- خوان نخست
- خوان دوم
- خوان سوم
- خوان چهارم
- خوان پنجم
- خوان ششم
- خوان هفتم
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[تاريخنگاری در ايران] [زندگینامه ايرج افشار]
برای شناختن تاريخ واقعی روزگاران باستانی وطنمان، چون سختكوشانی ايراندوست از روزگار ناصرالدين شاه گام در كورهراهی ناشناخته نهادند يادكرد از آنها را بهترين سرآغاز اين جلسه میدانم.
آنچه در اين يكصد و پنجاه ساله انجام شده گذر كردن از گردنههای با پيچ و خم در هفت رشتۀ كوهستانی چند ستيغی بوده است كه اكنون به عنوان هفت خوان برايتان در نگاهی گذرا میشناسانم، با آوردن نامهايی منحصراً از رفتگان اين راه دراز.
[↑] خوان نخست
خوان نخست را میتوان به نام "تلنگر" ناميد. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در منصب رئيس دارالترجمه و تأليفات در سالهای پيش از سال ١۲۹۴ توانست اين خوان را پشت سر بگذارد. پيش از اقدامات او آگاهی عمومی حتی ميان اهل تاريخ و ادب نسبت به روزگار ساسانی به ماقبل در پردۀ افسانهها يا لايۀ حماسی خفته بود. شمايل پادشاهان پيشدادی و كيانی، نقش حمامها و نگارهكاريها در قلمكار و قالی و ظروف فلزی وسيلۀ آشنايی قصهای برای همگان بود. حتی جلالالدين ميرزا پسر فتحعلی شاه كه كتاب نامۀ خسروان را نوشت همان داستانهای مندرج در كتابی مانند المعجم فی آثار ملوك العجم عصر ايلخانی را به نقل درآورد. با اين تفاوت كه متن تأليف خود را به زبان فارسی عربیندار پرداخت. همان طور كه نادر ميرزا هم پس از او بعضی از تأليفات خود را بدان شيوه عرضه كرد.
اما اعتمادالسلطنه كه فرنگ ديده و درس خواندۀ پاريس بود و از نتايج مطالعات شرقشناسان آگاهی داشت و در تباين ميان افسانه و تاريخ طبعاً غورها كرده بود گامی نوين در نوشتههای خود برداشت و استناد كردن به نوشتههای يونانی مانند هرودوت و استرابون و گزنفون را آموزانيد. جز آنها از اكتشافات رالينسون در مورد كتيبۀ بيستون سخن به ميان آورد و در معجمالبلدان ذيل كلمۀ بيستون نوشت: "بعضی از سياحان فرنگ با زحمت زياد نزديك اين لوح شده هم خطوط آن را كه معروف به خطوط ميخی است خوانده، هم نقشۀ تصاوير آن را برداشتهاند". به دنبال آن مینويسد: "اما تفصيل خطوطی كه در اين لوح مرتسم است: اين خطوط در پنج خانه كه هر يك نيز به منزلۀ لوح كوچكی است ارتسام يافته و مطابق نگارش نواب والا معتمدالدوله در “جام جم” رالنسن صاحب انگليسی قونسول بغداد كه حالا رياست مجلس جغرافيايی لندن را دارد و در خواندن خطوط قديمه مهارت كامل داشته اين خطوط را خوانده و ترجمه كرده و ما آن ترجمه را بعينه درين جا مینگاريم."
ترجمۀ سطر به سطری كه از آن كتيبه در كتاب مرآتالبلدان نقل شده همان ترجمهای است كه كسی از متن مترجم رالينسن به فارسی برگردانيده و لسانالملك سپهر آن را به فارسی تحرير كرده بوده است. اين نكته از نسخۀ خطی كه در كتابخانۀ ملی برجاست برمیآيد ولی اعتمادالسلطنه يادی از او نكرده است.
نمونۀ ديگر از كارهای اعتمادالسلطنه تأليف كتاب دررالتيجان فی تاريخ بنی الاشكان است به همراهی رسالۀ مختصر جغرافيايی قديم. درين رساله منظورش آن بود كه ميان نامهای آمده در كتب يونانی و لاتينی و صورتی را كه ميان ايرانيان رواج داشته است تطبيق بدهد. خود درين باره نوشته است:
- "بايد بدانيم هرودت مورخ و استرابن عالم علم جغرافيا و بطلميوس منجم در تأليفات خود اسم رود جيحون را چه نوشته و خوارزم و گرگان را چه ناميدهاند تا اگر در كتب و جرايد و صفحات دفاتر اكسوس و كوارسم و هيركان ببينيم بدانيم از اين اسامی كداميك از امكنه مقصودست… و آن مشتمل است بر مسطورات و تحقيقات مورخين يونانی و لاتين و مطالب منقوره در بيستون و تخت جمشيد و مذكوره در كتب قديم يهود راجع به ممالك ايران در عصر و زمان اشكانيان و ساسانيان." (١٣١١ قمری).
جز آنها به دو كار فرصـۀالدولۀ شيرازی بايد اشــارت كرد. يكی "آثار عجم" اوســت (١٣١۴ قمری) كه جمعآوری نقوش بناها و كتيبههای فارس و توضيح آنهاست كه در عصر ناصری به گردآوری آن آغاز كرد و ديگری كتابی است دربارۀ خط آريايی (ميخی) كتيبههاست. فرصۀالدوله چون به مطالعات سياحان فرنگی آشنا شده بود و دريافته بود كه «صناديد عجم» به چشم آنها ارزشمند است آن دو كتاب را تأليف كرد و از اين نظر آن را بايد برجسته دانست كه انظار هموطنان خود را به سوی تاريخ باستانی كشور معطوف كرد. ورنه در قبال كارهای انجام شده توسط اروپائيها چيزی نيست.
در همين سال ١٣١۴ ذكاءالملكها يعنی پدر و پسر (محمدحسين و محمدعلی فروغی) تاريخ سلاطين ساسانی را از كتاب رالينسن منتشر كردند و محمد باقرخان اعتمادالسلطنه (برادرزادۀ اعتمادالسلطنه) تاريخی به نام تاريخ سلاطين ساسانی تأليف و نشر كرد.
[↑] خوان دوم
خوان دوم را بايد "گذر ملی" خواند، زيرا دو كتاب ميرزا آقاخان كرمانی: يكینامۀ باستان(منظوم) كه به قول خودش "ز زند و اوستا و از پهلوی" مايه داشت و ديگریآئينۀ سكندری يا تاريخ ايران باستان(منثور) با شور وطنی و به قصد بيداری اذهان تأليف شده بود. فريدون آدميت دومی را اصيلترين اثر ميرزا آقاخان دانسته است كه تاريخ ايران را تا زوال سلسلۀ ساسانی در بر داشت.
آدميت به مناسبت علاقهمندی به اسلوب فكری كرمانی نوشته است: "اولين تاريخ جديد علمی ايران است به قلم يك مورخ ايرانی كه مبتنی بر مطالعات خود و تحقيقات دانشمندان اروپا نگاشته است." ايشان تأكيد میكند "تا زمانی كه ميرزا حسنخان مشيرالدوله به تدوين تاريخ مفصل ايران باستان همت گمارد كتابی بهتر از آيينۀ سكندری در تاريخ پيش از اسلام به قلم مؤلفی ايرانی سراغ نداريم و هنوز آنچه راجع به جوهر و روح تاريخ ايران گفته پرمايه و معتبرست." (ص ۴١-۴۲) [نظر اوست]
نيز بايد اشاره كرد به نوشتههای روزنامهنگارانۀ هيجانانگيز كه در جرايد عصر پيش از مشروطه و دورۀ مشروطيت با نوشتن تعبيراتی چون مملكت شش هزار ساله، سرزمين سيروس، اولاد كورس و امثال آن قصد عمده بر آن بود كه خوابآلودگی چند قرنی را به بيداری ملی بدل سازند. حتی اين روحيه در اشعار اديبالممالك، ملكالشعرای بهار، عارف قزوينی نيز ديده میشود. البته آن گونه تركيبها و تعبيرها خوشايند و برانگيزانندۀ شور همگانی بود و بیتأثير هم نبود. شايد به همين ملاحظه میبود كه بر روی روزنامهها نامهايی مانند ايران كبير، تخت جمشيد، جام جمشيد، ايران كبير، ايرانشهر، كاوه، پارس، پرسپليس، سيروس و جز اينها گذاشته شده بود.
[↑] خوان سوم
خوان سوم را "گذر تاريخ پژوهشی" میتوان نام گذارد. برای گذر از اين خوان راهی جز اين نبود كه نوشتههای متقن و اساسی ايرانشناسان محقق ديده و خوانده شود و مخصوصاً متون يونانی و لاتينی به طور علمی محل اعتنا و استناد قرار گيرد. البته در ميان ايرانيان كسی نبود كه اين دو زبان را بداند. ناگزير ترجمههای فرانسه و انگليسی متون آن دو زبان مورد استفاده میبود. چنانكه تاريخ سرگذشت بزرگترين سلاطين هخامنشی ايران سيروس كبير يا كورس كبير به دستور سردار اسعد بختياری توسط ضياءالدين قريب پسر شمسالعلمای ربّانی در ١٣٣٣ قمری از فرانسه به فارسی برگردانيده شد و آن متن كتاب گزنفون بود. در تقريرات محمد علی فروغی كه دو تا از آنها به صورت كتاب درسی نشر شده است (تاريخ ايران قديم ـ دورۀ تاريخ مختصر ايران) و او در مدرسۀ علوم سياسی و مدارس ديگر تدريس تاريخ میكرد نشانههای استفاده بردن از متون اروپايی مشهود است. فروغی در مقالهای با عنوان "داريوش كبير و هرقليطوس حكيم يا دانشطلبی شاهنشاهان قديم ايران" مینويسد: "چون در شمارۀ سيم از مجلۀ فروغ تربيت شرحی در احوال فدائيان علم و استغنای طبع و بیقيدی ايشان به مال و جاه دنيوی نگاشته شده، حكايتی را از آنچه در كتب معتبرۀ مغرب مضبوط و در مشرق غيرمعروف است به ياد آورده نيكو دانستيم كه به نگارش آمده منتشر گردد."
پس از آن است كه به تفصيل و تدقيق بيشتر و ماندگار ميرزا حسن خان مشيرالدوله كه خود مؤسس مدرسۀ علوم سياسی بود كتابهای ايران باستانی و تاريخ ايران باستان را به وجود آورد كه هنوز بهترين پارسی نبشت معتبر در آن زمينه است. كتابی است كه اگرچه در روح ملی نهفته ولی از هيجان به دور و سراسر مبتنی بر منابع استوار و اساسی است.
مقارن با كوشش مشيرالدوله، سيد حسن تقیزاده به يك موضوع اساسی و گم گشتۀ مربوط به عهد ايران باستان پرداخت و آن بازشناسی و بازنمايی گاهشماری دورههای هخامنشی و ساسانی بود. طبعاً مقداری از پژوهش او مبتنی بود از آنچه شرقشناسان بدان توجه كرده بودند. او بعدها برای آنكه اروپائيان از نظريات او آگاهی بيابند نوشتههای تحليلی و ابتكاری خود را به زبانهای آلمانی و انگليسی نوشت و آنها را احمد آرام بعدها با نام بيست مقاله به ترجمه درآورد.
سالها بعد سعيد نفيسی براساس منابع اروپايی كتابی با نام تاريخ تمدن ساسانی (دو جلد) و كتابی ديگر با نام… منتشر كرد كه حكايت از ضرورت موضوعی و نياز عمومی داشت. كتابی هم دربارۀ مسيحيت در ايران مبتنی بر پژوهشهای يك عالم فرانسوی نوشت كه ناظر به وضع پيروان آن مذهب مخصوصاً نسطوريها در دورۀ ساسانی بود. دكتر عباس زرياب هم با ترجمه كردن متن كتاب مشهور نولدكه به نام ايرانيان و عربها با عصر ساسانی آشنايی پيدا كرده بود خود رسالهای دربارۀ ساسانيان نوشت كه در دانشگاهها تدريس میشد.
در اروپا، امير مهدی بديع به كاری ابتكاری پرداخت كه در هر حال میبايست برای تاريخ ايران انجام میشد. او بر مبنای متن نوشتههای يونانی و لاتينی نگاهی منتقدانه نسبت به برداشتها و دريافتهای ايرانشناسان آغاز كرد و نام آن را يونانيان و بربرها گذاشت و خوشبختانه اكنون ترجمۀ فارسی آن انتشار يافته است.
دكتر محمد محمدی ملايری كه در عربيّت قویدست بود و متون كهن را زير و رو كرده بود در سی سال اخير حاصل اطلاعات مأخوذی خود را در باب بقا و انتقال فرهنگ ايرانی از دورۀ ساسانی به دورۀ بعد منتشر كرد كه بايد آن را دنبالۀ كارهای آغازگرانۀ مشيرالدوله دانست، از نگاهی و مقولۀ ديگر.
[↑] خوان چهارم
خوان چهارم برای دستيابی به فرهنگ ايران باستان طبعاً فراگرفتن زبانهای ايرانی ضرورت داشت. ايرانی پيشگام در اين راه ابراهيم پورداود است كه از دوران اقامت در برلن (از هنگام شروع جنگ بينالمللی اول) به آموختن زبان و خط اوستايی پرداخت و نسكهای اوستا را به ترجمه درآورد و به مدت چهل و چند سال موفق به اتمام آن خدمت شد.
پيش از آن كه او به ايران بيايد و پيش از تأسيس دانشگاه تهران نخستين اقدام مؤثری كه موجب ياد گرفتن چند تن از فضلای ايرانی بر زبان پهلوی بود كلاسهای درس دادن آن زبان بود كه هرتسفلد ظاهراً به تشويق تقیزاده و احتمالاً كمك مالی انجمن آثار ملی تشكيل داد و ملكالشعرای بهار و احمد كسروی و غلامرضا رشيدياسمی و سعيد نفيسی و دكتر رضازاده شفق و شايد يكی دو نفر ديگر در آن درس شركت میكردند. از جمله رسالههايی از آن زبان توسط ملكالشعرا، رشيد ياسمی و احمد كسروی به فارسی برگردانيده و چاپ شد و طبعاً آغاز كار آشنايی ايرانيان با آن زبان بود. سالهايی پس از آن بود كه صادق هدايت به هند سفر كرد و در آنجا از پارسيان آن زبان را فراگرفت و ترجمههايی را منتشر ساخت.
تدريس زبانهای باستانی در ايران توسط ابراهيم پورداود آغاز شد و چندی بعد آبراهاميان در آن راه به همكاری پرداخت و آموزش زبان پهلوی را در عهده داشت. دكتر محمد مقدم هم از كسانی است كه در آن زمينه در دانشگاه تدريس میكرد. پس از آنان نامهای دكتر صادق كيا و دكتر محمد جواد مشكور و دكتر بهرام فرهوشی را نبايد از ياد برد كه در دانشگاه تدريس كردند. از شاگردانی كه در دانشكدۀ ادبيات تهران زبانهای اوستايی و پهلوی را فراگرفتند و يا كسانی كه پس از تحصيل در دانشگاه تهران به اروپا رفته و مطالعات خود را تكميل كردند اين نامها را ياد میكنم كه در دانشگاههای تبريز، مشهد، شيراز، اصفهان و تهران راه پورداود را ادامه دادند: رحيم عفيفی، فرهاد آبادانی، عبدالامير سليم، دكتر يحيی ماهيار نوابی، حميد محامدی، احمد تفضلی، بهرام فرهوشی، ايرج وامقی، مهرداد بهار (منحصراً رفتگان را نوشتم). ازينان كتاب و مقالههای متعدد در دست است. نام دكتر محمد معين را هم برافزايم كه كتاب او به نام مزديسنا و تأثير آن در ادبيات فارسی هم از وسايل معتبری بود كه برای آشنايی با فرهنگ ايران باستان انتشار يافت.
از كارهای ارزشمند پورداود تأسيس انجمن ايرانشناسی بود در سال ١٣۲٣ كه هم آنجا تدريس زبان و فرهنگ باستانی انجام میشد و هم چند كتاب مرتبط با آن مقولات منتشر شد. گروه ذبيح بهروز، دكتر محمد مقدم و دكتر صادق كيا هم با انتشار ايران كوده لامحاله خدماتی به اين رشته انجام دادهاند. همچنانكه انجمن فرهنگ ايران باستان چندی بعد در آن زمينه به انتشار مجله و كتاب پرداخت.
دكتر ماهيار نوابی هم در زمانی كه به همت ريچارد فرای مؤسسه آسيايی به دانشگاه شيراز پيوستگی گرفت موجد تجديد چاپ يك سلسله از متون پهلوی شد كه قبلاً و اكثراً در هندوستان به چاپ رسيده و ناياب شده بود. همچنانكه انتشارات اساطير هم در سالهايی چند پيش ازين اوستای گلدنر و لغات فارسی باستان بارتلمی و دستور زبان پهلوی نوبرگ را تجديد چاپ كرد.
اكنون هستند در ايران گويندگان و پژوهشگران برجستهای كه آثاری را از زبانهای باستانی به فارسی منظماً نشر میكنند و حتی دو مجله يكی به نام نامۀ ايران باستان و ديگری ايرانيستيك توسط مركز نشر دانشگاهی به چاپ میرسد و مباحث مربوط به زبان غالباً در آنها ديده میشود. كوششهای منصور شكی را هم نبايد از ياد ببريم كه در چكوسلواكی به رشتۀ زبانهای ايرانی پرداخت.
مطالعات زبانی در ايران با پهلوی آغاز شد و اينك دامنه گرفته و به زبانهای سغدی و بلخی و طخاری كشيده شده است و از اين مقوله تاريخ ادبيات ايران باستان به قلم احمد تفضلی تأليف شده است.
ايرانيان جستجوگر، فراگرفتن زبانهای باستانی را از اوستايی و پهلوی آغاز كردند و اكنون در مقامی هستند كه زبانهای سغدی و ايلامی را میآموزانند.
[↑] خوان پنجم
خوان پنجم قلمرو دين است و مواريث كتاب اوستا كه مطالعات در خصوص به سه گروه شناسايی شدنی است. دستهای كارهای ارباب كيخسرو شاهرخ است كه دو كتاب در شناساندن آيين و آداب دين زردشت نوشت، يا آنچه به قلم ارباب جمشيد سروش سروشيان انتشار يافت. ديگر مقالاتی است كه در مجلههايی نظير فروهر و هوخت به چاپ رسيده است.
دستۀ ديگر كارهای پژوهشی است كه نخستين گام بلند را ابراهيم پورداود بر روش پژوهشهای اروپايی مخصوصاً فرانسويها و آلمانها برداشت و اهم كارها ترجمه كردن نسكهای اوستا بود كه نخستين جلدش به نام گاتها به سال ١٣٠۴ در بمبئی انتشار يافت و در مدت چهل سال ترجمۀ دورۀ اوستا را به سرانجام رساند. البته او به جوانب خاص در آن رشته توجه داشت مانند آنكه تحقيقی را دربارۀ حقوق زن در ايران باستان انجام داد. اما يادگار عمدۀ پورداود ترجمۀ اوستاست و دانشجويانی كه زير دست او باليده شدند.
ديگر گذرندگان آغازين كه اين خوان را گذراندهاند عبارتند از سيد حسن تقیزاده كه بخشی از همّ خود را مصروف به تجسّس در زندگی او كرد. ديگر كتاب موسوم به مانیشناسی حاوی يادداشتها و حاصل مطالعات اوست. اما دربارۀ مزدك آنچه به زبان فارسی داريم ترجمه شده از نوشتههای كريستنسن و اوتاكار كليماست كه جای سخن گفتنها از آنها در بخش ترجمهها قرار میگيرد.
در زمينۀ پژوهشهای مربوط به زردشت باز ترجمۀ كتابهای اساسی هنينگ و بويس را بايد نام برد و متأسفانه نوشتهای در آن مدارج به قلم ايرانيان ظاهراً نداريم. اما دربارۀ زروانيسم بجز ترجمهای از پژوهشهای زهنر رسالهای هم مستقلاً در چگونگی عقايد زروانی چند سال پيش انتشار يافت و شهرت گرفت. در زمينۀ زردشتشناسی میبايد كارهای هاشم رضی را در شمار آورد كه اغلب آنها كاربرد و رواج دارد همچنين است نوشتههايی از علی اكبر جعفری كه حال در امريكاست.
[↑] خوان ششم
خوان ششم گذر كردن از سنگلاخ باستانشناسی بوده است. اين مرحله با بيل و كلنگ پيموده شده. ابتدا فرانسويها توانستند با عقد قرارداد با حكومت خوابآلود و بیكمال مظفرالدين شاه كسب اختيار كنند و به حفريات بپردازند. دمرگان در اين راه گام نخست را برداشت و گزارشهای مفيدی انتشار داد. بالاخره در دورۀ رضاشاه به سلطۀ فرانسويها خاتمه داده شد و ادارۀ عتيقات به وجود آمد و در مرحلۀاول با استفاده از مشاوری مانند گدار كه فرانسوی بود كه دستهای ايرانيان به كار پرداخت. البته آمدن هرتسفلد آلمانی و اشميت از دانشگاه شيكاگو را نبايد ناديده گرفت كه در شناخت زوايای خاموش تخت جمشيد و كوه خواجه و تخت سليمان و حفريات زيويه و حسنلو و هگمتانه و جاهای ديگر مؤثر بود و آرام آرام امثال دكتر مهدی بهرامی، محمد تقی مصطفوی و حبيبالله صمدی و عيسی بهنام و فريدون توللی و جمعی ديگر كه كارهاشان در «گزارشهای باستانشناسی» ديده میشود اين رشته را معرفی كردند و توانايی ايرانی را نشان دادند و ضرورت كار علمی در فراخنای بيابانهای دور و تپههای فراموش شده را يادآور شدند. عاقبت با تأسيس گروه باستانشناسی در دانشگاه تهران عدهای درجۀ علمی آنجا را دريافت كردند و به سوی بيابانها روانه شدند.
اما بازگشتن عزتالله نگهبان كه بیگمان برجستهترين درس خوانده در علم باستانشناسی از دانشگاه شيكاگو و كارديده در مؤسسۀ شرقی آنجا بود وضع علمی باستانشناسی صورت دگرگونی يافت و چون او به مديريت باستانشناسی كشور رسيد حياتی تازه در پيكر باستانشناسی دميده شد و توانست تمدنهای خفته در دل مارليك (كنار سپيدرود)، مراغه (در دشت قزوين)، هفت تپه (كنار اروندرود) را از زير آوارهای زمانه به در آورد. چون دو هفته پيش از اين روباه مرگ او را از ما بربود اجازه بدهيد در اين جا از سوگ او اظهار تأسف كنم و به تأكيد گفته شود كه حق مسلم پدری برين رشته را يافت.
گذر از اين مرحله اگر دشوارترين مقوله بوده است ولی دلپذيرترين خواهد بود. پايان پذيرفتنی هم نيست. راهی است كه پيوسته و آهسته بايد سپرده شود و افسوس كه دو زنگوله نامتناسب به پای آن بسته شده است صنايع دستی و گردشگری. باستانشناسی ايران جنبه علمی صرف دارد و صنايع دستی و گردشگری طبعاً نوعی وجنات توريستی به خود گرفتن است. كارهای زرق و برقی گردشگری حرمت و شكوه و حشمت آثار خرابۀ گذاشته را از ميان میبرد و جلفكاریهايی را پيش میآورد كه كار قهوهچیهاست.
[↑] خوان هفتم
خوان هفتم برگردان نويسی متون مهم است از زبانهای غربی به زبان خودمان، يعنی ترجمه كردن تأليفاتی كه در زبانهای ديگران دربارۀ ايران باستان نوشته شده است و آن هم نه تنها از عصر سياحان فرنگی بلكه از زمانی كه متخصصان نخستين آنها مانند نيبوهر (قرن…) به نگارهبرداری تخت جمشيد پرداخت و بناهای ديگر را در كتب منفرد شناساندند.
امروز ترجمه كردن نوشتههای خارجيان سكۀ قبول به خود گرفته است، زيرا هماكنون میبينيم كه ماهی دو سه كتاب خوب تحقيقی خارجی دربارۀ هخامنشيان و ساسانيان ترجمه و نشر میشود.
پيمودن اين مرحله به جز چند كتابی كه در اواخر دورۀ قاجاری ترجمه شده بود به طور جدیتر از سال ١٣١٠ با تأسيس كميسيون معارف آغاز شد. در آن سالها پيشگامی از دكتر صادق رضازاده شفق بود كه تربيت كورش را انتشار داد يا مجتبی مينوی كه رسالۀ ساسانيان كريستنسن را نشر كرد و نيز رسالهای از هرتسفلد را به فارسی درآورد. البته چند سال بعد غلامرضا رشيد ياسمی كتاب بزرگ ايران در زمان ساسانيان كريستنسن را منتشر ساخت. بعدها دكتر ذبيحالله صفا كتاب كيانيان را ترجمه كرد.
ترجمهها را میتوان در دو دسته شناساند. يكی متون يونانی و لاتينی است كه به ناچاری از روی ترجمههای اروپايی آنها انجام شده است و میشود چون مترجم در آن زبانها نداريم. گناه دانشگاه تهران است كه در طول هفتاد و چند سال نتوانست اين رشته را ايجاد كند و ضرر بزرگی عايدمان شده است. چه امثال گزنفون كه حسينقلی عمادالسلطنۀ سالور در عصر مشروطيت ترجمه كرد و نود سال بعد در ١٣۸۲ به چاپ رسيد و جه آنها كه به اهتمام محمد سعيدی (پروكوبيوس)، وحيد مازندرانی (هرودت)، رضا مشايخی (گزنفون) و ديگران در چهل سال اخير به زبان فارسی برگردانيده شده.
كار ديگر ترجمۀ پژوهشهای بزرگان ايرانشناس از نسل پايهگذارست در رشتههای مختلف مانند نولدكه، ماركوارت، گوتشميد، آلتهايم، كريستنسن، اشميت، كامرون، هينتز، لنتز هرتسفلد، دياكونف، لوكونين، پيگولوسكايا، گيرشمن، دوشنگين، المستد، فرای، ويدن گرين، كای بار، كليما، هومباخ، بويس، هنينگ و دهها مرد شايستۀ ديگر از نسل جديدی كه پيدا شدهاند مانند شرو، شوارتز، لكوك. در اين زمينه بايد ترجمه جلدهای مرتبط به تاريخ ايران كمبريج را كه حاوی پژوهشهای برجستهای است از ياد نبرد. از مترجمان اين رشته نامهای درگذشتگان را میآورم: داود منشیزاده، دكتر عباس زرياب، كريم كشاورز، دكتر محمد معين، دكتر عيسی بهنام و اقران آنها.
اين خدمت گرانقدر در حال حاضر گسترشی بيمانند يافته چنانكه نشر فرزان سلسلهای را برای ترجمۀ اين نوع پژوهشها بنياد گذارده و امروز شاهد انتشار چهارده جلد آن هستيم.
همچنانكه انتشارات ققنوس و ديگران هم كوششی دارند به اينكه كتابهای مربوط به ايران باستان را به فارسی نشر كنند. در همين روزها آگاه شدم كه انتشارات توس مجموعۀ سخنرانیهای مربوط به دوران هخامنشی را كه در هلند به چاپ رسيده است در چند مجلد ضخيم به چاپ خواهد رسانيد.
ايران باستانی تاريخش درخشان است و برای ما مايۀ سرافرازی داشتن قدرت جهانی در آن دورهها بود و از نظر اصول حكومت و نحوۀ سياست و تدوين قوانين اداری و مدنی سابقههايی بر جای است كه میبايد همه را از زبانهای خارجی به فارسی نقل كنيم.
خودشناسی واجب است و حتماً بايد ديد آگاهان ملل ديگر ما را چهگونه شناسانيدهاند.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای مجلهی بخارا توسط دکتر ايرج افشار برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- افشار، ايرج، هفت خوان رسیدن به ایران باستان، شمارۀ ٧٠، نوشته شده در تاریخ ١۹ ژانويه ۲٠١٠، سايت رسمی مجله بخارا
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ سایت رسمی مجله بخارا
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]