جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه

زند، کریم‌خان

از: مهديزاده کابلی


فهرست مندرجات


کریم‌خان زَند (۱۱۹۳ – ۱۱۶۳ ه‍.ق) (حکمرانی: ۱۱۷۹ - ۱۱۹۳ ه‍.ق) که خود را وکیل‌الرعایا می‌خواند و نه پادشاه[۱]، و ايرانيان با گزافه‌گويی از او چهره‌ای نیکوترین فرمانروا را ترسيم می‌کنند، یک ایلیاتی بی‌رحم و بی‌سواد[٢]، اما بانفوذ از طایفه زنـد بود که به فرمانـروایی ایـران کنونی رســید و بنیان‌گـذار پادشــاهی زندیان شــد.[٣]


[] زندگی‌نامه

کريم‌خان به طايفۀ زند منسوب است. اين طايفه شعبه‌ای از عشاير لک و از طوايف لر فيلی بود که در اواخر عهد صفوی در ناحيۀ عليشکر در حوالی قلعه پری (= پيری) واقع در جنوب شرقی ملاير سر می‌کردند و مثل ساير طوايف مجاور کرد و لر، در آن حوالی با حمايت کاروان‌ها يا رهزنی آن‌ها زندگی خود را به‌سر می‌آوردند.[۴] اما پيش از ظهور کريم‌خان، چندان اسم و رسمی در تاريخ نداشته‌اند.[۵] اين طايفه در آغاز دورۀ انقلاب پايان عصر صفوی و سلطنت افغان‌ها بر ايران کنونی، به اردوی عثمانی‌ها که نهاوند و همدان را هم اشغال کرده بودند و سپاه افغانان، دستبرد می‌زدند و حتی مقارن اولين عزيمت نادر به بغداد، برای اردوی او نيز مزاحم شدند. از اين رو، به‌حکم نادر که در آن ايام طهماسب قلی‌خان خوانده می‌شد، اقدام به قلع‌وقمع آنها ضرورت يافت.[٦] بدين ترتيب، نادر افشار زنديه را سرکوب کرد و جمع کثيری از آن‌ها را به خاک دره‌گز خراســان کوچ داد و آنان را در مقابل مســاکن ترکمانان حوالی ابيورد نشـاند.[٧]

از دروان کودکی کريم‌خان و از احوال پدر و برادرانش اطلاعات درستی در دست نيست. آنچه آشکار است، پدر وی ايناق نام داشت و مادرش بعد از مرگ ايناق به حبالۀ برادر شوهر خود بوداق درآمده بود. زکی‌خان و اسکندرخان از ازدواج دوم مادرش پيدا شدند. کريم‌خان و برادرش صادق‌خان با برادران مادريش زکی‌خان و اسکندرخان در ايام تبعيد به خراسان، سالهای جوانی يا بعد از جوانی خود را می‌گذراندند. از اين روی، دوران جوانی کريم‌خان در خراسان ظاهراً در سختی گذشت. از جمله به‌گفتۀ دکتر عبدالحسين زرين‌کوب، يک‌بار به امر نادر در چاه تاريکی محبوس شد و حتی بعدها هم که به‌عنوان سرباز وارد سپاه نادر شد، هر چند سردار او مصطفی قلی‌خان شاملو، در حق او عنايتی داشت، در آن کار توفيقی نيافت. چنان تنگدست بود که يک‌بار ناچار شد زين اسبی را از کارگاه زين‌ساز اردو بدوزدد، اما چون ديد زين‌ساز به‌خاطر آن در معرض بازخواست واقع است، پنهانی آن را به‌جای خود نهاد. با آن‌که شمشيرزنی چالاک و سوارکاری ماهر بود، در اردوی نادر هرگز امتيازی حاصل نکرد. اما بعد از نادر چون طايفۀ خود را از تبعيد دره‌گز ناراضی يافت، به‌همراه برادران و عده‌يی ديگر از جوانان طايفه، در سال ۱۱٦٢ ق. آن‌ها را از خراسان کوچ داد و به‌حوالی ملاير برگرداند. هرچند علی‌قلی‌خان افشار - معروف به عادلشاه که بعد از نادر داعيۀ جانشينی او را داشت - سوارانی به تعقيب آن‌ها فرستاد، اما به توقيف آن‌ها موفق نشد.[٨]

از اين ايام رياست ايل زند به‌عهدۀ کريم نهاده شد[۹] و عادلشاه که ظاهراً ارزش سلحشوری و پهلوانی او و برادرش را دريافته بود، برای آن‌ها خلعت فرستاده و به آن‌ها لقب خانی هم داده بود. اما کريم‌خان سرکردۀ طايفۀ خويش ماند و نزد آن‌ها کريم توشمال خوانده می‌شد. در بازگشت به قلعۀ اجدادی که همچنان همراه برادران و جوانان طايفه به رهزنی اشتغال داشت، با حاکم همدان، مهدی علی‌خان به زدوخورد کشيده شد و به دلاوری مشهور گشت. يک‌بار هم بنۀ خاکم اردلان را که شامل بارهای سيم و زر بود به‌غارت برد، با آن غنيمت توانست تعداد بيشتری سرباز گرد خود جمع آورد.[۱٠]

زمانی که ابراهيم شاه بر برادر خود عادلشاه عاصی شده بود، کريم‌خان به دعوت او مأمور سرکوبی بعضی ايلات ياغی عراق [عجم] شد و در ازای اين خدمت از ابراهيم شاه تحف و هدايايی يافت و بيش از پيش مشهور گرديد.[۱۱]

شاهرخ در زمان سلطنت خود حکومت اصفهان را به‌يکی از خوانين بختياری يعنی ابوالفتح‌خان بخشيد، خانی ديگر از همين طايفه به‌نام علی‌مردان‌خان بر ابوالفتح‌خان رشک برد، ولی از او شکست يافت و فراری شد و برای کشيدن انتقام به‌کار جمع قوا برای تعرض به اصفهان مشغول گرديد[۱٢] و برای قلع حريف به کريم‌خان توسل جست. کريم‌خان و علی‌مردان‌خان، ابوالفتح‌خان را از اصفهان راندند و خود به اين شهر که تقريباً ويران و بی‌دفاع بود، وارد شدند. ابوالفتح‌خان هم که جز تسليم چاره‌ای نمی‌ديد، اطاعت رقبای غالب خود را گردن نهاد و سه خان لر در سال ۱۱٦٣ ق. در باب سلطنت ايران به مشورت پرداختند و تصميم آن‌ها سرانجام بر آن قرار گرفت که يکی از دخترزادگان شاه سلطان‌حسين را به‌نام اسماعيل سوم به پادشاهی بردارند و علی‌مردان‌خان نايب‌السلطنه و کريم‌خان سردار سپاه و ابوالفتح‌خان والی اصفهان باشد. اين سه مرد سوگند ياد کردند که باهم سلطنت شاه اسماعيل سوم را حفظ نمايند و هر کس پيمان شکست دو تن ديگر به دفع او قيام کنند.[۱٣] پس از آن برای توسعۀ قدرت اسماعيل سوم مقرر شد، علی‌مردان‌خان در رکاب شاه به تسخير فارس عزيمت کند و کريم‌خان به فتح بلاد عراق و جبال بپردازد. اما علی‌مردان‌خان که از حسن توجه مردم به کريم‌خان در غيرت بود و اختيار تمام کارها را دست خود می‌خواست، از عهد و پيمان سرپيچيد و در غياب کريم‌خان ابوالفتح‌خان را کشت. اين اقدام او کريم‌خان را نسبت به وی دچار سوءطن ساخت و توافق آن‌ها تبديل به تنازع شد. در برخوردی که بين آن‌ها در حوالی چهارمحال روی داد، "شاه بازيچه" از اردوی علی‌مردان‌خان گريخت و به کريم‌خان پيوست. علی‌مردان‌خان به کوه‌های بختياری فرار کرد و در سال ۱۱٦۵ ق. اصفهان به‌دست کريم‌خان افتاد و او خود را وکيل (وکيل‌السلطنه) خواند.

بعد از آن برای دفع محمدحسن‌خان قاجار، که بعد از مرگ نادر افشار، در استرآباد به دعوای سلطنت برخاسته بود، لشکر به ری و استرآباد کشيد. اما از مدعی شکست خورد و "شاهک" وی نيز به حسن‌خان پيوست. در بازگشت از استرآباد به تهران اطلاع يافت که علی‌مردان‌خان هم با آزادخان افغان بر ضد او طرح اتحاد ريخته‌اند.

کريم‌خان با شتاب به کرمانشاه رفت و علی‌مردان‌خان را که در آنجا بود، شکست سختی داد. اما از آزادخان افغان، مدعی بزرگ سلطنت ايران، در دو آبه سيلاخور، شکست خورد.


[] درگيری‌های کريم‌خان زند و آزادخان افغان

آزادخان از اهالى کابل بود که پس از تصرف شهر به‌دست نادر (۱۱۵۰ ق) به‌خدمت او درآمد و تا پايان کار پادشاه افشار در خدمت وى به‌سر می‌برد. او از ابراهيم‌خان، برادرزاده نادر، لقب خانى دريافت کرد و پس از شکست ابراهيم‌خان از شاهرخ، فرصت را مغتنم شمرده، اروميه را تصرف کرد و به‌حکومت در قسمتی از آذربايجان پرداخت[۱۴].

هنگامى که کريم‌خان مجدداً در حوالى کرمانشاه على‌مردان بختيارى را شکست داد، اطلاع يافت که آزادخان افغان با هدف کمک به على‌مردانخان رهسپار کرمانشاه شده است. کريم‌خان بر آن بود تا کار حريف را يکسره کند؛ اما آزادخان افغان بعد از آگاهى از موقعيت على‌مردانخان با فرماندهان و مشاوران خود به مشورت پرداخت، با آن‌که توان مقابله با سپاه زند را داشت، اما جنگ را به‌صلاح نمى‌ديد، مى‌خواست بدون جنگ و خونريزى به‌حوزه قدرت پيشين يعنی آذربايجان برگردد. در همان زمان، کريم‌خان از آزادخان خواست تا به‌منظور نشان دادن حسن‌نيت به‌خدمت وى حاضر شود. اين خواسته که در شأن او نبود، مورد موافقت خانِ افغان واقع نشد و ناگزير با تمامى توان با سپاه زند وارد نبردى ناخواسته گشت و با مجاهدتى باور نکردنى توانست سپاه کريم‌خان را به‌سختی شکست دهد. درباره اين شکست علل متعددى ذکر شده است؛ از جمله اينکه افغان‌ها راهى جز نبرد براى کسب پيروزى نداشتند؛ زيرا در صورت شکست، با توجه به نفرتى که از آنان وجود داشت، همگان از دم تيغ بى‌دريغ مى‌گذشتند. دليل ديگر دلسردى سرداران کريم‌خان بود؛ زيرا محمدخان زند و شيخعلى‌خان به کريم‌خان پيشنهاد کرده بودند که به‌علت خسته بودن سپاهيان در جريان محاصره کرمانشاه بهتر است صلح کند، اما او بدون توجه به‌نظر آنان وارد جنگ شد[۱۵]. و در قزوين به سختی از آزادخان شکست خورد؛ پس ناگزير به مستقر اجدادى خود در قلعه پرى پناه برد، عده‌اى از مأمور حفاظت از کسان خود نمود و پس از اندک مدتى به‌اتفاق بردار خود، صادق‌خان، راهى اصفهان و شيراز گرديد. از آنسو آزادخان افغان سرمست از بادهٔ پيروزى به‌طرف کمازان حرکت کرد و پس از نبردى کوتاه مادر و ساير برداران کريم‌خان را به اسارت گرفت، خان افغان به علم‌خان، پسرعموى خود، مأموريت داد تا اسيران و غنايم زنديه را به دربار وى در اروميه ببرد و خود راهى اصفهان شد تا دشمن شکست‌خورده را به‌کلى مضمحل کند[۱٦].

آزادخان در بهار سال ۱۱۶۶ ق شهر اصفهان را، بعد از ترک کريم‌خان، تصرف کرد و خود را رسماً حکمران ايران خواند. در همان زمان، اسيران زند توانستند علم‌خان را به‌قتل برسانند و بگريزند. کريم‌خان به‌محض آگاهى از رهايى سرداران به بروجرد رفت تا به بستگان خويش بپيوندد. آزادخان که دشمن را از پاى افتاده و شکست خورده تلقى مى‌کرد تصميم گرفت خود شخصاً به کريم‌خان حمله برد و کار را يکسره کند. در نبردى که در سيلاخور بروجرد ميان دو سپاه زند و افغان روى داد سپاه کريم‌خان با وجود رشادت و گذشتی که از خود نشان دادند به‌سبب ضعف تجهيزات جنگى و کمى افراد شکست خورد و خان زند تنها توانست به اتفاق خانواده خود به جنوب کرمانشاه فرار کند. پس از اين پيروزى چشمگير، خان افغان پيک‌هاى پيروزى خود را به همه شهرهاى عراق فرستاد و از سوى خويش حکامى براى شهرهاى تصرف شده تعيين کرد (مجمل‌التواريخ، پس از نادر؛ ص ۲۷۸-۲۸۷).

کريم‌خان به‌دنبال شکست‌هاى پياپى به‌جنگ‌هاى چريکى متوسل شد و با معدود همراهان خود به نبردهاى نامنظم با آزادخان پرداخت. اين کار دو ماه به‌طول انجاميد و در روستاهاى جنوبى اصفهان ادامه يافت. کريم‌خان در کنار اين حرکت‌هاى سنجيده نظامی، پيک‌هايى را هم به ميان سران قبايل و عشاير منطقه اعزام داشت و با آنان ارتباط برقرار کرد؛ به‌طورى که توانست در اندک مدتى شهر قمشه را به تصرف درآورد (مجمل‌التواريخ، پس از نادر؛ ص ۴۸۹).

آزادخان به‌محض آگاهى از پيروزى کريم‌خان در قمشه فتحعلى‌خان افشار را با هشت‌هزار سوار افغانى و چهارهزار سوار افشار براى مقابله با وى اعزام کرد و آنگاه بنا به تقاضاى فتحعلى‌خان خود به‌جمع آنان پيوست (مجمل‌التواريخ، پس از نادر؛ ص ۲۸۷).

نيروهاى کريم‌خان به‌هيچوجه با سپاه افغان قابل مقايسه نبودند و سرداران زند تنها با حرکتی متهورانه و غيرعادى مى‌توانستند به پيروزى برسند. اسکندرخان، براى نيل به اين هدف تصميم گرفت به تنهايى براى هلاک آزادخان اقدام کند و با حمله به قلب سپاه دشمن آزادخان را از پاى درآورد. وى پس جلب موافقت کريم‌خان به‌طرف تپه‌اى که سران سپاه افغان در آن قرار داشتند حرکت کرد و افغان‌ها به‌تصور اينکه پيکى از جانب کريم‌خان است راه را براى او باز کردند. وى به‌مجرد رسيدن به نزديکى قرارگاه سپاه افغان نيزه خود را به سينه افسرى که تصور مى‌کرد آزادخان است فرو برد و به‌سرعت بازگشت و در حالى‌که هدف تيرهاى دشمن قرار داشت با بدنى مجروح خود را به سپاهيان زند رساند (مجمل‌التواريخ، پس از نادر؛ ص ۲۸۸-۲۸۹). با ناکام ماندن نقشه اسکندرخان، نبردى خونين و سنگين ميان طرفين در گرفت و اين بار نيز به شکست کريم‌خان و فرار او به جانب گندمان انجاميد. فتحعلى‌خان افشار و شاهرخ‌خان، سرداران آزادخان، در حوالى شهر دوآبه، نزديک سيلاخور به کريم‌خان رسيدند. کريم‌خان با مشقت فراوان توانست اهالى حرم را از ميدان نبرد دور کند و با قتل شاهرخ‌خان به‌جانب فارس بگريزد (مجمل‌التواريخ، پس از نادر؛ ص ۳۰۱).

آزادخان به‌محض آگاهى با سپاهيان کثيرى عازم فارس شد. کريم‌خان در کازرون خبر حرکت آزادخان را شنيد. سپس به‌جانب منطقه خشت رهسپار گرديد تا از حاکم آن ناحيه، محمدعلى‌خان، کمک بگيرد (مالکم، سرجان؛ تاريخ ايران؛ ص ۲۷۵. و فارسنامه ناصری؛ ص ۲۰۹). محمدعلى‌خان به‌علت آشنايى با منطقه دستور داد تا سربازان در مخفيگاه‌ها پنهان شوند و تأکيد کرد که صبر کنند تا تمام نيروهاى افغان به تيررس آنها برسند و آنگاه حمله را شروع کنند. بدينگونه، تلفات و خسارات عمده‌اى به نيروهاى آزادخان وارد گرديد و بقيه ناگزير به فرار شدند. در همين زمان خبر حمله محمدحسن‌خان به اروميه نيز رسيد. خان افغان براى مقابله با سپاهيان قاجار به‌جانب آذربايجان حرکت کرد. او طى نبردهايى از محمدحسن‌خان شکست خورد و ناگزير از سر استيصال به کريم‌خان پناهنده شد (مجمل‌التواريخ، پس از نادر؛ ص ۳۱۴-۳۱۸).

کريم‌خان بعد از پيروزى بر آزادخان شيراز را محاصره کرده و پس از قتل صالح‌خان، حاکم شهر، به‌دست شيخعلى‌خان زند شهر را به‌تصرف درآورد. خان زند در سال ۱۱۶۸ ق پس از مدتى استراحت به قلع و قمع گردنکشان لار پرداخت. نصيرخان لارى که در خود تاب مقاومت نمى‌ديد به يکى از قلاع اطراف پناه برد و بعد از چند روز مقاومت سرانجام تسليم شد و مورد عفو و بخشايش کريم‌خان قرار گرفت (تاريخ گيتى‌گشا؛ ص ۳۲).[*]


[]



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :




[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]

[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]

[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهديزاده کابلیتهيه و گردآوری شده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- کریم‌خان زند، ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[۲]- تسخير اروميه بدست كريم خان زند، اورمولو تايماز- اورمو آزه ر بايجانين قلبيدير
[۳]- ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[۴]- زرين‌کوب، عبدالحسين، روزگاران، صص ٧۵۵-٧۵٦
[۵]- اقبال آشتيانی، عباس، تاريخ ايران، ص ٧۹۵
[۶]- زرين‌کوب، همان‌جا، ص ٧۵٦
[٧]- اقبال آشتيانی، همان‌جا، ص ٧۹۵
[۸]- زرين‌کوب، همان‌جا، صص ٧۵٦-٧۵٧
[۹]- اقبال آشتيانی، همان‌جا، ص ٧۹۵
[۱٠]- زرين‌کوب، همان‌جا، ص ٧۵٧
[۱۱]- اقبال آشتيانی، همان‌جا، ص ٧۹۵
[۱۲]- همان‌جا، ص ٧۹۴
[۱۳]- همان‌جا، ص ٧۹۵
[۱۴]- مجمل‌التواريخ (پس از نادر)، صص ۳۲، ۱۸۲ و ۱۸۴
[۱۵]- اعتمادالسطنه، محمدحسن، تاريخ منتظم ناصری، تصحيح محمداسماعيل رضوانی، ج ۲، ص ۳۰۰
[۱۶]- فارسنامهٔ ناصری، ج ۱، ص ۵۹۳
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها








[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]




[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]


۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

تاج‌الملوک؛ همسر دوم رضا خان

نويسنده: مشخص نيست!


فهرست مندرجات



[] تاج‌الملوک؛ همسر دوم رضاخان

همسر دوم رضا سوادکوهی؛ "نیم تاج" فرزند ”تيمورخان ملوک آيرملو“ (از افسران قزاق) در بادكوبه (باكو) به‌دنيا آمد. خانواده تیمورخان ملوک ایرملو (ميرپنج) افسر از خاندان مهاجر قفقازی بودند، كه پس از (انقلاب بلشويكی روسيه - یا همان انقلاب اكتبر ١٩١٧ روسيه) به ایران آمدند، و در سوادکوه مازندران اقامت گزیدند. رضا كه به‌سبب نجات دادن جان "تیمور خان" در جبهه بادكوبه به‌خدمت شخصی وی درآمده بود، بسیار مورد توجه "تیمور خان ملوک ایرملو" قرار گرفت. وی از "قلدری رضا" (زورگويی رضاخان) بسیار خوشش می‌آمد و به آینده او بسیار خوش‌بین بود، او را برای ازدواج با نیم تاج؛ دختری که به‌علت نداشتن چهره‌ای دلنشین و رفتاری خشن، مورد پسند مردان نبود، انتخاب کرد. و از آنجايی که رضا سوادکوهی بسیار جاه‌طلب بود و فرصت به‌دست آمده را پله‌هایی به‌سوی ترقی می‌دید؛ زبیایی و اخلاق بد، نیم تاج برایش اهميتی نداشت. برای رضاخان که دوران کودکی و نوجوانی و جوانی خود را به‌عنوان "تابين" (قزاق بدون درجه همانند سرباز) در فوج قزاق گذرانده بود، اين نکته مهم بود که با دختر يکی از امرای ارشد اين فوج ازدواج می‌کند. "حسین فردوست" در اين مورد می‌نويسد: در آن زمان برای رضاخان افتخاری بود که با دختر يک ميرپنج ازدواج کرده است. نیم تاج از ازدواج با رضا صاحب ٤ فرزند به‌نام‌های: "شمس، محمدرضا، اشرف و علیرضا شد." ‌[در مورد هر کدام از فرزندان نیم تاج که احتیاج به یک نوشتار جداگانه دارد، به‌صورت مفصل توضیح داده خواهد شد.] (در اینجا لازم به‌توضیح است که: اسم نیم تاج بعد از رسیدن به قدرت افتخاری رضا به تاجالملوک تغیر کرد، و بعد از تاجگذاری تبدیل به ملکه تاج‌الملوک شد و در آخر وقتی که فرح دیبا با محمدرضا ازدواج کرد، لقب "ملکه" از او گرفته شد. و لقب تاج‌الملوک به ملکه مادر تغیير کرد. و فرح دیبا لقب ملکه ایران را گرفت.)


تاج‌الملوک، پس از وقايع شهريور سال ١٣٢٠ به‌منظور كسب قدرت بيشتر گاه و بيگاه در سياست دخالت می‌كرد و از هيچ نقشی برای مطرح كردن عليرضا كوچك‌ترين فرزند خود در برابر محمدرضا فروگذار نمی‌كرد. ("ارنست آر. اونی" عضو مؤثر سازمان سيا كه در سال ١٩٧٦ ميلادی گزارشی پيرامون "نخبگان و توزيع قدرت در ايران" تهيه كرده است، می‌نويسد: "تاج‌الملوک زمانی درصدد اجرای توطئه‌ای عليه محمدرضا بوده تا فرزند ديگرش عليرضا را به‌جای وی بر تخت سلطنت بنشاند"). (عليرضا تنها برادر تنی محمدرضا شاه بود كه در سال ١٣٣٣ شمسی در يك سانحه مشكوک هوایی كشته شد).

"ثريا اسفندياری" (دومين همسر محمدرضا) در کتاب خاطرات خود وضعيت دربار را اين‌گونه توصيف می‌کند: "دربار ايران بيش از حد درباری زنانه‌ای است. زن‌های درباری اگرچه رسماً حقی نداشتند ولی عملاً برای اجرای نقشه‌ها و رسيدن به هدف‌هايشان در به‌کار بستن انواع مکر و حيله مهارتی کم‌نظير از خود نشان می‌دادند و به‌نظر می‌آمد در ميانه حکومتی زن سالار قرار گرفته‌اند که حکمران واقعی آن تاج‌الملوک است."

تاج‌الملوک، پس از مرگ رضاخان قدرت بيشتری يافت، و بعدها با "غلامحسین صاحب ديوانی" که هم سن و سال پسر تاج‌الملوک بود و عضو يكی از شاخه‌های خانواده متنفذ "قوام‌الملك شيرازی" در استان فارس به‌شمار می‌آمد، ازدواج کرد. "غلامحسين خان صاحب ديوانی" پس از اين وصلت مدارج ترقی را طی نمود و خيلی زود به‌نمايندگی مجلس شورای ملی انتخاب گرديد. اما عمر روابط حسنه او با ملكه مادر نیز چندی نپایید و تدریجاً بین آن دو جدایی افتاد. بعد از جدایی از غلامحسین، تاج‌الملوک، اگر از مردی خوشش می‌آمد، او را به‌دست می‌آورد و به‌اندازه‌ای در بذل و بخشش به او زياده روی می‌کرد، که مردی را که تا ديروز یک فرد معمولی جامعه بيش نبود به مردی ثروتمند و با نفوذ تبديل می‌کرد.

تاج‌الملوک، یا "ملكه مادر" در امور سیاسی خود گاه با كمك شمس به‌فعالیت می‌پرداخت و گاه با كمك اشرف. (به‌عنوان مثال انتصاب هژیر به وزارت دربار از اقدامات او و شمس بود). بعدها در عصر حكومت دكتر مصدق ملكه مادر از مخالفین سرسخت او شد و با اشرف به تشكیل جناح مخالفین درباری پرداخت. او با عده‌ای از مخالفین مصدق در مجلس ارتباط داشت و یكی از قطب‌های مهم فشار علیه مصدق به‌حساب می‌آمد. از جمله افرادی كه جزو یاران ملكه مادر به‌حساب می‌آمدند جمال امامی، محمدعلی نصرتیان، محمدعلی شوشتری، منوچهر تیمورتاش و مهدی پیراسته بودند. شدت این اقدامات به‌حدی بود كه به‌دستور دكتر مصدق ملكه مادر و دخترش اشرف از ایران تبعید گشتند.

پس از كودتای ١٣٣٢ ملكه زندگانی جدید خود را در رفاه كامل شروع كرد و این بار علاوه بر دخالت در امور زندگی فرزندان خویش، به معاملات و سرمایه‌گذاری‌های داخلی و خارجی پرداخت و ظرف مدت كوتاهی یكی از سرمایه‌داران بزرگ ایران گشت. او مدت ٣۵ سال با قدرت كامل در دربار زندگی كرد و در زمان انقلاب ١٣۵٧ به كاخ خود در امریكا فرار نمود و همراه فرزندش شمس در آنجا ساكن شد. تاج‌الملوک، در سن ٨٦ سالگی بر اثر بیماری که از چندین سال قبل او را ازار می‌داد درگذشت و به‌گفته‌ای در شهر اکاپولکو (میکزیک) به‌خاک سپرده شد.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين نوشتار برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدی خراسانی ارسال شده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱: ديدار تاج‌الملوک (ملکه پهلوی) با هیتلر و استالين



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- همسران و فرزندان رضا سوادکوهی "رضاخان" (قسمت ٣)، Iranian.com



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

کتاب زنان ذی‌نفوذ در خاندان پهلوی؛ نگارش نيلوفر کسری
کتاب رضاشاه؛ خاطرات سليمان بهبودی
کتاب خاطرات ثریا اسفندیاری ملكه اسبق ایران، از ثریا اسفندیاری؛ مترجم مجید موسوی


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]


از کاخ رضاخان تا خانه سالمندان

از: محمدحسن سليمانی (خیارجی)


فهرست مندرجات




[] توران اميرسليمانی

قمرالملوک اميرسليمانی (توران) فرزند عيسی مجدالسلطنه اميرسليمانی پسر مجدالدوله از رجال معروف عصر قاجار است که در روز ۱۵ بهمن ۱۲۸۳ خورشیدی در تهران ديده به جهان گشود. مادرش شمس‏الملوک منزه‏الدوله از خانواده های معروف آن عصر در تربيت او بسيار کوشا بود به طوری که توران از پنج سالگی تحت تعليم معلمين خانگی قرار گرفت و اين کار تا ده سالگی ادامه يافت تا اينکه پدر و مادرش او را برای تحصيل به دبيرستان ناموس فرستادند و توران تا سال چهارم متوسطه در اين دبيرستان به تحصيل اشتغال داشت.

توران اميرسليمانی همسر سوم رضاشاه

در اين هنگام رضاخان که تازه به مقام وزارت جنگ رسيده بود و درصدد به دست آوردن قدرت مطلقه در کشور بود جهت کسب وجهه اجتماعی درصدد وصلت با خاندان قاجار افتاد و تصميم به ازدواج با يکی از دختران رجال قجری گرفت. جهت اين امر صورتی شامل ۱۸۰ نفر از دختران معاريف و مشاهير کشور تهيه شد. در اين ليست به طور ويژه نوشته شده بود که مجدالدوله يکی از رجال طراز اول دربار احمدشاه نوه زيبايی دارد که تحصيلکرده بوده و شايستگی همسری وزير جنگ را دارد. پس رضاخان که مترصد فرصت مناسب بود در روز عيد قربان هنگامی که کليه وزرا و رجال و معاريف مملکت جهت سلام به پيشگاه احمدشاه رفته بودند از مجدالدوله، نوه زیبایش را خواستگاری کرد.

مجدالدوله با اين پيشنهاد موافقت کرد و روز بعد خواهر و زن برادر وزير جنگ به خانه مجدالدوله رفتند و رسماً ملکه توران را برای سردار سپه خواستگاری نمودند. خانواده عروس پيشنهاد را پذيرفتند و در نتيجه روز عيد غدير مراسم عقدکنان در حالی که ملکه توران هفده سال و وزير جنگ چهل و هفت سال داشت صورت گرفت. رضاخان برای اينكه همسرانش از هم دور باشند و حسادتهای زنانه باعث بروز مشكلات ويژه‌ای برايش نشود، خانه‌ای جديد در حوالی چهارراه پهلوی برای ملكه توران احداث نمود.

ملکه توران (نفر سمت چپ) در کنار غلامرضا پهلوی پنج ساله و چند تن از بستگان خويش، در باغ مكتب‌خانه - سال ۱۳۰۷ خورشیدی

به گواهی برخی از کسانی که به وی و دربار پهلوی نزديک بودند ملکه توران زنی زيبا و در روزگار خود در زمره زنان تحصيلکرده و تربيت يافته بود. ثمره اين ازدواج بسيار کوتاه و بدشگون برای رضاشاه پنجمين فرزندش غلامرضا بود که در سال ۱۳۰۲ خورشیدی متولد شد. از همان ابتدای ازدواج، ملکه تاج‏الملوک که با اين وصلت مخالف بود به مبارزه با توران پرداخت و توران که يارای مقاومت در مقابل چنين زن حيله‏گر و سياستمداری را نداشت به تدريج به انزوا کشیده شد به طوری که به دليل اختلافات خانوادگی اين ازدواج پس از يک سال به طلاق انجاميد.

تاج‌الملوك همسر دوم رضاخان و مادر محمدرضا در كتاب "خاطرات ملكه مادر" در مورد ملكه توران مي‌گويد: "هيچ زنی چشم ديدن هوو را ندارد. بنابراين بنده را متهم به حسادت و اين جور حرفها نكنيد. من هم مثل همه زنها از هوو خوشم نمي‌آيد. اما راه ديگری نداشتم و ناگزير بودم به خاطر رضايت شوهرم كوتاه بيايم و شرايط را تحمل كنم. اين دختر (توران) دماغی بسيار پرنخوت و سر پر بادی داشت. با آنكه در كمال خوشحالی و رضايت تن به ازدواج داده بود، پس از ازدواج و تولد غلامرضا بنای ناسازگاری را گذاشت و هنرش اين بود كه رضا را تحت تسلط خود درآورده و او را وادار كند تا مرا از قصر بيرون بيندازد و خودش ملكه ايران شود. رضا نتوانست اين زن خودپسند را تحمل كند و پس از تولد غلامرضا او را طلاق داد و فرستاد دنبال كارش."

ملكه توران نیز كه هنگام طلاق كمتر از بيست سال داشت از آن دوران چنين ياد مي‌كند: ” تمام دوران اقتدارش (رضاخان) برای من بيچارگی و نشستن و ديدن و ساختن با ناملايمات بود.“

ملکه توران پس از طلاق به مدت ۲۱ سال تا هنگام مرگ رضاخان در خرداد سال ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ در ميان ديوارهای قصر سلطنتی و در مجاورت خانواده پهلوی زيست و به تربيت تنها فرزندش همت گمارد. پس از مرگ رضاخان او برای بدرقه پسرش که عازم آمريکا بود به مصر مسافرت نمود و پس از مراجعت به ايران در ملک موروثی خود علي‏آباد مشغول فلاحت و امور خيريه گشت. او اندکی بعد با بازرگان ثروتمندی به نام ذبيح‎الله ملکپور ازدواج کرد.

توران اميرسليمانی و همسر دومش ذبيح‌اله ملكپور

پس از ازدواج زندگی او دچار دگرگونی گشت. او در محافل اجتماعی شرکت نمود و صاحب ثروت کلانی شد و حتی در کنار فعاليتهای اقتصادی خانواده پهلوی و ساخته شدن مهرشهر توسط شمس پهلوی در سال ۱۳۵۶ به فکر ساختن تورانشهر افتاد که اجرای طرح آن با همکاری آلمانيها پيش‏بينی شده بود، اما وقوع انقلاب نقشه های زیاده خواهانه آنان را برهم زد و ملکه توران با خروج از کشور در آلمان اقامت گزید.

قمرالملوک اميرسليمانی در سال ۱۳۷۴ در حالیکه ۹۱ سال سن داشت بر اثر کهولت سن در یک خانه سالمندان در حومه پاریس درگذشت.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين نوشتار وبگاه ققنوس، گاه‌نوشته‌های يک روزنامه‌نگار، توسط آقای محمدحسن سليمانی (خیارجی) برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- سليمانی (خیارجی)، محمدحسن، از کاخ رضاخان تا خانه سالمندان، وبگاه ققنوس، گاه‌نوشته‌های يک روزنامه‌نگار!



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

وبگاه ققنوس، گاه‌نوشته‌های يک روزنامه‌نگار


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]


مهریار، رحيم

از: مهديزاده کابلی


فهرست مندرجات


رحيم مهريار (زادۀ ۱٣٣۴ خ - درگذشتۀ ۱٣٨٩ خ)، يکی از آوازخوانان معروف افغانستان بود.


[] زندگی‌نامه

رحيم مهريار در سال ۱٣٣۴ خورشيدی (۱۹۵۵ ميلادی) در جاده ميوند شهر کابل به‌دنيا آمد[۱] و دانش‌آموخته‌ای دبيرستان (ليسۀ) حبيبيه بود.

رحیم مهریار از ۱۲ سالگی به آوازخوانی روی آورد و نزدیک به سی سال آواز خواند که حاصل آن نزدیک به ۱۵۰ آهنگ بود. چنان که به‌گفتۀ شهباز ایرج، او (هنگام مرگ) پنجاه‌وچهار سال داشت و شمار آهنگ‌هایی که از خود به‌یادگار گذاشت، تقریباً سه برابر سالهای زندگی او بود.[٢]

مسحور جمال آوازخوان و آهنگساز برجسته افغان که روزگاری در کابل گروه موسیقی آماتور را بنیاد نهاده بود و خود در کنار تدریس ادبیات فارسی در دبیرستان حبیبه، سمت ریاست آن‌جا را نيز بر عهده داشت، در میان شاگردانش رحیم مهریار و احمد مرید را شایسته‌ی آوازخوانی یافت. او می‌گويد: "وقتی در حبیبیه معلم بودم، مسئول آرکستر شدم که هدف از تشکیل آن کشف استعدادهای جوان و کمک به آن‌ها بود. رحیم مهریار را به‌دلیل استعدادی که داشت، دعوت کردم تا به این آرکستر بپیوندد. گاهی خودم برایش آهنگ می‌ساختم و خلاصه آهسته آهسته این راه را ادامه داد تا سرانجام هنرمند محبوبی شد"[٣]

هارون یوسفی، سالهای آموزش در دبيرستان حبیبيه و پيشينۀ آشنایی خود با رحیم مهریار را در آنجا چنين به یاد می‌آورد:" در سال ۱۳۴۸ خورشیدی اداره‌ای به‌نام بخش موسیقی در وزارت فرهنگ افغانستان تاسیس شد، این اداره به راه‌اندازی آرکسترهای موسیقی کمک کرد، سومین آرکستر را مسحور جمال در لیسه حبیبیه ایجاد کرد و در همان سال بود که اولین آهنگ‌های رحیم مهریار از رادیو افغانستان پخش شد. رحیم مهریار صدای منحصر به فرد داشت، انسانی خیلی مودب و با وقاری بود".[۴]

حسين انوش، دوست مهريار، که اولين‌بار او را در کنسرت احمدظاهر ديده بود، می‌گويد: رحيم مهريار که در آن زمان حدود پانزده سال بيشتر نداشت، همراه با محبوب‌الله محبوب، پيش از اين که احمدظاهر به آوازخوانی بپردازد، به‌شکل پيش‌خوانی آواز میخواند.[۵]

اما برای رحيم مهريار راهی که برگزيده بود، سهل نبود. خانواده او مانند خانواده‌ی همسر هنرمندش - خانم پرستو - با آوازخوانی او سر سازگاری نداشت. او خود می‌گويد: "ما به دو خانواده‌ی بسیار سنتی و متعصب متعلق بودیم. در زمانی که ما به آوازخوانی آغاز کردیم، روی آوردن به این کار دشوار بود، اما ما (من و پرستو) به‌دلیل علاقه‌ای که به آوازخوانی داشتیم این راه را علی‌رغم سختی‌ها و مخالفت‌ها ادامه دادیم".[٦]

مهريار در زندگی هنریاش، آنطور که خود نوشته، از استاد هاشم، و استاد حفيظ الله خيال، فيض برده است. وی موسيقی کلاسيک را نزد اين دو استاد آموخت و در بخش غزل و موسيقی آرام، نامآور شد. حسين انوش میگويد احمدظاهر مشوق مهريار در آوازخوانی بود[٧] و بهگفتۀ محبوبالله محبوب، در بخش موسيقی کلاسيک، مهريار، يکی از "بهترينها" بود.[٨]

رحیم مهریار در پی گسترش جنگ و ناآرامی در افغانستان، در اواخر سال ۱٣٦٧ خورشــيدی (۱۹٨٨ ميـلادی)، ناگـزيـر کشــورش را تـرک کـرد و پـس از ســال ۱٣٦٨ (۱۹٨۹)، در آلمان اقامت گزيد و بیست سال آخر عمر خود را همراه با خانواده در همان‌جا در شهر هنوفر زیست.

مهريار در یک دو سال اخیر به بیماری سرطان جگر مبتلا شده بود؛ اما امید به بهبودی را تا آخرین لحطههای حیات از دست نمیداد. او در یکی از آخرین تماسهای تلفنی که با همکاران بی بی سی داشت. از بستر بیماری در يکی از بيمارستانهای آلمان گفته بود، وقتی خوب شد به سرزمین و زادگاه خویش خواهد رفت تا غبار غربت را از چهره روزگارش بزدايد. اما تقدیر چنین رقم نخورد.[۹] او صبح روز چهارشنبه، دوم تیر (سرطان) ۱٣٨٩ خورشيدی درگذشت.


[] فعاليت‌های هنری

براساس دستنوشتهای از خود رحيم مهريار، او، زمانی که هنوز در کودکستان بود، به آوازخوانی علاقه داشت و يکجا با ساير کودکان، ترانه میخواند. در اين دستنوشته آمده است که شادروان استاد غلامحسين، پدر استاد سرآهنگ، در کودکستان آموزگار بخش آوازخوانیاش بوده است.[۱٠]

مهريار پس از پايان سال هشتم مدرسه، در محافل دبيرستان حبيبيه و کنسرتها سهم میگرفت[۱۱] و آواز میخواند.

در سال ۱٣۴۹ خورشيدی (۱۹٧٠ ميلادی)، زمانی که در "وزارت اطلاعات و کلتور"، بخش موسيقی ايجاد شد، مهريار بهعنوان آوازخوان همکاری خود را با اين بخش آغاز کرد. در سال ۱٣۵۴ (۱۹٧۵) در راديو افغانستان استخدام شد. او در آنجا، در بخشهای تنظيم آهنگهای هنرمندان، توليد برنامهها و در برنامههای "آهنگهايی از مشرق زمين" و "جوانان" مشغول بهکار بود.[۱٢]

فعاليت هنری مهريار در ديار مهاجرت نيز متوقف نشد. کارهای هنری برون مرزی او شامل ۱٢ آلبوم میشود که بهصورت تنهايی يا دوگانه با خانم پرستو اجرا شده است. همچنان وی در چندين جشنواره موسيقی، از جمله جشــنواره هالنـد شــرکت کرد که در اين جشــنواره، در ميـان شــرکتکننـدگانی از ٢٣ کشــور، برنـده جايـزه شــد.[۱٣]


[] آلبوم‌ها




[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- فرهمند، عارف، رحيم مهريار؛ از کابل تا هنوفر، وب‌سايت دویچه وله (صدای آلمان) از قلب اروپا: چهارشنبه ٢۳ ژوئن ٢٠۱٠
[۲]- ايرج، شهباز، پرستو، بی‌مهریار شد، وب‌سايت بی‌بی‌سی: پنج‌شنبه ٢۴ ژوئن ٢٠۱٠ - ٠۳ تیر ۱۳٨٩
[۳]- همان‌جا
[۴]- همان‌جا
[۵]- رحيم مهريار؛ از کابل تا هنوفر
[۶]- پرستو، بی‌مهریار شد
[٧]- رحيم مهريار؛ از کابل تا هنوفر
[۸]- فرهمند، عارف، رحيم مهريار در شهر هانوفر آلمان به خاک سپرده شد، وب‌سايت دویچه وله (صدای آلمان) از قلب اروپا: ٠۱/٠٧/٢٠۱٠
[۹]- پرستو، بی‌مهریار شد
[۱٠]- رحيم مهريار؛ از کابل تا هنوفر
[۱۱]- همان‌جا
[۱۲]- همان‌جا
[۱۳]- همان‌جا



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها








[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]




[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]


۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

دو سروده از ابراهيم پورداوود

دو سروده از: ابراهيم پورداوود


فهرست مندرجات


آنچه در زير می‌آيد، گزیده‌ای از دو سروده‌ای شادروان استاد ابراهيم پورداوود است. نخست سروده‌ای که هنگام تاجگذاری احمدشاه قاجار گفته است و ناامیدی از آن می‌بارد. دوّمی هنگام برکناری احمدشاه است با آهنگی رزمی. در این دومی، پس از ناسزا گفتن به قجرها، پورداوود از رضاخان ستایش می‌کند.


[]در تاجگذاری احمدشاه قاجار


خـاک بـه ســر کـن ز بـهـر تـاجـگـذاریبـایـدت امـروز شــــور و شـــیـون و زاری
دولت ساسان گذشت و چرخ نهاد تاجبـر ســــــر هـر تـرکمـان و تـرک و تتـاری
تاج همان است لیک مرد همان نیستآنـکــه تـوانــد نـمـــود افـســـــــــــرداری
دانـی ایــن شـــــــاه داریــوش نـگــرددتـاج کیـانـی و راســـــت زحـمت و بـاری
چشــم امیدی به خاندان قجـر نیسـتمـی ندهــد شــــــــوره‌زار بــار بـهـــاری
ســـــود نبـردیـم از شـــــهـان مغــولیبـهـــره نــدیــــده ز تــازیــــان مــهـــاری
احمد بیگانه اســت گرچه شـده شــهنیســـت ز بیگانـه جـز ســـیاهی و تاری
عـاقبـت کار گـرگـزاده شــــــــود گـرگگلۀ ملّـت به گـرگ از چـه ســــــــپاری؟
خویش پرستد، نه قوم و کشـور و آئینآنـــکــــه بـــود از نـــژاد ایــــران عــــاری
دریـا پـر مـــوج و نــاخــــدا ز هـنـــر دورکشتی بشکسته چون رسد به کناری؟
بـــار خــــدایـــا روا مـــدار کــه بـــر مـــاآیـد زیـن نـاخـدای پســــــتـی و خـواری

پاریس: ۲۱ ژوئیۀ ۱۹۱۴ مطابق ۲۸ شعبان ۱۳۳۲[۱]


[]اندر سپری شدن روزگار شهریاری آل قاجار


از پیــک نـویــد آمــد هــان گــوش فــرا دار
کاحمد شــه ایران شــد از تخت نگونسـار
اورنـگ شــهـی پـاک شـــد از دیـو تبـه‌کار
و ز راهـــزن و تـــرکـــمـــن دودۀ قـــاجـــار
زیـن مـژده بـه درگاه خـداونـد ســـپاس آر
کـز خـجـلـت آن ننــگ بجســـتیـم دگـر بـار
بـودیـم بـه ننــگ انـدر ســـالی صـدوپنـجاه
پیـوســته به انـدوه و به رنج و بـه تـب و آه
بیچاره و درمانـده و دسـت از همه کـوتاه
بد بسته به هر سوی که رفتیم به ما راه
بیگانه به ما چیر شـد و گشت شهنشاه
بنشــســــت به تخـت جـم غارتگـر تـاتـار
ایـــن دودۀ مـــردوده از آق قـــویــنـــلــــو
از یـورت مـغـول آمـده چـون غـول دژم‌خـو
چنــدی ز چپــاول بفــکــنـدنــد هـیــاهـــو
و ز دســــتۀ دزدان دغـل ســــاختـه اردو
در کشــــــور شـــــاپــور نمــودنــد تـکاپــو
خورشــید درخشـــندۀ زنـد آمــد ز آن تـار
ســــردســـتۀ ایـن طایـفۀ دزد ســـتمـگـر
بدگـوهـر و بدخـواه و بدانـدیش و بـداختـر
از خون کســان کرد چو دریا همه کشــور
خــود نـیــز پــر از آز در آن بحــر شــــــناور
تـا آنـکه بــه نزدیــک ری افکنــدش لنـگــر
پیچید ســیه چادر و بنشـســـت به دربـار
زیـن طایفـه و ز هفـت شــــه تـرک‌نـژادان
ایــران کهـن گشـــت یـکـی تــودۀ ویــران
بر چـرخ رســـد نالـه از آن خاک ز جغـدان
مـردانـش همـه بیـخـود و وارفتـه و بیجـان
افســرده و پـژمـرده و پـژمـان و پـریشــان
آری، قـجـــر آورد چــنــیــن روز بـــه بـــازار
از خســـــرو بیـگانــه جــز ایـن بــار نیـایــد
از کــــژدم و از مــــار جــــز آزار نــیــــایــــد
از راهـــــزن و دزد دگــــــر کـار نــیــــایــــد
زور و هـنـر شــــــیـر ز کـفـتــار نــیــــایــــد
داد و فـــر پــرویـــز ز قـــاجــــار نــیــــایــــد
از شــاخـۀ گل گل بـری و خـار دهــد خـار
زین سلسله سست آمد کاشانۀ هستی
زیـن بـار گــران کاخ درافتــاد بـه پســــتـی
بگــرفت فــرا یــاوه و بیــکاری و مســــتـی
دریوزگی و هـرزگی و زشــتی و سـسـتی
درویشــی و تـن‌پـروری و خـویـش‌پرســتی
دزدی و دروغ و دغــل و کیـنـه و کـشـــتـار
زیـن سـلســله یک پادشــه دادگـری کـو؟
نـام‌آور و فــرزانـــه و مـــرد هــنـــری کـــو؟
کـشـــور غـارت‌زدگان ســــیم و زری کــو؟
توپ و سپه و جوشن و خود و سـپری کو؟
خشـکیده و تفتیـده زمین، برگ و بری کـو؟
کو کشــته و کـو خرمن و کو گنـدم و انبار؟
نابـود شــــد آنچ از زمـن پیـش بـه جـا بـود
افـتــاده تـبــه آنچ در آن خــاک بـه پــا بــود
بیچاره شـــد آن کس که ورا برگ و نوا بـود
بیـگانـه زبـردســـت و زبـون آنـکه ز مـا بــود
ننگین شـــد و بدنام کـرا شــرم و حیـا بود
از آل قجر مسـخره مانده اسـت و لقب‌دار

برون لاگه Braunlage Harz (آلمان)
۲۱ دسامبر ۱۹۲۳ مطابق ۱۲ جمادی‌الاولی ۱۳۴۲[٢]



[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين دو سروده برگرفته از دیوان ابراهيم پورداوود با فرنام "پوراندخت نامه" است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- آئین نو آورد و ره و رسم دگر ساخت، سايت اينترنتی فروهر؛ برگرفته از دیوان پورداوود "پوراندخت نامه".
[۲]- همان‌جا



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

سايت اينترنتی فروهر


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]


رضاشاه؛ از شرارت تا پادشاهی

برگرفته از: پايگاه خبری تحليلی فرارو


فهرست مندرجات



[] زندگی رضاشاه به روايت تصوير

يکی از وب سايت‌های ايرانيان (پايگاه خبری تحليلی فرارو) با فرنام "سالروز تبعید رضاشاه به جزیره موریس" اقدام به گزارش تصوری از زندگی رضاشاه کرده است. اگرچه در اين گزارش، نکات مثبت کارنامه‌ی رضاشاه ناديده گرفته شده است. اما اين پايگاه نکات منقی کارنامه‌ی او را به‌خوبی به تصوير کشيده است.

رضا، جوان شرور و سرکشی بود که در نوجوانی وارد فوج سوادکوهی شد. قدرت دسیسه او را از مقام نگهبانی خانه عبدالحسین میرزا فرمانفرما در کرمانشاه به شاهنشاهی ایران رساند...

رسیدن به جایگاهی همچون نگهبان در سفارتخانه هلند در تهران موفقیت بزرگی در زندگی رضاخان میرپنج به‌حساب می‌آمد...

در سال ۱٢٨٨ خ، رضاخان همراه با سواران بختياری و ارامنه برای سرکوب شورش‌ها و قيام‌های محلی به زنجان، اردبيل و... اعزام می‌شود و در جنگ با قوای ارشدالدوله از خود رشادت‌ها نشان می‌دهد.

رضاخان سپس با درجه ياوری به فرماندهی دسته تيرانداز و نهايتاً در سال ۱٢۹٧ خ به فرماندهی آترياد همدان منصوب می‌گردد.

وی در سال ۱٢۹۹ خ برای سركوبی قيام ميرزا كوچك خان جنگلی به گيلان اعزام می‌گردد.

با خروج قوای روسيه از ايران، دولت انگليس برای كنترل اوضاع و جامه عمل پوشاندن به مطامع خود اقدام به پی‌ريزی كودتای نظامی می‌نمايد. یکی از کسانی که می‌تواند به کودتا کمک کند، رضاخان است.

بریتانیا با هماهنگی ژنرال آيرون‌سايد (فرمانده قوای انگليسي در ايران)، اردشير جی، رضاخان (فرمانده آتریاد همدان) و سيدضياءالدين طباطبايی، كودتایی در روز سوم اسفند سال ۱٢۹۹ خ به‌پا می‌کند و تهران به‌دست آتریاد همدان فتح می‌شود. اموال دولتیان به نفع نظامیان مصادر می‌گردد.

احمدشاه و محمدحسن ميرزا (وليعهد) به كاخ فرح‌آباد می‌گريزند و فتح‌الله خان سپهدار رشتی (نخست‌وزير) به سفارت انگليس پناهنده می‌شود. سرانجام رضاخان با صدور فرمان احمدشاه به فرماندهی ديويزيون قزاق و وزارت جنگ و سيدضياءالدين طباطبايی به نخست‌وزيري منصوب می‌گردد.

رضاخان احمدشاه را از ایران تبعید می‌کند و ادعای جمهوری‌خواهی می‌کند و می‌گوید که ایران هم باید مثل بقیه دنیا پیشرفت کند... عده‌ای مانند میرزاده عشقی که از دروغ بودن وعده جمهوری مطلع هستند، به‌دستور رضاخان سردارسپه به قتل می‌رسند.

نمایندگان مجلس‌ با فشارهای سردارسپه در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ خورشیدی ماده واحده‌ای را مطرح می‌کنند که به‌موجب آن احمدشاه از سلطنت خلع شده و حکومت‌ موقت به‌‌ رضاخان پهلوی سپرده می‌شود تا مجلس مؤسسان "تعیین تکلیف حکومت قطعی" را معلوم کنند. رضاخان به‌زودی برای تاجگذاری روانه مجلس خواهد شد.

سپس با تشکیل مجلس‌ موسسان، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران‌ به‌ رضا پهلوی واگذار شده و مراسم تاج‌گذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ انجام می‌شود.

رضاخان علاقه بسیاری به "مصطفی کمال آتاتورک" رهبر ترکیه جدید داشت و بسیار تلاش می‌کرد تا اعمال او را تقلید کند. داعیه جمهوری و غوغای کشف حجاب، از درس‌هایی بود که از "آتاتورک" آموخته بود.

اصرار عجیب رضاخان به کشف حجاب، مضحک بود. او زنان عشایر را هم مجبور به کشف حجاب کرد و در برابر مقاومت زنان، پاسبان‌های دستگاه رضاخانی چادر از سر زنان می‌کشیدند.

سلطنت رضاخان بسیار متزلزل بود. پس از حمایت ضمنی رضاخان از آلمان و شکست هیتلر در جنگ جهانی دوم، نیروهای متفقین به خاک ایران وارد شدند و به‌راحتی مقاومت "ارتش ملی ایران" را شکستند و ایران را فتح کردند.

تانک‌های متفقین به ایران آمدند و مردم ایران منتظر خودنمایی ارتش ملی بودند اما ارتش ملی، هیچ نبود! شمارش معکوس برای پایان سلطنت رضاشاه آغاز شده بود.

متفقین؛ چرچیل، روزولت و استالین، تصمیم گرفتند پسر شرور کوه‌های آلاشت را از خانه بیرون بیندازند تا دست‌نشانده جدیدی جایگزین او شود.

رضاخان قزاق که دست سرنوشت و بیش از آن، دسایس استعمار او را بیست سال بر جان و مال مردم ایران مستولی کرد، به موریس تبعید شد و پس از آن به ژوهانسبورگ برده شد تا سالهای پایانی عمر خود را در این شهر سپری کند. از شکوه شاهانه چیزی در او باقی نمانده است.

رضاخان سه سال پس از تبعید در ژوهانسبورگ مرد. جنازه او را به مصر بردند و در آن‌جا به امانت گذاشتند تا در اردیبهشت ۱۳۲۹ با تشریفات رسمی به حضرت عبدالعظیم منتقل شد و در آرامگاه ویژه او دفن شد. در آستانه انقلاب اسلامی، جنازه وی بار دیگر به همراه جسد پسرش علی رضاپهلوی به مسجدالرفاعی مصر منتقل شد. اندکی پس از پیروزی انقلاب، مقبره رضاشاه، به کلی ویران شد.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين گزارش که برگرفته از پايگاه خبری تحليلی فرارو است، برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدی خراسانی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- سالروز تبعید رضاشاه به جزیره موریس، پايگاه خبری تحليلی فرارو



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

پايگاه خبری تحليلی فرارو



[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]