نگاهی به روند شکلگیری مفاهیممیهندوستی، ملت، ناسیونالیسم و
دولت ملی در ایران
فهرست مندرجات
[ناسيوناليسم] [ناسيوناليسم در ايران]
[↑] نگاهی به روند شکلگیری مفاهیم ملیگرايی در ایران
در علوم اجتماعی برای شناخت مفاهیمی که دارای بار معنایی ویژهای میباشند، بایسته است که در چارچوب یک پارادایم تحلیلی که آن مفهوم را در برگیرد، پژوهش و واکاوی پیرامون آن صورت گیرد. چنین است که نمیتوان مفاهیمی در این علم را که پیشینهای مدرن داشته و در پارادایم “مدرنیته” جای میگیرد در دوران پیشامدرن بررسی و تحلیل نمود. بنا به همین دلیل روشن متدولوژیک است که نمیتوان مفاهیم مدرنی چون “ملت” (nation) و مسلک سیاسی ماخوذ از آن ”ناسیونالیسم” (nationalism) را در اعصار پیشامدرن شناسایی نمود. این حکم برای سایر مفاهیم مدرن نیز صدق میکند. به این ترتیب برای واکاوی مفاهیم نوین “ملت” و “ملی گرایی” ضمن اینکه میتوان به تبارشناسی اینها در چارچوب مفاهیم پیشامدرنی چون “قومیت” (ethnicity) و “میهن دوستی” (patriotism) پرداخت، نباید از چارچوب پارادایم علمی آنها خارج گشت. از آنجایی که واژه “ملت” متداول در علوم اجتماعی نیز مفهومی مدرن است، با توجه به آنچه گفته شد میبایست که از این زاویه به آن بنگریم و به پیشینه ماهیت و مشتقاتش در ایران بپردازیم.
در دانش سیاست سه برداشت عمده درباره خاستگاه ملت وجود دارد. نخستین برداشت “برداشت سیاسی” است که از سنت فکری انقلاب فرانسه سرچشمه میگرد. بر اساس این برداشت ویژگی اصلی یک ملت تکوین سازمان سیاسی در شکل “دولت” است. برداشت دیگر “برداشت فرهنگی” است که عوامل فرهنگی و به ویژه زبان را عامل اصلی پیدایش ملت میداند. اما برداشت سوم – که برداشت پذیرفته شده امروزین در اغلب محافل آکادمیک است - یک نگرش میانی دارد. بر اساس این دیدگاه پیدایش یک ملت وابسته به بنیادهای فرهنگی است، اما نه تا اندازهای که هویت ملی را به هویت قومی تقلیل دهد. به همین ترتیب سازمان سیاسی نیز به تنهایی نمیتواند عامل تشکیل دهنده ملت باشد. به همین دلیل، در این نظریه “اراده با هم زیستن” است که شکل دهنده اصلی یک ملت است. این اراده همزیستی نیز بیتردید در پی وجود یک تاریخ و خاطرات عمومی که به پیدایش “آگاهی ملی” منجر میشود، شکل میگیرد.[۱] به این ترتیب در یک بیان جامع و فراگیر میتوان مفهوم ملت را چنین تعریف نمود: "ملت پدیدهای تاریخی و جامعهشناختی، و ترکیبی است از گروههای نژادی خویشــاوندی زبانی و عوامـل عینـی گوناگـون که پس از فـروپاشــی جـوامع بردهداری و فئـودالی در دوره عصـر جدیـد (۱۴۹۲-۱۷۸۹ م) و بهویژه پس از قرارداد وستفالیا (۱۶۴۸) پدیدار شده است. این اجماع و توافق عمومی هم وجود دارد که ملت جماعتی وابسته به سرزمین و جدا از گروه نژادی، قبیلهای و دینی مردمان است."[٢]
بر اساس این تعریف میتوانیم زمان پیدایش مفهوم ملت را هم بیابیم. ملتها زمانی به وجود میآیند که باشندگان جامعه به میزان مشخصی از ”آگاهی ملی” دست یابند. به این ترتیب که با علم از تعلق خویش به یک گروه گسترده غیر مذهبی و فرا قومی به نام ”ملت”، به بیان چیستی هویتی خویش بپردازند. این مقولهای ست که در ایران سابقهای دیرپا دارد. در ایران همواره نوعی آگاهی جمعی نسبت به “تعلق سرزمینی” وجود داشته و وجود شاهنامه فردوسی و نیز تاریخ نویسی کلاسیک ایرانی که در جای جای کشور به پاسداشت خاطرات جمعی تاریخی و اساطیری ایرانیان میپرداختهاند، بنیان نظری مستحکمی را برای آگاهی سرزمینی ایرانیان فراهم مینموده است. اما تمایز اساسی میان این “آگاهی سرزمینی” با “آگاهی ملی” در این میباشد که در مورد نخستین “وابستگی جمعی” ایرانیان معطوف به سرزمینیست که تجلی آن در “نهاد پادشاهی” جلوهگر میشود ولی در آگاهی متاخر این تجلی گاه بر”ملت ایران” قرار میگیرد. این همان نقطه تمایز اساسی” میهن دوستی” با “ملت گرایی” میباشد. در میهن دوستی آگاهی جمعی “آگاهی سرزمینی” بوده ولی در ملت گرایی “آگاهی ملی”. یعنی در آگاهی سرزمینی پیشامدرن تعلقات ملی معطوف به زادگاه و فرمانروا - به مثابه پاسدار آن - است.[٣]
میهن دوستی کهن ایرانی به طور تقریبی از قرن اول میلادی در زمان سلسله اشکانی به مثابه “سنتز دیالیکتیک هلنیسم در ایران” پدید آمد و پس از تاسیس شاهنشاهی ساسانی که ایران واجد دولتی با ویژگیهای ابتدایی یک دولت فراگیر ملی گردید، این میهن دوستی به نظام مندی برجستهای رسید. ضمن اینکه گسستهای کامل سیاسی و نسبی فرهنگی پدید آمده در پی حمله اعراب به ایران نیز منجر به آسیب دیدن این وابستگی جمعی ایرانیان شد هرچند که هرگز “تداوم فرهنگی” آنرا که شکل دهنده اساسی “آگاهی سرزمینی” ایرانیان در قرون اسلامی بود از میان نبرد. به هر روی آنچه در این میان به “میهن دوستی کهن ایرانی” خصلت ویژهای میبخشد این است که بر خلاف بسیاری از “میهن دوستیهای پیشامدرن” این وابستگی جمعی کهن ایرانیان تنها معطوف به “زادگاه” نبوده است. بلکه با توجه به گستره وسیع جغرافیایی فرهنگ ایرانی و نحوه تعامل این نواحی با یکدیگر – به ویژه در عرصه شکوفایی زبان و ادب پارسی – که گسترهای از فرا رودان تا آناتولی شرقی را در بر میگرفت – میتوان مدعی شد که “آگاهی سرزمینی ایرانیان مفهومی وسیعتر از “زادگاه” را در بر میگرفته است. گواه این مدعا میتواند دو بیت شعر مشهور از “فردوسی توسی” خراسانی و “نظامی گنجوی” ارانی باشد که هر دو بر دلبستگی شان بر مفهوم “ایران” تاکید نموده اند. و یا هنگامی که “حسن الاطروش” حکمران عرب علوی مذهب طبرستان (مازندران) اقدام به غصب زمینهای “دهگانان” که زمینداران ایرانی بازمانده از عصر ساسانی بوده اند میکند، نهیب و اعتراض “ابوریحان بیرونی” در خراسان بزرگ برای برکناری منصوبین “فریدون فرخ” در آن خطه بلند میشود[۴]. یا مرداویج شهریار زیاری که از دبار دیلمان (گیلان) برخاسته است پس از آزادسازی اصفهان اقدام به برگزاری جشن باستانی سده میکند. نمونههایی از این دست در تاریخ و فرهنگ ایران بیشمارند. اما باید توجه نمود که ویژگی فرا محلی آگاهی سرزمینی ایرانی به هیچ روی به مثابه پیدایش “آگاهی ملی” در ایران پیشامدرن نمیباشد.
“ملت گرایی” پیامد مرحلهای نوین از رشد تاریخی گروههای قومی است که در پی پیدایش “اراده همزیستی ” – خواه به صورت جبری و خواه اختیاری - پدید میآید و در پی آن همانگونه که پیشتر نیز گفته شد پیش از شکل گیری این “اراده همزیستی” میبایست که تا میزانی جامعه بهره مند از ” آگاهی ملی” باشد. یعنی از موجودیت خود به عنوان یک “ملت” آگاه باشد.
این به معنای آن نیست که “آگاهی ملی” توام با دموکراسی بوده است. برعکس مفهوم آگاهی ملی از قرون شانزدهم تا هجدهم میلادی تحت تاثیر اندیشههای “نیکولو ماکیاولی” و “ژان بدن” و “توماسهابز” رویکردی “تبعیت پذیر” از پادشاه و نظام حاکم دارد. اما درست با ظهور اندیشههای “هابز” و ارائه ”نظریه قرار اجتماعی“ توسط وی است که منشا پادشاهی و حکومت نه بر حق الهی، که بر “قرار اجتماعی” میان مردم و حکومت قرار میگیرد و به این ترتیب رفته رفته رویکرد “آگاهی ملی” پدید آمده در جوامع اروپایی تحول میآبد. تا اینکه سرانجام در قرن نوزدهم از یکسو فلسفه سیاسی آنگلوساکسون متاثر از ”هابز” و “جان لاک” و در پی رهنمودهای “جان استوارت میل” و سنت برجای مانده از انقلاب فرانسه و اصل “اراده عمومی” فیلسوف سرشناس فرانسوی “ژان ژاک روسو”، “آگاهی ملی” را در موازات دموکراسی و نظام نمایندگی قرار داد و از سوی دیگر ایدئالیسم فلسفی آلمانی با سردمداری “فردریش هگل” دولت را تجلی گاه “آگاهی ملی” نموده و آزادی فرد را در رابطه وی با دولت جست و جو نمود و به این ترتیب سنگ بنای فاشیسم را در قرن بعدی نهاد.[۵]
در ایران “آگاهی ملی” که مفهومی دقیقتر و پیچیدهتر از “آگاهی میهنی” کهن بود در قرن نوزدهم همزمان با پیدایش “ناسیونالیسم ایرانی” به مثابه بدیل تکامل یافته “میهن دوستی” کهن ایرانی پدیدار شد و در عرصه نظر شاهد نظریه پردازانی چون “میرزافتحعلی آخوندزاده”، “میرزا آقاخان کرمانی”، “طالبوف تبریزی”، “میرزاملکم خان ناظم الدوله”، “مشیر الدوله پیرنیا” و شماری دیگر بود که نسل نخست روشنفکران ایرانی را تشکیل میدادند. اما پیش از ظهور این نظریه پردازان شرایط ذهنی گذار ایرانیان از آگاهی پیش بینی به آگاهی پسین فراهم گردیده بود. به همین سبب است که در ایران هم مانند اغلب کشورهای عقب مانده قرن نوزدهم و بیستم دولتمردان ناسیونالیست پیش از نظریه پردازان ظهور کردند. گذار به “آگاهی ملی” به این ترتیب بود که شکستهای خفت بار ایرانیان از روسیه تزاری در سالهای نخستین قرن نوزدهم به “آگاهی میهنی” کهن شمار محدودی از نخبگان ایرانی پویایی خاصی را بخشید که زمینه ساز ظهور “آگاهی ملی” گردید. اشغال مناطق ایرانی قفقاز توسط روسها ایرانیان را با چالش نوینی مواجه ساخت که تاثیر فراوانی بر روند گذار از “آگاهی سرزمینی” به “آگاهی ملی” را هموار نمود. به این ترتیب که ایرانیان برای نخستین بار شاهد جدا شدن بخشهایی از سرزمینشان توسط “دیگرانی” شدند که از هر لحاظ با آنها “غیریت” داشتند. اگر چه این نخستین بار نبود که ایرانیان مورد هجوم اقوام و دولتهای بیگانه قرار میگرفتند ولی آنچه که اینبار رخ میداد بیسابقه بود. در حملاتی که پیشتر به سرزمین ایران صورت گرفته بود همواره “کلیت سرزمین” مورد هجوم و اشغال قرار میگرفت. علاوه بر این در دوران فترت دولت فراگیر در ایران که سرزمین ایران میان سلاطین و امرای توامان و مجزا دست به دست میگردید کما بیش تمامی ایرانیان در درون “دولتهایی همسان” با آزاذی نسبی رفت و آمد به سر میبردند. اما اینبار چالش روسها از جنس دیگری بود. روسها با فرهنگی “دیگرگونه” از تمامی آنچه در ذهن ایرانی جای داشت اقدام به جداسازی قسمتی از سرزمین ایران نمودند و با ایجاد اخلالی به نسبت بلند مدت در رفت و آمد ایرانیان ناخواسته اقدام به تقویت “اراده همزیستی” ایرانیان نمودند. در این میان “مدرن” بودن نسبی روسهای درگیر با ایران که سبب تفوق نظامی شان بر ایرانیان گردید بیتردید بیشترین اثر را بر ذهن ایرانی بر جای نهاد و او را به سوی کنکاشی از موقعیت زمانی اش سوق داد. به این ترتیب چالش شکست از روسها بحرانی را در میان ایرانیان دامن زد که منجر به آغاز روند گذار شد و “اراده همزیستی” ایرانیان بازمانده از یکدیگر تبلور این “آگاهی نوین” بود.
میتوان گفت که "عباس میرزای ولیعهد" فرمانده سپاهیان ایرانی در نبرد با روسها در شمار نخستین ایرانیانی بود که روند گذار از "میهندوستی" کهن به سوی "ناسیونالیسم" نوین را در پی جستجویی که در باب چرایی شکست ایرانیان از روسها ذهنیات و رفتار او را در بر گرفت طی کرد.[٦] همچنین باید "عباس میرزا" را نخستین ایرانی دانست که کوشش کرد که با تقویت "آگاهی سرزمینی" کهن ایرانی روند گذار آن به "آگاهی ملی" نوین ایرانی را زمینهساز شود و تجلی "اراده همزیستی" در میان ایرانیان در دوران فرماندهی وی بر سپاه ایران در جنگهای قفقاز به سطح بیسابقهای رسید. اما هنوز این گذار در اندازهای نبود که بتوان از پیدایش کامل "آگاهی ملی" در میان ایرانیان سخن گفت. پس از "عباس میرزا"، "امیر کبیر" نخستین دولتمرد ایرانی است که آشکارا دارای سیاستهای نوین "ناسیونالیستی"، در سطوح ملی (تلاش در جهت ایجاد دولت متمرکز و مقتدر کارآمد) و فرا ملی (اتخاذ رویکرد موازنه منفی) است بدون آنکه از یک پیشینه نظری برخوردار باشد. این فقدان بنیان نظری و سردرگمی "ناسیونالیسم نوپای ایرانی" سبب میشود که شاخصترین دولتمرد ناسیونالیست پس از امیرکبیر در ایران یعنی “میرزا محمدحسین خان سپهسالار” به عامل قرارداد رویتر مبدل گردد و بهعنوان یک خائن در اذهان ناسیونالیستهای بعدی ایرانی جای بگیرد و کمتر به این نکته پرداخته شود که وی به عنوان یک ناسیونالیست فاقد پشتوانه مدرن نظری در جستجوی راهکاری برای برون رفت از سکون و ایستایی چند قرنی جامعه ایرانی بود و ورود اروپاییان و اندیشههای نوینشان را به کشور، سرآغازی بر پویا شدن جامعه و گسترش “آگاهی ملی” نوین میدانسته و قرارداد مذکور را تنها راهکار تحقق یافتنی تصور میکرد. اما برخلاف انتظار سپهسالار نه حضور مستقیم اروپاییان در مدیریت جامعه، بلکه مخالفتهایی که در مقابل اعطای این امتیاز و امتیاز روژی به انگلیسیها صورت گرفت – هرچند که بیشتر متاثر از تعلقات مذهبی مردمان بود - نقطه پیدایش "آگاهی ملی" در ایران شد.
با نزدیک شدن به سالهای مشروطیت نظریه پردازان این جنبش با ارائه مفاهیم مدرن به “ناسیونالیسم ایرانی” بنیانی نظری جهت انجام کنشهای سیاسی بخشیدند. در این بین بیتردید نقش “میرزا ملکم خان ناظم الدوله” و ” میرزاآقاخان کرمانی” برای ناسیونالیستهای ایرانی بسیار سودمند بود. نهضت مشروطیت را باید سرآغاز تبلور یافتن “آگاهی ملی” نوین و “ناسیونالیسم” در ایران دانست. در جریان همین جنبش بود که برای نخستین بار شعار “زنده باد ملت ایران” در کشور سر داده شد.[٧] و با استقرار نظام مشروطه برای نخستین بار سنگ بنای “دولت ملی مدرن” در ایران بنا نهاده شد. بنیانهای اندیشه روشنفکران مشروطه خواه ایران در این دوران مبتنی بر رویکرد دموکراتیکی بود که از یکسو متاثر از سنت انقلاب فرانسه در صدد ایجاد دولتی ملی و مدرن بود و از سوی دیگر با الگوگیری از اصل تفکیک قوای نسبی مونتسکیو و نظام نمایندگی اروپایی ، اصل ” آگاهی ملی” را با “حقوق شهروندی” پیوند زده بود. به این ترتیب “ناسیونالیسم ایرانی” از ابتدا با روحیه و منشی دموکراتیک متولد شد. اما این رویکرد از آنجایی که مبتنی بر پویش تاریخی جامعه ایران نبود در عمل با شکست مواجه گردید و دولتهای مشروطه با دشواریهای متعددی مواجه شدند که نه تنها منجر به این شد که فاقد ویژگیها و الزامات “دولت ملی مدرن” گردند بلکه حتی از کسب خصلتهای “دولت فراگیر ایرانی” هم بازمانند. اینبار بسیاری از روشنفکران مشروطه خواه پی بردند که برای پیشبرد امر استقرار “دولت ملی” (nation state) در ایران، نیازمند رویکرد دیگری هستند و از همین روی بود که اینبار دولت ملی مدرن ایرانی در لوای یک “دولت مطلقه” و توسط “رضاخان پهلوی” پدید آمد و اینبار توانست که با شکل دهی بوروکراسی لازم برای ایجاد دولت متمرکز به پیدایش و تداوم یک “دولت ملی مدرن” در ایران تحقق ببخشد.[٨] بدینسان اگرچه نهضت مشروطیت نقطه پیدایش “دولت ملی مدرن” در ایران بود اما تحقق کامل این دولت در ایران تا زمان ورود رضا شاه پهلوی به عرصه حکومت به تعویق افتاد.
اما پرسشی که در اینجا به ذهن خطور میکند اینست که دولت فراگیر رضاشاهی دارای چه تفاوتی با دولتهای فراگیر پیشینش بود؟ بیتردید عمده ترین تمایز ماهیت “مدرن” حکومت رضا شاه – دست کم به لحاظ کارکردی - میباشد. اما آیا این ویژگی منحصر بودن در مورد “ملی” بودن دولت وی نیز مصداق دارد؟ پیشتر اشاره گردید که دولت ساسانی دولتی بود با “ویژگیهای ابتدایی یک دولت فراگیر ملی” که از جمله این ویژگیها میتوان به نظام دیوانسالاری متمرکز و سراسری، ارتش حرفهای و آئین رسمی قومی – میهنی اشاره نمود که جملگی در شمار پیش زمینههای شکل گیری یک دولت ملی است.[۹] پس از سرنگونی شاهنشاهی ساسانی توسط اعراب مسلمان پس از یک دوران فترت ده قرنی شاهنشاهی صفوی دولتی با ویژگیهایی کمابیش یکسان با ساسانیان بنا نهادند. این سبب گردیده که عدهای با اندکی اغماض و چشم پوشی یکی یا هر دوی دولتهای ساسانی و صفوی را ملی بنامند. البته این نامگذاری در مورد ساسانیان با توجه به گسست هزار ساله پدید آمده از سقوط این سلسله ونیز مقطع زمانی آن کمتر به کار رفته است. ولی درباره صفویان چنین نظری به کرات ارائه گردیده است.[۱٠] اما این دیدگاه از پارادوکسی برخوردار است که تشکیل “دولت ملی” را در ایران پیش از گذار اقوام ایرانی به مرحله “ملت سازی” (national billding) در نظر میگیرد. البته چنانچه پژوهشگری با برداشت سیاسی به روند تکوین ملت نگاه کند یعنی تشکیل ملت را تنها در سازمان یابی سیاسی جامعه ببیند میتواند که صفویان را هم به مثابه “دولت ملی” در نظر گیرد. اما همچنان که گفتیم این دیدگاه امروز به شدت نارسا مینماید و با توجه به دیدگاه میانی اشاره شده لازم است که این سازمان یابی سیاسی بر شالوده یک بنیان فرهنگی و نیز “اراده همزیستی” مبتنی بر” آگاهی ملی” در نظر گرفت. اگرچه در دوره صفوی در کنار “سازمان یابی سیاسی” بنیان فرهنگی” مشترکی نیز وجود داشت اما با توجه به آنچه گفته شد شکل گیری “آگاهی ملی” در ایران عصر صفوی منتفی ست.[۱۱] واضح ترین دلیل این امر نیز اینست که “آگاهی ملی” همواره به شکل جنبشهایی ناسیونالیستی جلوهگر میشــوند و ما تا قرن ۱۹ میلادی شــاهد پیـدایـش چنـین جنبشــی در ایـران نبـودهايم[۱٢]. به این ترتیب درستتر مینماید که دولتهای پیشا مدرن ساسانی و صفوی را “دولتهای فراگیر ایرانی” بنامیم.
به هر روی در طی روندی که به آن اشاره شد با پیدایش “اراده همزیستی” ناشی از “آگاهی ملی” ایرانیان “قوم ایرانی” به “ملت ایران” ارتقا یافت و جنبش ناسیونالیستی پدید آمده از آن نیز بدیل تکامل یافته میهن دوستی کهن ایرانی گردید و سر انجام نیز “ناسیونالیسم ایرانی” در قرن بیستم “دولت ملی” را در ایران بنا نهاد.[۱٣]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای وب سايت روزنامک توسط آقای تـيرداد بنکدار برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- بشیریه، حسین، آموزش دانش سیاسی، تهران: نشر نگاه معاصر، چاپ دوم، ۱۳۸۱، ص ۲۸و۲۹.
[۲]- عالم، عبدالرحمن، بنیادهای علم سیاست، تهران: نشر نی، چاپ سیزدهم، ۱۳۸۴، ص ۱۵۴.
[۳]- پیشین، ص ۱۵۹.
[۴]- پطروشفسکی،ایلیا پاولویچ، اسلام در ایران (از هجرت تا پایان قرن نهم هجری)، ترجمه کریم کشاورز، تهران: انتشارات پیام، چاپ چهارم، اردیبهشت ۱۳۵۴، ص ۷۲.
[۵]- برای آگاهی بیشتر ن ک: عالم، عبدالرحمان، تاریخ فلسفه سیاسی در غرب، جلد۲ (عصر جدید و سده نوزدهم)، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، چاپ هفتم، بهار ۱۳۸۴.
[۶]- برای آگاهی بیشتر ن ک: بهنام، جمشید، ایرانیان و اندیشه تجدد، تهران: نشر پژوهش فرزان روز، چاپ دوم ۱۳۸۳، فصل اول.
[٧]- آفاری، ژانت، انقلاب مشروطه ایران، ترجمه رضا رضایی، تهران: انتشارات بیستون، چاپ اول، بهار ۱۳۷۹، ص ۸۲.
[۸]- برای آگاهی بیشتر در این باره ن ک: جستار نگارنده در روزنامک: رضاشاه پهلوی در تعارض یا تکامل جنبش مشروطیت ایران؟
[۹]- کریستین سن، آرتور، ایران در زمان ساسانیان، رشید یاسمی، تهران: نشر دنیای کتاب، چاپ هفتم، ۱۳۷۰، فصلهای اول و دوم و سوم.
[۱٠]- برای نمونه نک: هینتس، والتر، برآمدن صفویان و تشکیل دولت ملی در ایران، ترجمهی کیکاووس جهانداری، تهران، انتشارات خوارزمی.
[۱۱]- همانجا
[۱۲]- برای یک بررسی روشنگر در این باره نک: احمدی، حمید و دیگران، ایران هویت ملیت قومیت، تهران، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، چاپ نخست، زمستان ۱۳۸۳، فصل بحران هویت ملی و قومی در ایران، دکتر احمد اشرف.
[۱۳]- بنکدار، تیرداد، نگاهی به روند شکلگیری مفاهیم میهندوستی، ملت، ناسیونالیسم و دولت ملی در ایران، انجمن پژوهشی ايرانشهر
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ انجمن پژوهشی ايرانشهر
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]