[↑] تحقیقی در باب نام و نشان اقوام بزرگ قدیمی افغانستان و بلوچستان
چنانکه وداها و اوستا و منابع یونانی مشعرند فسمتهای بزرگی از افغانستان و خراسان و ماوراءالنهر موطن اصلی آرياييان اسپپرور هندوایرانی در پیش از نیمه دوم هزاره دوم پیش از میلاد بوده است و این سرزمین بهنام این مردم آریانا (سرزمین آریايیها) یا آریاورته یعنی سرزمین ارابههای خوب یا سرزمین مراتع آریایی و آریاوئجه (میهن آریايیها) خوانده میشده است. از میان معانی اخیر آریاورته، معنی سرزمین ارابههای خوب گواه بیشتری دارد چه نامهای پارت (سرزمین راه و گذرگاهی) و خراسان (در اصل یعنی دارای ارابهها و راههای خوب) آن را مستدل میسازند در مقابل تنها منطقه نسبتا محدودتر مرغیانه در میانه آن و وهرکانه (وه رغیانه) در کنار آن مسما به چراگاه و چراگاه خوب بودهاند. ریگ ودا مطلب جالبی در باب آریاورته دارد که این مفهوم دومی آن را منتفی میسازد و آن این است که "در آریاورته صد زمستان و صد خزان روی داده است" بنابراین اگر بابلیها نامی اکدی از خود برای این سرزمین داشتهاند، آن همانطوری که در تورات اشاره شده است آن همانا هرّانو یا هرّان (یعنی سرزمین راه) میبوده است. به گواهی منابع تاریخی و باستانشناسی بعد از اختراع ارابههای اسبی برخی از اقوام آرایی از این ناحیه به سمت نقاط دور و نزدیک مهاجرت کردند معهذا سرزمین اصلی شان نیز توسط آنان به کلی ترک نشد و وایشان همچنان عمده ساکنین آن دیار ماندند ولی ایشان بهتدریج به کشاورزان و دامداران و صنعتگران شهر و روستانشین در آمدند و نیروی نظامی قبیلهای ایشان چنانکه در عهد دامداران کوچنشینی ایشان بود، تضعیف شد. بدین ترتیب در مقابل قبایل دامدار و کوچنشین متشکل شمالی آسیبپذیر گردیدند. دامداران و کوچنشینان شمالی که در حدود نیمه دوم قرن دوم میلادی بهدنبال اخراج و رانده شدن یوئه چیها توسط هونها از ترکستان چین به ماوراءالنهر بدین سرزمین و سمت هندوستان سرازیر شدند عبارت بودهاند از:
١- یوئه چیها (قوم گاو آهن، کشاورزان) که بهنامهای تخار (اکثریت)، گت (جت، قبیله بزرگ) پاثیانی (قوم بزرگ و گسترده) هم خوانده شدهاند و اسلاف پشتوها (پر پشتها و انبوهها)، پتانها هستند.
٢- ساکارائوکها (چاخری اوخها یعنی درندگان تیران خاکستری، بُز اوخهای اوغوزنامه) یا ساکارولیها (ایل چاخری) یا داههها (تورانیها، وحشیها) که اسلاف غلزاییها (غرچهها، لفظاً یعنی وحشیها) / ترکان خلج بودهاند که در سرزمین توران سمت بلوچستان پاکستان سکنی گرفته بودند.
٣- پرتو سورهها (پارتیان نیرومند) یا علیالقاعده همان قوم بالتاسور اساطیری مسیحیان که اسلاف بلوچان (بلوصان) هستند. میدانیم که با توجه به قرائن زبانشناسی نیز مردم بلوچ را مهاجرین سمت خوارزم دانستهاند. مردمان بومی بلوچستان کوفچها (براهوییها، یعنی مردم کوهستانی)، ماگان (یائوتیان یعنی جادوگران) و پریکانیان (مردم منطقه پر ریگ، ریگستانیها) بودهاند. در اوستا در رابطه با گرشاسپ / رستم زابلی (در مقام ایندره، خدای جنگ و رعد) از خنه ثئیتی پری (پری چشمهها و آبهای زیر زمینی، الهه سرسواتی) بهعنوان الههً منطقهً واِکرته (باد خیز، بادغیس و سیستان و...) در غرب آواکانه (افغان، ناحیه علیای رودخانه = سرسواتی، هراخوئیتی، آراخوزی، رخج) نام برده شده است که نشان میدهد در عهد باستان در مناطق جنوبی افغانستان پرستش الههً آبهای جاری و چشمهساران رواج کامل داشته است. مسلم بهنظر میرسد شکل قدیمی نام کهن منطقهً کابل یعنی "کای-پوره" به شهر شاهی است و خود نام کهن ایالت کابل یعنی اوردهستانه بهمعنی دارای آبهای جاری روی زمین و چشمهساران بهعبارت دیگر همان سرزمین سپنت آرمئیتی اوستا / پریتهوی وداها (الهه مقدس چشمهساران زمین) بوده است. نامهای کهن دیگر منطقه کابل یعنی گنداره و اورتو سپاته را به ترتیب میتوان منطقه مخزن آبها و ناحیه دارای رودهای سفید و مقدس معنی نمود.
٤- آسیانیها (قوم عقاب = ساسانیان) که از سکايیان دربیکی (دروپیکی، دری) بودهاند و ابتدا به همراه دیگر گروههای سکایی به زرنگ آمدند و آن سرزمین به نامشان سیستان (سرزمین سکاها) خوانده شد و بعد به شمال هندوستان را هم متصرف شدند ولی در حدود اواخر قرن دوم میلادی دوباره به سمت استانهای سیستان و کرمان و فارس پس رانده شدند. مردم پارسی و سکایی دربیک (سکايیان برگ هئومه) در خاستگاه خود در تاجیکان و آسیای میانه هم بر جای مانده و با مردم سامی عرب و یهود تبار دادیک (مردم عادل) که در خبر آشوریان آریبی شرق و در خبر آپیان اعراب شرقی نامیده شدهاند، در آمیخته و تشکیل ملت تاجیک را دادهاند که زبانشان دری و دستار سنتیشان یهودی و عربی است. آپیان نویسنده یونانی عهد سلوکیان مکان آنها را بین باکتریا (بلخ) و هرکانیا (گرگان) قید نموده است. بعدا در قرن چهارم میلادی در عهد ساسانیان قبایل هپتالان ماوراءالنهر و افغانستان را متصرف شدند که نامشان در نام مردم ابدالی افغانستان زنده مانده است. در قرآن از این مردم تحت نام اصحابالرّس (صاحبان احشام یا ارابهها یا صاحبان جاده ابریشم) یاد شده و جزو اقوام بائده (معدوم) بهشمار آمدهاند. نام رهبر دینی و سیاسی این مردم را حنظله آورهاند که بهنظر میرسد آن صورتی از پادشاه مؤسس هپتالان / یفتالان یعنی افتالیتو (رئیس) بوده باشد.
در شرق فلات ایران در جوار قبایل آریایی مردمان بومی از تبار کافرها وجود داشتهاند که ساکنین عمده نورستان حالیه بودهاند. هردوت هیئت اصلی نام ایشان را بهصورت کاسپاتیریان (کا - سپ - تور - یان، یعنی پرستندگان سگ وحشی) آورده است. و روایتی را در مورد ایشان قید نموده است که معنی لفظی نام ایشان را روشن مینماید. لابد بهسبب مشابهت همین نام با سرزمین کاسپیانه (سگپرستان طبرستان) است که در تاریخنامه نامه چینی تانگ شو در مورد طبرستان تذکر داده شده است که: "یک توپا سپان (سرزمین سگان نیرومند = ناحیه ببران یا سگان بومی نیرومند) هم آنجا وجود دارد." لابد از اینجا است که در نقشههای بطلمیوسی نیز در شرق فلات ایران بین همیالیا (ایمائوس) و دریای کاسپین (خزر) سرزمینی با نام تپوریا (طبرستان) قید شده است. مطلب هرودوت که در مورد کاسپاتیریان (گاسپار اساطیری مسیحیان) بهروشنی اشاره بهمعنی لفظی این مردم و سنت توتم سگ وحشیپرستی ایشان است، بهطور خلاصه از این قرار است: در سمت اراضی کاسپاتیریان و پاکتیکها (پختوها) که از سایر مردمان هندی جنگی ترند. حیواناتی به بزرگی سگ و بزرگتر روباه که شاه منطقه چند رأس از آنها دارد، زمینهای مانند مورچه زمینهای ماسهای را کنده و برای خود لانه میسازند و خاک را بالا میریزند. هندیها برای بهدست آوردن این خاکها که حاوی طلا است ارابههایی را بهکار میبرند که توسط شترهای تندرو کشیده میشوند، چه این جویندگان طلا توسط این سگ مورچگان بسیار درنده و تیز شامه و تیزرو مورد تعقیب وا قع میشوند. برای کشیدن این ارابهها شتر ماده شیرده و بچهداری را در وسط دو شتر نر میبندند تا از انگیزه فرار شتر ماده به سمت بچه خود حداکثر استفاده را برده باشند.
در پایان در باب خود نام افغان و افغانستان گفتنی است این نام که بهصورت اواکانه در خبر منجم هندی قرن ششم میلادی بهنام وراهمی هیرا در کتاب برهات سمهیتا یاد شده است بههمان معنی سرزمین آبها است. این بدان معنی است که آن از نام منطقه سرسواتی هندوان یا هرخوانیتی (پر رود) ایرانیان که حوضه سرچشمه رود هیرمند (هلمند، هتوتمنت اوستا، یعنی پر از سدهای آب) بوده، اخذ شده است. بر این اساس نام نیای اساطیری افغانها را که بهصور قیس و سر بن آورده شده است، باتوجه بهنام شاهنامهای کاموس کشانی (پادشاه کوشانی سرزمین چشمه زاران) باید اشاره به خود همان معنی لفظی افغان (آب کان، چشمه و سرچشمه) گرفت. نظیر این نامگذاری بر روی مردم هزاره جات مغول تبار و فارسی زبان و شیعه مذهب هزاره جات در مناطق مرکزی افغانستان بهعمل آمده است که نام خود را از اسم کهن این منطقه یعنی ستاگیدیه (صدها بلوک) گرفتهاند.
در اینجا برای آشنایی با نظرات پیشینیان در این باب مقالهای را در باب نام و نشان افغان و افغانستان اکادمیسین سیستانی را به عینه نقل مینمائیم:
- ٤٠٠٠ سالست که افغانها در متن و بطن افغانستان زندگی میکنند،
مگر تا کنون از باشندگان بومی کشور شمرده نمیشوند، چـــرا؟
(دا مقاله دی هغه افغانان نه لولي، چې ملی جذبه نلری!)
در مقالۀ "افغانها یهودیاند یا آریايی؟" با ارائه اسناد و شواهد معتبر کتبی به اثبات رسانده شد که افغانها، بخشی از خانوادۀ هندواروپايی و بهطور مشخص آریايیاند و با بنیاسرائیل هیچگونه پیوند اتنیکی و زبانی ندارند و نظریه یهودی بودن افغانها، یک افسانه پوچ و فاقد اعتبار است.
اکنون میخواهم روی یکی دو نکتۀ دیگر از نوشتۀ آقای محتاط، در "تاریخ تحلیلی افغانستان" مکث کنم که آقای بشیر مؤمن، ضمن نقدی بر آن کتاب، مطلب ذیل را از پاورقی صفحه ٩٦ آن نقل و مورد تبصره قرارداده است: "... تحریک اسلامی طالبان مجسمههای کوه پیکر بودائی بامیان را تخریب میکنند. این حرکت دال به غربت فرهنگی محیط اجتماعیست که طالبان به مثابه ارمغان آن ظهور کردهاند و رسالت دارند تا ریشههای فرهنگی باستان این سرزمین را که بخش ارزشمند فرهنگ جهانی است از بیخ بر کنند تا بفکر خام شان دلایل اثبات تاریخی هویت باشنده گان اصیل و بومی غیر اوغان این خطه را دچار ابهام و اخلال کنند".
من تبصرۀ آقای مؤمن را در جایش میگذارم، ولی یادآور دو نکته میشوم: اول اینکه آقای محتاط طعنه زنان اشاره به غربت فرهنگی محیط اجتماعی طالبان میکند، زیرا که طالبان به جامعه پشتون نسبت دارند. بایستی در باره محیط اجتماعی پشتونها یادآور شد که، بخش عمدۀ ذخایر هنری و فرهنگی بدست آمده در افغانستان، از مناطقی کشف و به جهان علم باستانشناسی عرضه شده که در قلمرو زیست پشتونها قرار دارد، مانند آثار هنری بودیزم در هدۀ جلال آباد و کشف خزانۀ "میرزکه" در پکتیا شامل هزاران اثر قیمتدار تاریخی از قبیل: مجسمهها، ظروف نقره يی و طلائی و زیورات و جواهرات به دهها و صدها کیلوگرام از آنجاها تاکنون کشف شده است، اما از درۀ پنجشیر (که بزعم آقای محتاط دچار فقر فرهنگی نیست؟) تاکنون یک اثر کاشی و یک تیکر کلالی که ساخته دست آدمی باشد، از زیرخاک بدست نیامده است. وجود این همه آثار گرانبهای هنری و فرهنگی در محیط اجتماعی پشتونها مربوط به قبل از اسلام و متعلق به پیروان آئینهای بودائی و برهمنی است، که اقلاً پیشینهً دو هزارساله دارند، مگر با آمدن اسلام دیگر روزنههای هنر مجسمه سازی و پیکر تراشی در معابد و حتی برروی فلزات ظریفه هم برای کسانی که به دین اسلام گردن نهاده بودند بسته گردید و آن هنرها مردود پنداشته شد.
در مورد تخریب مجسمههای بودا توسط طالبان، روشنفکران پشتون تبار کمتر از روشنفکران سایر ملیتها متاثر نشدهاند ، گناه فرهنگی ستیزی یک گروه متحجر بنیادگرای اسلامی را نباید برگردن همه قوم شریف پشتون انداخت. وحشت و دهشت و تجاوز به مال و منال و ناموس مردم و بخصوص تجاوز به ناموس مردم شریف محلۀ افشار کابل توسط شورای نظار جمعیت اسلامی و غارت آثار موزیم کابل و آرشیف ملی توسط تفنگداران شورای نظار، را مردم کابل از نزدیک شاهد بودهاند و هنوز شاهدانی وجود دارند که فروش آثار موزیم ملی را توسط شورای نظار برای خریداران خارجی ترجمانی میکردهاند و خوشبختانه یکی از این شاهد زنده خود از دلباختگان فرهنگ دیرین پای افغانستان است که مصروف نوشتن و افشای جنایات نابخشودنی شورای نظار در برخورد با نابودی و غارت آثار موزیم ملی به جهانیان است. ولی قسماً خبر این غارتهای فرهنگی از طریق هفته نامه امید و اخبار وفا و سایر رسانههای گروهی در همان زمان حاکمیت برهان الدین ربانی به نشر رسیدهاند. آیا اینکارها را باید، نتیجه بیفرهنگی قوم شریف تاجیک دانست، یا منوط به یک گروه خاص از قوم تاجیک که بر مسند قدرت تکیه زده بودند؟
دوم اینکه، منظور از باشندگان اصیل و بومی این کشور کیها استند؟ تاجیکها یا کدام قوم دیگر؟ و اگر باز سوال کنم، آیا بتهای بامیان ساختۀ دست و دماغ تاجیکها بوده است؟ آنهايی که چنین ادعای دارند، برای اثبات ادعای خود چه اسناد معتبر علمی و شواهد قابل باور، ارائه کرده میتوانند؟ واقعیت اینست که این آثار نتیجه عشق به باورها و آموزههای دیانت بودائی مردم افغانستان و مردمان منطقه بوده است ولی دقیقاً مشخص نیست که تراش این پیکرهها تراوش ذهن و ساختۀ دست کارگر افغانی است یا چینائی و یا هندی؟!
از سوی دیگر، هرگاه آقای محتاط، تاجیکها را مردمی بومی و قدیمیتر از آریايیها میداند، دلیلش چیست و سندش کدامست؟ و کدام مرکز علمی انتروپولوژی چنین امری را تائید کرده که مؤرخین ما از آن تا کنون بیاطلاع ماندهاند؟ و اگر آریايی میشمارد، باری به تاریخ غبار نظر بیندازند تا ببینند که آثار کشف شده در "قره کمر" سمنگان و "آق کُپرُک" مزارشریف از وجود مردمی گواهی میدهد که از ٩ تا ٢٠ هزار سال قبل در افغانستان زندگی داشتهاند. و در مندیگک قندهار و شهر سوخته سیستان، آثار تمدنهای بدست آمده که تا چهار و پنج هزار سال قبل از میلاد سرمی زنند.
اکنون شما بگويید که اينها کیها بودند؟ بدون تردید هرکه بوده باشند، آریايی نبودهاند، زیرا که حضور آریائیها را درکشور بنابر تحقیقات مرحوم کهزاد تا ٢۵٠٠ قبل از میلاد میتوان پیش برد و نه قبل ازآن، پس باشندگان اصیل و بومی این سرزمین هرکسی که بوده باشد، تاجیک یا پشتون یا ازبک و یا هزاره نبودهاند. اگراسنادی دراین مورد موجودباشد، نشان بدهند تا دیگران هم از آن مطلع شوند. و اگر چنین اسنادی در دست نداشته باشند، معلوم میگردد کسی که رشتۀ ظریف تاریخ را دنبال نکرده باشد و خود نیز دارای تفکر تاریخی نباشد، نمیتواند ازعهده پاسخ به چنین سوالاتی بدرآید و پای منطقش میلنگد.
باری اگر به تاریخ قبل از اسلام افغانستان تألیف مرحوم کهزاد که در نوع خود کم نظیر است نظر بیندازیم، بهنظر میرسد که افغانها (پشتونها) از قدیمیترين قبایل مهاجر آریايی اند که پس از مهاجرت از مناطق علیای سیر دریا و شمال جیحون (آمو) ابتدا به باختر یا بلخ و سپس درجنوب هندوکش به وادیهای رود کابل و وادی رود ارغتداب و هیرمند و وادیهای رودخانه گومل و کُرم تا سند متوطن شدهاند و قرنها و سدههای متمادی دراین وادیهای به شغل گله داری و زراعت مشغول بودهاند.
مرحوم کهزاد، به شهادت سرودهای ویدی (که به ١٤٠٠ قبل از میلاد متعلق اند - تاریخ مختصر افغانستان، ص ٨)، از قبیلۀ بزرگ "بهاراته" یادآور میشود و مینویسد: "بهارت" یا "بهاراته" یکی از قبایل خیلی مهم کتله آریايی باختری است که بعد از فرودآمدن در جنوب هندوکش بعضی عشایرآن از راه وادی ارغنداب و برخی از راههای درۀ "کوبها" (کابل) و "کرومو" (کرم) و "گوماتی" (گومل) به پنجاب انتشار یافتند."[۱]
کهزاد براساس تحقیقات دانشمندان هندی و منابع سانسکریت مخصوصاً "مهاباراته" از جنگ میان ده قبیله آریايی در مناطق جنوب هندوکش نام میبرد که برخی از آنها تا هنوز نام خود را حفظ کردهاند:
- ١- الیناها Alinas (نورستانیها - ریشۀ نام این قبیله در نامهای الینگار و الیشنگ باقی مانده است.)
٢- پکتها Pakthas (پکتویس، پختون ، پختانه)
٣- بهالاناها Bhalanas (اهالی موجوده درۀ بولان)
٤- شیواها Chivas
۵- ویشاننها Vishanins
٦- انوها Anus
٧- دریوهوها Druhyus
٨- تورواشاها Turvasa
٩- یادوها Yadus
١٠- پوروها Purus (ساکنین اندوس علیا و باشندگان حواشی گندهارا)
مرحوم کهزاد در مورد پکتها متذکر میشود که "پکتها" مانند قبیله معروف "بهارت"، یکی از قبایل معروف "ویدی" باختری است که پیش از عصر مهاجرت درجامعه آریائی در باختر میزیست. در حوالی ١٩٠٠ تا ٢٠٠٠ قبل از میلاد که آغاز مهاجرت آریاها از باختر محسوب میشود، قبیله پکتها دو حصه شده، شاخه يی با قبایل و عشایر دیگر که معروفترين آنها در جزء پنکه جانا (یعنی قبایل پنجگانه) و اتحادیه «ده قبیله» اسم برده شدهاند ، به جنوب هندوکش فرود آمده و بالاخره در دامنۀ کهسار و مناطق دشوار گذار جنبو شرقی آریانا مسکن گرفتند و آنجا را بنام "مسکن پکتها" (= پختونها) معروف ساختند. حصهای که مهاجرت نکردند، مانند بسا قبایل دیگر در باختر به زندگی ادامه داده و در همانجا ماندند.[٢]
کهزاد از اینهم جلوتر گام میگذارد و در بارۀ پکتها میگوید: آن شاخۀ قبیلۀ پکتها که از بخدی (بلخ) به جنوب هندوکش فرود آمدند، در عصر ویدی در درهها و دامنههای دوطرف سپینغر مستقر و مقیم شدند. سرودهای ریگوید در جنگ ده قبیله و جاهای دیگر از ایشان نام میبرد و در بعضی موارد از شاهان آنها هم اسم برده است. نام و نشان این قبیله باستانی کشور در مرور زمانه همیشه زنده و نمایان بوده و مؤرخین بزرگ هر کدام از آنها اسم بردهاند. هرودوت پدر مؤرخین در قرنها قبل از میلاد (٤٢۵-٤٨٦ ق.م) از قوم "پکتی" یا "پکتیس" یا "پکتویس" و از محل سکونت آنها "پکتیکا" یا "پکتیا" از هر دو ذکر کرده است. بطلیموس جغرافیا نگار مصری یک قرن قبل از میلاد از آنها به صورت ضمنی یاد کرده و خاک آنها را «پکتین» بطرف جنوب پاروپامیزاد قرار میدهد. هرودوت در مورد پکتیسها میگوید: لباس و اسلحۀ آنها از پوست و تیر و کمان آنها به شکل و نمونه محلی خودشان بود. رئیس ایشان "ارتینت Artynte"نام داشت.[٣]
بنابر روایت هرودوت مورخ یونانی چهار قبیله معروف در "پکتیکا" زندگانی داشتند: گندهاریها Gandhari، اپاریتیها (مردمان بالایی) Aparitae، ستاگیدیها، و دادیکیها.
١- گندهاریها: بنابر پژوهشهای مرحوم کهزاد، باشندگان گندهارا، در سرزمینی که از کابل تا درۀ سند را احتوا میکرد، زندگی میکردند. گندهاریها بارها ازحوزه شرقی رود کابل به نقاط دیگر مهاجرت کردهاند. از آنجمله به حوزۀ رود "سراسواتی" یا "هرااواتی" (رود ارغنداب) یعنی در وادی قندهار مهاجرت کردند. گندهاریها در آخرین مهاجرت خود به حوزۀ ارغنداب، در اثر ورود کوشانیها به حصص جنوبی آریانا، کاسۀ آب "فـو Fo" از یادگارهای مهم بودا را با خود از اندوس علیا (پشاور) به وادی ارغنداب بردند.[۴]
و شاید همین کاسهای باشد که امروز درخرقۀ شریف قندهار موجود است و مردم درآن پول خیرات و نذور خود را میاندازند و بصورت دیگ بزرگی از سنگ سیاه است که گنجایش یک گاو را دارد و در سطح بیرونی دیگ خطوط عربی حک شده است تا به آن صبغۀ تقدس داده باشند. ظاهراً نام قندهار شکل متحول و معرب کلمۀ "گندهارا" تواند بود، مگرمرحوم کهزاد برآنست که: اسم موجودۀ "قندهار" از نام "گندوفار" پادشاه دودمان مستقل پهلوا (نیمه اول قرن اول میلادی) به میان آمده است، زیرا مشارالیه به اسم خود شهری در حوزه ارعنداب به نام "گندوفار" یا چیزی شبیه آن ساخته بود.[۵]
٢- ستاگیدیها: بقول مرحوم کهزاد، یکی از کهنترين اقوام کشورما است که "هرودوت" و بطلیموس هر دو از آن نام بردهاند. هرودوت آنها را با گندهاریها مربوط و جزء یک ولایت میشمارد و میگوید که "ستاگیدیها با اهالی اراکوزی (قندهار) هم تماس داشتند. قرار نظر "آندره برتلو" ایشان در کوههای پاروپامیزس و حوزه علیای هیرمند و نقطهای که حالا غزنی در آن آباد است، بود و باش داشتند." "بیلو" در کلمۀ "ستک" نام "ختک" را سراغ میدهد. بهرحال معلوم میشود که ستاگیدیها مردمان مالدار بودند و لباس شان شباهت به گندهاریها داشت. حصه بالای بدن و رانهای خود را اکثراً برهنه میگذاشتند. شمشیر کوتاه و راست استعمال میکردند و بند آن را به شانه چپ خویش وصل میکردند.
٣- اپاریتیها: قومی بوده که در دامنههای جنوبی سپینغر میزیستند. "بیلو" در کتاب نژادهای افغانستان، ایشان را به استناد تذکار هرودت در علاقۀ پکتیا قرار میدهد و این علاقهای ست که قسمت جنوبی و شرقی افغانستان را تا سواحل رود سند در بر میگیرد. بیلو در کتاب فوق الذکر خود "اپاریتی"ها را عبارت از همین "اپریدی"ها میداند و "افریدیها" امروز یکی از قبایل بزرگ و معروف پشتون است که در دو طرف دره خیبر زنگی دارند.[٦]
٤- دادیکیها: هرودت محل اقامت ایشان را در پکتیکا قرار میدهد و از این معلوم میشود که یکی از شعب پکتیها (پختونها) بودند و با گندهاریها تماس و پیوستگی داشتند. کهزاد این دادیکها را عبارت از تاجیکها میداند[٧]، اما دانشمند معاصر افغان کاندیدای اکادمیسین انور نومیالی که در مورد نژادهای افغانستان تحقیقات وسیعی دارد، برای من توضیح داد که هنوز هم یک قبیله از پشتونها بنام "دادیک" در میان کاکرستان واقع در جنوب قندهار و شرق کویته بلوچستان زندگی دارند. آقای نومیالی افزود که تعبیر نام "دادیک" به تاجیک تعبیر درستی نیست و بیلو این نظر را قبول ندارد. او متذکر شد که اطلاعات مرحوم کهزاد و مرحوم حبیبی در مورد «دادیک»ها که آنها را به تاجیکها نسبت دادهاند ، کافی نبوده است و این قبیله به همان نام و نشان تاریخی خود امروز در منطقۀ کاکرستان زندگی دارند.
اقتدار حسین صدیقی دانشمند و محقق هندی، مینویسد که: "افغانها از اعقاب آریايیها و سایر مهاجرانی هستند که در ابتدای ورود در قسمتهای مختلف شمال غرب هند از ١۵٠٠ قبل از میلاد به این طرف ساکن شدند."[٨]
از مجموع این گفتهها و نقل قولهای به این نتیجه میرسیم که پشتونها از آغاز مهاجرت خود از باختر به جنوب هندوکش در ٢٠٠٠ سال قبل از میلاد و استقرار در حوزه رود گومل و کرم (پکتیا وپکتیکا) و حوزه رود کابل تا پشاور و سند، و حوزههای رود خانههای ارغنداب و هیرمند، مجموعاًً مدت چهار هزار سال است که در این حوزهها مستقر شدهاند ، و اگر از عصر به میان آمدن سرودهای ویدی در ١۵٠٠ قبل از میلاد بنابر دایرةالمعارف اسلامی حساب کنیم، ٣۵٠٠ سال قبل از امروز پشتونها در مناطق مزبور متمکن شدهاند. و بنابرین اگر از انصاف نگذریم پشتونها یکی از قدیمیترين باشندگان نژاد آریايی افغانستان اند، که ٤٠٠٠ تا ٣۵٠٠ سال قبل از امروز در کوه پایههای صعب العبور جابجا شدهاند و قرنهای متمادی امور خود را از طریق جرگهها حل و فصل کردهاند. ولی اینکه برخی از هموطنان ما، منجمله آقای محتاط حاضر نیستند تا به آنها حق شهروندی بدهند و آنها را لااقل مثل سایر اتنیکهای که قرنها بعد از پشتونها در اثر هجومهای ادواری و یا مهاجرتهای اجباری قرن گذشته در این کشورمتوطن شدهاند ، هموطنان خود بشمارند، به نظر من چنین امری به این میماند که میهمانی صاحب خانه را از خانه اش بیرون اندازد و بگوید تو حق زندگی در این خانه را نداری! از اینست که گاهی آنها را بیفرهنگ و جاهل میخوانند و زمانی یهودیان تبعیدشده میشمارند تا خود را وارثین حقیقی این کشور وانمود کنند.
امروز وقتی میبینیم هر کسی که به سرزمین جدیدی میرود و میخواهد در آن اقامت اختیار کند، کشور میزبان بعد از چهار یا پنج سال و در نهایت هشت سال به او حق شهروندی قایل میشود و پاس ستیزن شپ مثل باشندگان بومی کشور اعطا میکند، مگر برخی از نویسندگان ما حاضر نیستند به پشتونها بعد از ٤٠٠٠ سال سکونت در افغانستان حق شهروندی قایل شوند و آنها را ساکنین اصلی این سرزمین بشمارند، حالان که خود نیز قباله مالکیت این کشور را نیز در دست ندارند و اگر متون تاریخی بدقت بررسی شود، شاید معلوم گردد که خودشان نه یک قرن و نه دو قرن بلکه چندین قرن بعدتر از پشتونها و کمی پیش یا پس از مهاجرت کوشانیها و شاید کیداریها و تخاریها و یفتلیها به این سرزمین آمده باشند.
در همین جا بایستی توجه داشت که همه کسانی که به زبان فارسی یا پارسی صحبت میکند تاجیک تبار نیستند بلکه بخش بیشتر و عمدۀ شان پارسی بان یا پارسیوان هستند و پارسیان از قدیمیترين آریايیانی هستند که بیشتر با ظهور زرتشت و قبول کیش زرتشتی به پارسی شهرت یافتهاند. این مردم با فرهنگ اوستايی پیوند گسست ناپذیری دارند و قرنهای متمادی در باختر و سواحل جیحون زندگانی داشتهاند و بنابر تحقیقات دانشمند ایرانی آقای فرشیدورد در قرنهای ششم و هفتم قبل از میلاد به سوی جنوب مهاجرت کرده از طریق سیستان به ایالت پارس ایران رحل اقامت افگندهاند و سپس نام خود را به آن ایالت دادهاند. مگر تاجیکها که بیشتر در شمال آمو دریا پراکندهاند، بنابر تحقیقات علامه محــمد قزوینی بقایای قشونهای فاتح اسلام در این نواحی اند که از طرف باشندگان بومی به نام "تازی" یا "تازیک" و "تاجیک" نامیده شدهاند.[۹] اگر این فرضیۀ علامه قزوینی مدار اعتبار باشد، عمر تاجیکها در خراسان و افغانستان از ١٤٠٠ سال بیشتر نیست، در این صورت خواننده گرامی میتواند به آسانی قضاوت کند که کیها باشندگان بومی این سرزمین اند؟
در هرحال افغانها هیچگاهی پای این سخن را در میان نکشیدهاند تا بگویند که دیگران تازه وارد و خود قدیم ترینها اند و معلوم دار هر کسی که در این سرزمین زندگی میکند از نظر افغانها، افغان و اعضای متساویالحقوق جامعۀ افغانی شمرده میشوند و همانگونه که خود را برتر از دیگران نمیشمارند، دیگران را نیز از خود برتر نمیدانند. و این دیگـران نه چنـدان قدیمی انـد که با طـرحهـای میـان خالـی و تخریشکننـده و تفرقهافگنـانه میخواهنـد خـود را برتـر از همـه قلمـداد کننـد. به امیـد افغانســتان واحد و غیـر قابل تجـزیه و اســتقرار یک نظـام عادلانـه و دموکراتیـک در آن.[۱٠]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله که توسط آقای جواد مفرد كهلان برشتۀ تحرير درآمده و در وبگاه ایراننامه نيز نشر شده، بهوسيلهی پيام الکترونيکی توسط آقای مهدی خراسانی برای دانشنامهی آريانا ارسال شده است. او در اشاره با اين نوشتار مینويسد:در تاریخ ۱۰ آگست ٢۰۰٨، دانشمند گرانسنگ ایرانی جناب آقای جواد مفرد کهلان طی پيام محبتآمیز زير، اين مقاله را برایم ارسال داشت. بنابراين متن نامه را با مطلب تحقیقی ایشان حضور خوانندگان گرامی تقدیم میدارم؛ با درود.مهدی خراسانیبعد از گشتوگذار در تاریخ اساطیری سرزمینهای دوردست و غرب خاورمیانه دوباره به نیمه شرقی فلات ایران برگشتم و اینبار بلوچستان و نواحی جنوبی و مرکزی افغانستان را ضمیمه امپراتوری فرهنگی خیالی خود کردم. خوش باشیدجواد مفرد کهلان
[↑] پینوشتها
[۱]- کهزاد، احمدعلی، تاریخ افغانستان، چاپ ٢٠٠٢ م، ج ١، ص ٨٢، ١۵٨
[۲]- کهزاد، همان، ص ٨٩-٩٠
[۳]- همان، ص ٩١
[۴]- همان، ص ٩٧
[۵]- همان ، ص ٩٨
[۶]- همان، ص ١٠٠
[٧]- همان، ص ١٠٠
[۸]- افغانستان، جنگ و سیاست، ص ٢٤٣، ح ١۵، دایرةالمعارف اسلامی، ج ١، ص ٢٢٤
[۹]- رک: سیاستنامه، چاپ علامه محمد قزوینی
[۱٠]- مفرد كهلان، جواد، در مورد نام و نشان جغرافیای تاریخی کهن افغانستان و بلوچستان، وبگاه فرهنگ و انديشه (پايگاه جواد مفرد كهلان)
[↑] جُستارهای وابسته
□ [1 2]
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبگاه فرهنگ و انديشه (پايگاه جواد مفرد كهلان)