جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

اُسطوره، در خدمت هویت و اقتدارسازی

از: صديق رهپو طرزی


فهرست مندرجات



اُسطوره

در خدمت هویت و اقتدارسازی

چگونه از اُسطوره "آریایی"، برای قدرت و هویت‌سازی بهره‌گرفته می‌شود

  • "اروپاییان": برای رد ستم کلیسا و نا کهن بودن باور‌های "موسایی ـ عیسایی"
  • "هندیان": برای بازگشت به گذشته، مقابله با خارجیان و سلاحی برای خیزش "نجسان"
  • "ایران": برای دریافت هویت پیشین و رد نفوذ "عرب"
  • ما، برای دریافت و یا ساختن هویت کهن.

    یاد آوری:

    هنگاهی که به‌حیث دبیر "روشنی" فصلنامه "کانون روشنگران افغانستان" که در شهر "گت تینگن" در "جرمنی" نشر می‌شد، کار می‌نمودم، در هر فصل یادداشتی زیر عنوان "سخن فصل" می‌نوشتم.

    در یکی از این "فصل‌ها" نوشته زیر را به دست نشر سپردم. این یاد داشت با واکنش‌های گونه گونه‌يی رو به رو شد. در نظر داشتم تا در همان موقع در این زمینه بنویسم.

    اما، حادثه‌ها و رخداد‌های آغاز سده بیست و یکم عیسایی، بحران و سر درگمی تندی در میان آنانی که نگران وضع کشور بودند، به میان آورد، و نشر "روشنی" در موج‌های این گرداب، غرق گردید.

    اکنون پس از پرداخت به پیشینه تاریخ کشور، در نوشته تمدن "سند - هلمند" آغازگر تاریخ ما، بر آن شدم تا به این اسطوره و چگونگی نگاه‌هابه آن، بپردازم.

    صدیق رهپو طرزی

* * *

        سرزمينی بيافريدم که در آن: ده ماه زمستان و دو ماه تابستان است. مار بزرگ و زمستان را، ديواس (شيطان) آفريده است.

        "اهورا مزدا"


قوم "آرين!"

[] سرچشمه و ریشه!؟

بازهم "فصل" پرسش‌ها برای دست‌يابی به پاسخ‌هایی که خود اين پاسخ‌ها، پرسش‌های ديگری می‌زايند، فرا رسيده است.

اين بار، به گذشته‌های دور، می‌پردازم. به جايی و زمانی می‌پردازم - اگر درست‌تر بگويم پرسش‌هايی می‌کارم - که "ما" در آن ریشه - با آن که در غباری از اسطوره و نمايی از واقعيت نهفته‌اند - داريم.

همه به ياد می‌آوريم که در آغاز سده بيستم - به‌ويژه پس از دهه سی اين سده - برای رديابی و "هويت"يابی، به‌گذشته "رجوع" کرديم و خويشتن را در آينه بزرگ‌نمای "آرين" که محصول کار "شرق‌شناسان" اروپایی - ديگران - در سده هژدهم و به‌ويژه سده نزدهم، بود يافتيم. اين بزرگ‌نمايی در فضای دهه سی که "نژاد آرين" جای ريشه‌يابی زبان "هند - و - اروپايی" را گرفت، و "دانشمندان" هواخواه اين امر، آن را به "هند - و - ژرمن"، تعويض کردند - "هيتلر" که از خدا چنين غذايی را می‌خواست، همه نيرو را برای حل مساله "نژاد پست‌تر" به‌کار برد - به اوجش رسيد...

حالا، به‌سراغ اين نظريه‌ها و انديشه‌ها می‌روم که راه را از چاه بشناسيم و درب بازی را برای "گفتگو" بگشايم.

* * *

من، دراين جا، بنابر "تنگی" جای، تنها به اشاره‌هايی بسنده می‌نمايم و اميدوارم اين خود آغاز بحث "علمی" نی "احساسی" برای آينده گردد.

اين نظريه‌ها، با ورود شرق‌شناسان اروپايی چون "سر ويلليام جونز"، "وايتنی"، "ميوللر" و ديگران به "آسيا"، با دست يافتن براين واقعيت که پيوند نزديکی میان زبان‌های "اروپايی - هندی"، وجود دارد، شکل گرفت و بعد با کژی‌ها و مژی‌ها زياد به راه "نژادی" ره‌سپرد.

کشف "اوستا" توسط "انکويتل دو پررون" فرانسه‌يی، که به گفته "موللير"، جوان ماجراجو و متشبث بود تا دانشمند، و نشر ترجمه‌اش در سال ۱۷۷۱ ع. اين امر را وارد اوج نوين نمود. از آن پس، در مورد "سرچشمه" و "خاستگاه" قوم "آرين" به بررسی‌های متعدد و گونه‌گون آن چنان که "سعدی" می‌گويد، "هر که عکس خويش می‌بيند در آب" صورت گرفت.

فشرده آن‌ها چنين اند:

    - نظريه "هند - و - اروپايی" و بعد "هند - و - ژرمن".
    - نظريه "شمالی".
    - نظريه "آسيای مرکزی".
    - نظريه سرزمين "شمالگان" يا منطقه قطب شمال.
    - نظريه "سپتا - سندهاوا" و ديگر و ديگر ...

بر اساس این نظر، "آرينان" به‌حيث یک گروه قومی در "جایی" در سرزمين‌های بلند اروپای شمالی زنده‌گی می‌کردند. خون‌شان "ناب" و زبان‌شان ساده و کهن‌تر از ديگر زبان‌ها ست. اين ساحه، از کوه‌های "اورال" آغاز و پس از گذشتن از شمال "جرمنی"، به بحر "اتلس" پایان می‌يابد.

نظر ديگر، آسيای مرکزی را جايگاه "آرينان" قرار داده و آن را اطراف بحيره "کسپين" می‌خوانند.

بر اساس نظريه "شمالگان" بر اين باور اند که متن "ريگويدا" و "زند - اوستا" که هر دو را يکی می‌دانند، يعنی "زند" و "اوستا" و يا "اوستا" و "زند"، يکی است -‌ نشان می‌دهند که قطب شمال، "گهواره" قوم "آرين" می‌باشد.

نظريه "سندهاوا"، بر آن است که سرزمين "آرينان" بيرون از "هند"، جای ديگری بوده نمی‌تواند.

خود شرق‌شناسان برای رد اين نظريه‌ها، استدلال‌هايی به بلندی کوه "هماليا" فراهم آورده‌اند که آوردن‌شان مجالی در اين جا ندارد.

به‌همين دليل، هر کسی چون "پرو کرستيز"، دزد بحری اسطوره‌يی "يونان" بر "تخت آهنين" ديد خود، اين تیوری‌ها را می‌خواباند و آن را "کش" و يا "برش" می‌نمايد.

پرسش اولی که در ذهن راه باز می‌کند اين است که پيش از آمدن اين "مهاجران" و يا درست‌تر "اشغالگران" که از دست زمستان "دراز" و "يخ" اين مخلوق "شیطان" گريخته بودند و به‌سرزمين خورشيد و ماه - "اوستا" پُر از وصف زيبايی اين سرزمين است - دست يافته بودند، "ما" کی‌ها بوديم و چگونه "ما" شديم؟

من، به‌گفته آقای ا. عثمان، این "مقال" را تا "کشال" نشود، با "قالی" از "پايک البرت"، از کتابش به‌نام "باور ايران - آرين" بر اساس "اوستا - زند" پايان می‌برم و دری را برای بحث و گفتگو‌های "علمی" و "خِـرَدگرایانه" نی "قالبی" و "ملا نقطی" می‌گشايم.

او هنگام بحث بر اين زبان، می‌گويد: "... آريا، نام محترمی برای طبقه بالا نبود، بل برای همه مردم به‌کار می‌رفت". او سپس از "مخالفان" - یعنی ما - بحث می‌راند و می‌گويد، "دسويان - مخالفان و يا باشنده‌گان اصلی و بومی - که متمدن‌تر از اشغالگران کوچی بودند، چون حاضر نبودند به معبود - نو آمده‌گان - سر تسليم فرود آورند، به‌نام عصيانگر و باغی خوانده می‌شدند."

"زرتشت"، در تمام "اوستا"، از "اهورا مزدا"، نابودی آنان را طلب می‌کند. او، ادامه می‌دهد، "بعد‌ها، اين واژه را "برهمنان" برای کشيدن مرز ميان خود و ديگران، به‌کار بردند."[۱]

* * *


اُسطوره

[] ریشه و پیشینه

هر کی عکس خویش می‌بیند در آب
بــــزرگـــــر بــــاران و گــازر آفــتـــــاب


"سعدی"

اُسطوره Osturah به‌معنای واژه‌يی‌اش یعنی سخن پریشان و بیهوده. سخن باطل و افسانه‌یی.

آن‌گونه که می‌دانیم واژه اسطوره به‌گفته "مهرداد بهار" اسطوره‌شناس معروف "وام‌واژه‌یی" می‌باشد که از زبان عربی گرفته شده است. در آن زبان به‌معنای "روایت و حدیثی است که اصل ندارد."

این وام واژه خود از اصل یونانی "هستوریا" به‌معنای بررسی، تحلیل و تاریخ است و ریشه در زبان "هند و اروپایی" به‌شکل "وید" دارد. در "لاتین" آن را Mythus و در "یونانی" Muthos می‌خوانند.

در زبان‌های اروپایی واژه "مایت"، Myth با آواهای گونه‌گونه، به‌جای اُسطوره به‌کار می‌رود. این کلمه خود از واژه "موتوس" یونانی که معنای "گفته"، "قصه"، "افسانه" و "واژه" می‌دهد، گرفته شده است. این واژه در برابر "منطق" یا "لوگوس" Logos قرار دارد. منطق شیوه‌يی از دریافت است که برای درک یک واقعیت باید به بررسی و استدلال پرداخت. برای حادثه‌يی که در اسطوره بیان می‌گردد، نیازی به استدلال، منطق و اثبات نیست. با آن هم در ارثیه فرهنگی مردمان جهان جایگاه ویژه‌يی دارد.

اُسطوره از آن مدخل‌های پیچیده و پُر بحث است که نمی‌توان در این تنگجای به همه گوشه‌هایش پرداخت.

در این راستا، فیلسوفان و دانشمندان رشته‌های گونه‌گونه بحث پردامنه‌يی را به راه ‌انداخته‌اند و دیدگاه‌های گونه‌گونه‌يی را ارایه کرده‌اند.

در تمام دوران سده نزدهم عیسایی، برخی به این امر پای می‌فشردند که "اسطوره" خود عین بیان "واقعیت" است.

در بخش زبان‌شناسی و بشرشناسی، این بحث، گسترده‌گی شگفت‌انگیزی دارد. "فریدریش ماکس میوللر" F.M. Muller در اثرش به‌نام "اسطوره‌شناسی مقایسه‌یی" آن را "زبان خاموش و گنگ" می‌داند.

"ارنست کا سیرر" E. Cassirer در اثرش به‌نام "فلسفه شکل‌های نمادی" به این باور است که زبان در ذات وجودش تمایل به خلق اسطوره و افسانه سازی دارد، تا خٍـرد گرایی.

"لی وی اشتراوس" L. Strauss در کتابش به‌نام "اُسطوره‌شناسی" به این دید دست یافته است که اسطوره موهبت و نعمت ذاتی انسان نیست، بل دست‌آورد مهمی برایش می‌باشد. در این نگاه، زبان و اسطوره دو نماد بیان انسان اند.

"زیگموند فروید" S. Freud روان‌شناس معروف که آدمی را از چنگال جن زده‌گی نجات داد، آن را "حضور سترگ ازلی" می‌داند که در ناخودآگاه جمعی همه نژاد‌های بشر، یعنی انسانان، حضور دارد.

آن چی خصوصیت بارز اسطوره را می‌سازد، این است که در آن نمی‌توان حضور روشن یک پدیده تاریخی را دید. اما، شگرد دیگر اسطوره این است که به شدت خصوصیت بوقلمونی دارد، رنگ بدل می‌کند و خود را با دگرگونی‌ها همرنگ می‌سازد.


[] بیان این واژه

اُسطوره را می‌توان آینه بیان و نماد رویا، خیال و تصور انسان دانست. ساده‌ترین تعریف اسطوره این است:

بیان باور‌های انسان در مرحله ابتدایی تطور اجتماعی که بعد‌ها رنگ تقدس به‌خویش می‌گیرد.

جالب‌ترین نکته در ذات و ماهیت اسطوره این است که برای پذیرشش، با آن که پُر و انباشته از تعارض است و در آن حادثه‌های باور نکردنی و دور از خرد فراوان جریان دارد، تلاش نمی‌کند تا به اثبات روی آورد.

به‌همین دلیلی به‌نظر "الیاده" Mircea Elidad اُسطوره عبارت از "روایت مقدسی است که در خدمت انسان دیندار قرار می‌گیرد."

از همین‌رو به‌روشنی می‌توان بیان داشت که اسطوره‌ها در ساده‌ترین بیان‌شان، روایت‌های متعددی در باره خدایان، نیروهای برتر بشری و حادثه‌های شگفت‌آور زمان آغازین می‌باشند. زیرا اسطوره‌ها آن‌گونه که می‌دانیم تبلوری از باورها، عادت‌ها، عقیده‌ها، آیین‌های بشری می‌باشند. این بخشی از بینش بشری، سخت‌جانی بیش‌تری از دیگر عامل‌های بنیادی فرهنگ بشری دارند. این سخت‌جانی در مورد‌هایی چنان پوست کلفت و لـک دارند که مانع دگرگونی سازمان‌های اجتماعی می‌گردند. اما، نباید فراموش نمود که در درازمدت، دگرگونی‌ها آرام آرام این قالب‌ها را - با آن که بسیار سخت‌جان اند - درهم می‌شکنند.

در زیر لایه اُسطوره می‌توان حماسه‌ها، افسانه‌ها، قصه‌های جانداران، افسانه‌های دیو و پری، قصه‌های مردمی و یا فولکور و دیگر و دیگر... را رده‌بندی کرد. باید این نکته را یادآور شد که در اسطوره نباید به‌جستجوی دریافت حادثه‌های تاریخی شد. باید خط فاصل روشن میان اسطوره و تاریخ کشید.


[] توجه به اُسطوره

باید براین نکته تاکید وزرید که توجه به شناخت و درک، بررسی و تحلیلی اسطوره حاصل کار دانشمندان رشته‌های گوناگون دانش، در "اروپا" می‌باشد.

آن گاهی که دانشمندان اروپایی به تلاش در این امر افتادند که با استفاده از کلید اسطوره، درب جامعه انسانی را در خط نگرش به گذشته دور را باز نمایند، توجه به اسطوره آغاز گردید.

دید روشن و ژرف در این راستا را می‌توان مدیون عصر روشنگری دانست. این امر آن گاهی میسر شد که نگاه انسان برای درک چگونگی مساله‌ها به سوی نگرش خردگرایانه روی آورد.

مایه‌های این نگرش را دریافت گزارش‌هایی می‌ساختند که از سفر‌ها و کشف افق‌های جدید، در برابر بشر گشوده شدند.

"برنهارد لی بویر دی فونتنللی" دانشمند فرانسه‌يی با مقایسه اسطوره‌های یونانی و بومیان امریکای شمالی، به این نتیجه دست یافت که یک نوع شیفتگی همگانی و جهان‌شمول انسانی در اسطوره‌ها وجود دارد.

او در اثرش به‌نام "اصل و ریشه افسانه‌ها" (۱۷۲۴) پوچی و افسانه‌يی بودن اسطوره را ناشی از این امر دانست که افسانه ریشه در باورهای همبود‌های ابتدایی دارد.

این‌ها آرام آرام راه را برای بررسی اسطوره که رهنمای روشنی برای درک اساس‌ترین عنصر هستی زنده‌گی انسان مانند: جنگ و صلح، زنده‌گی و مرگ، راستی و ناراستی، خوبی و بدی می‌باشند، باز نمود.

در همین راستا "جورج گری" (Georg Grey) که در میانه سده نزده عیسایی والی "انگلستان" در "نیوزیلند" بود، در جریان برخورد با قبیله "ماوری" Maori متوجه این امر شد که آنان در جریان استدلال‌های خویش به‌صورت جدی و بار بار به اُسطوره‌های‌شان استناد می‌نمایند. او برای درک بهتر نیت بومیان، زبان‌شان را فرا گرفت و به درک اسطوره‌های‌شان روی آورد.

اما، این "گیام بات تیستا ویکو" (Giambattista Vico) متفکر و بشرشناس ایتالیایی بود که با نوشتن اثری به‌نام "دانش ویکو" (۱۷۲۵) درب بررسی ژرف و علمی اُسطوره را باز نمود.

از آغاز سده نزدهم، با گسترش انگیزه‌های پیوند خیال و احساس با زبان، توجه به‌خانواده زبان "هند و اروپایی" و پس‌تر‌ها رشد دانش زبان‌شناسی مقایسه‌يی و پیوند این‌ها به تاریخ و فلسفه، راه را برای بررسی هر چی بیش‌تر اُسطوره‌ها باز نمود.

در این راه، "فریدریش ماکس میوللر" (F. Max Muller) شرق‌شناس "جرمنی" که بعد به "انگلستان" کوچید و در آن جا دست به‌بررسی همه‌جانبه زبان‌شناسی زد، جـایگاه ویـژه‌يی دارد. او دیـدگاه‌اش را در اثری به‌نـام "اُســطوره‌شــناسی مقایســه‌یی" (۱۸۵۶) بیان داشت. او به این امر متوجه شد که عنصر‌هایی چون: "آسمان"، "آفتاب" و "سپیده" در همه اسطوره‌ها جایگاه ویژه‌يی دارند. او پس از بررسی بیش‌تر، به این باور دست یافت که باگذشت زمان، در اُسطوره اصالت معنا در جریان به‌گفته او "بیماری زبانی" از دست رفته است. به این گونه، از دید او، دیگر اسطوره‌ها بازتابگر پدیده‌های طبعی نیستند. خلاف این امر، اُسطوره‌ها به‌صورت غیر عقلی و بی‌خردانه فعالیت‌های خدایان، قهرمانان و دیو و پری را باز تاب می‌دهند.

بـه‌صــورت نمـونـه در یـکی از اســطـوره‌هـای یـونـان جـای "ســپیـده" را "دافنـی" (Daphne) (در اســطـوره یـونـان دخـتـر بحـری) و "خـورشــیـد پـگاهـی" را "فـویبـوس" (Phoibos)، (در اسطوره یونانی خدازن زیبا) اشغال کرده‌اند.

البته بررسی و کاوش ژرف و عمیق در این راستا جریان دارد.

در مورد پیوند و رابطه اسطوره با تاریخ، باید یادآور شد: با آن که هر دو نگاه به دریافت وضع گذشته دارند، اما، برخورد تاریخ به‌یک پدیده در چارچوب زمان‌نبدی روشن و مستند، صورت می‌گیرد. در گوهر این مساله وجود اثرهای نوشته شده وجود دارد. با این کلید‌ها است که می‌توان درب پنهان تاریخ را باز نمود. کهن‌ترین این اثر‌ها را می‌توان در سنگ نوشته‌هایی در این حوزه به‌بررسی گرفت. مشکل مساله در این امر نهفته است که از شاهنشاهی "هخامنشیان" گرفته تا "کوشانیان"، سرزمین پُر پهنی را در بر می‌گیرد که دارای زبان‌ها و فرهنگ‌های گونه‌گونه بوده‌اند.

برای دریافت عمق این مساله، بایست به سنگنوشته‌هایی که به زبان‌های "پارسی کهن"، "پارسی میانه"، "پارتی"، "خوارزمی"، "سغدی" و "باکتری"، که از سده ششم پیش از عیسا به این سو باقی مانده است، نگاه نمود. البته این نگاه نباید در این تنگ جای بسنده نماید. برای درک ژرف‌تر، باید به سنگ‌نوشته‌های "بابل"، "ایلام"، "آرامی"، "یونانی" و "سانسکریت" نیز توجه نمود.


[] نگاهی در سرزمین پُر پهن حوزه ما

هر گاه نگاهی به‌کار برد اُسطوره در گستره سرزمین‌مان - بدون در نظرداشت مرز‌هایی که در جریان یکی دو سده اخیر شکل داده شده است - بیندازیم، باید دید ما به‌وسعتی قرار بگیرد که در شرق و جنوب شرق آن وادی "سند"، در شمال آسیای مرگزی، شامل دریا‌های "آمو" و "سیر" و در غرب همان میان دو رود "دجله" و "فرات" یا "بین‌النهرین" گسترده است. این سرزمین را می‌توان "تحفه" دریا‌ها و رودخانه‌های بزرگ به‌حساب آورد. در کنار این رودخانه‌ها تمدن‌های با شکوهی سربلند نموده‌اند.

اگر بخواهیم مرزبندی سیاسی کنونی را در نظر بگیرم شامل: "افغانستان"، "تاجیکستان"، "ترکستان"، "پاکستان"، "ایران"، "هند" و "عراق" می‌گردد. این سرزمین از شرق به غرب بیش از سه‌هزار ک. م. را در بر می‌گیرد. نباید فراموش نمود که اثر‌های فرهنگی در همین چارچوب در بند نمی‌ماند و تا دور دست‌ها ره می‌سپارد.

این امر را باید تذکر داد که هسته این تمدن در "بین‌النهرین" و "مصر" گذاشته شد. بعد، با رشدش اثر ژرفی بر دیگران وارد نمود. به‌همین دلیل، ما مهر و نشانه این تمدن را بر چهره همه این بخش‌ها دیده می‌توانیم. نشانه‌هایی از فرهنگ آسیای غربی را می‌توان به‌روشنی در وادی "سند"، "ترکستان چین"، "یونان" و "مصر" دید.


[] اسطوره و واقعیت در این بخش

برای شناخت گسترده این بخش، ما می‌توانیم از دو سرچشمه مدد و بهره بگیریم:

    ۱- زبان‌ها و اسطوره‌ها. آن‌ها را می‌توان شاهد‌های درونی خواند.
    ۲- یافته‌های باستان‌شناسی. این بخش‌ها را می‌توان نشانه‌های بیرونی و یا شکل‌های مادی خواند.

آن‌گونه که می‌دانیم در پی جستجو برای آگاهی در مورد گذشته اسطوره، باید توجه به زمانی نمود که مردمانی که به‌زبان "هند و اروپایی" گپ می‌زدند، وارد این بخش شدند.

البته این نکته را باید یادآور شد که پیش از ورود این‌ها، تمدن با شکوهی به‌وسیله مردمان و باشنده‌گان این‌جا در وادی "سند" شکل داده شده است. به‌گفته "مهرداد بهار" این‌ها "نواحی جنوبی، مرکزی و شرقی و حتی در شرق تا حدود دریای خوارزم نژاد "دراویدی" می‌زیسته است. که محتملا "عیلامیان" نیز از این نژاد بوده‌اند."[٢] را در بر می‌گیرد.[٣]

هم‌چنان باید یادآور شد که پیش از ورود مردمان "هند و اروپایی" در این‌جا، حضور تند و پُر نفوذ فرهنگ "عیلامی"، "سومری"، "بابلی"، و "آشوری" نیز در این سرزمین، وجود داشته است.


[] "آریا"، "آرین" دیگر و دیگر ... در اُسطوره‌ها

نخست از همه باید یادآور شد که سرچشمه‌های اُسطوره‌ها در این حوزه بزرگ فرهنگی گونه‌گونی زیاد دارد. آن چی به ما نزدیک‌تر است، حضور آن در سروده‌های دینی "ویدی" و "اوستایی" تبلور می‌یابد. این دو سروده چنان به‌هم نزدیک اند که آن‌ها را می‌توان خواهرن سکه و یا همتنی خواند.

تا جایی که روشن است "گه رادو گنولی" (Gherado Gnoli) در اثرش به‌نام "ایده ایران: نوشته‌يی بر ریشــه و اصـل" در جریـان بحـث بـر ایـن مســاله می‌نـویســد: "... اکنـون روشــن شــده اســت که واژه "ایریا" (Airya) هرگز در "گاتا" (Gatha) نیامده است. بعد‌ها، از این واژه در "اوستای جوان‌تر" به‌ویژه "یشت‌ها" یادآوری گردیده است. … نکته قابل توجه در این مورد این است که تا حال دانشمندان به ریشه این واژه دست نیافته‌اند... در این جا هم از "ناآریایی" یا (Anairya) حرفی به میان می‌آید. در این مورد یادآوری می‌گردد که اگر مراسم و آیین‌ها برابر به‌دستوری که وجود دارد، اجرا نشود، روح خبیثه آنان بر ما پیروز می‌گردند."[۴]

ناکفته نباید گذارد که "گاتا" یا "یسنا" سروده پنجگانه‌يی است. خود واژه "گاه" به‌معنای آهنگ و ترنم است. این‌ها به‌زبان اوستایی کهن سروده شده است. نکته جالب این است که "گاتا" خلاف سروده‌های "ریگودا" به‌صورت اصل به‌دست ما نرسیده است. در این جریان بار‌ها و بار‌ها ویراستاری شده است.

"اوستا" برای بار اول از سوی "ب. بریس سون" (B. Brisson) دانشمند فرانسه‌یی، در سال (۱۵۹۰) در "اروپا" شناختانده شد. اما، در حوزه خود ما تا آن گاهی که "پور داوود" در جریان جنگ اول جهانی نتوانست، بار دیگر به "ایران" بر گردد، و با استفاده از منبع‌هایی در "جرمنی" به این اثر دست بیابد، درکی از "اوستا" وجود نداشت. او این خالیگاه چار صد ساله را با اقامت‌های متعدد در "هند" پُر نمود. به این‌گونه، این اروپاییان بودند، که ما را با "اوستا" آشنا ساختند و گر نی در صندوقخانه‌های معبد‌ها، می‌پوسید. هرگز ترنم آن جز در مراسم نیایشی و آن هم دور از چشم قدرتمندان دینی، به گوش مردم نمی‌رسید.


[] همانندی "رگ ودا" و "اوستا"

نمونه روشن واژه‌گان "یما" (Yama) در "ریگ ودا" و "ایما" (Yima) در "اوستا" می‌باشند. این واژه در "رگ ودا" به‌معنای "خدای مرگ" به‌کار می‌رود و در "اوستا" به‌مقام اولین شاه، دست می‌یابد.

نمونه دیگر، واژه "سوما" (Soma) در "رگ ودا"ست است. این گیاهی بوده که از آبش نوشیدنی مست‌کننده می‌ساخنتند و آن را در مراسم نیایشی می‌نوشیدند. این واژه در "اوستا" که بعد‌ها سروده شده، به "هوما" (Haoma) بدل شده است.

به این‌گونه دیده می‌شود: آنانی که تلاش دارند تا میان سروده‌های "ویدا" و "اوستا" خط فاصل بکشند، راه خطایی را در پیش گرفته‌اند. البته از دید زمان - به‌صورت حدس و گمان - سروده‌های "ودا"‌يی کهن‌تر اند.

این نزدیکی چنان روشن است که می‌توان تمام متن "اوستا" را با استفاده از قاعده آواشناسی به "ودا" بر گرداند.

به باور "فورل" (Phurel) این‌ها چنان با اسطوره‌های "نورس" (Nors) یا "شمال" (زبان کهن مردمان "سکاندویا" در شمال "اروپا") نزدیک اند که می‌توان آن‌ها را سنگواره اسطوره‌های "هند و اروپایی" خواند.

این واژه "آریا" دارای شکل‌های گونه‌گونه است:

در زبان هندی "ا - ریا" (Arya) پارسی کهن "آریا" (Arye) در پارسی میانه "آری یا" (Ariya) در "اوستا" به‌شکل "ای ری یا" (Airiia) آمده است.

با نگاه گذرا هم به این واژه‌گان می‌توان بیان داشت که این‌ها همه دختران یک مادر اند.

از آن جایی که ما نام دقیق این مادر زبان را نمی‌دانستیم، زبان‌شناسان برای آن واژه "هند و اروپایی" را گذاردند. این نام‌گذاری چنان سیالت دارد، که هنگام نفوذ نژادپرستان "جرمن" در دوران "نازی" واژه "هند و ژرمنیک یا هند و جرمنی" را جای گزینش ساختند. بعد از شکست این نظام، باردیگر به‌نام "هند و اروپایی" خوانده شد. امیدواریم بعد‌ها خود زبان‌شانسان واژه مناسب‌تری برایش پیشنهاد کنند.

نکته مهمی را که باید یادآور شد این است که واژه "آریا" و شکل‌های گونه‌گونه‌اش از همان آغاز، بار زبان‌شناسانه‌يی داشت. به‌همین دلیل مادر این زبان را "پیش هند و اروپایی" خواندند.


[] اسطوره در سند‌های تاریخی

واژه “آریا” برای بار نخســت در ســنگنوشــته‌های به‌جـا مانـده از شــاهنشــاهی “هیت تیت” (Hittite) ذکر شده است. این سنگنوشته‌ها با خط میخی و به زبان “اکاددی” (Accadian) نوشته شده است. از سال (۱۸۸۷) به این سو در اثر کاوش‌های باستانی بیش از سه هزار تایش به‌دست آمده‌اند. این شاهنشاهی و امپراتوری که به‌نام “هرریان” (Harrian) خوانده می‌شود، در سرزمین “هیت تیت” در میان سال‌های ۱۴۰۰ تا ۱۱۸۰ پیش از عیسا فرمانراویی می‌نموده است. نام دقیق این‌جا “اورو‌ها اتی” (Uruhaatti) یا سرزمین “هیت تیت” بوده است. پایتخت این شاهنشاهی “هت تو شاش” (Hattushash) نامیده می‌شده است. این محل اکنون به دهکده‌يی می‌ماند. نامش “بوگاز کوی” است و در ۱۶۰ ک. م. شرق “انقره” پایتخت “ترکیه” قرار دارد. این را می‌توان سرزمین گسترده‌يی دانست که از سوریه تا “بین‌النهرین” در قلمروش بوده است.

در این‌جا “هند و هرریان” خانواده اشرافیی را شکل دادند. به این‌گونه گروه‌هایی از اینان به‌جای این که به‌سوی شرق به “هند” بروند، به‌سوی سرزمین “میان دو آب” همراه با “هرریان” آمدند. آنان به‌زودی در زبان و فرهنگ “هرریان” جذب شدند. نشانه‌هایی از زبان‌شان را می‌توان تنها در وجود نام‌های مردان به‌ویژه شاهان‌شان، مانند “ارتاتاما”، یافت. البته نام خدایان مانند: “میترا” (Mitra) و “ایندیرا” (Indira) و واژه‌گان فنی مانند رام کردن اسپ، نیز در این رده شامل می‌گردند.[۵]


[] خاستگاه

آن‌گونه که می‌دانیم این امر در اسطوره‌های کهن از آن میان “اوستا” در بخش “وندیداد” که “راننده دیو” معنا دارد، و برای دوری از زخم چشم وی سروده شده است، ما به‌عبارت زیر بر می‌خوریم: “من، اهورامزدا، نخستین سرزمین زیبایی که آفریدم ایرانویچ بود.”

از این سرود رد جای مشخصی را نمی‌تواند، به‌دست آورد.

با آن که در مورد خاستگاه دقیق مردمان “هند و اروپایی یا هیت تیتی” هنوز هم بحث گسترده‌يی جریان دارد، داده‌های باستان‌شناسی که از بررسی فرهنگ “کورگان” (Korgan) به‌دست آمده است، این فرضیه را مشخص‌تر می‌سازد. به این باور، خاستگاه آنان در جلگه‌های جنوب “روسیه”، ساحل‌های دریای “دنیپر”، شمال “قفقاز” و غرب “اورال” بوده است.


[] ورود به سرزمین ما

گروه‌هایی از قبیله‌های “هند و هیت تیتی” یا “هند و اروپایی” در میان هزاره دوم پیش از عیسا، با گذر از کوه‌های “هندوکش” (سیاه کوه) به شمال غرب “هند” یا “پنج آب” وارد شدند.

در این‌جا با بومیان که دارنده تمدن باشکوه وادی “سند” بودند، روبه‌رو شدند. “ریگ ودا” این بومیان را “داسا” (Dasa) یا “داسیو” (Dsyu) می‌خواند.

این نفوذ و تجاوز در جریان موج‌های گونه‌گونه‌يی صورت گرفت. این نکته را نباید فراموش نمود که این گروه‌ها دارای لهجه‌های دور از هم و متفاوت بوده‌اند. در برخی فرق میان “ر” و “لام” وجود نداشت.

بعدتر گروه‌هایی به‌غرب کوچیندند. هرکدام از این قبیله‌ها نیز با لهجه‌های متفاوت به‌زبان “هند و هیت تیتی” یا “هند و اروپایی” سخن می‌زدند.


اسطوره در خدمت هویت و قدرت‌سازی

به‌گفته “ارنست کاس سیرر” فیلسوف “جرمن”، اسطوره بیش‌تر برای آن شکل می‌گیرد تا به‌اندیشه بیخرد و غیر عقلی، توان نفوذ شدید بدهد.

به‌باور “دوروتی م. فیگویرا” (Dorthy M. Figueira) وظیفه اسطوره این است که به‌قدرت، توان زیست را در چارچوب سیاست ببخشد.


[] جنبش روشنگری و اسطوره

آن گاهی که در سده پانزدهم، استبداد دینی - سیاسی در “اروپا” بیداد می‌کرد، گروهی از روشنگران با نگاهی به سفرنامه‌هایی که آرام آرام، در پی دوران “کشف” در خط اسطوره، از سوی “شرق” جسته و گریخته برای‌شان می‌رسید، تلاش نمودند تا با توجه به این بخش، پرده از روی نهاد‌های فاسد اجتماعی و دینی خویش بردارند.

آنان با استفاده از این سفرنامه‌ها که اسطوره‌هایی در بر داشت، بر آن بودند تا این یافته‌ها را با اصل‌های دین مسیحت و شاخه‌های گوناگونش، به مقایسه بگیرند. این امر در حالی جریان داشت که در سده شانزدهم در اروپا، دیدگاه‌های دینی که تصویر بهشتیی را کشیده بودند، زیر بار سنگین واقعیت‌های دردناک و تندی ذهن جستجوگر روشنگران، خـُرد و خمیر می‌گردید.

این امر فیلسوفان و دانشمندان را بر آن داشت تا پرسش‌های تکاندهنده‌يی که در ذهن‌شان راه باز می‌کردند، بیان بدارند و آن‌ها را در نوشته‌های‌شان بکارند.

در میان اولین پیشگامان می‌توان از “مونتسکیو” (۱۷۵۵-۱۶۸۹) (Montesquieu) و بعد “ولتر” (۱۷۷۸-۱۶۹۴) (Voltair) نام برد.

هر دو، به‌ویژه “ولتر” با توجه به‌اندیشه اسطوره‌يی که در سروده‌های “ویدی” وجود داشت، این مساله را به میان کشیدند: این سروده‌های دینی به‌دلیل کهن بودنشان، از کتاب “تورات” پیش‌تر است. با این بیان، جایگاه برجسته “یهودیان” و اصالت دین‌های “موسایی” و “عیسایی”، زیر نشانه پرسش بزرگ قرار گرفت.

این خط بهره‌برداری از اسطوره برای رد باور‌های دینی که در وجود اسبتداد سنگین کلیسا تبلور یافته بود، ادامه یافت. در این رده “ولتر” چنان پیش رفت که با روشنی بیان داشت که انسان دوران و عصر طلایی داشته است.

در ایـن راســتا یـک خیـل از نـویســنده‌گان و فیـلســوفان اروپـایی مـاننـد “کانـت”، (Kant) “هردر” (Hereder) و “ویللیام جونز” (Jones) بحث‌ها پر شوری را به راه‌ انداختند. در این میان “جونز” زبان‌شناس معروف که بیش از بیست و دو زبان را می‌دانست، در این نگاه جایگاه خاصی دارد. او برخی از اثر سروده‌های دینی را که بنُـمایه اُسطوره‌يی داشتند، از زبان “سانسکریت” ترجمه نمود. او به این باور دست یافت که فرهنگ اصیل “آرین” از درون پوسیده شده است و این تنها پوست‌های تکیده‌اند که در فرهنگ کنونی “هند” باقی مانده‌اند.

جای شگفتی است که بخش زیاد این باور‌ها ریشه در اسطوره داشتند و بر کدام متن دقیق استوار نبودند.

در گام‌های بعدی، در سده‌های هفده و هژده، این امر از ساحه فردی به‌جمعی انتقال کرد. به این باور، اسطوره چنان نیروی دارد که از درون ناخودآگاه، غریزه‌های طبعیی را رهبری می‌نماید. ملت‌های بزرگ از راه اسطوره توانایی خویش را بر ورق تاریخ مهر می‌زنند.


[] اُســطوره “آریـایـی” در دوره خـیـال‌پــردازی یـا رمـانـتـیـســــیزیـم (Romanticism)

در پایان سده هژده عسایی در “اروپا” دید نوی شکل می‌گرفت. این دیدگاه در برابر خردگرایی جنبش روشنگری، اندیشه احساسی را جای گزین نمود. بر خط این باور احساس، پندار و تخیل نیرومند، انگیزه‌يی برای دریافت حقیقت است. اینان برای دست یافتن به‌حقیقت به اشراق روی می‌آوردند. این را پدیده‌يی می‌گویند که حقیقت ناگهان به‌صورت جرقه و درخششی در ذهن جوینده بل می‌زند و کار به کشف و شهود می‌رسد.

اینان برخلاف روشنگران که اسطوره را مخلوق ذهن فرد می‌دانستند، به این باور بودند که این جمع است که چنین امری را انجام می‌دهد. به باور اینان اسطوره از دورن طبعیت برخاسته و بار دیگر به “روح مقدس” می‌پیوندد. نگاه به گذشته “طلایی” گوهر این تفکر را می‌سازد. به این دلیل اسطوره وسیله شاز و نادری برای بهره‌برداری این دیدگاه به‌حساب می‌رود. در این میان اسطوره‌های “هند” جایگاه ویژه‌يی دارند.

در ایـن دیـد، مـا دانشــمنـدان معـروفـی چـون: ”روســو” (Rossou) “شــیللینگ” (Schilling) ، و “شلی‌گل” (Schlegel) را شاهد هستیم. به باور آنان اُسطوره‌ها که ناب و بی‌غش بودن وضع را در گذشته بیان می‌دارند، می‌توانند خط‌های یک آینده بهتر را ترسیم نماید.

“شلی‌گل” چنان شیفته اسطوره گردید که پیشنهاد نمود حالا که “غرب” چنین چیزی ندارد، باید تلاش نماید تا اسطوره‌يی را بسازد. او چنان گامی در این راستا برداشت که شگفتی ‌بار می‌آورد. او با جدیدیت بیان می‌دارد، “ بهتر است به “شرق” (“هند”) روی بیاوریم.”


[] از زبان به نژاد

آن‌گونه که یادآروی گردید، زبان‌شناسان پس از بررسی مقایسه‌يی زبان‌ها، با درک این مساله که زبان‌های متعددی از “آیرلند” تا “هند”، از زبان یگانه‌يی سرچشمه گرفته است، چون نام دیگری وجود نداشت، آن را “هند و اروپایی” گذاشتند. به‌تازه‌گی‌ها این نام به “هند و هیت تیتی” نیز بدل شده است. زبان‌شناسان به این باور اند که مادر این زبان نیز وجود داشته است و آن را “پیش هند و اروپایی یا هیت تیتی” (Proto- Indo- European) نام گذاردند.

در سده نزدهم عیسایی واژه “آریایی” برابرنهاد با زبان “هند و اروپایی” به‌کار می‌رفت. بعد کاربـُردش معدود شد و شاخه‌های دیگر زبان‌های “هندو اروپایی” منطقه ما را در بر می‌گرفت.

در همـیـن ســـده نـزدهـم عـیـســـایـی بـود کـه “جـوزف آرتـر کـنـت دو گـوبـیـنـو” (J. A. C. de Gobineau) (۱۸۱۶-۸۳) نویسنده و بشرشناس فرانسه‌يی و بعد “هوستون ستوارت چمبرلین” (H. S. Chamberlain) در خط و دیدگاه به‌شدت تبلغاتی و پروپاگندی، طرح “نژاد آرین” را پیش کشیدند. او نخست در این دایره تمام کسانی را قرار داد که به زبان “هند و اروپایی” سخن می‌زدند. در گوهر این طرح، مساله‌يی قرار داشت مبنی بر این که تمام دست‌آورد‌های انسانی مدیون کار اینان است. از سوی دیگر، اینان نسبت به “سامیان”، “زردان” و “سیاهان”، نژاد برتر و عالی‌تر به‌شمار می‌ایند.


[] جستجوی اسطوره در دین

“گوبینو” برای این که زودتر بر ذهن‌ها نفوذ نماید، تلاش نمود تا “آرینان” را در آموزه‌های دین‌های “موسایی - عیسایی” جستجو نماید. او بانگاهی به تقسیم‌بندی نژادی در “انجیل” به‌نوشته “فیگویرا” (Figueira) به این نتیجه دست یافت: ”او دلیل جدایی نژادی را در پسران “نوح” یافت. بر اساس این باور پسرش “حام” که پدر را در حالت مستی لچ و برهنه دیده بود، خشمش را بر افروخت. پدر او را به “افریقا” تبعید نمود. به این‌گونه در کتاب “عهد عتیق” مجازات گناه با رنگ تیره نژاد، همراه شد. پسران “سام” در جریان آمیزش با دیگر نژاد‌ها رنگ تیره‌يی گرفتند. به باور “گوبینو” این تنها فرزندان “یافث” بودند که خون پاک “آریایی” را نگه داشتند.”[٦]

به این‌گونه دیده می‌شود که در باور “موسایی - عیسایی” از همان آغاز، نگاه تبعیض‌آمیز، بر پایه رنگ جلد انسانان شکل می‌گیرد.

در باور اسلامی، که در تفسیر‌ها و تاریخ‌ها، ذکر شده، داستان “نوح” به‌گونه دیگری آمده است. در این آموزه “کنعان” سر از فرمان پدر بر داشت و غرق گردید. در پایان کار که توفان فروخفت، “نوح” جهان خالی از مردم و جانداران را به “سام”، “یافث” و “حام” پسرانش تقسیم نمود. به‌نوشته “دهخدا”، “عراق و خراسان و حجاز و يمن و شام و ايران شهر نصيب سام آمد، و ترک و سقلاب و ياجوج و ماجوج تا چين مر يافث را رسيد.”

در این برداشت، ما به دو نکته مهم بر می‌خوریم: یک - این که در باور “موسایی - عیسایی” این “یافث” است که خون “آریایی” در رگ‌هایش جریان دارد. دو - این که همین “یافث” در باور اسلامی به “ترک و چین” دست می‌یابد، و خون رنگه‌يی در رگ‌هایش جریان می‌یابد. اما، به باور من این افسانه تبلور وضع در کشور‌های مستبد را که فرمانروا تمام قلمروش را میان پسرانش تقسیم می‌نماید، را بیان می‌دارد.

نکته جالب در این دید آن است که به‌باور “گوبینو” در میان گوینده‌گان زبان “هند و اروپایی” این مردمان “شمال” و “جرمنان” اند که ناب‌ترین “نژاد” به‌حساب می‌آیند.

دیدگاه “گو بینو” جایگاه خاصی را برای سپیدان در اثرش داد. او به این باور دست یافت که میان سپیدان، این “آریاييان” اند که در اوج تمدن قرار دارند. این‌ها وقتی راه نزول و سقوط را در پیش گرفتند که خون ناب و پاک‌شان با دیگر خون‌های ناپاک در هم‌آمیخته شد. در میان خون ناپاکان “یهودیان” بدتر از همه به‌حساب می‌آیند.

این اما، “ماکس میوللر” است که اسطوره “ودا”‌يی را به آسمان جنبش احساساتی بالا می‌برد. او حتا بیان می‌دارد، “ودای ما یعنی اجداد ما”. اما، خود به‌زودی متوجه می‌گردد که بخشی از این سروده‌ها به بیان خودش “کودکانه، عامیانه و به‌شدت بی‌معنا و پیش‌پا افتاده” است، اما، این دید در درخشش دید نژادپرستانه‌اش غرق می‌گردد.

پس‌تر او از دانش زبان‌شناسی در این راستا بهره‌برداری زیاد می‌نماید و طرح زبان “آریایی” را به میان می‌آورد. او به‌سرعت از رده‌بندی زبان‌ها بیرون می‌شود و به “نژداد برتر آرین” روی می‌آورد. او در این خط، “افریقاییان”، “بومیان امریکایی”، “تورانیان” و “سامیان” را “نژاد‌های واقعی دد منش” می‌نامد و آنان را “نژاد پست” می‌شمارد.

این مرد، در دیدگاه‌های بعدیش بیان می‌دارد که هدفش تنها و تنها کاربرد زبانی این واژه “آریایی” بوده است، نی نژادگرایانه. اما، این زهر مدت‌ها پیش کارش را انجام داده بود. این امر چنان اثرمند بوده است که بعدها دیگران نیز از آن بهره گرفتند و همان‌اش و همان کاسه تا کنون دگرگون نشده است.

این امر که با جستجوی در مورد ریشه‌های کهن دین و زبان آغاز گردیده بود، در دوزخ دست یافتن به هویت نژاد برتر “آریایی” فرو رفت و آتش‌های سوزان بعدی را بر افروخت.

“نیچه” (۱۹۰۰-۱۸۴۴) (Nietzsche) و آن اندیشه “ابران‌سان”ش، جایگاه ویژه‌يی در این جنبش فکری دارد. او در این راه گام‌های بزرگی برداشت. او در گسترش این اسطوره، نقش مهمی بازی نمود.

به باور من دلیل علاقه و میل “نیچه” به‌اندیشه‌يی که در “گاتا” کهن‌ترین بخش “اوستا” که به باور دانشمندان به‌وسیله “زرتشت” بیان شده است می‌باشد، در خط این باور سیر می‌کند که تاریخ و زمان به‌شدت دوره‌يی و یا چرخه‌يی می‌باشد و در آن حادثه‌ها به‌صورت دایم با دگرگونی‌هایی جریان دارد.

او خود به‌اندیشه “بازگشت و عود جاویدان” موجود‌ها در هستی باور داشت، و از همین رو این دیدگاه را می‌پسندید.

این اندیشه، از یک سو خلاف باور‌ها و حکم‌های دین‌های “موسایی - عیسایی” به‌حساب می‌رفت و از جانب دیگر کهن بودن آن‌ها را زیر پرسش بزرگ قرار می‌داد. “نیچه” که این اخلاقیات را نادرست می‌دانست، به این بخش روی آورد.

“نیچه” از اُسطوره برای طرح اندیشه شکل دادن گروه “اشراف نو” و یا “قشر فرمان روا” بهره گرفت. او به این باور بود که می‌توان جانداران را به دو گونه رشد داد: یک: به‌وسیله رام کردن، مانند جانداران در باغ وحش و یا انسان در کلیسا و دوم: به‌وسیله تولید نژاد خاص و ويژه‌یی.

به این‌گونه او اساسی‌ترین اندیشه‌ها را برای بهره‌برداری “نازیان” با استفاده از این اسطوره‌پی ریخت. بعد‌ها دیگران از این اندیشه در پرورش جنبش “فاشیزم و نازیزم” بهره فراوان بردند.


[] “آریایی” و “یهود”

از همان آوانی که آگاهان اروپایی یا قصه‌هایی از کشف سروده‌های “ویدایی” از “هند” اسرارامیز آشنا شدند، یکی از بهره‌گیری‌هایی مهمی که از این یافته‌ها نمودند، پایین آوردن آموزه‌های “موسایی” و یا “یهودی” از جایگاه بلند تاریخی‌اش بود. این باور با سرعت شکل گرفت که حکم‌های دین “موسایی” که در کتاب “توارات” بازتاب یافته بودند، انحرافی از وحدت و اندیشه‌های ناب کهن می‌باشد.

این امر آغازگر یهودی‌ستیزی سنتی به‌حساب می‌رود.

در این راستا، آنانی که تلاش داشتند تا با نقد این آموزه‌ها بر ستم باور دینی بشورند، از آن استفاده تمام نمودند.

“چمبرلین” در این باره به‌صورت روشن بر “یهودیان” یورش می‌آورد. او استدلال می‌کند که ارثیه آریاییان “جرمن” به‌وسیله یورش “مغلان” و “یهودیان” از میان برده شد. هم‌چنان دین آریایان “جرمن” در اثر حمله کلیسای “روم” از میان برداشت شد و راه را برای دنیاپرستی “سامی” باز نمود.

آنان در مورد “آریاییان” تصویر یک جامعه آرمانی و طلایی را می‌کشیدند و آن را با زنده‌گی کنونی که در اثر آموزه‌های دین “موسایی - عیسایی” شکل داده شده بود، به مقایسه می‌گرفتند و ان را رد می‌کردند.

آنان از سرود‌های “ویدا” چنین برداشت می‌کردند که خدایان “آریایی”، موجود‌های روشن، صادق و مهربان بودند. بیرحمی در وجودشان راه نداشت. آنان، با دیگران، مانند فرزندان‌شان برخورد می‌کردند، نی برده‌گان‌شان.

خلاف آموزه‌های “موسایی - عیسایی”، مردم “آریا”، از خدایان خویش نمی‌ترسیدند، زیرا آنان موجود‌های قهار و جبار نبودند. “آریاییان” به ازل و ابد باور نداشتند و زنده‌گی را جریان سیال و دگرگون شونده می‌دانستند. “آریاییان” گوهر طبعیت را در قلب‌شان داشتند. آنان مرگ و زنده‌گی را یک مساله شخصی نمی‌دانستند، بل جز جدایی‌ناپذیر جهان به‌حساب می‌آوردند. برخی از آنان تا جایی پیش می‌رفتند که “عیسا” را یک فرد “آریایی” به‌حساب می‌آوردند و برایش گویا استدلال‌هایی هم فراهم می‌نمودند.

نکته جالب این است که بیانگران این اندیشه‌ها تا آن زمان به متن‌های سروده‌های “ودا”‌يی دسترسی کامل نداشتند و با گوش دادن به افسانه‌هایی که به‌وسیله آدم‌های ماجراجو از شرق می‌رسیدِ، چنین تصویری را می‌کشیدند.

آن‌گونه که می‌دانیم یهودی‌ستیزی رابطه تنگاتنگ با نژاد برتر باوری دارد. در ستیز مدرن این “یهودیان” اند که فرهنگ را از میان می‌برند و ازدید نژاد، پست هستند.

دلیل این امر را باید در وضعی پی گرفت که “یهودیان” در “اروپا” با آن دچار بودند. در این حالت، جایگاه آنان در حاشیه جامعه قرار داشت. این امر روشن است: کسانی که بنابر دلیل‌های گونه‌گونه مانند دینی، مذهبی، نژادی، رنگ پوست و دیگر و دیگر... دور از جامعه قرار داده می‌شوند، برای بقای خویش باهم نزدیک می‌گردند و ناگزیر به‌کارهای اقتصادی روی می‌آورند. “یهودیان” در چنین وضعی قرار گرفتند. آنان در میان مناسبت‌های گونه‌گونه اقتصادی، به بخش مالی جامعه روی آوردند و چون در این راه پشتکار داشتند به زنده‌گی بهتری دست یافتند. این امر، آتش حسد را دردل آنانی که از عقده ناتوانی از هرگونه، رنج می‌بردند روشن ساخت.

آغاز این ستیز به سند‌هایی بر می‌گردد که به‌نام “صورت جلسه آگاهان صیهون” معروف است. در این سند‌ها بیان می‌شود که برای از میان بردن “مسیحت” دست به همه گونه تلاش‌ها زد و اگر به‌صورت عادی کاری از پیش برده نشد، مرکز‌های این دین را باید ویران نمود. بعد‌ها روشن شد که این سند‌ها را دستگاه پلیس مخفی “روسیه” پس از شکست در جنگ جاپان (۱۹۰۵) ساخته بود. این سند‌ها، مایه از ناول طنزگونه‌يی گرفته است که در سال (۱۸۶۴) علیه “ناپلیون سوم” نوشته شده بود. بعد‌ها، فشارها به‌گونه‌های دیگری ادامه یافت. تبلور این امر را در یورش‌های خانمان‌سوزی که بر “یهودیان” در تمام سده نزده و تا میانه سده بیست عیسایی به راه افتاد، می‌بینیم. این امر، سر از قربانگاه کوره‌های آدم‌سوزی “آشویتس” بیرون نمود.

هم اکنون با آن که دیگر آن فرصتی برای ویرانی میسر نیست، اما، ما شاهد ادامه این امر در ذهن بسیاری مردم که به‌عمق مساله‌پی نمی‌برند، هستیم. با نگاه ژرف به جریان‌های گونه‌گونه‌يی که در دنیای ما رخ می‌دهد، سیاله و دنباله آن وضع را دیده می‌توانیم.


[] از متن پریشان به‌اندیشه پریشان‌‌تر

تا میانه سده نزدهم عیسایی، در “اروپا” این دیدگاه‌ها به‌شدت در محدوده بحث‌هایی برای بازیابی هویت کهن‌‌تر که دیرینه‌‌تر از آموزه‌هایی که در دین‌های “موسایی - عیسایی” آمده بودند، در بند بود. نکته جالب در این امر نهفته است که بسیاری از کسانی که به سروده‌های دینی در “ودایی” استناد می‌کردند، هرگز به متن اصلی دسترسی نداشتند. “گوبینو” که این همه از این اندیشه‌ها دم می‌زد، باور‌هایش را بر متن‌های دست دوم به‌گونه نمونه از “لاس سن” (Lassen) استوار کرده بود. “نیچه” از برگردان به‌شدت نادرست متن قانونی به‌نام “مانو” بهره گرفت. “چمبرلین” به‌گفته خودش اصالت متن این سروده‌های برایش مهم نبود. آن چی برایش از اهمیت بزرگ بر خوردار بود که این است که باید اسطوره‌سازی نماید. این خط تا مدت‌ها دوام می‌یابد. به این‌گونه مدت‌های پیش از آن که متن “ویدا” کشف، ترجمه و دردسترس قرار بگیرد، اسطوره “آریایی” بخش زیاد ذهن‌ها را پر نموده بود. این امر که‌ اندیشه پریشان را از یک متن پریشان بار آورد، اثر ویرانگر و مصیبت‌بار را تا مدت‌های دیر بر جای گذارد. جای شگفتی است که هنوز هم حلقه‌هایی وجود دارند که از این ماده‌های گندیده، تغذیه می‌نمایند.


[] اُسطوره در خدمت ملی‌گرایی

آغاز سده (۱۶) عیسایی، هنگامی که شاهنشاهی و امپراتوری “روم” زیر فشار استبداد دینی از یک سو و گسترش فرقه‌های گونه‌گونه دین “عیسایی” از جانب دیگر، درهم می‌ریزد، زمینه برای آگاهی قومی و سپس ملی که از درونش دولت ملی سربلند می‌کند، فراهم می‌گردد.

در این راستا، روشنفکران با نگاه ملی‌گرایانه به‌سوی دریافت و یا ساختن هویت‌‌های ملی کهن، اقدام می‌نمایند.

ای امر از آغاز از خظ روی آوردن به‌هویت قبیله‌یی، می‌گذشت. اینان برای دریافت این هویت به تاریخ روی آوردند تا از آن تغذیه ذهنی نمایند.

در ایـن چـارچوب، نوشــته‌های معـروف “کورنیـلـوس تاسـی تـوس” (۱۲۰-۵۶ ع.) (Cornelius Tacitus) مورخ، نگارنده و دولت مرد رومی که به‌شکل “سالنامه” و “تاریخ” به‌رشته تحریر آمده بودند، کشش فروان داشت. در میان این‌ها اثر دیگرش به‌نام “جرمنیا” (Germania) به‌مثابه بهترین سرچشمه برای جوینده‌گان و یا سازنده‌گان هویت، به‌حساب می‌رفت. در این اثر که در پایان همان سده، نشر شد، قبیله‌های “جرمن” را که در شمال شاهنشاهی “روم” قرار داشتند، مورد بررسی قرار می‌دهد.

“تاسی توس” زنده‌گی ساده، ابتدایی و نابالغ این قبیله‌ها را با مقایسه به امپراتوری “روم” جامعه آرمانی خواند و عضوان آن را اولین “اشرافان وحشی” در “اروپا” دانست.

بعد‌ها، روشنفکران نظریه‌پرداز ملی، در سده پانزده و شانزده عیسایی، از این امر، اندیشه برتری نژادی را بیرون کشیدند. این ماده زهرآگین تا تمام سده نزده و بیست عیسایی بر اندیشه‌ها در خط برتری نژادی سایه سنگینش را افگند.


[] قربانی در معبد همه “جرمن”

این جنبش پس از نبرد در برابر “ناپلیون” در آغاز سده نزدهم، برای یگانگی “جرمن” زبانان، به‌شمول “هالندیان” و “فلندریان” که “جرمنان” زبان‌شان را لهجه‌يی از زبان “جرمنی” می‌دانند، از سوی ملی‌گرایان “جرمن” شکل داده شد. هدف آن ایجاد “جرمنی کبیر” بود. اینان در سر هوای یکجاشدن تمام “جرمن” زبان و حتا مردمان “سکاندویایی” را می‌پروریدند.

این اندیشه با گسترش دیدگاه‌های نژادپرستانه کسانی چون “گوبینو” و فردان دیگری که در خط فکر برتری‌جویانه می‌اندیشیدند و توسعه‌طلبی را تشویق می‌کردند، همراه شد.

آن‌گونه که بررسی گردید، دلیل اساسی برای تشکل اندیشه و ایدیولوجی “آریایی” در اروپا و به‌ویژه در “جرمنی” که در سده نزدهم، با تب ملی‌گرایی بالایی می‌سوخت، دو هدف را دنبال می‌کرد:

جستجو برای زبان و دین کهن و رد پای گذشته و دور با بررسی سرچشمه‌هایی در زبان “سانسکریت”. به این سبب توجه به زبان‌شناسی به جایگاه بلندی دست یافت و راه را به‌سوی تفکر “نوزایی شرق” باز نمود. کشف زبان “هند و اروپایی” که “جرمنان” آن را “هندو جرمن” خواندند، اوج این تب را نشانی می‌نماید.

در ایـن راســــتـا، اثـر‌هـایـی مـاننـد: “فضـــا و خـلـق در جـنـگ جهـانی” نـوشــــته پـروفـیـســر “ک. ‌هـاوز هـوفـر” (Haushofer) و “ا. بانـزی”، (Banse) و اثر “هـ. گـریـم” (Grimm) به‌نام “خلق بی مرز” و دیگر و دیگر که در دهه دوم سده بیست به‌دست نشر سپرده شد، قابل توجه‌اند. در این جریان تنها در کتابخانه “اشتراسبورگ” بیش از شش هزار جلد کتاب در باره “آریاییان” فراهم گردید. این امر، زمینه را برای اندیشه خطرناکی فراهم ساخت که با خویش قربانی زیادی به همراه داشت.

این دیدگاه‌ها را “هیتلر” و “نازیان” از هوا قاپیدند و اساس سیاست حکومت “جرمنی” را برای نابودی دیگر قومان که “آریایی” نیستند، به‌وجود آوردند.

این تفکر‌ها همچنان، زمینه عملی را برای “هیتلر” فراهم نمود، تا نخست از همه به اشغال “اتریش” و سپس زیر بهانه یاری به “جرمن زبانان” در “چک و سلواکیا” به تصرف “پولند” دست بیازد. این کار آغازگر جنگ جهانی دوم گردید.

در پایان این حادثه‌ اندوهبار، “جرمنان” نی تنها به “فضای” باز‌تر دست نیافتند، بل در کنار ویرانی و تجزیه، سرزمین‌ها پیشین را از دست دادند. به این‌گونه “جرمنی کبیر” به “جرمنی صغیر” بدل شد. مصیبت انسانی دیگر را در کوچ عظیم “جرمنان” از شرق “اروپا” می‌بینیم.

به این‌گونه شاهدیم که چگونه اسطوره، نی تنها هویت کاذب می‌آفریند، بل زمینه را برای نابودی فراهم می‌نماید. این امر برای ما کسانی که در جهان پیش مدرن زنده‌گی می‌نمایم و در خط هویت‌سازی سرگردانیم، درس بزرگ به همراه دارد.


بهره‌برداری از اسطوره به‌گونه دیگر

[] جایگاه این اسطوره در “هند”

در سده هجدهم عیسایی، با رشد آگاهی در “هند” با استفاده از اسطوره “آریایی” که گوهر سروده‌های “ویدی” را می‌سازد، به‌گونه دیگری و این بار برای ساختن هویت نو، بهره‌برداری شد.

“راجا رام موهن روی” (Raja Rammohan Roy) که در پایان سده هژده و آغاز سده نزده عیسایی می‌زیست، برای ناب‌سازی هندوگرایی این باور را تبلیغ نمود: خدا یگانه است. بت‌پرستی را در آن راهی نیست و مراسم دیگر زیادی اند.

او برای بر آورده ساختن این هدف، نهاد “برهما سماج" (Brhama Samj) را بنیاد گذاشت. این را می‌توان واکنش در برابر حضور بیگانگان از یک سو و جایگزین ساختن سیطره مرد بر زن از سوی دیگر دانست. آن‌گونه که می‌دانیم جایگاه زن در سنن “هند” قدیم از مقام والایی برخوردار بود.

“دی آنند سراسواتی” (Dayanand Sraswati) تلاش دیگر در این راستا را “دی آنند سرا سواتی” با ایجاد نهادی به‌نام “آریا سماج” (Arya Samaj) در سال (۱۸۲۵) نمود.

او ضمن رد بت‌پرستی، آن را دلیل اساسی برده‌گی سیاسی “هند” خواند. او بهترین راه برای دریافت هویت را بازگشت به ارزش‌های “آریایی” که در “رگ ودا” درج شده‌اند، می‌دانست. او این‌ها را “عصر طلایی آریایی” نام نهاد. اما، در جریان این جنبش، در همان موقع، پرسش‌های زیاد و روشنی در مورد این بازگشت، به میان آمد.

در این میان “مهادف گویند راناند” (Mahadef Govind Ranande) که خود قاضی معروفی بود، جایگاه ویژه‌يی دارد. او در مورد بازگشت به دوران “طلایی” پرسش‌هایی را چنین کاشت:

“مردم در برابر این خواست که به‌سوی گذشته بر گردند، در بحری از پرسش‌ها غرق هستند... آیا به آن رفتار‌های کهن بر گردیم که در آن بالاترین قشر جامعه ما، به کار‌های نادرست و پستی دست می‌زدند؟ به‌سوی خوردن غذای جانداران، نوشابه‌های زهرآگین که همه جانداران و گیاه‌های ما را مسموم ساخته‌اند؟ آیا بار دیگر به مناسبت‌های نادرست میان “ریشی مردان” و “ریشی زنان” (ریشی واژه سانسکریت است و معنای فرد مقدس را دارد.) بر گردیم؟ آیا بار دیگر به دادن قربانی تمام سال جانداران و حتا انسانان برای خدا بر گردیم؟ آیا بار دیگر بیوه زنان را با شوهرانشان پس از مرگ بسوزانیم؟ آیا بار دیگر برای فرودآوردن موج‌های توفنده دریا‌ها مردان و زنان را به‌کامش قربانی نماییم؟ آیا بار دیگر دست به شکار مردم، به گونه‌يی که آنان را “پست و نجس” می‌خوانیم، بزنیم؟”


[] “نجسان” به‌پا می‌خیزند!!

آن‌گونه که می‌بینیم، روشنگران اروپایی، شرق‌شناسان، پیروان اسطوره‌سازی احساساتی و پندارگرایانه، زبان‌شناسان و “هندیان” دیگر و دیگر هر کدام به نوبه خویش اسطوره “آریایی” را در قالب دید خویش ریختند و از آن “حقیقت” نادرستی را ساختند که تا کنون باوجود روشن شدن بسیاری مساله‌ها با سخت‌جانی ادامه دارد.

در این جریان، این درک که واژه “آریا” معنای نژاد بر‌تر و جسمی دارد و “داسا” معنای نژاد پست‌تر، بار‌ها و بار‌ها مورد مناقشه قرار گرفت و برای رد و پذیرشش کوهی از استدلال به بزرگی قلل “همالیا” فراهم آمد.

در “هند” در آغاز سده نزدهم عیسایی، تحرکی در میان قشر پایین جامعه یا بخش “نجس” به‌راه افتاد. این امر به‌چنان بحث‌های پـر شوری ره گشود که “گاندی” آنان را “فرزندان خدا” خواند.

“جوتیبا گویند فهول” (Jotiba Govind Phule (۱۸۹۰-۱۸۲۸ در میان قشر “نجس” که در زبان “سانسکریت” به‌نام “شودرا” Shudra خوانده می‌شود، چشم به دنیا گشود. او از دید این رده‌بندی، به قشر باغبانان که “نجس” به‌حساب می‌رفتند، پیوند داشت. اما، با این وجود، توانست تا از راه مکتب عالی گروه “عیساییان اسکاتلندی”، درس بخواند.

او بعد‌ها به یکی از پر شورترین هواداران حق “نجسان” و دهقانان بدل شد.

او نیز در نبرد برای حق و آزادی به تفسیر دوباره ‌اندیشه‌های گذشته روی آورد. او این بار از اُسطوره به‌گونه دیگری بهره گرفت.

او با این استدلال آغاز کرد که “آریاییان” وحشیان بیگانه‌اند که بر کشور یورش بردند، مردمان قدرتمند، هم‌آهنگ و اصیل این سرزمین را به برده‌گی کشیدند. آنان بودند که نهاد اجتماعی را قشربندی نمودند. بخشی از آن را به پایین‌ترین‌ قسمت هرم این رده‌بندی راندند و با کمک آیه‌های “ودا” خروج آنان را از این تنگنا بستند.

او فرمانروایی “بریتانیا” را نعمت خدایی برای رهایی “نجسان” از یوغ برده‌گی “آریاییان” خواند. او برای تبلیغ اندیشه‌اش به اُسطوره دیگر پناه برد. در این اسطوره “بالی” شاهی که نماد احساس‌های دهقانان است، در جایگاه بلندی قرار دارد. بر پایه این اُسطوره، “بالی” توسط “دامان” بچه توطیه‌گری از میان “برهمنان” با فریب از سلطنت به زیر آورده می‌شود. بعد، این توطیه‌گر قدرت را خود اشغال می‌نماید. بر اساس این اُسطوره، “بالی” پیش از یورش “آریاييان” فرمانروایی عادلانه‌يی داشته است.

او دهقانان، همبود‌های قبیله‌يی و “نجسان” را “هندوستانیان” به‌شدت اصیل، به‌حساب می‌آورد.

جالب است که او از “عصر طلایی نا آرین‌ها” سخن به میان می‌آورد. او در این راستا، سنگینی ضربه و یورشش را متوجه دید قشرگرایانه و نص‌گونه “برهمنان” می‌سازد. او حتا به این باور دست یافت که سروده‌های “ودایی” شکلی از وجدان ناخودآگاه همگانی نادرست و انحرافی است. او هم‌چنان ستیز علیه‌اندیشه‌های نو و مدرن “اروپایی” را که زیر عنوان وطن‌پرستی صورت می‌گرفت، تلاشی برای ادامه برتری قشر بالایی جامعه می‌دانست.


[] پیش آریایی

برخی از ملی‌گرایان “هند” همه اثر‌های فرهنگ کهن را که در این کشور وجود دارند به‌نام “پیش آریایی” می‌خوانند. این رده و سیاهه شامل مساله‌های زیر می‌گردد:

    ۱- همه‌گونه پرستش بت‌ها.
    ۲- رسم و رواج‌هایی که برای نیایش این‌ها به‌شمول قشقه اجرا می‌شود.
    ۳- باور به روح و تناسخ روح‌ها.
    ۴- تعیین روز‌ها بر اساس دگرگونی ماهتاب.
    ۵- نوع‌های گونه‌گونه جاندارپرستی.
    ۶- پرستش برخی اعضای بدن به‌ویژه آله‌های تناسلی.
    ۷- حضور خدا در آینه همه موجود‌ها.

فشــرده ایـن که در کتـاب “تاریـخ فـرهنـگ مـردم هنـد” ویـراســتاری “ر. س. مجومـدار” (Majumdar) در جلد اول که بحثی در باره “دوران ودایی” دارد چنین می‌خوانیم، “اسطوره‌ها و افسانه خدایان و قهرمانان که هم‌اکنون در میان مردمان که به زبان‌های “دراویدی” و “آستری” (گروه زبان‌هایی را گویند که مردم از جنوب “هند” تا جنوب شرق آسیا به آن سخن می‌زنند.) گپ می‌زنند، مدت‌ها پیش از آمدن “آریاییان” (۱۵۰۰ پیش از عیسا) وجود داشته و از نفوذ آنان به امان مانده‌اند. سپس اینان وارد زبان‌های “آریایی” می‌گردند. … ما همین خدایان و قهرمانان و حماسه‌آفرینان را در “پورانا” به‌روشنی دیده می‌توانیم... این‌ها شاهد حضور باور‌های پیش از “آریایی” در زبان و سروده‌های “آریایی” می‌باشند.”


[] اثر اسطوره “آریایی” در “ایران”

در همین سده‌های نزده و بیست عیسایی بود که دامن این اندیشه فراخنای بیش‌‌تر یافت.

در “ایران” نیز روی به گذشته گشتانده شد. این تلاش را می‌توان برای جستجوی “هویت اصیل” نام گذارد. این پی‌جویی در خط دریافت علت عقب‌مانده‌گی، ره می‌سپرد. آگاهان اجتماعی کشور که در پی دریافت راه بیرون رفت از استبداد و عقب‌مانده‌گی بودند، به دوره پیش از اسلام روی آوردند. این ذهنیت ملی‌گرایانه، تمام ساختار ادبی، فرهنگی و سیاسی جنبش مشروطه را در بر می‌گیرد. در این راستا، روی آوردن به دوران “باستان” جایگاه ویژه‌يی دارد.

“اروپاییان” مدت‌ها پیش در این زمینه کار گسترده‌يی نموده بودند. واژه “آریایی” چون مغناطیسی ذهن‌ها را به‌سوی خویش کشاند. این واژه که زیر فشار حضور آموزه‌های اسلامی، در ضمیر ناخودآگاه‌شان پنهان شده بود، چون اژدهایی سر بلند نمود.

باور به نژاد ناب “آریایی” تب هذیان‌آلودی را در ذهن ملی‌گرایان افراطی به‌میان آورد. “داریوش آشوری” در این مورد چنین می‌گوید، ”این امر با نفرت به هرچی که از نژاد و فرهنگ “عرب” ناشی می‌شد، همراه گردید. از سوی دیگر به‌هر چی به گذشته‌های پیش از اسلام تعلق داشت، رنگ شکوه داده می‌شد.”

اوج این جریان را در میان دو جنگ اول و دوم جهانی هنگام فرمانروایی هر دو “رضا” پدر و پسر دیده می‌توانیم.

این پذیرش چنان گرم گردید که بنابر نوشته “مت تیاس کونزل” (Mattis Kuentzel) نویسنده کتاب “تاریخ جرمن و ایران در دوستی سرنوشت‌ساز” (معرفیگر “علی امینی نجفی” در بی. بی. سی. توجه: آقای “نجفی” عنوان اصل کتاب را تغییر داده و از آن برگردان آزاد نموده است.) که در “قم”، شهر مقدس “ایران” برخی از آخوندان، “هیتلر” را از اخلاف پیامبر اسلام دانستند. برخی چنان راه افراط را در پیش گرفتند که او را “امام زمان” خواندند.

در همین هوای گرم “آریایی”گرایی بود که طی فرمانی در سال (۱۹۳۵ ع.) واژه “فارس” به “ایران” که تلفظ دگرگونه “آریانا” است، بدل شد. بدون دلیل نیست که شاه “ایران” بر خویش لقب “آریامهر” نهاد.


نگاه ما به این اسطوره

آن‌گونه که بیان شد، با رشد آگاهی قومی و سپس ملی در “اروپا” پس از سده هژده، زمینه برای تشکل دولت‌های ملی در آن‌جا، فراهم آمد.

این روند که پیوند نزدیک با شکل‌گیری جامعه مدنی مدرن و نو داشت، راه‌اش را در دل سرزمین‌های دگر و از آن میان حوزه گسترده ما باز نمود.

کشور ما، در نیمه دوم سده نزده با فروکش نمودن جنگ‌های فرسایشگر میان شهزاده‌گان طایفه‌يی برای دست یافتن و یا نگه‌داشتن قدرت که پیوند تنگاتنگ با “بازی بزرگ” داشت، به آرامش نسبی دست یافت.

پس از جنگ دوم با انگلیس‌ها، (۱۸۸۰) وضع به‌گونه‌يی شکل گرفت که زمینه برای تمرکز قدرت - اگر هم شکلی بود - فراهم شد.


[] ملی‌گرایی، آغاز توجه به تاریخ کهن

پس از آن که بخش‌های گونه‌گونه این سرزمین، زیر فشار شدیدی که “لویی دوپری” آن را” امپریالیزم داخلی” می‌نامد، به‌هم پیوستند، و دیوار مرزیی آن را در آغوشش فشرد، زمینه برای رشد نسبی به‌سوی شکل‌گیری ساختار سیاسی فراهم شد. آغاز سده بیستم، که همراه با اصلاح‌های اجتماعی بود، گام به گام دریچه‌ها را به‌سوی نگرش به دنیای نو باز نمود و حس ملی را شکل داد.

برخی انقلاب‌های “امریکا” و “فرانسه” را آغازگر اندیشه ملی‌گرایی می‌دانند. آنان به این باور اند که سده نزده عیسایی دوران ملی‌گرایی در “اروپا” و سده بیست در “آسیا” می‌باشد.

آن‌گونه که می‌دانیم در گوهر دید ملی‌گرایانه، مساله هویت که بعد‌های رنگ هویت ملی را بگیرد، جایگاه ویژه‌يی دارد. به ساده‌گی می‌توان یادآور شد که ملی‌گرایی یک پدیده نو و عصری است. هویت دقیق این امر آن است که در آن وفاداری و حتا فداکاری فرد نسبت به دولت ملی، برتر از پیوندش با گروه خونی، قومی و محلی است.

این امر، آغاز شکل‌گیری دید ملی‌گرایانه را که آماج اصلیش استقلال کامل کشور بود، نشانی می‌نماید.

این کار با استقلال کشور به اوجش رسید. در جریان دو دهه کار پخش اندیشه‌های نو تا دست یافتن به استقلال، نطفه‌های یک اندیشه ملی با بازگشت تبعیدیان سیاسی از بیرون کشور، در زمین اندیشه روشن‌اندیشان، گذاشته شد. البته این امر، تافته جدا بافته از دگرگونی‌هایی که در این حوزه و منطقه رخ می‌داد، نبود.

جریان استقلال، و دهه سروسامان دادن به ساختار نو، دگرگونی‌ها را به دولت مستعجل و کوتاه زمان بدل کرد.

با آغاز دهه سی در سده بیستم عیسایی، پس از آن که دولت به آرامش نسبی دست یافت، و توجه به عمل‌گرایی و دوری از اصلاح‌ها شتاب‌زده را در بالاترین جای در سیاست خویش قرار داد، بار دیگر حس ملی راه باز نمود.

این بار مساله هویت ملی در صدر کار مقام‌های رهبری و فرمانروایی کشور، قرار گرفت.

مساله مهم این است که خط بسیار نازک، شکننده و ظریفی ملی‌گرایی را از عظمت‌طلبی، خود برتری‌جویی و هوای سیطره بر دیگران، جدا می‌سازد. هرگاه همبودی به‌ویژه که در آن قومان‌ گونه‌گونه با فرهنگ‌های مختلف زیست می‌نمایند و هنوز بنابر دلیل‌های گونه به ساختار ملت نرسیده باشد، دقت در این زمنیه از اهمیت بزرگ برخوردار است. در این‌جا چون رابطه‌های عشیره‌یی، طایفه‌يی و قومی در کوره سوزان ملت ذوب نشده، تاکید بر این امر هوای برتری قوم مسلط را در ذهن‌ها راه می‌دهد، و کار به کشمکش می‌رسد. زیرا وحدت ملی پیامد، روند پُر کژ و پیچ و پُر تضریص و ناهموار و به‌شدت وقت‌گیر دگرگونی‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی می‌باشد. آن چی در این راستا از اهمیت بزرگ برخوردار است، قرارداد اجتماعیی است که قومان گونه‌گونه بر سر آن به‌توافق می‌رسند. در این راستا، نهادینه شدن ساختار نظام مردم‌سالار که در آن مشارکت مردم نقش اساسی دارد، تخلف و انحراف از آن را باز می‌دارد.

در خط جستجو برای دریافت این هویت، همان‌گونه که در “اروپا”ی سده هژده و نزده دیدیم، در این‌جا نیز، توجه به‌تاریخ به‌ویژه کهنش، صورت می‌گیرد. بدون دلیل نیست که پایه‌های “انجمن ادبی کابل” (۱۹۳۱) به زمین این نگرش گذاشته می‌شود و در آن به بخش “تاریخ” توجه بیش‌تری صورت می‌گیرد.

در این‌جا، بررسی‌های زبان‌شناسانه و روی آوردن به سروده‌های “ویدایی” و “اوستایی”، که خود ما آن‌ها را فراموش نموده بودیم و تحول‌طلبان “اروپایی” برای به‌دست آوردن سندی برای رد آموزه‌های دین‌های “موسایی - عیسایی” و قرار دادن انسان در مرکز همه دست‌آورد‌ها، بهره گرفتند، را به‌مثابه مواد آماده شده، مورد توجه قرار دادیم.

این امر که با ِآغاز سده بیستم، به راه افتاد با توقفی کوتاه مدت، در سال‌های سی همان سده، بار دیگر به‌میان آمد. این درست زمانی بود که تب ملی‌گرایی در “اروپا” به هذیان برتری نژاد “آریایی” به‌ویژه در “جرمنی”، “ایتالیا” و “جاپان” بدل گردید و تمام گفتمان را در سایه‌اش قرار داد.

تمایل به نزدیکی با “جرمنی” از آن‌گاهی در کشور آغاز گردید که خانواده‌گان تبعیدی از سوی امیر “عبدالرحمان” با عفو پسرش امیر”حبیب‌الله” (۱۹۰۲) به کشور بازگشتند. از آن جایی‌که آنان با دست‌آورد‌های جامعه نو آشنا گردیده بودند، مورد توجه “امیر” نوجو، قرار گرفتند. این برگشتگان را می‌توان به دو گروه زیر نفوذ اندیشه‌های “ترکی - جرمنی” و “هندی - انگلیسی”، رده‌بندی کرد.

این وضع همراه با اندیشه‌های استقلال‌طلبی، زمینه را برای آزادی کامل کشور فراهم نمود. در جریان این نبرد و پس از آن ما در برابر دو انتخاب بد یعنی نزدیکی با “انکلستان” و “روسیه” که “شوروی” شده بود، قرار گرفتیم.

حضور هواخواهان “ترک - جرمن”، در متن این جنبش از یک سو و نفوذ روزافزون “جرمنی” در سطح جهانی از سوی دیگر، همراه با بیزاری از “انگلستان” و “روسیه”، و این که “جرمنی” هنوز چهره کشور گشایش را ننمایانده بود، از جانبی، میدان فراخی را برای تمایل به‌سوی “جرمنان” باز نمود.


[] دید نویسنده‌گان ما در این میدان

پس از آن که آب‌های بحران ناشی از سقوط اصلاح‌های دوران فرمان‌روایی “امان‌الله” شاه کشور، هرج و مرج دوره کوتاه زمامداری “کلکانی”، از آسیاب افتاد، دگرگونی تدریجی جایش را گرفت. آگاهانی که از دم‌تیغ این بحران و تصفیه‌های بعدی جان سالم بدر بردند در “انجمن ادبی کابل” گرد آورده شدند. آن‌گونه که گفته شد، نگاه به گذشته و بازیابی و یا سازی هویت بالاترین مقام را در کار این نهاد، اشغال نمود. در این نهاد چهره‌های مطرح آن زمان مانند: “غبار”، “مستغنی”، “نزیهی”، “جویا” و “گویا” و دیگر و دیگر... جای داده شدند.

در این حال و احوال، “هاشم” صدراعظم، تلاش به‌خرج داد تا در کنار این که “محمد ظاهر” شاه کشور را در انزوا قرار بدهد، چهره‌های جوان خانواده را وارد عرصه سیاست نماید. او در دستور کارش هویت‌یابی و یا سازی را قرار داد.

برای نگاه ویژه‌‌تر به تاریخ، بخش “تاریخ” به میان آمد. ریاستش به علی‌احمد “کهزاد” سپرده شد. او به‌نوشته “آدمک”، در اثرش به‌نام “فرهنگ زنده‌گی‌نامه افغانستان جدید یا معاصر”، “ زیر نظر “هـ. هکین”، (H. Hackin) “عضو هیات باستان‌شانسان” فرانسه‌يی برای سال‌های زیادی کار کرد.”

هم‌چنان او میان سال‌ها (۶۱-۱۹۵۶) ریاست “انجمن تاریخ” را به‌دوش داشت. گاهی که بر این نهاد نام پشتو گذاشته شد و به “پشتو تولنه” بدل گردید، “کهزاد” ریاست این بخش را همچنان پیش برد.

او برای نشر بررسی‌های تاریخی که بیش‌‌تر در خط هویت‌یابی و سازی ملی ره می‌سپردند، مجله “آریانا” را نشر نمود. به این‌گونه واژه‌گان “آریانا” و "آریایی” و “آرین” و دیگر و دیگر، در چارچوب همین هویت‌سازی پا به میدان گذاردند. “آدمک”، در همان اثرش چنین می‌نویسد، ”کهزاد، به‌حیث دبیر، در نوشتن تاریخ پیش از اسلام افغان، برای ایجاد سنگ‌پایه ایدیالوجی ملی‌گرایی افغان، سهیم گردید”[٧] جالب است که بعد‌ها با فروکش نمودن تب “آرایا”گرایی، نام مجله به “افغانستان” بدل شد.

در کنار نوشته‌های دیگرش، از او اثری به‌نام “تاریخ افغانستان” (۱۹۴۶) در دو جلد باقی مانده است. این اثر بار دوم به‌وسیله “بنیاد فرهنکی کهزاد” در سال ۲۰۰۲ ع. تجدید چاپ شد. جالب است که در صفحه دوم پـشتی این کتاب، واژه‌گان “تاریخ آریانا” میان قوسک که معنای یعنی را دارد، درج شده است. این امر، نشان می‌دهد که او بیش‌‌تر به تاریخ “آریانا” توجه داشته است تا “افغانستان” و یا تاکید بر این امر بوده است که نام قدیم این کشور “آریانا” بوده است. روشن نیست که آیا این کار در اصل کتاب آمده است و یا این که در چاپ دوم به آن اضافه شده است. این کار خود بحث جداگانه‌يی را نیاز دارد.


[] تاریخ سنتی یا عنعنه‌يی ما

آن‌گونه که آگاهی داریم به‌صورت عموم تاریخ سرزمین و حوزه تمدنی ما بر پایه بررسی‌ها و کاوش‌های دانشمندان اروپایی، استوار است. این یافته‌ها از نیمه سده نزدهم در دسترس قرار دارد. گذشته از آن، در ‌هاله‌يی از اسطوره، قصه و افسانه نهفته است. این تاریخ سنتی تا پایان دوره “ساسانی” که در آن رسم تاریخ‌نویسی نیمه رسمی جان می‌گیرد، ادامه می‌یابد. “خدای‌نامگ” را می‌توان تبلور این تلاش دانست.

پس از گسترش اسلام، این اثر که به‌گونه‌های متعدد جان سالم از تهاجم بدر برد، به‌وسیله “روزبه” یا “ابن مُـقفع” (۷۵۷) به‌عربی برگردانده شد. این باور وجود دارد که کسان دیگری هم به برگردان این کتاب دست‌زده‌اند. پس‌تر‌ها، برگردان پارسی آن که بر پایه ترجمه “ابن مقفع” استوار اند، به‌شکل نثر و نظم نیز صورت گرفت. در میان این‌ها، معروف ترینش “مقدمه کهن‌‌تر شاه‌نامه” است که به‌دستور “منصور عبدالرزاق” حکمران “خراسان” در سال (۹۶۰) صورت گرفت. برخی به این باور اند که همین اثر پایه اساسی “شاهنامه”، نوشته “فردوسی” را که در سال (۱۰۱۰) تکمیل شد، می‌سازد. آن‌گونه که روشن است واژه “شاه‌نامه” برگردان ساده و جدید “خدای‌نامگ” می‌باشد. این اثر، گسترده‌ترین بیان تاریخ سنتی به‌حساب می‌آید. می‌دانیم که تاریخ سنتی، بخش اسطوره‌يی را در بر دارد تا تاریخی را.

این تاریخ با شاهان “پیشدادی” و با “گیومرث”، بنیادگذار نظام شاهی آغاز می‌یابد. این‌ها را می‌توان شاهان اسطوره‌يی خواند که بر همه موجودهای این دنیا فرمان می‌راندند. اینان در نبرد دایمی با دیوانی اند که آنان را “اهریمن” خلق نموده است. تاریخ سنتی ما به جای بررسی نقادانه واقعیت‌ها، به ترکیبی از افسانه‌ها، اسطوره‌ها و قصه‌های خدایان، دیوان و قهرمانان و تصویر “بهشت گمشده” می‌پردازد.

“کهـزاد”، خـود می‌دانـد که حادثـه‌های پیـش از تاریـخ و تاریـخ، با نوشــته و خـط از هم جدا می‌شــوند. او خـود در زمینـه می‌نویســد، ”شـروع ظهور رســم‌الخط و دوره تاریخی”[٨]. او هم چنان افسانه را به‌درستی درک می‌نماید، چنان که هنگام بحث در این زمینه از افسانه‌يی به این‌گونه سخن می‌زند، ”در میان اهالی جوار پامیر قصه‌يی معروف است که قرار آن نوع بشر در دامنه‌های پامیر زنده‌گی داشت و در اثر انقلاق آتش احجار از هم پاشیده و مردم از مجرای چهار مخرج طبیعی دره‌های اندوس و سر دریا و تارم به چهار جانب پراگنده شدند”.[۹]

از سوی دیگر، او بخش زیاد کتاب دو جلدی‌اش را بازهم به‌گفته خودش بر مبنای سروده‌های “ریگ وید” و “اوستا” نوشته است، هرگز واژه اسطوره را در این مورد به‌کار نمی‌برد.

او با اثرپذیری از دیدگاه “گوبینو” که بر خط نژادگرایی و آن هم “آریایی” و “ژرمنی”‌اش و “ماکس میوللر” که از بررسی زبان‌شناسی به نژادگرایی سیر نمود، به نوشتن این اثر می‌پردازد. او (۳۱۰) صفحه این دو جلد را که دارای (۴۲۸) صفحه می‌باشد، به این اسطوره‌ها می‌پردازد. آن گاهی که از “هخامنشیان” آغاز می‌نماید و تا “برهمن شاهان کابل” ادامه می‌دهد، هرگز خط فاصل میان اسطوره و تاریخ به‌صورت روشن نمی‌کشد. به این گونه، او اسطوره را وارد تاریخ می‌نماید. این کار اثر دوامداری بر نویسنده‌گان بعدی نیز وارد می‌نماید.

نکته قابل توجه این است که “کهزاد” در مقدمه این اثر که در سال (۱۹۴۶/۱۳۲۵) درست یک سال بعد از شکست نازیزم در “جرمنی”، “فاشیزم” در “ایتالیا” و “نظامی‌گری” در “جاپان” به‌دست نشر سپرده می‌شود، درک می‌نماید که آن فضای “آریا”گرایی نی تنها دگرگون شده است، بل، موج نفرتی در جهان جای آن را گرفته است، در مقدمه‌اش چنین می‌نویسد، “پانزده سال قبل (۱۹۳۱/۱۳۱۰) با نگارش مقالات کوچک و متفرق وارد تتبع در تاریخ قدیم افغانستان شده... پس اگر در فصول اولیهٔ تاریخ مملکت ما اسمای “آریا” و “آریانا” می‌آید از آن قطعا نباید به فکر تیوری‌های نژادی (راسیزم) افتاد.”[۱٠]

این دید، نگاه “ماکس میوللر” را به‌یاد می‌آورد. او در پایان عمر به‌صورت روشن بیان نمود که منظورش از کار برد واژه “آریا” تنها و تنها بار زبان‌شناسانه داشته است و هیج پیوندی با نژاد بر‌تر ندارد.

به‌روشنی دیده می‌شود که چگونه از اُسطوره برای شکل دادن هویت که هدف زمامداران آن زمان تحکیم قدرت بود، بهره‌برداری صورت می‌گیرد.

بعد، “غبار” در اثرش به‌نام “افغانستان در مسیر تاریخ” (۱۹۶۷ ع.) به‌نگارش تاریخ کشور دست می‌یازد. او تنها در بخش سوم، فصل اول، زیر عنوان “نام‌های تاریخی ...” می‌نویسد، آریانا قدیمترین نام افغانستان است که از عهد اویستا(هزار سال قبل از میلاد) تا قرن پنجم میلادی در طول یکنیم هزار سال برین مملکت اطلاق می‌شده است.”[۱۱]

اما، او در فصل دوم، “افغانستان از گذشته دور تا قرن ششم قبل از میلاد” در بخش یکم با عنوان “گذشته دور” در این مورد چنین می‌نویسد: ”در هر حال قصه‌ها و اسطوره‌ها از یک گذشته دور افغانستان حکایت می‌کند که در تاریخ‌های ماضی و شه‌نامه‌ها از آن ذکر شده است.” او سپس از قصه به‌گفته خودش “ازی‌دهاکا یا ضحاک ماران” نام می‌برد و بیان می‌دارد که براساس همین اسطوره او که پادشاه “سامی” بود، به این جا تاخته و “ دولت پیشدادی یا پارادات‌های افغانستان را در پایتختش بلخ سقوط داد است و جمشید یا (یاما) پادشاه بلخ تاج خود را از دست داد.”[۱٢]

به این‌گونه او از مرحله اساطیری، حرف می‌زند و جایگاه‌اش را با تاریخ عوض نمی‌نماید. اما، این دید، نگاه اولش را نفی می‌نماید. اگر شاهان “پیشدادی” اسطوره‌يی هستند، که چنین اند، بایست همه این بخش را اسطوره نامید. به این‌گونه همه قصه‌هایی که در ”ريگ ودا” و “اوستا” آمده‌اند شامل اسطوره می‌گردند.

در همان زمان “عبدالحی حبیبی” هنگامی که ریاست “انجمن تاریخ” را به‌دوش داشت، دست به‌نگارش اثر‌های تاریخی زد. اکنون نگاهی به بخشی که مورد توجه است، می‌نمایم. این اثر به‌نام “تاریخ مختصر افغانستان” (۱۹۶۷) می‌باشد.

او در “بخش نخستین” این اثر زیر عنوان “نظری بدورهٔ قبل از تاریخ افغانستان” با تعریفی به‌درستی دوره قبل از تاریخ را از تاریخ جدا ساخته و می‌نویسد: ”دوره‌يی که انسان به کشف خط موفق نشده بود، دوره قبل از تاریخ نامیده می‌شود.”[۱٣]

او سپس کوتاه سخنی از تمدن “وادی سند” و دایره گسترده این بخش به‌میان می‌آورد. او در این مورد چنین می‌نویسد: ”ولی خطوط مکشوفه موهن جو دیرو در سند و هرپه تاکنون خوانده نشده، و داخل مرحله تاریخی نباشد.”[۱۴]

بعد در بخش “افغانستان تاریخی” به بحث “آریاییان” می‌پردازد و از سروده‌های “ویدی” و “اوستایی” به‌صورت مفصل سخن رانده بحثی در مورد خاندان “کاوی یا کیان”، پهلوانان” و “ایزدان و ارباب انواع” می‌نماید. جالب این است که او این دوره تاریخ سنتی که در دایره اسطوره می‌گنجد، وارد تاریخ می‌نماید. این تناقص را می‌توان در بیان خودش چنین دید، ”در صفحات گذشته توضیح بسیار مختصری بر سه دورهٔ مدنیت!؟ (نشانه شگفتی از من است) قدیم افغانستان قبل از تاریخ دوره ویدی - عصر اوستایی نوشتیم و گفتیم که از آغاز دوره تاریخی فقط دو اثر مکتوب ویدا - اوستا باقی‌ست”[۱۵]

جای شگفتی است که او می‌گوید: ”با سروده‌های ویدی دوره‌ٔ تاریخی مردم آرین آغاز می‌گردد.”[۱٦]

او خود به‌روشنی بیان می‌دارد که تاریخ با خط آغاز می‌گردد، اما، در این‌جا این دو را اثر مکتوب می‌خواند. این مساله روشن‌‌تر از آفتاب است که اثر‌های یادشده سده‌های دراز به‌صورت شفایی بوده و در پایان سده ششم پس از عیسا، گردآوری و برای ثبت دقیقش حتا رسم‌خط جداگانه‌يی را به میان آوردند. از سوی دیگر این بازمانده‌ها بیانگر اسطوره‌های آن زمان است و نمی‌توان قصه‌های آن‌ها را حادثه‌های تاریخی خواند.

او خود می‌نویسد: ”در یسنا ۹ فقره ۳ تا ۵ گوید: که در مدت شهریاری جم گرما و سرما و پیری و مرگ و رشک در جهان نبود”[۱٧]

خوب به این نوشته بنگرید! آیا در گذشته بشر که در جریان دو میلیون سال روزگار دشواری را پشت سرگذارده است، به چنین دوره آرمانی بر می‌خوریم؟ این بیان اسطوره‌يی همان آرمان است که برخی آن را “بهشت” گم شده می‌دانند. ما تصور چنین جلمعه آرمانی را در اسطوره‌های گوناگون مردم‌های مختلف می‌توانیم ببینیم. اما، از یک مورخ بسیار دور است که اسطوره را وارد تاریخ نماید. این کژراهه ذهن مردم را از درک حقیقت به دور نگه می‌دارد.

در جای دیگر به این استدلال بر می‌خوریم که تلاش دارد تا در اسطوره‌ها تاریخ را جستجو نماید. به این گفته‌اش بنگرید، “در دوره مدنیت؟! (نشانه شگفتی از من است، زیرا این را می‌توان فرهنگ “اوستایی” گفت نی مدنیت.) اوستایی و روایات کتب قدیم قبل از اسلام و بعد از آن در بارهٔ دودمان‌های شاهی و رجال و پهلوانان آریایی‌نژاد به‌مرور دهور رنگ داستانی به‌خود گرفته، و این اساطیر به‌اختلاف در آن کتب روایت شده است، ولی ما در اینجا می‌کوشیم که حتی‌المقدور جنبه‌های تاریخی داستان‌های مذکور را جستجو کنیم”[۱٨]

اول از همه این نکته جالب است که در اسطوره بتوان تاریخ را پی گرفت. دوم نگته جالب این است که او بازهم در خط این کاوش به اُسطوره “ویدا”‌يی روی می‌آورد.

تلاش دیگر “حبیبی” در این امر شگفت‌انگیز است که او سعی می‌کند برخی واژه‌های سروده‌های اسطوره “ویدی” را پشتو بنمایاند. من به دو نمونه در این‌جا بسنده می‌نمایم:

    الف- “آرین: ... در ادب پشتو به‌معنی اصل و بنیاد یا کشاورزی است.” [۱۹]

    ب- ”ویجه: ... تا کنون در پشتوی قندهار به‌معنی سرزمین و جایگاه مستعمل است”[٢٠]

تا جایی که روشن است “حبیبی” زبان‌شناس و به‌ویژه ریشه‌شناس نبود. در این زمینه باید زبان‌شناسان کشور به‌بررسی بپردازند و سره را از ناسره جدا بسازند.

بعد او به “سلطهٔ بیگانگان” که آن را در وجود “مادها” و هخامنشیان” می‌بیند، می‌پردازد.

در رده کسانی که به تاریخ کشور پرداخته‌اند، یکی هم “صدیق فرهنگ” می‌باشد. او اثری را با نام “افغانستان در پنج قرن اخیر” (۱۹۸۸) نوشت. او در جریان رده‌بندی تاریخ کشور، از “دوره‌های تاریخی در افغانستان” سخن‌زده و آن را به دوره باستانی، اسلامی و دوره معاصر تقسیم‌بندی می‌نماید.

او به‌گفته خودش “زردهشت” را آغاز دوره تاریخی می‌داند! او سپس از “گشتاسب” زمامداری سخن می‌زند که گرویده “زردهشت” شد. جالب است که او هرگز این بخش را در دایره اسطوره وارد نمی‌سازد.[٢۱]

او در مورد این که نام کشور در آن زمان “آریانا” بوده است، با احتیاط برخورد می‌نماید و چنین می‌نویسد: “اصطلاح آریانا که بعضا به‌عنوان این سرزمین در عهد باستان ذکر شده است سوالاتی موجود است.”[٢٢]

جالب است که بعد خود از “کتیبه‌های سنگی” که از زمان “داریوش” اول (۵۲۱-۴۸۶ پ. عیسا) باقی مانده بحث می‌نماید. او در این کتیبه‌ها و یا سنگنوشته‌ها نام شهر‌های ما را و از آن میان آریا (هرات) و ... را می‌یابد. او دیگر ذکر نمی‌کند که تاریخ در همین‌جا، از پیش تاریخ فرق می‌شود. اما، هرگز نمی‌گوید که “عصر زردهشت” در رده اسطوره قرار می‌گیرد.

به تازه‌گی کسانی دیگری در “جال جهانی آگاهی” یا “انترنت” بحث‌هایی در این زمینه داشته‌اند که مجالی برای پرداختن به آن‌ها در این تنگ جای، وجود ندارد.

می‌بینید که چگونه به ساده‌گی از اسطوره که درب فراخ تعبیر و تفسیر را به‌روی دیگران باز می‌نماید، هرکس عکس خویش را در آن می‌بیند. برخی اگر چهره خویش را برای هویت‌یابی در آن نیافتند، مانند “شلی‌گل” به خلق اسطوره دست می‌زنند.

صديق رهپو طرزی
شهر “گـت تینگن” در “جرمنی”
۳۱ سرطان ۱۳۸۹ خ / ۲۲ جولای ۲۰۱۰ ع.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط صديق رهپو طرزی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- این "سخن فصل" در شماره (۱۴) فصلنامه "روشنی" بهار ۱۳۸۰/۲۹۹۱. نشر شده است.
[۲]- مهر داد بهار، ص ۴۰۱
[۳]- یادداشت: برای آگاهی بیش‌تر به‌نوشته‌ام زیر عنوان "تمدن "سند ـ هلمند" آغازگر تاریخ ما" نگاهی بیندازید.
[۴]- ص ۳۲
[۵]- یادداشت: در نوشــته بالا یـاد کـردیـم: زبان‌شــناسان به‌ســببی که نامـی بـرای این گـروه زبانی که گسترده‌گی زیاد داشت، نداشتند آن را “هند و اروپایی” گذاردند. با کشف باز مانده‌های شاهنشاهی “هیت تیت” و یافتن عنصر‌های کهن‌تر زبان “هندو اروپایی” در آن، اکنون بر آن اند تا آن را “هند و هیت تیتی” (Hindo-Hittite) نام‌گذاری کنند، تا گستره بیش‌تری را در بر بگیرد.
[۶]- ص ۶۹
[٧]- ص ۹۱
[۸]- ص ۱۴
[۹]- ص ۳۹
[۱٠]- ص ۹
[۱۱]- ص ۹
[۱۲]- ص ۳۵
[۱۳]- ص ۱
[۱۴]- ص ۱
[۱۵]- ص ۲۷
[۱۶]- ص ۸
[۱٧]- ص ۱۷
[۱۸]- ص ۱۶
[۱۹]- ص ۲۷
[٢٠]- ص ۲۸
[٢۱]- ص ۲۳
[٢۲]- ص ۳۱



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

بهار”، مهرداد، “پژوهشی در اساطیر ایران” (پاره نخست و دویم)، مؤسسه انتشارات آگاه، بهار ۱۳۷۵ ه-.خ.
“دوستخواه”، جلیل، ”اوستا”، کهن ترین سروده‌های ایرانیان، دو جلد، انتشارات مروارید، چاپ سیزدهم، ۱۳۸۷.
“دهخدا”، علی اکبر، “لغت نامه” بر اساس آخرین ویرایش انجام شده تحت نظارت مؤسسه لغت نامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران. لوحه فشرده، ۲۰۰۹ ع.
“حبیبی”، عبدالحی، “تاریخ مختصر افغانستان”، ناشر: دانش کتابخانه، پشاور، پاکستان، چاپ سوم، قوس ۱۳۷۷ ه-.خ.
“فرهنگ”، محمدصدیق، “افغانستان در پنج قرن اخیر” چاپ اول، ناشر: انتشارات درخشش، مشهد، ایران، ۱۳۷۱ ه-.خ.
“کهزاد” احمدعلی. “تاریخ افغانستان” دوجلد، بنیاد فرهنگی کهزاد، استوکهولم، سویدن، میزان ۱۳۸۱.
Adamec, w. Ludwig. “A Biographical Dictionary of Contemporary Afghanistan” Akademmische Druck-u. Verlagsanstalt, Graz – Austria.1987.
Ashouri, Darush. “Nietzsxhe and Iran”. An article in Encyclopedia Iranica.
Bryant, Edwin. “The Quest for the Origins of Vedic Culture” Oxford University Press, 2001
Figueira, Dorthy. Aryan, Jews, Brahman: Theorizing Authority through Myths and Identity” State University of New York Press, 2002.
Gnoli, Gherado. “The Idea of Iran: An Essay on its Origin” Instituto Italiano Per Il Medio Ed Estremo Oriente, Roma , 1989.
Kuentzel, Mattias. “Die Deutschen und der Iran Geschichte und Gegenwart einer verhängnisvollen Fruendchft” WJS Verlag, Berlin, 2009.
Talageri, G. Shrikant. “The Aryan Invasion Theory and Indian Nationalism”. Voice of India, Rajkamal Electric Press, New Delhi, second Edition 2003.
Encyclopedia Iranica, 2010.
Encyclopedia Britannic, CDR, De Luxe edition, 2009.


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]