جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

رتبیل شاهان کابلی

از: احمدعلی کهزاد

رتبیل شاهان کابلی

(قسمت اول)



فهرست مندرجات


پرده‌های تاریکی که مرور قرون متمادی روی صفحات درخشان تاریخ افغانستان گستراینده بود، درین چند سال در اثر زحمات و تتبع مشتی از جوانان کم کم برداشته شده و امروز بصورت غیر محسوس روشنی حقیقی بنظر می‌خورد که با وجود کمی نور قدم‌های لرزان ما را بطرف حقایق مسلمه رهنمونی می‌کند.

آنهایی که در تاریکی محض قدم برداشته و رفتند تا این چراغ کوچک و کم نور را بدست آوردند امروز با اطیمنان قلب و قدم‌های متین و سنجیده پیشتر می‌روند و یقیین است که فردا اولادان متتبع و خردمند افغانستان با افکار تازه و وسایل مکمل تر علمی شروع بکار نموده، حیثیت، مقام و رول تاریخی افغانستان را در خود کشور، در صحنۀ آسیا و در تاریخ عمومی دنیا تعیین خواهند کرد.

یکی از دوره‌هایی که در تاریخ کشور ما تاکنون بر آن روشنی کامل انداخته نشده است همین دوره‌يی است متصل به ظهور و نشر دین مقدس اسلام که باوجود بودن پارۀ معلومات متفرق بکلی تاریک مانده و جرقه‌يی که درین تاریکی بنظر می‌خورد همان نام و کلمۀ کوچک «رتبیل» است که حتی معلومات من در اطراف رسم الخط و تلفظ صحیح همین یک کلمه هم در شبه و تردید است.

بعد از سقوط هیاطله در اثر ظهور توکیوها (ترکان غربی) و ساسانی‌ها و چینی‌ها، احفاد کوشانی‌های خورد و اختلاط این همه عناصر متفرق وضعیت طوری پیچیده و درهم و برهم می‌شود که روشن نمودن حقایق از میان آن کار آسان نیست. از نقطۀ نظر عرق کوشانی، هیاطله، زابلی و ترکی بهم مخلوط شده و از پهلوی دیانت بودایی، برهمنی و هندو و پیروان آفتاب مختلط گردیده و منابعی هم که در دست است چه چینی، چه ترکی، چه کشمیری و هندی و چه عربی و فارسی، هر کدام شاهان و سلاله‌های سلطنتی را به اسم و نام و نشان علیحده یاد می‌کنند. اگر قضایا فقط از یکطرف یعنی به استناد یکی از ماخذ سنجیده شود شاید راهی بدست آید، ولی اگر قرار باشد که موضوع در روشنایی همه مدارک دیده شود و باید هم دیده شود و بهم تطبیق گردد کار خیلی مشکل می‌شود ولی چون یگانه راه تحقیق همین است بدان اقدام می‌کنیم.

امید است درین دورۀ خیلی مهم تاریخ کشور ماهم روشنی بیفتد و روزنۀ کوچکی برای تحقیقات آینده باز شود.


[] در اطراف نام "رتبیل"

خاطرات ملی بعد از هزار سال اسمای از قبیل رتبیل، زتتبیل، زنبورک و بعضی واقعات بزرگ مربوطۀ آنها مانند ساختن دیوارهای بالای کوه‌های کابل و عجله‌يی که در آبادی و اتمام آن در کار بود بیاد دارد. این خاطره‌های کوچک و پراگنده یادی از همان دورۀ تاریخ ما است که می‌خواهیم حتی‌الامکان در اطراف آن روشنی بیندازیم.

داستان‌های عوام رتبیل، زنتبیل، زنبورک همه را (شاه) و قلۀ بلند دنبالۀ کوه شیردروازه را که فراز (جبهۀ کهنه) یعنی بالای یکی از موقعیت‌های قدیم شهر کابل واقع است، بنام “تخت زنبورک” یاد می‌کنند و از خود کلمۀ “تخت” هم معلوم می‌شود که زنبورک شاه‌يی بوده و چون شاهان ما یادگارهای زیادی در کوهستانات مملکت از خود باقی گذاشته‌اند، بدون چون‌وچرا می‌توان گفت که قلۀ مذکور یکی از تماشاگاه‌های زنبورک شاه بود. چون مقصد درینجا صحبت در اطراف خود نام است بدان عمیق می‌شویم:

در خاطرات عامیانۀ مردم کابل نسبت به رتبیل و زنتبیل، اسم زنبورک بیشتر عمومیت دارد. در آثار و کتب چاپی مخصوصأ منابع عربی از قبیل فتوح‌البلدان بلاذری، کامل ابن اثیر و طبری وغیره این اسم بصورت (رتبیل) ضبط شده. بعضی ماخذ و آثار فارسی که ازین عصر و ازین شاه و دودمان او صحبت می‌نمایند، این اسم را به‌صورت‌های مختلف قید کرده‌اند. ابوسعید عبدالحی بن الضحاک بن محمود گردیزی در زین‌الاخبار که تاریخ تالیف آن را به ۴۴٠ هجری نسبت می‌دهند او را به‌اسم “رتبیل” خوانده چنانچه بطور مثال گوید[۱]: “... پس از سیستان به بست آمد و بست را بگرفت و از آنجا به بنجوای تکین‌آباد آمد و با رتبیل حرب کرد و حیله ساخت و رتبیل را بکشت و بنجوای بر خود بگرفت....”

تاریخ سیستان که به تصحیح ملک‌الشعراء بهار در تهران به‌سال ۱٣۱۴ شمسی بطبع رسیده و در حدود ٢٢۵-۴۴۵ هجری تالیف شده این نام را گاهی بصورت (زنتبیل) گاهی (زنبیل) ضبط کرده و حتی در دو سطر پشت‌هم، هم این کلمه به املای متفرق نوشته شده مثلآ راجع به آمدن ربیع‌ الحارثی به سیستان ضمنأ چنین می‌نگارد،[٢]: “... و اندر سنه سبع و اربعین به بست و اخدوان ناحیت شد و آن زنبیل که رفته بود با او حرب کرد و زنبیل از بیش او برفت و بزمین هند روان شد...”

دورۀ که در این مقاله می‌خواهیم مطالعه کنیم دوره‌ای ‌ست که در میان دو دین و دو مذهب واقع شده، می‌شد که این دوره را میان دوچیز دیگر هم قرار داد ولی چون تاریکی‌ها و خالیگاه‌های تاریخ چهار گرد ما را فرا گرفته عجالتأ چوکات را وسیع‌تر گرفتیم تا با سیر مطالعات و نزدیک ساختن وقایع حدود محدودتری برای آن تعیین کنیم.

علاوه برین این دوره را ازین جهت هم در چوکات بزرگ میان دو مذهب قرار دادیم که قسمت بزرگ حوادث آن قسمت حوادثی را که شاید بواسطۀ ضیقی جای درین مقاله گرفته نتوانیم، واقعات جنگ‌های مذهبی تشکیل داده زیرا رتبیل‌ها همان شاهانی هستند که از سال‌های ٣٢ هجری تا فتح کابل به‌دست یعقوب بن لیث صفاری در ٢۵٨ هجری مدت ٢٢٨ سال با ژنرال‌های عرب مقابله کرده‌اند. در حقیقت این دوره دو صفحه از تاریخ کشور و ورقی از زندگانی ملی ما را تشکیل داده است، یکی با دیگری مربوط است، یکی به دیگری پیوسته است و یکی بدون دیگری فهمیده و نوشته نمی‌شود.

معمولا چین تصور می‌شود که بعد از کوشانی‌های بزرگ که بیش از دو قرن (از اوایل عهد مسیح تا ربع اول قرن سوم) رول مهمی درین گوشۀ آسیا بازی کرده‌اند. روح مملکت‌داری، نظام سلطنتی، تشکیلات اداری و مقاومت نیروی ملی بکلی از بین رفته و جز مشت تیول‌نشین در دره‌های صعب‌المرور کسی دیگری باقی نمانده است تا اینکه چندین قرنی می‌گذرد و آيین اسلامیت رواج می‌یابد و در مقابل عمال خلفای عباسی مردم جنبشی بخود داده و طاهریان، سامانیان، صفاریان روحیات ملی را بیدار می‌سازند. این مفکوره اگر با حقایق واقعات، همان گاهی کشور کهستانی ما آریانا، خراسان، افغانستان فاقد نیروی قومی، زمامداران و زعمای ملی، تشکیلات سلطنتی نبود تنها چون “آشیانۀ عقاب” نسبتأ از نظرهای مؤرخین کلاسیک یا مورخین قرون وسطی دور افتاده بود، حقایق مسلمه پوشیده ماند و گرنه بروز هنگامه‌های بزرگ خارجی که چون موجی آمده و به جدارهای سنگی این مملکت خورده و عقب رفته و سیر آن بالکل معطل و یا بطی و کُند شده و یا رنگ محلی اختیار نموده بود، بخود نشان می‌دهد که مرکز اداری سلطنتی و قوای محتشم بزرگ ملی همیشه در عقب دیوارهای سنگی این سرزمین وجود داشت و در مقابل هر پیشآمدی اثبات وجود می‌توانست.

چیزی که در باب تاریخ سیستان قابل ملاحظه است این است که این اسم را به ضبط معروف آن “رتبیل” یک دفعه هم ذکر نکرده است.

در نسخۀ مجمل‌التاریخ پاریس صفحه ٢۴٧[٣] این اسم بصورت “رتبیل” قید شده و گوید: “... پادشاهان زمین کابل و سند را رتبیل گویند.”

قراری که آقای ملک‌الشعرا بهار در پارورقی[۴] صفحۀ ۹۱ تاریخ سیستان می‌نگارند: چنین معلوم می‌شود که در یک نسخه ترجمۀ طبری که در اواخر یا اوائل قرن ششم هجری نوشته شده، همه جا این اسم (رتبیل) ضبط شده و یکجا هم (زنده پیل) آمده. درین پاورقی آقای بهار به این نتیجه می‌رسد، که “اصل این کلمه زنتبیل بوده و زنتبیل همان زنده پیل است که در ادبیات فارسی هم مکرر در تعریف پهلوانان استعمال شده...”

در یک نسخۀ دیگر ترجمۀ طبری که آقای بهار دیده و متعلق به کتابخانۀ معروف مشهد است این اسم را زنبیل قید کرده‌اند.

قراری که از روی پاورقی‌های صفحه ۴۱٧ جلد دوم تاریخ هند تالیف هلیو بر می‌آید و اصل آن متاسفانه نزد نگارنده نیست، این اسم را مولفین غربی هنوز هم به‌صورت‌های مختلف دیگری قید کرده‌اند.

Ockley اوکلی، در تاریخ سراسن‌ها[۵] صفحه ۴۹٠ شاه مذکور را “زنتیل Zentil” خوانده. ویل Weil در تاریخ خلفا[٦] بزبان جرمنی صفحه ۴۴۹-۴٦۱ او را به‌نام “زنبیل Zenbil” یاد کرده.

رینیو Reinaud در خاطرات هند صفحه ٧۱-٧۱-۱٧٨ (رتبیل Ratbil و “زنبیل Zenbyl”) خوانده.

توماس E. Thomas در ژورنال انجمن شاهی آسیایی جلد ۱٢ صفحه ٣۴۴[٧] شاه موصوف را “رتبیل Ratbil” یاد نموده.

پرایس Price در تاریخ قدیم مسلمانان[٨] صفحه ۴۵۴-۴۵۵ اسم شاه را بصورت‌های (رتیل ـ راتیل Reteil –Ratteil) تذکار داده.

ابن خرداد به (Oxford Ms) صفحه ٢٦ می‌نویسد: “ملک سمرقند طرخان سکستان رنتل”. املای اسم شاه باوجودی که سه دندانه دارد فقط دو نقطه ت بالای خانۀ وسطی گذاشته شده و موسیو میتارد Meytard در ژورنال ازیاتیک سال ۱٨٦۵ صفحه ٢۵۱ از فقره فوق “پادشاه سیستان رتبیل” استخراج و ترجمه کرده است.

از روی صفحه ۴۱٦ جلد دوم تاریخ هند تالیف هلیو چنین بر می‌آید که تاریخ (الفی) که از آن در پاورقی اسم برده شده اسم شاه کابل را به‌نام “رنبل Ranbal” یاد کرده.

مولانا نورالدین محمد عوفی در جامع‌الحکایات خود قسمت اول باب سیزدهم، حکایت ٢۱[۹] تحت عنوان یعقوب لیث و روسل قصۀ جالب توجه‌ی از ملاقات موسس سلالۀ صفاری و پادشاه کابل نقل می‌کند که شاید از روی متن انگلیسی ترجمه آن را بجای مناسبت بدهیم. در ین حکایت پادشاه کابل که مصروف مطالعۀ اسم او هستیم، به‌صورت (روسل) یادشده.

تاریخ هند و سند با فتحنامۀ سند که به چچنامه معروف شده و در سنه ٦۱٣ هجری از طرف علی بن حامد بن ابی‌بکر الکوفی از روی نسخۀ اصل عربی در عصر ناصرالدین قباچه ترجمه شده است، در مواد مختلف از یکی از پادشاهان سند به‌نام (راسل) یاد کرده و این کلمه در بعضی نسخه‌های خطی این کتاب به‌صورت (رايیل) هم تحریر یافته و طبری همین (راسل) را ملک السند خوانده[۱٠]. از روی یک مکتوبی که محمدقاسم فاتح سند برای حجاج فرستاد، چنین معلوم می‌شود که همین پادشاه به‌نام “بسامی راسل” یا “بشامی راسل” هم خوانده شده و ملوک هند و سند تابع او بودند[۱۱] و در ین وقت هنوز مسلمان نشده بود و کشورش به‌دست مسلمانان [عرب‌ها] نه افتاده بود.

پروفیسر “ولسن” در “آریانا انتیکوا” صفحه ۱٣٣ در باب این پادشاه می‌نویسد: “... در اخیر قرن ٧ میلادی مسلمانان در کابل حتی در شمال کوه‌ها به بت‌پرستانی مقابل شدند که پادشاه آنها (رته پاله (Retna-pala نام هندی داشت و ابن حوقل که نگارشات او تحمیلأ مربوط به قرن ۱٠ میلادی است، می‌نویسد که مسلمانان[عربها] زمانی که حصار شهر را متصرف شده بودند خود شهر هنوز به‌دست بت‌پرستان یعنی اهل هنود بود...”

در پاورقی نمره یک همین صفحه نام شاه کابل را شرح داده می‌نویسد: “که مؤلفین اسلامی این اسم را به‌صورت رتّّبیل، رتبیل، رتبل، رنتل و زنتیل وغیره قید کرده‌اند و این اختلافات املا ناشی از خاصیت حروف رسم‌الخط فارسی است. “پرایس” می‌گوید که این نام یا تاتاری و یا هندویی است و در هندوبودن آن شبهه نیست و اصل آن رتون پال Rutun-pallیا رتنه پاله Retna-pala بوده و قراری که پرایس به ملاحظه می‌رساند خانوادۀ این شاه در بخارا Bokharia املاکی داشتند...”.

از روی پارۀ ماخذی که فعلأ در دست نگارنده می‌باشد ازین بیشتر نمی‌شود در اطراف نام “رتبیل” چیزی نوشت. البته این هم بجای خود کافی و تا اندازه‌ی زیاد نظریات ما را راجع به‌نام “کابل شاهان” این وقت وسعت می‌بخشد. تا جایی که عجالتأ قضاوت می‌توان کرد این نام اسم خاص کدام شاه کابلی نبوده بلکه عنوان یک دودمان بزرگ است که ماخذ عربی بیش از دو صد سال از آنها صحبت می‌کند و بدون اینکه اینجا دقیق شویم گفته می‌توانیم که از سال‌های اول هجرت تا زمان سلطنت یعقوب بن لیث صفاری در سیستان در تمام این مدت طولانی رتبیل شاهان بین‌‌ هامون سیستان و سند حکومت نموده‌اند و این خود دلیلی است واضح که این اسم، اسم خاص یک شخص نبوده بلکه اسم یا لقب دودمانی بوده که پادشاهان کابل و زابل و رخد و سیستان و زمین‌داور بدان یاد می‌شدند. شاید اسم اولین پادشاهی هم باشد که سرداران عرب ذر سیستان و دلتای هیرمند بار اول با حکمرانان یا شخص حوذ او مصاذف شذه و پسان‌ها اولاذه او را تا زمان آخرین فتح کابل به‌دست یعقوب لیث به‌همان یک نام یاد کرده رفته‌اند. بعد از اینکه جنوب هندوکش به‌تدریج از سواحل ‌‌هامون سیستان در اثر بیشرفت مسلمین [عرب‌ها] از دست ایشان برآمد، به‌طرف شرق یس پا شده رفته و در کشمیر و سند و اراضی ماورای آن در قلمرو نسبتأ کوچک و محدودی به‌نام “ملک سند” سلطنت خود را ادامه دادند. چون از روی الهند البیرونی و مسکوکات و از روی اشارات مؤرخین عرب راجع به دین آنها می‌دانیم که در وقت سلسلۀ برهنمی یا هندو در کابل به سلطنت رسیده بود، احتملات زیاد به این دلالت می‌کند که این اسم اصلأ هندویی بوده باشد.


[] قلمرو سلطنت:

اگرچه معمولا خاطره‌های ملی و مخصوصأ داستان‌های عامیانه اهالی کابل رتبیل، زنتبیل و زنبورک شاه را که مقصد از آن دودمان رتبیل شاهان کابل باشد، شاهان کابل می‌دانند ولی در حقیقت دامنۀ حکم‌فرمایی آنها از کابل حتی به‌معنی جامع آنهم خیلی‌ها وستع‌تر بود.

قراری که از منابع مختلف عربی معلوم می‌شود شاهانی که به‌لقب رتبیل یا به‌یکی از صورت‌های مختلف آن یادشده‌اند در مقابل سرداران عرب و سپاه ایشان از یک منطقه بسیار وسیعی دفاع می‌کردند که از‌‌هامون سیستان تا کوه‌های کابل و حتی تا سواحل سند انبساط داشت. قراری که در صفحات بیش ذکر شد مجمل‌التواریخ رتبیل را پادشاه “زمین کابل و سند” خوانده و چچنامۀ راسل را بصفت “ملک سند” یاد نموده، ملک‌الشعرا بهار ایشان را پادشاهان “کابل و سجستان و رخج[۱٢] می‌داند.

همین قسم که کابل غیر از شهر مفهوم جغرافیایی مختلفی داشته و “زمین کابل“ یا “کابل زمین” علاقۀ وسیعی را در بر می‌گرفت، رخج یا رخد یعنی زمین‌داور و قندهار فعلی و سجستان یعنی حوزۀ سفلی هیرمند و سیستان هم رقبه‌های مختلفی را احراز کرده و وقتی هم بوده که تمام اراضی جنوب هندوکش از حدود کرمان گرفته تا کشمیر و لب دریای سند و از زمین‌داور گرفته تا سرحد مکران حتی تا اوقیانوس بنام سیستان یاد می‌شد. چنانچه تاریخ سیستان عین این حدود را در صفحۀ ٢۵ چنین قید کرده: “و حد شرق اقصی کشمیر است تا لب دریای محیط و از سوی غرب زان سوی سپه[۱٣] ...” احیأ در ورق ۹ می‌نوسد[۱۴]: “حد سیستان از کشمیر است تا لب دریا و حد مغرب سیستان کرمانست و حد شمالی اسفزار و جنوبی سند و ناحیۀ سیستان شانزده است...”

عین این قطعه را صاحب کتاب الخراج، ابوالفرج بغدادی به‌نام (نیم روز) یاد کرده و آن اصطلاح جغرافیایی است در مقابل باختر که حصص شمالی هندوکش به جمع باختر و قسمت جنوبی آن به‌اسم “نیمروز” یاد می‌شد. وجۀ تسمیه نیمروز شرح مفصل‌تری دارد که اینجا بدان کاری نداریم و مربوط به مبحثی که تعقیب می‌کنیم این قدر باید گفت که سیستان و نیمروز یک مفهوم جغرافیایی خاص داشت عبارت از سیستان و دیگر مفهوم عام به‌معنی جامع‌تر که حدود آن شرح یافت و شامل بست، رخد، کابل، زابل، نوزاد، زمین‌داور، اسفزار و حاشیۀ باریکی از جنوب غور و گردیز و غزنی و قسمتی از بلوچستان تا حدود مکران بود “لوسترانج” در نقشه سوم کتاب اراضی خلافت شرقیه حد شمالی این قطعه را که به‌طول بین ‌‌هامون و رود سند انبساط دارد با خطی معین کرده که از جنوب اسفزار و حدود جنوبی به رودخانۀ پنجشیر تماس نموده و خود رودخانۀ کابل بقیه آن را تا رود خانۀ سند معین نموده است. به‌این ترتیب اگر اراضی مذکور با تشکیلات و نام‌های جغرافیایی امروز تطبیق شود، چنین بر می‌آید که رتبیل به سیستان افغانی و سیستان فارس، ولایت قندهار، زمین داور و پشت رود و گرشک و فراه و ارزگان، دیراوت، فلات غلزایی، مقر، غزنی، کابل، سمت جنوبی و ننگرهار و حصۀ از بلوچستان تا حدود مکران سلطنت و حکم‌فرمایی داشت.

پایتخت دودمان رتبیل پوره معلوم نیست. در جنگ‌ها با عرب‌ها چه در بست، چه در زرنج، چه در رخد و کابل و گردیز در همه‌جا شخصأ خود شاه حضور داشته و از او اسم برده شده است. اکثر احتمالات به این دلالت می‌کند که کابل مرکز و پایتخت آنها بوده باشد. زیرا مخصوصا به‌نام پادشاهان “کابل زمین” یاد شده‌اند. و البیرونی درین وقت‌ها در جنوب هندوکش محض از (کابل شاهان) اسم می‌برد و یادداشت‌های هیوان-تسنگ هم در سال‌های که مشرف به‌ظهور عرب‌ها در سرحدات غربی خراستان می‌باشد دولت کاپیسا را چنان مقتدر تصویر می‌کند که “ممالک همسایه از بیم آنها بجان می‌لرزیدند.”


[] مقام رتبیل شاهان در سلسلۀ تاریخ افغانستان

موضوع بسیار مهم و مشکل که تا حال مطالعه و حل نشده و حل آنهم با وضعیت موجودۀ معلومات ما مشکل است، این است که رتبیل شاهان در سلسلۀ خانواده‌های سلطنتی آریانا، خراسان و افغانستان عبارت از کی بوده و بکدام سلسله تعلق می‌گیرند؟ منابع غیر عربی راجع به آنها چه می‌گوید و تا کدام اندازه میتوان این مدارک را با نگارشات مؤرخین غرب سر داد.

در ین شبهه‌يی نیست که اگر مطالعه موضوع بصورت منفرد و مستقل مدنظر می‌بود، شهادت مؤرخین عرب آنهم از چندین زبان کفایت می‌کرد ولی چون ربط موضوع به سلاله‌های سابق و قدیم کشور در کرونولوژی تاریخ عمومی افغانستان اهمیت زیاد دارد و مؤرخین عرب از سلاله‌هایی که پیش از نثر دین مقدس اسلام در کابل زمین سلطنت نموده‌اند، اسم نمی‌گیرند، ناگزیزیم به منابع دیگر هم رجوع کنیم تا سر رشتۀ به‌دست آید و مطلب خوبتر فهمیده شود.

پیشتر اشاره نمودیم که بعد از سقوط کوشانی‌های بزرگ در ربع اول قرن سوم مسیحی دودمان دیگری در کابل و اراضی متصلۀ آن به سلطنت رسید که به‌نام (کوشانی‌های خورد) یا (کیداری) یاد می‌شوند. این خاندان احقاد مستقیم همان کوشانی‌های بزرگ اند که در شروع دوره فترت شاخۀ باختری و کابلی بهم متحد شده و تقریبأ یک ونیم صدسال در تاریک ترین دورۀ تاریخ افغانستان، تا ربع اخیر قرن چهارم مسیحی، سلطنت نمودند.

چون ساسانی‌ها بیش از پیش جسارت می‌نمودند، هیاطله درین وقت از کهستانات بدخشان فرود آمده فارسی‌ها و گوپتا‌های هندی را در خاک‌های خود شان عقب نشانیده و تا اواسط قرن ٦ مسیحی ادارۀ مملکت به‌دست ایشان بود.

مقارن به این وقت در منگولیا و آسیای مرکزی اقوام زرد پوست “ژوان ژوان‌ها” و “تیوکیوها” سراشغال اراضی در زد و خورد شده و بدون اینکه اینجا تفصیل داده شود، تیوکیوها بطرف غرب تغییر محل داده رفتند و دو امپراطوری به‌نام ترکان شرقی وغربی در صحنۀ پنهاور آسیا تشکیل دادند و ایستامی خاقان ترکان غربی یا خسرو انوشیروان ساسانی اتحادی بسته و دولت هیاطله را در حوالی ۵٦٦ مسیحی مضمحل نمودند. دیری نگذشته بود که در اثر تمایل ایستامی به دولت روم شرقی (بیزانس) اتحاد ترک و ساسانی برهم خورده و (تیوکیوها) یعنی ترکها در تخارستان و باختر و از آنجا به جنوب هندوکش نفوذ یافتند و ساسانی‌ها به حواشی غربی یس پا گشتند و مقارن به این وقت چینایی‌ها هم در تخارستان ظهور کردند. به این ترتیب بعد از هیاطله عناصر ترکی هم پیدا شد و این عناصر کم و بیش با قیایل زابلی هیاطله و دیگر شاخه‌ها و عشایر آن ویا کوشانی‌ها که به تعداد زیاد در دره‌های جنوب هندوکش سکنی داشتند و مخصوصأ بعد از سقوط هیاطله از نقاط مرتفعه و قلل جبال شرقی آریانا فرود آمده بودند، مخلوط شده و از اختلاط آنها عنصری به میان آمده است که عرق کوشانی و زابلی در آنها بیشر است و بعد از ۵٦٦ یعنی بعد از تاریخ سقوط هیاطله زمام حکم فرمایی جنوب هندوکش عمومأ به‌دست آنها بوده است. دودمان سلطنتی زنبیل شاهان کابل که مصروف مطالعۀ آن هستیم از نقطۀ نظر عرق مربوط به همین عنصر محلی می‌باشند که در جنوب هندوکش مخصوصأ در علاقه کابل کهستانات متصل آن تشکیل گردیده است.

بعضی مؤزخین از همین جهت دچار تردد شده و آنها را ترک خوانده‌اند ولی خود آنها چه قرار نظریۀ البیرونی و چه قرار شهادت “وون. کانگ” زایر چین خود را احقاد کوشانی‌ها دانسته و نسب نامۀ خود را عمومأ به کنیشکا شهنشاه بزرگ و معروف کوشان رسانیده انذ.

کسانی که وضعیت افغانستان این وقت را دیده و تشریح کرده‌اند، یک عده زایرین چینایی می‌باشند که از ٦٣٠ مسیحی به بعد وقتأ فوقتأ وارد دیار ما شده و نگارشات آنها تا زمان ظهور مؤرخین عرب یگانه منبعی است که از آن باید پوره استفاده کرد وبا نوشته‌های مؤرخین عرب پیوست باید نمود. در حلقۀ زایرین چینایی “ هیوان ـ تسنگ” در ٦٣٠ میلادی یعنی سالی از افغانستان عبور کرد، که پیغمبر اسلام حضرت محمد (ص) رحلت فرمودند و حضرت ابوبکر صدیق (رض) به خلافت عربها انتخاب می‌شدند، بدین قرار سال‌هایی که زایر مذکور از آریانا به طرف هندوستان می‌رود و باز از آنجا مراجعت نموده و بطرف مملکت خود عازم چین می‌شود، آخرین سال‌های زندگانی شاهان افغانستان قدیم است. دین مقدس اسلام تازه از شبه جزیره عرب به طرف شرق منتشر شده و هنوز به مملکت ما نرسیده است یعنی تقریبأ ۱٠ یا ۱۵ سال دیگر در کار بود زیرا به بعضی نظریه‌ها قشون عرب در زمان خلافت حضرت عمر (رض) (سال ٢٢ یا ٢٣ هجرت) به سرحدات غربی سیستان ظهور نموده و قرار برخی شواهد دیگر سیستان در زمان خلافت حضرت عثمان (رض) به‌دست ربیع بن زیاد الحارتی فتح شده است. بهر حال برای مطالعه دورۀ که مصروف آن هستیم، همان دوره که گفتیم میان دو دین واقع شده است و اینک حالا از نزدیک‌تر آن را نگاه می‌کنیم معلومات زایر چینی هیوان ـ تسنگ و آنهايیکه بعد از او آمده‌اند برای حصه بیش از اسلام و شهادت مؤرخین عرب برای حصۀ اسلامی فوق العاده مهم است. این دو منبع یکی متمم دیگری است و برای فهمیدن روح قضایای دورۀ که در ان عرف، عادات، آیین، اخلاق و سیاست و هزار چیز دیگر یکدفعه تغییر می‌کند و انقلاب فکری در اذهان باشندگان کشور بعمل می‌آید، مطالعه و مقایسه هر دو حتمی و لازمی است و عجالتا این کار را در مورد رتبیل شاهان کابل بعمل می‌آریم.

هیوان - تسنگ در ٦٣٢ یعنی ۱٠ یا ۱۵ سال قبل از تماس قشون عرب‌هابه سرحدات کشورما و سال قبل از فتح اول کابل به‌دست عرب‌هادر کاپیسا که کابل در اینجا جزء ان است از سلطنت مقتدری صحبت می‌کند که تقریبأ از بامیان تا شهر تاکزیلا کناراندوس انسباط داشت و چهاز هزار (لی) احاطۀ ان بود که به حساب امروز مساحۀ قلمرو این سلطنت تقریبأ ٢٣٠۴ کیلومتر مربع می‌شود[۱۵] هیوان تسنگ راجع به دین و مذهب پیروان بودایی و برهمنی و تعداد روحانیون فریقین و عدۀ معابد و حاصلات زراعتی و آب وهوا وغیره معلومات مفصل می‌دهد که اینجا بدان کاری نداریم و مطلوب ما شخص خود شاه است. زایر چینی درین باب می‌نویسد: "شاه از نژاد تسالی Tsa-li (کشتاتر یا طبقۀ جنگجو) است، مرد با معلومات و احتیاط کار است. دلاوری و تندی مزاج عین فطرت او است. از اقتدار نیروی او ممالک مجاور چون بید می‌لرزند و به نزده ایالت حکمفرمایی دارد. رعیت خود را دوست می‌دارد و از آنها حمایت می‌کند. پابند دیانت بودایی است. هرساله مجسمۀ طلایی بودا را به ارتفاع ۱٨ فت ساخته و در حلقۀ نجات که به‌نام “موکشامها یا ریشاد” تشکیل می‌شود، مردم را دعوت می‌کند وب ه محتاجین و غربا و بیوه زنان و مردان زن مرده صدقه و خیرات می‌دهد."[۱٦]

از ین بیانات واضح معلوم می‌شود که در سال‌های مقارن انتشار اسلام و ورود قشون عربها در حواشی غربی افغانستان و رسیدن آنها به سیستان در جنوب هندوکش در کابل و زابل دولت مقتدری وجود داشت که پایتخت آن شهر کاپیسی (بگرام) بود. قلمرو این سلطنت بطرف شرق (لان پو) لغمان، (ناکی هولو) نگاراهارا، جلال آباد و ننگرهار، (کان تولو) پشاور حالیه و چهار صده و اندو (تاچاشیلو) نا کزیلا و ضلع راولپندی حالیه را در بر می‌گرفت و با سلطنت کشمیر که به‌دست “کارکوتا درلاب‌ها وردهانا Karkota Durlabhavardhana (بین ٦٣۱-٦٣٣) اداره می‌شد، تماس داشت و حتی در قلمرو این را جا هم تا کوه‌های نمک “سانگ هویولا Sang-ho-po-la” پیشرفته بود.

بطرف غرب شاه کاپیسا بر اراضی “ تسوـ کوـ چا Tsu-ku-cha” که آنرا (تسوکوتا) هم خوانده‌اند و عبارت از اراکوزی یونانی ویا قلمرو زابلستان می‌باشد، حکم فرمایی داشت. تنها این خطه هفت هزار (لی) احاطه داشت و از آن معلوم می‌شود که بطرف غرب نفوذ دولت کاپیسا خیلی ممتد بود[۱٧] و روی همرفته از تاکزیلا تا کناره‌های هیرمند نفوذ و آمریت داشت.

این سلطنت مقتدر که هیوان ـ تسنگ با جزيیات از ان صحبت می‌کند، قرار شهادت زایرینی که بعد از او آمده و رفته‌اند به نیرو و اقتدار کامل در جنوب هندوکش دوام داشت چنانچه در حوالی ٧٢٠-٧٣٧ مسیحی که تقریبأ ۹٠ سال بعد از مسافرت زایر اول الذکر شود، زایر دیگر چینی موسوم به هوی تچااو Houei-Tcheao از پادشاه خیلی مقتدری در بامیان صحبت می‌کند که "تحث اثر وسلطۀ کدام پادشاه دیگر نبود. پیاده نظام و رساله خیلی قوی و متعدد داشت و ممالک دیگر جرئت نداشتند که به او حمله کنند...." علاوه برین این را هم تصریح می‌کند که پادشاه یکنفر (هان Han (یعنی آریایی بود. در ٧۵٣ تقریبأ ٣٣ سال بعد‌تر زایر دیگر چینی وون کانگ Won -Kang حین عبور از گندهارا در معبدی اقامت داشت موسوم به معبد (جو لوشه). پادشاه که موسیو سیلون لویی بزرگترین مستشرق فرانسه او را بلاشبه یکی از شاهان دودمان “شاهی” حساب می‌کند[۱٨] قرار تذکار زایر مذکور شاهانی که خود را از احقاد کنیشکا می‌دانستند درین وقت در گندهارا حکمفرمایی داشتند. یه این ترتیب منابع چینی در سال‌های مقارن ظهور عرب‌هادر حواشی سیستان (٣٠ هجرت = ٦۵٠ مسیحی) و تقریبأ تا یک قرن بعدتر (٧۵٣ مسیحی) به وجود حکومت‌های مقتدر در جنوب هندوکش صحبت می‌نماید که قرار ادعای خود شان و شهادت البیرونی که پسان از آن ذکر خواهم نمود، عموما خود را کوشانی و احقاد کنیشکا کیبر می‌دانستند و عموما به لقب (شاهی) و یا (شاهی‌های کابل) یاد شده‌اند.

* * *

حالا بر می‌گردیم به نگارشات مؤرخین عرب و فارسی تا دیده شود که ایشان درین زمانه‌ها از کدام پادشاهان صحبت می‌کنند و قرار تذکار آنها قشون عرب از سرحدات سیستان گرفته تا کابل با کی و کدام قوه مواجهه شده‌اند.

قشون عرب با تفاوت نظریاتی که موجود است بار اول یا در سال ۱٨ هجری یا ٢٢ ویا ٢٣ هجری در سرحدات غربی کشور ما تماس حاصل نموده‌اند، آنچه مسلم است این است که بعد از سال ٣٠ هجرت که مصادف به (٦۵٠) مسیحی می‌باشد، تماس لاینقطع بین خاک ما و سرداران عرب پیدا شده و از این تاریخ به بعد تا زمان فتح کابل به‌دست یعقوب لیث صفاری در (٢۵٨هجری مساوی ٨٧۹ میلادی) سرداران عرب از سرحدات غربی سیستان گرفته تا کابل به پادشاهانی مصادف شده‌اند که آنها را به‌نام ‌های رتبیل ـ رانت بیل ـ زنیل ـ زنتبیل یاد کرده‌اند.

اولین سردار عرب ربیع بن زیاد به امر عبدالله بن عامر در سال ٣٠ هجرت داخل سیستان شده و زرنج مرکز آن را فتح کرد. به اساس تاریخ سیستان ژنرال عرب با (ایران بن رستم شاه) شاه سیستان مقابل شد. بلاذری این شخص را (ایرویز مرزبان سیستان) خوانده و بعضی ماخذ دیگر از شاه نام نمیگیرند لیکن قراریکه از وقایع مابعد یعنی از تصادمات سرداران عرب با حکمفرمایان محلی معلوم می‌شود، این شخص یا “ایران شاه یا اپرویزAprovez “ مرزبان یا نایب الحکومه‌يی بیش نبوده که از طرف پادشاهان نیمروز و زابل و کابل یعنی رتبیل شاهان مقرر می‌شدند.

در سنه سی و سوم (٣٣) هجرت عبدالله بن عامر، سردار دیگری را که عبدالرحمن بن سمره نام داشت، به سیستان فرستاد. مشارالیه زرنج و الرخج و بلاد الداور را مطیع ساخت و در جبل الزور زمین داور که در آنجا معبد معروف “زور” وقوع داشت با مدافعین و قشون رتبیل مقابل شد.

تاریخ سیستان (صفحه ۹۱) می‌نگارد ربیع الحارثی در سنه ۴٧ هجرت در بست و رخد با (زنبیل) یا (زبیل) مصادف شد و از این تاریخ به بعد همیشه نام رتبیل بحیث شاه و مدافع سیستان گرفته تا کابل برده می‌شود.

عبدالله بن ابی بکره در سنه ۵۱ هجری به سیستان آمده و در بست و رخد و کابل با (زنبیل) محاربه نموده و اخر با دوهزار درم با او صلح کرد.

در سال ٦۴ هجری (٦٨٣ مسیحی) عبدالعزیز بن عبدالله بن عامر والی سیستان شده و وقتی که از بست سوی کابل می‌رفت در بیابان با “زنبیل” مصادف شد. تاریخ سیستان لشکر او را ترکی خوانده در نتیجه رنبیل شاه کابلی شکست خورده و کشته می‌شود. قرار تذکار بلاذری رتبیل درین جنگ از دست ابوعقراء عمیر المازی بقتل رسید و عبدالله که در غیاب عبدالعزیز حکمران سیستان مقرر شد با رتبیل یا صحیح‌تر بگوییم با پسر و جانشینش داخل جنگ شده و کار رتبیل شاه به صلح خواهی کشید.

در عهد خلافت عبدالملک مروان، چون عبدالله امیه از طرف حجاج یوسف والی خراسان و سیستان به سیستان آمد در قلعۀ بست با زنبیل محاربه نمود و باز طرفین صلح نمودند.

هکذا در عهد حجاج، سردار دیگر عرب عبدالله بن ابی بکره یا در سیستان یا طوریکه از بعضی منابع دیگر استنباط می‌شود در مملکت رتبیل در حوالی کابل جنگ سختی میان قشون عرب و رتبیل شاه واقع شده و مسلمانان شکست خوردند. این واقعه در ٧٨ هجری (٦۹٧ مسیحی) واقع شد.

حجاج برای پوشانیدن شکست خود در ٨۱ هجری (٧٠٠) میلادی عبدالرحمن محمد بن اشعت را با چهار هزار نفر با قصد کابل به سیستان فرستاد تا قشون ولایت اخیرالذکر را هم با خود گرفته جانب کابل حرکت کند. جنگ‌های میان او و “رتبیل” یا “رتیل” در زابل و کابل واقع شد و با مخالفتی که مابین حجاج و عبدالرحمن محمد الاشعت واقع شد و شرح آن درینجا مورد ندارد، سردار مذکور نزد رتبیل شاه پناه برد.

در عصر ولید بن عبدالملک از طرف حجاج که والی عراقین و خراسان و سیستان بود، قطیبه بن مسلم در سنه ۹٧ در حوالی کابل با رتبیل دچار محاربه گردید.

در عصر خلافت هشام (۱٠۵هجری) از طرف خالد بن عبدالله جنرالی به اسم اصفح بن الشیبانی به جنگ آمده و با رتبیل مقابل گردید. در دوره ابومنصور جعفر سلیمان بن عبدالله الگندی او راه اسفرار و فراه و سرلشکر که یکی از قلعه‌های بیرونی شهر زرنج بود به بست و رخد آمده و با رتبیل در آویخت و رتبیل شکست خورد.

در ۱۵۱ هجری حینی که معین بن زایده الشیبانی وارد رخد شد از طرف رتبیل هدایایی برای او ارسال شد لیکن معن هدایای مذکور را کم و ناچیز دانسته و به جنگ مبادرت نمود. درین جنگ از (ماوید) یا (ماوند) داماد رتبیل هم اسم برده شده.

در زمان ‌هادی حینی که تمیم به سیستان می‌آید، باز رتبیل در بست و رخد می‌باشد و اینجا از برادر او صحبت می‌شود زیرا در جمله اسرا او را هم گرفته بودند.

در دوره عباسی از رتبیل شاه چندان اسمی برده نشده و چنین می‌نماید که در اثر جنگ‌های طولانی خسته و ضعیف شده و عمومأ در کابل مستقر گردیده و قهرأ تن به اطاعت داده تا اینکه سلطنت صفاری تشکیل و روابط میان بغداد و شاهان صفاری تیره و بلاخره قطع می‌شود. در عصر زمامداری یعقوب لیث صفار مجددأ رتبیل روی صحنه می‌آید و از بست گرفته تا رخد و کابل جنگ‌های سختی میان ایشان واقع می‌شود و چون مرکز ثقل رتبیل شاه درین وقت بیشتر زابل یعنی حوالی غزنی و کابل می‌باشد، آخرین جنگ‌ها در سال ٢۵٨ هجری (٨٧۹ مسیحی) در کابل واقع می‌شود. چنانچه زین الاخبار و تاریخ سیستان این قصه را تذکار داده و محمد عوفی در جامع الحکایات خود مفصل صورت جنگ رتبیل شاه و موسس سلاله صفاری را در کابل شرح می‌دهد.

با تذکار اسمای یکدسته از سرداران عرب که منابع عربی و فارسی مفصل از آنها صحبت می‌کنند، معلوم می‌شود که اقلا از سال ٣٠ هجری (٦۵٠ میلادی) تا ٢۵٨ هجری (٨٧۹ هجری) هر سرداری که از طرف مقام خلافت و نایب الحکومه‌های خراسان به سیستان اعزام شده همگی بلا استثنا در یکی از نقاط سیستان یا نیمروز خواه در بست، خواه در زرنج، خواه در رخد، خواه در زابل و کابل و گردیز در سنه و تاریخ معین با پادشاه مملکت ما که رتبیل شاه باشد و براداران و خویشاوندان و قشون او مقابل شده‌اند که شرح و تفصیل فتح و شکست طرفین و غلبه و ضعف یکی از آنها و صورت مذاکرات صلح و دیگر چیزهای مربوط مبحثی است طویل که صفحات سالنامه حتی اختصار آن را هم اجازه نمی‌دهد.

قراری که از مطالعه مسکوکات بر می‌آید و البیرونی مؤرخ معروف دربار غزنی در کتاب الهند خود شرح می‌دهد، آخرین سلسله‌های معروف شاهی جنوب هندوکش که مرکز آن‌ها عموما کابل بوده بدون دخل در جزيیات به اسم و لقب (شاهی) یا (کابل شاهی) یا (کابل شاهیان) معروف اند که آن را هم باز به دو سلاله مجزی تقسیم می‌کنند که یکی را معمولا (ترکی شاهان) و دیگری را (برهمن شاهان) می‌خوانند. موسس سلاله اول الذکر برهاتکین Barhatakin و آخرین پادشاه آنها (لگه تورمان) نام داشت که تا ٨٧۵ مسیحی در کابل سلطنت نموده‌اند و قرار تذکر البیرونی ٦٠ نفر از آنها به سلطنت رسیده‌اند. مشارالیه یکی از پادشاهان آنها را به‌نام (کنیک) خوانده و بنای یک استوپه بزرگ پشاور را به او نسبت می‌دهد. از روی لفظ “کینک” و از تاسیس بنای استوپه مذکور و تعداد ٦٠ نفری که به این خاندان نسبت می‌دهد، بدون شبهه معلوم می‌شود که مقصود او از این خاندان، همان دومان کوشانی است که سلاله خورد و بزرگ و حتی اسلاف اخیر آنها را که از روی عرق با هیاطله و زابلی و تیوکیو هم کمی مخلوط شده‌اند، در بر می‌گیرد و گاهی بشهادت مسکوکات به اسم دودمان “تجن” هم یاد می‌شوند و هیچ مورد ندارد که آنها را ترک خواند. البیرونی هم سلاله اجداد آنها را به کنیشکای بزرگ کوشانی نسب می‌دهد.

سرسلسله دودمان (برهمن شاهی) یا (هندوشاهی) کابل (کالار) نام شخصی است که در دربار (لگه تورمان) آخرین شاه دودمان فوق الذکر سمت وزیری داشته و از حوالی ٨٧۵ تا اوائل قرن ۱۱ یکعده شاهانی مانند (اسیالانیAspalani ) (سمانتا Samanta)، (کمالو Kamalu) (بهیما Bhima) (جیپال Jayapala) (آنندا پال Anandapala)، (تارو چانا پال Tarojanapala) از میان آنها سلطنت نموده‌اند که جنگ‌های سبکتگین و سلطان محمود کبیر غزنوی زابلی از میان آنها جیپال را بیشتر در زبان‌های ما معروف ساخته است و سلطنت برهمن شاهیان کابل بطرف شرق تا چترال ویاسین و گلگت و سیلاس و کشمیر انبساط داشت. بطرف شمال نفوذ آنها در ماورای هندوکش واضح‌تر تصریح نشده ولی بطرف غرب تا کناره‌های هیرمند و سیستان حکم فرمايی داشتند. پس قراری که اشاره شد از روی ماخذ عربی و فارسی و ماخذی که از عربی ترجمه شده، چنین بر می‌آید که از سال‌های ٣٠ هجری تا ٢۵٨ (از ٦۵٠ تا ٨٧۹ مسیحی) در مدت بیش از دو صد سال که سرداران عرب به کشور ما تماس و محاربه داشتند همیشه در جنوب هندوکش با پادشاهانی مقابل شده‌اند که آنها را به‌نام‌های رتبیل، رانت بیل، زنبیل و رنیل وغیره خوانده‌اند.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين نوشتار توسط مؤرخ شهیر افغانستان شادروان احمدعلی کهزاد برشتۀ تحرير درآمده و بار نخست در سالنامۀ کابل سال‌های ۱۳۲۱ و ۱۳۲۳ خورشيدی به‌نشر رسيده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- صفحۀ ۱۱، کتاب زین الاخبار تالیف ابوسعید عبدالحی بن الضحاک محمود گردیزی به سعی و اهتمام و تصحیح محمد ناظم، طبع برلین سنه ۱٣۴٧ هجری مطابق ۱۹٢٨ عیسوی.
[۲]- صفحۀ ۹، تاریخ سیستان
[۳]- صفحه ۴۱٧ جلد دوم، تاریخ هند تالیف سر، اچ، هلیو.
[۴]- History of the Saraseus Bohis Edit.
[۵]- Geschichte der Chalifen-
[۶]- Memoire sur Iinde.
[٧]- Journal of the Royal Asiatic Society Vol XII, P 344
[۸]- Retrospect of the Mohammedan History Vol I.
[۹]- صفحه ۱٧٦ جلد دوم تاریخ هند، تالیف سر، اچ، هیلو
[۱٠]- صفحه ٢۵۹ چچنامه.
[۱۱]- صفحه ۱٢٦ چچنامه.
[۱۲]- صفحه ۹۱ تاریخ سیستان پاورقی دوم.
[۱۳]- از محال سیستان بوده و اسفه و سفه هم خوانده شده.
[۱۴]- تاریخ سیستان پاورقی دوم.
[۱۵]- صفحه ۱٠۱، افغانستان، تالیف اندره دولو.
[۱۶]- صفحۀ ۱٠۱، افغاسنتان تالیف (اندره دولو).صفحۀ ۴۱ جلد اول خاطرات هیوان ـ تسنگ ترجمه استامنیلاس ژولین.
[۱٧]- صفحۀ ٨ فصل دوم شاهی‌های افغانستان و پنجاب
[۱۸]- ژورنال ازیاتیک شماره جنوری ـ مارچ ۱۹٣٦ از صفحه ٨۱ به بعد بقلم موسیوسیلون لوی.



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

کهزاد، احمدعلی، رتبیل شاهان کابلی، بنیاد فرهنگی کهزاد


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]