جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

پژوهشی پيرامون جغرافيای تاريخی بلخ

از: مهدیزاده کابلی (استاد پیشین دانشگاه کابل)


فهرست مندرجات


بلخ (باخذى، باختر يا باكتريا)، از كهن‏ترين شهرهای جهان باستان است كه در شمال افغانستان كنونی واقع شده است. آرياييان كه نخستين قوم تاريخى افغانستان هستند، ظاهراً در هزاره سوم پيش از ميلاد، گام به پهنه آن مى‏گذارند و قديم‏ترين مهد فرهنگ و تمدن و مركز سياسی دولت آنها، در بلخ باستان قرار داشته و علاوه بر اين، بلخ از ديرباز بزرگترين كانون تجارت و معروف‏ترين شهر مذهبی آريايى‏ها بوده است.

اين خطه‏ای ديرينه، در طول تاريخ پر فراز و نشيب خود، در زبان‏های مختلف به نام‏های متعدد و صفت‏های نيكو ياد شده كه حاكی از عظمت، شكوه و جلال اين شهر باستانی است.

در كتاب چهارم ودا (اتهرواودا[۱])، از مردم بلهيكه[٢] و شاه آنها سخن رفته است و در مهابهارات، داستان‏های حماسی هند، به‏شكل بهليكه[٣] ياد شده و در ادبيات سانسكريت به‏صورت بالهيكه آمده است.[۴]

بلخ در اوستا فقط يكبار، آنهم در فرگرد اول ونديداد ذكر شده است؛ آنجا كه از ۱٦ قطعه سرزمين‏های آريايی ياد مى‏كند. بلخ در فهرست اين سرزمين‏ها، به‏صورت باخذی يا بخدى[۵] ناميده شده است[٦] و در بند هفتم، فرگرد اول ونديداد چنين گفته مى‏شود:

    «چهارمين كشور با نزهت كه من اهورامزدا آفريدم باخذی زيبا با درفش برافراشته است».

بلخ در فارسی قديم، بويژه در كتيبه‏های داريوش، به‏صورت «باختريش»[٧] و «باختريا»[٨] آمده و در ايلامی «بكه - شی - ايش»[۹] يا «بيكتوری ايش»[۱٠] و در آكادی «باختر»[۱۱] و در يونانی «بكترا»[۱٢]، «باكتريا»[۱٣] و «باكتريانا»[۱۴] و در زبان چينی «با - هی - هيه»[۱۵] و در تاريخ «‏هان - وى»[۱٦]، «تاهيا»[۱٧] ناميده شده است.

نام اين شهر كهن، در پهلوی و فارسی ميانه به شكل «بخل»، «بهل» يا «بهل باميك» و در فارسی دری «بلخ بامی» و «بلخ» آمده است.

پُروفسور يوزف ماركوارت[۱٨]، بر مبنای جغرافيای موسی خورنى[۱۹]، موّرخ ارمنی قرن پنجم ميلادى، مى‏نويسد:

    «اين نام به پهلوى: «بهل باميك» (به‏معنای درخشنده) و به پارسی نو: «بلخ بامى» است. از زمان «ماراباس» ارمنى‏ها برای نام «باكتره»، عبارت «بهل پايتخت كوشنك» را به‏كار مى‏بردند. نام پارسی كهن آن «باخترش» بود، كه همين اسم و يا نوع توسعه يافته آن، در نزد ايرانيان غربی مدت مديدی وجود داشت، و همانطور كه نولدكه به‏حق از اشكال سريانی آن، نام‏های «باكتری‏ها» و «باكترى» را از كتاب قانون سرزمين‏ها، متعلق به آغاز قرن سوم ميلادى، استنتاج كرده است، اين نام نمى‏تواند از يونانی اشتقاق يافته باشد. شكل ايرانی آن نيز به كلمه عربى: «بَخْتَرى» (شتر بكتری = شتر باخترى) باز مى‏گردد»[٢٠].

گذشته از اين، آوازه و شهرتی كه بلخ به‏حق به‏دست آورده، چنان ديرينگی دارد كه اغلب آثار كهن به آن توجه داشته‏اند.

چنان كه گفته شد، در اوستا بلخ با صفت زيبا و پرچم‏های برافراشته (باخذيم سريرام - اردو درفشام) ياد شده، كه نشانه مدنيت و دولتمداری آن است؛ و «در پهلوی بلخ با صفت «باميك»[٢۱] ياد شده، كه به‏معنای درخشان و باشكوه و زيبا و روشن مى‏باشد؛ و به‏قول ويليام جكسون، در نسخه پهلوی اوستا، كه از سمرقند در قرن هشتم ميلادی به‏دست آمده، «بخل باميك» ناميده شده است؛ و دارمستتر مى‏گويد كه در زند اوستا ريشه اين كلمه «باميه»[٢٢] به‏معنای درخشان است[٢٣].

اغلب جغرافی‏نگاران مسلمان قرون وسطی نيز برای اينكه بلخ از منظر زيبايی در دنيا نظير ندارد، در شگفت بودند؛ چنان كه «مطهر مقدسی در كتاب البدأ و التاريخ و مسعودی در مروج و الذهب آن را «بلخ الحسناء» و دقيقی «بلخ گزين» و البشاری در احسن التقاسيم «بلخ البهيه» و واعظ بلخی در فضايل بلخ «بلخ غراء» ناميده»[٢۴] و به زيبايی و شكوه و جلال ستوده‏اند. فرخی سيستانی مى‏گويد:

مرحبـا ای «بلـخ بامـى» همـره بـاد بهـار
از در نـوشــــاد رفـتــی يـا ز بــاغ نـوبهــار
ای خوشــا آن نوبهـار خـرم نـوشــاد بلـخ
خاصـه اكنـون كز درِ بلـخ اندرون آمد بهـار
نوبهار بلـخ را در چشـم مـن قيمـت نمانـد
تا بهار گوزگانان پيش من بگشاد بار[٢۵]

ثعالبی و البيرونى، نيز برای بلخ صفت بامی را آورده‏اند؛ و صاحب فضايل بلخ مى‏نويسد:

    «... بلخ را «بلخ بامى» نام است و بامی نام ملكی است و بعضی گويند بامى، نام دختر گشتاسب است».

مقدسی گويد در كتاب‏های عجم آن را «بلخ باشكوه» ناميده‏اند. شكوه و زيبايی بلخ شايد به آن دليل است كه به‏گفته ابن حوقل در آنجا انواع گل‏های زيبا با شكل و بو و رنگ‏های گوناگون مى‏روئيد كه در بسياری از جاهای ديگر نظير آنها نيست.

به‏هر حال، «دارالفقاهه» و «قبة‏الاسلام» و «اُم‏البلاد» نيز از القاب ديگر بلخ هستند.


[] بنای بلخ و وجه تسميه آن

بلخ در لغت به‏معنای كدويی است كه در آن شراب كنند.[٢٦] در اين معنى سوزنی گفته:

بهـای يـاســمـن و چـكـريم فـرســـت امـروز
كه دوستيم دو «بلخ» شراب داد ايوار[٢٧]

در عربی درخت بلوط را بلخ گويند. در قاموس‏ها معانی ديگری نيز برای واژه بلخ بيان داشته‏اند كه بحث درباره يك يك آنها مورد نظر ما نيست. منظور از واژه بلخ در اينجا نام شهری است مشهور از شهرهای خراسان بزرگ[٢٨].

در ونديداد آمده است كه شهر باستانی بخدی (بلخ) را «اهورامزدا» آفريده[٢۹]؛ اما ابوعلی بلعمى، كه تاريخ طبری را در نيمه اوّل قرن سوم هجری به فارسى برگردانيده، درباره بنا و وجه تسميه بلخ چنين نوشته است:

    «گيومرث، روی بنهاد بدان نشان كه او را نموده بودند تا آنجا رسيد كه امروز شهر بلخ است... آرزو كرد كه آنجا شهری [بنا] كند، و مأواگاه خويش سازد... »[٣٠].

محمدحسن خان اعتمادالسلطنه كه بلخ را پايتخت مملكت باختر يا باكتريانا مى‏داند، درباره وجه تسميه آن، چنين به نقل بعضی اقوال مى‏پردازد:

    «جمعی را عقيده اين است كه چون باختر در شمال شرقی مملكت ماد (عراق عجم) بوده و باختی يا باختو در لغت مادها معنی شمال داشته، از اين جهت آن مملكت موسوم به باختر شده است. برخی ديگر بر اين باور هستند كه بلخ در زبان بختو، كه حالا پشتو مى‏گويند، يعنی در زبان افغانها، به معنی قلعه بوده. اگر اين گفته صحتى [داشته باشد]، بايد گفت چون پايتخت باختر قلعه داشته موسوم به اين اسم شده»[٣۱] است.

در باره وجه تسميه بلخ در كتاب فضايل بلخ نيز روايتی چنين آمده است:

    «... و سيد امام اجل، عالم شهيد، ابوالقاسم سمرقندی در كتاب تاريخ بلخ آورده است كه بلخ در اول وضع «برخ» بوده است و برخ نصيب و بهره باشد و بامی منسوب به بام؛ و معنی بام، مكان مرتفع باشد. يعنی مملكت و پادشـاهی بلـخ از رفيع‏تـرين انحـای ملك اســت. بعضـی از مشـايخ و علمـای كوفـه بلـخ را «مرجيـاباد» مى‏گفتنـد، به ســبب آنـكه ابوحنيـفه را مرجئـی مى‏ناميدنـد»[٣٢].


[] بلخ در گذر تاريخ

خاستگاه نخستين آريايى‏ها به سبب فقدان مدارك كافى، هنوز بطور يقين، آشكار نشده كه در كدام نقطه جغرافيايی قرار داشته است؛ در اين باره نظريات و فرضيه‏هايی گوناگون بيان شده‏اند كه بحث درباره همه آنها در اينجا لزومی ندارد. اما يكی از اين نظرات آن است كه مهد اصلی و سرچشمه فرهنگ و مدنيت آرياييان در افغانستان بويژه بلخ بوده است. ناگفته نماند كه بسياری از خاوزشناسان نيز با اين ديدگاه موافق مى‏باشند؛ زيرا برخی از روايات كهن آريايی آن را مورد پشتيبانی قرار مى‏دهد. بنابر اين نظر، مهاجرت آرياييان به افغانستان صورت نگرفته است بلكه آنها از افغانستان به ديگر جاهای جهان پراكنده شده‏اند.

اما دكتر احمد بهمنش كه به‏نظر او هيچيك از ديدگاه‏های دانشمندان، درباره منشأ اقوام هند و اروپايى، حتی فرضيه‏ای كه در باب «جنوب روسيه» مى‏باشد، مبناى علمی ندارند، مى‏نويسد:

    «در اواسط قرن نوزدهم چنين تصور مى‏شد كه موطن اصلی آنها پامير بوده و از آنجا، عده‏ای به‏طرف ايران و هندوستان و عده ديگر بجانب اروپا رهسپار شده‏اند، دسته‏ای از دانشمندان هم به استناد اينكه در آن تاريخ پامير مستور از يخ بوده عقيده داشتند كه اين اقوام از باكتريان به‏ساير نقاط مهاجرت كرده‏اند. اساس اين دو عقيده، فرضيه‏هاى زبان‏شناسان آن زمان بود كه زبان سانسكريت را منشأ تمام لهجه‏های هندواروپايی و يا لااقل نزديك‏ترين لهجه اين زبان مى‏پنداشتند، ولی مطالعات و بررسى‏های بعد، در حالی كه لهجه‏های اروپايی باستانی را هم سطح سانسكريت قرار مى‏داد، از رواج نظريه فوق جلوگيری كرد.»[٣٣]

امواج مهاجرت طوايف آريايی كه هسته اصلی نژادهای هندواروپايی را تشكيل مى‏دادند، احتمالاً در حدود دو هزار پيش از ميلاد به خطه هند و آسيای غربی آغاز شد. شايد در همان زمان نيز، جدايی نهايی ميان گروه‏های هندوآريايى اتفاق افتاده باشد.

هندوآريايى‏هايی مهاجر، كه «متون كهن پارسی و هندی محل يكجانشينی آنها را افغانستان ذكر كرده‏اند»[٣۴]، دو شاخه شدند؛ هندى‏ها، ظاهرا اولين دسته‏ای بودند كه از مسير هندوكش عبور كرده، ابتدا به كابل و سپس به سند و پنجاب قدم گذاردند.

دسته‏ای ديگر به‏سوی مغرب رفتند، و در سرحدات شرقی اقوام بزرگ سامی در دره دجله و فرات و در مناطق كوهستانی خليج فارس استقرار يافتند. اينها مادها و پارس‏ها بودند.

در اين ميان، آريايى‏های اوستايى، در مأمن اصلی خود كه بعدها آريانا خوانده شد، يعنی بلخ، سغد، مرو، هرات و غيره ساكن ماندند و پيش از آنكه سلطنت‏های ماد و پارس در ايران كنونی تشكيل شوند، در شمال افغانستان دولت‏های آريايى شكوفا بودند.

پيشداديان و كيانيان نخستين سلسله‏های آريايی در آريانای باستان بودند كه ‏گرچه وضع راستين تاريخی آنها تاكنون در هاله اسطوره باقی مانده است. اما به گفته محمداكبر شورماچ «نورستانى»، بلخ مركز دولت‏های مقتدر آنها بوده است؛ وی مى‏نويسد:

    «بخدی يا بلخ اولين شهری بود، كه حكمفرمايان آريايی قديم بر فراز برجهای بلند پايه آن بيرق‏ها را كه سمبول قدرت و افتخارشان به‏شمار مى‏رفت، به اهتزاز آوردند. اين شهر از لحاظ قدمت تاريخی به‏نام «ام‏البلاد» و از نظر زيبايى، شهر مرواريد ياد شده است»[٣۵].

احمدعلی كهزاد، در جلد اول تاريخ افغانستان، ‏نوشته است:

    «پيشداديان و كيان از جمله جمشيد، فريدون، كيقباد، كيكاوس و كيخسرو از بلخ برخاسته‏اند»[٣٦].

وی مى‏افزايد:

    «نخستين بار آريايى‏ها در شمال هندوكش در بلخ، دولت‏های باشكوه و مقتدری به‏وجود آوردند كه عبارت از همان سلطنت‏های نيرومند پيشدادی و كيانی و اسپه مى‏باشند»[٣٧].

راولينسن، در كتاب «باختر؛ امپراتوری فراموش شده»، مى‏نويسد:

    «ظاهرا تعاليمی كه بعد مبنای دين زرتشت قرار گرفت و در تكامل معتقدات و افكار مردم جهان باستان نقش مهمی ايفا كرد، در خطه بلخ تكوين و بسط يافت.»[٣٨]

...[ادامه این مطلب تاکنون در دسترس دانشنامه قرار نگرفته است!*]


[] بلخ مهد آيين زرتشت

مارسليونس[]، مورخ رومى، در قرن چهارم ق.م زادگاه زرتشت را باكتريا (بلخ) مشخص كرده است.

تحقيقات جديد دانشمندان غربى، نيز سرزمين زرتشت و محل تاثير او در شمال افغانستان تعيين مى‏كند.

نويسندگان تاريخ عصر اوستا، گيگر[]، اشپيگل و وينديشمان[] مى‏نويسند كه اغلب مورخان رومی نظير سين سلوس[] و پانودوروس[] زرتشت را به بلخ نسبت داده‏اند. اين محققان نيز با بررسی‏های خود به‏همان نتيجه می‏رسند كه شمال افغانستان زادگاه زرتشت بوده است.

هرچند ميان دانشمندان درباره زادگاه زرتشت اختلاف نظر است؛ ولی بيشتر آنها او را از شمال افغانستان دانسته‏اند. به گفته دكتر فرهنگ مهر «محل تبلغ دين او هم در بلخ (باكتريا) بوده است»[]. وی مى‏نوسيد:

    «ناگزير در سن ۴٢ سالگی تصميم به مهاجرت گرفت و با شاگردان وفادارش به باكتريا (بلخ) رفت و در آن سرزمين توانست پيروان زيادی پيدا كند، از جمله كى‏گشتاسب پادشاه بلخ، و همسرش هوتَوسْا، دين زرتشت را پذيرفتند و حامی او شدند»[].

در ادامه مى‏افزايد:

    «بنا به سنت زرتشتى، اشو زرتشت در بلخ هنگامی كه سرگرم پرستش اهورامزدا بود، به‏دست توربراتور (تورِبَراَدروريش) كشته شد. در اين زمان، زرتشت ٧٧ سال داشت.»[].


[] نوبهار بلخ و برمكيان

راولينسون اولين كسی است كه تجانس لغت نوبهار را با لغت سانسكريت ناواويهارا[] دريافت[]. مؤلفان چينی آن را «سين - سه»[] مى‏نامند. ياقوت حموی آن را نوبهار كه شكل فارسی آن است، نوشته است[]. ابن حوقل[] و اصطخرى[] مى‏نويسند كه ايناسم در بخارا يافت مى‏شود و محلی در دو منزلی ری نيز به‏نام نوبهار موسوم است. در بلخ و بخارا و سمرقند نيز دروازه‏ای به‏نام نوبهار وجود داشته است. اين نام را نيز مى‏توان به‏نام شاه‏بهار منسوب دانست و در شاه‏بهار بتخانه‏ای بود و ابراهيم بن جبرائيل كه بدستور فضل بن يحيی به آنجا رفته بود، آن را به سال ۱٧٦ هجری (٧۹٢ م.) ويران نمود[].

در شرح و بسطی كه مؤلفان عرب از نوبهار داده‏اند، علائم مشخصه ويهارا كه معابد بودايی است پديدار مى‏شود. يكی از آن علائم مشخصه وجود درفش و رايت است. كلمان هوار متذكر مى‏شود كه در اوستا به بلخ لقب «اردو درفشا» يعنی شهر درفش‏های بلند داده شده است. و اين را نيز بايد با معنای لغت پهلوی باميك بجاى بامی كه درخشان است نزديك دانست كه يكی ديگر از القاب بخذی بوده است و مترادف با لغت سريرا مى‏باشد[].

...[ادامه این مطلب تاکنون در دسترس دانشنامه قرار نگرفته است!]


[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :




[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]

[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله در سال ۱۳۸٠ خورشیدی توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده و توسط الهام محمدی برای دانش‌نامه‌ی آريانا ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-



[] سرچشمه‌ها







[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]