بلخ (باخذى، باختر يا باكتريا)، از كهنترين شهرهای جهان باستان است كه در شمال افغانستان كنونی واقع شده است. آرياييان كه نخستين قوم تاريخى افغانستان هستند، ظاهراً در هزاره سوم پيش از ميلاد، گام به پهنه آن مىگذارند و قديمترين مهد فرهنگ و تمدن و مركز سياسی دولت آنها، در بلخ باستان قرار داشته و علاوه بر اين، بلخ از ديرباز بزرگترين كانون تجارت و معروفترين شهر مذهبی آريايىها بوده است.
اين خطهای ديرينه، در طول تاريخ پر فراز و نشيب خود، در زبانهای مختلف به نامهای متعدد و صفتهای نيكو ياد شده كه حاكی از عظمت، شكوه و جلال اين شهر باستانی است.
در كتاب چهارم ودا (اتهرواودا[۱])، از مردم بلهيكه[٢] و شاه آنها سخن رفته است و در مهابهارات، داستانهای حماسی هند، بهشكل بهليكه[٣] ياد شده و در ادبيات سانسكريت بهصورت بالهيكه آمده است.[۴]
بلخ در اوستا فقط يكبار، آنهم در فرگرد اول ونديداد ذكر شده است؛ آنجا كه از ۱٦ قطعه سرزمينهای آريايی ياد مىكند. بلخ در فهرست اين سرزمينها، بهصورت باخذی يا بخدى[۵] ناميده شده است[٦] و در بند هفتم، فرگرد اول ونديداد چنين گفته مىشود:
- «چهارمين كشور با نزهت كه من اهورامزدا آفريدم باخذی زيبا با درفش برافراشته است».
بلخ در فارسی قديم، بويژه در كتيبههای داريوش، بهصورت «باختريش»[٧] و «باختريا»[٨] آمده و در ايلامی «بكه - شی - ايش»[۹] يا «بيكتوری ايش»[۱٠] و در آكادی «باختر»[۱۱] و در يونانی «بكترا»[۱٢]، «باكتريا»[۱٣] و «باكتريانا»[۱۴] و در زبان چينی «با - هی - هيه»[۱۵] و در تاريخ «هان - وى»[۱٦]، «تاهيا»[۱٧] ناميده شده است.
نام اين شهر كهن، در پهلوی و فارسی ميانه به شكل «بخل»، «بهل» يا «بهل باميك» و در فارسی دری «بلخ بامی» و «بلخ» آمده است.
پُروفسور يوزف ماركوارت[۱٨]، بر مبنای جغرافيای موسی خورنى[۱۹]، موّرخ ارمنی قرن پنجم ميلادى، مىنويسد:
- «اين نام به پهلوى: «بهل باميك» (بهمعنای درخشنده) و به پارسی نو: «بلخ بامى» است. از زمان «ماراباس» ارمنىها برای نام «باكتره»، عبارت «بهل پايتخت كوشنك» را بهكار مىبردند. نام پارسی كهن آن «باخترش» بود، كه همين اسم و يا نوع توسعه يافته آن، در نزد ايرانيان غربی مدت مديدی وجود داشت، و همانطور كه نولدكه بهحق از اشكال سريانی آن، نامهای «باكتریها» و «باكترى» را از كتاب قانون سرزمينها، متعلق به آغاز قرن سوم ميلادى، استنتاج كرده است، اين نام نمىتواند از يونانی اشتقاق يافته باشد. شكل ايرانی آن نيز به كلمه عربى: «بَخْتَرى» (شتر بكتری = شتر باخترى) باز مىگردد»[٢٠].
گذشته از اين، آوازه و شهرتی كه بلخ بهحق بهدست آورده، چنان ديرينگی دارد كه اغلب آثار كهن به آن توجه داشتهاند.
چنان كه گفته شد، در اوستا بلخ با صفت زيبا و پرچمهای برافراشته (باخذيم سريرام - اردو درفشام) ياد شده، كه نشانه مدنيت و دولتمداری آن است؛ و «در پهلوی بلخ با صفت «باميك»[٢۱] ياد شده، كه بهمعنای درخشان و باشكوه و زيبا و روشن مىباشد؛ و بهقول ويليام جكسون، در نسخه پهلوی اوستا، كه از سمرقند در قرن هشتم ميلادی بهدست آمده، «بخل باميك» ناميده شده است؛ و دارمستتر مىگويد كه در زند اوستا ريشه اين كلمه «باميه»[٢٢] بهمعنای درخشان است[٢٣].
اغلب جغرافینگاران مسلمان قرون وسطی نيز برای اينكه بلخ از منظر زيبايی در دنيا نظير ندارد، در شگفت بودند؛ چنان كه «مطهر مقدسی در كتاب البدأ و التاريخ و مسعودی در مروج و الذهب آن را «بلخ الحسناء» و دقيقی «بلخ گزين» و البشاری در احسن التقاسيم «بلخ البهيه» و واعظ بلخی در فضايل بلخ «بلخ غراء» ناميده»[٢۴] و به زيبايی و شكوه و جلال ستودهاند. فرخی سيستانی مىگويد:
از در نـوشــــاد رفـتــی يـا ز بــاغ نـوبهــار
ای خوشــا آن نوبهـار خـرم نـوشــاد بلـخ
خاصـه اكنـون كز درِ بلـخ اندرون آمد بهـار
نوبهار بلـخ را در چشـم مـن قيمـت نمانـد
تا بهار گوزگانان پيش من بگشاد بار[٢۵]
ثعالبی و البيرونى، نيز برای بلخ صفت بامی را آوردهاند؛ و صاحب فضايل بلخ مىنويسد:
- «... بلخ را «بلخ بامى» نام است و بامی نام ملكی است و بعضی گويند بامى، نام دختر گشتاسب است».
مقدسی گويد در كتابهای عجم آن را «بلخ باشكوه» ناميدهاند. شكوه و زيبايی بلخ شايد به آن دليل است كه بهگفته ابن حوقل در آنجا انواع گلهای زيبا با شكل و بو و رنگهای گوناگون مىروئيد كه در بسياری از جاهای ديگر نظير آنها نيست.
بههر حال، «دارالفقاهه» و «قبةالاسلام» و «اُمالبلاد» نيز از القاب ديگر بلخ هستند.
[↑] بنای بلخ و وجه تسميه آن
بلخ در لغت بهمعنای كدويی است كه در آن شراب كنند.[٢٦] در اين معنى سوزنی گفته:
كه دوستيم دو «بلخ» شراب داد ايوار[٢٧]
در عربی درخت بلوط را بلخ گويند. در قاموسها معانی ديگری نيز برای واژه بلخ بيان داشتهاند كه بحث درباره يك يك آنها مورد نظر ما نيست. منظور از واژه بلخ در اينجا نام شهری است مشهور از شهرهای خراسان بزرگ[٢٨].
در ونديداد آمده است كه شهر باستانی بخدی (بلخ) را «اهورامزدا» آفريده[٢۹]؛ اما ابوعلی بلعمى، كه تاريخ طبری را در نيمه اوّل قرن سوم هجری به فارسى برگردانيده، درباره بنا و وجه تسميه بلخ چنين نوشته است:
- «گيومرث، روی بنهاد بدان نشان كه او را نموده بودند تا آنجا رسيد كه امروز شهر بلخ است... آرزو كرد كه آنجا شهری [بنا] كند، و مأواگاه خويش سازد... »[٣٠].
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه كه بلخ را پايتخت مملكت باختر يا باكتريانا مىداند، درباره وجه تسميه آن، چنين به نقل بعضی اقوال مىپردازد:
- «جمعی را عقيده اين است كه چون باختر در شمال شرقی مملكت ماد (عراق عجم) بوده و باختی يا باختو در لغت مادها معنی شمال داشته، از اين جهت آن مملكت موسوم به باختر شده است. برخی ديگر بر اين باور هستند كه بلخ در زبان بختو، كه حالا پشتو مىگويند، يعنی در زبان افغانها، به معنی قلعه بوده. اگر اين گفته صحتى [داشته باشد]، بايد گفت چون پايتخت باختر قلعه داشته موسوم به اين اسم شده»[٣۱] است.
در باره وجه تسميه بلخ در كتاب فضايل بلخ نيز روايتی چنين آمده است:
- «... و سيد امام اجل، عالم شهيد، ابوالقاسم سمرقندی در كتاب تاريخ بلخ آورده است كه بلخ در اول وضع «برخ» بوده است و برخ نصيب و بهره باشد و بامی منسوب به بام؛ و معنی بام، مكان مرتفع باشد. يعنی مملكت و پادشـاهی بلـخ از رفيعتـرين انحـای ملك اســت. بعضـی از مشـايخ و علمـای كوفـه بلـخ را «مرجيـاباد» مىگفتنـد، به ســبب آنـكه ابوحنيـفه را مرجئـی مىناميدنـد»[٣٢].
خاستگاه نخستين آريايىها به سبب فقدان مدارك كافى، هنوز بطور يقين، آشكار نشده كه در كدام نقطه جغرافيايی قرار داشته است؛ در اين باره نظريات و فرضيههايی گوناگون بيان شدهاند كه بحث درباره همه آنها در اينجا لزومی ندارد. اما يكی از اين نظرات آن است كه مهد اصلی و سرچشمه فرهنگ و مدنيت آرياييان در افغانستان بويژه بلخ بوده است. ناگفته نماند كه بسياری از خاوزشناسان نيز با اين ديدگاه موافق مىباشند؛ زيرا برخی از روايات كهن آريايی آن را مورد پشتيبانی قرار مىدهد. بنابر اين نظر، مهاجرت آرياييان به افغانستان صورت نگرفته است بلكه آنها از افغانستان به ديگر جاهای جهان پراكنده شدهاند.
اما دكتر احمد بهمنش كه بهنظر او هيچيك از ديدگاههای دانشمندان، درباره منشأ اقوام هند و اروپايى، حتی فرضيهای كه در باب «جنوب روسيه» مىباشد، مبناى علمی ندارند، مىنويسد:
- «در اواسط قرن نوزدهم چنين تصور مىشد كه موطن اصلی آنها پامير بوده و از آنجا، عدهای بهطرف ايران و هندوستان و عده ديگر بجانب اروپا رهسپار شدهاند، دستهای از دانشمندان هم به استناد اينكه در آن تاريخ پامير مستور از يخ بوده عقيده داشتند كه اين اقوام از باكتريان بهساير نقاط مهاجرت كردهاند. اساس اين دو عقيده، فرضيههاى زبانشناسان آن زمان بود كه زبان سانسكريت را منشأ تمام لهجههای هندواروپايی و يا لااقل نزديكترين لهجه اين زبان مىپنداشتند، ولی مطالعات و بررسىهای بعد، در حالی كه لهجههای اروپايی باستانی را هم سطح سانسكريت قرار مىداد، از رواج نظريه فوق جلوگيری كرد.»[٣٣]
امواج مهاجرت طوايف آريايی كه هسته اصلی نژادهای هندواروپايی را تشكيل مىدادند، احتمالاً در حدود دو هزار پيش از ميلاد به خطه هند و آسيای غربی آغاز شد. شايد در همان زمان نيز، جدايی نهايی ميان گروههای هندوآريايى اتفاق افتاده باشد.
هندوآريايىهايی مهاجر، كه «متون كهن پارسی و هندی محل يكجانشينی آنها را افغانستان ذكر كردهاند»[٣۴]، دو شاخه شدند؛ هندىها، ظاهرا اولين دستهای بودند كه از مسير هندوكش عبور كرده، ابتدا به كابل و سپس به سند و پنجاب قدم گذاردند.
دستهای ديگر بهسوی مغرب رفتند، و در سرحدات شرقی اقوام بزرگ سامی در دره دجله و فرات و در مناطق كوهستانی خليج فارس استقرار يافتند. اينها مادها و پارسها بودند.
در اين ميان، آريايىهای اوستايى، در مأمن اصلی خود كه بعدها آريانا خوانده شد، يعنی بلخ، سغد، مرو، هرات و غيره ساكن ماندند و پيش از آنكه سلطنتهای ماد و پارس در ايران كنونی تشكيل شوند، در شمال افغانستان دولتهای آريايى شكوفا بودند.
پيشداديان و كيانيان نخستين سلسلههای آريايی در آريانای باستان بودند كه گرچه وضع راستين تاريخی آنها تاكنون در هاله اسطوره باقی مانده است. اما به گفته محمداكبر شورماچ «نورستانى»، بلخ مركز دولتهای مقتدر آنها بوده است؛ وی مىنويسد:
- «بخدی يا بلخ اولين شهری بود، كه حكمفرمايان آريايی قديم بر فراز برجهای بلند پايه آن بيرقها را كه سمبول قدرت و افتخارشان بهشمار مىرفت، به اهتزاز آوردند. اين شهر از لحاظ قدمت تاريخی بهنام «امالبلاد» و از نظر زيبايى، شهر مرواريد ياد شده است»[٣۵].
احمدعلی كهزاد، در جلد اول تاريخ افغانستان، نوشته است:
- «پيشداديان و كيان از جمله جمشيد، فريدون، كيقباد، كيكاوس و كيخسرو از بلخ برخاستهاند»[٣٦].
وی مىافزايد:
- «نخستين بار آريايىها در شمال هندوكش در بلخ، دولتهای باشكوه و مقتدری بهوجود آوردند كه عبارت از همان سلطنتهای نيرومند پيشدادی و كيانی و اسپه مىباشند»[٣٧].
راولينسن، در كتاب «باختر؛ امپراتوری فراموش شده»، مىنويسد:
- «ظاهرا تعاليمی كه بعد مبنای دين زرتشت قرار گرفت و در تكامل معتقدات و افكار مردم جهان باستان نقش مهمی ايفا كرد، در خطه بلخ تكوين و بسط يافت.»[٣٨]
...[ادامه این مطلب تاکنون در دسترس دانشنامه قرار نگرفته است!*]
[↑] بلخ مهد آيين زرتشت
مارسليونس[]، مورخ رومى، در قرن چهارم ق.م زادگاه زرتشت را باكتريا (بلخ) مشخص كرده است.
تحقيقات جديد دانشمندان غربى، نيز سرزمين زرتشت و محل تاثير او در شمال افغانستان تعيين مىكند.
نويسندگان تاريخ عصر اوستا، گيگر[]، اشپيگل و وينديشمان[] مىنويسند كه اغلب مورخان رومی نظير سين سلوس[] و پانودوروس[] زرتشت را به بلخ نسبت دادهاند. اين محققان نيز با بررسیهای خود بههمان نتيجه میرسند كه شمال افغانستان زادگاه زرتشت بوده است.
هرچند ميان دانشمندان درباره زادگاه زرتشت اختلاف نظر است؛ ولی بيشتر آنها او را از شمال افغانستان دانستهاند. به گفته دكتر فرهنگ مهر «محل تبلغ دين او هم در بلخ (باكتريا) بوده است»[]. وی مىنوسيد:
- «ناگزير در سن ۴٢ سالگی تصميم به مهاجرت گرفت و با شاگردان وفادارش به باكتريا (بلخ) رفت و در آن سرزمين توانست پيروان زيادی پيدا كند، از جمله كىگشتاسب پادشاه بلخ، و همسرش هوتَوسْا، دين زرتشت را پذيرفتند و حامی او شدند»[].
در ادامه مىافزايد:
- «بنا به سنت زرتشتى، اشو زرتشت در بلخ هنگامی كه سرگرم پرستش اهورامزدا بود، بهدست توربراتور (تورِبَراَدروريش) كشته شد. در اين زمان، زرتشت ٧٧ سال داشت.»[].
راولينسون اولين كسی است كه تجانس لغت نوبهار را با لغت سانسكريت ناواويهارا[] دريافت[]. مؤلفان چينی آن را «سين - سه»[] مىنامند. ياقوت حموی آن را نوبهار كه شكل فارسی آن است، نوشته است[]. ابن حوقل[] و اصطخرى[] مىنويسند كه ايناسم در بخارا يافت مىشود و محلی در دو منزلی ری نيز بهنام نوبهار موسوم است. در بلخ و بخارا و سمرقند نيز دروازهای بهنام نوبهار وجود داشته است. اين نام را نيز مىتوان بهنام شاهبهار منسوب دانست و در شاهبهار بتخانهای بود و ابراهيم بن جبرائيل كه بدستور فضل بن يحيی به آنجا رفته بود، آن را به سال ۱٧٦ هجری (٧۹٢ م.) ويران نمود[].
در شرح و بسطی كه مؤلفان عرب از نوبهار دادهاند، علائم مشخصه ويهارا كه معابد بودايی است پديدار مىشود. يكی از آن علائم مشخصه وجود درفش و رايت است. كلمان هوار متذكر مىشود كه در اوستا به بلخ لقب «اردو درفشا» يعنی شهر درفشهای بلند داده شده است. و اين را نيز بايد با معنای لغت پهلوی باميك بجاى بامی كه درخشان است نزديك دانست كه يكی ديگر از القاب بخذی بوده است و مترادف با لغت سريرا مىباشد[].
...[ادامه این مطلب تاکنون در دسترس دانشنامه قرار نگرفته است!]
[↑] :
[↑] :
[↑] :
[↑] :
[↑] :
[↑] :
[↑] :
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله در سال ۱۳۸٠ خورشیدی توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده و توسط الهام محمدی برای دانشنامهی آريانا ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]