- زندگینامه
- اشغال خراسان
- نامهنگاری میان شیبک خان و شاه اسماعیل
- یورش ازبکان به کرمان
- نبرد مرو و مرگ شیبک خان
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[...] [...]
شیبک خان ازبک (زادۀ ۸۵۵ ه.ق - درگذشتۀ ۹۱۶ ه.ق) بنیانگذار خاندان پادشاهی شیبانی (شیبانیان) ازبکان[۱] بود که به محمد شیبانی، شاهی بیگ خان، شیبانی خان و شاهبخت خان نیز مشهور بوده است.
[↑] زندگینامه
محمد شیبانی یا شیبک خان ازبک که نام و نسب او محمد شاهبخت خان بن بوداق سلطان بن ابوالخیربن دولت شیخ بن ابراهیماغلن بن فولاداوغلن بن منگوتیمور بن باداکول بن جوجیخان بن چنگیزخان بود، در سال ۸۵۵ ه.ق (معادل ۸۳۰ خورشیدی) دیده به جهان گشود.
خاندان شیبانی که شیبک خان به آن منسوب است، ابتدا در سیبری ساکن بودند و در ناحیه تیومن فرمانروایی میکردند. یک قسمت عمده از این خاندان تحت فرماندهی محمد شیبانی به ماوراءالنهر کوچ کردند و امرای تیموری را از بین برده دولت ازبکان را تأسیس نمودند.
شیبک خان بهمناسبت نام جدش "شیبانی" تخلص میکرد. وی مردی بسیار دلیر و جنگجو و خودخواه و متعصب بود. در سال ۹۰۶ ه.ق (۸۷۹ خ) قسمتی از ماوراءالنهر را با شهر سمرقند از یکی از نوادگان امیر تیمور گرفت و بهسلطنت نشست و از آن پس تا سال ۹۱۳ ه.ق (۸۸۶ خ) نیز تمام ترکستان و ماوراءالنهر را با سراسر خراسان و استرآباد را از دست بازماندگان سلطان حسینمیرزا بایقرا و دیگر جانشینان تیموری بدرآورد و از مغرب و جنوب با ولایت عراق عجم، کرمان و یزد که در قلمرو شاه اسماعیل یکم صفوی بود همجوار شد.
از آنجا که شیبک خان در مذهب تسنن و شاه اسماعیل در مذهب تشیع تعصب وافر داشتند، با هم بهسختی دشمن میورزیدند. از این روی، خان ازبک، شاه اسماعیل را بهچشم دشمن مینگریست و او را در نامهها تحقیر میکرد.
سرانجام، شاه اسماعیل در سال ۹۱۶ ه.ق (۸۸۹ خ) با لشکر بسیار بهخراسان تاخت و شیبکخان از بیم او به قلعهٔ مرو پناه برد و محاصره شد. شاه اسماعیل عاقبت او را بهحیله از قلعه بیرون کشید و بهجنگ وادار ساخت. در نبرد مرو که در نزدیک قریه محمودآباد در سهفرسنگی مرو میان دو حریف درگرفت، پس از کشتاری هولناک ازبکان را شکست داد. شیبکخان با گروهی از همراهان در چهاردیواریی محصور شدند و خان در زیر سم اسبان لشکر خود پایمال گردید و جسدش را نزد شاه اسماعیل بردند و سرش را از تن جدا کردند و پوست سرش را پر از کاه کرده برای سلطان بایزید دوم عثمانی فرستادند و استخوان سرش را طلا گرفتند و از آن جام شراب ساختند.
درباره تاریخ درگذشت شیبک خان این بیت گفته شده است:
آمد "کلاه سرخ" و عدم گشت خان ازو | تاریخ فوت او ز قضـا شــد "کلاه ســرخ" |
عبارت "کلاه سرخ" را شاعران ایرانی از آخر به اول، تبدیل به "هلاک خرس" کردهاند که هر دو عبارت به حساب ابجد ۹۱۶ (سال هجری قمری) میشود.
[↑] اشغال خراسان
زمانی که شیبک خان ازبک به خانی ازبکان رسید و برای تسخیر فرارود (ماوراءالنهر) به جنگهای پیاپی با سلطان حسین میرزا تیموری (پادشاه تیموریان هرات) در فرارود و خراسان (= افغانستان امروزی) پرداخت. سرانجام پس از سالها جنگ، در ۷ محرم ۹۱۳ ه.ق (۷ خرداد ۸۸۶ خورشیدی) جنگ بادغیس میان شیبک خان ازبک و پسران سلطان حسین میرزا تیموری رخ داد. در این جنگ ازبکان بر تیموریان پیروز شدند و بر فرارود و مرکز آن - سمرقند - چیره شدند. ازبکان پس از نابود کردن تیموریان، بهجای آنها نشستند و خراسان را نیز با کشتار و غارت تصرف کردند.
[↑] نامهنگاری میان شیبک خان و شاه اسماعیل
شیبک خان پس از جنگ بادغیس، نامهای به شاه اسماعیل یکم صفوی فرستاد و از پیروزی خود بر تیموریان و تسخیر فرارود خبر داد. در مقابل، شاه اسماعیل هم از پیروزی خود بر علاءالدوله خبر داد و از او خواست که خراسان را واگذارد و به همان فرارود بسنده کند و هدایای با این بیت برای او فرستاد:
درخت دشـمنی برکن که رنج بیشمار آرد
نهال دوستی بنشان که کام دل به بار آرد |
پس از آن نامههای غیردوستانهای میان دو طرف ردوبدل شد. در پاسخ این نامه، شیبک خان به شاه اسماعیل میگوید که بهتر است پیشه پدری خود (درویشی) را دنبال کند و در پی کار خاندان مادری خود (پادشاهی) نباشد. چون شاه اسماعیل از طرف مادری به آققویونلوها و اوزون حسن میرسید، شیبک خان این موضوع را به او یادآور شده بود. و برای اینکه شاه اسماعیل کار پدریاش را به یاد بیاورد، تحفه، عصا و کجکولی (وسایل درویشی) را برای او میفرستد؛ با این بیت:
امـور مملکـت و مُلـک خســـروان داننـد | گدای گوشهنشینی تو حافظا مخروش |
و در پایان به شاه اسماعیل میگوید: "و اگر پای در سایه سلطنت گذاری از سر باندیش":
عروس مُلک کسی در کنار گیرد تنـگ | که بوســه بـر دم شمشــیر آبـدار زنـد |
شاه اسماعیل در پاسخ میگوید "اگر هر پسری را کار پدر کردن لازم بودی، همه فرزندان آدمند، همه را کار نبوت بایستی کرد و اگر پادشاهت البته به میراث بودی از پیشدادیان زیاد آمده به کیان نرسیدی و به چنگیز خود کی و به تو خود از کجا؟". سرانجام شاه اسماعیل اعلام میکند که برای جنگ آمادهاست.
در نامه بعدی در سال ۹۱۴ ه.ق (۸۸۷ خ)، شیبک خان با لحن جنگجویانهای، شاه اسماعیل را بهخاطر اختیار مذهب شیعه سرزنش میکند و از او میخواهد که دست از این مذهب بردارد، وگرنه به قلمرو او خواهد تاخت و حصار اصفهان را با خاک یکسان خواهد کرد:
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جــوانــان ســـــعـادتـمـنـــد پـنـــد پـیـــر بـرنـــا را |
[↑] یورش ازبکان به کرمان
در سال ۹۱۵ ه.ق (۸۸۸ خ)، ازبکان به کرمان یورش میبرند. شاه اسماعیل پس از آگاهی از این رخداد، قاضی ضیاءالدین نوراللّه عیسی را برای گفتگو پیش شیبک خان میفرستد، اما نتیجهای بهدست نمیآید و ازبکان به تاخت و تاز بیشتری میپردازند.
شاه اسماعیل این بار شیخ محیالدین احمد - مشهور به شیخزاده لاهیجی - را با نامهای به نزد شیبک خان میفرستد. او به خردهگیریهای شیبک خان نسبت به مذهب شیعه پاسخ میدهد، اما شیبک خان برآشفته میشود و شیخزاده لاهیجی را با نامه اهانتآمیز و جنگجویانه بههمراه کمالالدین حسین ابیوردی - فرستاده شیبک خان - به پیش شاه اسماعیل میفرستد.
شیبک خان در این نامه، از شاه اسماعیل با عنوان "اسماعیل داروغه" یاد میکند و از پهناوری قلمروی خود و شمار فراوان فرماندهان سپاهی خود سخن میگوید و میگوید که قصد دارد که به زیارت مکه و مدینه برود و اسماعیل باید راههای عراق عجم (قلمروش) را برای عبور او بازسازی کند و بهنام او سکه بزند؛ با این بیت:
ما را طمع به مُلک عراق خراب نیست[۲]
شاه اسماعیل هم در پاسخ او میگوید که قصد زیارت بارگاه امام رضا در مشهد را دارد و در سر راه با او دیدار خواهد کرد.
[↑] نبرد مرو و مرگ شیبک خان
سرانجام شاه اسماعیل آماده جنگ میشود و در پاییز ۹۱۶ ه.ق (۸۸۹ خ) از راه سلطانیه رهسپار ری شده و از آنجا به دامغان میرسد. حاکم دامغان، احمد سلطان ازبک که داماد شیبک خان بود، میگریزد و خواجه احمد قنقرات از سرداران شیبک خان به خوارزم میشتابد. فرمانداران و گماشتگان شیبک خان که در دژهای سر راه بودند، پراکنده میشوند و فرمانداران ولایتهای گرگان و ممالک خراسان با پیشکشهای فراوان در چمن بسطام به نرذ شاه اسماعیل میروند و پس از اینکه مورد محبت او قرار میگیرند به مناطق خود باز میگردند.
در آن هنگام که آبان رجب ۹۱۶ ه.ق (۸۸۹ خ) بود، شیبک خان در هرات بهسر میبرد و چون خبر حرکت شاه اسماعیل را شنید به مرو گریخت. در پی او حاکم هرات نیز به مرو فرار کرد و از میان مردم ترکستان و طایفه ازبک، غیر از خواجه خرد، کسی در هرات باقی نماند که او هم در دژ اختیارالدین متحصن شد.
هنگامی که شاه اسماعیل به کنار رودخانه توس رسید، گروهی از سپاهیانش را برای گرفتن دژهای خراسان تعیین کرد و خود به زیارت بارگاه امام رضا در مشهد رفت و سپس در چهارباغ مشهد ساکن شد. پیشتازان لشکر قزلباش، چند تن از اعیان دشمن را از پیرامون جام و لنگر گرفته و پیش او آوردند. آنان گفتند که شیبک خان به مرو گریخته و کسی از مخالفان در هرات نماندهاست.
از سوی دیگر، شیبک خان ازبک پس از ورود به مرو، دژ آنجا را آماده دفاع کرد و ایلچیانی به سوی بخارا و فرارود فرستاد تا از عبیداللّه خان و سایر خانان و سلاطین چنگیزی یاری بخواهد.
شاه اسماعیل رهسپار مرو شد، در سرخس مردم اظهار فرمانبرداری کردند. او، محمد دانه بیگ افشار را به فرماندهی طلایه سپاه برگزید و او را پیشتر روانه ساخت. شیبک خان نیز گروهی از سپاهیان نیرومندش را برای رویارویی با آنها گسیل داشت. در نزدیکی روستای طاهرآباد آن دو گروه با هم جنگیدند و با اینکه محمد دانه بیگ افشار کشته شد، ولی قزلباشان بر ازبکان پیروز شدند و سایر آنان را به شهر مرو راندند.
در همین هنگام شاه اسماعیل به آنجا رسید و گروهی از سرداران نامدار و سربازان قزلباش به سوی قلعه یورش بردند. شیبک خان نیز گروهی از لشکریان فرارود را به استقبال آنها فرستاد و عدهای از هر دو طرف کشته شدند و مدت هفت روز جنگ ادامه داشت تا اینکه شیبک خان مقرر کرد که سپاهیان ازبک در دژ بمانند و تا آمدن خانان چنگیزی از شهر بیرون نیایند.
هنگامی که شاه اسماعیل فهمید که شیبک خان در انتظار لشکریان فرارود است، تدبیری اندیشید و متوسل به حیله شد. او به ظاهر دست از محاصره مرو برداشت و یکیدو کوچ از آنجا عقب نشست و در روستای محمودی در سه فرسخی شهر مرو اردو زد و با ارسال نامهای به شیبک خان، اعلام کرد که قصد دارد در مناطقی از خراسان قشلاق کند و در آغاز بهار برای جنگ بازخواهد گشت. سپس شاه اسماعیل، امیر بیگ موصلوی مُهردار را با سیصد سوار در سرپل رود محمودی گذاشت و به او دستور داد که به محض دیدن سپاه ازبک، پا به فرار بگذارد و خود را به پادشاه برساند. سپس شاه اسماعیل خود رهسپار تلختان شد.
شیبک خان پنداشت که در نبود شاه اسماعیل، در آذربایجان شورشی رخ دادهاست و شاه برای فرونشاندن آن رهسپار آذربایجان شدهاست. با وجود این شیبک خان احتیاط کرد و دو روز از شهر بیرون نیامد و با سردران خود به مشورت پرداخت. قنبربی از سرداران ازبک پیشنهاد کرد که بهتر است که تا آمدن سپاهیان کمکی از فرارود منتظر بمانیم. ولی شیبک خان به تحریک سخنان همسرش - مغول خانم - با بهادران ازبک از دژ بیرون آمد و در پی سپاهیان ایران رفت.
امیر بیگ موصلوی مُهردار همانگونه که شاه اسماعیل دستور داده بود پا به فرار گذاشت. شیبک خان از دیدن گریز آنها خوشحال شد و از سیاهآب گذشت و امیر بیگ موصلو به خراپ کردن پل آن رود پرداخت.
در نزدیکی روستای محمودی چون شیبک خان، شاه اسماعیل و سپاهیانش را دید، متوجه شد که نیرنگ خورده است، اما به ناچار آماده جنگ شد. او دو تن از سرداران نامی خود را بر جناحهای چپ و راست لشکر خود گمارد و خود نیز در میانه سپاه قرار گرفت. شاه اسماعیل نیز چنین کرد.
جنگ با یورش ازبکان آغاز شد. سرداران شیبک خان صفوف سپاه قزلباشان را درهم شکستند و آنان را عقب زدند. در این هنگام شکست سپاهیان قزباش نزدیک شده بود. شاه اسماعیل با دیدن دلاوری دو سردار ازبک و شکست جناحین سپاه خود، سخت به هیجان میآید و اللّه اللّه گویان به سپاه ازبک یورش میبرد و سپاهیان قزلباش نیز به هیجان درمیآیند. با حمله شخص شاه، پیروزی ازبکان عقیم میماند و جنگ به نهایت شدت خود میرسد. ازبکان از طلوع آفتاب تا اذان ظهر پایداری میکنند، اما سرانجام پیروزی قزلباشان نمایان میشود. ازبکان که دیگر تاب پایداری ندارند روی به گریز مینهند. قزلباشان به دنبال آنها میروند و گروهی از آنان را میکشند.
ازبکان در حالی که از ترس جان، سراسیمه میگریختند به سیاهآب رسیدند و از آن عبور کردند اما بیشترشان غرق شدند. شیبک خان با پانصد تن از همراهانش به خرابه رسیدند که را خروج نداشت. عدهای از قزلباشان آنجا را محاصره کردند و به تیراندازی پرداختند. ازبکان از ترس گزند، بر روی هم میرفتند و میکوشیدند که از دیوار خرابه بالا بروند، ولی بیشترشان توسط سپاهیان قزلباش کشته میشدند و عدهای نیز در خرابه در زیر دست و پای آنها و اسبانشان کشته میشدند، که شیبک خان هم به همینگونه کشته شد.
در این جنگ عدهای از مردم مرو کشته شدند. بهدستور شاه اسماعیل، قنبربی و جانوفا میرزا از سرداران نامی ازبک که اسیر شده بودند و نیز ماموشی، قاضی منصور و همه سرداران و بزرگان ازبک را کشتند. میرزا محمدحیدر دوغلات مینویسد: "نه کسی دیده و نه کسی شنیده و نه تاریخ، جنگی را ثیت کرده که در آن این همه فرمانده سپاه کشته شده باشد".
بهدستور شاه اسماعیل در میان کشتهشدگان بهجستجو پرداختند و پیکر شیبک خان را در خرابه یافتند - که در زیر دست و پای همراهانش خفه شده بود - و آن را نزد شاه بردند. هنگامی که شاه اسماعیل پیکر شیبک خان را دید از شدت خشم سه ضربه شمشیر بر شکم او نواخت و دو دستش را قطع کرد و گفت که "هر کس که سر مرا دوست دارد، از گوشت دشمن من طعمه سازد" سربازان با شنیدن این سخن، به پیکر شیبک حمله بردند و برای خوردن گوشت بدن او به درگیری پرداختند. چنانکه "آن گوشت متعفن با خاک و خون آغشته را به نحوی از یکدیگر ربوده، تغذیه میکردند که چرغان شکاری در حال گرسنگی گوشت آهو را بدان رغبت از یکدیگر بربایند".
بعداً سر او را از تن جدا کردند و بهدستور شاه پوست سر او را کندند و آن را نزد سلطان بایزید دوم عثمانی فرستادند. جمجمه شیبک را نیز با روکشی از طلا تزیین کردند، که با آن در مجلس شاه اسماعیل بادهنوشی میکردند. خواجه محمود ساغرچی - وزیر شیبک خان - نیز در آن مجلس حضور داشت و شاه از او پرسید که آیا این سر را میشناسد؟ خواجه پاسخ داد "سبحاناللّه، چه صاحب دولتی بود که هنوز دولت در او باقی است که با این حال بر روی دست چون تو صاحب اقبالی است که دم به دم از آن بادهٔ نشاط مینوشد". شاه از گفته او خوشش آمد و وزارت ممالک کل خراسان را به او داد.
سپس، شاه اسماعیل فرمان داد که دست راست شیبک خان را نزد رستم روزافزون والی ساری و علیآباد مازندران ببرند. درویش بیگ یساول مأمور بردن آن شد و هنگامی که پیش رستم رسید آن دست را بر دامن او انداخت و گفت: "شاه میفرمایند گفته بودی که دست من است و دامن دولت شیبک خان. چون دست تو به دامن او نرسید، اینک دست شیبک خان و دامن نکبت تو".
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]
[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]
[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[۴۵]
[۴٦]
[۴٧]
[۴٨]
[۴۹]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط … برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پيوستها
پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]- ازبکان از نوادگان جوجی پسر بزرگ چنگیز خان مغول بودند. ازبک نام یکی از سرداران این خاندان بود و همه اولوس ازبک به او منسوب هستند. در ضمن، دربارۀ معنی واژه مغولی "اولوس" باید افزود: "طایفه، رعایا و مردم مطیع تحت اوامر خان (پادشاه) را "اولوس" گویند." (عباس اقبال، تاریخ مغول، ص ۵۸). این واژه ظاهراً از زبان مغولی به زبان پشتو هم راه یافته است.
[۲]- در اینجا منظور از عراق، "عراق عجم" یعنی بخشی بزرگ از ایران کنونی مانند قم، تهران، اصفهان، اراک، و ... است.
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ لینپول، طبقات سلاطین اسلام، ترجمهٔ عباس اقبال.
□ غفاریفرد، عباسقلی، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوران صفویه، سازمان سمت، ۱۳۸۱.
□ قاضی احمد منشی قمی، خلاصة التواریخ (۲ جلد، تاریخ صفویه از شیخ صفی تا اوایل شاه عباس یکم)، به تصحیح احسان اشراقی.
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
□
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]