جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

بادغیسی، بی‌بی سمنبوی

از: دانشنامۀ آریانا


فهرست مندرجات



بی‌بی سمنبوی بادغیسی (زادۀ ۱٣٠٨ خ - )، از زنان شاعر معاصر افغانستان است که فی‌البدیهه و خوش‌قریحه شعر می‌سرود.


[] زندگی‌نامه

بی‌بی سمنبوی که به "سمن" و "سمنبوی بادغیسی" نیز شهرت دارد، در سال ۱٣٠٨ خورشیدی در استان بادغیس به‌دنیا آمد. او که در دهه‌های پنجاه و شصت خورشیدی در کابل با فقر می‌زیست، سواد خواندن و نوشتن ندارد اما شاعر فی‌البدیهه و خوش‌قریحه است. مجموعه‌ای اشعار وی در سال ۱٣۴٦ خورشیدی با فرنام "ناله‌های سمنبوی" در کابل به‌نشر رسید. در سال ۱٣۵٠ خورشیدی عده‌ای از هنردوستان، اشعار او را در هرات جمع‌آوری نموده و باعنوان "گل‌های سمنبو" چاپ کردند. همچنان در سال ۱٣٦٨ خورشیدی اشعار سمنبو در کابل گردآوری و به‌نام "گزیده اشعار سمنبوی بادغیسی" مننشر شد.

سمنبوی بادغیسی که زن بی‌سوادی بود، به‌خاطر یک لقمه نان به درب مکاتب و دانشگاه‌ کابل دست به گدایی می‌زد و به‌ازای یک افعانی پولی که به او می‌پرداختند، قصیدۀ فی‌البدیهه می‌سرود.

بی‌بی سمنبوی، بعد از دهه شصت خورشیدی، کمتر در مجامع عام ظاهر می‌شد و در حال حاضر از سرنوشت او خبری در دست نیست.

در دفتر اشعار سمنبوی آمده، زمانی که وی پس از انجام مراسم حج، قصد بازگشت به وطن داشته و به بغداد رسیده، این شعر را استاد خلیل‌الله خلیلی - که در آن زمان، سفیر کبیر افغانستان در عراق بود - در وصف سمنبو گفته است:

خوشا روزی که من دیدم سمنبویز کعبـه آمـده شــیرین ســخنگـوی
جمالش روشن همچون ماه چاردهزهـی روشـــن جمـال آن پـریــروی
ســـمنبـو را همـه حـرمـت نمـایـنـدبـرای اینــکه می‌باشــــد دعـاگـوی
شــب و روزش بود مصـروف طاعتبــرای خـدمــت مــردم خــداجــوی
ســــمـن بـاشـــد هـوادار عـزیــزانجـلالـی عـاشــق روی ســیـامـوی


[] نمونه‌ی شعر

بی‌ســوادم در حـیـات خـویش خـوار افتـاده‌ام
مثـل مجنونم به دشــت و کوهســار افتاده‌ام

صـــبـر و آرام و قــرارم رفـــت در هـجـــر نـگــار
همـچــو آب چشـــمه‌ام در رهگــذار افتــاده‌ام

ای خدا من شاخه خشکم به‌رحمت سبز کن
زانـکه مـن از مخـلـصـــان چـاریـــار افـتـــاده‌ام

در جـهــان گـل دیــده‌ام امــا گـل بـیـخــار نــه
من همــان خــارم که از گل برکنــار افتــاده‌ام

بی‌ســوادم من، سمنبو گفتـه‌ام این شــعر را
شــاعرم از بی‌ســوادی دلفـگار افتـــاده‌ام[۱]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا براساس مطالب ارسال شده‌ی خانم اندیشه شاهی توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است. البته خانم بهاره امیری نیز در تکمیل این نوشتار همکاری نموده است.
يادداشت ٢: نعمت‌الله پژمان، شاعر جوان - اهل استان بغلان - چشمدید خود را از بی‌بی سمنبوی چنین بیان داشته است: "دقیقن صنف ششم مکتب بودم که استاد ادبیات مان - خداوند نگهدارش باد - در یکی از ساعات درسی ادبیات سمنبوی را با خودش به داخل صنف آورد.
او خانمی بود مسن با لباس‌های مندرس و ظاهر نامرتب؛ اما صاحب طبع روان و قریحه‌ی سرشار از آفرینش؛ چونان‌که با نظم زیبا و روان سخن می‌گفت.
گفته می‌شد که آن روزها تازه از ایران برگشته و استاد ما نیز با وی در دیار غربت آشنا شده و از مخاطبان همیشگی‌اش بود.
بعد از آن اتفاق، هر از چندگاهی بر در مغازه‌ای و یا هتلی در حالی که مردمانی چند برگردش حلقه زده بودند میدیدمش تا اینکه به یکبارگی ناپدید شد.
سال‌ها از رفتنش می‌گذشت که به ناگهان در همین سال‌های پسین در یکی از خیابان‌های شهر هرات دوباره چشمم به او افتاد؛ ناتوان و علیل‌تر از قبل شده بود، فقر اقتصادی و زندگی کولی‌وار از پای درآورده بودش! و این، فکر می‌کنم در حدود سال‌های ٨۴ و یا ٨۵ خورشیدی بود! ..."



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها








[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]




[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]