نقش قندهار در روابط ايران و هند
(صفويان و گورکانيان)
(قسمت دوم)
فهرست مندرجات
- مقدمه
- موقعيت جغرافيايی و اهميت نظامی قندهار
- اهميت ارتباطی و تجاری قندهار
- قندهار در اواخر دوره تيموريان
- تحولات سياسی – نظامی قندهار در زمان شاه طهماسب
- پناهنده شدن همايون شاه به دربار ايران و تصرف قندهار
- تحولات سياسی و نظامی قندهار در دوره پادشاهی اکبر شاه و شاه طهماسب
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[قندهار] [قسمت اول]
[↑] قندهار در اواخر دوره تيموريان
قبل از تأسيس سلسلههای صفويه در ايران و گورکانيان در هند، ولايت قندهار، همراه با ولايات خراسان، کابل و بدخشان، تحت حکومت "سلطان حسين بايقرا"، از نوادگان "امير تيمور گورکانی" قرار داشت. سلطان حسين بايقرا، "غور" را به "امير ذوالنون" واگذار کرد و او اقوام سرکش "فکودری" و "هزاره" را سرکوب نمود و تابع خود ساخت. امير ذوالنون بهواسطه اين خدمت، حاکم قندهار، "زمين داور" و "فراه" شد. وی قندهار را به پسر بزرگ تر خود، "شاه بيگ" يا "شجاع بيگ"، واگذار کرد و خود در زمين داور حکمرانی نمود. قندهار و توابع آن تا زمان مرگ امير ذوالنون – که در جنگ با شيبک خان روی داد[۱٨] – زير سيطره تيموريان و حاکمان گماشته آنها بود. بعد از مرگ امير ذوالنون، "محمد مقيم" و "شاه بيگ" بر اين قلعه و نواحی اطراف فرمانروايی کردند. بههنگام فروپاشی سلسله تيموريان در سال ۹۱٣ ق / ۱۵٠٧ م. بهدست شيبک خان ازبک، قندهار در اختيار اين دو برادر بود و تا زمان بهقدرت رسيدن ظهيرالدين محمد بابر (۹٢٨ ق / ۱۵٢٢ م) ادامه داشت.[۱۹]
زمانی که ظهيرالدين محمد بابر در ماورالنهر از شيبک خان شکست خورد، به پيشنهاد حاکم سمرقند، “امير محمد باقر”، راهی کابل شد و آن شهر را که در دست محمد مقيم بود، تصرف نمود.[٢٠] بابر در کابل به دقت حوادث منطقه، به ويژه شهر سمرقند را زير نظر داشت و به اهميت نظامی و دفاعی قلعه قندهار پی برده بود. وی چند بار به قندهار حمله کرد و سرانجام مجبور به صلح شد.[٢۱] وی بنابر مصالحی از تصميم خود، مبنی بر فتح اين قلعه، منصرف شد و به کابل بازگشت. لشکرکشی بابر به قندهار، پيامدهايی را در پی داشت: تسخير “قلات” که يکی از قلاع مهم قندهار بود؛ سرکوبی قبايل افغانی “سوسنگ” و “الاتاغ” ساکن درجنوب قندهار.[٢٢]
ظهيرالدين محمد بابر، دوباره تکاپوهای خود را برای تصرف قلعه قندهار آغاز کرد و بهترين فرصت را به دست آورد، زيرا رهبری واحد که بتواند نيروها و سربازان را زير يک پرچم گرد آورد، وجود نداشت و نبود يک رهبر قدرتمند در قندهار، احساس میشد. امير ذوالنون، حاکم قندهار، در جنگ با ازبکان کشته شده بود[٢٣] و فرزندان او نيز توانايی سازماندهی و رهبری سپاهيان خود را در برابر دشمنان، نداشتند و نيز حاميان خود را – که تيموريان بودند – از دست داده بودند، زيرا شيبک خان در سال ۹۱٣ ق. در حمله به هرات، آخرين پادشاه سلسله تيموری را شکست داده بود[٢۴] و قندهار در اين زمان، تابع هرات و بهانهای برای حمله شيبک خان ازبک به آن جا بود. شاه بيگ و محمد مقيم بيگ، حکام قندهار، برای رويارويی با ازبکان از ظهيرالدين بابر درخواست کمک کردند و حمايت او را به دست آوردند. ظهيرالدين بابر که قوای خود را همواره به تاخت و تاز مشغول میداشت، به قندهار و زمين داور روی آورد و زمانی که از کلات گذشت، “جان ميرزا” و “عبدالرزاق ميرزا” به خدمت برادرزاده خود، بابر رسيدند. اما “شاه بيگ” و محمد مقيم از دعوت خود پشيمان شدند و در نزديکی قندهار جنگ رخ داد که در آن، ارغوانيان شکست خوردند؛ شاه بيگ به سوی “شال” و “مستنگ” و محمد مقيم به زمين داور پناه بردند. مهم ترين دليل شکست آنها را میتوان به شرح زير خلاصه کرد: رهبری قوی و توانا و وجود فرماندهان لايق در سپاه ظهيرالدين بابر، نبود انگيزه و روحيه فداکاری در نيروهای شاه بيگ و محمد مقيم و نبود انسجام کافی در ميان آنها و وجود تفرقه و جدايی در کادر رهبري؛ چنان که هر يک از فرزندان ذوالنون، ادعای حاکميت و حکرمانی بر قندهار را داشتند.[٢۵]
بدين صورت، ظهيرالدين بابر با سپاهيان اندک خود بر شهر قندهار و قلعه مستحکم آن مسلط شد و قندهار و توابع آن به تصرف او درآمد. پس از تصرف قلعه قنـدهار، بابـر اين ولايـت را به بـرادر خـود، “سـلطان ناصـر ميرزا”، داد و بـه کابـل بازگشــت.[٢٦] حاکميت و تسلط وی بر قندهار، بنا به دلايلی تداوم نيافت که مهم ترين آنها، هجوم ازبکان به قندهار به رهبری شيبک خان و به دعوت و تحريک فرزندان اميرذوالنون بود. شيبک خان به تحريک محمد مقيم، متوجه قندهار شد و ناصر ميرزا در قلعه محصور گرديد. وی جريان حمله ازبکان را به ظهيرالدين گزارش داد و ظهيرالدين او را به مقاومت در برابر ازبکان و محافظت از قلعه دعوت کرد و تاکيد نمود که اگر در طول محاصره با مشکل جدی برخور کرد، صلح کرده و به کابل بازگردد. ناصر ميرزا به دليل ناتوانی در برابر ازبکان، قندهار را به آنان تحويل داد و به کابل رفت و شيبک خان پس از تصرف قلعه قندهار، حکومت آن جا را به شاه بيگ واگذار کرد و به هرات بازگشت. پس از اين، ازبکان که قطب سوم قدرت منطقهای را در کنار ايران و هند تشکيل میدادند، بنا به دلايلی از جمله موارد زير، ديگر حرکت جدی برای تصرف قلعه قندهار انجام ندادند: رکود و تحليل قدرت و نيروی آنها در جنگ “مرو” در برابر نيروهای شاه اسماعيل و موضع واحد ايرانيان و گورکانيان هند در برابر ازبکان.
نقطه آغاز همکاری ايران و هند را میتوان سال ۹۱٦ ق / ۱۵۱۱ م. دانست که پادشاه صفوی بعد از جنگ مرو و به قتل ر سانيدن شيبک خان ازبک، خواهر ظهيرالدين محمد بابر، “خانزاده بيگم” را – که توسط رهبر ازبکان دستگير شده و به عقد وی درآمده بود – آزاد کرد.[٢٧]
بعد از جنگ تاريخی مرو که شاه اسماعيل بر ازبکان پيروز شد، بدون شک، صفويان حاکم مطلق خراسان شدند. فرزندان امير ذوالنون نيز چارهای جز اين نداشتند که از صفويان پيروی نمايند و تسليم آنها شوند. هر چند که شاه بيگ، حاکم قندهار، به ظاهر از شاه اسماعيل اطاعت میکرد، اما قصد شورش و نافرمانی داشت. به همين علت، شاه اسماعيل دستور دستگيری او را صادر کرد. شايد يکی ديگر از دلايل اصلی صدور اين دستور، اهميت زياد قلعه قندهار باشد و اينکه پادشاه صفوی تمايل نداشته که اين قلعه در دست فرزندان اميرذوالنون يا گروههای ديگر باشد. به هر حال، تاريخ وقايع و حوادث قندهار از سال ۹۱٧ ق / ۱۵۱۱ م. تا ۹٢٦ ق / ۱۵٢٠ م. به درستی مشخص نيست. “بابرنامه” - که منبعی مهم در اين زمينه است – اشارهای به وقايع قندهار در اين سالها نکرده است و تنها بعضی منابع هندی، حوادث قندهار را در اين مدت ثبت کردهاند، مانند “ماثر رحيمی” که از محاصره قندهار در سالهای ٣-۹٢۱ ق / ٨-۱۵۱٦ م. به وسيله بابر، خبر میدهد و مینويسد: “چون بابر از جانب شاه اسماعيل و دوستی او خاطر جمع بود، راهی فتح قندهار شد و شاه بيگ در قلعه متحصن شد و به استحکام آن پرداخت. بابر هنگامی که به قندهار رسيد، مريض شد و شاه بيگ با استفاده از فرصت، پيشنهاد صلح کرد و بابر دست از محاصره قندهار برداشت."
ظهيرالدين در سال ۹٢٦ ق / ۱۵٢٠ م. درصدد برآمد که آن جا را تصرف کند. وی در تصرف قندهار، اهدافی را دنبال میکرد که عبارت بودند از:
- ۱- گسترش قلمرو خود در خارج از مرزهای افغانستان بهطرف شرق
٢- استفاده از موقعيت دفاعی و استراتژيکی قلعه قندهار برای تسلط بر منطقه، زيرا تسلط بر قندهار، به منزله کليد فتح هندوستان بود. پس وی با توجه به اينکه پادشاه صفوی در غرب و شرق با مشکلات متعددی رو به رو بود و فرصت توجه به قندهار را نداشت، به اين شهر حمله برد.
با بيرون آمدن شاه بيگ از قلعه قندهار، برای پناهندگی به شاه اسماعيل، بنا به قول منابع ايرانی، نماينده او “ملا محمدباقر”،[٢٨] در نامهای به ظهيرالدين محمد بابر خبر داد که مهمترين فرصت برای فتح قلعه فراهم شده است. ظهيرالدين بابر نيز از فرصت استفاده کرد و قلعه قندهار را بدون جنگ و خونريزی گـرفت و فـرزند خـود، “کامـران ميـرزا”، را بـهعنـوان حاکـم قنـدهار منصـوب نمـود و خـود بـه کابـل بازگشـت.[٢۹] از همان آغاز روابط شاه اسماعيل با ظهيرالدين محمد بابر، تصرف قندهار، نگرانیهايی را برای طرفين به وجود آورده بود. مدارک و شواهدی وجود دارد که نشان میدهد پادشاه صفوی از اقدام بابر، مبنی بر تصرف قندهار – که زير سلطه ايران بود – ناراحتی خود را ابراز کرده بود.[٣٠]
[↑] تحولات سياسی – نظامی قندهار در زمان شاه طهماسب
پس از مرگ شاه اسماعيل اول در سال ۹٣٠ ق / ۱۵٢۴ م. فرزندش، “شاه طهماسب” به قدرت رسيد. در اين زمان، بيش از پانزده سال از تسلط گورکانيان بر قندهار میگذشت. در اين فاصله، دولت صفوی به دليل گرفتاری در غرب و شرق، نتوانست به مسئله قندهار بپردازد. شاه طهماسب بعد از آسودگی از غرب کشور، عزم خود را در فتح قندهار جزم نمود. نخستين حمله به قندهار توسط “سام ميرزا”، برادر شاه طهماسب، با شکست رو به رو شد[٣۱] که از دلايل اين شکست میتوان به ناهماهنگی وی با مرکز، نرسيدن نيروی کمکی از طرف شاه طهماسب، مقاومت “خواجه کلان” در قندهار و رسيدن نيروی کمکی به کامران ميرزا، حاکم قندهار، اشاره کرد.
در سال ۹۴٣ ق / ۱۵٣٧ م. شاه طهماسب اول، برای ششمين بار، تجاوز ازبکان به مناطق شرقی را پاسخ گفت و متوجه قندهار شد. او با انتخاب “سلطان محمد خان” به جانشينی خود در هرات و انتظام امورآن جا، به قندهار رفت. خواجه کلان نتوانست در برابر نيروهای شاه طهماسب مقاومت کند و به سمت “لاهور” متواری شد.[٣٢] با نزديک شدن شاه طهماسب به قندهار، بزرگان و اعيان شهر، با تحفه و هدايای گران بها، به استقبال شاه طهماسب رفتند.[٣٣] شاه طهماسب بعد از ترتيب امور حکومت قندهار، آن جا را به “بوداق خان قاجار” سپرد و به هرات بازگشت. تصرف قندهار، پيامدهای ارزشمندی برای صفويان داشت؛ برای مثال: موجب افزايش اقتدار صفويان نزد همسايگان، به ويژه ازبکان ماورالنهر و ايجاد آرامش در مرزهای شرقی شد؛ چنان که اطاعت ازبکان از دولت مرکزی ايران و اعزام سفير نزد شاه طهماسب را به دنبال داشت. پس از مدت کوتاهی، ايرانيان، قلعه قندهار را از دست دادند و به دليل گرفتاری در غرب، نتوانستند قندهار را نگه دارند و شورش “القاص ميرزا”، برادر شاه طهماسب در ايران، شاه صفوی را از دستيابی دوباره به قندهار بازداشت[٣۴] و اين شهر تا سال ۹۵٢ ق/ ۱۵۴۵ م. در دست کامران ميرزا باقی ماند.
[↑] پناهنده شدن همايون شاه به دربار ايران و تصرف قندهار
در نيمه دوم سده دهم هجری، "همايون"، پادشاه گورکانی هند، در جنگ با “شير شاه” شکست خورد[٣۵] و از بيم دستگيری توسط “عسکری ميرزا”، حاکم وقت قندهار، از راه لاهور، مولتان و سپس قندهار، به ايران روی آورد. همايون از طرف فرمانداران سيستان، هرات و خراسان، مورد استقبال قرار گرفت و از راه مشهد، راهی قزوين شد که در آن جا از سوی شاه طهماسب، پذيرايی مفصلی از وی شد. در سفرنامه “اولئاريوس” در اين مورد چنين آمده است: “علاقهای که ايرانيان برای پذيرايی از شاهزادگان هندی نشان میدهند، فقط به خاطر همسايگی و معاملات تجاری با هند نيست، بلکه بيشتر برای اختلافی است که با هند بر سر شهر قندهار دارند. به هر حال، شاهزادگان هندی هم اين موقعيت را خوب درک کردهاند؛ هر وقت با خانواده سلطنتی به هم میزنند، روانه ايران میشوند و در ايران با آغوش باز از آنها پذيرايی مینمايند."[٣٦] با گذشت مدتی از اقامت همايون در ايران، مذاکراتی ميان دو پادشاه صورت گرفت و قرار آن شد که به همايون، پادشاه شکست خورده هند، کمک شود تا سرزمين از دست رفته را باز پس گيرد. البته شاه طهماسب به دليل سياست شيعی گری و کارشکنی برخی از درباريان صفوی، همايون را از ادامه مذاکره دلسرد مینمود،[٣٧] ولی با پادرميانی “بيرام خان”، همايون حاضر به پذيرش شرايط شاه طهماسب شد و سند واگذاری قندهار را به دولت صفوی، در برابر کمک شاه طهماسب، امضا نمود، اگر چه در اين ميان، کوشش محرمان شاه، از جمله خواهرش، “سلطان بيگم”، “قاضی جهان قزوينی” و “حکيم نورالدين” بی تاثير نبود. شهرت ضد شيعی کامران ميرزا و بی ميلی شاه نسبت به وی، لزوم استرداد قلعه استراتژيک قندهار را در نظر شاه طهماسب جدی تر برانگيخت و سرانجام، شاه طهماسب متقاعد شد به همايون کمک نظامی نمايد.[٣٨] پس سپاهی را به فرماندهی “بوداق خان قاجار” ، لله فرزندش شاهزاده «مراد ميرزا”، به همراه همايون، روانه فتح قندهار نمود. اين سپاه دوازده هزار نفری را افراد سرشناسی مانند “شاه قلی خان”، حاکم کرمان، “احمد سلطان”، حاکم سيستان و اشخاص مهم ديگری همراهی میکردند. وظيفه سپاه اعزامی طهماسب در همراهی با همايون، تسخير ولايات قندهار، زمين داور، کابل، غزنين و تسليم نمودن ولايات فتح شده به همايون به استثناء قندهار، بود.[٣۹]
همايون با همراهان اندک و سپاه اعزامی قزلباش، در سال ۹۵۱ ق / ۱۵۴۵ م. از خدمت شاه طهماسب مرخص و راهی هندوستان شد. سه ماه محاصره قلعه قندهار، باعث خستگی و دلسردی قزلباشها شد، ولی همايون بر شدت حملات خود افزود. “ميرزا عسکری”، حاکم قندهار، از همايون درخواست مهلت کرد، و سرانجام تسليم شد و درخواست صلح نمود. مستحکم کردن بيش از پيش قلعه قندهار و رسيدن نيروی کمکی کامران ميرزا، از جمله اين اهداف بود.[۴٠] با طولانی شدن محاصره، تعدادی از فرماندهان کامران ميرزا و عسکری ميرزا به همايون پناهنده شدند[۴۱] و سرانجام، عسکری ميرزا در ٢۵ جمادی الاخر ۹۵٢ ق. به همراه “خانزاده بيگم”، از قلعه بيرون آمده و با جمعی از بزرگان قلعه، تسليم شدند. پس از فتح قندهار، همايون قلعه را به بوداق خان و شاهزاده محمد مراد ميرزا تسليم و به قول خود عمل نمود. بعد از تسلط بوداق خان و شاهزاده محمد مراد ميرزا بر قلعه قندهار، بيشتر امرای قزلباش، بر خلاف نظر شاه طهماسب و بدون اجازه وی، پيش از فتح غزنين و کابل، به ايران بازگشتند و افرادی چون بوداق خان، “ابوالفتح خان افشار” و “صوفی ولی سلطان” در قلعه ماندند.[۴٢] به نظر میرسد که نارضايتی ايرانيان، از طولانی شدن زمان محاصره قلعه و نحوه تقسيم غنايم و خزاين، ناشی بوده است. سران سپاه همايون، مخالف واگذاری قندهار به بوداق خان قاجار و شاهزاده محمد مراد ميرزا بودند، زيرا قندهار موقعيت مهمی در حفظ سرزمين هند داشت. در اين زمان، اوضاع برای باز پس گيری قندهار توسط همايون مناسب نبود، زيرا هنوز موفق به مطيع کردن کامران ميرزا، که کابل را در اختيار داشت، نشده بود، در حالی که نيروهای کمکی قزلباش، به تعهد خود مبنی بر ادامه همراهی با همايون عمل نکرده و قندهار را ترک کرده بودند.[۴٣] تحريکات امراء و بزرگان همراه همايون و شرايط و اوضاع درون قلعه و کم بودن نيروهای دفاعی قلعه،[۴۴] همايون را برای حمله به قندهار مصمم کرد. خودداری بوداق خان از پناه دادن به همايون و همراهانش در زمستان، مرگ شاهزاده محمد مراد ميرزا و تعدی قزلباشان نسبت به ساکنان شهر، زمينه را برای حمله همايون به قندهار مهيا کرد. بعد از درگيری مختصری بين دو طرف، نگهبانان قلعه شکست خورده و قندهار از دست قزلباشها خارج شد و همايون پس از فتح قلعه، اداره آن را به “بيرام خان” سپرد و خود راهی فتح کابل شد.[۴۵] بيرام خان در نامهای به شاه طهماسب نوشت: “فرمان فرمايی قندهار را به نام بندگان شاهی است و مرا دست نشانده خود دانيد.[۴٦] همايون نيز در نامه ای، به توجيه کار خود در فتح همايون پرداخت و قندهار را همچنان زير تابعيت ايران دانست. شاه طهماسب نيز از باز پس گيری قندهار از گورکانيان صرف نظرنمود.[۴٧]
فتح قندهار، کليد فتح هندوستان بود، چنان که همايون در سال ۹٦٢ ق / ۱۵۵۵ م. به هندوستان دست يافت و بر تخت سلطنت نشست، اگر چه مرگ نا به هنگام، امکان حکمرانی طولانی را از وی گرفت؛ وی در سال ۹٣٦ ق / ۱۵۵٦ م. در گذشت و بيرام خان به مدت ده سال يعنی از ۹۵٢ ق / ۱۵۴۵ م. تا ۹٦٢ ق / ۱۵۵۵ م. فرمانروای قندهار بود و هم چنان که به هنگام فتح قندهار با همايون همراه بود، در زمان فتح هند نيز به اتفاق وی روانه هند گرديد و قندهار را به “شاه محمد قلاتی” واگذار کرد. قلاتی تا زمان مرگ همايون، از طرف گورکانيان، حاکم قلعه قندهار محسوب میشد.
[↑] تحولات سياسی و نظامی قندهار در دوره پادشاهی اکبر شاه و شاه طهماسب
پس از مرگ همايون در سال ۹٦٣ ق. “جلالالدين محمداکبر” به تخت نشست. وی ابتدا با شورشهای متعددی در داخل قلمرو حکومتش رو به رو شد. شاه طهماسب که به دنبال صلح “آماسيه”، از خطر حمله عثمانیها آسوده شده بود، از اين فرصت برای فتح قندهار استفاده نمود. هر چند که اين مسئله به قطع روابط دو کشور منجر نشد، اما موجب سردی روابط ايران و هند گرديد. دو يا سه سال پس از فتح قندهار، از طرف دربار صفوی، سفرايی به هند اعزام گرديد و “شاه طهماسب صفوی” در سال ۹٦۹ ق / ۱۵٦٢ م، “سيد بيگ”، پسر “معصوم بيگ”، يکی از نزديکان دربار را برای تغزيت مرگ پدر اکبر شاه و تهنيت سلطنت او، به دربار هند فرستاد.[۴٨] هدف اصلی اعزام اين هيات، رفع سوء تفاهمی بود که بر سر قندهار پيش آمده بود، اما اکبر شاه نارضايتی خود را با نفرستادن جوابيه برای شاه طهماسب، نشان داد.[۴۹] به هر حال تا زمان پايان پادشاهی شاه طهماسب، قندهار در دست صفويان بود و “سلطان حسين ميرزا” از طرف صفويان در آن جا حکومت میکرد. در اين زمان، از سوی اکبر شاه، هيچ اقدامی برای تصرف قلعه قندهار صورت نگرفت.
با مرگ شاه طهماسب در سال ۹٨۴ ق / ۱۵٧٦ م. و به قدرت رسيدن “شاه اسماعيل دوم” و به هنگام حکومت “سلطان محمد خدا بنده”، اوضاع داخلی ايران به علت گردنکشیها و شورشهای پراکنده قزلباشان، توسعه طلبی عثمانیها در غرب و حملههای ازبکان در شرق، نابسامان بود و فرصتی مناسب برای تصرف قندهار توسط اکبر شاه فراهم شده بود، اما استفاده از اين شرايط، بنا به دلايلی به تاخير افتاد. در دوره پادشاهی شاه اسماعيل دوم، سلطان حسين ميرزا، حاکم قندهار، پس از بيش از بيست سال حکمرانی، درگذشت. پس از او فرزندانش، “مظفر حسين ميرزا” و “رستم ميرزا” به ترتيب حاکم قندهار و زمين داور شدند.[۵٠] در شرايطی که دولت مرکزی ايران با مسائلی همچون اغتشاشهای داخلی و تهديد عثمانیها و ازبکها رو به رو بود، “عبدالله خان ازبک”، به اکبر شاه پيشنهاد نمود که پس از تصرف قلعه قندهار، به ايران حمله کند،[۵۱] زيرا وی نيز به اهميت قلعه قندهار پی برده بود و از حساسيت دو دولت صفوی و گورکانی نسبت به اين قلعه، آگاه بود، اما اکبر شاه درباره پس گرفتن قندهار، به عبدالله خان ازبک جواب منفی داد و گفت: حکمرانان ايران و ميرزاهای قندهار، هياتهای سفارتی به هند اعزام کردهاند و به حفظ و امنيت راهها برای تجار، آگاهی دادهاند و تجار، حتی پس از مرگ شاه طهماسب، بدون مزاحمت و بدون محافظ، از اين منطقه عبور میکنند، اما اگر ايرانيان از اين رويّه باز گردند، سپاهيان مغول میتوانند قندهار را بدون اشکال تصرف کنند.[۵٢] جواب منفی اکبر شاه به عبدالله خان ازبک، شايد برای استحکام پايههای قدرت خود او در هند بوده است، زيرا بعضی از حکام ايالات هند، داعيه استقلالخواهی داشتند. بنابراين، اکبر شاه تصرف قندهار را مناسب ندانست و حمله به اين شهر را به تعويق انداخت و قندهار تا پايان سده دهم هجری، در دست صفويان باقی ماند. در آغاز سده يازدهم هجری، اکبر شاه بدون جنگ و خونريزی، قلعه قندهار را تصرف کرد.
برای نتيجه گيری بايد گفت که قندهار پس از سده دهم، از لحاظ دفاعی، استراتژيکی، ارتباطی و تجاری، جايگاهی مهم و ممتاز در منطقه داشته است. دست يابی به اين قلعه، بيشتر وقتها، تنها موضوعی بود که موجب دشمنی و درگيری سلاطين صفوی و گورکانی میشد. گورکانيان هند و صفويان در تصرف اين قلعه، چند هدف را دنبال میکردند: تسلط بر افغانستان غربی و کنترل قبايل افغان، بلوچ و ازبک که گهگاهی با سرکشی خود، دردسرهايی را بر مغولان هند و صفويان ايجاد میکردند، نگهداری و حفاظت از مرزهای غربی هندوستان در برابر حمله بيگانگان. صفويان نيز از لحاظ دفاعی و اقتصادی به اين قلعه، نظر داشتند،چنان که با تسلط بر قندهار، توانستند بر تحرکات ازبکان و ساير اقوام، نظارت کامل داشته باشند و مرزهای شرقی و ايالتهای مهم از جمله هرات را از دستبرد و غارت آنها در امان نگه دارند. از نظر اقتصادی نيز اين قلعه برای دو کشور دارای اهميت بود و به خاطر موقعيت جغرافيايی خود، يک راه ترانزيت بين شرق و غرب بود. بنابراين هر دولتی که بر اين قلعه تسلط داشت، از محل دريافت حق عبور کاروانها و اقامت آنها در اين شهر، سود سرشاری نصيب خود میساخت.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱۸]- قاضی احمد تقوی، آصف خان قزوينی، تاريخ الفی، تصحيح سيد علی آل داود، تهران: فکر روز، ۱٣٧٨، ص ٢٢٨؛ غياثالدين همامالدين حسينی خواند مير، حبيبالسير فی اخبار افراد بشر، تصحيح محمد دبير سياقی، تهران: خيام، ۱٣٨٠، ص ٣۵٧.
[۱۹]- فضلالله روزبهان خنجی، پيشين، ص ۱٨۴.
[٢٠]- مجهول المولف، تاريخ عالم آرای شاه اسماعيل، تصحيح علی اصغر منتظر صاحب، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱٣۴۹، صص ٨٠-٢٧۹؛ حسن بيگ روملو، احسن التواريخ، تصحيح عبدالحسين نوايی، تهران: بابک، ۱٣۵٧، ص ٨٦.
[٢۱]- ملا عبدالباقی نهاوندی، مآثر رحيمی، ص ۴۹۱؛ شيخ ابوالفضل بن مبارک علامی، اکبرنامه، تصحيح غلامرضا طباطبايی مجد، تهران: موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، ۱٣٧٨، ج ۱، ص ۱۴۱؛ يدالله شکری، عالم آرای صفوی، تهران: اطلاعات، ۱٣٦٣، ص ٣۱٧؛ عبدالحسين نوايی، شاه اسماعيل صفوی، تهران: بنياد فرهنگ ايران، بیتا، ص ٣٦٦.
[٢۲]- پيشين، ص ۴۹۱؛ شيخ ابوالفضل مبارک، پيشين، ج ۱، ص ۱۴۱.
[٢۳]- ملاعبدالباقی نهاوندی، پيشين، ص ٢٨۴؛ عبدی بيگ شيرازی، تکلمه الاخبار، تصحيح عبدالحسين نوايی، تهران: نشر نی، ۱٣٦۹، ص ۱۴۵؛ خواند مير، پيشين، ج ۴، ص ٣٧۵.
[٢۴]- مير محمد بن سيد برهانالدين خاوند شاه ميرخواند، روضهالصفا، تهذيب دکتر عباس زرياب خويی، تهران: طهارت، ۱٣٧٣، ج ٧، ص ۴٠.
[٢۵]- عبدالحی حبيبی، تاريخ افغانستان در عصر گورکانی هند، کابل: نشر انجمن تاريخ و ادب آکادمی افغانستان، ۱٣۴۹، ص ۱٣.
[٢۶]- حسن روملو، پيشين، ص ۱٠۱؛ ملا محمدقاسم هندوشاه، تاريخ فرشته، بمبئی: نشر کانپور، ۱٣٠۱، ص ۱۹۹ .
[٢٧]- ظهيرالدين محمد بابر، پيشين، ص ٢٠٠.
[٢۸]- عالم آرای شاه اسماعيل، ص ٦٠٠.
[٢۹]- جهانگشای خاقان، ص ۵٧٢؛ حسن بيگ روملو، پيشين، ص ۱٠٧؛ محمديوسف واله اصفهانی قزوينی، خلد برين، تصحيح ميرهاشم محمدشاه، تهران: نشر مکتوب، ۱٣٧۹، ص ٢٧۹.
[۳٠]- عالم آرای شاه اسماعيل، پيشين، صص ٦٠٣-٦٠٠.
[۳۱]- بوداق بيگ منشی قزوينی، جواهر الاخبار، تصحيح محسن بهرام نژاد، تهران: ميراث مکتوب، ۱٣٧٨، ص ۱٦٧ ؛ ميرزا بيک حسن بن حسين جنابندی، روضةالصفويه، تصحيح غلامرضا طباطبايی مجد، تهران: علمی و فرهنگی، ۱٣٧٨، صص ۴٣۵ و ۴۱-۴٣۹.
[۳۲]- شيخ ابوالفضل بن مبارک علامی، پيشين، ص ٢۱۱.
[۳۳]- قاضی احمد بن حسين قمی، خلاصةالتواريخ، تصحيح احسان اشراقی، تهران: دانشگاه تهران، ۱٣۵۹، ج ۱، ص ٢٧٣.
[۳۴]- اسکندر بيگ ترکمان منشی، تاريخ عالم آرای عباسی، تصحيح دکتر محمداسماعيل رضوانی، تهران: دنيای کتاب، ۱٣٧٧، ج ۱، ص ۹۱.
[۳۵]- شيخ ابوالفضل بن مبارک علامی، پيشين، ج ۱، صص ٣-٢۴۱؛ عباس سروانی، تاريخ شيرشاهی، تصحيح محمد امامالدين، ص ۱۵۵.
[۳۶]- آدام اولئاريوس، سفرنامه، ترجمه حسين کرد بچه، تهران: شرکت کتاب برای همه، ۱٣٦۹، ج ۱، ص ۵۱۹.
[۳٧]- عبدالحسين نوايی، “پناه آوردن همايون پادشاه هند به دربار شاه طهماسب صفوی”، مجله يادگار، ش ۱، س ۱٣٢۴، ص ٢٣.
[۳۸]- رياضالاسلام، پيشين، صص ٧٠ و ۴-٦٢؛ ملا محمدقاسم هندوشاه، پيشين، ص ٢٣٧.
[۳۹]- اسکندر بيگ ترکمان منشی، پيشين، ص ۱۹۹؛ امير محمود خواند مير، تاريخ شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوی، تصحيح محمدعلی جدامی، تهران: گسترده، ۱٣٧٠، ص ٢۱٧.
[۴٠]- شيخ ابوالفضل بن مبارک علامی، پيشين، صص ٧-٣۴٦.
[۴۱]- بايزيد بيات، تذکره همايون و اکبر، تصحيح محمد حسين هدايت، کلکته، ۱۹۴۱، ص ۴۹؛ ملا محمدقاسم هندوشاه، پيشين، ص ٢٣٧.
[۴۲]- قاضی احمد تقوی، آصف خان قزوينی، پيشين، صص ٣٠-۵٢۹.
[۴۳]- رياضالاسلام، پيشين، ص ٢۹۵.
[۴۴]- قاضی احمد بن حسينی قمی، پيشين، ج ۱، ص ٣۱۱.
[۴۵]- بايزيد بيات، پيشين، ص ۵۱.
[۴۶]- ميرزا نصرالله بن محمدحسين فدايی، داستان ترکتاران هند، تهران: الهام، ۱٣٧۴، ج ٢، ص ۱٨۱.
[۴٧]- رياضالاسلام، پيشين، ص ٨٠.
[۴۸]- ملا محمدقاسم هندوشاه، پيشين، ج ۱، ص ٢۵٢.
[۴۹]- رياضالاسلام، پيشين، ص ٨٧.
[۵٠]- اسکندر بيگ ترکمان منشی، پيشين، ج ٢، ص ۴٧۹.
[۵۱]- سيد حيدر شهريار تقوی، “نمايندگان سياسی ايران و هندوستان در زمان صفويان و بايريان”، مجله بررسیهای تاريخی، ش ٦، س ۱٣۵۱، صص ۵-۴۴.
[۵۲]- رياضالاسلام، پيشين ص ۹٢.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ نشريه پايگاه نور، شماره ٢۵
[برگشت به بالا]