|
کوشانیان و داستانهای ملی ایران
فهرست مندرجات
.
کوشانیان و داستانهای ملی ایران
باری دکتر عبدالحسین زرینکوب نوشت: «در تاریخ از بیطرفی و حقیقتجویی سخن بسیار گفتهاند. لیکن این سخن ادعایی بیش نیست. مورخ از همانجا که موضوع تاریخ خود را انتخاب میکند، در واقع دنبال هوس و میل خود میرود و از بیطرفی خارج میشود.» دکتر ذبیحالله صفا هم که «کوشانیان و داستانهای ملی ایران» را موضوع تحقیق خود قرار داده، برای آن است که رعبتی و مصلحتی او را به حوادث آن سرزمین که وطن خاص اوست، علاقهمند کرده است. بنابراین، بیطرفی مورخ، ادعایی است که بهدشواری میتوان آن را تأیید کرد. بهویژه آنکه همهچیز را بهنام «ایران» و برای «ایران» رقم میزند. بههر حال، ایران او گشاد دامنتر از ایران کنونی است.
در شاهنامهی استاد طوس چندبار بهکلمهی «کُشانی» و بهنام پهلوانانی مانند کاموس کشانی و اشکبوس کشانی باز میخوریم. مقالهی حاضر برای بحث در باب این قوم و پهلوانان آنان است.
کلمهی کشانی در شاهنامه که امروز آنرا بهاشتباه بهفتح اول میخوانیم قاعدتاً باید بهضم اول خوانده شود، زیرا بازماندهی از نام «کوشان» و خاطرهپی از امپراطوری وسیع کوشانی است که در دورهی اشکانی و قسمتی از اوایل عهد ساسانی در مرزهای شرقی و شمال شرقی ایران از اواسط آسیا تا مصب رودخانهی سند گسترده و یکی از سه امپراطوری قوی آن روزگار بود که مراد از دوتای دیگر شاهنشاهی ایران و امپراطوری روم شرقی ست.
تاریخ این امپراطوری وسیع و قدرتمند که مدتها موجب اشتغال خاطر همسایگان، علیالخصوص شاهنشاهان اشکانی در سرحدات شرقی ممالک آنان، بوده از جهات گوناگون قابل مطالعه است زیرا تمدن و فرهنگی که در بیشتر نواحی آن امپراطوری بزرگ رایج بوده غالباً تحت تأثیر تمدن و فرهنگ ایرانی واقع بوده و با آن ارتباط مستقیم داشته است و همین امر موجب آمیختگی قسمتی از حوادث تاریخی کوشانیان و اشکانیان در داستانهای ملی ماست و بههمینسبب تحقیق در تمدن و هنر کوشانی از جملهی مسائلی است که برای روشنشدن قسمتهایی از حوادث تاریخی ایران و خاصه قسمتهایی از داستانهای ملی ایران از جملهی واجبات است.
نکتهی اساسی و مهم در این تحقیق و تحقیقاتی نظیر آن، آنست که نمیتوان تمدن نواحی مختلف فلات پهناور ایران و حتی قسمت بزرگی از فلات پامیر و پارهیی دیگر از نواحی آسیای میانه را بدون مطالعه و یکنوع مقایسه دربارهی همهی آنها مورد مطالعهی دقیق قرار داد. در چنین مواردی است که تاریخ و باستانشناسی دست احتیاج بهطرف یکدیگر دراز میکنند و از ثمرات علمی یکدیگر برخوردار میشوند.
علاوه بر این مشرق فلات ایران و نواحی مجاور آن تا درهی سند از جنوب غربی و درههای سیردریا و آمویهدریا و دامنههای فلات پامیر در یک روزگار دراز صحنهی وقایع بسیار مهمی بود که علمای تاریخ هنوز نتوانستهاند همهی آنها را با نظم و ترتیبی چنانکه باید تدوین نمایند. علت اساسی آنست که این ناحیهی وسیع در یک مدت طولانی از ادوار تاریخی مورد تاختوتاز قبایلی بود که از بیابانهای آسیای مرکزی بنهکن و بها احمال و اثقال در طلب آب و نان بهنواحی حاصلخیز جدید روی میآوردند. سکاها، یوئهچیها، هفتالها و نظایر آنان پیشروان اقوامی از قبیل غزها و قارلقها و تاتارها و مغولها و قبایل دیگرند که مدتها قسمتهای شرقی فلات ایران را میدان تاختوتاز خود قرار میدادند. وسعت دامنهی فعالیت این اقوام بستگی داشت بهسردارانی که آنها را هدایت میکردند و سرداران و یا شاهانی که در برابر حملات آنان مقاومت مینمودند؛ و مخصوصاً مرزبانانی که از دیرباز در ایالات سرحدی ایران سمت دفاع از شاهنشاهی را بر عهده میگرفتند در این زد و خوردها سهم عمدهای را بر عهده داشتند.
در این سرزمینها بعد از فتوحات اسکندر سلوکیها و ساتراپهای یونانی و امرای هند و ایرانی و سکاها و پارتها و هندوپارتها و و سیتوپارتها و یوئهچیها و طخارها و از آن میان امپراطوری نیرومند کوشان یکی بعد از دیگری رویکار آمدند و چنان حوادث مهمی در این قسمت از آسیا ایجاد کردند که تحقیق دربارهی آنها و تنظیم دقیق تاریخ آنها مدتها وقت و مخصوصاً اکتشافات باستانشناسی ژرف و دقیقی لازم دارد.
طرحی که یونسکو در آخرین کنفرانس خود، دو سال قبل، دربارهی تحقیق در تاریخ تمدن و هنر آسیای مرکزی پذیرفته و اکنون در حال اجراست در حقیقت ناظر بر همین امر است. در این طرح بهتمدن و هنر دورهی کوشانیان اهمیت زیادی داده شده است، زیرا تمدن کوشان از طرفی وارث تمام جریاناتی است که در ناحیهی سند و سیستان و افغانستان امروزی و بعضی از نواحی مجاور شمالی آن از عهد هخامنشیان تا آغاز تاریخ مسیحیت روی داده بود و از طرف دیگر نمایندهی تمدنیست که عنصر ایرانی در آن سهم اساسی دارد و تحقیق دربارهی آن تمدن مساعدت مستقیمی است بهمحققانی که دربارهی تمدن و هنر ایرانی در روی فلات ایران و نواحی مجاور آن کار میکنند.
ذکر تاریخ امپراطوری کوشان در این گفتار بهنظر من زائد است ولی نمیتوان فراموش کرد که این امپراطوری وسیع از اواسط قرن اول تا اواسط قرن سوم میلادی یکی از سه قدرت اساسی عالم بعد از دولت روم و دولت اشکانی شمرده میشد و با شاهنشاهی عظیم ایران رابطهی جنگ و صلح و همچنین مراودات دائم فرهنگی و مدنی داشته است. همین دولت مقتدر است که جانشینان گندوفارس (Gondopharcs) را از میان برداشت و از جانب مغرب امپراطوری خود تا سیستان و مرو و هرات پیش آمد و پنجه در پنجهی ملوکالطوایف شرقی اشکانی و حتی شاهنشاهان اشکانی درافگند و از زمان «کوجولا» (Kujula) و «وینا» (Wina) یعنی از آغاز عهد این دولت بهبعد مزاحم مستقیم شاهنشاهی اشکانی در مشرق و یکی از علل بزرگ اشتغالات فکری اشکانیان شده بود.
از تعداد جنگها و صلحهای کوشانیان با اشکانیان اطلاعات جامع و صریحی نداریم، اما همینقدر میدانیم که کوشانیان حتی در دورهی قدرت خود یعنی در عهد سلطنت «کانیشکا» (۱۴۴-۱٧٣ میلادی) نتوانستند در امپراطوری اشکانی نفوذ بیشتری از آنچه گفته شد حاصل کنند و اگرچه برخی این توقف و عدم پیشرفت را نتیجهی بیمیلی کوشانیان بهفتح اراضی خشک مشرق ایران دانستهاند، ولی هیچ معلوم نیست که امپراطوران فاتح کوشان از سرزمینهای پرثروت خراسان و گرگان و دهستان (منزلگاه قوم داهه) از روی میل چشمپوشی کرده و بهتاختوتازهایی برای نفوذ مداوم بهطرف مغرب مبادرت ننموده باشند.
این حدس را روایاتی که از منابع بودائی بهدست میآید تقویت میکند، زیرا بنابراین روایات میان کانیشکا و دولت اشکانی جنگی درگرفت. قاعدهی این جنگ میبایست در عهد بلاش سوم که از ۱۴٨ یا ۱۴۹ تا ۱۹۱ میلادی سلطنت کرده است رخ داده باشد، و مثلاً کوشانیان در این اوقات از گرفتاری بلاش با رومیان و جنگهای متمادی که با آنها داشته است استفاده کرده و خواستهاند از ضعفی که بدینطریق، و مخصوصاً بر اثر شکست بلاش از کاسیوس و از دست دادن قسمتی از اراضی اینسوی فرات برای دولت اشکانی حاصل شده بود، استفاده کنند و شاید همین گرفتاری در مشرق بود که بهبلاش سوم فرصت نداد تا بعد از بازگشت رومیان اراضی از دسترفته را از دست امرای دست نشاندهی رومی بیرون بیاورد.
گویا این موقعشناسی دولت کوشان بیثمر نبود و بعضی از نواحی شرقی شاهنشاهی اشکانی موقتاً بهدست آنها افتاد ولی در عهد بلاش چهارم که از سال ۱۹۱ تا سال ٢٠٧ میلادی شاهنشاهی میکرد، باید این محرومیت جبران شده باشد زیرا باز بنابر همان مأخذ بودائی در آغاز جنگهای بلاش با کوشانیان برد با آنها بود ولی بعداً مجبور بهعقبنشینی شدند و مقداری از متصرفات غربی خود را از دست دادند.
با توجه باین مقدمات میبینیم که امپراطوری زورمند کوشان نهتنها مدتی شاهنشاهی ایران را از توسعه بهطرف مشرق بازداشت بلکه اولاً قسمت بزرگی از متصرفات خاندانهای پارتی مشرق را از دست آنها بیرون آورد و ثانیا تا دیرگاه بهعنوان یک عامل بزرگ تهدید نظامی و اقتصادی در کنار دولت اشکانی بهسر برد و همین مطالب است که باعث اشتغال سریع دولت ساسانی در اوایل تشکیل آن دولت، یعنی در دورهی فرمانروایی شاپور اول (٢۴۱-٢٧۱ یا ٢٧٢ میلادی)، نسبت بهکار آن سلسله شد چنانکه سپاهیان او نخست پیشاور پایتخت زمستانی کوشانیان را فتح کردند و بعد از تصرف درهی سند و اشغال شهر کاپیسی نزدیک کابل که پایتخت تابستانی آنان بود، و عبور از هندوکش بهفتح بلخ و سمرقند و تاشکند توفیق یافتند و بدینطریق یک امپراطوری نیرومند که دو قرن تمام شاهنشاهی اشکانی را از مشرق تهدید میکرد از میان رفت و فقط آثاری از دورهی درخشان خود در دل خاک باقی نهاد که نزدیک بههفده قرن بعد از آن موضوع خوبی برای کار باستانشناسان زیرک اروپایی گردید.
عجب آنست که تاریخنویسان ایرانی در تواریخ منظم و مدون خود از شرح چنین سلسلهی مهم و دورهی پراهمیتی غفلت کردند. شاید علت اساسی این امر ذهولی باشد که معلول گذشت قرون و صروف دهور است. اما این مطلب زیاد قابل تأمل نیست، زیرا در تاریخنویسی ایرانیان نظیر همین غفلت را نسبت بههمعصران شاهان کوشانی یعنی اشکانیان هم ملاحظه میکنیم، همان سلسلهی مهمی که فردوسی دربارهی آن میگوید:
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخشان | نـگــویــد جـهــانـدیـــده تـاریـخشــان | |
از ایشــان جـز از نـام نشـــنیـدهام | نـه در نــامــهی خـســــروان دیــدهام |
در مآخذ دیگر فارسی و عربی هم که اسم بعضی از شاهنشاهان این سلسلهی عظیم آمده مطلب بهنحو اجمال و اختصار ذکر شده است زیرا مآخذ همهی آنها یعنی خداینامه و دیگر منابع پهلوی نظیر همین بیعدالتی را دربارهی آن سلسلهی مقتدر و مدافع بزرگ ایران کرده بودند و شاید علت واقعی امر دشمنی دیرین ساسانیان با خاندان سلطنتی اشکانی و بیم از بازماندگان آن سلسله در شمال و شمال شرقی ایران بوده است.
اما اگر منابعی که زیر نظر مقامات رسمی دورهی ساسانی ترتیبیافته یا از مآخذی که تحت تأثیر آنها بهوجود آمده بود، بگذریم ملاحظه میکنیم که ذهن داستانگزاران ایرانی نقیصهی کار دستهی دیگر را جبران کرده است.
مقصود از این داستانگزاران راویان اخبار تاریخی ایران است که مطالب خود را بهصورت قصههای منظم بیان میکردند و روایات شفاهی آنان شامل مطالبی از تاریخ ایران شرقی با بعضی نفوذها از تاریخ قسمت غربی ایران قدیم مخصوصاً تاریخ دولت هخامنشی بوده است.
قسمت بزرگی از وقایع پهلوانی دورهی سلطنت کیانیان در شاهنامه انعکاسهای مهم و گاه صریحی است از تاریخ دورهی اشکانی مخصوصاً تاریخ خاندانهایی از قبیل دولت هندوپارت در سیستان و سند و گودرزیان در گرگان، و سلطنتهای سلاطین مهمی مانند ولاش سوم و چهارم و واردانس و نظایر آنها.
اتفاقا روابطی که میان همیندسته از امرا یا شاهنشاهیان اشکانی با کوشانیان در تاریخ ملاحظه میشود در داستانهای شاهنامه نیز منعکس است منتهی در اینجا کوشانیان بهصورت پهلوانان کشانی در شمار متحدین تورانیان با ایرانیان جنگ میکنند و بنابر آنچه از ظاهر داستان بر میآید زورمندترین متحدین آنان هستند و با اقوام دیگری از قبیل سگساران (سکاها) و سقلابیان (اسلاوها) و هندوان از ولایت سند، و چغانایان و شگنیان یعنی همانکه امروز چغنی میگوئیم، و حتی چینیان که مقصود زردپوستان آسیای مرکزی است، بر ضد سردار بزرگ ایران گودرز کشوادگان همکاری میکنند، و تمام وقایع آنها که سرانجام بهدست رستم یعنی همان رتستخم (Rotstakhm) متون پهلوی پایان میپذیرد، تحت عنوان «داستان رزم کاموس کشانی» در شاهنامهی فردوسی ملاحظه میشود. فردوسی داستان این رزم را همچنان که خود گفته است از یک مأخذ مکتوب فراهم کرده است که مبتنی بود بر روایات قدیم.
کنـون رزم کامـوس پیـش آورم | ز دفـتـر بهگـفـتـار خـویـش آورم | |
بهگفـتـار دهـقـان کنـون بازگـرد | نگـر تا چه گویـد جهاندیـده مـرد |
این داستان متکی است بر داستان طولانی دیگری که عبارتست از لشکر کشیدن طوس بهترکستان و شکست او و بازگشت به ایرانزمین. در این جنگ از مهمترین وقایع،ق تل فرود و پلاشان است بهدست فرزندان گودرز که انعکاسات بسیار صریح و روشنی است از اختلافات میان گوترزس گئوپوئروس (Gotarzes Geopothros) و خانوادهی او با واردانس پسر اردوان سوم که بهسال ۴٢ میلادی شاهنشاهی یافت و بهسال ۴٦ میلادی در حال مراجعت از گرگان ناگهان کشته شد؛ بنابر بعضی روایات این گودرز همان برادر واردانس و پسر اردوان و شاهنشاه سختگیر اشکانی بود و بههر حال وضع او و واردانس مشابهت بسیار با داستان فرود شاهزادهی کیانی در شاهنامه دارد که بهدست خاندان گودرزی در حصارگاه خود از میان رفت.
واقعهی پلاشان هم انعکاسی است از اختلافات میان خاندان گودرز، که ملوکطوایف هیرکانیا بودهاند، و بلاش اول که از سال ۵۱ میلادی شاهنشاهی یافت شورش حکام هیرکانیا همچنان که میدانیم طولانی و مخالفت آنان با بلاش جدی بود چنانکه گویا با رومیان از در اتحاد درآمده و ظاهراً با کوشانیان که اوایل دورهی فتوحات خود را میگذرانیدند روابطی ایجاد کرده بودند که قاعدتاً نبایست پایدار و مستمر مانده باشد. علی ایحال در شاهنامه پلاشان از دشمنان ایران شمرده شده است و علت آن طبعاً اتکأ مطالب بر داستانهای مربوط بهخاندان گودرزیان گرگان است که در نواحی شرقی ایران شایع گردیده و استقلالطلبی آنان در مقابل دولت مرکزی اشکانی بهصورت مبارزات شجاعانه در آن داستانها جلوهگر شده بود.
بعد از داستان بر ماجرای مذکور همچنان که گفتهام داستان رزم کاموس بهمیان میآید که در آن گودرز سمت فرمانروایی دارد و عدهی کثیری از خاندان خود را از دست میدهد. مسلماً اساس داستان دشواریهایی است که بعد از دورهی پیشرفت و کامیابی سابق برای خاندان گودرزی هیرکانیان پیش آمد و آنرا ضعیف و ناتوان نمود و استبعادی ندارد که این دشواریها موروث فشارهای کوشانیان در دورهی قدرت آنان، بر ولایات شرقی اشکانیان و مخصوصاً بر گرگان بوده باشد زیرا چنانکه میدانیم دولت کوشانی برای در دست داشتن راه تجاری با روم حاجت مبرمی بهتسلط بر سواحل شرقی دریای مازندارن داشت.
در داستان رزم کاموس بعد از آنکه پادشاه توران از تقویت سپاهیان ایران با عناصر مختلف مخصوصاً گودرز و فرزندان و قوای کثیر او آگاه شد از خاقان و از کاموس کشانی یاری گرفت و نزد پیران سردار خود فرستاد.
به پیران فرستاده آمد ز شاه
که آمد ز هرجا فراوان سپاه
سپاهی که دریای چین را ز گرد
کند چون بیابان بروز نبرد
یکی مهتر از ماورالنهر در
که بگذارد از چرخ گردنده سر
تنش زور دارد بهصد نره شیر
سر ژندهپیل اندر آرد بزیر
بهبالا چو سرو و بهدیدار ماه
جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه
سر سرفرازان و کاموس نام
بر آرد ز گودرز و از طوس کام
ز مرز سپیچاپ تا مرز روم
سپاهی که بود اندر آباد بوم
کشــانی چـو کاموس شمشــیرزن
که جسمش ندیدست هرگز شکن
همـــه کـارهـــای شـــــگـــرف آورد
چـون خـشـــم آورد بـاد و بـرف آورد
در اینکه اسم کاموس قابل انطباق بر کدامیک از اسامی شاهان مقتدر کوشان باشد فعلاً اظهار روشنی نمیتوان کرد، فقط بهمحققان تاریخ کوشانی و به باستانشناسانی که از راه حفاری و اکتشافات خود دنبال یافتن چنین اسمی بروند، توصیه میکنیم که چندان بهانطباق سنوات سلطنت بازماندگان وی بهدوره معین و مصرحی توجه نکنند، زیرا در داستانهای حماسی و قهرمانی هیچوقت چنین صراحت و قاطعیتی در تاریخ مناط اعتبار نیست. این کاموس هرکدام از پادشاهان و سرداران کوشانی بوده باشد، از جملهی مقتدرترین آنهاست و اگر چنین باشد چه مانعی دارد که او را بر کانیشکا انطباق دهیم زیرا تغییر نام در این مورد بههمان حد از احتمال است که مثلاً دربارهی نام مهرداد بهمیلاد و نام سپنددات بهاسفندیار و نام گندافرز بهبرزافره و سپس بهفریبرز و بسی از نامهای دیگر که از صورتهای قدیم خود در شاهنامه بهصورتهای بسیار جدید و گاه خیلی دور از اصل تبدیل یافته است.
خاصیت کار کاموس در این داستان از شاهنامه در آنست که اولاً معتقد بههیچگونه سهلانگاری و استعمال نسبت بهنیروی جنگندهی ایران نیست و از طرفی دیگر خود و سردار بزرگش اشکبوس مرکز قدرت و موجب اصلی مقاومت سپاه توران در برابر قوای ایران محسوب میشوند و وجود آن دو مایهی رعب و هراس عظیمی در میان سپاه ایران است.
کاموس در این لشکرکشی، که در شاهنامه باسم تورانیان تمام شده است، قصد فتح تمام ایران و قتل و غارت این سرزمین و برانداختن حکومت آن را دارد و چون پیران پیشنهاد آسایش بهخاقان و همراهانش کرد،
چنین گفت کاموس کاین رای نیست
بدین موش اندر مرا پای نیست
بدین مایه مردم بدینگونه جنگ
چرا جست باید به چندین درنگ
بسازیم و یکباره جنگ آوریم
بر ایشان در و کوه تنگ آوریم
به ایران گذاریم از ایدر سپاه
نمانیم تخت و نه تاج و کلاه
برو بوم یکباره ویران کنیم
بهکام دلیران و شیران کنیم
زن و کودک خرد و پیر و جوان
نه شاه و کنارنگ و نه پهلوان
بهایران نمانم بروبوم و جای
نه کاخ و نه ایوان و نه چارپای
این ابیات باید نشانهی مقاصدی باشد که پادشاهان فاتح کوشانی نسبت بهایران و یا لااقل نسبت بهمتصرفات گودرزیان و متحدین داهی ایشان داشته و گویا بر اثر همین مقاصد جنگهای سرحدی خونینی را بهراه انداخته و آسیبهای بسیار بهقوای گودرزیان رسانیده بودند.
داستان رزم کاموس کشانی یکی از داستانهای بسیار طولانی شاهنامه است که سرانجام بهعجز گودرز و فرزندان و نبیرگان وی و دخالت بیاثر فریبرز که شباهت بیکنوع شکست و ناکامی دارد، میانجامد. آیا نمیتوان این دخالت مقرون بهترس فریبرز یعنی بر زافره را نشانهیی از عدم مقاومت اعقاب گندافرز در مقابل تعرض کوشانیان شمرد؟
با کشتهشدن اشکبوس کشانی و کاموس کشانی بهدست رستم شکست تورانیان از ایرانیان مسلم میشود و تمام متحدین پادشاه تورانی طریق فراز میگیرند. اما اینکه این رستم یا رتستخم متون پهلوی کیست باید در بحث دیگری حل شود، منتهی باید در اینجا بهیادداشت که در حماسهی ملی ما تمام مبارزات ایرانیان در مشرق در برابر یک قوم بهنام تورانی و یک کشور بزرگ که تورانزمین باشد، انجام میگیرد زیرا همه این داستانها مبتنی است بر کشمکشهای اقوام آریایی ایرانی مشرق با یکدسته از همنژادان خود که در اوستا توئیری (Tuirya) نامیده میشوند و پادشاهان و سرداران بزرگشان در اوستا «فرنگرسین» و «اغرارث» و «کرسوزد» و «ارجتاسپ»[۱] یعنی افراسیاب و «اغریرث» و «کرسیوز» و «ارجاسپ» نام دارند که خاندان «واسکی»[٢] یعنی اخلاف «واسک»[٣] که در زمانهای بعدی به «ویسه» تبدیل شده است، با آنان همکاری میکنند و از این پسران «واسک» در شاهنامه نام چند تن را ملاحظه میکنیم.
در روایاتی که جانشین اشارات اوستایی گردید همه دشمنان شرقی ایران تورانی و یا متحدین تورانیان دانسته شدهاند و از اینجاست که میبینیم کوشانیان هم که خود یک قدرت معتنابه در مشرق بودهاند زیر دست و بهفرمان پادشاه توران بهایران حمله میکنند همچنان که نژادهای قوی دیگر از قبیل شگنیها و اسلاوها و نظایر آنها.[۴]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی و ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- تلفظ این اسامی بهترتیب زیرین است:
[۴]- صفا، ذبیحالله، کشانیان و داستانهای ملی ایران، مجله بررسیهای تاریخی، بهمن و اسفند ۱۳۴٧ - شماره ۱۸، صص ۱-۱٠
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ مجلهی بررسیهای تاریخی، بهمن و اسفند ۱۳۴٧ - شماره ۱۸