جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

کوشانیان و داستان‌های ملی ایران

از: دکتر ذبیح‌الله صفا

کوشانیان و داستان‌های ملی ایران


فهرست مندرجات

.



کوشانیان و داستان‌های ملی ایران

دکتر ذبیح‌الله صفا، پژوهشگر، مترجم، مصحح متون، استاد ممتاز دانشگاه تهران، شخصیت برجسته‌ی ادبی در ایران کنونی و از جمله نویسندگان اصلی دانش‌نامه‌ی ایرانیکا بود. از آثار مشهور او کتاب‌های تاریخ ادبیات در ایران، حماسه‌سرایی در ایران و تاریخ تحول نظم و نثر فارسی است.

باری دکتر عبدالحسین زرین‌کوب نوشت: «در تاریخ از بی‌طرفی و حقیقت‌جویی سخن بسیار گفته‌اند. لیکن این سخن ادعایی بیش نیست. مورخ از همان‌جا که موضوع تاریخ خود را انتخاب می‌کند، در واقع دنبال هوس و میل خود می‌رود و از بی‌طرفی خارج می‌شود.» دکتر ذبیح‌الله صفا هم که «کوشانیان و داستان‌های ملی ایران» را موضوع تحقیق خود قرار داده، برای آن است که رعبتی و مصلحتی او را به حوادث آن سرزمین که وطن خاص اوست، علاقه‌مند کرده است. بنابراین، بی‌طرفی مورخ، ادعایی است که به‌دشواری می‌توان آن را تأیید کرد. به‌ویژه آن‌که همه‌چیز را به‌نام «ایران» و برای «ایران» رقم می‌زند. به‌هر حال، ایران او گشاد دامن‌تر از ایران کنونی است.

در شاهنامه‌ی استاد طوس چندبار به‏‌کلمه‌ی «کُشانی» و به‏‌نام‏ پهلوانانی مانند کاموس کشانی‏ و اشکبوس کشانی باز می‏‌خوریم. مقاله‌ی حاضر برای بحث در باب‏ این قوم و پهلوانان آنان است.

کلمه‌ی کشانی در شاهنامه که‏ امروز آن‌را به‏‌اشتباه به‏‌فتح اول‏ می‏‌خوانیم قاعدتاً باید به‏‌ضم اول‏ خوانده شود، زیرا بازمانده‌ی از نام «کوشان» و خاطره‌پی از امپراطوری وسیع کوشانی است‏ که در دوره‌ی اشکانی و قسمتی‏ از اوایل عهد ساسانی در مرزهای‏ شرقی و شمال شرقی ایران از اواسط آسیا تا مصب رودخانه‌ی سند گسترده و یکی از سه‏ امپراطوری قوی آن روزگار بود که مراد از دوتای دیگر شاهنشاهی ایران و امپراطوری روم شرقی ست.

تاریخ این امپراطوری وسیع و قدرتمند که مدت‏‌ها موجب اشتغال خاطر همسایگان، علی‌الخصوص شاهنشاهان اشکانی در سرحدات شرقی ممالک‏ آنان، بوده از جهات گوناگون قابل مطالعه است زیرا تمدن و فرهنگی که‏ در بیش‌تر نواحی آن امپراطوری بزرگ رایج بوده غالباً تحت تأثیر تمدن و فرهنگ ایرانی واقع بوده و با آن ارتباط مستقیم داشته است و همین امر موجب‏ آمیختگی قسمتی از حوادث تاریخی کوشانیان و اشکانیان در داستان‏‌های ملی‏ ماست و به‏‌همین‌سبب تحقیق در تمدن و هنر کوشانی از جمله‌ی مسائلی است که‏ برای روشن‌شدن قسمت‏‌هایی از حوادث تاریخی ایران و خاصه قسمت‏‌هایی از داستان‏‌های ملی ایران از جمله‌ی واجبات است.

نکته‌ی اساسی و مهم در این تحقیق و تحقیقاتی نظیر آن، آن‌ست که‏ نمی‌توان تمدن نواحی مختلف فلات پهناور ایران و حتی قسمت بزرگی از فلات‏ پامیر و پاره‏‌یی دیگر از نواحی آسیای میانه را بدون مطالعه و یک‌‌نوع مقایسه‏ درباره‌ی همه‌ی آن‏‌ها مورد مطالعه‌ی دقیق قرار داد. در چنین مواردی است که تاریخ‏ و باستان‌‏شناسی دست احتیاج به‏‌طرف یکدیگر دراز می‏‌کنند و از ثمرات علمی‏ یکدیگر برخوردار می‏‌شوند.

علاوه بر این مشرق فلات ایران و نواحی مجاور آن تا دره‌ی سند از جنوب‏ غربی و دره‏‌های سیردریا و آمویه‌دریا و دامنه‏‌های فلات پامیر در یک روزگار دراز صحنه‌ی وقایع بسیار مهمی بود که علمای تاریخ هنوز نتوانسته‏‌اند همه‌ی آن‏‌ها را با نظم و ترتیبی چنان‌که باید تدوین نمایند. علت اساسی آن‌ست که‏ این ناحیه‌ی وسیع در یک مدت طولانی از ادوار تاریخی مورد تاخت‌وتاز قبایلی‏ بود که از بیابان‏‌های آسیای مرکزی بنه‌کن و به‏ا احمال و اثقال در طلب آب و نان‏ به‌‏نواحی حاصل‌خیز جدید روی می‏‌آوردند. سکاها، یوئه‏‌چی‌‏ها، هفتال‏‌ها و نظایر آنان پیشروان اقوامی از قبیل غزها و قارلق‏‌ها و تاتارها و مغول‏‌ها و قبایل‏ دیگرند که مدت‏‌ها قسمت‏‌های شرقی فلات ایران را میدان تاخت‌وتاز خود قرار می‏‌دادند. وسعت دامنه‌ی فعالیت این اقوام بستگی داشت به‏‌سردارانی که آن‏‌ها را هدایت می‏‌کردند و سرداران و یا شاهانی که در برابر حملات آنان مقاومت می‏‌نمودند؛ و مخصوصاً مرزبانانی که از دیرباز در ایالات سرحدی ایران سمت‏ دفاع از شاهنشاهی را بر عهده می‌‏گرفتند در این زد و خوردها سهم عمده‏‌ای را بر عهده داشتند.

در این سرزمین‏‌ها بعد از فتوحات اسکندر سلوکی‏‌ها و ساتراپ‏‌های یونانی‏ و امرای هند و ایرانی و سکاها و پارت‏‌ها و هندوپارت‏‌ها و و سیت‌وپارت‌‏ها و یوئه‌‏چی‏‌ها و طخارها و از آن میان امپراطوری نیرومند کوشان یکی بعد از دیگری روی‏‌کار آمدند و چنان حوادث مهمی در این قسمت از آسیا ایجاد کردند که تحقیق‏ درباره‌ی آن‏‌ها و تنظیم دقیق تاریخ آن‏‌ها مدت‏‌ها وقت و مخصوصاً اکتشافات‏ باستان‏‌شناسی ژرف و دقیقی لازم دارد.

طرحی که یونسکو در آخرین کنفرانس خود، دو سال قبل، درباره‌ی تحقیق در تاریخ تمدن و هنر آسیای مرکزی پذیرفته و اکنون در حال اجراست‏ در حقیقت ناظر بر همین امر است. در این طرح به‏‌تمدن و هنر دوره‌ی کوشانیان‏ اهمیت زیادی داده شده است، زیرا تمدن کوشان از طرفی وارث تمام جریاناتی است‏ که در ناحیه‌ی سند و سیستان و افغانستان امروزی و بعضی از نواحی مجاور شمالی‏ آن از عهد هخامنشیان تا آغاز تاریخ مسیحیت روی داده بود و از طرف دیگر نماینده‌ی تمدنی‌ست که عنصر ایرانی در آن سهم اساسی دارد و تحقیق درباره‌ی آن‏ تمدن مساعدت مستقیمی است به‏‌محققانی که درباره‌ی تمدن و هنر ایرانی در روی فلات ایران و نواحی مجاور آن کار می‏‌کنند.

ذکر تاریخ امپراطوری کوشان در این گفتار به‏‌نظر من زائد است ولی‏ نمی‌توان فراموش کرد که این امپراطوری وسیع از اواسط قرن اول تا اواسط قرن سوم میلادی یکی از سه قدرت اساسی عالم بعد از دولت روم و دولت‏ اشکانی شمرده می‌‏شد و با شاهنشاهی عظیم ایران رابطه‌ی جنگ و صلح و هم‌چنین مراودات دائم فرهنگی و مدنی داشته است. همین دولت مقتدر است که جانشینان گندوفارس (Gondopharcs) را از میان برداشت و از جانب‏ مغرب امپراطوری خود تا سیستان و مرو و هرات پیش آمد و پنجه در پنجه‌ی ملوک‌الطوایف شرقی اشکانی و حتی شاهنشاهان اشکانی درافگند و از زمان‏ «کوجولا» (Kujula) و «وینا» (Wina) یعنی از آغاز عهد این دولت به‌‏بعد مزاحم مستقیم شاهنشاهی اشکانی در مشرق و یکی از علل بزرگ اشتغالات‏ فکری اشکانیان شده بود.

از تعداد جنگ‏‌ها و صلح‌‏های کوشانیان با اشکانیان اطلاعات جامع و صریحی‏ نداریم، اما همین‌قدر می‏‌دانیم که کوشانیان حتی در دوره‌ی قدرت خود یعنی در عهد سلطنت «کانیشکا» (۱۴۴-۱٧٣ میلادی) نتوانستند در امپراطوری اشکانی‏ نفوذ بیش‌تری از آن‌چه گفته شد حاصل کنند و اگرچه برخی این توقف و عدم‏ پیشرفت را نتیجه‌ی بی‏‌میلی کوشانیان به‌فتح اراضی خشک مشرق ایران دانسته‏‌اند، ولی هیچ معلوم نیست که امپراطوران فاتح کوشان از سرزمین‌های پرثروت‏ خراسان و گرگان و دهستان (منزلگاه قوم داهه) از روی میل چشم‏‌پوشی کرده‏ و به‌تاخت‌وتازهایی برای نفوذ مداوم به‏‌طرف مغرب مبادرت ننموده باشند.

این حدس را روایاتی که از منابع بودائی به‌‏دست می‏‌آید تقویت می‏‌کند، زیرا بنابراین روایات میان کانیشکا و دولت اشکانی جنگی درگرفت. قاعده‌ی این جنگ می‏‌بایست در عهد بلاش سوم که از ۱۴٨ یا ۱۴۹ تا ۱۹۱ میلادی سلطنت‏ کرده است رخ داده باشد، و مثلاً کوشانیان در این اوقات از گرفتاری بلاش با رومیان و جنگ‌‏های متمادی که با آن‏‌ها داشته است استفاده کرده و خواسته‏‌اند از ضعفی که بدین‌طریق، و مخصوصاً بر اثر شکست بلاش از کاسیوس و از دست دادن قسمتی از اراضی این‌سوی فرات برای دولت اشکانی حاصل شده‏ بود، استفاده کنند و شاید همین گرفتاری در مشرق بود که به‏‌بلاش سوم فرصت‏ نداد تا بعد از بازگشت رومیان اراضی از دست‌رفته را از دست امرای دست‏ نشانده‌ی رومی بیرون بیاورد.

گویا این موقع‏‌شناسی دولت کوشان بی‌‏ثمر نبود و بعضی از نواحی شرقی‏ شاهنشاهی اشکانی موقتاً به‏‌دست آن‏‌ها افتاد ولی در عهد بلاش چهارم که از سال‏ ۱۹۱ تا سال ٢٠٧ میلادی شاهنشاهی می‏‌کرد، باید این محرومیت جبران شده‏ باشد زیرا باز بنابر همان مأخذ بودائی در آغاز جنگ‏‌های بلاش با کوشانیان‏ برد با آن‏‌ها بود ولی بعداً مجبور به‏‌عقب‏‌نشینی شدند و مقداری از متصرفات غربی‏ خود را از دست دادند.

با توجه باین مقدمات می‏‌بینیم که امپراطوری زورمند کوشان نه‌‏تنها مدتی شاهنشاهی ایران را از توسعه به‌‏طرف مشرق بازداشت بلکه اولاً قسمت بزرگی‏ از متصرفات خاندان‏‌های پارتی مشرق را از دست آن‏‌ها بیرون آورد و ثانیا تا دیرگاه به‏‌عنوان یک عامل بزرگ تهدید نظامی و اقتصادی در کنار دولت اشکانی‏ به‌سر برد و همین مطالب است که باعث اشتغال سریع دولت ساسانی در اوایل‏ تشکیل آن دولت، یعنی در دوره‌ی فرمانروایی شاپور اول (٢۴۱-٢٧۱ یا ٢٧٢ میلادی)، نسبت به‏کار آن سلسله شد چنان‌که سپاهیان او نخست پیشاور پایتخت‏ زمستانی کوشانیان را فتح کردند و بعد از تصرف دره‌ی سند و اشغال شهر کاپیسی‏ نزدیک کابل که پایتخت تابستانی آنان بود، و عبور از هندوکش به‏‌فتح بلخ و سمرقند و تاشکند توفیق یافتند و بدین‏‌طریق یک امپراطوری نیرومند که دو قرن تمام شاهنشاهی اشکانی را از مشرق تهدید می‌‏کرد از میان رفت و فقط آثاری از دوره‌ی درخشان خود در دل خاک باقی نهاد که نزدیک به‏‌هفده قرن بعد از آن موضوع خوبی برای کار باستان‏‌شناسان زیرک اروپایی گردید.

عجب آن‌ست که تاریخ‌نویسان ایرانی در تواریخ منظم و مدون خود از شرح‏ چنین سلسله‌‌ی مهم و دوره‌ی پراهمیتی غفلت کردند. شاید علت اساسی این امر ذهولی باشد که معلول گذشت قرون و صروف دهور است. اما این مطلب زیاد قابل تأمل نیست، زیرا در تاریخ‏‌نویسی ایرانیان نظیر همین غفلت را نسبت‏ به‏‌هم‌عصران شاهان کوشانی یعنی اشکانیان هم ملاحظه می‏‌کنیم، همان سلسله‌ی مهمی که فردوسی درباره‌ی آن می‏‌گوید:

چو کوتاه شد شاخ و هم بیخ‌شاننـگــویــد جـهــانـدیـــده تـاریـخ‌شــان‏
از ایشــان جـز از نـام نشـــنیـده‏‌امنـه در نــامــه‌ی خـســــروان دیــده‏‌ام

در مآخذ دیگر فارسی و عربی هم که اسم بعضی از شاهنشاهان این سلسله‌ی عظیم آمده مطلب به‏‌نحو اجمال و اختصار ذکر شده است زیرا مآخذ همه‌ی آن‌ها یعنی خداینامه و دیگر منابع پهلوی نظیر همین بی‏‌عدالتی را درباره‌ی آن سلسله‌ی مقتدر و مدافع بزرگ ایران کرده بودند و شاید علت واقعی امر دشمنی دیرین‏ ساسانیان با خاندان سلطنتی اشکانی و بیم از بازماندگان آن سلسله در شمال‏ و شمال شرقی ایران بوده است.

اما اگر منابعی که زیر نظر مقامات رسمی دوره‌ی ساسانی ترتیب‌یافته یا از مآخذی که تحت تأثیر آن‌ها به‌وجود آمده بود، بگذریم ملاحظه می‏کنیم‏ که ذهن داستان‌گزاران ایرانی نقیصه‌ی کار دسته‌ی دیگر را جبران کرده است.

مقصود از این داستان‌گزاران راویان اخبار تاریخی ایران است که مطالب خود را به‏‌صورت قصه‏‌های منظم بیان می‏‌کردند و روایات شفاهی آنان شامل مطالبی‏ از تاریخ ایران شرقی با بعضی نفوذها از تاریخ قسمت غربی ایران قدیم مخصوصاً تاریخ دولت هخامنشی بوده است.

قسمت بزرگی از وقایع پهلوانی دوره‌ی سلطنت کیانیان در شاهنامه‏ انعکاس‏‌های مهم و گاه صریحی است از تاریخ دوره‌ی اشکانی مخصوصاً تاریخ‏ خاندان‏‌هایی از قبیل دولت هندوپارت در سیستان و سند و گودرزیان در گرگان، و سلطنت‏‌های سلاطین مهمی مانند ولاش سوم و چهارم و واردانس و نظایر آن‏‌ها.

اتفاقا روابطی که میان همین‌دسته از امرا یا شاهنشاهیان اشکانی با کوشانیان در تاریخ ملاحظه می‏‌شود در داستان‏‌های شاهنامه نیز منعکس است‏ منتهی در این‌جا کوشانیان به‌‏صورت پهلوانان کشانی در شمار متحدین تورانیان‏ با ایرانیان جنگ می‌‏کنند و بنابر آن‌چه از ظاهر داستان بر می‏‌آید زورمندترین‏ متحدین آنان هستند و با اقوام دیگری از قبیل سگساران (سکاها) و سقلابیان‏ (اسلاوها) و هندوان از ولایت سند، و چغانایان و شگنیان یعنی همان‌که امروز چغنی می‌‏گوئیم، و حتی چینیان که مقصود زردپوستان آسیای مرکزی است، بر ضد سردار بزرگ ایران گودرز کشوادگان همکاری می‏‌کنند، و تمام وقایع‏ آن‏‌ها که سرانجام به‏‌دست رستم یعنی همان رتستخم (Rotstakhm) متون پهلوی‏ پایان می‌‏پذیرد، تحت عنوان «داستان رزم کاموس کشانی» در شاهنامه‌ی فردوسی‏ ملاحظه می‏‌شود. فردوسی داستان این رزم را هم‌چنان که خود گفته است از یک‏ مأخذ مکتوب فراهم کرده است که مبتنی بود بر روایات قدیم.

کنـون رزم کامـوس پیـش آورم ز دفـتـر به‌گـفـتـار خـویـش آورم
به‌گفـتـار دهـقـان کنـون بازگـرد نگـر تا چه گویـد جهاندیـده مـرد

این داستان متکی است بر داستان طولانی دیگری که عبارت‌ست از لشکر کشیدن‏ طوس به‏‌ترکستان و شکست او و بازگشت به‏‌ ایران‏‌زمین. در این جنگ از مهم‌ترین وقایع،ق تل فرود و پلاشان است به‌دست فرزندان گودرز که انعکاسات بسیار صریح‏ و روشنی است از اختلافات میان گوترزس گئوپوئروس (Gotarzes Geopothros) و خانواده‌ی او با واردانس پسر اردوان سوم که به‌سال ۴٢ میلادی شاهنشاهی یافت‏ و به‌سال ۴٦ میلادی در حال مراجعت از گرگان ناگهان کشته شد؛ بنابر بعضی‏ روایات این گودرز همان برادر واردانس و پسر اردوان و شاهنشاه سخت‏‌گیر اشکانی‏ بود و به‏‌هر حال وضع او و واردانس مشابهت بسیار با داستان فرود شاهزاده‌ی کیانی‏ در شاهنامه دارد که به‏‌دست خاندان گودرزی در حصارگاه خود از میان رفت.

واقعه‌ی پلاشان هم انعکاسی است از اختلافات میان خاندان گودرز، که ملوک‌طوایف هیرکانیا بوده‏‌اند، و بلاش اول که از سال ۵۱ میلادی شاهنشاهی یافت‏ شورش حکام هیرکانیا هم‌چنان که می‏‌دانیم طولانی و مخالفت آنان با بلاش جدی‏ بود چنان‌که گویا با رومیان از در اتحاد درآمده و ظاهراً با کوشانیان که‏ اوایل دوره‌ی فتوحات خود را می‏‌گذرانیدند روابطی ایجاد کرده بودند که‏ قاعدتاً نبایست پایدار و مستمر مانده باشد. علی ای‌حال در شاهنامه پلاشان از دشمنان ایران شمرده شده است و علت آن طبعاً اتکأ مطالب بر داستان‏‌های مربوط به‏‌خاندان گودرزیان گرگان است که در نواحی شرقی ایران شایع گردیده و استقلال‏‌طلبی آنان در مقابل دولت مرکزی اشکانی به‌صورت مبارزات شجاعانه‏ در آن داستان‏‌ها جلوه‏‌گر شده بود.

بعد از داستان بر ماجرای مذکور هم‌چنان که گفته‏‌ام داستان رزم کاموس‏ به‌‏میان می‏‌آید که در آن گودرز سمت فرمانروایی دارد و عده‌ی کثیری از خاندان‏ خود را از دست می‏‌دهد. مسلماً اساس داستان دشواری‏‌هایی است که بعد از دوره‌ی پیشرفت و کامیابی سابق برای خاندان گودرزی هیرکانیان پیش آمد و آن‌را ضعیف و ناتوان نمود و استبعادی ندارد که این دشواری‏‌ها موروث فشارهای‏ کوشانیان در دوره‌ی قدرت آنان، بر ولایات شرقی اشکانیان و مخصوصاً بر گرگان بوده باشد زیرا چنان‌که می‏‌دانیم دولت کوشانی برای در دست داشتن راه‏ تجاری با روم حاجت مبرمی به‏‌تسلط بر سواحل شرقی دریای مازندارن داشت.

در داستان رزم کاموس بعد از آن‌که پادشاه توران از تقویت سپاهیان ایران با عناصر مختلف مخصوصاً گودرز و فرزندان و قوای کثیر او آگاه شد از خاقان و از کاموس کشانی یاری گرفت و نزد پیران سردار خود فرستاد.

به پیران فرستاده آمد ز شاه‏
که آمد ز هرجا فراوان سپاه‏
سپاهی که دریای چین را ز گرد
کند چون بیابان بروز نبرد
یکی مهتر از ماورالنهر در
که بگذارد از چرخ گردنده سر
تنش زور دارد به‌صد نره شیر
سر ژنده‌پیل اندر آرد بزیر
به‏‌بالا چو سرو و به‏‌دیدار ماه
جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه‏
سر سرفرازان و کاموس نام‏
بر آرد ز گودرز و از طوس کام‏
ز مرز سپیچاپ تا مرز روم‏
سپاهی که بود اندر آباد بوم
کشــانی چـو کاموس شمشــیرزن‏
که جسمش ندیدست هرگز شکن‏
همـــه کـارهـــای شـــــگـــرف آورد
چـون خـشـــم آورد بـاد و بـرف آورد

در این‌که اسم کاموس قابل انطباق بر کدامیک از اسامی شاهان مقتدر کوشان باشد فعلاً اظهار روشنی نمی‌توان کرد، فقط به‌‏محققان تاریخ کوشانی‏ و به‏‌ باستان‌شناسانی که از راه حفاری و اکتشافات خود دنبال یافتن چنین اسمی‏ بروند، توصیه می‏‌کنیم که چندان به‏‌انطباق سنوات سلطنت بازماندگان وی‏ به‏‌دوره معین و مصرحی توجه نکنند، زیرا در داستان‏‌های حماسی و قهرمانی‏ هیچ‌وقت چنین صراحت و قاطعیتی در تاریخ مناط اعتبار نیست. این کاموس‏ هرکدام از پادشاهان و سرداران کوشانی بوده باشد، از جمله‌ی مقتدرترین آن‏‌هاست‏ و اگر چنین باشد چه مانعی دارد که او را بر کانیشکا انطباق دهیم زیرا تغییر نام در این مورد به‏‌همان حد از احتمال است که مثلاً درباره‌ی نام مهرداد به‏‌میلاد و نام سپنددات به‏‌اسفندیار و نام گندافرز به‏‌برزافره و سپس به‏‌فریبرز و بسی از نام‏‌های دیگر که از صورت‏‌های قدیم خود در شاهنامه به‏‌صورت‏‌های‏ بسیار جدید و گاه خیلی دور از اصل تبدیل یافته است.

خاصیت کار کاموس در این داستان از شاهنامه در آن‌ست که اولاً معتقد به‏‌هیچ‌گونه سهل‏‌انگاری و استعمال نسبت به‏‌نیروی جنگنده‌ی ایران نیست و از طرفی دیگر خود و سردار بزرگش اشکبوس مرکز قدرت و موجب اصلی مقاومت سپاه توران در برابر قوای ایران محسوب می‏‌شوند و وجود آن دو مایه‌ی رعب و هراس عظیمی در میان سپاه ایران است.

کاموس در این لشکرکشی، که در شاهنامه باسم تورانیان تمام شده است، قصد فتح تمام ایران و قتل و غارت این سرزمین و برانداختن حکومت آن را دارد و چون پیران پیشنهاد آسایش به‌خاقان و همراهانش کرد،

چنین گفت کاموس کاین رای نیست‏
بدین موش اندر مرا پای نیست
بدین مایه مردم بدین‏‌گونه جنگ‏
چرا جست باید به چندین درنگ
بسازیم و یک‌باره جنگ آوریم
بر ایشان در و کوه تنگ آوریم‏
به‏ ایران گذاریم از ایدر سپاه
نمانیم تخت و نه تاج و کلاه
برو بوم یک‌باره ویران کنیم
به‌کام دلیران و شیران کنیم
زن و کودک خرد و پیر و جوان‏
نه شاه و کنارنگ و نه پهلوان
به‏‌ایران نمانم بروبوم و جای
نه کاخ و نه ایوان و نه چارپای

این ابیات باید نشانه‌ی مقاصدی باشد که پادشاهان فاتح کوشانی نسبت‏ به‏‌ایران و یا لااقل نسبت به‏‌متصرفات گودرزیان و متحدین داهی ایشان داشته و گویا بر اثر همین مقاصد جنگ‏‌های سرحدی خونینی را به‌راه انداخته و آسیب‏‌های‏ بسیار به‏‌قوای گودرزیان رسانیده بودند.

داستان رزم کاموس کشانی یکی از داستان‏‌های بسیار طولانی شاهنامه است‏ که سرانجام به‌عجز گودرز و فرزندان و نبیرگان وی و دخالت بی‏‌اثر فریبرز که شباهت بی‌کنوع شکست و ناکامی دارد، می‏‌انجامد. آیا نمی‌توان این دخالت‏ مقرون به‌ترس فریبرز یعنی بر زافره را نشانه‏‌یی از عدم مقاومت اعقاب گندافرز در مقابل تعرض کوشانیان شمرد؟

با کشته‌‌شدن اشکبوس کشانی و کاموس کشانی به‏‌دست رستم شکست‏ تورانیان از ایرانیان مسلم می‌‏شود و تمام متحدین پادشاه تورانی طریق فراز می‏‌گیرند. اما این‌که این رستم یا رتستخم متون پهلوی کیست باید در بحث‏ دیگری حل شود، منتهی باید در این‌جا به‏‌یادداشت که در حماسه‌ی ملی ما تمام‏ مبارزات ایرانیان در مشرق در برابر یک قوم به‌نام تورانی و یک کشور بزرگ‏ که توران‌زمین باشد، انجام می‏‌گیرد زیرا همه این داستان‏‌ها مبتنی است بر کشمکش‌‏های اقوام آریایی ایرانی مشرق با یک‌دسته از هم‏‌نژادان خود که در اوستا توئیری (Tuirya) نامیده می‏‌شوند و پادشاهان و سرداران بزرگ‌شان در اوستا «فرنگرسین» و «اغرارث» و «کرسوزد» و «ارجت‏اسپ»[۱] یعنی افراسیاب و «اغریرث» و «کرسیوز» و «ارجاسپ» نام دارند که خاندان «واسکی‏»[٢] یعنی اخلاف‏ «واسک‏»[٣] که در زما‌ن‏‌های بعدی به‏ «ویسه» تبدیل شده است، با آنان همکاری‏ می‏‌کنند و از این پسران «واسک» در شاهنامه نام چند تن را ملاحظه می‏‌کنیم.

در روایاتی که جانشین اشارات اوستایی گردید همه دشمنان شرقی ایران‏ تورانی و یا متحدین تورانیان دانسته شده‏‌اند و از این‌جاست که می‏‌بینیم‏ کوشانیان هم که خود یک قدرت معتنابه در مشرق بوده‏‌اند زیر دست و به‏‌فرمان‏ پادشاه توران به‏‌ایران حمله می‏‌کنند هم‌چنان که نژادهای قوی دیگر از قبیل‏ شگنی‏‌ها و اسلاوها و نظایر آن‏‌ها.[۴]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی و ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- تلفظ این اسامی به‌ترتیب زیرین است:
Frangrasyana. Aghraeūratha. Kreūseūvazda. Areūjat-Aspa
[٢]- Vaesakaya
[٣]- Vaseaka
[۴]- صفا، ذبیح‌الله، کشانیان و داستان‌های ملی ایران، مجله بررسی‌های تاریخی، بهمن و اسفند ۱۳۴٧ - شماره ۱۸، صص ۱-۱٠


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

مجله‌ی بررسی‌های تاریخی، بهمن و اسفند ۱۳۴٧ - شماره ۱۸