- بخش نخست: بررسی فرضيه از دیدگاه امکانپذيری تحولات زبانی
- بخش دوم: حدسهایی بر پایۀ فرضیۀ این نوشتار و دفاع از آنها
- بخش سوم: بررسی جغرافیای هاماوران
- بخش چهارم: خلاصۀ سخن
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[هاماوران]
یکی دانستن هاماوران با سرزمین یَمَن و قلمرو حِمیَر سابقهای طولانی دارد. از شاهنامۀ ثعالبی که مشخصاً از هماوران و یمن و حَمْـیَرْ نام میبرد و مسعودی که در مرّوجالذهب لشکرکشی کیکاووس را از بلخ به یمن میداند[۱]، تا امروز همگان چنین میدانند. بیگمان پیدایی این سنت به دورانهای پیش و احتمالاً به دوران ساسانی یا حتی پیش از آن بازمیگردد.
به ایجاز میگویم که اگر کیانیان را دارای ریشههای تاریخی واقعی بدانیم و جایگاه پیدایی تاریخ آنان را شرق ایران امروزی بپذیریم (که من بر همین رای هستم)، و نیز اگر زمان آشنایی و گسترش ارتباط ایرانیان با سرزمینها و ممالک غربی چون میاندورود و مصر و شام را مصادف با روزهای پایانی دوران کیانی و یا بهکل پس از آن بدانیم، آنگاه باید در جغرافیای منسوب به حکومت کیانیان در ادبیات فارسی میانه و بهخصوص در تواریخ دوران اسلامی به دیدۀ شک بنگریم. من بر این نظرم که از هنگام باز شدن درهای این سرزمینهای غربی به روی گویندگان زبانهای ایرانی، بهویژه احتمالاً در دوران اشکانی و پیشروی دوبارۀ ایرانیان به سوی باخترزمین، و در پی آن، آشنایی روزافزون آنها با فرهنگ و اساطیر سامیان، در تصور و ذهنیت آنان از جغرافیای اسطورهایشان یک جابهجایی از شرق به سوی غرب پدید آمده است. در واقع آن مردمان که به سرزمینهای تازۀ غربی پای گذاشتند همواره در تلاش بودند تا جغرافیای نیاکان خود را که در آثار مکتوب یا در حافظۀ جمعیشان باقی بود با مرز و بوم تازه آشنایی دهند. برای آوردن شواهد بسیار بر این نظر در گفتاری دیگر بسیار میتوان پیش رفت، اما اکنون من این اندیشه را درست میپندارم و بر این اساس فرضیهای را پیش میکشم که برای سرزمین هاماوران ریشهای شرقی میجوید. آنگاه تلاش میکنم توضیح و دلایلی به نفع آن ارائه کنم و سپس حدسهایی را مطرح میسازم. در صورت درست دانستن فرضیۀ ما، هرکدام از این حدسها پذیرفتنیتر و استوارتر خواهند بود. بالعکس هرکدام از حدسها در ذات خود اگر پذیرفتنی و معقول باشند میتوانند مؤید فرضیهای باشند که اکنون قصد طرح آن را دارم:
- «هاماوران نامی است بالنسبه جدید و برخاسته از نام گروهی از مردمان باستان که آنها را در فارسی باستان سَکا هَوُمَ وَرگا میخواندهاند، و اشاره دارد به سرزمین آن مردمان.»
این گروه از سَکَها (سکاها)، در دوران هخامنشی، در فرغانه و در همسایگی سرزمین کهن سُغد به سر میبردند. در واقع سرزمین سغد میان آنها با قلمرو بلخ فاصله میانداخته است. بسیار مهم است که این هر دو ناحیه، یعنی قلمرو هَوُمَوَرگا و قلمرو سغد، در دوران هخامنشیان زیر سرپرستی نایبالسلطنهنشین بلخ بودهاند[٢].
[↑] بخش نخست: بررسی فرضيه از دیدگاه امکانپذيری تحولات زبانی
نام گیاه یا ایزد باستانی هَ –ُ مَ در اوستا و هَ وُ مَ در فارسی باستان، در فارسی میانه به «هُـم» با مصوت اُ کشیده تبدیل میشود. تبدیل آوایی مزبور مطابق جدول زیر خواهد بود:
مصوت در اوستایی و فارسی باستان | مصوت در فارسی میانه |
-َ -ُ -َ وُ | -ُ کشیده |
اما برای درست بودن فرضیۀ ما باید که توالی دو مصوت در آن زبانهای قدیم، تبدیلی دیگر را از سر گذرانده باشد که در جدول زیر آن تبدیل را نشان میدهیم:
مصوت در زبان کهن | مصوت در زبان فرزند |
-َ -ُ -َ وُ | یکی از دو مصوت: -َ ، ا |
اگر تبدیل مذکور در این جدول اتفاق افتاده باشد، میتوان تبدیلات واژگان را مثل آنچه در زیر میآید بازسازی کرد:
- هَوُمَوَرگا ═◄ هَماوَر / هاماوَر / *هَموَر[٣] (با افتادن آخرین صامتِ واژه)
که در حالت جمع یا در حالت نسبت این واژهها تبدیل خواهند شد به:
- هَماوَران / هاماوَران / *هَموَران
یکی از حدسهای ما یعنی هَماور در متن شاهنامه نیز نمونهای دارد، آنجا که از شاهِ هَماور یاد میکند[۴] و در آغاز سخن دیدیم که در شاهنامۀ ثعالبی نیز از هماوران یاد شده است. اما باید دید چنین تبدیلی از زبانهای ایرانی قدیم به یک زبان فرزند، برای آواهای ترکیبی مذکور آنچنانکه در جدول فوق آمد، آیا امکانپذیر است یا نه؟ زیرا عموماً و در مثالهای متعدد تبدیلها برابر با جدول نخستین است. اما نمونههایی نیز وجود دارد که نشان میدهد تبدیل آوایی جدول دوم نیز امکانپذیر است و این نمونهها از زبانهای سغدی و یغنابی میآید. این مثالها خود ما را به آنجا رهنمون میشوند که زبان فرزندی که آن را مفروض دانستیم نیز شاید که در زمرۀ زبانهای ایرانی میانۀ شمال شرقی بوده باشد. در جدول زیر تبدیلات آوایی مورد نظر درج شدهاند:
نمونه از زبان ایرانی قدیم | نمونه از زبان ایرانی میانه | نمونه از زبان ایرانی نو |
تَ-ُخمَن (اوستایی) | تَخم / تُخم[۵] (سغدی) | تَخم[٦] (یغنابی) |
رَ-ُخشنَ (اوستایی) | ر(و)خوشن[٧] (سغدی) | رَخشین[٨] (یغنابی) |
اما صورت تخفیف یافتۀ *هَموَر از دید ما بسیار مهم است. این صورت میتواند مبنایی برای پیدایی برخی نامها باشد که در متون فارسی میانه یا نو نیز مصداق دارند و از آن جمله است واژۀ سَمبران در بندهش[۹] که ممکن است صورت دیگری از *هَمبران باشد (با توجه به همارز بودن صامتهای «ه» و «س» و نیز صامتهای «و» و «ب»).
اما هنگام توجه به این نمونهها یک نکته باید در نظر باشد که شاید شرایط خاصی از نظر تبدیلهای آوایی ایجاد کرده باشد. نکته اینکه در هر دو مثال ما پس از توالی مصوتهای موجود در زبان ایرانی قدیم، واج یکسانی قرار دارد («خ») که یک صامت ملازی بیواک است.
یک نکتۀ درخور توجه دیگر آنکه تبدیل صدای ترکیبی -َ-ُ در اوستا به «ا» در فارسی امروزی ایران نیز امکانپذیر است و نمونههایی دارد. مثال آن تبدیل «گَ-ُ»ی اوستایی به «گاو» در گویش فارسی استاندارد ایران است. این مثال نیز تأییدی بر امکان تبدیل ترکیب آوایی «-َ-ُ» به «ا» در زبانهای ایرانی است، تبدیلی که ما نیز به دنبال آن هستیم.
[↑] بخش دوم: حدسهایی بر پایۀ فرضیۀ این نوشتار و دفاع از آنها
در این بخش یکبهیک حدسهایی را مطرح خواهم ساخت که مرتبط و عموماً بر پایۀ فرضیۀ همین نوشتارند و از آنها دفاع خواهم کرد. پس، درستی احتمالی هریک از آنها تأییدی خواهد بود بر فرضیۀ مطرحشده. به بیان دیگر اگر بر اساس فرضیۀ خود بتوانیم توجیه و توضیحی بر یک پدیدۀ تاریخی-اسطورهای، در قالب یک حدس، بیاوریم بر اعتبار آن فرضیه خواهیم افزود.
پیش از طرح این گمانهها این توضیح مختصر لازم مینماید که به احتمال زیاد فرهنگ ایرانی شاهد تلاشهای بسیاری بوده است تا خاستگاه نخستینِ ایرانیان، آنچنانکه در فرگرد یکم وندیداد آمده است، را با جغرافیای هخامنشی و اشکانی و ساسانی و آنگاه ایران پس از اسلام منطبق سازند و در این راه بسیاری از نامهای جغرافیایی شرقی را در غرب جستهاند.
• ریشهای برای نام سمرقند
بر پایۀ متن شهرستانهای ایران بن افکندن سمرقند به کایوس (یا همان کاووس) پسر قباد منسوب است[۱٠]. ارتباط میان کاووس و شهر سمرقند در کنار داستانهای او دربارۀ سرزمین هاماوران گویای نکتهای درخور توجه است چرا که شاید کاووس در این میان حلقۀ ارتباطی هاماوران و سمرقند باشد. افزون بر این برخی صورتهای مذکور برای نام هاماوران نیز میتوانند دربردارندۀ سرنخی از ارتباطی احتمالی میان هاماوران و سمرقند باشند. برای کشف چگونگی این پیوستگی واژۀ سمرقند را میشکافیم. اگر بخش دوم نام سمرقند، یعنی «قند»، را صورت عربیشدۀ «کَند» بدانیم که واژهای به معنای شهر و جایگاه است و به صورت پسوندی باقی مانده، آنچه ناشناخته باقی میماند بخش نخست آن یعنی «سَمَر» است. بر اساس فرضیات ما میتوان از ریشهای همچون«هَوُمَوَرگا»ی فارسی باستان، یا در واقع از معادل آن در یک زبان خویشاوندِ فارسی باستان، به صورت فرضیِ *هَموَر رسید. این صورت را نیز از برای توصیف صوری از نام هاماوران به کار بردیم که در بندهش آمده است واز آن جمله است واژۀ سَمبران که گفتیم ممکن است صورت دیگری از *هَمبران یا *هَموران باشد. این سمبران جدای از الف و نون آخر که ممکن است پسوند نسبت باشد کلید پیدایی ریشۀ بخش نخست نام سمرقند، یعنی «سمر»، را به دست ما میدهد بدین معنی که «سمر» ممکن است از صورتی نزدیک به *هَموَر ریشه گرفته باشد.
سمبران بندهش را سمران نیز خواندهاند که بهتمامی مؤید سخن ماست[۱۱].
بدین ترتیب حدس من این است که سمرقند شهری است منسوب به سَکا هَوُمَوَرگا. بر این اساس پیوندی از یک سو میان کاووس و شهر سمرقند میبینیم و از سوی دیگر میان این پادشاه کیانی و گروهی از سَکَها که شاید نام آنها را بتوان با نام شهر سمرقند مرتبط دانست[۱٢].
اما شاهدی از تاریخ بخارا این حدس را تأیید میكند. ابتدا دو گزارۀ زیر را در نظر آورید که بر اساس آنچه تا کنون در این نوشتار پیش کشیده شده است بیان میشوند:
- الف) سَکَهای هَوُمَوَرگا با سرزمین هاماوران مرتبط هستند.
ب) سَکَهای هَوُمَوَرگا با سمرقند پیوند دارند.
بر اساس این دو گزارۀ پیشنهادی باید نتیجه شود که سرزمین هاماوران ممکن است به واسطۀ آن گروه از سَکَها با شهر سمرقند دارای پیوستگیهایی باشد. اما به یاد داریم که در فارسی میانۀ بندهش با «سمبران» یا «سمران» مواجه بودیم. طُرفه اینکه در تاریخ بخارا نام دیگر سمرقند را «سمران» میآورد[۱٣] و با این نامگذاری نتیجهگیری و پیشبینی ما را تأیید میکند. البته تاریخ بخارا پس از آن ریشهشناسیهای عامیانهای را نیز از قول برخی کسان نقل میکند که چندان محکم و استوار نمینمایند.
• سودابه
تا کنون دربارۀ رابطۀ کاووسشاه و سغد و هاماوران و سَکا هَوُمورگا سخن گفتم و اکنون زمان آن است که از شخصیتی بسیار تأثیرگذار و برجسته در داستان کاووس و سیاوش بگویم. او سودابه است. ابتدا بار دیگر خاطرنشان کنم که بر اساس نگرش حاکم بر این نوشتار، در داستان رویارویی کاووس با شاه هاماوران، احتمالاً سر و کار ما با ماجراهایی است که میان ساکنان بلخ و سغد و سَکَها، در زمانی که اکنون موضوع صحبت نیست، میگذشته است. بر این اساس توصیفی بر جنبۀ عینی شخصیت اسطورهای سودابه را مطرح میکنم:
به گمان من نام «سودابه» به روش رایج در سرزمین خراسان دربردارندۀ نام «رود سغد» است.
در سرزمینهای شرقی ایران کم نیست پسوند –اب که برای نامیدن رودها به کار رفته است. از آن جمله است سُرخاب و ارغنداب. نمونههای دیگری که ما را در پذیرش نام «*سغداب[۱۴]» بیشتر ترغیب میکنند بلخاب و مَرغاب (*مَرواب) هستند که به ترتیب به معنای رود بلخ و رود مَرو میباشند. بنابراین مواردی را میبینیم که نام سرزمین به همراه پسوندی که صورت نوین آن «-اب» است برای نامیدن رود بزرگ و اصلی جاری در آن سرزمین به کار رفته است. دور نیست که برای سرزمین سُغد نیز چنین بوده باشد. احتمالاً رود اصلی سرزمین سغد همان است که امروز زرافشان مینامیمش؛ رود بزرگی که به آمودریا میپیوندد. اگر به نام سودابه در برخی منابع از جمله شاهنامۀ ثعالبی[۱۵] و مروج الذهب[۱٦] نگاهی بیندازیم صورت عربینمای «سُعْدیٰ» را نیز برای او ذکر کردهاند و البته بهاحتمال آن را صفت مؤنث «اَسعَد» میپنداشتهاند. این احتمال هست که آوردن نام «سُعْدیٰ» بر اساس صورتی کهن باشد که نزدیک به حدس ما یعنی «*سغداب» یا «*سُغدابه» بوده اسـت. جالـب توجـه اینکه در همین منابـع به صـورت «سـوذانه»[۱٧] یا «سـوذابـه»[۱٨] نیز برمیخوریم که صامت «ذ» را در خود دارد و بخش نخست آن یعنی «سوذ» میتواند بر جای مانده از صورت کهن نام «سُغد» باشد.
اما در زبان فارسی میانه نام سغد به صوری بس متنوع آمده است. مثلاً به صـورتهای «سـوراک» و «سـوریک»[۱۹] ؛و نیـز «سـولیک»، «سـوپتیـک»، و «سـوت»[٢٠]. این صورت پنجم درست همان است که در صورت پهلوی «سودابه» یعنی «سوتاپَک» نیز دیده میشود.
در شاهنامه نیز در جایی که کاووسشاه از شاه هاماوران دخترش را طلب میکند شـاه هامـاوران در چارهاندیشـی اسـت که چه کنـد تا هم شـهر و هم دخـترش برایش بر جـای بماننـد و هم از زیر بـار باژ پرداخـتن به سـپاه کیـانی شـانه خالـی کنـد[٢۱]:
مگر شهر و دختر بماند بدوی | نباشد دگر بر سرش باژ اوی |
این سخن نشان از آن میتواند داشته باشد که آن دختر نیز همراه و همسنخ آن شهر یا آن سرزمین بوده است. انگار کاووس شاه رود زرافشان امروزی یا *سغدابه یا همان سودابه را از هاماورانیان طلب میکرده و بر آن تسلط میجسته است.
• کیش و آیین هاماورانیان
آرنولد توینبی زمانی که از نواحی مالیاتی امپراتوری هخامنشی یاد میکند، هرگاه نوبت به بلخ میرسد، مدام گوشزد میکند که سغد و مسکن سَکَهای هومنوش نیز در حیطۀ قلمرو و نفوذ همین ناحیه در حسـاب میآمـدهانـد. «سـکاهای هـومنـوش» معنـایی اسـت که بـرای «سَـکا هَـوُمَوَرگا»ی فارسـی باسـتان ذکـر میشـود[٢٢]. اکنون پس از اینکه اندکی به چیستیِ آیین آن گروه از سَکَها میپردازم یک معنای پیشنهادی برای اصطلاح فارسی باستان «هَوُمَوَرگا» نیز ارائه خواهم کرد.
این گروه از سَکَها در الواح کارگذاشتهشده در پیِ بنای تخت جمشید با عنوان «سکَهای فراسوی سغد» نامیده شدهاند و قدرتشان در حدی بوده است که آنان را «متحدان» میخواندهاند چرا که تنها هدایایی به شاه بزرگ تقدیم میکردهاند و از اتباع مالیاتپرداز به شمار نمیآمدهاند بلکه جایگاهی مستقلتر داشتهاند[٢٣]. اما نام دیگر آنان که هرودوت نیز به آن اشاره میکنـد و از قـرار معـلوم با واژهای اوسـتایی همخـوانی دارد «پَریـکانی» اسـت[٢۴]. آن واژۀ اوسـتایی «پَیـریکا»[٢۵] است و معنای آن پری یا ساحر و جادوگر دانسته شده است. گویا این لقب جادوگر را از آن جهت بدیشان میدادهاند که آیینهایی عجیب داشتهاند که از دید گروهی دیگر از مردم شاید ناپذیرفتنی بوده و دژکنشی به شمار میآمده است. شاید این کافران و بددینان در مراسم خود هُوم مینوشیدهاند و به رقصهای پُرهیجان میپرداختهاند و شاید که قربانیهای خونین میدادهاند.
در شاهنامه و در داستان نبردهای کاووسی، تنها یک جا از این تضاد آئینی ردی یافتم و آن زمانی است که فردوسی از سرکوب شهر بربر میگوید[٢٦]:
ببخشود کاؤس و بنواختشان | یکی راه و آئین نو ساختشان |
و بدین ترتیب پس از فرمانبَر کردن آنان راه و آئینشان را نیز عوض میکنند.
اکنون به اوستا سری میزنیم و مشابه همین مضمون را آنجا مییابیم. در آبانیشت[٢٧] وقتی نوبت به کاووس میرسد که خواهش خود را از ارِدویسورَاناهیتَ بخواهد، درخواست میکند که بر دیوها و مردمان، بر جادوان و پَریها و کاویها و کَرپَنهای ستمکار چیره شود، و چنین میشود. اگر این «پریها» به کسانی چون هاماورانیان اشاره داشته باشد باید توقع داشت مراد از همه یا برخی از القاب و نامهای دیگر نیز مردمانی واقعی بوده باشد[٢٨]. اما در یسنا ٣٢، فقرۀ ۱۴، از کشتن چهارپایان برای ایزد هُوم ابراز بیزاری شده است[٢۹] و در این میان ناراستکاران باز هم کویها (کاویها)[٣٠] و کرپنها هستند. اما از یسنا ۱۱، فقرۀ ۴[٣۱]، که خود بخشی از هومیشت است، پیداست که به هر حال در زمانی که احتمالاً پس از زمان زرتشت بوده است، پیشکشیهای جانوری برای ایزدِ هوم در نزد مزدیسنان نیز پذیرفته شده بوده و تنها شاید از کشتار و خونریزی در عرصۀ جشن خودداری میشده است.
از مجموع این سخنان به آنجا میرسیم که آن سَکا هَوُمَوَرگا که پَیریکا نیز نامیده میشدند احتمالاً در زمرۀ آنانی بودهاند که از دید برخی مردمان دیگر، یا همانان که فرزندانشان صاحبان متون یا روایات اوستایی شدند، آئینشان نکوهیدنی بوده است. از سوی دیگر شخصیت اسطورهای کیکاووس، که اکنون و در این نوشتار برای ما قدری به واقعیت نزدیک شده است، آرزوی چیرگی بر پریها یا همین بددینان را در سر میپرورانده است. این موضوع ما را گامی دیگر به رویارویی احتمالی کاووس اسطورهای با سَکَهای واقعی که با نام هَوُمَوَرگا نامیده شدهاند نزدیک میکند. از جانب دیگر با توجه به مشابهت آیینهای برشمرده برای ایزد هوم با آنچه به آن گروه از سَکَها نسبت داده میشود پای این ایزد کهن نیز به میان میآید. بر این اساس و با توجه به اینکه معنای هومنوشان نیز برای هَوُمَوَرگا چندان محکم نیست[٣٢] پیشنهادی دیگر را میتوان پیش میکشید:
از آنجاکه از جمله معانی ریشۀ وَر- در زبان اوستایی گرویدن و ایمان داشتن و ستایش کردن است[٣٣]، معنای «هومپرستان» برای «هَوُمَوَرگا» پیشنهاد میشود و این هوم همان ایزدِ هوم است و شاید که آن مردمان بر آیین خاص ستایش و پرستش او بودهاند.
[↑] بخش سوم: بررسی جغرافیای هاماوران
ابتدا اندکی در باب جغرافیای آشفتۀ داستان لشکرکشی کاووس به هاماوران میگویم و برای این روایت در اساس از شاهنامه استفاده میکنم[٣۴]. در این جغرافیا هویتی مبهم وجود دارد به نام ایران! آنگاه توران است و چین و مکرانزمین. بربر یا بربرستان ابهام بیشتری دارد و از آن ناشناختهتر کوه قاف است (که شاید منظور از آن کوههای قفقاز باشد) و پس از آن باختر. آنگاه سخن از زابلستان نیز در میان است اما نهایتاً نام مصر و شام و هاماوران و مجدداً بربر به میان میآید. البته گاه از کابل و جز آن نیز یاد میشود.
اما چرا ایران را هویتی مبهم خواندم؟ کاربرد این واژه در شاهنامه در نظر من نشان از زیرکی فردوسی است در فروپوشاندن ابهامی راستین که دربارۀ مرکز حکمرانی کیکاووس با آن روبرو بوده است. برخی تاریخنویسان آغاز دوران اسلامی ازجمله مسعودی مبدأ حرکت جنگی کیکاووس را بلخ میدانند. شاید بتوان بر این اساس خاطرۀ باقیمانده از پایتخت حکومت این شاه کیانی را معطوف به سرزمینهای شرقی دانست[٣۵]. اما در شاهنامه کیکاووس پس از اتمام سرکوبها و سلسله سفرهای جنگیاش، زمانی که انگار پایههای قدرت خود را همانند داریوش هخامنشی پس از جنگ و کشتار فراوان استوار میکند، به پارس میرود تا در کار آراستن جهان و پیافکندن قلمروی خوش و خرم برآید[٣٦]. زان پس نامهایی چون نیشابور و مرو و هری مطرح میشود[٣٧]. پیداست در نظر فردوسی ایرانی با قلمروی مانند ایران ساسانی متصور بوده است و او تلاش میکرده تا قلمرو کاووس را نیز با این جغرافیا آشتی دهد. اما حتی در سخن فردوسی نیز جغرافیای شرقی سامانیافتهتر و کاملتر از جغرافیای غربی مینماید. او از شرق نامهای زیر را میآورد:
هند و چین و توران و مکران و زابلستان و کابل و مرو و هری و بلخ و نیشابور؛
و از غرب این نامها را ذکر میکند:
قاف و باختر و شام و هاماوران و مصر و بربر.
جالب توجه اینکه در ماجرای هاماوران، مصر کماهمیتتر از بربر و هاماوران است و این نکته به گمان من نشان از برساختگی نام مصر و شاید نام بربر در این داستان داشته باشد. از قراری که پیداست در میان سپاهیان مصر و بربر و هاماوران و میان سرزمینهای ایشان هاماوران از همه پراهمیتتر است و آیا تاریخ پرشکوه مصر باستان با چنین پنداری آشتیپذیر است؟
از سوی دیگر این اهمیت راستین هاماوران در نظر کاووس یا کیانیان است که بر ما روشن میشود که حتی مصرِ برساخته را تحتالشعاع خود قرار داده است. اما مبهمترین تعبیر جغرافیایی در داستان شاهنامه آنجاست که در باب نسبت قرارگیری سه سرزمین یا سه شهر مصر و بربر و هاماوران، در حالی که کشتیهای کاووسشاه بر آب روان هستند نقشه را چنین تصویر میکند[٣٨]:
بدست چپش مصر و بربر براست | زره بر میانه بر آنسو که خواسـت | |
به پیش انـدرون شــهر هامـاوران | بهر کشــوری در ســپاهی گـران |
شاید بتوان با یکی دانستن شبهجزیرۀ عربستان با سرزمین بربر و با تصور حرکت ناوگان کیانی در طول دریای سرخ راهی به سوی کشور یمن جست اما در این صورت حرکت از شمال غربی دریای سرخ به سوی جنوب شرقی آن خواهد بود و جای مصر و بربر نسبت به کشتیهای در حال پیشروی درست برعکس آن چیزی خواهد بود که در شاهنامه آمده است. اما به هر حال این چنین تصویری با آغاز حرکت از سرزمین نیمروز و مکران، آنگونه که شاهنامه میگوید، همخوانی نخواهد داشت.
پیداست که در جغرافیایی که در آثار تاریخی و شبه تاریخی فارسی میانه و بهخصوص فارسی نو و بهویژه شاهنامه در باب سفر جنگی کاووس به هاماوران مطرح میشود باید شک کرد. آنانکه داستان هاماوران و مصر و بربر را ساخته و پرداختهاند و آن را به یمن منسوب داشتهاند به ایرانی با مرزهای ساسانی یا شاهنشاهیهای پیش از آن نظر داشتهاند ویک داستان نیمهاسطورهای را با یک خاطرۀ تاریخی آمیختهاند و آن را با جغرافیای دنیای جدید وفق دادهاند. حمله به مصر در دورۀ هخامنشی یا در زمان خسرو پرویز، و فتح یمن در دوران خسرو انوشیروان، شاید که مبدأ تاریخی این داستانها بوده است اما روشن است که هرگز سرزمین یمن دارای آن وزن و اهمیتی نبوده که بخواهد محور لشکرکشیها قرار بگیرد و مصر نیرومند و کهن را در شعاع اهمیت خود محو کند. این نکته نشان میدهد که سرزمین یمن برای یکی بودن با آن هاماوران راستین که برای کاووس بسیار شاخصتر و مهمتر از دیگر اهداف سیاسی و نظامی بوده است نامزد مناسبی نیست. پس گویا در طی زمانها و دورهها داستان و خاطرۀ کاووس کیانی با داستانهایی دیگر درآمیخته باشد و در روایتهایی که ما امروز در دست داریم بر جای مانده باشد. چگونه است که در مصر شورش میشود اما جنگ اصلی با هاماورانیان است؟[٣۹] تصادفاً در ذکر تاریخ یمن به قلم مسعودی، آنجا که متن او از متنی اسطورهای به متنی شبه تاریخی و آنگاه به نوشتهای تاریخی و دانشورانه نزدیک میشود، نخستین شخصیت ایرانی که از او نام میبرد انوشیروان است[۴٠]. از سوی دیگر در داستان هاماوران، مثلاً در شاهنامه، به غایت سهلانگارانه با داستان لشکرکشی برخورد میشود. فردوسی که گاه در شرح جنگها هر پیچش و خمشی را در برابر چشمان ما بهزیبایی مجسم میکند دربارۀ حرکت سپاه کاووس پس از آگاهی از شورش مصر و شام میگوید:
چـو آمـد بشــاه جهــان آگـهـی | که انـبــاز دارد بشــاهنـشــهی | |
بزد کوس و برداشــت از نیمـروز | شده شاد دل شاه گیتی فروز | |
ســپه بر ســپرها نبشــتند نام | بجوشــید شمشــیرها در نیـام | |
سـپهرا ز هامـون بدریـا کشــید | بدآن سـوکجا دشمن آمد پدیـد |
و بیتوجه به اینکه در میان سرزمین نیمروز و دریا کوههای بسیاری قد برافراشتهاند و راه تا رسیدن به دریا بسیار زیاد است، سپاه کاووس به ناگاه از هامون پا به کشتیهای خود میگذارند[۴۱]. اما از همۀ درهمریختگیهای جغرافیایی آشکارتر اینکه در این داستان مرکز حکومت کاووس در پارس است که به روشنی نادرست مینماید.
از دیگر سو با جغرافیای پیشنهادی ما بسیاری از این مشکلات بر طرف خواهد شد. دیدیم که سَکا هومورگا نه خراجگزار که متحد هخامنشیان محسوب میشدهاند و سربازان نیرومند آنها در جنگها یاریگر سپاه هخامنشی بودهاند. این سَکَها که زیر نظر بلخ قرار داشتند آن قدر نیرومند بودند که برای نایبالسلطنهنشین بلخ اهمیتی درجه اول داشته باشند. اگر جایی چون بلخ را به عنوان نمایندۀ مرکز قدرت کیانیان بشناسیم، ارتباط بارز و مفصل کاووسشاه با هاماورانیان توجیه میشود. از دید ما در این نوشتار و فرضیۀ مطرح در آن، جالب توجه است که در آغاز حکومت داریوش، بلخ مجاز بود تا برای خود یک نیمهشاهنشاهی داشته باشد و سغد و سَکَهای فراسوی آن را زیر نفوذ خود بگیرد[۴٢]. اما این وضعیت تازهای نبود چراکه کوروش نیز در تاریخی میان سالهای ۵۵٦ و ۵٣۹ پ.م. احتمالاً حکومت را با طوایف بلخی به نوعی به اشتراک گذاشته بوده است تا آنان مراقب سَکَهای ساکن فرغانه باشند[۴٣].
[↑] بخش چهارم: خلاصۀ سخن
برخلاف نظر عمومی که برای شناسایی سرزمین هاماوران رو سوی سرزمینهای غربی و بهخصوص سرزمین یمن دارد، در این مقاله گزینهای شرقی برای تعیین جایگاه واقعی جغرافیایی هاماوران پیشنهاد شد. مبنای بیان چنین پیشنهادی نیز این فرض بود که نزد ایرانیان، در یک دوران زمانی که باید برای تعیین آن زمان بررسیهای بایسته صورت گیرد، مفاهیم جغرافیایی کهن و اسطورهای از شرق به غرب جابهجا شده است.
طبق این پیشنهاد مبنای پیدایی نام هاماوران نام گروهی از سَکَها بوده که آنها را در فارسی باستان با صفت «هَوُمَورگا» میخواندهاند. در واقع سرزمین هاماوران ممکن است که سرزمین این مردمان بوده باشد. در تکمیل این سخن، کیکاووس و کیانیان را نیز از سرزمینهای شرقی و سغد و بلخ باستانی دانستیم و بر این اساس پیوستگی داستانهای کاووس و هاماوران را امری بدیهی یا معقول خواندیم.
در ادامه نام سمرقند که با نام کاووس پیوسته است را نیز برگرفته از نام همین گروه از سَکَها فرض کردیم، و بر این مبنا یک ریشهشناسی احتمالی برای نام این شهر به دست دادیم. اما شخصیت سودابه که با کاووس و هاماوران پیوندی ناگسستنی دارد را نیز به پدیدهای طبیعی در سرزمینهای شرقی منسوب دانستیم. نام بازسازیشدۀ این پدیدۀ طبیعی را میتوان «*سغداب» یا «*سُغدابه» دانست که به معنای رود سغد است. از اینجا میتوان حدس زد که سَکَهای مورد اشارۀ ما احتمالاً در زمانی که کاووسیان غیراسطورهای به آنان تاختند، این رود و در نتیجه احتمالاً بخشهایی از سرزمین سغد را در اختیار گرفته بودهاند.
اما در پایان به آئین این گروه از مردمان باستان اشاره کردیم که با نوشیدن هوم و انجام قربانیهای خونین و رقص و پایکوبی توأم بوده است و از رویارویی احتمالی کیانیان با این مردمان سخن گفتیم و نام آن سَکَها (یا «هَوُمَورگا») را بهاحتمال برابر با «هومپرستان» دانستیم. در پایان نیز در ردّ نامزدهای غربی و بالاخص سرزمین یمن برای کدامین بودن سرزمین هاماوران سخن گفتیم و در تأیید ریشههای شرقی برای این سرزمین استدلال کردیم، تا شاید گره از کار جغرافیای آشفتۀ موجود در داستانهای منسوب به آن باز شود.
سخن خود را با نقل قولی از بهرامیشت به پایان میبرم که دربارۀ دشمنیهای مردان بدخواه و سحر و جادوی آنان و پناه به مرغ وارَغنَ برای رسیدن به پیروزی و نیز دربارۀ کاووس میگوید[۴۴]:
- «پیروزی که اُمرا مشتاق آنند ... ناموران مشتاق آنند که کیکاووس مشتاق آن بود ... که (نیروی) آب قابل کشتیرانی در بر دارد.»
و ما را به یاد سودابه و رود سغد میاندازد و جاهطلبیهای کاووس و خواهش او در تصاحب سودابه و اینکه از معانی ارائه شده برای نام کاووس «دارای چشمهها»ست[۴۵].
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط فرزین آقازاده برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- ابومنصور عبدالملک بن محمد ثعالبی، شاهنامۀ ثعالبی در شرح احوال سلاطین ایران، ترجمۀ محمود هدایت، (تهران: انتشارات اساطیر، ۱۳۸۵)، ص ٦۹.
ابوالحسن علی بن حسين مسعودی، مرّوجالذهب و معادنالجوهر، جلد اول، ترجمة ابوالقاسم پاينده، زیر نظر احسان یارشاطر، (تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱۳۴۴)، صص ۲۲۱-۲۲۲.
[۲]- آرنولد جوزف توینبی، جغرافیای اداری هخامنشیان، ترجمۀ همایون صنعتیزاده، (تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، ۱۳٧۸)، ص ۱۱۲
همان، صص ۱۱۳-۱۱۴.
[۳]- صورتهایی که ستارهای در ابتدای آنها آورده شده است صورتهایی فرضی یا برساخته هستند.
[۴]- ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، جلد دوم، بهتصحیح ژول مول، (تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳٧۴)، ص ۳٠۳.
[۵]- بدرالزمان قریب، فرهنگ سغدی، سغدی - فارسی - انگلیسی، (تهران: انتشارات فرهنگان، ۱۳۸۳)، ص ۳۸٧.[۶]- M. J. Kümmel, “Mitteliranisch II: Sogdisch, Sommersemester 2006”,http://www.indogermanistik.uni-freiburg.de/seminar/pers/kuemmel/mjklehre.html (accessed September 12, 2010), p. 6.[٧]- همان
[۸]- همان، ص ۳۴۱.
[۹]- مهرداد بهار، بندهش، فرنبغ دادگی، (تهران: توس، ۱۳۸۵)، ص ۱۳٧.
[۱٠]- سعید عریان، متون پهلوی، (تهران: کتابخانۀ ملی ایران، ۱٣٧۱)، ص ٦۴.
[۱۱]- هاشم رضی، دانشنامۀ ایران باستان: عصر اوستایی تا پایان دوران ساسانیان، جلد دوم، (تهران: انتشارات سخن، ۱٣٨۱)، ص ۱٠۴٢.
[۱۲]- باید بگویم در مقابل این حدس ریشهشناسی قدرتمندی برای نام سمرقند وجود دارد که با مقایسۀ نام این شهر با نام تاشکند یا چاچ باستانی، نام سمرقند را برگرفته از معنای شهرسنگی یا قلعۀ سنگی میداند. در این باره میتوانید به کتاب القانون المسعودی نوشتۀ بیرونی در باب وادی چاچ نیز بنگرید.
[۱۳]- محمد بن جعفر نرشخی، تاريخ بخارا، ترجمۀ ابونصر احمد بن نصر القباوي، تلخيص محمد بن زفر بن عمر، تصحيح و تحشيۀ مدرس رضوي، (تهران: انتشارات توس، ۱٣٧٨)، ص ٣۱ و ص ٢٠٦.
[۱۴]- از آن جهت در آغازِ واژۀ سغداب ستاره گذاشتهام که نتوانستم آن را در متون بیابم و خواستم پیدا باشد که این صورتی است مفروض و بر پایۀ گمان من.
[۱۵]- ثعالبی، ص ٧۱.
[۱۶]- مسعودی، ص ٢٢٢.
[۱٧]- ثعالبی، ص ٧۱، پانویس شمارۀ ۱.
[۱۸]- هاشم رضی، دانشنامۀ ایران باستان: عصر اوستایی تا پایان دوران ساسانیان، جلد سوم، (تهران: انتشارات سخن، ۱٣٨۱)، ص ۱٧۱٨.
[۱۹]- همان، ص ۱۴٣٠.
[٢٠]- قریب، ص دوازده (از مقدمۀ فارسی کتاب).
[٢۱]- فردوسی، شاهنامه، جلد دوم، بهتصحیح مول، ص ٢۹۵.
[٢۲]- توینبی، صص ۱۹-٢٠ (پانویس) و ص ٣٣.
[٢۳]- همان، ص ٣٢-٣٣.
[٢۴]- توینبی، ص ٣٢-٣٣.[٢۵]- Kanga, KavasjiEdalgi, A Complete Dictionary Of The Avesta Language, (Bombay, 1900), p. 308.[٢۶]- فردوسی، شاهنامه، جلد دوم، بهتصحیح مول، ص ٢۹٠.
[٢٧]- ابراهیم پورداوود، یشتها (جلد اول)، (تهران: انتشارات اساطیر، ۱٣٧٧)، ص ٢۵٣.
[٢۸]- در بحثی دیگر به ارتباط احتمالی کاویها و کیانیان و سرزمین گَوَ یا سغد خواهم پرداخت.
[٢۹]- ابراهیم پورداوود، گاتها، قدیمیترین قسمت اوستا، ( تهران: انتشارات اساطیر، ۱٣٨۴)، صص ۴٦-۴٧.
[۳٠]- دقت کنید که این «کَوی» با لقبی به همین صورت یکسان «کَوی» که برای شاهان کیانی ذکر میشود فرق دارد هرچند ممکن است ریشهای مشترک برای آنها بتوان یافت.
[۳۱]- ابراهیم پورداوود، یسنا، (تهران: انتشارات اساطیر، ۱٣٨٧)، (بخش یا جلد اول) ص ۱٧۹.
[۳۲]- توینبی، صص ۱۹-٢٠ (پانویس).[۳۳]- Kanga, p. 468.[۳۴]- فردوسی، شاهنامه، جلد دوم، بهتصحیح مول، صص ٢٨۹-٣٠٣.
[۳۵]- در این باب کتاب مروجالذهب زیر عنوان «ذکر ملوک طبقه اول ایران» را بخوانید (مسعودی، ص ٢٢۱).
[۳۶]- فردوسی، شاهنامه، جلد دوم، بهتصحیح مول، ص ٣٠٦.
[۳٧]- فردوسی، شاهنامه، جلد دوم، بهتصحیح مول، ص ٣٠٧.
[۳۸]- همان، ص ٢۹۱.
[۳۹]- فردوسی، شاهنامه، جلد دوم، بهتصحیح مول، ص ٢۹٠.
[۴٠]- مسعودی، صص ۴٣٧-۴۵٠.
[۴۱]- فردوسی، شاهنامه، جلد دوم، بهتصحیح مول، صص ٢۹٠-٢۹۱.
[۴۲]- توینبی، صص ۱٢-۱٣.
[۴۳]- همان، ص ۵۱.
[۴۴]- پورداوود، یشتها (جلد دوم)، ص ۱٢٧.
[۴۵]- همان، ص ٢٣۵.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ بهار، مهرداد. بندهش، فرنبغ دادگی. تهران: توس، ۱٣٨۵.
□ پورداوود، ابراهیم. گاتها، قدیمیترین قسمت اوستا. تهران: انتشارات اساطیر، ۱٣٨۴.
□ پورداوود، ابراهیم. یسنا. تهران: انتشارات اساطیر، ۱٣٨٧.
□ پورداوود، ابراهیم. یشتها (جلد اول). تهران: انتشارات اساطیر، ۱٣٧٧.
□ پورداوود، ابراهیم. یشتها (جلد دوم). تهران: انتشارات اساطیر، ۱٣٧٧.
□ توینبی، آرنولد جوزف. جغرافیای اداری هخامنشیان. ترجمۀ همایون صنعتیزاده. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، ۱٣٧٨.
□ ثعالبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد. شاهنامۀ ثعالبی در شرح احوال سلاطین ایران. ترجمۀ محمود هدایت. تهران: انتشارات اساطیر، ۱٣٨۵.
□ دوستخواه، جلیل. اوستا: کهنترین سرودها و متنهای ایرانی (جلد دوم). تهران: انتشارات مروارید، ۱٣٧۹.
□ رضی، هاشم. دانشنامۀ ایران باستان: عصر اوستایی تا پایان دوران ساسانیان، جلد دوم. تهران: انتشارات سخن، ۱٣٨۱.
□ رضی، هاشم. دانشنامۀ ایران باستان: عصر اوستایی تا پایان دوران ساسانیان، جلد سوم. تهران: انتشارات سخن، ۱٣٨۱.
□ عریان، سعید. متون پهلوی. تهران: کتابخانۀ ملی ایران، ۱٣٧۱.
□ فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه، جلد دوم. بهتصحیح ژول مول. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱٣٧۴.
□ قریب، بدرالزمان. فرهنگ سغدی، سغدی - فارسی - انگلیسی. تهران: انتشارات فرهنگان، ۱٣٨٣.
□ مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین. مرّوجالذهب و معادنالجوهر، جلد اول. ترجمة ابوالقاسم پاینده، زیر نظر احسان یارشاطر. تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، ۱٣۴۴.
□ نرشخی، محمد بن جعفر. تاریخ بخارا. ترجمۀ ابونصر احمد بن نصر القباوی، تلخیص محمد بن زفر بن عمر، تصحیح و تحشیۀ مدرس رضوی. تهران: انتشارات توس، ۱٣٧٨.□ Kanga,KavasjiEdalgi. A Complete Dictionary Of The Avesta Language. Bombay: 1900.
□ Kümmel M. J.“Mitteliranisch II: Sogdisch, Sommersemester 2006”. (accessed September 12, 2010).
[برگشت به بالا]