بامداد اسلام
(بخش نخست)
اعراب و کعبه
فهرست مندرجات
[قبلی] [بعدی]
[↑] اعراب و کعبه
در پایان روزگار ساسانیان که ایران و بیزانس دو دولت بزرگ آن روز جهان آخرین رمق خود را در جنگهای خونین بیفایده چندین صد ساله خویش از دست داده بودند و تعدی و نفاق و پریشانی آنها را بهورطه سقوط میکشانید در ورای ریگزارهای خشک عربستان، در سرزمین حجاز که تقریباً فراموش عالمی بود نیروی تازهیی پدید آمد که بزودی بالید و برکشید و دیری برنیامد که طومار قدرتهای بزرگ جهان را در هم نوشت. این نیروی تازه، اسلام بوددین محمد(ص) که در مکه پدید آمد و بهاندک زمان سرنوشت جهان را دگرگون کرد.
مکه شهری کوچک بود در سرزمین حجاز عربستان که در انتهای درهیی دراز بین کوهها واقع بود: کوه ابوقبیس در جنوب شرقی و کوه قعیقعان در غرب. قسمت کهنه شهر در ته این دره بود که وادی و بطن مکه خوانده میشد و مرکز آن بطحا نام داشت. خانههای این قسمت بهکعبه معبد قدیم عرب نزدیک بود و در عرصهیی که بین کعبه و این خانهها قرار داشت مجلس یا «نادی» قوم بوددارالندوه، که رؤسای خانوادهها و کسانی که سنشان از چهل کمتر نبود در آنجا گرد میآمدند و در باب کارهای عام تبادل نظر میکردند. خانههای واقع در نشیب تپهها و دامنه کوهها غالباً محقر بود و تعلق بهخانوادههای کم مایه داشت. گرمای خفه کننده یا رمضاءمکه با قلت آب، باد سموم، و کثرت پشه هوای شهر را مخصوصاً برای کسانی که کم مایه نیز بودند تحمل ناپذیر میکرد. ندرت باران البته غالباً سبب خشکیهای مستمر متوالی بود و در دنبال آنها قحطی. اما وضع بنای شهر چنان بود که رگبارهای معمول مناطق حارّه، هر وقت که رخ میداد، آن را دستخوش سیل میکرد. این ماجری، با گرمای کشنده تابستان، غالبا منتهی میشد بهبروز وباهای عام. ازین رو بود که بسیاری از خانوادهها نوزادان خویش را بهدایههایی از اهل بادیه میسپردند تا کودک در هوای بادیه پرورده شود و از عفونت و وبای شهر در امان بماند.
اهل مکه درین زمان غالباً قریش بودند[۱] و در بین آنها خانوادههایی چند قدرت و نفوذ بیشتر داشتند. بنیهاشم، بنیامیه، بنیزهره، بنیمخزوم، بنیاسد، بنینوفل، بنیجمح، بنیتیم، بنیسهم، و بنیعدی ازین چند خانواده بهشمار میآمدند. این خانوادهها اکثر در مرکز شهر، در ته دره که بطحا خوانده میشد، سکونت داشتند و ابطحی یا قریش بطحا خوانده میشدند. این قسمت که مرکز شهر محسوب میشد و چاه زمزم و کعبه نیز آنجا بود محله اشراف شهر و مسکن خانوادههای مهم و قدیم بهشمار میآمد. خانوادههای دیگر در محلههایی واقع در دامنه کوهها و نشیب درههای مشرف بر بطحا میزیستند و قریش ظواهر خوانده میشدند. این قریش ظواهر البته از نفوذ و حیثیت قریش بطحا بیبهره بودند اما در دلاوری و جنگجویی نام و آوازه بیشتر داشتند.
خانوادهها در محلهها و برزنهای خویش آزادی و استقلالی داشتند. افراد شهر مثل اعراب بادیه نسبت به شیخ خانواده تا حدی تبعیت میکردند. تجاوز و قتل اگر روی میداد قانون ثارکه قانون بادیه است قصاص را تحمیل میکرد و اگر قاتل تسلیم نمیشد خانواده او مسؤول شمرده میشد. شهر نه پلیس داشت نه حکومت، اما سوگند و پیمان که خانوادهها را با هم متحد میکرد میتوانست اجرای عدالت را تامین کند و کسانی را که از مصلحت عام پیروی نکنند بهانزوا و عزلت محکوم دارد. کارهای عام، در مجلسی که نزدیک کعبه بودو ملاء و نادی قوم خوانده میشد موضوع بحث میگشت. درین مجلس که حکومت واقعی این جمهوری تجارتی را در دست داشت رؤسا و شیوخ خانوادههای متنفذ اعتبار و حیثیت بیشتری داشتند. قدرت بیان و فصاحت کلام نیز در این سنای قریش البته تاثیر داشت لیکن رایی که این دارالندوه در مسائل مختلف اظهار میکرد غالباً فقط نوعی مصلحت بینی تلقی میشد و جز قدرت و نفوذ رایدهندگان ضمانت اجرایی نداشت.
مکه در سر راه تجارت بین مشرق و دنیای مدیترانه واقع بود و بههمین عنوان در طی قرون شهرت و رونقی یافته بود. هم عراق و شام را به یمن متصل میکرد وهم ارتباط بین افریقا و آسیا را سبب میشد. ازین گذشته، قافلههای تجارتی اهل مکه دایم بین شام و یمن در جریان بود و تهیه و تدارک این قافلهها عمدهترین اشتغال قریش بود. کمتر قافلهیی از مکه به شام و یمن عزیمت میکرد که اکثر قریش مکه زن و مرددر آن سرمایهیی نگذاشته باشند و در مراجعت بهرهیی و نفعی از آن چشم نداشته باشند. ازین رو غالباً گزارش عزیمت و بازگشت قوافل و احوال تجار و کاروانیان در طی این راههای دور و دراز مورد توجه عام بود و از جزئیات کارشان در صورت لزوم دایم بهوسیله قاصدان بهشهر خبر میرسید. کاروانها در بعضی موارد بسیار بزرگ بود و با ثروتهایی هنگفت. بعضی از آنها تا نزدیک دو هزار و پانصد شتر زیر بار داشت و تعداد کاروانیان در پارهیی موارد به سیصد نفر و بیشتر نیز میرسید. این کاروانها از مکه پوست و چرم و ادویه و عطر و صمغ و سنا و نقره و طلا با خویش میبردند که بعضی ازین امتعه محصول یمن یا هند یا حبشه بود و آنچه از شام و مصر و فلسطین میآوردند، البسه کتان یا ابریشم، اسلحه، غلات، و زیت بود که همه مطلوب بدویان بود و در اسواق عرب خریدار بسیار داشت.
ثروت بعضی ازین قافلهها گاه تا پنجاه هزار دینار و بیشتر میرسید و غالباً سودی که از آن عاید اهل مکه میشد بهقدر نیمی از سرمایه و گاه بیشتر بود. مخارج کاروان هم عبارت بود از کرایه شتر، اجرتی که به «دلیل» و «خفیر» پرداخته میشد، و هدیهیی که به شیوخ و امرا و قبایل سر راه میدادند. اما حاصل تجارت خوب بود و حتی گاه هر دیناری یک دینار سود میداد.
ازین تجارت، خانوادههای بزرگ مکه بنیامیه، بنیمخزوم و دیگران ثروتهای گران اندوخته بودند و این ثروتها را ربا بر افزون میکرد. ربا را تجار قریش نوعی بیع تلقی میکردند و بهره آن را دیناری یک دینار مطالبه میکردند. مضاربه هم در مکه رواج داشت و بدین گونه هر اندک سرمایهیی هم میتوانست برای صاحب خود عایدیی قابل ملاحظه تامین کند. در مکه تجارت شغل همه بود و کس که تاجر نبود نزد قوم بهچیزی شمرده نمیشد. حتی زنها نیز بهکار تجارت شوق و علاقه تمام میورزیدند. چنان که مادر ابوجهل به تجارت عطریات مشغول بود، زن ابوسفیان با کلبیهای شام معامله داشت، و خدیجه بنت خویلد از سالها پیش از آن که به ازدواج محمد(ص) درآید با شام تجارت میکرد.
وجود کعبه نیز که از قدیم پرستشگاه اعراب بهشمار میآمد از اسباب عمده رونق تجارت و امنیت طرق در مکه بود و قریش که متولی این معبد بودند بیش ازسایر اعراب از مواهب و عواید آن بهره میبردند. با این همه، کعبه اختصاص بهقریش نداشت و زیارتگاه اعراب بهشمار میآمد. هر قبیلهیی در آنجا بتی داشت و بالغ بر سیصد بت درین خانه بود. حتی نصاری هم آنجا بر روی ستونها و دیوارها صورت مریم و عیسی و تصویر فرشتگان و داستان ابراهیم را نقش کرده بودند.
در این پانتئون جاهلی[٢]، اللّه خدایی بزرگ بهشمار میآمد اما نه یکتا بود و نه بی همتا. خدایان دیگر نیز در ردیف او بیش و کم پرستش میشدند. از جمله، وجود لات، منات و عزّی که قریش آنها را دختران خدا میشمردند مورد پرستش خاص آنها بود. لات ظاهراً خدای شمس بود و مادر خدایان بهشمار میآمد. معبدش نزدیک طائف قرار داشت و لات در آنجا بهصورت سنگی سفید پرستش میشد. منات خدای سرنوشت وعلی الخصوص پروردگار مرگ و اجل بود. معبدش هم بین مکه و مدینه بود در محلی بهنام قدید نزدیک دریا و آن را بهصورت سنگی سیاه میپرستیدند. عزی هم خدای زهره بود و معبدش در محلی بود بهنام وادی نخله بین طائف و مکه. این خدایان البته اختصاص بهقریش نداشتند اما قریش در تعظیم آنها اهتمام خاص میورزیدند.
لات و عزی را ابوسفیان در روز احد همراه خویش آورده بود. با این همه در مکه، قریش و دیگر اعراب هیچ خدایی را بهقدر عزی تکریم نمیکردند. گویند یک تن از بنیامیه نامش ابواحیحه سعید بن عاص در بستر مرگ میگریست. ابوجهل که بهعیادتش آمده بود گفت این گریه برای چیست آیا از مرگ میترسی که هیچ کس را از آن گزیری نیست گفت نه، لیکن از آن میترسم که بعد از من مردم عزی را نپرستند. ابوجهل گفت عزی را مردم بهسبب حیات تو نپرستیدهاند تا بهسبب مرگ تو از پرستش وی دست بردارند[٣]. غیر از عزی خدایان دیگر هم در بین این اعراب البته مورد تکریم واقع میشدند. چنان که قریش در جوف کعبه خدایی داشت که «هبل» خوانده میشد:بتی بود از عقیق سرخ و بهصورت آدمی. اما دست راستش از قدیم شکسته بود و قریش برای آن دست دیگری از طلا درست کرده بود. درروز احد ابوسفیان نام این بت را بهبلندی و عظمت یاد میکرد و در واقع از وی یاری میخواست. در کعبه و در سایر معابد این بتها مورد رجوع و توجه قریش و سایر اعراب بودند. نسبت بهآنها مراسم طواف و مسح و قربانی بهجا آورده میشد. زنهای ناپاک درین مراسم کنار میایستادند و بهبتها نزدیک نمیشدند. آداب حج و طواف که قسمتی از آن در اسلام نیز باقی ماند، مورد توجه تمام اعراب بود اما قریش در ترتیب حج بیش از سایر اعراب بر خود سخت میگرفت و این را برای خود مزیتی میشمرد. فالزدن با چوبههای تیر که از لام و میسر خوانده میشد نیز در نزدیک این بتها انجام مییافت و هر وقت مسافرت یا امر خیری پیش میآمد اعراب بهاین نوع فال دست میزدند. غیر از این خدایان که سیصد و شصت تا از آنها در جوف کعبه مورد پرستش بود اللّه هم مورد تعظیم و پرستش واقع میشد. اللّه البته دربسیاری احوال بهانسان شباهت داشت اما خالق آسمان و زمین، فرستنده باران و مدبر عالم بود. مع هذا پرستش اللّه را مانع از عبادت و تعظیم خدایان دیگر نمیدانستند. حتی قربانیها و هدیهها و نذرهای خود را نیز غالباً بهاین خدایان و خدایان دیگر تقدیم میکردند. چنان که بین جن و خدا نیز رابطه نسبت و خویشاوندی میپنداشتند و در بعضی موارد به آنها استعانت مینمودند و هدایا و نذور تقدیمشان میکردند. این جنیها در نزد آنها عبارت بودهاند از موجوداتی نامرئی و قاهر که غالباً در غارها، کنار چشمهها، و نزدیک صخرهها زندگی میکردهاند و در بعضی موارد بهصورت جانوران نیز در میآمدهاند. اینها که مخصوصاً شبها و آن هم غالباً در جاهای خلوت و دور افتاده به گشتوگذار میآمدهاند میتوانستهاند برای انسان منشأ سود و زیان و خیر و شر شوند. ازین رو لازم بوده است که توجه و عنایت آنها جلب گردد و با عبادت و تقدیم هدیه و نیاز از مضرت و آسیب آنها اجتناب شود. بهموجب پارهیی روایات، تکریم درختان حرم از خیلی قدیم نزد اعراب شایع بود چنان که بریدن و کندن آنها تا مدتها بعد از اسلام نیز مکروه شناخته میشد و مایه جلب آفات و بلایا[۴]. پرستش سنگ هم در بین بیشتر طوایف رواج داشت چنان که وقتی عرب به سفر میرفت، سنگی همراه خویش میبرد تا آن را پرستش کند. با این همه اگر در راه سنگی دیگر مییافت که از آنچه همراه داشت زیباتر مینمود همان را برمی داشت و اولی را دور میانداخت[۵]. این نیایش سنگ در نزد اعراب بازماندهیی بود از آنچه نزد عبرانیهای قدیم رایج بود که از سنگ برای تقدیم قربانیهای خویش استفاده میکردند[٦] چنان که تقدیم نذورو قربانیها بین اعراب نیز تداول داشت. اما نزد آنها این هدایا و نذور و این مراسم حج و قربانی که در مورد نیایش جن و بت و خدایان بهعمل میآمد بکلی مربوط به حوائج دنیوی و لوازم معیشت و زندگی بود. اعتقاد بهبقای روح و دنیای دیگر نزد عرب مقبول نبود. نزد آنها زندگی با مرگ پایان مییافت و آن سوی مرگ دیگرچیزی نبود. اگر چیزی ازین مقوله به گوش عرب خورده بود از قول یهود و نصاری بود و کسی نیز آن را باور نداشت. این فکر را هم یهود ظاهراً از ایرانیان آموخته بودند و ازین رو بعضی از فرقههای قوم آن را لازمه دیانت نمیشمردند. بههر حال اعتقاد به حیات بعد از موت را اعراب خرافه تلقی میکردند و از آن بابت دغدغهیی بهخاطر راه نمیدادند. درست است که آداب و مراسم طواف و قربانی را نسبت به بتان بهجا میآوردند اما به دیانت چندان علاقهیی نمیورزیدند. با این همه بهسبب احترام و علاقهیی که بهخون و نسب و آبأ و اجداد خویش نشان میدادند بهدیانت پدران نیز علاقهیی میورزیدند و بدگویی از عقاید پدران خویش را در حکم بدگویی از آنها تلقی میکردند. همین نکته از اسباب عمده مخالفت قریش و سایر اعراب بود با اسلام.
سبب دیگر آن بود که با تسلیم به اسلام خود را از تمام لذتهایی که بیاعتقادی به حیات بعد از موت آنها را در ارتکاب آن لذات مجاز کرده بود محروم میدیدند. در واقع هیچ چیز جز آنچه مروت خوانده میشد عرب جاهلی را از لذات و منافع خویش باز نمیداشت. زنا البته مذموم نبود اما آن را بهمثابه تجاوزی بهملک و حق شوهر زن تلقی میکردند. از قتل نیز اگر اجتناب میشد بهسبب بیم از قصاص و حمیت بود. سرقت و غارت هم مخصوصاً اگر با جنگ و زور همراه بود عیب و عاری بهشمار نمیآمد. قمار تفریح عام بود و گاه ممکن بود برنده بازی کسی را که در بازی میباخت ببرد[٧]. چنان که ربا حتی بهصورت اضعاف مضاعف که داشت رایج بود و نوعی معامله شمرده میشد و بسا که تاجر قریش در این کار مروت عربی را هم فراموش میکرد.
رباخوران قریش فقرای مکه و اهل بادیه را در واقع غارت میکردند. در مواقع تنگدستی بدهکار غالباً از پا در میآمد و خود و کسانش برده و مزدور طلبکار میشدند. اینها موظف بودند برای او مجانی کار کنند و با این بیگاری وام خویش را نیز بپردازند. وام را به تفاریق از دسترنج خویش میدادند و ضریبه یا خراج نام داشت.
این سرنوشت غالباً مخصوص بدهکار اهل شهر بود اما بدوی که بادیه را در پشت سر داشت میتوانست طلبکار را مدتها دل مشغول بدارد و آخر نیز از آنچه طمع دارد جز اندکی بدو نپردازد[٨]. زیرا برای بدوی تعهد و سوگند را اعتباری نبود چنان که تاجر قریش نیز از این حیث دست کمی از بدوی نداشت و بسا که مال مردم را میخورد و ورشکست میشد، بعد هم ادعا میکرد که بدویان راه را زدهاندو کالایش را بردهاند. البته بدوی هم از راهزنی ابایی نداشت علیالخصوص در مواقع تنگی و سختی که طریقی دیگر برای معیشت نمیشناخت. تاجر قریش بدوی را که از راههای صحرا و منازل بین راه بهخوبی آگاه بود غالباً برای راهنمایی و حمایت کاروان خویش همراه میبرد اما از منافع بازرگانی خویش چیزی به او نمیداد. در معامله او را مغبون میکرد و در هنگام حاجت هم جز با بهره سنگین به او وام نمیپرداخت. بههمین جهت بدوی همواره از تاجر قریش شکایت داشت و او را در حرص و طمع به سگماهی (قرش یا قریش) مانند میکرد که جانوران دریا را به دندان میدرد و میخورد. این شکایت همواره و در هر جایی که بین کار و سرمایه برخوردی چنین ظالمانه و دور از عدالت بوده است وجود داشته است[۹].
مکه مقارن پیدایش اسلام تقریباً زیارتگاه همه اعراب بود و سرزمینی ایمن و مقدس محسوب میشد. آنجا هیچکس مورد تعرض و تجاوز نمیشد و هیچ حیوانی عرضه قتل و آزار نمیگشت. سالی چهار ماه در ماههای حرام از تمام نواحی و نقاط جزیره، اعراب به مکه میآمدند و مراسم و آداب عبادت و طواف خویش را بهجا میآوردند. خانه کعبه البته مرکز این مراسم بود و بههمین جهت از قدیم اعراب بر سر تولی آن کشمکش کرده بودند: این کار در قدیم یک چند در دست عمالقه بود بعد از آن بهترتیب در دست جرهمیها و خزاعیها افتاد تا به قریش رسیده بود که درین زمان تولی آن را در دست داشتند. در همین ایام بود که بهموجب روایات مشهور ابرهه سردار حبشی که در یمن فرمانروایی داشت ظاهراً به قصد عبور از مکه و شاید حمله به ایران نیز به این شهر رسید و در صدد خراب کردن خانه کعبه برآمد: با تعدادی فیل، اما کارش از پیش نرفت و عبدالمطلب که متولی کعبه بود با او گفتوشنود کرد، با تفصیلی که در روایات بهاختلاف نقل شده است.
وجود کعبه از اسباب عمده توجه اعراب به مکه بود و بههمین سبب از اطراف جزیره همه ساله اعراب به مکه میآمدند و در بازارها و منازل بین راه امتعه و افکار خود را نیز عرضه میکردند. این رفت و آمد مستمر اعراب در مکه، آنجا را تا حدی مرکز مبادله افکار و تمایلات دینی نیز کرده بود.
قافلهیی که از مکه بیرون میآمد در سر راه خویش واحهها و شهرهایی مییافت. در راه شام، از یثرب شهری که بعدها مدینه خوانده شد عبور میکرد و در راه یمن، از طائف. بیرون ازین راه که در شمال از حجاز و در جنوب از تهامه میگذشت در یک سوی وی دریای احمر بود و در سوی دیگر صحراهای قفر، نجد و یمامه در مشرق و دو بادیه هولناک نفوذ و دهنأ در شمال و جنوب آنها. راه بازرگانی هم که از یثرب و طائف میگذشت جای جای صحرا بود و ریگهای تفته. البته در حواشی صحراها کوههایی بود غالباً خشک و برهنه که فقط گاه گاه و با فاصلههای زیاد در آنها نشانههایی از حیات و نبات دیده میشد. صحرا که فقط رگبارهای مناطق حاره گهگاه آن را سیراب میکرد بهندرت مرتعی داشت که شتر اعرابی در آن میچرید و شاید نیز شتر مرغی یا غزالی بهسرعت از کنار آن میگذشت.
در واحههای کنار راه شام از خیلی قدیم طایفههایی از اعراب زندگی کرده بودند که تاریخ احوال آنها در روزگار محمد(ص) فراموش گشته بود. ازین اقوام الواح و قبور و آثار و نشانههایی باقی بود که از آن میان آنچه هماکنون باقی است نشان میدهد که این طوایف عرب یا نبطی بودهاند اما در عهد پیغمبر که داستان این اقوام از یاد رفته بود این آثار را متعلق بهاعراب بائده میشمردند که غالباً قوت و هیکل غریب و غیر عادی میداشتهاند و در بلای طوفان هلاک شده بودند. داستانهایی از احوال آنها نیز در حکایات راجع به طسم و جدیس و عاد و ثمود نقل میشد که مشحون بود از افسانههای جالب و عبرتانگیز. در جای این نسلهای فراموش شده و در صحراها و واحههای اطراف در روزگاری که محمد(ص) میزیست اعراب بدوی زندگی میکردند. خیمهها و شترهایی که در اطراف خیمهها میچرید همهجا تعداد آنها را نشان میداد. بدویها غالباً بتپرست بودند و بهندرت در بین آنها طوایف نصاری دیده میشد. یهود بیشتر در یثرب و قرای مجاور آن زندگی میکردند و اعراب بتپرست غالباً بدوی بودند.
کار بدویها شتر چرانی بود و جنگ. این جنگها هم یا برای دست یافتن به آب و چراگاه همسایه بود و یا بهخاطر انتقام گرفتن از تجاوز او. و بهسبب این جنگها که گاه تا چندین نسل دوام مییافت قبیلههای منسوب و مجاور متحد میشدند یا از هم جدا میشدند. جنگ که بهپایان میرسید از دشمن مغلوب نشانی نبود. کشته و غنیمت داده بود اما با تصمیم انتقام و تلافی بهدامان صحرا گریخته بود. قبیله غالب هم در واحههایی که بهدست آورده بود چادرهایش را میزد و شترهایش را بهمرتع میفرستاد. شترهای غارتی داغشان عوض میشد و غنیمتهایی که بهدست آمده بودبین جنگجویان تقسیم میگشت. اما باز اسب تازی در نزدیک چادر شیهه میکشید تا اگر جنگ دیگر پیش آید قبیله فاتح غافلگیر نشود. وقتی صلح و امنیتی بود بدوی بیخیال درون خیمه یا کنار چشمه با کسان و یاران خویش مینشست. نبیذ خرما و شیر شتر مینوشید و غذایی را که از پیه شتر و خرما یا گوشت قدید و آرد درست میشد میخورد. گاه نیز در شهر مجاور به تجارت میرفت، عیاشی و قمار میکرد و شراب میخورد و بهشعرهای پوچ و گزافهآمیز شاعران که از غارتگریها، بادهگساریها و عشقبازیهای خویش یاد میکردند، گوش میداد و لذت میبرد. این زندگی برای او مجالی برای اندیشیدن بهخدا، بهسرنوشت انسان و بهزندگی ماورأ قبر نمیداد و اینگونهاندیشهها در خاطرش نیز نمیگنجید.
در انتهای راه بازرگانی جنوب که از طائف میگذشت سرزمین یمن بود: عربستان خوشبخت[۱٠] و مرکز عطر و ادویه. با همین سرزمین بود که داستان بلقیس ملکه سبا و سلیمان پادشاه یهود مربوط میشد؛ و تاریخها و داستانهای بسیار با این اعراب جنوب یمانیها ارتباط پیدا میکرد. در همین نواحی بود که اقوام معین قدرت و دولت بههم رسانیده بودند و حتی با مصر نیز رابطهیی پیدا کرده بودند. حمیریهای اینجا نیز مدتها قبل از عهد محمد(ص) با ایران و روم مراوده یافته بودند و این روابط آنها را با آیین نصاری و یهود آشنا کرده بود. حبشیها و در دنبال آنها نیز ایرانیها به این سرزمین آمده بودند و عربستان سعید بهدست اجانب افتاده بود. چنان که مقارن عهد پیغمبر یک والی ایرانی نامش باذان در آنجا حکمرانی داشت. اعراب این ناحیه نیز مثل اعراب حجاز و شام بتپرست بودند با همان رسوم و آدابی که نزد قریش و سایر اعراب مکه رایج بود.
تجار قریش که بین یمن و شام نوعی ییلاق و قشلاق تاجرانه داشتند، البته در طی سفرهای خویش از عقاید و آداب و همچنین از قصص و حکایات اهل کتاب چیزی بهگوششان میخورد. اما این عقاید و حکایات که از خدا و رستاخیز و حساب و کتاب آخرت خبر میداد در قلوب آنها که آگنده از منفعت جویی و لذتطلبی بود تاثیری نداشت. گذشته از این سفرهای بازرگانی، چیزهای دیگر نیز بود که قریش را با عقاید و افکار سایر اعراب آشنا میکرد: حج و اسواق. مخصوصاً درین اسواق که قبایل مختلف امتعه خویش را جهت معامله عرضه میکردند متاع شعر و خطابه نیز خریدار داشت و افکار و عقاید هم در طی شعر و خطابه مبادله میشد. زندگی عرب در آنچه مخصوصاً ازین شعر جاهلی مانده تصویر شده است. اگر هم در میراث ادب جاهلی چیزهایی هست که ساخته ذوق و خیال راویان بعد باشد باز بیشک نشانی است از آنچه عرب جاهلی داشته است. هیجانی وحشی و سرکش در عشق شاعر جاهلی و در شعر و ترانه او هست که رنگ تندی بهسخن او میدهد.
قصایدی که بهنام معلقات مشهور است روشنگر این دعویست. با این همه هیچ شعری مانند قصیده شنفری روح و ذوق واقعی عرب جاهلی را نشان نمیدهد و عبث نیست که آن چکامه را لامیه عرب خواندهاند. در تمام این گونه اشعار که غالباً مشحون است از عشق، از شراب، از شکار و از جنگ آنچه بیشتر بهچشم میخورد فقدان احساسات دینی احساسات صادقانه و صمیمی است. حتی سایه مرگ که شاعر جاهلی را در بیابان بیفریاد دنبال میکند روح او را بهآرامش و سـکون دین نمیخوانـد، بهشـور و آشـوب زندگی دعوت میکنـد و همین نکتـه اسـت که دعـوت محمـد(ص) و قبول پیام او را تا آن حد برای عرب جاهلیت دشوار میکرده است.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- نام مکه را بطلمیوس Makaraba ضبط کرده است و گویند آن لفظ عربی از یک ریشۀ قدیمی جنوبی است متضمن معنی قدس و مقدس و پیداست که جنبه مذهبی شهر همانگونه که در روایات اسلامی آمده است بسیار قدیمی است. در باب احوال مکه در دوره قبل اسلام رجوع شود به کتاب لامنس کشیش، هر چند در باب تحقیقات وی سخنها هست:Lammens, La Mecque a| la veille de l|Hegire, Beyrouth, 1924.[٢]- پانتئون (Pantheon): مجمع خدایان یونان قدیم است، و در اینجا بهمعنی مجموعه خدایان اعراب جاهلی بهکار رفته است، مجازاً.
[٣]- کلبی، الاصنام، ص ٢٣.
[۴]- ابن برهان الحلبی، السیرةالحلبیه، ج ۱، ص ۱۵
[۵]- بلاذری، انساب الاشراف، ص ۱٣٢.[٦]- Tor Andrae, Mobammed, 1956, 13–14[٧]- ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی ج ٢، ص ٣۴[٨]- Lammens, La Mecque, 146[۹]- تاریخ ایران بعد از اسلام، تالیف نگارنده، ج ۱، ص ٨۵-٢٨۴.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ زرینکوب، عبدالحسین، بامداد اسلام، تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ سال ۱٣٧٧ خ، صص ۹-٢٠