- واژهشناسی
- نظر مرتضی مطهری
- نظريه افلاطون
- نظريه حكمای اسلامی
- نظريه فلاسفه جدید
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[واژهنامهی قرآنی]
فطرت یکی از بحثهای فلسفی است که در مباحث اعتقادی اسلامی جایگاه خاص دارد. در منابع اسلامی، چه در قرآن و چه در سنت، روی اصل فطرت تکيه فراوان شده است. اينکه قرآن برای انسان قایل به فطرت است يک نوع بينش خاص درباره انسان است[۱]. بهطوری که میتوان گفت فطرت، خاستگاه ايدئولوژی اسلامی است.[٢]
فطرت انسان از نظر حکمای اسلامی، بهمعنای ویژگیهایی است که بهطور تکوینی در اصل خلقت و آفرینش انسان بهکار رفته است. و تکوینی نیز یعنی اینکه اکتسابی نیست، بلکه از نهاد انسان و سرشت او سرچشمه گرفته است. و همچنان از لحاظ معارف دینی در کنار فطرت، دو امر تکوینی دیگر نیز در نهاد انسان قرار دارد که عبارتند از طبیعت و غریزه. این سه مفهوم گرچه در تکوینی بودن مشترکند اما تفاوتهای ظریفی هم دارند که عدم توجه به آنها موجب شبهههایی میگردد.
۱- برای همه اشیأ به اعتبار خواص گوناگونی که دارند ویژگیهایی ذاتی قایل میشوند که این ویژگیهای ذاتی را طبیعت مینامند. مثلا وقتی میخواهند خاصیتی از خواص آب را بیان کنند، میگویند طبع آب چنین است. پس طبیعت یعنی خصوصیتی که در جسم نهفته است و منشأ اثر خاصی میگردد.
٢- هر چند ماهیت غریزه هنوز روشن نیست، اما تا انجایی که دانسته است، تمامی حیوانات از ویژگیهای مخصوص درونی برخوردار هستند که راهنمای زندگی آنهاست و یک حالت نیمه آگاهانهای در حیوانات وجود دارد که به موجب این حالت مسیر را تشخیص میدهند و گفته میشود، این حالت اکتسابی نیست بلکه در سرشت حیوان قرار دارد. هممانند پیدا کردن پستان مادر توسط نوزادان بعد از تولد.
٣- فطرت فقط در مورد انسان بهکار میرود. تفاوت فطرت با غریزه بهطور عمده در دو چیز است:
الف - فطرت از غریزه آگاهانهتر است. یعنی انسان یک سلسله فطریات دارد و میداند که چنین فطریاتی دارد بر خلاف غریزه که چه بسا به امیال خود آگاه است اما توجهی به آن ندارد.
ب - غریزه در حدود مسایل مادی زندگی حیوان است ولی فطریات انسان مربوط میشود به مسایلی که آنها را مسایل انسانی (مسایل ماورای حیوانی) مینامند، پس در واقع، بحث فطرت این است که آیا این مسایلی که بهعنوان مسایل خاص انسانی – یعنی ماورای حیوانی - مطرح است و برای حیوان مطرح نیست، همه اکتسابی است و ریشهای در سرشت انسان ندارد یا اینکه نه، همه این مسایل ریشهای در سرشت و نهاد انسان دارد و فطری انسان است؟
اساس تعلیمات اسلامی بر پایهی قبول یک سلسله فطریات است یعنی همه آن چیزهایی که امروز مسایل انسانی و ماورای حیوانی نامیده میشوند و آنها را «ارزشهای انسانی» میخوانند، از نظر معارف اسلامی ریشهای در نهاد و سرشت انسان دارند. فطریات انسان در دو بخش است: یکی در ناحیه شناختها، درکها و دریافتها و دیگری در ناحیه خواستها و میلها.[٣]
[↑] واژهشناسی
معنای اولی کلمه فطرت شکاف و شکافتن است. طبرسی گفته است: «اصل الفطر الشّقّ» و راغب در مفردات آن را شکافتن طولی معنا کرده است. این واژه در آیات قرآن نیز به این معنا زیاد بهکار رفته است.
اِِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (الانفطار: ۱) (آن زمان كه آسمان شكافته شود)؛ السَّماءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ كانَ وَعْدُهُ مَفْعُولاً (المزمل: ۱٨) (و آسمان از هم شكافته مىشود، و وعده او شدنى و حتمى است)؛ تَكادُ السَّماواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (مریم: ۹٠) (نزدیك است بهخاطر این سخن آسمانها شکاف بردارند و زمین پاره شود، و كوهها بهشدّت فرو ریزد)
صیغههای واژه فطرت در مقام کاربرد، معانی ثانوی نیز پیدا کرده است. اکثر لغویین معانی ثانوی آن را خلق، ابداع (خلقت ابتدایی) و اختراع گفتهاند. بهگفتهی مفسران قرآن، در قرآن نیز مشتقات این واژه بهمعنای خلق و ابداع بهکار رفته است.
قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض (الزمر: ۴٦) (بگو: «خداوندا! اى آفریننده آسمانها و زمین»)؛ قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض (إبراهیم: ۱٠) (رسولان آنها گفتند: «آیا در خدا شكّ است؟! خدایى كه آسمانها و زمین را آفریده[۴]»)؛ «وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدیداً قُلْ كُونُوا حِجارَةً أَوْ حَدیداً أَوْ خَلْقاً مِمَّا یَكْبُرُ فی صُدُورِكُمْ فَسَیَقُولُونَ مَنْ یُعیدُنا قُلِ الَّذی فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» (الاسراء: ۴۹-۵۱) (و گفتند: «آیا هنگامى كه ما، استخوانهاى پوسیده و پراكندهاى شدیم، دگر بار آفرینش تازهاى خواهیم یافت؟! بگو: شما سنگ باشید یا آهن یا هر مخلوقى كه در نظر شما، از آن هم سختتر است (و از حیات و زندگى دورتر مىباشد، باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدد بازگرداند). آنها بزودى مىگویند: «چه كسى ما را بازمیگرداند؟!» بگو: «همان كسى كه نخستینبار شما را آفرید.»)
صیغه فطرت - که در قرآن در مورد خلقت خاص انسان بهکار رفته است - بر وزن فعلة است که دلالت بر نوع میکند؛ بنابراین، صیغه فطرت بهمعنای نوع خاصی از خلقت و همراه با نوعی شکافتن خواهد بود.
از ابن عباس روایت شده که گفته است من معنای آیه «فاطر السموات و الارض» را نمیدانستم تا این که دو نفر عرب بادیهنشین مرا در مورد چاهی قاضی قرار دادند و یکی از آنها چاه را برای بار اول حفر کرده بود ولی بعد از خشک شدن چاه، دیگری آن را کنده بود و دوباره به آب رسانده بود؛ و حال هر کدام مدعی بودند که چاه مال اوست. در ضمن این دعوا آنکه چاه را اول بار کنده بود گفت «ان فطرتها» و مقصودش این بود که من آن را اول بار حفر کردهام. ابن عباس میگوید من از این کلام عرب فهمیدم که معنی فطرت خلقت ابتدایی است.
ابن عباس از این جریان بهخوبی متوجه شده که فطرت بهمعنای خلقت ابتدایی است ولی متوجه این نکته نشده که آن عرب این کلمه را در مورد چاه بهکار برده است و مقصود این بوده که من این چاه را برای اولینبار شکافتهام (کندهام).
برخی از صاحبنظران برای این که بتوانند معنی شکافتن را در واژه فطرت و فاطر و امثال آن لحاظ کنند گفتهاند موجودات همه با شکافتن پدید آمدهاند. مثلا گیاهان از شکافته شدن دانه پدید آمدهاند.
إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى (الأنعام: ۹۵) (خداوند، شكافنده دانه و هسته است)؛
و هر جانوری - اعم از گیاه و حیوان و انسان - ابتدا یک سلول نطفه بودهاند و در اثر تقسیمات سلولی (شکافته شدن سلولها) بهوجود آمدهاند. آسمانها و زمین نیز در ابتدا موادی بههم پیوسته بودهاند که خداوند آنها را در طول میلیاردها سال از هم باز کرده و بهشکل اموزیشان در آورده است.
«أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذینَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما» (الأنبیاء: ٣٠) (آیا كافران ندیدند كه آسمانها و زمین به هم پیوسته بودند، و ما آنها را از یكدیگر باز كردیم)
این تحلیل از فطرت عام اگرچه در مورد موجودات مادی میتواند درست و قابل دفاع باشد ولی در مورد موجودات غیر مادی قابل دفاع نیست چرا که موجودات غیر مادی (مجرّد) فاقد اجزاء هستند و موجودی که جزء ندارد شکافتن آن به آن معنی که در مادیات متصور است معنی ندارد.[۵]
[↑] نظر مرتضی مطهری
در حالی که امروزه بسياری از مكتبهای فلسفی بهطور كلی فطرت را از انسان نفی میكنند، در نظر مرتضی مطهری، بر پایه آموختههای اسلامی، مسأله فطرت با مسأله تربيت خويشاوندی خاصی دارد. به گفته همو، ماده فَطَرَ (ف ط ر) مکرر در قرآن آمده است: «فَطَرَهُنَّ» (انبيا، ۵٦)؛ «فاطِرِالسَّمواتِ و الاَرضِ» (انعام، ۱۴)؛ «اِذا السّماءُ انفَطَرَت» (انفطار، ۱) و «مُنفَطِرٌبِه» (مزمل، ۱٨).
در همهجا در مفهوم اين کلمه، ابداع و خلق - و بلکه خلق بههمان معنای ابداع - هست. «ابداع» بهيک معنا يعنی آفرينش بدون سابقه. لغت «فِطرَت» با اين صيغه - يعنی بر وزن «فِعلَه»[٦] - فقط در يک آيه آمده است که در مورد انسان و دين است که «فطرت الله» است. «فَاَقِم وَجهَکَ لِلدّينِ حَنيفاً فِطرَتِ الله الَّتي فَطَر النّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللهِ» (روم، ٣٠).[٧]
آيا انسان بهطور کلی يک سلسله فطريات دارد يا ندارد و فاقد هرگونه فطرت است؟ مطهری مینویسد: "در قرآن، لغت "فطرت" در مورد انسان و رابطه او با دين آمده است: «فطره الله التی فطر الناس عليها» يعنی آنگونه خاص از آفرينش كه ما به انسان دادهايم، يعنی انسان بهگونهای خاص آفريده شده است. اين كلمهای كه امروز میگويند "ويژگیهای انسان"، اگر ما برای انسان يك سلسله ويژگيها در اصل خلقت قایل باشيم، مفهوم فطرت را میدهد . فطرت انسان يعنی ويژگیهايی در اصل خلقت و آفرينش انسان.."[٨]
در بخش شناخت اين مسأله مطرح است كه آيا انسان دارای يك سلسله آگاهیهای فطری (يعنی معلومات غير اكتسابی) است يا نه؟ انسان در طول حیات خود هزارها تصور و تصديق در ذهن خود دارد كه بدون شك اكثريت قريب به اتفاق آنها اكتسابی هستند.
برخی از آیه ٧٨ سورۀ نحل که در آن آمده: «و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده لعلكم تشكرون» خواستهاند چنین استنباط كنند كه همه آگاهیهای انسان اكتسابی است و معلومات فطری در كار نيست.
ظاهر آيه اين است كه وقتی خدا شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد هيچچيز نمیدانستيد، يعنی لوح ضمير شما صاف و پاك بود و هيچ نقشی در آن نبود، چشم و گوش به شما داده شد كه مسلماً بهعنوان نمونهای از حواس است و منحصر بهچشم و گوش نيست و مغز به شما داده شد كه مقصود مايه تفكر است، يعنی در لوح ضمير شما چيزی نوشته نشده بود، با قلم حواس و مغز و عقل است كه روی اين لوح صاف چيزهايی نوشته میشود. اين يك نظريه است.[۹]
[↑] نظريه افلاطون
نظريه ديگری است كه از افلاطون است و عكس اين نظريه است. میگويد انسان وقتی كه به اين دنيا میآيد همه چيز را میداند. چيزی كه نداند وجود ندارد. روح انسان قبل از بدن در دنيای ديگری وجود داشته است. آن دنيا بهقول او دنيا مثل است و روح انسان در دنيای مثل كه به عقيده او حقايق موجودات اين عالم هستند مثل را درك كرده و به حقايق اشياء رسيده است، بعد كه به بدن تعلق میگيرد يك نوع حجاب ميان او و معلومات او برقرار میشود و مثل آدمی میشود كه يك چيزهايی میداند ولی موقتاً فراموش كرده است. بهعقيده او هر كسی كه بهدنيا میآيد همه علوم (مثلا رياضيات) را میداند. پس تعليم و تعلم چيست؟ میگويد تعليم و تعلم، تذكر و يادآوری است، معلم مذكر است يعنی آنچه را كه (متعلم) را باطن میداند به او يادآوری میكند و او به ياد آنچه قبلا میدانسته است میافتد. از اين روست كه "تعليم" در مكتب او فقط تذكر است و بس. اين هم نظريه دوم كه درست نقطه مقابل نظريه اول است.[۱٠]
[↑] نظريه حكمای اسلامی
نظريه سوم اين است كه انسان بعضی چيزها را بالفطره میداند كه آنها البته كم هستند. اصول تفكر انسانی كه اصول مشترك تفكرات همه انسانهاست اصولی فطری هستند و فروع و شاخههای تفكرات، اكتسابی. ولی اينها هم كه میگويند اصول تفكرات، فطری هستند باز نه به آن مفهوم افلاطونی میگويند كه روح انسان در دنيای ديگر اينها را ياد گرفته و اينجا فراموش كرده است، بلكه مقصود اين است كه انسان در اين دنيا متوجه اينها میشود ولی در دانستن اينها نيازمند به معلم و نيازمند به صغری و كبری چيدن و ترتيب قياس دادن يا تجربه كردن و امثال اينها نيست، يعنی ساختمان فكر انسان به گونهای است كه صرف اينكه اين مسایل عرضه بشود كافی است برای اينكه انسان آنها را دريابد، احتياج به استدلال و دليل ندارد، نه اينكه انسان اينها را قبلا میدانسته است. اين، نظريه ديگر است كه معمولا حكمای اسلامی همين نظريه را دارند. ارسطو نيز همين نظريه را با اختلاف در بعضی خصوصيات داشته است.[۱۱]
[↑] نظريه فلاسفه جدید
در ميان فلاسفه جديد نيز اين اختلاف نظر وجود دارد. البته شايد كسی آن نظريه افلاطونی را در دوره جديد معتقد نباشد ولی در دوره جديد هم بعضی از فيلسوفان، برخی از آگاهیها را برای انسان فطری و قبلی میدانند و بعضی ديگر را بعدی و تجربی .قهرمان اين نظريه، فيلسوف بسيار بزرگ معروف دنيا در قرون جديد يعنی كانت است كه او معتقد است به يك سلسله آگاهیها قبلی و غير حاصل از تجربه و حواس، يعنی معلوماتی كه به عقيده او لازمه ساختمان ذهن است.
در ميان فيلسوفان آلمان اين فكر وجود داشته است، ولی اغلب فيلسوفان انگليسی كه بيشتر حسی بودهاند (مثل جان لاك و هيوم) نظرشان عكس اين است، میگويند هيچ معلومی در لوح ضمير انسان نيست و همه چيز را انسان از بيرون دريافت میكند و همه چيز آموختنی است.[۱٢]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پيوستها
پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]- مطهری، مرتضی، فطرت، ص ۱٣
[٢]- مسأله "فطرت"، كه بهتعبير مرتضی مطهری "ام المسائل" معارف اسلامی است، باز به نظر همو، ظاهراً اين كلمه قبل از قرآن سابقهای ندارد و برای اولين بار قرآن اين لغت را در مورد انسان بهكار برده است. رجوع شود به کتاب فطرت، ص ۱۴
[٣]- فطرت چیست و فطریات انسان کدامند؟، پایگاه حوزه
[۴]- در هر دو آیه میتواند معنای فاطِرَ چنین باشد: خدایى كه جداکنندهی آسمانها و زمین است.
[۵]- آیا دین فطری است؟، وبلاگ حکمتآباد
[٦]- كسانی كه بهزبان عربی آشنا هستند میدانند كه وزن "فعلة" دلالت بر نوع يعنی گونه میكند. "جلسة" يعنی نشستن، و "جلسة" يعنی نوع خاصی از نشستن. "جلست جلسة زيد" يعنی نشستم بهگونه نشستن زيد، همانگونه كه زيد مینشيند نشستم. ابن مالك در "الفيه" میگويد: و فعلة لمره كجلسة/و فعلة لهيئة كجلسة
[٧]- فطرت، ص ۱٨
[٨]- همانجا، ص ۱۹
[۹]- همانجا، صص ۴٧-۴٨
[۱٠]- همانجا، ص ۴٨
[۱۱]- همانجا، صص ۴٨-۴۹
[۱٢]- همانجا، صص ۴۹-۵٠
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]