جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

پولس در عهد جدید

از: دانش‌نامه‌ی آريانا

پولس در عهد جدید

(اعمال رسولان)


فهرست مندرجات



پولس رسول که نام اصلی او شائول بود[۱]، در حدود سال پنجم میلادی[٢]، در شهر طرسوس در قیلیقیه، به‌دنیا آمد[٣]. او فرزند یک خانوادۀ روحانی یهودی (پسر یک فریسی و از سبط بنیامین[۴]) بود و از زمان تولد شهروند روم محسوب می‌شد[۵]. زمانی که پولس زاده شد، قوم یهود در زیر سلطۀ امپراتوری روم بود. در آن‌ زمان‌، شهر طرسوس‌ - زادگاه پولس - سومين‌ مركز دانشگاهی‌ دنيا حساب‌ می‌شد و او از آنجا فارغ‌التحصيل‌ شده‌ بود.

هنگامی که او به خدمت کارگزاران امپراتوری روم در سرزمین‌ اسراییل درآمد، نام یونانی پولس را به‌جای نام عبری شائول برگزید[٦]. در آغاز کار او از دشمنان سرسخت ایمان‌داران مسیحی بود[٧] و سرانجام معجزه‌آسا به عیسی مسیح ایمان آورد[٨]. پس از آن، او شخصی‌ بود كه‌ بیش‌ از همه‌ موجب‌ نشر مسیحیت‌ در مراكز اصلی‌ دنیای‌ آن‌ زمان‌ شد و به گفتۀ هنری هَلی، نویسندۀ «راهنمای مطالعۀ کتاب مقدس»، پولس «پس‌ از عیسی‌ بزرگترین‌ مرد همۀ‌ اعصار است»[۹].


[] بخش نخست

زمانی که استیفان‌ (نخستین شهید مسیحیت) در مقابل همان‌ شورایی‌ قرار گرفت كه‌ قبلاً حكم‌ مصلوب‌ شدن‌ عیسی‌ مسیح را صادر كرده‌ بود و نیز بعدها به‌ متوقف‌ ساختن‌ موعظه‌های‌ رسولان‌ مبادرت‌ ورزیده‌ بود و هنگامی که آنان که تحمل شنیدن سخنان استیفان را نداشتند و مانند‌ درندگان‌ وحشی‌ به‌ او هجوم‌ بردند[۱٠] و سنگسارش کردند[۱۱]، «جوانی‌ كه‌ سولس‌ نام‌ داشت‌»[۱٢] نه تنها شاهد ماجرا بود، بلکه «با کشته شدن استیفان موافق بود»[۱٣]. زیرا، چنان به‌نظر می‌رسد كه‌ شائول‌ جوان‌ یكی‌ از اعضای‌ شورای‌ سنهدرین‌ بود[۱۴] و در آن‌ زمان‌ که شورای‌ سنهدرین‌ طی‌ دو جلسه‌، تصمیم‌ به‌ ایجاد مانع‌ برای‌ موعظۀ‌ رسولان‌ گرفته‌ بود، سولس‌ نیز احتمالاً در یكی‌ از این‌ جلسات‌ و یا هر دوی‌ آن‌ها حاضر بود[۱۵]. این داستان در اعمال رسولان چنین آمده:

    استیفان كه [شخص] بسیار باایمان و پر از قدرت روح‌القدس بود، در میان مردم معجزه‌های بزرگ انجام می‌داد.

    اما یك روز چند یهودی از كنیسه‌ای مشهور به «آزاد مردان» برای بحث و مجادله نزد استیفان آمدند. این عده از قیروان، اسكندریه مصر، قیلیقیه و آسیا آمده بودند. ولی كسی نمی‌توانست در برابر روح و حكمت استیفان مقاومت كند.

    پس آنان به چند نفر رشوه دادند تا بگویند ما شنیدیم كه استیفان به موسی و به خدا كفر می‌گفت.

    این تهمت به‌شدت مردم را بر ضد استیفان تحریك كرد. پس سران قوم یهود او را گرفتند و برای محاكمه به مجلس شورا بردند. شاهدان دروغین برضد استیفان شهادت داده، گفتند كه او مرتب به خانه خدا و تورات موسی بد می‌گوید.

    آنان گفتند: «ما با گوش خودمان شنیدیم كه می‌گفت عیسای ناصری خانه خدا را خراب خواهد كرد و تمام احكام موسی را باطل خواهد ساخت!»[۱٦]

در آن‌ زمان‌ حدود ۴٦٠ كنیسه‌ در اورشلیم‌ موجود بود كه‌ بعضی‌ از آن‌ها توسط‌ یهودیان‌ كشورهای‌ مختلف‌ جهت‌ استفادۀ‌ شخصی‌ ساخته‌ شده‌ بود. از بین‌ این‌ كنایس‌، ۵ كنیسه‌ جهت‌ مسافرانی‌ بود كه‌ از قیروان‌، اسكندریه‌، قیلیقیه‌، آسیا و روم‌ به‌ آنجا می‌آمدند[۱٧]. از آنجا كه‌ طرسوس‌ در قیلیقیه‌ قرار داشت، به‌نظر می‌رسد كه‌ سولس‌ نیز از این‌ گروه‌ بود. این‌ یهودیان‌ در واقع‌ در كشورهای‌ بیگانه‌ زاده شده‌ بودند و در بین‌ آن‌ها برخی‌ در مركز فرهنگ‌ یونانی‌ تربیت‌ شده‌ بودند و بنابراین‌ خود را بالاتر از یهودیان‌ ساكن‌ اورشلیم‌ می‌دانستند. اما با این‌ وجود همگی‌ در مقابل‌ استیفان‌ دست‌ به‌دست‌ هم‌ دادند و در حالی كه‌ خود را در مباحثه‌ با او خود را عاجز می‌دیدند، اما مزدورانی‌ را به‌‌عنوان‌ شاهدان‌ كذبه‌ برانگیختند و او را در مقابل‌ شورا حاضر كردند[۱٨]. «آنگاه كاهن اعظم از استیفان پرسید: «آیا این تهمت‌ها صحت دارد؟» استیفان به‌تفصیل پاسخ گفت.»[۱۹]

سخنان‌ استیفان‌ در شورا، عمدتاً شامل‌ بازگو كردن‌ تاریخ‌ عهدعتیق‌ بود كه‌ با مصلوب‌ ساختن‌ عیسی‌ به‌ اوج‌ خود می‌رسید[٢٠]. او در پایان گفت:

    «كدام پیامبری است كه اجداد شما او را شكنجه و آزار نداده باشند، پیامبرانی كه آمدن آن مرد عادل یعنی مسیح را پیشگویی می‌كردند؟ و سرانجام مسیح را نیز گرفتید و كشتید! بلی، شما عمداً با خدا و احكام او مخالفت می‌كنید...»[٢۱]

سران قوم یهود از این سخنان سخت برآشفتند و به‌شدت خشمگین شدند[٢٢]. لوقا در اعمال رسولان می‌نویسد:

    حضار كه دیگر طاقت نداشتند، گوش‌های خود را گرفتند و تا توانستند فریاد زدند و بر سر استیفان ریختند و كشان كشان او را از شهر بیرون بردند تا سنگسارش كنند. كسانی كه علیه استیفان رسماً شهادت دادند با آنانی كه او را سنگسار كردند، عباهای خود را از تن درآوردند و پیش پای جوانی گذاشتند به‌نام پولُس.[٢٣]


[] پولس، دشمن عیسی مسیح

این نخستین‌باری است که در عهد جدید (در اعمال رسولان) از پولس نام برده می‌شود. او شاهد بود در همان حالی كه یهودیان استیفان را سنگسار می‌كردند و او در شمار کسانی بود که با قتل استیفان موافقت کرده بودند. لوقا می‌افزاید:

    «پولُس با كشته‌شدن استیفان موافق بود. از آن روز به‌بعد، شكنجه و آزار ایمان‌داران كلیسای اورشلیم شروع شد. به‌طوری كه همه به یهودیه و سامره فرار كردند. فقط رسولان در اورشلیم باقی ماندند... ایشان از این پیش‌آمد بسیار اندوهگین بودند. اما پولس همه‌جا می‌رفت و ایمان‌داران به مسیح را شكنجه می‌داد. او وارد خانه‌های مردم می‌شد و مردان و زنان را به زور بیرون می‌كشید و به زندان می‌انداخت.»[٢۴]

با این وصف، این‌ اولین‌ باری‌ بود كه‌ كلیسا تحت‌ جفا و شكنجه‌ قرار می‌گرفت‌. تنها دو سال‌ بود كه‌ از تأسیس‌ كلیسا می‌گذشت‌. این‌ جفا چندین‌ ماه‌ به‌رهبری‌ پولس‌ به‌‌طول‌ انجامید. دو نفر از خویشان‌ پولس‌ مسیحی‌ بودند[٢۵]. این‌ جفا با سنگساركردن‌ استیفان‌ شدت‌ گرفت‌. سولس‌ به‌شدت‌ افراد را مورد تهدید و قتل‌ قرار می‌داد[٢٦]. او كلیسا را عذاب‌ می‌داد و دستور می‌داد مردان‌ و زنان‌ را به‌ زندان‌ها افكنند[٢٧] و آن‌ها را به‌خاطر ایمان‌شان‌ كتك‌ بزنند[٢٨]. سولس‌ حكم‌ قتل‌ بسیاری‌ را صادر می‌نمود[٢۹] و به‌طرزی‌ افراط‌‌گرایانه‌ به‌ ویرانی‌ كلیسا ادامه‌ می‌داد[٣٠].


[] ایمان آوردن پولس

پولس در امر تخریب‌ كلیسا بسیار مصمم‌ بود و در حالی كه‌ موفق‌ به‌ پراكنده‌‌سازی‌ كلیسای‌ اورشلیم‌ شده‌ بود، عازم‌ دمشق‌ شد تا به‌جستجوی‌ مسیحیانی‌ بپردازد كه‌ از اورشلیم‌ بدانجا فرار كرده‌اند[٣۱]. در این خصوص در باب نهم اعمال رسولان آمده:

    «و اما پولُس كه از تهدید و كشتار پیروان مسیح هیچ كوتاهی نمی‌كرد، نزد كاهن اعظم اورشلیم رفت و از او معرفی نامه‌هایی خطاب به كنیسه‌ها و عبادتگاه‌های دمشق، پایتخت سوریه خواست تا ایشان با او در امر دستگیری پیروان عیسی، چه مرد و چه زن، همكاری كنند و او بتواند ایشان را دست بسته به اورشلیم بیاورد. پس او رهسپار شد.»[٣٢]

در راه‌ دمشق‌، خداوند در صدای‌ رعد از آسمان‌ بر او ظاهر شد. داستان‌ تبدیل‌ او سه‌‌بار نقل‌ شده‌ است‌. باب‌ ۹، ٢٢: ۵-۱٦، ٢٦: ۱٢-۱٨. این‌ خواب‌ نبود بلكه‌ یك‌ رویای‌ حقیقی‌ بود. او كور شد. كسانی‌ كه‌ همراه‌ او بودند نیز صدایی‌ شنیدند. از این‌ پس‌ او تصمیم‌ گرفت‌ تا عیسی‌ مسیح‌ را كه‌ سال‌ها، بوسیلۀ‌ شكنجۀ‌ بی‌وقفۀ‌ مسیحیان‌ آزار می‌نمود، خدمت‌ نماید[٣٣]. لوقا می‌نویسد:

    در راه، در نزدیكی دمشق، ناگهان نوری خیره‌كننده از آسمان گرداگرد پولس تابید، به‌طوری كه بر زمین افتاد و صدایی شنید كه به او می‌گفت: «پولس، پولس، چرا این‌قدر مرا رنج می‌دهی؟» پولس پرسید: «آقا، شما كیستید؟» آن صدا جواب داد: «من عیسی هستم، همان كسی كه تو به او آزار می‌رسانی! اكنون برخیز، به شهر برو و منتظر دستور من باش.» همسفران پولس مبهوت ماندند، چون صدایی می‌شنیدند ولی كسی را نمی‌دیدند! وقتی پولس به‌خود آمد و از زمین برخاست، متوجه شد كه چیزی نمی‌بیند. پس دست او را گرفتند و به دمشق بردند. در آنجا سه روز نابینا بود و در این مدت چیزی نخورد و ننوشید.[٣۴]

او روزهای‌ بی‌شماری‌ را در دمشق‌ سپری‌ نمود و آنجا مشغول‌ موعظه‌ دربارۀ‌ عیسی‌ بود. سپس‌ یهودیان‌ درصدد قتل‌ او برآمدند. او به‌ عربستان‌ نقل‌ مكان‌ نمود و سپس‌ دوباره‌ به‌ دمشق‌ بازگشت‌. او به‌طور كلی‌ سه‌ سال‌ را در عربستان‌ و دمشق‌ سپری‌ نمود. سپس‌ به‌ اورشلیم‌ بازگشت‌[٣۵] و ۱۵ روز در آنجا اقامت‌ گزید. آن‌ها قصد قتل‌ او كردند. پس‌ او به‌ طرسوس‌ مراجعت‌ نمود[٣٦]. چند سال‌ بعد برنابا او را به‌ انطاكیه‌ برد[٣٧]. در باب نهم اعمال رسولان آمده:

    در دمشق، شخصی مسیحی به‌نام حنانیا زندگی می‌كرد. خداوند در رؤیا به او فرمود: «حنانیا!» حنانیا جواب داد: «بلی، ای خداوند!» خداوند فرمود: «برخیز و به كوچه راست، به خانه یهودا برو و سراغ پولس طرسوسی را بگیر. الان او مشغول دعاست. من در رؤیا به او نشان داده‌ام كه شخصی به‌نام حنانیا می‌آید و دست بر سر او می‌گذارد تا دوباره بینا شود!» حنانیا عرض كرد: «خداوندا، ولی من شنیده‌ام كه این شخص به ایمان‌داران اورشلیم بسیار آزار رسانده است! و می‌گویند از طرف كاهنان اعظم اجازه دارد كه تمام ایمان‌داران دمشق را نیز بازداشت كند!» اما خداوند فرمود: «برو و آنچه می‌گویم، انجام بده چون او را انتخاب كرده‌ام تا پیام مرا به قوم‌ها و پادشاهان و هم‌چنین بنی‌اسرائیل برساند. من به او نشان خواهم داد كه چقدر باید در راه من زحمت بكشد.»

    پس حنانیا رفته، پولس را یافت و دست خود را بر سر او گذاشت و گفت: «برادر پولس، خداوند یعنی همان عیسی كه در راه به تو ظاهر شد، مرا فرستاده است كه برای تو دعا كنم تا از روح‌القدس پر شوی و چشمانت نیز دوباره بینا شود.» در همان لحظه، چیزی مثل پولك از چشمان پولس افتاد و بینا شد. او بی‌درنگ برخاست و غسل تعمید یافت. سپس غذا خورد و قوت گرفت و چند روز در دمشق نزد ایمان‌داران ماند. آنگاه به كنیسه‌های یهود رفت و به همه اعلام كرد كه عیسی در حقیقت فرزند خداست!

    كسانی كه سخنان او را می‌شنیدند، مات و مبهوت می‌ماندند و می‌گفتند: «مگر این همان نیست كه در اورشلیم پیروان عیسی را شكنجه می‌داد و اینجا نیز آمده است تا آنان را بگیرد و زندانی كند و برای محاكمه نزد كاهنان اعظم ببرد؟»

    ولی پولس با شور و اشتیاق فراوان موعظه می‌كرد و برای یهودیان دمشق با دلیل و برهان ثابت می‌نمود كه عیسی در حقیقت همان مسیح است.

    پس طولی نكشید كه سران قوم یهود تصمیم گرفتند او را بكشند. پولس از نقشه آنان باخبر شد و دانست كه شب و روز كنار دروازه‌های شهر كشیك می‌دهند تا او را به قتل برسانند. پس طرفداران پولس یك شب او را در سبدی گذاشتند و از شكاف حصار شهر پایین فرستادند. وقتی به اورشلیم رسید بسیار كوشید تا نزد ایمان‌داران برود. ولی همه از او می‌ترسیدند و تصور می‌كردند كه حیله‌ای در كار است. تا این‌كه برنابا او را نزد رسولان آورد و برای ایشان تعریف كرد كه چگونه پولس در راه دمشق خداوند را دیده و خداوند به او چه فرموده و این‌كه چگونه در دمشق با قدرت به‌نام عیسی وعظ كرده است. آنگاه او را در جمع خود راه دادند و پولس از آن پس همیشه با ایمان‌داران بود، و به‌نام خداوند با جرأت موعظه می‌كرد. ولی عده‌ای از یهودیان یونانی زبان كه پولس با ایشان بحث می‌كرد، توطئه چیدند تا او را بكشند. وقتی سایر ایمان‌داران از وضع خطرناك پولس آگاه شدند، او را به قیصریه بردند و از آنجا به‌خانه‌اش در طرسوس روانه كردند. به این ترتیب، پولس پیرو مسیح شد، و كلیسا آرامش یافت و قوت گرفت و در یهودیه و جلیل و سامره پیشرفت كرد.[٣٨]

وقتی پس از قتل استیفان، شكنجه و آزار ایمان‌داران اورشلیم شروع شد، آنانی كه از اورشلیم فرار كرده بودند، تا فینیقیه و قبرس و انطاكیه پیش رفتند و پیغام انجیل را فقط به یهودیان رساندند. اما در حدود ۴٢ میلادی،‌ مسیحیان‌ اهل‌ قبرس‌ و قیروان‌، احتمالاً با شنیدن‌ پذیرش‌ كرنیلیوس‌ در كلیسا، به‌ انطاكیه‌ آمدند و شروع‌ به‌ موعظۀ‌ انجیل‌ در میان‌ غیر یهودیان‌ كردند و بر این‌ امر تأكید می‌نمودند كه‌ لازم‌ نیست‌ كه‌ آنان‌ ابتدا یهودی‌ شده‌ و سپس‌ مسیحی‌ گردند. كوشش این چند نفر را به ثمر رسید، به‌طوری كه بسیاری از این غیر یهودیان ایمان آوردند.

كلیسای‌ اورشلیم‌ از این‌ امر مطلع‌ شد. اعضای‌ این‌ كلیسا در حالی‌ كه‌ بوسیلۀ‌ توضیحات‌ پطرس‌ متقاعد شده‌ بودند كه‌ این‌ امر از طرف‌ خدا بوده‌ است‌، برنابا را جهت‌ فرستادن‌ هدیه‌ از سوی‌ كلیسای‌ مادر مأمور داشتند. در این‌ زمان‌ عدۀ‌ كثیری‌ از یهودیان‌ نیز ایمان‌ آوردند.

    وقتی این خبر به گوش ایمان‌داران كلیسای اورشلیم رسید، برنابا را كه اهل قبرس بود، به انطاكیه فرستادند تا به این نوایمانان كمك كند. وقتی برنابا به آنجا رسید و دید كه خدا چه كارهای شگفت‌آوری انجام می‌دهد، بسیار شاد شد و ایمان‌داران را تشویق كرد كه به هر قیمتی كه شده، از خداوند دور نشوند. برنابا شخصی مهربان و پر از روح‌القدس بود و ایمانی قوی داشت. در نتیجه، مردم دسته دسته به خداوند ایمان می‌آوردند.[٣۹]

برنابا ابتدا به‌ طرسوس‌ كه‌ در ۱۵٠ كیلومتری‌ شمال‌ غربی‌ انطاكیه‌ قرار داشت‌، جهت‌ یافتن‌ سولس‌ رفت‌ و سپس‌ با هم‌ عازم‌ انطاكیه‌ شدند. به‌ نظر می‌رسد كه‌ این‌ واقعه‌ حدود ۱٠ سال‌ پس‌ از ایمان‌ آوردن‌ سولس‌ باشد. او سه‌ سال‌ را در عربستان‌ سپری‌ كرده‌ بود و بقیه‌ را نیز تا آنجایی‌ كه‌ مشخص‌ است‌ در طرسوس‌ گذرانیده‌ است‌. خدا از سولس‌ دعوت‌ كرده‌ بود تا «به‌ سوی‌ امتهای‌ بعید» رفته‌ انجیل‌ را موعظه‌ كند[۴٠]. بدون‌ شك‌، او وقت‌ خود را در بشارت‌ بی‌وقفۀ‌ مژدۀ‌ عیسی‌ گذرانیده‌ بود و حالا یكی‌ از رهبران‌ فعال‌ در مركز نو بنیاد مسیحیت‌ در بین‌ امت‌ها محسوب‌ می‌شد.

انطاكیه‌ یكی‌ از شهرهای‌ امپراطوری‌ روم‌ بود. جمعیت‌ این‌ شهر ۵٠٠٠٠٠ نفر تخمین‌‌زده‌ شده‌ بود و تحت‌ فرمانروایی‌ روم‌ و اسكندریه‌ قرار داشت‌. انطاكیه‌ بوسیلۀ‌ دریای‌ مدیترانه‌ به‌ شاهراه‌های‌ مشرق‌ راه‌ می‌یافت‌. این‌ شهر در ۵٠٠ كیلومتری‌ شمال‌ اورشلیم‌ قرار داشت‌ و «ملكۀ‌ شرق‌» و «انطاكیۀ‌ زیبا» نامیده‌ شده‌ بود. انطاكیه‌ مركز ذخایر و ثروت‌ مردم‌، زیبایی‌ یونان‌ و تجمل‌ شرقی‌ محسوب‌ می‌شد. این‌ شهر مركز پرستش‌ عشتاروت‌ بود و همین‌ امر موجب‌ بروز آزادی‌ها و بی‌بند و باری‌های‌ اخلاقی‌ و بی‌شرمی‌های‌ مفرط‌ در آنجا شده‌ بود.

اما در همین‌ نقطه‌ بسیاری‌ از مردم‌ مسیح‌ را پذیرفتند. انطاكیه‌ محلی‌ بود كه‌ برای‌ اولین‌بار نام‌ «مسیحی‌» به‌ ایمان‌داران‌ به‌ مسیح‌ اطلاق‌ شد. این‌ شهر مركز فعالیت‌های‌ سازماندهی‌ شده‌ جهت‌ مسیحی‌ كردن‌ جهان‌ بود[۴۱].

    برنابا به طرسوس رفت تا پولس را بیابد. وقتی او را پیدا كرد به انطاكیه آورد و هر دو یك سال در انطاكیه ماندند و عده زیادی از نوایمانان را تعلیم دادند. در انطاكیه بود كه برای نخستین‌بار پیروان عیسی مسیح را «مسیحی» لقب دادند... در زمان فرمانروایی «كلودیوس» قیصر، سرزمین اسراییل دچار قحطی سختی شد. پس، مسیحیان آنجا تصمیم گرفتند هر كس در حد توانایی خود، هدیه‌ای بدهد تا برای مسیحیان یهودیه بفرستند. این كار را كردند و هدایای خود را به‌دست برنابا و پولس سپردند تا نزد كشیشان كلیسای اورشلیم ببرند.[۴٢]

    برنابا و پولس به اورشليم رفتند و هدايای مسيحيان را به كليسا دادند و بعد به شهر انطاكيه بازگشتند. در اين سفر يوحنا معروف به مرقس را نيز با خود بردند.[۴٣]


[] اولین‌ سفر بشارتی‌ پولس (غلاطیه‌، حدود ۴۵-۴٨ میلادی)

انطاكیه‌ خیلی‌ زود تبدیل‌ به‌ مركز مسیحیان‌ غیریهودی‌ شد. یكی‌ از معلمین‌ این‌ كلیسا، برادر ناتنی‌ هیرودیس‌ بود[۴۴]؛ كه‌ احتمالاً به‌‌همین‌ دلیل‌ كلیسا اعتبار قابل‌ توجهی‌ كسب‌ نمود. این‌ كلیسا، محل‌ فرماندهی‌ و شكل‌دهی‌ خدمات‌ بشارتی‌ پولس‌ شد. او سفرهای‌ بشارتی‌ خود را از انطاكیه‌ آغاز كرد و هر بار پس‌ از مراجعت‌ به‌ كلیسای‌ انطاكیه‌، گزارش‌ سفرهای‌ خود را تحویل‌ می‌داد.

اكنون‌ مدت‌ ۱٢ یا ۱۴ سال‌ از مسیحی‌ شدن‌ پولس‌ می‌گذشت‌ و او از رهبران‌ كلیسای‌ انطاكیه‌ محسوب‌ می‌شد و زمان‌ آن‌ رسیده‌ بود كه‌ نام‌ مسیح‌ را به‌ سرزمین‌های‌ دور دست‌تر، بین‌ غیر یهودیان‌ بشارت‌ دهد[۴۵].

    در كلیسای انطاكیه سوریه، تعدادی نبی و معلم وجود داشت كه عبارت بودند از: برنابا، شمعون كه به او «سیاه چهره» نیز می‌گفتند، لوكیوس اهل قیروان، مناحم كه برادر همشیر هیرودیس پادشاه بود، و پولس . یك روز، وقتی این اشخاص روزه گرفته بودند و خدا را عبادت می‌كردند روح‌القدس به ایشان فرمود: «برنابا و پولس را وقف كار مخصوصی بكنید كه من برای آنان در نظر گرفته‌ام.» پس چند روز بیشتر روزه گرفتند و دعا كردند و بعد دست‌هایشان را بر سر آن دو گذاشتند و آنان را به‌دست خدا سپردند.

    برنابا و پولس با هدایت روح‌القدس سفر خود را آغاز كردند. نخست به بندر سُلوكیه رفتند و از آنجا با كشتی عازم جزیره قبرس شدند. در قبرس به شهر سَلامیس رفتند و در كنیسه یهودیان كلام خدا را موعظه كردند. یوحنا معروف به مرقس نیز همراه ایشان بود و كمك می‌كرد. در آن جزیره، شهر به شهر گشتند و پیغام خدا را به مردم رساندند تا این‌كه به شهر پافُس رسیدند. در پافُس به یك جادوگر یهودی برخوردند به‌نام باریشوع كه ادعای پیغمبری می‌كرد و با «سرجیوس پولس» كه فرماندار رومی قبرس و شخصی برجسته و دانا بود، طرح دوستی ریخته بود. فرماندار برنابا و پولس را به‌حضور خود احضار كرد، چون می‌خواست پیغام خدا را از زبان آنان بشنود. ولی آن جادوگر كه نام یونانی او اَلیما بود، مزاحم می‌شد و نمی‌گذاشت فرماندار به پیغام برنابا و پولس گوش دهد و سعی می‌كرد نگذارد به خداوند ایمان بیاورد.

    آنگاه پولس كه سرشار از روح‌القدس بود، نگاه غضب‌آلودی به آن جادوگر انداخت و گفت: «ای فرزند شیطان، ای حیله‌گر بد ذات، ای دشمن تمام خوبی‌ها، آیا از مخالفت كردن با خدا دست برنمی‌داری؟ حال كه چنین است، خدا تو را چنان می‌زند كه تا مدتی كور شوی!»

    چشمان الیما فوری تیره و تار شد. او كوركورانه به این‌سو و آن‌سو می‌رفت و التماس می‌كرد یك‌نفر دست او را بگیرد و راه را به او نشان دهد. وقتی فرماندار این را دید از قدرت په‌یام خدا متحیر شد و ایمان آورد.

    پولس و همراهانش پافس را ترك كردند و با كشتی عازم پَمفلیه شدند و در بندر پِرجه پیاده شدند. در آنجا یوحنا معروف به مرقس از ایشان جدا شد و به اورشلیم بازگشت . ولی برنابا و پولس به شهر انطاكیه در ایالت پیسیدیه رفتند.

    روز شنبه برای پرستش خدا به كنیسه یهود وارد شدند. وقتی قرائت تورات و كتاب پیغمبران تمام شد، رؤسای كنیسه به آنان گفتند: «برادران، اگر پیام آموزنده‌ای برای ما دارید، بفرمایید.»[۴٦]

تاکنون همه‌‌جا صحبت‌ برنابا و پولس‌ است‌ اما از اين‌ به‌ بعد، اين‌ ترتيب‌ به‌ پولس‌ و برنابا تغيير می‌يابد. حالا ديگر پولس‌ مسؤوليت‌ رهبری‌ را به‌‌عهده‌ دارد و عیسی مسیح را به یهودیان می‌شناساند. در انطاكيۀ‌ پيسيديه‌، پولس‌ بر حسب‌ عادت‌، كار خود را در كنيسۀ‌ يهوديان‌ آغاز کرد. در آنجا برخی‌ از يهوديان‌ و تعداد زيادی‌ از غير يهوديان‌ ساكن‌ در آن‌ منطقه‌، ايمان‌ آوردند[۴٧]. اما يهوديان‌ كه‌ بشارت‌ انجيل‌ را نپذيرفتند، مقدمات‌ جفا و شكنجه‌ را فراهم‌ نمودند و پولس‌ و برنابا را از شهر بيرون‌ انداختند[۴٨].

    پولس از جا برخاست و با دست اشاره كرد تا ساكت باشند و گفت: «ای قوم بنی‌اسرائیل، و همه شما كه به خدا احترام می‌گذارید! اجازه بدهید سخنان خود را با اشاره مختصری به تاریخ بنی‌اسرائیل آغاز كنم:

    «خدای بنی‌اسرائیل، اجداد ما را انتخاب كرد و با شكوه و جلال تمام از چنگ مصریان رهایی بخشید و سرافراز نمود. در آن چهل سالی كه در بیابان سرگردان بودند، او آنان را تحمل كرد. سپس، هفت قوم ساكن كنعان را از بین برد و سرزمین آنان را به اسرائیل به ارث داد. پس از آن، چهار صد و پنجاه سال، یعنی تا زمان سموئیل نبی، رهبران گوناگون، این قوم را اداره كردند.

    «پس از آن، قوم خواستند برای خود پادشاهی داشته باشند؛ و خدا شائول، پسر قیس از قبیله بنیامین را به ایشان داد كه چهل سال سلطنت كرد. ولی خدا او را بركنار نمود و داود را به‌جای وی پادشاه ساخت و فرمود: داود، پسر یسی، محبوب دل من است. او كسی است كه هر چه بگویم اطاعت می‌كند. و عیسی، آن نجات‌دهنده‌ای كه خدا وعده‌اش را به اسرائیل داد، از نسل همین داود پادشاه است.

    «ولی پیش از آمدن او، یحیای پیغمبر موعظه می‌كرد كه لازم است هر كس در اسرائیل از گناهان خود دست بكشد، به‌سوی خدا بازگشت نماید و تعمید بگیرد. وقتی یحیی دوره خدمت خود را تمام كرد به مردم گفت: آیا شما خیال می‌كنید كه من مسیح هستم؟ نه، من مسیح نیستم. مسیح بزودی خواهد آمد. من خیلی ناچیزتر از آنم كه كفش‌هایش را در مقابل پای‌هایش قرار دهم.

    «برادران، خدا این نجات را به همه ما هدیه كرده است. این نجات هم برای شماست كه از نسل ابراهیم می‌باشید و هم برای شما غیر یهودیان كه به خدا احترام می‌گذارید.

    «ولی یهودیانِ شهر اورشلیم، با سران قوم خود عیسی را كشتند، و به این ترتیب پیشگویی انبیا را تحقق بخشیدند. ایشان او را نپذیرفتند و پی نبردند كه او همان كسی است كه پیامبران در باره‌اش پیشگویی كرده‌اند، با اینكه هر شنبه نوشته‌های آن پیغمبران را می‌خواندند و می‌شنیدند. هر چند عیسی بی‌تقصیر بود، ولی به پیلاطوس اصرار كردند كه او را بكشد. سرانجام وقتی تمام بلاهای پیشگویی شده را بر سر او آوردند، او را از صلیب پایین آوردند، و در قبر گذاشتند. ولی خدا باز او را زنده كرد! و كسانی كه همراه او از جلیل به اورشلیم آمده بودند، چندین‌بار او را دیدند، و بارها در همه جا به همه كس این واقعه را شهادت داده‌اند.

    «من و برنابا برای همین به اینجا آمده‌ایم تا این پیغام را به‌شما نیز برسانیم و بگوییم كه خدا عیسی را زنده كرده است این همان وعده‌ای است كه خدا به اجداد ما داد و حالا در زمان ما به آن وفا كرده است. در كتاب زبور فصل دوم، خدا درباره عیسی می‌فرماید: امروز تو را كه پسر من هستی سرافراز كرده‌ام.

    «خدا قول داده بود كه او را زنده كند و به او عمر جاوید بخشید. این موضوع در كتاب آسمانی نوشته شده است كه می‌فرماید: آن بركات مقدسی را كه به داود وعده دادم، برای تو انجام خواهم داد. در قسمت دیگری از زبور به‌طور مفصل شرح می‌دهد كه خدا اجازه نخواهد داد بدن فرزند مقدسش در قبر بپوسد. این آیه اشاره به داود نیست چون داود، در زمان خود مطابق میل خدا خدمت كرد و بعد مرد، دفن شد و بدنش نیز پوسید. پس این اشاره به شخص دیگری است، یعنی به كسی است كه خدا او را دوباره زنده كرد و بدنش از مرگ ضرر و زیانی ندید.

    «برادران، توجه كنید! در این عیسی برای گناهان شما امید آمرزش هست. هر كه به او ایمان آورد، از قید تمام گناهانش آزاد خواهد شد و خدا او را خوب و شایسته به‌حساب خواهد آورد؛ و این كاری است كه شریعت یهود هرگز نمی‌تواند برای ما انجام دهد. پس مواظب باشید مبادا گفته‌های پیغمبران شامل حال شما نیز بشود كه می‌گویند: شما كه حقیقت را خوار می‌شمارید، ببینید و تعجب كنید و نابود شوید! چون در زمان شما كاری می‌كنم كه اگر هم بشنوید، باور نخواهید كرد.»

    آن روز وقتی مردم از كنیسه بیرون می‌رفتند، از پولس خواهش كردند كه هفته بعد نیز برای ایشان صحبت كند. عده‌ای از یهودیان و غیریهودیان خداشناس نیز كه در آنجا عبادت می‌كردند، به‌دنبال پولس و برنابا رفتند. برنابا و پولس همه را تشویق می‌كردند كه به رحمت خدا توكل كنند. هفته بعد تقریباً همه مردم شهر آمدند تا كلام خدا را از زبان آنان بشنوند.

    اما وقتی سران یهود دیدند كه مردم این‌چنین از پیغام رسولان استقبال می‌كنند، از روی حسادت از آنان بدگویی كردند و هر چه پولس می‌گفت، ضد آن را می‌گفتند.

    آنگاه پولس و برنابا با دلیری گفتند: «لازم بود كه پیغام خدا را اول به شما یهودیان برسانیم. ولی حالا كه شما آن را رد كردید، آن را به غیریهودیان اعلام خواهیم كرد، چون شما نشان دادید كه لایق حیات جاودانی نیستید. و این درست همان است كه خداوند به ما فرمود: من تو را تعیین كردم تا برای اقوام غیریهود نور باشی و ایشان را از چهار گوشه دنیا به‌سوی من راهنمایی كنی.»

    وقتی غیریهودیان این را شنیدند، بسیار شاد شدند و پیغام پولس را با شادی قبول كردند و آنان كه برای حیات جاودانی تعیین شده بودند، ایمان آوردند. به این ترتیب، پیام خدا به تمام آن ناحیه رسید.

    آنگاه سران قوم یهود، زنان دیندار و متشخص و بزرگان شهر را برضد پولس و برنابا تحریك كردند، و بر سر ایشان ریختند و آنان را از آنجا بیرون راندند. پولس و برنابا نیز در مقابل این عمل، گرد و خاك آن شهر را از كفش‌های خود تكاندند و از آنجا به شهر قونیه رفتند. اما كسانی كه در اثر پیغام آنان ایمان آوردند، سرشار از شادی و روح‌القدس شدند.[۴۹]

در ايقونيه‌ كه‌ در ۱۵٠ كيلومتری‌ شرقی‌ انطاكيۀ‌ پيسيديه‌ قرار داشت‌، آن‌ها مدت‌ مديدی‌ اقامت‌ گزيدند[۵٠]. آن‌ها در آنجا معجزات‌ و نشانه‌های‌ زيادی‌ انجام‌ دادند و عدۀ‌ كثيری‌ ايمان‌ آوردند[۵۱]. سپس‌ آنانی‌ كه‌ ايمان‌ نداشتند، آن‌ها را از شهر اخراج‌ كردند.

در لستره‌ كه‌ در حدود ٣٠ كيلومتری‌ جنوب‌ ايقونيه‌ قرار داشت‌، پولس‌ شخص‌ فلجی‌ را شفا داد و جمعيت‌ حاضر با ديدن‌ اين‌ معجزه‌، تصور كردند كه‌ او يكی‌ از خدايان‌ است‌. بعدها آن‌ها او را سنگسار كردند و او را به‌ حال‌ مرگ‌ واگذاشتند. لستره‌ محل‌ زندگی‌ تيموتائوس‌ بود[۵٢]. احتمالاً تيموتائوس‌ نيز شاهد اين‌ مناظر بوده‌ است[۵٣].

در دربه‌ كه‌ در ۵٠ كيلومتری‌ جنوب‌ شرقی‌ لستره‌ قرار داشت‌، آن‌ها موفق‌ به‌ امر شاگردسازی‌ بين‌ افراد زيادی‌ شدند. آن‌ها سپس‌ به‌ لستره، ايقونيه‌ و انطاكيه‌ بازگشتند.

خار در جسم‌ پولس‌[۵۴]. حدود ۱۴ سال‌ پيش‌ از نوشتن‌ رسالۀ‌ دوم‌ قرنتيان‌ يعنی‌ همزمان‌ با ورود او به‌ غلاطيه‌ بود[۵۵].

    در شهر قونیه نیز پولس و برنابا به‌عبادتگاه یهود رفتند و چنان با قدرت سخن گفتند كه عده زیادی از یهودیان و غیر یهودیان ایمان آوردند. اما یهودیانی كه به‌پیغام خدا پشت‌پا زده بودند، غیریهودیان را نسبت به پولس و برنابا بدگمان ساختند و تا توانستند از آنان بدگویی كردند. باوجود این، پولس و برنابا مدت زیادی آنجا ماندند و با دلیری پیغام خدا را به‌مردم اعلام نمودند. خداوند نیز به ایشان قدرت داد تا معجزاتی بزرگ و حیرت‌آور انجام دهند تا ثابت شود كه پیغام‌شان از سوی خداست. اما در شهر دو دستگی ایجاد شد؛ گروهی طرفدار سران قوم بودند و گروهی دیگر طرفدار رسولان مسیح.

    وقتی پولس و برنابا پی بردند كه غیر یهودیان با یهودیان و سران قوم یهود توطئه چیده‌اند كه ایشان را مورد حمله قرار دهند و سنگسار كنند، به شهرهای لیكائونیه، یعنی لِستره و دِربه و اطراف آنجا فرار كردند. در ضمن، هرجا می‌رفتند پیغام خدا را به‌مردم می‌رساندند.

    در لستره به‌مردی كه لنگ مادرزاد بود بر خوردند كه هرگز راه نرفته بود. هنگامی كه پولس موعظه می‌كرد، او خوب گوش می‌داد و پولس دید ایمان شفا یافتن را دارد. پس به او گفت: «بلند شو بایست!» او نیز از جا جست و براه افتاد! وقتی حاضران این واقعه را دیدند فریاد برآورده، به زبان محلی گفتند: «این اشخاص خدایان هستند كه به‌صورت انسان در آمده‌اند!» ایشان تصور كردند كه برنابا زئوس و پولس هِرمِس است، چون پولس بیان خوبی داشت و هرمس نیز سخنگوی خدایان بود. زئوس و هرمس هر دو از خدایان یونانی بودند. پس كاهن معبد زئوس، واقع در بیرون شهر، برای پولس و برنابا حلقه‌های گل آورد و می‌خواست همراه مردم نزدیك دروازه شهر، برای آن دو، گاو و گوسفند قربانی كند تا ایشان را بپرستد.

    اماوقتی برنابا و پولس متوجه قصد مردم شدند، از ترس لباس‌های خود را پاره كردند و به‌میان مردم رفتند و فریاد زدند: «ای مردم، چه می‌كنید؟ ما هم مثل خود شما انسان هستیم! ما آمده‌ایم به شما بگوییم كه از این كارها دست بردارید. ما برای شما مژده آورده‌ایم و شما را دعوت می‌كنیم كه این چیزهای بیهوده را نپرستید و به‌جای آن در حضور خدای زنده دعا كنید كه آسمان و زمین و دریا و هر چه را كه در آن‌هاست آفرید. در دوران گذشته، خدا قوم‌ها را به‌حال خود رها كرد تا به‌هر راهی كه می‌خواهند بروند، با این‌كه برای اثبات وجود خود، همواره دلیل كافی به‌ایشان می‌داد، و از رحمت خود به‌موقع باران می‌فرستاد، محصول خوب و غذای كافی می‌داد و دل همه را شاد می‌ساخت.»

    با تمام این كوشش‌ها، بالاخره پولس و برنابا با زحمت توانستند مردم را از تقدیم قربانی به ایشان باز دارند. ولی چند روز بعد، اوضاع تغییر كرد. یك عده یهودی از انطاكیه و قونیه آمدند و اهالی شهر را چنان تحریك نمودند كه بر سر پولس ریختند و او را سنگسار كردند و به‌گمان این‌كه دیگر مرده است، او را كشان كشان به بیرون شهر بردند. اما همین‌طور كه مسیحیان دور او به حالت دعا ایستاده بودند، او برخاست و به شهر بازگشت و روز بعد با برنابا به شهر دربه رفت. در آنجا نیز پیغام خدا را به مردم اعلام كردند و عده‌ای را شاگرد مسیح ساختند. بعد از آن باز به لستره، قونیه و انطاكیه بازگشتند. در این شهرها مسیحیان را كمك می‌كردند تا محبت خود را نسبت به خدا و یكدیگر حفظ كنند و در ایمان پایدار باشند و می‌گفتند كه باید با گذشتن از تجربیات سخت، وارد ملكوت خدا شوند. سپس در هر كلیسا، مسیحیان باتجربه را به‌عنوان كشیش تعیین كردند. آنگاه روزه گرفته، برای ایشان دعا كردند و آنان را به‌دست خداوندی كه به او ایمان داشتند سپردند. پس از آن، از راه پیسیدیه به پمفلیه سفر كردند. و باز در پرجه موعظه كردند و از آنجا به اتالیه رفتند.

    سرانجام، با كشتی به انطاكیه سوریه بازگشتند، یعنی به شهری كه این سفر طولانی را از آنجا آغاز كرده و در آن انتخاب شده بودند تا این خدمت را انجام دهند. وقتی پولس و برنابا به انطاكیه رسیدند، مسیحیان را دور هم جمع كردند و گزارش سفر خود را تقدیم نمودند و مژده دادند كه چگونه خدا درهای ایمان را به‌روی غیر یهودیان نیز گشوده است. آنان مدت زیادی نزد مسیحیان انطاكیه ماندند.[۵٦]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[٢]-
[٣]- طَرسوس، تارس، تارسوس یا ترسوس (به یونانی: Ταρσός) نام شهر و بخش بزرگی در استان مرسین ترکیه کنونی‌است. این شهر در ۱۵ کیلومتری مرسین و ۴۰ کیلومتری آدانا است. این شهر پیشینهٔ تاریخی کهنی دارد. در زمان چیرگی رومیان مرکز استان کیلیکیه بود. این شهر پیشینهٔ تاریخی کهنی دارد و در زمان چیرگی رومیان مرکز استان قیلیقیه یا کیلیکیه بود. در اعمال رسولان، باب ٢٢، آیۀ ۳ از زبان پولس آمده: «من نیز مانند شما یهودی هستم و در شهر طرسوس قیلیقیه به‌دنیا آمده‌ام.»
[۴]- اعمال رسولان ۲۳: ٦، رساله به فیلیپیان ۳: ۵
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]- اعمال ٢٦: ۱٠
[۱۵]- اعمال ۴: ۱-٢٢، ۵: ۱٧-۴٠
[۱٦]- اعمال ٦: ٨-۱۴
[۱٧]- اعمال ٦: ۹
[۱٨]- راهنمای مطالعۀ کتاب مقدس، ص ٦٠۵
[۱۹]- اعمال ٧: ۱-٢
[٢٠]- راهنمای مطالعۀ کتاب مقدس، ص ٦٠٦
[٢۱]- اعمال ٧: ۵٢-۵٣
[٢٢]- اعمال ٧: ۵۴
[٢٣]- اعمال ٧: ۵٧-۵٨
[٢۴]- اعمال ٨: ۱-٣
[٢۵]- رومیان‌ ۱٦: ٧
[٢٦]- اعمال ۹: ۱
[٢٧]- اعمال ٨: ٣
[٢٨]- اعمال ٢٢: ۱۹ و ٢٠
[٢۹]- اعمال ٢٦: ۱٠-۱۱
[٣٠]- غلاطیان‌ ۱: ۱٣
[٣۱]- راهنمای مطالعۀ کتاب مقدس، ص ٦٠٨
[٣٢]- اعمال ۹: ۱-٣
[٣٣]- راهنمای مطالعۀ کتاب مقدس، ص ٦٠٨
[٣۴]- اعمال ۹: ٣-۹
[٣۵]- غلاطیان‌ ۱: ۱٨
[٣٦]- اعمال ۹: ٣٠
[٣٧]- اعمال ۱۱: ٢۵
[٣٨]- اعمال ۹: ۱٠-٣۱
[٣۹]- اعمال ۱۱: ٢٢-٢۴
[۴٠]- اعمال ٢٢: ٢۱
[۴۱]- راهنمای مطالعۀ کتاب مقدس، صص ٦۱٠-٦۱۱
[۴٢]- اعمال ۱۱: ٢٨-٣٠
[۴٣]- اعمال ۱٢: ٢۵
[۴۴]- اعمال ۱٣: ۱
[۴۵]- اعمال ٢٢: ٢۱
[۴٦]- اعمال ۱٣: ۱-۱۵
[۴٧]- اعمال ۱٣: ۴٣ و ۴٨ و ۴۹
[۴٨]- راهنمای مطالعۀ کتاب مقدس، ص ٦۱٣
[۴۹]-
[۵٠]- اعمال ۱۴: ٣
[۵۱]- اعمال ۱۴: ۱
[۵٢]- اعمال ۱٦: ۱
[۵٣]- دوم‌ تيموتائوس‌ ٣: ۱۱
[۵۴]- دوم‌ قرنتيان‌ ۱٢: ٢ و ٧
[۵۵]- غلاطيان‌ ۴: ۱٣ به‌ توضيح‌ مربوط‌ به‌ دوم‌ قرنتيان‌ ۱۴ مراجعه‌ شود
[۵٦]- اعمال ۱۴: ۱-٢٨



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها