خاستگاههای ایدیولوژیک
و
ساختار سازمانی طالبان
فهرست مندرجات
- تنوع برداشتها و تعریفها از طالبان
- هویت تباری و زبانی طالبان
- استراتژی سیاسی طالبان
- استراتژی سیاسی دولت افغانستان و جامعه جهانی
- نگاه به آینده
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[قبل] [بعد]
تداوم خشونتها و درگیریهای مسلحانه، بحران و منازعهی افغانستان را بهیکی از پیچیدهترین و طولانیترین جنگهای تاریخ معاصر تبدیل نموده است. در مقایسه با جنگهای جهانی اول و دوم که در کمتر از ۵ سال خاتمه یافتند، جنگ افغانستان عمری نزدیک بهچهار دهه دارد. از زمان ظهور طالبان در سال ۱٣٧۵، این گروه، یکی از بازیگران مهم اما بهغایت مبهم و رازآلود معضلهی افغانستان و در سالهای اخیر پاکستان شده است. فقدان شناخت درست و کامل از این پدیده، یکی از دلایل اصلی ناکامیها در مبارزه و یا مذاکره با آنها میباشد. شناخت نادرست و غیر دقیق از این گروه، سخن سان زو، پدر استراتژیهای جنگ را در ذهن ما زنده میکند. این شخصیت استراتژیست چینی، بیش از ٢٠٠٠ سال قبل، درک و شناخت از خود و دشمن را علت و عامل اصلی پیروزی و یا شکست تعریف نمود. مطابق با سخن سان زو، شناخت درست از خود و از دشمن تضمین کنندهی پیروزی در هر جنگ و مبارزه است. و باز بهباور وی ، شناخت ناقص و غلط از خود یا دشمن امکان پیروزی را بهنصف تقلیل میدهد.
این نوشته نگاهی است گذرا بهابعاد مختلف گروه طالبان؛ یعنی خاستگاه، هویت ایدئولوژیک این گروه، هویت تباری، استراتژی سیاسی آنها و چارچوب برخورد و مواجهه با آنها.
[↑] تنوع برداشتها و تعریفها از طالبان
بهنظر میرسد، بهتعداد بازیگران و صاحب نظران منازعه در افغانستان، نگاهها و برداشتهای متفاوت و متضادی از طالبان وجود دارند. عدهای این گروه را مجاهدین اصیل تلقی میکنند اما برای عدهای دیگر، طالبان یک گروه متحجر، واپسگرا، بنیادگرا، خشونت طلب و ضد مدنیت میباشند. از دیدگاه عدهای، طالبان یک پدیده امریکایی- انگلیسی است. این در حالی است، که برای عدهی دیگر طالبان سربازان و ستون پنجم پاکستان میباشند. بعضی طالبان را یک پدیده و گروه پشتونتبار میدانند. از سوی دیگر، عدهای طالبان را بخشی از تروریزم بینالمللی بهرهبری القاعده میدانند. برای عدهای طالبان روستائیان فریب خورده و پابرهنهی مناطق قبایلی پاکستان-افغانستان میباشند. در صورتی که برای عدهای دیگر، طالبان بخشی از جریان پان اسلامیزم بنیادگرا و تجدد ستیز است. عدهای طالبان را با جریان شورشی خوارج در صدر اسلام مقایسه میکنند.
چنین نگاهها و برداشتهای متفاوت و متضاد از گروه و پدیدهی طالبان بخشی از واقعیتهای این گروه را برجسته و بخشهای دیگر را کم اهمیت و یا غیر مرتبط میسازند. شناخت درست از این گروه ایجاب میکند که تمام ابعاد و زوایای مختلف این گروه، بهدور از پیش قضاوتها مورد بحث و بررسی قرار گیرد. این نوشتار، میکوشد تحلیل و ارزیابی جامعتری بهدست دهد و زوایای تاریک این گروه را برآفتاب افکند.
یک روش برای بهدست آوردن شناخت بهتر از این گروه، بررسی هویت، ساختار سازمانی و سیستم تقویتی و محیط اجتماعی و سیاسی طالبان میباشد که از پنج عنصرو حوزه متصل و مکمل هم تشکیل یافته است. این عناصر عبارت اند از:
- ۱- هویت و ساختار ایدئولوژیک طالبان؛
٢- حمایتهای خارجی؛
٣- منابع و انگیزههای مالی؛
۴- ساختار سازمانی و رهبری؛
۵- محیط مناسب جغرافیایی و اجتماعی.
طالبان یک جریان ایدئولوژی محور و پروژه استخباراتی میباشند تا یک جریان سیاسی محلی. برای شناخت بهتر از این هویت، ظهور و رشد طالبان را باید در چارچوب جریانهای سیاسی جهان اسلام در ٢ قرن اخیر مورد بررسی قرار داد. سیاسی شدن و ایدئولوژیک شدن اسلام با ورود استعمارگران اروپایی تسریع یافت. استعمارستیزی با استفاده از حربهها و آموزههای دینی بهتدریج گفتمانهای اصلاحطلبانه و رفُرمیستی جوامع اسلامی، ایجاد و یا احیأ نظامهای سیاسی - اجتماعی ایدیولوژیک محور را رشد و رونق داد.
هدف و شعار طالبان مبنی بر خروج نیروهای خارجی و ایجاد امارت اسلامی و تطبیق کامل شریعت بازتابی از اهداف دوگانه جریانهای سیاسی جهان اسلام میباشد. از اینرو، هویت ایدئولوژیک طالبان بعضی وجوه مشترک با سایر جریانها و احزاب اسلامگرا مانند جمعیت اسلامی، حزب اسلامی و یا نظریه ولایت فقیه در ایران دارد. با وجود این، نمیتوان همهی جریانها را بهیک کانون و هستهی واحدی فروکاست. گروههای ذیل با درجات مختلف بر هویت ایدئولوژیک طالبان نقش داشتهاند:
- ۱- جریانهای سیاسی و مبارزاتی مسلمانان هند بویژه مدارس دیوبندی که بعدها در پاکستان گسترش یافتند؛
٢- ظهور اندیشههای سیاسی و جریان اخوانالمسلمین در کشورهای عربی؛
٣- احزاب سیاسی اسلامی افغانستان در دوران جنگ سرد و حضور نیروهای شوروی در این کشور؛
۴- انقلاب اسلامی ایران؛
۵- رشد و ورود القاعده و سلفیان بهافغانستان.
علاوه بر جریانهای اسلامی، قدرتهای سیاسی نیز در تقویت بُن مایههای ایدئولوژیک این جریان سهم و نقش فعال داشتهاند. انگلیس یکی از این قدرتها میباشد. این کشور، هم در تضعیف جریان اصلاحطلبانهی "امانالله خان غازی" شاه ترقیخواه افغانستان و هم در تضعیف کنگره ملی هند، بهرهبری مهاتما گاندی بهصورت منظم از جریانهای اسلامگرا و مخالف حمایت نمود. استراتژی و سیاست انگلیس در برابر حرکتهای اصلاحطلبانهی شاه امانالله و کنگرهی ملی هند پسانها با ایجاد پاکستان، دستمایهی شد برای آن کشور جهت مقابله با جریانهای اصلاحطلبانه و دموکراتیک. از این رو، این سیاست را پاکستان و بعدها در دوران جنگ سرد غرب نیز در پیش گرفت.
پاکستان جریانهای اسلامی را بهترین برگ برنده و ابزاری برای مقابله با افغانستان و هند بهمنظور حل معضل پشتونستان و کشمیر تلقی نموده و آن را تقویت مینماید . ایجاد "کمربند سبز" استراتژی غرب برای محاصرهی رقیب ایدئولوژیک خود؛ یعنی بلوک شرق در منطقه، با حضور پاکستان جامهی عمل پوشید که پیامد عمدهی آن حمایتهای بی دریغ از گروهها و احزاب اسلامی افغانستان میباشد که بعداً بهبستر مناسبی برای رشد طالبان تبدیل گردید.
طالبان برای بقأ و گسترش فعالیتهای خود از ساختارها و نهادهای متناسب با هویت ایدئولوژیک خود نیز بهره میبرند. مهمترین این نهادها عبارتند از ۱- مدارس دینی، بخصوص مدارس پاکستان، ٢- احزاب اسلامی بخصوص احزاب اسلامی پاکستان، ٣- مساجد بهخصوص مساجد افغانستان.
ویژگی دیگر گروه طالبان طبقاتی بودن آن میباشد. این گروه متشکل از طبقه ملایان میباشد مانند جریان ولایت فقیه در ایران که هسته اصلی و مهم آن متشکل از آخوندهای شیعه میباشد. دسترسی طالبان بهمدارس دینی و مساجد و ملا محور بودن آن، این جریان را تقویت نموده است. بهعبارت دیگر مساجد و مدارس دینی نقش شعبات حزبی و تشکیلاتی طالبان را عهدهدار میباشند.
ویژگی برجسته گروه طالبان تمایلات و رفتارهای تمامیتخواهانه این گروه میباشد که این گروه را در ردیف جریانهای فاشیزم قرار داده است. جریانهای فاشیزم که در اروپا تولد یافتند و بهتدریج بهسایر مناطق گسترش یافتند، دارای چند ویژگی و مؤلفهی مشخص میباشند که عبارتند از ۱- ایدئولوژی مشروعیت بخش ٢- رهبری کاریزماتیک ٣- وجود یک اجتماع نیازمند بهنجات و یا احیای یک ملت / قوم / گروه سرکوب شده ۴- نگاه اسطورهای و یا نوستالوژیک نسبت بهگذشته ۵- تلاش برای ایجاد و یا احیای آرمان شهر و یا مدینه فاضله در آینده ٦- نفی و حذف تنوع فرهنگی، سیاسی، ارزشی ٧- تقدس و محوریت خشونت ٨- نفی فردیت و تاکید بر محوریت گروه ۹- تاکید بر ارزشهای قهرمانانه چون شجاعت، غیرت، مردانگی، دگرستیزی، خودگذشتگی، نظم افراطی ۱٠- نفی لذتهای مادی و جسمانی ۱۱- اطاعت مطلق از ایدئولوژی و رهبری حزب ۱٢- جایز بودن هر نوع وسیله برای رسیدن بههدف ۱٣- نفی هرنوع مرز بندی بین حوزههای فردی و عمومی و گسترش مطلق ایدئولوژی در تمام حوزهها از جمله روابط جنسی.
تفسیر ایدئولوژیک طالبان از شریعت اسلامی و دسترسی آنها بهابزار خشونت و اقتدار و هم چنین خواست اقتدارگرایانه و تمامیت خواه این گروه، طالبان را بهیکی از گروههای محدود فاشیست اسلامی تبدیل نموده است. البته این موضوع تحقیق و بررسی بیشتر میطلبد.
[٢]- حمایتهای خارجی
همان طور که در بالا بهآن اشاره شد، ایدئولوژیک شدن دین رابطهی مستقیمی با مناسبات و تحولات سیاسی داخلی، منطقهای و جهانی دارد. این مناسبات و تحولات در ظهور و شکل گیری طالبان نیز نقش داشته است. از اینرو، حمایتهای خارجی از طالبان در دو مرحله باید مورد بررسی قرار گیرد: مرحله نخست، ظهور و حاکمیت طالبان و مرحله دوم، بعد از سقوط این گروه. بدون شک، برخی ازکشورهای غربی یکی از حامیان غیر مستقیم طالبان در مرحلهی اول بودهاند اما این حمایتها در مرحله دوم قطع شده است. حامیان خارجی طالبان در مرحله دوم عبارتند از ۱- پاکستان ٢- القاعده ٣- بعضی از حلقات استخباراتی و نهادهای خیریهی کشورهای عربی حوزه خلیج فارس ۴- جمهوری اسلامی ایران.
طالبان برای حامیان خارجی آنها وسیلهای موثر و کم هزینه جهت رسیدن بهاهداف جیواستراتژیک و سیاسی این قدرتها میباشند. پاکستان مهمترین حمایتگر خارجی طالبان است. جهت درک بهتر دلایل و عوامل دخیل در حمایت پاکستان از گروه طالبان، باید اهداف استراتژیک این کشور را مورد بررسی قرار داد.
عملی کردن هدف "عمق استراتژیک" پاکستان، راهبرد اصلی این کشور، در برابر افغانستان میباشد. وجود دولت ضعیف، متمایل بهپاکستان، مبتنی بر ایدئولوژیهای اسلامیستی و حاکمیت اسلامیزه شده مؤلفههای اصلی این استراتژی میباشند. ابزار پاکستان مانند انگلیسیها روح دینی و نیروی قبایل میباشد. طالبان دارای هر دو ویژگی میباشند. بنابراین تا زمانی که پاکستان، بازنگری بر اهداف جیو استراتژیک خود ننماید، طالبان بهعنوان ابزار استراتژیک پاکستان باقی خواهند ماند.
طالبان برای کشورهای عربی داری ٣ ارزش استراتژیک میباشند: ۱- سرگرم ساختن جوانان ماجراجو و مجاهدان این کشورها (بقایای دوره ی جهاد در افغانستان) و دور نگهداشتن آنها از کشورهای عربی و صدور آنها بهافغانستان ٢- گسترش ایدئولوژی وهابیت درکشورهای منطقه ٣- محاصره مذهبی ایران توسط جریانهای افراطی سنی.
طالبان برای القاعده هم همکار و همفکر ایدئولوژیک بودهاند و هم میزبان سخاوتمند. علاوه بر آن، همکاریهای سیاسی و هم سنگریهای که بین اعضای ارشد القاعده و طالبان صورت گرفته است، روابط عاطفی بین آنها را تقویت نموده است. یکی از سؤالات اساسی محافل غربی میزان ارتباط میان طالبان و القاعده است. همین نگاه برای نخبگان سیاسی افغانستان نیز مطرح بوده است. بهعنوان نمونه، رییس جمهور افغانستان در سال ٢٠٠٦ میلادی طالبان و القاعده را یک جریان مشترک خواند.[۱] وزیر دفاع سابق امریکا نیز بر یگانه بودن این دو گروه تأکید نموده است.[٢] اگر چه متناقض مینماید اما در واقعیت طالبان برای ایران، یکی از ابزارهای فشار بر ایالات متحده امریکا و احیاناً یکی از کارتهای این کشور برای مذاکره با امریکا خواهند بود.
[٣]- رهبری و ساختار سازمانی طالبان
طالبان دارای سه نوع ساختار سازمانی و تشکیلاتی میباشند: ۱- عمودی / هرمی ٢- افقی ٣- شبکهای.
ساختار عمودی تشکیلاتی طالبان عبارتند از: ۱- هستهی مرکزی طالبان بهرهبری ملاعمر[٣] ٢- شورای رهبری ٣- کمیتههای تخصصی (نظامی، سیاسی، تبلیغاتی / فرهنگی، مالی) ۴- والیان محلی ۵- ولسوالها ٦- قوماندانان و گروههای محلی. ساختارهای افقی و شبکهای طالبان عبارت اند از گروههای همفکر و هم هدف و همکار با طالبان اما از دیدگاه تشکیلاتی مستقل مانند حزب اسلامی، گروه حقانی، لشکر طیبه، القاعده و یا گروههای کوچک جنایتکار. ساختار عمودی این گروه، بیشتر متکی بهرهبری و کادر طالبان است و وظیفهی آن رهبری سیاسی و اعتقادی ساختارهای افقی و شبکهای این گروه میباشد. در بسیاری از موارد عملیاتی، ساختارهای افقی و شبکهای این گروه مستقل از ساختار عمودی اما با هماهنگی با یکدیگر عمل میکنند. یکی از کمکهای مهم پاکستان نظارت و ایجاد هماهنگی بین این سه ساختار میباشد.
[۴]- منابع و انگیزههای مالی
برخلاف بعضی از تصورات رایج، شورشیان طالب عدهای از پا برهنگان گرسنهی روستایی مناطق قبایل نشین نمیباشند. بلکه این گروه، یکی از پر درآمدترین گروهها و بازیگران منازعه افغانستان میباشند. مبتنی بر چنین برداشت غلطی است که دوسوم از میزان کمکهای جامعه جهانی بهخصوص ایالات متحده امریکا، بدون اینکه نتیجهی در بر داشته باشد، بهمناطق نا امن اختصاص و بهمصرف رسیده است.[۴] براساس یک براورد استخباراتی در مورد منابع و درامدهای مالی این گروه، گردش مالی گروه طالبان و گروههای همفکر و هم هدف و همکار دریک سال نزدیک به ۵٠٠ میلیون دالر آمریکایی فقط از تولید و قاچاق مواد مخدر بود.[۵] طبق این بررسیها، منابع مالی طالبان عبارتند از: ۱- تولید و قاچاق مواد مخدر ٢- کمکهای خیریه از کشورهای حوزه خلیج فارس توسط شیوخ عرب و طرفداران افغان و پاکستانی مقیم این کشورها ٣- کمکهای سازمانهای استخباراتی ۴- رشوه / باجگیری از شرکتهای اقتصادی که در مناطق تحت نفوذ طالبان فعالیت میکنند مانند شرکتهای ساختمانی، راهسازی، حمل و نقل، امنیتی خصوصی و مخابرات ۵- جمعآوری مالیات (عشر) از محصولات زراعتی ٦- باجگیری با توسل بهاختطاف و گروگانگیری.
[۵]- محیط مناسب جغرافیایی و اجتماعی
وضعیت جغرافیایی بسیاری از مناطق افغانستان محیط مناسبی برای جنگهای غیر منظم و یا چریکی میباشد. حمله نظامی ناگهانی، فرار و مخفی شدن که مهمترین تاکتیکهای شورشیان میباشد در مغارهها و یا کوههای صعبالعبور با سهولت بیشتری صورت میگیرد. اما مهمتر از محیط مناسب جغرافیایی، محیط مناسب اجتماعی و سیاسی برای این گروه در افغانستان میباشد.
بیش از سه دهه جنگ و خشونت، انگیزه برای جنگیدن و هم چنین جنگجویان آماده و فراوانی در جامعهی جنگزدهی افغانستان بوجود آورده است. وجود هزاران جوان بیکار، قوماندانان با تجربه اما بی سرنوشت، انگیزههای جنگیدن جهت امرار معاش و تأمین معیشت، انتقامهای شخصی و گروهی بازمانده از دوران جنگهای داخلی، کسب موقعیت اجتماعی و انگیزههای دینی-مذهبی قومی و گروهی، محیط مناسب برای سربازگیری و همچنین فعالیت طالبان بهوجود آورده است.
از سوی دیگر، همبستگیهای تباری و زبانی طالبان، فعالیت این گروه را در مناطق جنوبی و شرقی تسهیل نموده است. اما مهمتر از همه، عنصر ترس و وحشت میباشد که طالبان را یاری نموده است با استفاده هوشمندانه از ترس و خشونت، مردم را بخصوص در مناطق نا امن تحت کنترل روانی خود درآورند. استراتژیای که طالبان، هوشمندانه از آن در زمان حاکمیت این رژیم و هم چنین در دورهی جدید استفاده نمود، منفعل نمودن حداکثری بود نه جذب حد اکثری؛ استراتژیای که بهنظر میرسد با پشتوانهی رسانهای طالبان بهخوبی جواب داده است.
[↑] هویت تباری و زبانی طالبان
یکی از موضوعات مهم و جنجالبرانگیز هویت تباری / قومی و زبانی طالبان و روابط متقابل آنها با پشتونها میباشد. هرچند هیچگاه طالبان خود را یک گروه پشتونتبار معرفی نکردهاند اما اکثریت قریب بهاتفاق شورای رهبری و همچنین جنگجویان و قوماندانان طالب پشتون میباشند. همچنین زبان پشتو تنها زبان اداری اسناد طالبان هم در زمان قدرت آنها و هم بعد از سقوط آنها میباشد. انتخاب قندهار بهعنوان مقر حاکمیت طالبان و رهبر آن نشانه دیگر از تمایلات تباری این گروه میباشد.
اما مهمتر از تعریف و رفتار تباری طالبان، برداشت و تصور دیگران از این گروه میباشد. دیدگاههای مختلف و متضاد در مورد هویت تباری و زبانی طالبان وجود دارد. عدهای از تحلیلگران و سیاستمداران غرب طالبان را یک جریان پشتون تلقی میکنند که بهترین نماینده این گروه ریچارد هالبروک نماینده خاص پیشین امریکا برای افغانستان و پاکستان بود که با اظهارات جنجالی ادعا نمود، "که در خانه هر پشتون یک طالب وجود دارد."[٦] عدهای دیگر از تحلیلگران غربی طالبان را بیشتر یک جریان و گروه غلجایی میدانند که در برابر رقیب تاریخی خود یعنی درانیها قیام نمودهاند. از دیدگاه این گروه، منازعهی افغانستان بیشتر بازنمایانندهای یک جنگ داخلی (درون قبیلهای) بین پشتونها میباشد. اما مهمترین مبلغ و مدعی پشتون بودن طالبان پاکستان میباشد. پیام و سیاست اصلی پاکستان بهخصوص با جامعه جهانی، منزوی شدن پشتونها از قدرت و تلاش طالبان برای احیای حق پشتونها میباشد. براساس این فرضیه، در سالهای اخیر، ما شاهد تغییرات چشمگیری در ساختار اداری و نیروهای امنیتی کشور میباشیم که پشتونها بهصورت فزایندهای جذب شدهاند. اما این تغییرات نیز نتیجه بخش نبوده است.
اما برخلاف اظهارات صریح و علنی تحلیلگران و سیاستمداران خارجی، فعالان سیاسی افغان در بیشتر موارد سکوت اختیار نمودهاند و بنا بدلایل متعدد از تایید یا تکذیب علنی تباری-محور بودن طالبان خودداری مینمایند. هنگامی که نویسنده این مطلب بهصورت اعتراضی و انتقادی ادعای هولبروک را در یک ملاقات غیر رسمی بهچالش گرفت نامبرده این اعتراض را با یک سئوال زیرکانه پاسخ داد که عبارت بود، "چرا جریان سیاسی فعال ضدطالب در بین پشتونها شکل نگرفته است؟"
رابطهی فعالان سیاسی پشتون و برخورد آنها با طالبان یک موضوع مهم اما حساسیت برانگیز است که تحقیق و بررسی بیشتر میطلبد. در زمان ظهور طالبان و حاکمیت این رژیم، بخشی از فعالان سیاسی پشتون از جمله چپهای سابق و تکنوکراتهای مقیم غرب، بهصورت علنی و عملی از طالبان حمایت نمودند[٧] و عدهای از آنها از جمله بعضی از وزرای کابینه، والیان، قوماندانان نظامی در نظام کنونی از آنها حمایت نموده و مینمایند.
اما آنچه که غیر قابل انکاراست تاثیرات منفی و مخرب طالبان بر مناطق پشتون نشین بوده است. نزدیک به ۱٠٠٠ مکتب در این مناطق یا ویران شده و یا بسته شدهاند.[٨] صدها کلینیک، پل، و تاسیسات عمومی بهصورت سیستماتیک توسط طالبان تخریب شدهاند. نزدیک به ٢٠٠٠ متنفذ قومی و دینی پشتون توسط طالبان کشته شدهاند. اضافه براین خسارات مادی و جانی طالبان تاثیرات عمیق منفی بر هویت سیاسی و نظام اجتماعی پشتونها و همچنین نگاه دیگران بهاین قوم گذاشتهاند. حریمهای مقدس چون حرمت ریش سفیدان، مسجد، زنان، طفل، مکتب، دستار و مهماننوازی و خیلی از جنبههای مثبت نظام پشتونوالی تضعیف و یا نقض شدهاند.
اعمال منفی طالبان تصویر منفی را از پشتونها در اذهان افکار عمومی بوجود آورده است. بهعبارت دیگر پشتونها بزرگترین قربانیان طالبان میباشند. باتوجه بهفضای موجود در میان سایر گروههای اجتماعی افغانستان و هم چنین حلقات خارجی، از نخبگان پشتون توقع میرود بهتلطیف این فضا کمک و نادرستی این فرضیه را اثبات و در این راستا، تلاش نمایند.
[↑] استراتژی سیاسی طالبان / پاکستان
جنگ یکی از راههای رسیدن بهاهداف سیاسی میباشد. بنابراین برای درک بهتر دلایل و یا انگیزههای جنگ طالبان باید بهاهداف سیاسی آنها توجه نمود. اهداف سیاسی طالبان و پاکستان مشابه و مکمل یکدیگر است. هدف این گروه و پاکستان، عبارت است از جایگزین نمودن نظام فعلی توسط یک نظام تابع پاکستان برای تحقق اهداف استراتژیک و سیاستهای هژمونیطلبانه آن کشور در منطقه. این هدف از دو طریق امکانپذیر است. نخست، از طریق سقوط نظام موجود و یا تسخیر تدریجی آن از درون. برای رسیدن بهاین هدف تضعیف مشروعیت داخلی و بینالمللی دولت و از بین بردن اقتدار دولت و توانایی ارایه خدمات عمومی، مهمترین ابزار پاکستان و طالبان میباشند. مکمل این استراتژی تقویت مشروعیت و اقتدار طالبان در صحنههای داخلی و بینالمللی میباشد.
ترسیم و تصویر غلط از منازعه در افغانستان، یکی از راههای موثر عملی شدن استراتژی پاکستان بوده است. از زمان سقوط طالبان، پاکستان تلاش نموده است که جنگ افغانستان را یک جنگ داخلی و قومی برای مخاطبان بینالمللی معرفی نماید. از طرف دیگر تلاش مشترک طالبان و پاکستان، ترسیم منازعهی افغانستان بهعنوان یک جهاد مقدس و جنگ میهنی بهمخاطبان افغان و جهان اسلام بوده است. بهعبارت سادهتر، پاکستان جنگ نیابتی خود را بهمخاطبان غربی، یک جنگ داخلی و قومی معرفی نموده و از جانب دیگر، این جنگ را در اذهان و افکار مردم افغانستان با صبغه ملی و دینی میآراید. استراتژی پاکستان تقلیدی از سیاست انگلستان است؛ سیاستی که توانست امانالله خان را بهعنوان "پادشاهی که از اسلام خارج شده" در افکار عمومی معرفی و توسط روح دینی و نیروی قبایل، سقوط دهد.
[↑] استراتژی سیاسی دولت افغانستان و جامعه جهانی
استراتژی سیاسی دولت و همکاران بینالمللی افغانستان در برابر طالبان را میتوان در سه دوره مورد بررسی قرارداد. دوره اول ٢٠٠۱-٢٠٠۵، دوره دوم ٢٠٠۵-٢٠۱٠ و دوره سوم ٢٠۱۱- پس ازآن. در دوره اول، دوره فراموشی و بیتفاوتی در برابر طالبان بود. در این دوره، هم دولت افغانستان و هم جامعه جهانی طالبان را یک جریان و نیروی شکست خورده تلقی نمودند. بههمین دلیل، نوع نظام سیاسی، تشکیلات نیروهای امنیتی افغانستان، گفتمانهای سیاسی و روابط منطقهای افغانستان برای جهان و محیط «پسا طالبانی» شکل گرفت. جامعه جهانی سقوط طالبان را بهمعنای آغاز عصر سازندگی و نهادسازی در افغانستان، تلقی نمود.
اما از اوایل سال ٢٠٠٦ بهتدریج، طالبان بهعنوان یک واقعیت غیرقابل انکار و یک تهدید جدی وارد صحنه شدند و هم دولت و هم جامعه جهانی را مجبور بهتغییر در بعضی از سیاستهای خود از جمله افزایش چشمگیر نیروهای امنیتی افغانستان از ۱٠٠ هزار به٣٠٠ هزار و نیروهای امریکایی از کمتر از ٣٠ هزار نفر بهبیش از ۱٠٠ هزار نفر نمودند. اما فشار بر پاکستان و واداشتن این کشور برای انصراف از مداخله در افغانستان نه تنها جدی گرفته نشد، بلکه ارتش و دستگاه استخبارات این کشور کمکهای زیادی را کماکان از جامعه جهانی دریافت داشتند.
اما مشکل اصلی این بود و هنوز هم هست که هسته اصلی و ساختارها و نهادهای موجود با شرایط جنگی موجود در افغانستان، سازگار نمیباشند. موافقتنامه بُن ٢٠٠۱ برای یک افغانستان غیرطالب تهیه و تدوین شده بود. تغییرات بعد از ٢٠٠٦ نتوانست کشور را برای شرایط مقابله با طالبان آماده نماید. حالت و شرایط پارادوکسال و متناقض ساختار موجود، موجب شده است تا دستگاه موجود از یک سو، توانایی مدیریت یک کشوردرحال جنگ را ندارد و از سوی دیگر، نتوانسته است در عرصه بازسازی و سازندگی دستآوردهای ملموس و چشم گیر داشته باشد و یا اینکه دست آوردهایش را ملموس بسازد. برهم خوردن مرزها و حریمهای اداره، سیاست، تجارت و فساد، باعث تشدید تنشهای اجتماعی شده است؛ عاملی که با قومی شدن و مافیایی شدن اداره شدت یافته است. امری که موجب تسهیل تحقق اهداف طالبان و پاکستان میشود.
[↑] نگاه به آینده
غفلت دوره اول (٢٠٠۱-٢٠٠۵) و جنگ دوره دوم (٢٠٠۵-٢٠۱٠) در زمینهی برخورد دولت و جامعه جهانی با طالبان، بهدلیل عدم شناخت درست و نبود مؤلفههای لازم، از جمله رهبری سیاسی ضدطالب موجب مشکلات عدیده شده است.
مشکلات اقتصادی امریکا و تحولات جدید منطقهای باعث آغاز دور دیگری از رابطه با طالبان شده است؛ یعنی مذاکره و صلح با این گروه. هر چند دستگاههای استخباراتی و نظامی و نمایندگان قدرتمند کنگرهی امریکا بهاین پروسه اعتقاد ندارند اما این روند یک واقعیت در رویکرد ایالات متحده در برابر طالبان است. همچنین در داخل افغانستان شکها و نگرانیهای زیادی در بارهی این موضوع؛ یعنی مذاکره و صلح با طالبان وجود دارد. علیرغم تواناییهای طالبان و حامیان قدرتمند خارجی آنها در ایجاد وحشت، طبق نظر سنجیهای متعدد از جمله بنیاد آسیایی در سال ٢٠۱۱ اکثریت قریب بهاتفاق مردم افغانستان، از جمله پشتونها خواهان بازگشت طالبان بهقدرت نمیباشند.[۹] بنابراین، مذاکرات با طالبان نباید منجر بهتحمیل صلحی شود که اکثر قریب بهاتفاق مردم افغانستان با آن مخالفت میکنند.
در عصر و زمانهی بهار عربی، افغانستان، با زمستان سرد و جانسوز طالبانیزم و بازگشت دوباره ی این گروه روبرو است. براین اساس گفتمان "آشتی ملی"، بهعنوان گفتمان غالب و مسلط مهندسی و تحمیل شده است. گفتمان آشتی ملی برای جنگها و منازعات داخلی است نه برای حل جنگها و رقابتهای نیابتی-ایدئولوژیک. بنابراین، واکنش منطقی و ثمر بخش در برابر یک جنگ نیابتی، گفتمان "مقاومت ملی" میباشد، که آشتی ملی تحت شرایطی میتواند یکی از عناصر آن و مکمل آن باشد. با توجه بهشکل و پیجیدگی منازعه در افغانستان، آشتی ملی بهنحوی که امروز مطرح میشود، برای حل منازعه افغانستان نارساست.
دوم، استراتژی مقاومت در برابر طالبان و مذاکره با این گروه، باید برای تمامی ابعاد این پدیده راه حل داشته باشد. بهعنوان نمونه باید برای ساختار هرمی، افقی و شبکهای این گروه نیز راه حلی موجود باشد و نمیتوان صرفاً بهارائه راه حلی برای ساختار عمودی طالبان (مذاکره با رهبران) بسنده نمود. سوم، باید از تجربهی گذشته الهام گرفت. بهعنوان نمونه، ایالات متحده امریکا، در زمان حاکمیت رژیم طالبان، سی دور با این گروه مذاکره داشته است؛ مذاکراتی که بههیچ نتیجهای نیانجامید. با توجه بهاین واقعیتها بهخوبی روشن میشود، که مذاکره امریکا با طالبان در گذشته ناموفق بوده است.
خطر قومی شدن پروسه صلح یکی دیگر از تهدیدات جدیای میباشد که در صورت عدم کنترول آن تبعات منفی از جمله بازگشت بهجنگهای داخلی و احتمال تقویت گسستهای بیشتر را بهدنبال خواهد داشت. فراموش نشود که تجزیه یوگسلاویا و یا نسل کشی در رواندا بعد از ناکامی در پروسه صلح اتفاق افتاد. انحصار چند شخص و گروه بر مذاکره با طالبان، خطر بزرگ فراروی موفقیت پروسه ی صلح با این گروه است. بنابراین، باید تمامی نهادها از قبیل جامعه مدنی، زنان، پارلمان، نسل جوان و قربانیان خشونت طالبانی، در آن نقش داشته باشند. طالبان یک جریان ایدئولوژیک و پروژه استخباراتی اند و جهت مقابله با آن باید بهگفتمان سازی همت گُماشت و رقیب ارزشی برای آن ایجاد نمود. بهعنوان نمونه، بخشهای بزرگی از مردم افغانستان از جمله هزارهها از اصلاحات شاه امانالله حمایت نمودند و پا بهپای شاه در برابر دشمن بهمبارزه پرداختند. این واقعیت، بیانگر مشروعیت و مقبولیت جریان اصلاح طلبانهی امانالله خان بود. باید بهتقویت گفتمان ملی که قربانیانی از همه مردم و گروههای اجتماعی افغانستان در ان شرکت داشته باشند، پرداخت.
صلح خواست و آرمان و نیاز هر افغان میباشد. بنابراین، برای رسیدن بهآن باید از تمام مؤلفهها و ظرفیتهای داخلی و بیرونی استفاده نمود. تجربهی دیگر کشورها نیز میتواند الهام بخش افغانستان باشد. طبق بررسی موسسه RAND در امریکا، ٣/٢ شورشهای عمومی بهنفع دولتهایی پایان یافتند که دارای مشروعیت مردمی و اقتدار ملی بودند.[۱٠] بهعبارت دیگر، کلید حل منازعه افغانستان نه در اسلام آباد و نه در واشنگتن و یا قطرو یا کویته بلکه این کلید در کابل میباشد.
به قول حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی:
مـادر بـتها بــت نـفــس شــماســـت | ز آن که آن بت مار و این بت اژدهاست |
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- GuardianGate, props to bradley manning![٧]- عمران خلیل، نشست دوم بن از نظر دوکتور محمدعثمان روستار ترکی، صدای جهاد (امارت اسلامی افغانستان)
[٢]- H.D.S. GREENWAY, War With the Wrong Enemy, New York Times
[٣]- AFGHANISTAN: THE ENIGMATIC MULLAH OMAR AND TALIBAN DECISION-MAKING, US embassy
[۴]- Anthony H. Cordesman, The Afghanistan-Pakistan War at the End of 2011, Center for Strategic and International Studies (CSIS)
[۵]- Gretchen Peters, Seeds of Terror: How Heroin is Bankrolling the Taliban and Al Qaeda (New York:Thomas Dunne Books of St. Martin’s Press, 2009), 14–20
[٦]- Holbrooke clarifies policy on Afghanistan and Pakistan, Google Post[٨]- Life, death and the Taliban: War of ideas, Google Post
[۹]- Afghanistan in 2011: A Survey of the Afghan People, THE ASIA FOUNDATION
[۱٠]- Lessons Learned from Afghanistan," RAND research brief, no.RB-9357-OSD (Santa Monica, Calif.: RAND, 2008), p.1.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ دکتر داوود مرادیان، خاستگاههای ایدیولوژیک و ساختار سازمانی طالبان، روزنامۀ هشت صبح، یكشنبه ۱٨ جدی ۱٣۹٠