خداشناسی در مسیحیت
مسئلۀ خدا در شورای نیقیه
فهرست مندرجات
[غربشناسی] [مسیحتپژوهی]
[↑] مسئلۀ خدا در شورای نیقیه
در مسیحیت، مسئلۀ خدا عبارت بود از مسئلۀ رابطۀ لوگوس (Logos) (کلمه، پسرخدا) با پدر. برای اینکه این مسئله را بهطور کامل دریابیم، باید به سه جزئی توجه کنیم که مفهوم مسیحی از خدا در قرن سوم، چهارم و پنجم میلادی از آنها تشکیل شده بود. اولین جزء، میراث عهد عتیق[٢] بود؛ یعنی اینکه فقط یک پروردگار وجود دارد که خدای زنده و قدوس (Holy one) است، در میان قوم خود پنهان است و از طریق وجود فعال خویش در تاریخ این قوم شناخه میشود. جزء دوم، میراث عهد جدید است[٣] بود؛ یعنی اینکه همان خدای واحد عهد عتیق، پدر پروردگار عیسی مسیح است. پدر، خدای علیالاطلاق (the God) است، یعنی خدا با حرف تعریف معین (به یونانی: ho theos)؛ او خدای واحد است، همانگونه که مسیح پروردگار واحد است. در اعتراف اولیه به ایمان که قدیس پولس[۴] ثبت کرده، چنین آمده است: «ما را یک خداست، یعنی پدر که همه چیز از او[به وجود میآید] و ما بهسوی او [بازگشت میکنیم]؛ و یک پروردگار، یعنی عیسی مسیح که همه چیز بهوسیله او [به وجود میآید] و ما به وسیله او [بهسوی پدر بازگشت میکنیم]» (نامه اول به قرنتیان ٦: ٨؛ افعال حرکتی فقط بهطور ضمنی در این متن وجود دارند). جزء سوم، میراث مشترک عهد عتیق و عهد جدید بود که بهنحوی میتوان آن را میراث خود عقل بشر نیز دانست. [براساس این جزء،] خدای واحد، بهعنوان خالق جهان، پروردگار جهان است و بهعنوان حاکم تاریخ، پروردگار نیز محسوب میشود. این پروردگار واحد با کل قلمرو خلقت خود، چه جهانی و چه تاریخی، تمایز اساسی دارد. قدرت او در مرتبهای کاملا متفاوت با مرتبه نیروهایی است که بر جهان مادی یا روند زمانی اثر میگذارند. در تصور عرفی، او فراتر از جهان و بیرون از زمان است. در ایجاد باید متذکر شد که تفکر مبتنی بر کتاب مقدس، مانند تفکر اولیه بهطور کلی، میان قدرت و ذاتی که در پس آن قرار دارد یا میان عمل و قدرتی که در پس آن وجود دارد، یا هیچگونه تفاوتی قایل نمیشد و یا تفاوت اندکی قایل میشد. تا آنجا که مفهوم وجود را اصلا میشد تصور کرد این مفهوم بهعنوان مفهومی متشکل از قدرت و عمل تصور شده بود.
این میراث مشترک، در مفهوم خدا به عنوان Pantokrator مندرج بود. ما این کلمه یونانی را(که از ترجمه هفتاد[۵]، یعنی ترجمه یونانی اسکندرانی از کتاب مقدس عبری، گرفته شده است)«قادر مطلق» (the Almighty) ترجمه میکنیم؛ و از این کلمه، مفهوم قدرت مطلق را میفهمیم، یعنی قدرتی که هیچ حد و مرزی ندارد: «خدا میتواند هر کاری انجام دهد»اما این مفهومی پس-آگوستینی[٦] است. بنی اسرائیل و مسیحیان اولیه، معنایی عینیتر از آن میفهمیدند: «خدای قادر مطلق هر کاری انجام میدهد». این جمله بر فعلیت قدرت دلالت دارد، یعنی بر این حقیقت که عمل خدا، چه خلقت و چه مشیت او، فراگیر است و به کل جهان طبیعت و عالم انسانی گسترش مییابد و همه امور، چه جهانی و چه تاریخی، را در برمیگیرد.
امروزه هنگامی که میخواهیم میراث مشترک میان عهد عتیق، عهد جدید و سنت عقلی را بیان کنیم، از اصطلاح توحید (monotheism) استفاده میکنیم. معنای ضمنی این اصطلاح، معنایی ایستا یا وجود شناختی است. اما مسیحیان اولیه، اصطلاح حکومت واحد (monarchy) را بهکار میبردند. این یک اصطلاح تخصصی (technical) الهیاتی (theological) است و معنای ضمنی آن، معنایی پویا یا تاریخی است. برای مثال، هنگامی که دیونوسیوس رمی (Dionysius of Rome) (متوفی حدود ٢٦٠ میلادی) از «ارجمندترین موعظه کلیسا درباره خدا، یعنی حکومت واحد» سخن میگوید، منظورش نظریه سنتی یهودی و مسیحی درباره قادر مطلق است؛ یعنی اینکه خدای واحد قدرت متعالی و فراگیر است و فعالانه بر همه چیزی حکومت میکند. همین نظریه حکومت واحد بود که بهتقویت فعالانه بر همه چیز حکومت میکند. همین نظریه حکومت واحد بود که بهتقویت مجادله مسیحیت بر ضده دوگانهانگاری مانوی[٧]، نفس عالم رواقی[٨]، مثال خیر افلاطونی[۹]، ملأ اعلای گنوسی[۱٠] و همه الهیاتهای باطل یا معیوب دیگر منجر شد. این نظریه، که پررمز و راز و بهتآور بود، پیچیدگیهایی را بهوجود آورد و این پیچیدگیها از دادههای (data) مسیحیت، که عمدتا سه تا بودند، جداییناپذیر بود
اول، همانگونه که اندکی پیش از دیونوسیوس نقل شد، نظریه حکومت واحد خدا - یعنی اینکه فقط یک قادر مطلق وجود دارد - را باید بهعنوان آموزه راستین کلیسا پذیرفت. دوم، عیسی مسیح، پروردگار، یعنی قادر مطلق است و باید این را نیز بهعنوان آموزه راستین کلیسا پذیرفت. سوم، که باید بهآن نیز، بهاندازه دو مورد قبل، معتقد بود، عبارت از حقیقتی است که در هر صفحه از انجیل آشکار است، یعنی اینکه مسیح، که قادر مطلق است پسر خدا است؛ او از پدر و در نتیجه غیر از پدر است، پدری که خدای علیالاطلاق و قادر مطلق است. این دادههای دینی که از یک راز خبر میدهند، باعث بروز مسئلهای نیز میشوند. موضوع روشن است: چگونه باید آموزه کهن حکومت واحد را پذیرفت تا بهآموزه جدید مبنی بر اینکه مسیح، یعنی پسر پدر و کلمه، بهاندازه پدر قادر مطلق است، خدشهای وارد نشود؟ این مسئله خدا در شورای نیقیّه بود، یعنی مسئلۀ [نقش] لوگوس، پسر، در حکومت واحد الهی. این مسئله از لحاظ صوری در مرتبه شناخت الهیاتی قرار میگیرد نه در مرتبه وجود دینی.
در اینجا نمیتوان حتی شرح مختصری ارائه داد از جدل فکری پیچیدهای که در نتیجۀ مواجهۀ متفکران مسیحی با مسئلۀ خدا، در اولین صورت مشخصا مسیحی خود، بهوجود آمد. با این حال، من دو کوشش اصلی را که در جهت حل آن صورت گرفت، بیان میکنم: یکی کوشش ترتولیانوس[۱۱] (ح ٢٣-٢٢٢ - ح ۱٦٠)در غرب و دیگری کوشش اوریگنس[۱٢] (ح ۵۵-٢۵۴ - ح ٨٦-۱٨۵)در شرق.
ترتولیانوس مسئله را با استفاده از نحوه بیان انعطاف پذیری تخیل حل کرد. او دو تشبیه را بهکار برد تا تبیین کند که چگونه پسر، پروردگار و قادر مطلق است و در عین حال حکومت واحد، واحد و نامنقسم باقی میماند. تشبیه اول ترتولیانوس، زیستشناختی بود؛ او این تشبیه را از طبیعیات رواقی که در آن، ساختار جهان با تشبیه بهیک موجود زنده (organism) تبیین میشد، گرفته بود. وی گفت حکومت واحد باقی میماند اما در صورتی که آن را بهمثابه یک موجود زنده در نظر بگیریم. پدر و پسر اجزای این موجود هستند اما خود این موجود نامنقسم و دارای قدرت واحد است. مشکلی که در اینجا وجود دارد این است که سخن گفتن از خدا بهعنوان یک موجود زنده بهمعنای استفاده از استعاره یا تشبیهی از جهان مادی است، در حالی که خدا هیچ شباهتی بهجهان مادی ندارد. بنابراین، راهحل استعاری، مسئله را درست بههمان صورت که بود، باقی میگذارد. استعاره موجود زنده، مسئله را در قالب یک تصویر خیالی از نو مطرح میکند اما استعاره، چه در اینجا و چه در هرجای دیگر، هیچ چیز را تبیین نمیکند.
تشبیه دوم ترتولیانوس، انسانشناختی بود. او گفت حکومت مطلق باقی میماند اما در صورتی که پدر و پسر را در یک هماهنگی کامل میان ذهن و اراده با هم متحد بدانیم. مشکلی که در اینجا وجود دارد، انسان وارانگاری (anthropomorphism) است، یعنی تشبیهی که از عالم انسانی گرفته شده است. خدای واحد، یعنی پدر و پسر، هیچ شباهتی بهدو انسان که از لحاظ روحی یکی هستند و در عمل مشترکی متحد شدهاند، ندارد. پس در این تشبیه نیز مسئله همچنان حل نشده باقی میماند. هر دو کوشش خیالپردازانه ترتولیانوس، دقیقا بهاین دلیل که خیالپردازانه هستند، با شکست واجه میشوند. آنها مسئله را بهمرتبه تخیل منتقل میکنند، یعنی بهجایی که هیچ راه حلی برای آن موجود نیست؛ زیرا این مسئله، در مرتبه تفکر وجود دارد.
در شرق، اوریگنس، که بزرگترین نابغه قرن سوم و شاید بزرگترین نابغه تاریخ بود، با این مسئله با نحوه بیانی والاتر برخورد کرد. او از مفهومی استفاده کرد که از رایجترین فلسفه عصرش، یعنی مکتب افلاطونی میانه[۱٣]، گرفته بود. این مفهوم عبارت بود از مفهوم دوگانگی، و سر منشأ آن خود افلاطون بود. هم احد (the One) یا خیر، که الهی است وجود دارد و هم لوگوس که از احد صادر میشود و بهعنوان مظهر خیر الهی از احد بهرهمند است. بدین ترتیب، آموزه مسیحی پدر و لوگوس او بر اساس این طرح افلاطونی تفسیر میشود. پدر، خدای علیالاطلاق است و اوریگنس حرف تعریف معین [the] را فقط برای او بهکار میبرد. لوگوس، خدای علی الاطلاق نیست؛ او فقط خدا است و خدا بودنش بهواسطه صدور[۱۴] و بهرهمندی، بهمعنای افلاطونی آن، است. بنابراین، لوگوس، بهتعبیر اوریگنس، یک خدای«درجه دوم» است. او یک الوهیت تنزل یافته است؛ زیرا صدور، در تفکر افلاطونی، مستلزم مقداری تنزل در مرتبه وجودی است.
مطلب بسیار مختصری که بیان شد، پاسخ اوریگنس است بهمسئله پیش - نیقیهای در خصوص خدا، یعنی [نقش] لوگوس در حکومت واحد. اما مشکل در اینجا است که این پاسخ، صورت مسئله را خراب میکند. در راهحل اوریگنس، لوگوس بهعنوان خدایی فرعی تابع پدر است؛ او خدایی است که سزاوار این نام نیست و نمیتوان نام خدا را بهدرستی بر او اطلاق کرد. ولی این مخالف صورت مسئلۀ در مسیحیت است که براساسا آن، لوگوس-پسر، کیریوس (Kyrios)، یعنی پروردگار است و نام خدا، یعنی قادر مطلق، را بهمعنایی الهی و تنزل نیافته با خود دارد.
باید بیفزایم که خود اوریگنس این نظریه مسیحیت را با پایبندی کامل و شور و حرارت بسیار اظهار کرد. اما او وظیفه دیگری را نیز بهعهده گرفت که عبارتبود از ارائه شناختی الهیاتی از این نظریه. ناکامی او، مانند ترتولیانوس، در مرتبه شناخت بود. بدین ترتیب، بهترین ابراز فلسفی برای شناخت که در اختیار اوریگنس بود - یعنی نظریه صدور لوگوس از احد در مکتب افلاطونی میانه - در دستهای او شکست. حاصل این شناخت صرفا نظریه تابع بودن لوگوس بود. این نظریه، شناختی از آموزه مسیحی درباره لوگوس بهدست نمیدهد؛ زیرا لوگوس مسیحی تابع یا فرع پدر نیست و کوشش برای شناختن او بهاین نحو، بههیچ وجه بهمعنای شناختن او نیست. تأملات دلپذیر اوریگنس تأثیر زیادی در تفکر الهیاتی بعدی داشت؛ اما مسئله پیش-نیقیّهای را پابرجا و همچنان در انتظار بهوجود آمدن الهیاتی که با این مسئله متناسب باشد، باقی گذاشت.
در حقیقت، موضوع بدیلها (alternatives) که برای فهم مسئله، ضروری است هنوز بهدقت بیان نشده بود. این کار سرانجام بهدست آریوس[۱۵] صورت گرفت. او کشیشی اهل اسکندریه، مدیر مدرسه تفسیر در آن شهر، جدلی (dialectician) ای قابل، شاگرد لوکیانوس انطاکیهای[۱٦] و تربیت شده در مدرسه معروف او بود. بیشترین اهمیت تاریخی آریوس این بود که مسئله لوگوس را بهنحو بیرحمانهای روشن و بهشیوهای صحیح مطرح کرد.
این روشنی جدید برای هر کسی که اقرار آریوس را بهایمان شخصیاش بخواند، آشکار است. این اقرار در حدود سال ٣۱٨ در نامهای بهاسکندر[۱٧]، اسقف اسکندریه، نوشته شده و آتاناسیوس[۱٨] آن را برای ما حفظ کرده است. آریوس بیصبرانه هر نوع استعاره و انسان وارانگاری و همچنین هرگونه تفکر افلاطونی را رد میکند. در عوض، سؤال خود را در قالب مقولههای یهودی-مسیحی خالق و مخلوق، که با همه نظامهای فلسفی و دینی جهان باستان کاملا بیگانه است، مطرح میکند. سؤال او بسیار روشن است: اگر فرض کنیم که پسر از پدر است، آیا پسر بهقلمرو خالق، که خداست، تعلق دارد یا بهقلمرو مخلوق، که خدا نیست؟و بهاین سؤال، که بهصورتی کاملا قاطع مطرح شده است، پاسخی صریح میدهد. او میگوید پسر بهعنوان «مخلوق کامل» از پدر است. او همانگونه بهوجود آمده است که همه مخلوقات بهوجود میآیند، یعنی با عمل ارادی پدر ایجاد شده است؛ از این رو، از عدم بهوجود آمده و پیش از بهوجود آمدن نبوده است. بنابراین، «زمانی وجود داشت که او نبود» (این عبارت اخیر، که مشخصه معروف تفکر آریوسی است، جهان مسیحیت را تکان داد).
این پاسخ آریوس بهمسئله [نقش] لوگوس در حکومت واحد است. او حکومت واحد را با خارج کردن لوگوس از آن نجات میدهد. پاسخ او پاسخ عقلگرایی است که تناقضهای ظاهری را در نحوه بیان مسیحی از راز خدا با خارج کردن خود راز برطرف میکند. در نهایت، از نظر آریوس، لوگوس-پسر صرفا در مرتبه یک مخلوق قرار دارد. او یک راز نیست همچنان که من یا شما راز نیستیم.
نیازی نیست در اینجا بهدلیلی بپردازیم که آریوس برای نظر خود میآورد. این دلیل، که اساسا جدلی (dialectical) است نه برگرفته از کتاب مقدس، بر مفهوم خدا بهعنوان موجود فاقد منشأ و بر این نتیجه مبتنی است که هر چه از خدا نشأت میگیرد، مانند پسر [عیسی] که از پدر نشأت گرفته است، ضرورتا باید مخلوق باشد. آنچه بیشتر با هدف کنونی ما متناسب است، پرداختن بهشیوه تفکری است که آریوس براساس آن، مسئله پسر را مطرح کرد. سؤال او این بود که آیا پسر، خدا هست یا نه. سؤالهای مرتبط با این سؤال عبارت بودند از: گفتن اینکه پسر، بهعنوان پسر، از پدر است، بهچه معنا است؟یعنی نحوه نشأت گرفتن او از پدر چگونه است؟ و بنابراین نسبت او با پدر چیست؟ من [بر بعضی از کلمات] تأکید کردم تا این حقیقت را نشان دهم که این سؤالها وجودی بودند. آنها موضوع وجود و ذات پسر را آنگونه که هست یعنی در خودش و در نسبت با پدر، مطرح میکردند. افزون بر این، پاسخهای بدیلی که آریوس داد و از میان آنها دست بهانتخاب زد، یعنی خدا یا مخلوق، در قالب مقولههای وجودی بیان شده بودند. این مقولهها عبارتاند از مقولههای وجود و ذات، و از مقولههای ماتریالیستی رواقی، مقولههای ایدئالیستی تفکر افلاطونی و مقولههای بین اذهانی (intersubjective) تفکر یهودی فراتر میروند.
چهار نکته را باید در خصوص نظریه آریوس درباره مسئله پسر متذکر شد. این نظریه، جدید، اجتنابناپذیر، موجه و نیازمند پاسخی ایمانی بود.
اول: سؤال آریوس از لحاظ صورت و شیوه تفکری که بر اساس آن مطرح شده بود، جدید بود. مسئله عهد جدید، مسئله حضور پسر، بههمراه پدر، بهعنوان نجاتدهنده و کیفردهنده در میان مردم بود. بنابراین، این مسئله صریحا در مقوله بین اذهانی حضور و مقولههای پویای ملازم آن یعنی قدرت، کارکرد و عمل مطرح شده بود. اگر بخواهیم از کلمهای امروزی استفاده کنیم، باید بگوییم که مسیحشناسی در عهد جدید کارکردی (functional) بود. برای مثال، همه عناوین مسیح یعنی پسر-مانند پروردگار، نجاتدهنده، کلمه، پسر خدا، پسر انسان، مسیح موعود[۱۹]، پیامبر، کاهن-معنایشان در عهد جدید ربطی (relational) است. این عناوین توصیف میکنند که مسیح در ارتباط با ما چیست و کارکردهای او برای رتسگاری ما شرح میدهند، اما صریحا تعریف نمیکنند که او چیست و چه ارتباطی با پدر دارد. بنابراین، آریوس با این پرسش که آیا پسر، خدا هست یا نه، وضعیتی را که این سؤال در کتاب مقدس داشت، تغییر داد. او مسئله را از لحاظ شیوه بیان بهعالم دیگری منتقل و در واقع سؤال جدیدی را مطرح کرد.
دوم: مطرح شدن این سؤال جدید، اجتنابناپذیر بود؛ و اگر آریوس آن را نمیپرسید فرد دیگری این کار را میکرد. دو دلیل برای اجتنابناپذیر بودن آن وجود دارد.
دلیل اول بهپویای ذاتی عقل بشر باز میگردد. هنگامی که عقل بدون تعصب و پیشداوری، که معلول تربیت نادرست و مخرب است، عمل میکند، بهنحو اجتنابناپذیری از این سؤال که اشیا در ارتباط با ما چیستاند(سؤال پدیدار شناختی)به این سؤال که اشیا فینفسه چیستاند (سؤال وجودشناختی) منتقل میشود. بدین ترتیب، عقل بشر از توصیف (description) بهتعریف (definition) میگراید. در مورد بحث فعلی ما، عقل از جستجو درباره واقعیت حضور خدا بهجستجو درباره واقعیت خدایی که حاضر است، گرایش پیدا میکند. سؤال کتاب مقدس، یعنی آیا خدا با ما است؟با سؤال آبای کلیسا[٢٠] یعنی خدایی که با ما است چیست؟ ارتباط تنگاتنگی دارد.
دلیل دوم برای اجتنابناپذیر بودن سؤال آریوس، بهبرداشت واقعگرایانه از کلام خدا در کتاب مقدس باز میگردد، برداشتی که آبای کلیسا یکپارچه آن را پذیرفته بودند. در آن زمان هیچ کس شک نداشت که در کتاب مقدس فقط تجربه دینی اشعیاء[٢۱] یا حزقیال[٢٢]و پولس یا یوحنا[٢٣] ثبت نشده است. در عصر آبای کلیسا، فرد مسیحی ایمان خود را مبتنی بر تجربه دینی، چه تجربه خودش و چه تجربه فردی دیگر، نمیدانست. ایمان او مبتنی بر رویدادهای تاریخ مقدس (sacred history) بود، یعنی رویداد مسیح که در پی رویدادهای کهن در تاریخ قوم اسرائیل بهوقوع پیوست. او میدانست که در این رویدادها، که مداخلههای خدا در تاریخ هستند، خدا همان«خدای سخنگو»ی نامه بهعبرانیان[٢۴] (۱: ۱) است. او میدانستکه کلام خدا از جانب عقل کلی (intelligence) آمده و بهیک عقل جزئی (intelligence) خطاب شده است. کلام خدا پر از راز است؛ با وجود این، فشردهای است از برداشتهایی که بهنحوی معقولاند و نیز فشردهای است از مطالبی که بدون قید و شرط درستاند. سرانجام او می دانست که چون مطالب مذکور در کلام خدا درستاند(زیرا«خدای سخنگو» آنها را ضمانت کرده است)، او را بهواقعیت میرسانند. این مطالب برای او دلالت وجود شناختی داشتند. آنها نمادهای صرفی نبودند که ارزششان فقط از این جهت باشد که وسیلهای برای باین تجربه دینی انسان هستند، تجربهای که در این صورت، خود واقعیت نهایی خواهد بود ارزش کلام خدا در درستی آن نهفته بود؛ بهعبارت دیگر، ارزش آن در این حقیقت نهفته بود که از آنچه هست خبر میداد، یعنی از آنچه در قلمرویی مرتبط با قلمروی تجربه دینی انسان وجود دارد اما فقط بهاین دلیل که خودش دارای واقعیت پیشین است. بنابراین، هنگامی که فرد مسیحی بانگ برمیآورد: «پروردگار عیسی!»صرفا تجربه دینی خود را از عیسایی که زنده شده بود[٢۵] بیان نمیکرد، بلکه خبر میداد که عیسی واقعا زنده شده و پروردگار است.
همین عقیده راسخ بهواقعی بودن کلام خدا - یعنی اینکه کلام خدا کلامی واقعی و دارای معنایی واقعی است - بود که آتاناسیوس را ترغیب کرد تا قاعده مشهورش را بیان کند، قاعدهای که معنایی را توضیح میدهد که در اعتقاد بیان شده در شورای نیقیه نهفته است. مطالعه او در زمینه کتاب مقدس یک قضیه کلی را برای او و بعدها برای باسیلیوس[٢٦] آشکار ساخت: همه مطالبی که در کتاب مقدس درباره پدر گفته شده، درباره پسر نیز گفته شده است. تنها استثنایی که در اینجا وجود دارد این است که در کتاب مقدس هرگز گفته نشده که پسر، پدر است. کتاب مقدس درباره پسر همان مطالبی را میگوید که درباره پدر گفته است؛ بهویژه این مطلب را که او از دو قدرت که منحصرا الهی و مختص بهخدا هستند، برخوردار است، یعنی قدرت حیات بخشیدن و قدرت داوری کردن درباره باطن انسان. بنابراین، اگر هر چیزی که درباره پدر صادق است درباره پسر نیز صادق باشد، جز اینکه پسر، پدر نیست، پس پسر همه آن چیزی است که پدر هست، فقط نام پدر را برخود ندارد.
این همان اصل دینی آتاناسیوسی است که بر کتاب مقدس مبتنی بود و، همانطور که خواهیم دید، شورای نیقیه آن را در یک قاعده عقیدتی بیان کرده بود.
نکتهای که در اینجا باید متذکر شویم این است که در پس این اصل آتاناسیوسی اعتقاد عموی آبای کلیسا قرار داشت. این اعتقاد، بهبیان تخصصی ما، عبارت بود از اینکه یک شناختشناسی و وجودشناسی واقعگرایانه بهطور ضمنی در مفهوم کلام خدا در کتاب مقدس وجود دارد. کلام خدا درست است پس آنچه را که هست بیان میکند.
سوم: نتیجه میگیریم که صورتی که آریوس از مسئله پیش-نیقیهای ارائه داد (یعنی اینکه آیا پسر، خدا است یا مخلوق؟) صورتی کاملا موجه بود؛ زیرا او مسئله مذکور را در مقولههای وجودشناختی که بیتردید بر کتاب مقدس مبتنی هستند، مطرح کرد. اگر در عهد عتیق و عهد جدید اصلا در اینباره مطلبی گفته شده باشد آن مطلب این است که خالق خدا است و مخلوق، مخلوق است. این مطلب، وجودشناختی است نه مبتنی بر تجربه دینی. این دو مقوله، یعنی خالق و مخلوق، وجود را دستهبندی و موجوداتی را که از لحاظ ذات باهم تفاوت اساسی دارند تعریف میکنند. بنابراین، مطرح کردن مسئله لوگوس با این بیان وجودشناختی موجه بود.
چهارم: چون سؤال وجودشناختی آریوس جدید بود و بهصراحت بهآن پاسخ داده نشده بود و از آنجا که سؤالی اجتنابناپذیر بود و باید مطرح میشد و همچنین سؤالی موجه بود و نمیشد از آن سرباز زد، پس پاسخی میطلبید. افزون بر این، این پاسخ باید پاسخی ایمانی میبود. سؤال آریوس در حال و هوای تفکر مستقل و بیطرف یونانی مآب و بهعنوان مسئلهای جالب برای بحثی با تأنی و بدون نتیجه در مدرسه، مطرح نشده بود. برعکس، کل مسئله رستگاری انسان بهپاسخ این سؤال بستگی داشت.
در سراسر مجادله آریوسی، رستگاری بهعنوان استدلالی در تأیید الوهیت کامل پسر اقامه میشد. مقدمه این استدلال، آموزهای بهقدمت خود عهد عتیق بود، یعنی اینکه فقط خدا میتواند ما را نجات دهد. او تنها قدرتی است که میتواند ما را از مرگ، در همه اشکالش، نجات دهد و در سرزمین همبستگی و صلح، که قولش را به مؤمنان داده است، بهما حیات بخشد. از اینرو، از زمان آتاناسیوس بهبعد، آبای کلیسا استدلال کردهاند که اگر پسر، خدا نیست یعنی اگر پسر کاملا از قدرت مطلق برخوردار نیست و بهطور کامل در مرتبه قدرت و وجود الهی قرار ندارد، پس نجاتدهنده ما نیست و ما رستگار نشدهایم. برای آبای کلیسا روشن بود که پسر، آنگونه که آریوس او را توصیف کرده بود، نمیتواند بهکسی رستگاری ببخشد؛ زیرا از نظر آریوس، پسر مانند ما مخلوقی زمانمند (time-bound) است و همچون ما پدر او را بهوجود آورده است؛ نهایت اینکه، پدر بهاو لطف کرده و او را پسر خود قرار داده است اما پسر نمیتواند در حق ما لطفی کند.
سؤال فوری آریوس را آبای کلیسا که در سال ٣٢۵ بهتعداد غیرواقعی ٣۱٨ نفر[٢٧] در شورای نیقیه گرد آمده بودند قاطعانه پاسخ گفتند. نیازی نیست که خود را با پرداختن بهبحثهای پیچیده اولیه ایشان معطل کنیم. آنان در نهایت اعتقادنامهای نوشتند که برای کل جهان مسیحیت آشنا است. آنان چنین نوشتند: «ما بهیک خدا، یعنی پدر، که قادر مطلق و خالق همه چیزهای مشهود و نامشهود است و بهیک پروردگار ، یعنی عیسی مسیح، که پسر خدا و، بهعنوان تنها مولود، زاده پدر است، معتقدیم». تا اینجا فقط انعکاس اعتقادنامههای پیشین را که خود، انعکاس عبارت کتاب مقدس هستند، میشنویم. اما بعد با لبه برنده اعتقاد شورای نیقیه مواجه میشویم که از میان همه طفرههای آریوسی میگذرد و خود را بهموضوع اصلی میرساند: «از پدر، یعنی از ذات پدر، زاده شده است. خدا از خدا، نور از نور و خدای راستین از خدای راستین نشأت گرفته است». پسر، برخلاف مخلوقات، ناشی از اراده پدر نیست، بلکه ناشی از ذات او است، آن هم بهشیوه منحصر بهفردی از نشأت گرفتن که با عمل خلقت تفاوت اساسی دارد. مسیحیت در تقسیم دوتایی آریوس، خدا یا مخلوق، شق مورد نظر خود را اینگونه انتخاب و وضع میکند: «مولود، نه مخلوق». پسر، مخلوق کاملی نیست که خلق شده و بیرون از ساحت الهی قرار داده شده باش. او در ساحت الهی زاده شده است و در آن باقی میماند. وجود او منزه از مخلوق بودن است. سرانجام، با کلمه معروفی مواجه میشویم که یک قرن بحث بهنحوی اجتنابناپذیر بهسوی آن حرکت کرد «همذات (Consubstantial) (homoousio) با پدر».
مسئله خدا در شورای نیقیه، پاسخ قطعی خود را در صفت «همذات» یافت. این پاسخ در مقولههای عملی تجربه یا مقوله ربطی حضور یا حتی مقولههای پویای قدرت و کارکرد داده نشد، بلکه در مقوله وجودشناختی ذات، که یک مقوله وجود است، داده شد و باید هم اینگونه پاسخ داده میشد. شورای نیقیه توصیف نکرد، بلکه تعریف کرد. این شورا ماهیت پسر را فینفسه و در ارتباط با خدای یگانه، یعنی پدر، تعریف کرد. پسر بهنحوی بینظیر و منحصر بهفرد از پدر ناشی شده است؛ او بهعنوان یک مخلوق خلق نشده، بلکه بهعنوان پسر زاده شده است. پسر همه آن چیزی است که پدر هست، فقط نام پدر را برخود ندارد. این معنای«همذات»و ماهیت پسر است.
دو جنبه از اعتقاد شورای نیقیه نیاز بهتوضیح دارد. این اعتقاد از یک جهت جدید نبود، اما از جهتی دیگر جدید بود.
اعتقاد مزبور، یک حقیقت یا وحی جدید نبود. آبای گردآمده در شورا صرفا میخواستند با بیان نظر کتاب مقدس تحریف جدلی آریوس را رد کنند. آتاناسیوس این نکته را صریحا بیان کرده است. اما مشکل در اینجا بود که نظر کتاب مقدس در خصوص ماهیت پسر، در مطالب فراوانی که در این کتاب درباره او اظهار شده است پراکنده بود. این نظر در همه عناوینی که کتاب مقدس بهاو داده و در همه نمادها و انگارههایی (images) که در مورد او بهکار برده بود و در همه اسنادهایی که نقش و کارکرد او را در خصوص رستگاری ما توصیف میکند، مندرج بود. همه کاری که شورای نیقیه انجام داد این بود که کثرت مطالب کتاب مقدس را بهیک مطلب واحد کاهش داد: پسر، که مولود پدر است نه مخلوق او، با پدر همذاتاست. این، معنای همه آن چیزی است که کتاب مقدس میخواست درباره پسر بگوید. بنابراین، اعتقاد شورای نیقیه چیز جدیدی نبود و قبلا بیان شده بود.
با وجود این، اعتقاد این شورا از جهتی جدید بود، زیرا نظر کتاب مقدس را در قالب فهم جدیدی بیان میکرد که از لحاظ صوری مبتنی بر کتاب مقدس نبود. کتاب مقدس گفته بود که عیسی مسیح، یعنی پسر، بهعنوان پروردگار ما اینجا با ما است. شورای نیقیه گفت که پروردگار عیسی مسیح، پسر همذات [با پدر] است. معنای هر دو گفته یکی است، اما نحوه برداشت و شیوه بیانشان متفاوت است. در واقع، گذری صورت گرفته است از برداشتی از اینکه مسیح، یعنی پسر، در ارتباط با ما چیست بهبرداشتی از اینکه پسر، یعنی مسیح، فینفسه چیست. این گذری است از یک فهم توصیفی، نسبی، بین افرادی (interpersonal) و تاریخی-وجودی بهیک فهم تعریفی، تبیینی، مطلق و وجودشناختی. این تغییر در نحوه فهم، معنای گفته شورای نیقیه را تغییر نمیدهد، اما صورت جدیدی بهآن میبخشد.
در خود شورا دلیل گذر بهنحوه برداشت و شیوه بیان جدید وجودشناختی کاملا جنبه عملی داشت. آتاناسیوس این نکته را نیز صریحا بیان کرده است. کوششهای کهن برای بیان آموزه پسر و لوگوس با استفاده از عبارتهای کتاب مقدس صورت میگرفت؛ این عملی سنتی بود که میتوان آن را در همه اعتقادنامههای پیشین مشاهده کرد. مشکل در اینجا بود که جماعت آریوسی واقعا میخواست مطالب کتاب مقدس را نقل کند اما در عین حال آنها را بهشیوهای آریوسی بفهمد، یعنی پسر را مخلوق بداند. بنابراین، آبای کلیسا مجبور بودند از نصّ عبارتهای کتاب مقدس فراتر روند و بهمعنای آن برسند. آنان این معنا را در عبارتهای جدید«از ذات پدر»و«همذاب با پدر»بیان کردند. این عبارتها بیان کننده برداشت آریوسی نیستند، بلکه برداشت جدیدی را از عبارتهای کتاب مقدس بیان میکنند که برداشت آریوسی را کنار میزند.
این عبارتهای جدید، چه در شورا و چه در جریان مجادله طولانی که در پی آن پیش آمد، بدون مخالفت پذیرفته نشد. البته کسانی که در جماعت آریوسی در جناح چپ افراطی داشتند و نیز جانشینان چپگرایشان، که نیمه آریوسیها (Half-Arians) نامیده شدهاند، با آن مخالفت پرداختند. افزون براین، کسانی که در جناح راست سنتی قرار داشتند یعنی«مردانی که اطراف ائوسبیوس قیصریهای[٢٨] گرد آمده بودند» و بعدها همین جماعت بهرهبری آکاکیوس[٢۹]، جانشین ائوسبیوس در اسقفنشین قیصریه، با عبارتهای مذکور مخالفت کردند. مخالفت اساسی جناح راست را میتوان برای مثال در آنچه به«اعتقادنامه منسوخ» (Dated Creed) موسوم است و چهارمین شورای سیرمیوم[٣٠] در سال ٣۵۹ آن را انتشار داد، مشاهده کرد. این سند هرگونه بهکارگیری کلمه ousia (ذات)را هنگامی که صحبت از مذهب کاتولیک در میان است منع میکند، زیرا«در هیچ جای کتاب مقدس کلمه ousia در مورد پدر و پسر بهکار برده نشده است». این نظریه سنتی چنین بیان شده است: «ما، درست همانگونه که کتاب مقدس میگوید و تعلیم میدهد، میگوییم که پسر از هر جهت شبیه (homoios) پدر است». همین نظریه سنتی بنیادین را میتوان در اعتقادنامه شورای محلی قسطنطنیه (Synod of Constantinople) در سال ٣٦۱ مشاهده کرد. این اعتقادنامه میگوید کلمه (homoousion) (همذات)در کتاب مقدس نیامدهاست؛ از اینرو، اعتقادنامه نیقیه نمیتواند یک اعتقادنامه دینی باشد.
انتقاد اولیه جناح راست، بهکلمه مذکور مربوط میشد؛ اما موضوع عمق بسیار بیشتری یافت و با پایینتر رفتن از مرتبه زبان بهموضوعی رسید که محتوای بسیار مهمی داشت. موضوع اصلی عبارت بود از تحول در فهم وحی و ایمان مسیحی و پیشرفتی که در سنت پیش آمده بود. این موضوعی که پیروان ائوسبیوس، بنابر عادت بسیار قدیمی سنتگرایان، درنیافتند یا شاید نمیخواستند دریابند. آنان ادعا میکردند که مدافع سنت هستند، اما در واقع فقط مدافع وضع موجود (ststus quo) بودند و این دو خیلی با هم تفاوت دارد. آنان بینادگرا (fundamentalists) یا در خصوص کتاب مقدس تحصلگرا (biblical positivists) بودند. همچنین تأکید میکردند که مسیحیت فقط در عبارتهای کتاب مقدس میتواند بیان شده باشد؛ از اینرو، بهشیوه خاص خودشان اولین حامیان اصل«فقط کتاب مقدس» (Sola Scriptura) بودند.
بعضی از آنان محقق بودند، مانند ائوسبیوس قیصریهای که بهرغم اطلاعات تاریخیاش، بهدرستی او را پیرمردی آشفته ذهن دانستهاند. آشفتنگی ذهنی او بیشتر معلول خطمشی سیاسیاش بود. همانطور که سقراط[٣۱] مورخ کلیسا در قرن پنجم، گفته است او فردی «دورو» بود: یک رویش بهامپراتور و روی دیگرش بهکلیسا بود. اکثریت جناح راست، مردان اهل عمل بودند نه محقق. برای مثال، آکاکیوس میکوشید تا در دورانی پرآشوب قلمروی اسقفیاش را که در محدوده امپراتوری قرار داشت اداره کند؛ او بیشتر خواستار صلح و آرامش بود. سخن وی در واقع این بود که بیایید همگی همان چیزی را بگوییم که کتاب مقدس میگوید و این بحث را خاتمه دهیم. از آنجا که آکاکیوس صرفا مرد عمل بود و ذهن الهیاتی یا تفسیری خوبی نداشت، بهفکرش نرسید که آنچه او و پیروانش در شورای محلی قسطنطنیه میگفتند - یعنی اینکه پسر «از هر جهت شبیه پدرا ست» - در واقع گفته کتاب مقدس نیست. همانگونه که کانون راستکیشی (orthodox Center) بهدرستی تأکید کرد، کتاب مقدس میگوید پسر همذات با پدر است. این دقیقا معنای گفته کتاب مقدس است، هرچند که کتاب مقدس آن را فقط در قالب برداشتی بیان میکند که بهطور مشخص کتاب مقدسی است. کانون راستکیشی یعنی آتاناسیوس و جماعتش بودند که با حمایت از پیشرفت و رشد منظم سنت و همچنین با فهم عالیتر و دقیقتر از آنچه سنت میگوید، از سنت حمایت کردند. در مقابل، جناح راست، مرتجع بود و بهعبارت رساتر، قربانی خطای کهنهگرایی شد.
ریشه این خطا انکار این عقیده است که فهم مسیحی از تعالیم دینی میتواند، و در واقع باید، رشد کند در حالی که معنای این تعالیم ثابت باقی میماند. تفکر کهنهگرای ائوسبیوسی میخواست در مرحله اولیه فهم که هما نصّ کتاب مقدس بود باقی بماند و از آن جلوتر نرود، همچنان که تفکر کهنهگرای بعدی نیز میخواست بهاین فهم بازگردد؛ این بازگشتی بود از پیچیدگیهای اعتقاد شورایی به«ایمان ساده ماهیگیران دریاچه جلیل». اما مشکل در اینجا است که انسان اینگونه نمیتواند ساعت تفکر را عقب بکشد. پیروان ائوسبیوس میکوشیدند سؤال امروز را با پاسخ دیروز جواب دهند اما سؤال امروز جدید بود [و پاسخی جدید میطلبید]. آریوس سؤال قدیمی را در قالب برداشتی جدید، یعنی برداشت وجودشناختی، مطرح کرده بود. این سؤال را دیگر نمیشد صرفا با تکرار کردن عبارتهای کتاب مقدس پاسخ داد، زیرا تعالیم مندرج در این عبارتها با برداشت دیگری مطرح شده بود و مستقیما بهمسئله جدید مربوط نمیشد؛ همچنین کافی نخواهد بود که با توسل بهعبارتهای دوپهلویی مانند homoios (شبیه)، یعنی با توسل بهاین نظر که پسر «شبیه» پدر است، از مسئله آریوسی طفره رویم.
مطلب دیگری که پیروان ائوسبیوس نتوانستند دریابند این بود که خطای کهنهگرایی بهنحوی اجتنابناپذیر ضد خودش، یعنی خطای آیندهگرایی، را بهوجود میآورد. خطای آیندهگرایی مبتنی بر این نظر است که تعالیم مسیحیت هرگز معنایی ندارند، بلکه بهطور دایم در هر عصری بر اساس تفکر فلسفی آن عصر مجددا تفسیر میشوند و تحول در فهم آنها کاملا نامحدود است. این تحول ممکن است در هر جهتی صورت گیرد، حتی امکان دارد بهفروپاشی معنای اولیه این تعالیم منجر شود. حسن کانون آتاناسیوسی پیبردن بهاین مطلب بود که کهنه گرایی پیروان ائوسبیوس چقدر خطرناک است. پیروان آتاناسیوس متوجه شدند که این کهنهگرایی راه را برای آیندهگرایی آریوس باز میکند. آریوس براساس آینده گرایی خود، تعالیم کتاب مقدس را-مانند اینکه پدر فاقد منشأ است و پسر از پدر نشأت گرفته است-برحسب یک جدل عقلگرایانه تفسیر مجدد کرد و این کار را تا مرحله از میان رفتن معنای ایمان مبتنی بر کتاب مقدس ادامه داد.
همذاتی، که شورای نیقیه مطرح کرد، از هر دوی این خطاها، یعنی کهنهگرایی و آیندهگرایی، اجتناب میکند. همذاتی، مطالب کتاب مقدس را درباره پسر با برداشت جدیدی بیان میکند، برداشتی که امروزه آن را برداشت نیقیهای یا عقیدتی مینامیم زیرا از لحاظ تاریخی اولین بار در اعتقادنامه شورای نیقیه بیان شد. اما هیچ نوع گسست یا ناسازگاری میان این برداشت عقیدتی و برداشت کتاب مقدس وجود ندارد؛ از اینرو، انتقال از برداشت کتاب مقدس، که توصیفی، ربطی بین افرادی و تاریخی-وجودی است، بهبرداشت عقیدتی که تعریفی، مطلق، تبیینی و وجودشناختی است، بهسختی صورت نگرفت. این انتقال بهسادگی و بهطور طبیعی انجام شد و مجوز درونی آن سازگار بودن با حرکت ذاتی عقل بود. بین این دو برداشت، هماهنگی و حتی تجانس وجود دارد. مطلب بیان سشده در هر دو برداشت معنای واحدی دارد. کتاب مقدس میگوید عیسی، یعنی پسر، بهعنوان پروردگار ما حضور دارد. شورای نیقیه میگوید عیسی، یعنی پروردگار ما، پسر همذات [با پدر] است. معنای این دو گفته نیز یکی است. بدین ترتیب، سنت، حفظ شده اما در آن پیشرفتی صورت گرفته و فهم آن رشد کرده است. همذاتی، اعتقاد سنتی را بهصورت یک اصل بیان میکند؛ همذاتی، یک اصل اعتقادی است. اما این اعتقاد بهگونهای بیان شده است که اکنون بهنحو کاملتری فهمیده شود. فرد مسیحی که میگفت مسیح بهعنوان پروردگار با ما است، هنوز هم این مطلب را میگوید اما فقط اکنون بهنحو کاملتری میفهمد که مسیح، یعنی پروردگار همراه ما، چیست. او از کهنهگرایی فراتر رفته و با انجام دادن این کار، از آیندهگرایی نیز اجتناب کرده است.
همذاتی نشان میدهد که فهم دین، حد و مرزی دارد. همانطور که نباید در فاصله دوری از این مرز متوقف بمانیم، زیرا دچار خطر کهنهگرایی، یعنی ابهام و بیدقیتی در دین میشویم، همچنین نباید از این مرز فراتر رویم، زیرا دچار خطر آیندهگرایی، یعنی تحریف در دین، خواهیم شد. همذاتی، بهمعنایی دیگر، خود یک مرز است. در سه داده دینی که همذاتی باهم ترکیب میکند، رازی نهفته است. این سه داده عبارتاند از: ۱- خدای واحد، یعنی پدر، قادر مطلق است؛ ٢- پروردگار عیسی مسیح، یعنی پسر، قادر مطلق است؛ ٣- پسر از پدر و غیر از او است. همذاتی، تناقض ظاهری [میان این سه داده] را برطرف میکند زیرا اگر، همانگونه که همذاتی اظهار میکند، پسر همه آن چیزی است که پدر هست اما فقط نام پدر را برخود ندارد، پس پسر، مانند پدر، قادر مطلق است، اما او فقط پدر نیست. در اینجا عقل بهمرز خود میرسد. مسئله حل شده اما در داخل حد و مرزهایی که راهحل را احاطه کرده است. در نتیجه، راز، دستنخورده و شایان ستایش باقی میماند.
در اینجا نمیتوانیم پیچیدگیهای دشوار بحث پس-نیقیهای را، که در شورای قسطنطنیه[٣٢] در سال ٣٨۱ بهپایان رسید، دنبال کنیم. در شورای مذکور آموزه همذاتی، دستکم از لحاظ محتوایی، در مورد روح القدس[٣٣] نیز بهکار برده شد، هرچند که از لحاظ لفظی بهنحو متفاوتی بیان شد. براساس اصل سوم از اعتقادنامه نیقیه-قسطنطنیه، ما به«روح القدس که پروردگار و حیاتبخش است، از پدر ناشی شده است و باید بهاندازه پدر و پسر پرستیده و گرامی داشته شود»ایمان داریم. این اعتقادنامه، پاسخ مسئله خاص روح القدس بود که در مرحله آخر از مجادله آریوسی مطرح شده بود. این مسئله، خود موضوعی مستقل است که ما در اینجا بهآن نمیپردازیم، اما بهدلیلی ضروری است اهمیت گستردهتر و دامنهدارتر اعتقادنامه نیقیه را برای تاریخ بعدی مسیحیت بیان کنیم. پنج جنبه از این اهمیت را باید متذکر شویم.
اول: همانطور که خاطر نشان کردم، اعتقادنامه نیقیه ردّی بود بر کهنهگرایی ائوسبیوسی و کوشش آن برای محدود کردن دین مسیحیت بهعبارتهای کتاب مقدس. دوم: اعتقادنامه مذکور بهطور رسمی نگرش وجودشناختی را در کلیسا بهعنوان یک قانون وضع کرد. این سنتی شد برای شورای افسوس[٣۴] و کالسدون[٣۵] که براساس آن مسئله سرشت ذاتی مسیح، یعنی پسر تجسد یافته، را در مقولههای وجود شناختی طبیعت (nature) و شخص (person) حل کردند. این دو شورا با انجام دادن این کار، از متوقف شدن مسیحیت در عبارتهای آبای کلیسا جلوگیری کردند. مسئله فوق در مجادلههای پیچیده مسیحشناسی که پیش از شورای کالسدون در جریان بود، مسئله اصلی بهشمار میآمد. این مسئله کهنهگرایی بود. سوم: شورای نیقیه باگذر از مقولههای تاریخی-وجودی کتاب مقدس و رفتن بهسوی مقولههای وجودشناختی با تبیینی، که در همذاتی بیان شده بود، اصل پیشرفت آموزه را تأیید کرد. «پیشرفت آموزه» (development of doctrine) که عبارت نیومن[٣٦] است، چندان روشنگر نیست؛ بهتر است بهجای آن از رشد فهم مطالب اولیهای سخن بگوییم که در وحی عهد جدید مندرج است. چیزی که در جریان این رشد حاصل میشود مطلب کاملا جدیدی نیست، بلکه فهم جدیدی است از مطلبی که قبلا با نحوه برداشت دیگری و یا شاید هم فقط بهنحو مبهم، ضمنی، پیچیده و بالقوه بیان شده بود. چهارم: شورای نیقیه با تأیید اصل رشد آموزهای، پلی زد میان کتاب مقدس و اعتقاد شورایی و این دو قلمروی متمایز را در یک قلمروی واحد، یعنی وحدت اعتقاد کاتولیکی، بههم متصل کرد. کتاب مقدس اعتقاد کلیسا را بیان میکند؛ اعقتاد شورایی نیز بیان کننده اعتقاد کلیسا است، اما این کار را با نحوه برداشت و شیوه بیان دیگری انجام میدهد که آنچنان ارتباط تنگاتنگی با تعالیم کتاب مقدس دارد که شایسته است آن را رشد بنامیم. پنجم: شورای نیقیه با تأیید نگرش وجودشناختی در قلمروی اعتقادات، قانون [دخالت] عقل فلسفی را در قلمروی الهیات وضع و بدینسان مجوز فلسفه مدرسی را صادر کرد. اگر شورای نیقیه نبود شورای کالسدون تشکیل نمیشد؛ و بهنحوی متفاوت، اگر شورای نیقیه نبود هیچ توماس آکوئیناسی[٣٧] و در واقع هیچ آگوستینی بهوجود نمیآمد.
دلیل من برای این پنج جنبه از اهمیت نظریه همذاتی، که در شورای نیقیه تصویب شد، این است که آنها بهشناخت موضوعات بنیادینی منجر میشوند که امروزه در گفتگوی مربوط بهوحدت کلیسا حیاتیاند. نسبت میان کتاب مقدس و اعتقاد [شورایی]، میان کتاب مقدس و کلیسای مقدس، یا بهبیان کلیتر، میان تاریخ مقدس و آموزه مقدس، مطمئنا موضوعی بنیادین در بحث مربوط بهوحدت کلیسا است. یکی دیگر از این موضوعات بنیادین نسبت میان دین مسیحیت و الهیات فلسفی، یا بهتعبیر کلیتر، نسبت میان ایمان و عقل است؛ بهبیان دقیقتر، نسبت میان شیوه روششناختی، که مخصوص تاریخنگاری غیردینی است، و شیوهای که مخصوص تحقیق در مورد نوع منحصر بهفردی از تاریخ است که در عهد عتیق و جدید یافت میشود. اما بنیادیترین و نافذترین موضوع، یعنی پیشرفت آموزه، را نیومن تشخیص داده است. اگر از این موضوع که کاتولیکها و پروتستانها وقتی میگویند«ایمان میآورم» (Credo) هرکدام چه منظوری دارند، صرفنظر کنیم، در آن صورت آنچه راه این دو جماعت مسیحی را از هم جدا میکند موضوع پیشرفت آموزه است.
وقوع این پیشرفت در هر دو جماعت بههیچ وجه قابل انکار نیست. اما مسئله این است که: پیشرفت مشروع و رشد منظم در فهم موجودی اولیه دین و گسترش موجه نظام اولیه کلیسا چیست؟از سوی دیگر، افزایش، رشد اضافی، تحریف در موجودی اولیه و اعوجاج و کجی در نظام راستین مسیحیت کدام است؟مسئله این است که: چه نیرویهای محرکه موجهی باعث پیشرفت میشوند و چه نیروهایی باعث تحریف؟اصولا چه ملاکهایی وجود دارد تا بر اساس آن بتوان پیشرفت سالم را از پیشرفت بیمارگونه و رشد صحیح را از رشد بیش از اندازه تشخیص داد؟مسئله این است که: کهنهگرایی چیست و آیندهگرایی کدام است. مهمتر از همه، شاید مسئله این باشد که: حد و مرز پیشرفت و رشد چیست؟یعنی حدودی که باید بهآنها برسیم تا دچار خطر عقبماندگی کهنهگرایی نشویم و نباید پا را فراتر از آنها بگذاریم و گرنه دچار خطر انحطاط آیندهگرایی میشویم، کدام است؟
من بههیچوجه مطمئن نیستم که کسی تاکنون بهاهمیت قاطع این موضوع پیچیده برای گفتوگوی مربوط بهوحدت کلیسا پی برده باشد. با این حال، عقیده خود را در این خصوص بیان میکنم. از نظر من، این سؤال که: شما درباره کلیسا چه فکر میکنید؟ یا حتی این سؤال که: شما درباره مسیح چه فکر میکنید؟ اولین سؤالی نیست که باید در زمینه وحدت کلیسا مطرح شود. اگر بهعنوان اولین سؤال بپرسیم که شما درباره همذاتی، که در شورای نیقیه بهتصویب رسید، چه فکر میکنید گفتوگوی مربوط بهوحدت کلیسا از پیچیدگیها و ابهامهای فعلی خارج میشود.
من میخوام بهطور مختصر درباره این سؤال بحث کنم بیآنکه بکوشم بههمه موضوعات مربوط بهوحدت کلیسا، که این سؤال پیش میکشد و قبلا فهرستی از آنها ذکر شد، بپردازم.
در اواخر قرن نوزدهم، آدولف فون هارناک[٣٨] (۱۹٣٠-۱٨۵۱)، رهبر لیبرالیسم عقلگرایانه، حمله عالمانهای را برضد اهمیت دینی اعتقاد شورای نیقیه رهبری کرد. او نظریه«یونانیمآب کردن دین» در عصر آبای کلیسا را مطرح کرد و با دانش تاریخی فوقالعادهای که داشت آن را شرح و بسط داد. او گفت اعتقاد شورای نیقیه و اعتقادات شوراهای دیگری که پس از آن تشکیل شدند، نشان دهنده «کر روح یونانی مآب روی زمین انجیل» است. این کار، تخریبی بود. محتوای انجیل براثر افزودههای وجودشناسی یونانی مآبانه نابود شد و ماهیت مسیحیت از دست رفت.
امروزه هیچکس نظریه هارناک را، بهصورتی که وی آن را ارائه کرد، قبول ندارد. این نظریه در پرتو یافتههای تحقیقات پیشرفتهتر غیرقابل دفاع شده است. مطالعاتی که در زمینه کتاب مقدس صورت گرفته، مقدمه آن را رد کرده است. براساسا این مقدمه، ماهیت مسیحیت (Das Wesen des Christentums، نام یکی از کتابهای مشهور هارناک) فقط کمی بیش از یک احساس دینی درونی از پدر بودن خدا است. مطالعاتی که در زمینه عصر آبای کلیسا انجام گرفته نتایج اساسی هارناک را در خصوص آنچه واقعا در قرون اولیه مسیحیت روی داده، رد کرده است. با این حال، نظریه هارناک، البته بهصورت ضعیف، بهحیات خود ادامه میدهد. همواره نظریههایی بودهاند که زمانی تحقیقات ظاهرا از آنها حمایت کرده است، اما مدتها پس از آنکه محققان از حمایت آنها دست کشیدهاند در ذهن مردم بهحیات خود ادامه دادهاند. ما انعکاس ضعیف نظریه هارناک را در این نظر میشنویم که کلیسا در قرون اولیه، دین مسیحیت را براساس فلسفههای آن دوران تفسیر مجدد میکرد.
البته این دقیقا کاری است که کلیسا انجام نداد. در واقع این کاری است که شورای نیقیه(اگر بخواهم از موضوع منحرف نشوم)آریوس را برای انجام دادنش تکفیر کرد. مسئله در اینجا مسئله تحقیق تاریخی است. اگر بهدنبال کسانی بگردیم که در دوره پیش از شورای نیقیه و پس از آن، دین مسیحیت را یونانی مآب کردند، مطمئنا میتوانیم آنان را بیابیم. میتوان وجودشناسی یونانی مآبانهای را در آرای ترتولیانوس براساس الگوی رواقی و در آرای اوریگنس براساس الگوی افلاطونی یافت؛ اما این دو نوع یونانی مآبی، در نظریه همذاتی شورای نیقیه که نه برداشتی رواقی است و نه برداشتی افلاطونی، رد شد. مهمتر از همه اینکه میتوان روح را در مسیحیت از بین میبرد و ماهیت مسیحیت را نابود میکند. ماهیت مسیحیت عبارت است از این اعقتاد که رستگاری بهوسیله پسر، که پدر او را بهعنوان پروردگار ما فرستاده است، حاصل میشود. پسر در مکتب آریوسی، مخلوق کامل و در واقع حاصل کار روح یونانی مآب روی زمین انجیل است. اما این روح یونانی ماب و مخلوقش در نظریه همذاتی شورای نیقیه محکوم شدند. این نظریه در مواجه با عقلگرایی یونانی مآبانه، راز پدر و پسر را، که یگانه قادر مطلق هستند، دوباره مطرح کرد.
تنها جایی که نمیتوان یونانی مآبی را یافت نظریه همذاتی است. محال است بتوان برداشتی را یافت که نسبت بهبرداشت بیان شده در کلمه همذاتی، فاصله دورتری و ناسازگاری بیشتری را با همه وجودشناسیهای جهان یونانی-رومی نشان دهد. نظریه همذاتی میگوید پسر همه آن چیزی است که پدر هست، فقط نام پدر را برخود ندارد. کلمه همذاتی، بهلحاظ معنای مسیحیاش، کلمهای جدید بود. این کلمه در میان کلمات، نوعی ملکیصدق[٣۹] محسوب میشد، یعنی نه پدر داشت نه مادر و نه اصل و نسبی، چه گنوسی چه افلاطونی و چه رواقی. همذاتی، کلمهای تخصصی و عقیدتی بود که برای بیان نظر کتاب مقدس در اینباره که پسر چیست و از کجا است، بهکار گرفته شده بود. میتوان گفت آبای نیقیه با نظریه همذاتی، صورتی مسیحی بهیونانی مآبی دادند، اما فقط بهاین معنا که آنان برداشت وجودشناختی را، که مشخصه نگرش یونانی مآبانه است، تأیید کردند. ولی نمیتوان گفت مسیحیت را یونانی مآب کردند، زیرا در این صورت دچار مخاطره بیهودهگویی علمی خواهیم شد.
بنابراین، اگر شما در پاسخ بهاین پرسش که درباره همذاتی چه فکر میکنید، بخواهید بگویید این نظریه عقیده راستین مسیحیت نیست، باید دلایل دیگری جز نظر منسوخ هارناک، که براساس آن همذاتی یونانی مآبی است، بیابید. اما چه دلایل دیگری وجود دارد؟
شما - من کلمه «شما» را بهکار میبرم تا شکل گیرای گفتوگو را حفظ کنم - ممکن است بخواهید بهاین سؤال، که بهوحدت کلیسا مربوط میشود، اینگونه پاسخ دهید که همذاتی از تجربه دینی گرفته نشده است و در این مقوله نمیگنجد. بنابراین استفاده مسیحیت از آن، بهعنوان یک کلمه و مفهوم، باید مردود دانسته شود. اما این پاسخ بهمعنای مطرح کردن موضوعی مهمتر است یعنی اینکه آیا مقولههای تجربه دینی، هرچه که باشند، مقولههای نهایی و قطعی برای بیان ایمان مسیحی هستند.
به نحوی بنیادیتر، این پاسخ موضوع کلام خدا را مطرح میکند: کلام خدا چیست؟ آیا باید کلام خدا را با اثرش در تجربه یکی گرفت بهطوری که آنچه من تجربه میکنم همان چیزی باشد که خدا گفته است؟به عبارت دیگر، هنگام شنیدن کلام خدا آیا من فقط در حال صحبت کردن با خودم هستم یا اینکه کلام خدا واقعا یک کلام است، یعنی چیز با معنایی که کس دیگری آن رابیان کرده است و مفاهیم و مطالبی را دربردارد که گوینده در آن گنجانده است نه من؟همذاتی، نشاندهنده دیدگاهی است که در خصوص این موضوع اتخاذ شده است. مقدمه این دیدگاه، آموزهای واقعگرایانه درباره کلام خدا است، یعنی اینکه یک معرفتشناسی و وجودشناسی واقعگرایانه بهطور ذاتی در برداشت کتاب مقدس از کلام خدا وجود دارد.البته همذاتی کلام کلیسا است، اما این کلام به عنوان کلام دین مطرح شد زیرا وظیفه بیان معنای کلام خدا را بهعهده گرفته بود، کلامی که خدا اظهار کرد تا به ما بگوید که پسر چیست.
از اینرو، شما ممکن است، همراه با سنت، بخواهید معنایی واقعگرایانه برای کلام خدا قایل شوید و بپذیرید که کلام خدا معنایی ذاتی دارد و به ما میگوید که پسر چیست.در این صورت، اگر هنوز میخواهید مانع از ورود همذاتی بهمجموعه کلمات دینی شوید، میتوانید یکی از دو راه زیر را انتخاب کنید:
از یک سو میتوانید معتقد باشید که این کلمه نیقیهای و مفهومی که در آن نهفته است بیانکننده معنای کلام خدا در کتاب مقدس نیست.اما این مبنای محکمی نیست. همه آبا و مجتهدان کلیسا (Doctors of Church) از آتاناسیوس تا یوحنّای دمشقی[۴٠] در شرق و از هیرونوموس[۴۱] تا ایسیدوروس[۴٢] در غرب با شما مخالفاند. در واقع شما مسئله سنت و نسبت آن را با کلام خدا، که در کتاب مقدس وحی و الهای شده است، مطرح میکنید. مسئله این است که آیا سنت، وظیفه بیان معنای کلام خدا را به عهده دارد و بنابراین، خودش معیار معتبری برای دین هست یا نه. اگر چنین باشد، این دلیل قاطعی در تأیید همذاتی است؛ اما اگر چنین نباشد، گمان میکنم گفتوگو درباره وحدت کلیسا بهپایان میرسد.
اگر سنت این وظیفه و قدرت را نداشته باشد پس هیچ چیز ندارد؛ بهعبارت دیگر، اصلا سنتی وجود ندارد. در نتیجه، هیچ بحث الهیاتی نمیتواند وجود داشته باشد.اگر شما اینگونه سنت را دور بیندازید، دیگر نمیتوانید درباره هیچ موضوعی الهیاتی بحث کنید، چه برسد بهموضوع دینی. اگر توسل به سنت بهعنوان مفسر مجاز کلام خدا موجه نباشد، کل بحث به مرتبه دیگری نزول میکند یعنی بهمرتبه تحقیق تخصصی صرف.مفسر یا مورخ یا باستانشناس، معین میکنند که کلام خدا چه میگوید و منظور از آن چیست.اما این، در هر صورت، یونانی مآب کردن مسیحیت است.
از سوی دیگر، شما میتوانید صرفا معتقد باشید که همذاتی کلمهای است که در کتاب مقدس نیامده است و بنابراین، هر مفهومی که داشته باشد، نمیتوان آن را یک اصل اعتقادی دانست. اما این بهمعنای آن است که روح ائوسبیوس قیصریهای را از اعماق بسیار ژرف احضار کنیم. اگر او احضار میشد، شما را آشفته ذهن نمیدانست. او احتمالا بهاین موضوع شخصا حساسیت نشان میداد و افزون براین در مییافت که گفتوگویی درباره وحدت کلیسا در جریان است که چنین توصیفهایی با آن بیگانه است. اما گمان میکنم در موقعیتی قرار میگرفت که خاطر نشان میکرد که شما موضوع کهنهگرایی یا، بهنحو عامتر، موضوع پیشرفت آموزه و رشد فهم مسیحی از کلام خدا را مطرح میکنید.
شما ممکن است بخواهید این را بپذیرید اما سپس بگویید پیشرفتی که همذاتی از آن حکایت میکند، صرفا محصول ضرورت تاریخی بوده است. در مدارس انطاکیه، اسکندریه، کارتاژ و رم بحث درباره لوگوس برحسب ousia یعنی ذات شروع شده بود؛ بنابراین، کلیسا مجبور بود با این سنت شگفت که در آن موقعیت تاریخی پیش آمده بود، موافقت کند. اما این پیشرفت فقط یک پیشرفت غیرضروری (contingent) بود؛ از اینرو، اصطلاح آن، یعنی کلمه جدید کلیسا [همذاتی]، عرضی و نامتجانس با کلام خدا باقی ماند. اما در اینصورت، شما موضوع نسبت میان مقولههای کتاب مقدس، یعنی حضور و کارکرد، و مقولههای عقیدتی، یعنی وجود و ذات، را مطرح میکنید. آیا این نسبت غیرضروری و عرضی است یا ذاتی و ضروری؟ البته مفهوم«بودن با»از لحاظ صوری با مفهوم«بودن»یکی نیست؛ اما سؤالی که مطرح است، این است که آیا این دو مفهوم، بهشیوههای مختلف، برآنچه هست دلالت ندارند، دلالتی وجودشناختی که باید بهنحوی بهموجودی جوهری، خواه بدان نحو که حضور دارد و خواه بدان نحو که فینفسه وجود دارد، ختم شود. اگر شما، همچون کلام خدا، بخواهید درباره واقعیت حضور مسیح، یعنی پسر و پروردگار، نزد قوم جدید خویش سخن بگویید باید، همچون کلیسا، درباره واقعیت پسر و پروردگاری که حضور دارد نیز چیزی بگویید.
به عبارت دیگر، شما موضوع نسبت میان دو شیوه تفکر اساسی انسان را مطرح میکنید، یعنی شیوه توصیفی (descriptive) و شیوه تبیینی (explanatory). موضوع این است که آیا گذر از توصیف شیء از لحاظ کارکردش نسبت بهمن و رفتن بهسوی تعریف شیء از لحاظ قوامش بهعنوان یک شیء فینفسه، امری صرفا غیرضروری و تاریخی است یا ضروری و اساسی. بهبیان سادهتر، موضوع این است که تعریف شیء برای توصیف آن ذاتی است یا عرضی. بهطور مشخص، آیا کلام کلیسا (که ماهیت فینفسه پسر را تعریف میکند) بر کلام خدا (که ماهیت پسر را در نسبت با ما توصیف میکند) اضافه شده است و در نتیجه، این تعریف و توصیف نامتجانساند و بنابراین، نمیتوانند کلام دین باشند و یا اینکه کلام تبیینی کلیسا صرفا رشدی طبیعی و تدریجی در فهم کلام توصیفی خدا است و در نتیجه، این دو کلام هر دو متجانس و بنابراین کلام دین هستند و بهعنوان دو شیوه فهم از دین واحد، که تنها موضوعش پسر و پروردگار است، بهطور ذاتی باهم مرتبطاند؟
بدین ترتیب، موضوع پیچیده میشود. در این صورت، شما ممکن است بخواهید با گفتن اینکه ایمان مسیحیان را نمیتوان در بوته آزمون یک اعتقادنامه قرارداد و براساس آن در مورد راست کیشی آنان داوری کرد، از کل موضوع فراتر روید و از آن اجتناب کنید. با این کار، شما دوباره موضوع سنت را مطرح میکنید. مطمئنا آبای نیقیه و ایمانآورندگان بهکلیساهای ایشان و، پس از آنان، ایمانآورندگان بهکلیسای جهانی، چنین آزمونی را مشروع، موجه و ضروری میدانستند. اعتقادنامهای که ایشان نوشتند یک اعتقادنامه تعمیدی (baptismal) نبود، یعنی اعتراف سادهای بهایمان و تألیفی از عبارتهای کتاب مقدس. این اعتقادنامه، همانطور که بهدرستی آن را نامیدهاند، «اعتقادنامه اسقفی» (bishop's Creed) بود و تعمدا بهعنوان آزمونی برای راست کیشی طراحی شده بود. بههمین دلیل است که از عبارتهای سنتی کتاب مقدس فراتر میرفت تا اطمینان یابد که همه اسقفها و ایمانآورندگان مطالب مندرج در سنت را بهمعنای واحدی میفهمند، یعنی همان معنایی که کلام خدا را فقط در آن میتوان بهدرستی فهمید. شما ممکن است بگویید آبای نیقیه اشتباه کردند که ایمان مسیحیان را این چنین در بوته آزمون یک اعتقادنامه قرار دارند. حکم قطعی حکمی است که همه جهانیان با آن موافق باشند[۴٣]. اما شاید ایشان اشتباه نمیکردند؛ در این صورت، اشتباه است که بگوییم آنان در اشتباه بودند.
آنچه گذشت، روی همرفته اسکلتی بود از بحث درباره وحدت کلیسا؛ هرچند که ممکن است این اسکلت، یک دست یا پا و یا چند استخوان از قفسه سینه کم داشته باشد. من فقط خواستم حقیقت را از نظر خودم نشان دهم و حقیقت این است که در گفتوگو [درباره وحدت کلیسا] میتوان جایگاهی بنیادین برای پرسش شورای نیقیه قائل شد. آن پرسش چنین است: شما درباره همذاتی چه فکر میکنید؟ آیا آن را جزئی از مسیحیت میدانید یا صرفا بخشی از فلسفه؟
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- John Courtney Murray (۱۹٦٧-۱۹٠۴)؛ یکی از مؤثرترین متألهان کلیسای کاتولیک در ایالات متحده. او در شهر نیویورک بهدنیا آمد، در سال ۱۹٢٠ وارد فرقه یسوعی شد و در سال ۱۹٣٣ بهکسوت کشیشی درآمد. موری پس از اخذ درجه دکترا در رشته الهیات از دانشگاه گرگوری رم (۱۹٣٧)، بیست سال (۱۹۵٧-۱۹٣٧) استاد الهیات در کالج وودستاک در مریلند بود. از دیگر فعالیتهای علمی او میتوان بهسردبیر مجله مطالعات الهیاتی (از سال ۱۹۴۱ بهبعد) و همچنین سردبیری مجله یسوعی آمریکا اشاره کرد. او که از حامیان جدی گفتوگو میان کلیسا و گروههای اجتماعی بود، بیشتر عمر خود را وقف تحقیق در مورد رابطه میان دین و جامعه کرد و کوشید اثبات کند که کاتولیکها میتوانند هم اعضایی وفادار برای کلیسای خود و هم شهروندانی میهنپرست برای کشور خود باشند. موری نویسنده اصلی بیانیه «آزادی دینی» در دومین شورای واتیکان (۱۹٦۵-۱۹٦٢) است.
[٢]- Old Testament ؛ بخشی از کتاب مقدس است که هم یهودیان و هم مسیحیان بهآن اعتقاد دارند. عهد عتیق از ٣۹ کتاب تشکیل شده است که بهسه دسته تقسیم میشوند: تورات یا شریعت (۵ کتاب)، کتب انبیا (٢۱ کتاب) و مکتوبات مقدس (۱٣ کتاب).
[٣]- New Testament ؛ بخشی از کتاب مقدس است که بهمسیحیان اختصاص دارد و از انجیلهای چهارگانه (متّی، مرقس، لوقا و یوحنّا)، کتاب اعمال رسولان، ٢۱ رساله یا نامه و کتاب مکاشفه یوحنا تشکیل شده است. این ٢٧ کتاب یا رساله، در زمان و مکان واحد نوشته نشدهاند و مصنف واحدی نیز ندارند.
[۴]- St. Paul ؛ یکی از برجستهترین شخصیتهای تاریخ مسیحیت است که در قرن اول میلادی میزیست و با رسالههایی که در طول مسافرتهای پرمخاطرهاش نوشت، مبنایی را برای الهیات بعدی مسیحی فراهم آورد.
[۵]- Septuagint ؛ قدیمیترین ترجمه یونانی عهد عتیق است. درباره منشأ پیدایش آن گفتهاند که در قرن سوم پیش از میلاد بطلمیوس دوم، پادشاه مصر، از کاهن بزرگ اورشلیم خواست که ٧٢ نفر (٦ نفر از هر یک از قبایل دوازدهگانه یهود) را برای ترجمه کتاب مقدس یهودیان از عبری بهیونانی بهاسکندریه بفرستد تا یهودیان یونانی زبان که در آن شهر ساکن بودند، از آن استفاده کنند. حاصل کار این گروه، ترجمهای بود که به «هفتاد» معروف شد.
[٦]- post-Augustinian ؛ اشاره است بهقدیس آگوستین (۴٣٠-٣۵۴)، فیلسوف بزرگ مسیحی و از آبای برجسته کلیسا.
[٧]- Manichaean dualism ؛ مانویت معتقد بهدول اصل نور و ظلمت یا خیر و شر در عالم است.
[٨]- Stoic World-Soul ؛ رواقیان، عالم را موجودی زنده و دارای نفس میدانستند. نفوس فردی مانند نفوس ستارگان و انسانها جزئی از نفس عالماند و جوهر همه آنها با نفس کلی عالم یکی است.
[۹]- Platonic Idea of the Good ؛ در فلسفه افلاطون، مثال خیر، عالیترین مثال است.
[۱٠]- Gnostic Pieroma ؛ در مکتب گنوسی، بهکل قلمروی روحانی یا الهی که از آن گاهی بهملکوت تعبیر شده است، Pleroma یا ملأ اعلی گفته میشود. ملأ اعلی از موجوداتی بهنام آیون (aeon)تشکیل شده است که از پدر ناشناختنی صادر شدهاند .
[۱۱]- Tertullian ؛ متألّه مسیحی که در کارتاژ-شهری در شمال آفریقا-بهدنیا آمد، سپس بهرم رفت و در آنجا، پیش از آنکه در حدود سال ۱۹٦ بهمسیحیت بگرود، بهشغل وکالت اشتغال داشت. پس از آن بهزادگاهش بازگشت و بهمخالفت با دنیاگرایی کلیسا پرداخت. در حدود سال ٢٠٧، بهفرقه مونتانیسم پیوست و یکی از رهبران آن شد ولی بهاین فرقه وفادار نماند و رهبر فرقهای شد که بهنام خود او ترتولیانیسم نامیده شده است. او اولین فرد از آبای بزرگ کلیسا است که بهزبان لاتین کتاب نوشت و ادبیات مسیحی-لاتینی را بهوجود آورد. از اینرو، وی را«پدر الهیات لاتینی»نامیدهاند.
[۱٢]- Origen ؛ متألّه مسیحی و از آبای کلیسا که در مصر (احتمالا در اسکندریه) متولد شد و در همین شهر تحصیل و تدریس کرد. او از حدود سال ٢۱۱ تا ٢٣۱ رئیس مدرسه دینی اسکندریه بود؛ سپس بهقیصریه رفت و در آنجا مدرسه خود را بنیان نهاد. یکی از کارهای مهم او، تدوین عهد عتیق، با شش روایت یونانی و عبری بهصورت شش ستون در کنار هم است. اثر مهم دیگرش، درباره اصول نام دارد که در آن میکوشد فلسفه افلاطون و مسیحیت را با هم تلفیق کند. فلسفه اوریگنس از فلسفه نوافلاطونی و رواقی متأثر است.
[۱٣]- Middle Platonism ؛ بهدورهای از افلاطونگرایی در حد فاصل حیات آنتیوخوس آسکالونی (ح ۱٣٠-ح ٦٨ ق. م) و افلوطین (٢٧٠-٢٠۴ میلادی) گفته میشود. این مکتب، نگرش شکاکانه آکادمی جدید را رد کرد و در خصوص اصول مابعدالطبیعی، موضعی جزمی اتخاذ نمود. همچنین، تحت تأثیر مکتب نوفیثاغوری، گرایش عرفانی از خود نشان داد و با تأکید بر تعالی الهی، بهنظریه موجودات واسطه قایل شد. از بزرگان این مکتب میتوان بهائودوروس اسکندرانی و پلوتارک اشاره کرد.
[۱۴]- emanation ؛ این کلمه از پیشوند لاتینی e بهمعنای «out of,from» (از، بیرون از) و کلمه mano بهمعنای flow (جریان، ریزش، طغیان)گرفته شده است. براساس نظریه صدور، که بدلیل نظریه خلقت از عدم (creation ex nihilo) است، موجودات عالم در نتیجه فیضان خدا بهوجود آمدهاند.
[۱۵]- Arius (٣٣٦ - ح ٢۵٦)؛ کشیش اسکندرانی و شاگرد لوکیانوس انطاکیهای که معتقد بود خدا پیش از خلق کردن عالم فرزند یعنی عیسی را از عدم خلق کرده و عیسی نه مانند خدا سرمدی و نه با او همذات است. نظریه آریوس در شورای نیقیه (٣٢۵) که بهدعوت امپراتور قسطنطین برای رسیدگی بهاین مسئله تشکیل شده بود، رسما محکوم شد.
[۱٦]- Lucian of Antoich ؛ متألّه مسیحی و بنیانگذار مدرسه دینی معروف انطاکیه که آریوس از شاگردان آن بود. نظریه او مبنی براینکه پسر (عیسی) در مرتبهای پائینتر از پدر (خدا) قرار دارد، مبنای بدعتی شد که بعدها آریوس مطرح کرد. یکی از کارهای مهم وی، بازنگری در متن یونانی کتاب مقدس بود که قبول عام یافت.
[۱٧]- Alexander (٣٢٨-ح ٢۵٠)؛ اسقف اسکندریه از سال ٣۱٣. او در شورایی محلی که در سال ٣٢۱ در اسکندریه تشکیل داد، آریوس را تکفیر کرد و در شورای نیقیه (٣٢۵) نیز که آریوس محکوم شد، نقش مهمی داشت.
[۱٨]- Athanasius (٣٧٣-ح ٢۹٦)؛ متأله مسیحی و از آبای کلیسا که در مدرسه دینی اسکندریه تحصیل کرد و در سال ٣٢٨ پس از مرگ اسکندر، اسقف اسکندریه، جانشین او شد. وی نقش مهمی در محکومیت آریانیسم در شورای نیقیه (٣٢۵) داشت. مخالفت شدید او با آریانیسم باعث شد که از سال ٣٣۵ تا ٣٦٦ پنج بار تبعید شود. اما سرانجام شورای قسطنطنیه (٣٨۱) بار دیگر آریانیسم را محکوم و نظریات آتاناسیوس و همفکرانش را در خصوص تثلیث تأیید کرد که تا امروز نیز بهقوت خود باقی است. از اینرو، او را «پدر راست کیشی» نامیدهاند.
[۱۹]- Messiah ؛ در دین یهود، شخصی است که از جانب خدا برای اعتلای ملت اسرائیل فرستاده خواهد شد. مسیحیان عیسی را همان مسیح موعودی میدانند که در عهد عتیق بهاو اشاره شد.
[٢٠]- oatristic question ؛ عصر آبای کلیسا با پایان قرن اول میلادی، یعنی هنگامی که عهد جدید تقریبا بهاتمام رسیده بود، آغاز میشود و با پایان قرن هشتم میلادی، یعنی شروع فلسفه مدرسی، خاتمه مییابد. آثار آبای کلیسا که بیشتر بهزبان یونانی و لاتینی است، مطالبی از قبیل مواعظ، تفاسیری بر کتاب مقدس و دفاع از مسیحیت در برابر بدعتها را شامل میشود. آبای کلیسا را بهدو دسته تقسیم میکنند: آبای پیش از شورای نیقیه (٣٢۵) و آبای پس از آن. از دسته اول بهاوریگنس و ترتولیانوس و از دسته دوم بهآتاناسیوس و آگوستین میتوان اشاره کرد.
[٢۱]- Isaiah ؛ اولین پیامبر بزرگ بنی اسرائیل که در قرن هشتم پیش از میلاد در اورشلیم میزیسته است. معمولا او را نویسنده بخش اول کتاب اشعیا (بابهای ٣۹-۱) میدانند.
[٢٢]- Ezechiel ؛ سومین و آخرین پیامبر بزرگ بنی اسرائیل که بختنّصر پس از فتح اول اورشلیم در سال ۵۹٧ ق. م. او را همراه با بسیاری از یهودیان بهبابل تبعید کرد.
[٢٣]- John ؛ یکی از دوازده حواری عیسی و نویسنده انجیل چهارم (یوحنّا)، رسایل چهارگانه و مکاشفه یوحنا.
[٢۴]- Letter to the Hebrews ؛ نوزدهمین کتاب عهد جدید، منسوب بهپولس حواری. پیش از سال ۹٠ میلادی نوشته شده و ظاهرا خطاب بهمسیحیان عبرانی (یهودی) است که براثر شکنجه و آزار، بیم بازگشت آنان بهیهودیت میرفته است (برگرفته بهاختصار از دایرةالمعارف فارسی).
[٢۵]- اشاره است بهرویداد زنده شدن عیسی سه روز پس از مصلوب شدنش.
[٢٦]- Basil (٣٧۹ -ح ٣٣٠) یکی از آبا و مجتهدان کلیسا که در قیصریه بهدنیا آمد و در این شهر و همچنین در قسطنطنیه و آتن تحصیل کرد. او در سال ٣٧٠ بهجای ائوسبیوس، اسقف قیصریه (در کاپادوکیا) شد و در این سمت تا آخر عمر با بدعتها بهویژه با آریانیسم افراطی بهرهبری ائونومیوس مبارزه کرد.
[٢٧]- تعداد واقعی احتمالا ٢٢٠ تا ٢۵٠ نفر بوده است. عدد ٣۱٨ که بهطور سنتی ذکر میشود، عددی است نمادین و مبنای آن تعداد خادمان ابراهیم است که در جنگ با کدرلاعمر و سه پادشاه هم پیمانش او را یاری کردند.
[٢٨]- Fusebius of Caesarea (ح ٣۴٠ - ح ٢٦٠)؛ متألّه و مورخ مسیحی که شاگرد پمفیلوس بود و در حدود سال ٣۱۵، اسقف قیصریه (در فلسطین) شد. او در جریان مجادله آریوسی، رهبر جناح میانهرو بود، اما در شورای نیقیه که راست کیشیاش در بوته آزمون قرار گرفت، سرانجام اعتقادنامه شورا را پذیرفت. مهمترین اثرش تاریخ کلیسا نام دارد که در آن، تاریخ مسیحیت را از آغاز تا سال ٣٢۴ شرح میدهد. بههمین دلیل، وی را«پدر تاریخ کلیسا»نامیدهاند.
[٢۹]- Acacius (متوفی ٣٦٦)؛ متألّه آریوسی که شاگرد ائوسبیوس بود و در سال ٣۴٠ جانشین او شد. او در سال ٣٦٣ اعتقادنامه نیقیه را پذیرفت اما بعد از آن، بار دیگر بهآریانیسم روی آورد.
[٣٠]- Fourth Synod of Sirmium ؛ سه شورای قبلی، در سال ٣۵۱، ٣۵٧ و ٣۵٨ تشکیل شده بودند.
[٣۱]- Socrates (ح ۴۵٠-ح ٣٨٠)؛ مورخ کلیسا که کتابش بهنام تاریخ کلیسا منبع ارزشمندی برای تاریخ مسیحیت از سال ٣٠۵ تا ۴٣۹ است.
[٣٢]- Council of Constantiople ؛ دومین شورای جامع کلیسا که در سال ٣٨۱ بهدعوت امپراتور تئودوسیوس اول تشکیل شد. در این شورا مصوبه شورای نیقیه مبنی بر همذات بودن پدر (خدا) و پسر (عیسی) تأکید و آریانیسم محکوم شد.
[٣٣]- Holy Spirit ؛ شخص سوم در تثلیث مسیحیت است. اغلت همچون جنبهای از خدا توصیف میشود که در جهان ساکن و منشای ایمان و تسلی است. آن را روح گویند زیرا مبدأ حیات است و مقدس گویند زیرا از کارهای مخصوصش این است که قلوب مؤمنان را تقدیس فرماید و بهواسطه علاقهای که بهخدا و مسیح دارد، او را روح اللّه و روح المسیح نیز میگویند. در نخستین عید پنجاهم(پنطیکاست)بر رسولان نازل شد و بهآنان موهب سخن گفتن بهزبانها را داد. شرح این واقعه در باب دوم از کتاب اعمال رسولان آمده است. (برگرفته از قاموس کتاب مقدس با افزایش).
[٣۴]- Council of Ephesus ؛ سومین شورای جامع کلیسا که در سال ۴٣۱ بهدعوت امپراتور تئودوسیوس دوم برای رسیدگی بهمذهب نسطوری در شهر افسوس (در آسیاس صغیر) تشکیل شد. در این شورا بهکوشش سیریل اسکندرانی که مخالف اصلی مذهب نسطوری بود، نسطوریوس خلع، عقایدش محکوم و بر اعتقادنامه نییقیه تأکید شد.
[٣۵]- Chalcedon [LCouncil of]؛ چهارمین شورای جامع کلیسا که در سال ۴۵۱ بهدعوت امپراتور مارکیانوس برای رسیدگی بهبدعت ائوتوخس در شهر کالسدون(در آسیای صغیر) تشکیل شد. این شورا ائوتوخس را محکوم کرد و عیسی را یک شخص واحد با دو طبیعت الهی و انسانی، که از یکدیگر جدا نیستند، دانست.
[٣٦]- Newman [John Henry] (۱٨۹٠-۱٨٠۱)؛ روحانی انگلیسی که در لندن بهدنیا آمد، در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرد و در سال ۱٨٢۴ وارد سلک روحانیون کلیسای انگلستان شد. او در نهضت آکسفورد که هدفش افزودن بر قدرت دین مسیحیت بود، شرکت داشت و فعالیت در همین نهضت بود که باعث شد در مورد کارآیی کلیسای انگلستان دچار تردید شود و در سال ۱٨۴۵ بهکلیسای کاتولیک رومی بپیوندد. نیومن در دهه ۱٨۵٠ رئیس دانشگاه کاتولیکی ایرلند بود و در سال ۱٨٧۹ بهمقام کاردینالی رسید.
[٣٧]- Thomas Harnack (۱٢٧۴-۱٢٢۵)؛ فیلسوف و متأله ایتالیایی و بزرگترین شخصیت فلسفه مدرسی.
[٣٨]- Adolf von Harnack (۱۹٣٠-۱٨۵۱)؛ متأله آلمانی و مورخ کلیسا که از سال ۱٨٨۹ تا ۱۹٢۱ استاد دانشگاه برلین بود. او در زمان خود احتمالا برجستهترین محقق در زمینه عصر آبای کلیسا، بهویژه دوره پیش از شورای نیقیه(٣٢۵)بود. از جمله آثار وی کتابی است در ٧ جلد بهنام تاریخ عقاید.
[٣۹]- Melchisedech ؛ پادشاه سالیم و کاهن خداوند متعال که پس از بازگشت پیروزمندانه ابراهیم از جنگ با کدرلاعمر و سه پادشاه همپیمانش برای او نان و شراب آورد و او را برکت داد. ابراهیم نیز یک دهم غنایم جنگی را بهوی بخشید. ملکیصدق پدر و مادر نداشت و از اجدادش هیچ مدرکی در دست نیست. نه تولدش معلوم است نه مرگش. او مانند پسرخدا(عیسی)، یک کاهن همیشگی است.
[۴٠]- John Damascene (٧۴۹-ح ٦٧۵)؛ متألّه یونانی و مجتهد کلیسا که در دمشق بهدنیا آمد و پیش از سال ٧٣٦ بهصومعهای نزدیک اورشلیم هجرت کرد و در همانجا درگذشت. مهمترین کتابش چشمه معرفت نام دارد.
[۴۱]- Jerome (ح ٢۴٠-٣۴٧)؛ یکی از آبا و مجتهدان کلیسا که در رم تحصیل کرد، سپس بهمسافرتهای متعدد پرداخت و پس از بازگشت بهرم از سال ٣٨٢ تا ٣۹۵ منشی پاپ داماسوس اول بود. وی در سال ٣٨٦ بهصومعهای تازه تأسیس در بیت لحم رفت و تا آخر عمر در آنجا بهمطالعه و تحقیق پرداخت. مهمترین کار او ترجمه کتاب مقدس بهزبان لاتینی است که بهترجمه وولگات (Vulgate) معروف است و متن لاتینی رسمی کلیسای کاتولیک رومی محسوب میشود.
[۴٢]- Isidore (٦٣٦-ح ۵٦٠)؛ مجتهد کلیسا و آخرین فرد از آبای غربی کلیسا که در حدود سال ٦٠٠ بهجای برادر بزرگش، اسقف شهر سویل شد. مهمترین کار او گردآوری دایرةالمعارفی از علوم عصر خویش است که در دوره قرون وسطی محققان بسیار از آن استفاده کردند.
[۴٣]- Securus iudicat orbis terrarum ؛ عبارتی است از قدیس آگوستین.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ جان کورتنی موری، مسئلۀ خدا در شورای نیقیه، ترجمۀ هدایت علویتبار، مجله فرهنگ، بهار و تابستان ۱٣٨۱ - شماره ۴۱ و ۴٢، (از صفحه ۱۹۵ تا ٢٢٨)؛ این مقاله، ترجمه بخشی از کتاب زیر است:The Problem of God, by John Courtney Murray, 1964 ,pp. 33-60