جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

عصر پارينه سنگى

از: دانش‌نامه‌ی آريانا

عصر پارينه سنگى

دوره‌هاى عصر پارينگى


فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


عصر پارينه‌سنگى حدود ۷۵۰ هزار سال پيش آغاز شده است که به ۳ دوره زیرین، ميانی و زبرین تقسيم‌بندى شده است. اين عصر يک دوره کاملاً فرهنگی انسانی است. ابزارهاى اين عصر، به نسبت برحسب نياز و آگاهى و اراده انسان ساخته شده است. به‌سبب وجود يخبندان‌هاى متناوب، کم بودن دانش بشرى و عدم ارتباط بين گروه‌هاى انسانی تحول و تکامل فرهنگ در اين دوره به‌کندى صورت گرفته است.

گفته می‌شود که انسان در دورۀ پارينه‌سنگى گوشتخوار بوده و چنين استنباط می‌شود که گوشتخوارى پیش از پارينه‌سنگى آغاز شده کم‌کم نضج گرفته و تغييرات اساسى در وضع تغذيه انسان پديد آمده است.


۱

[] ابزار مورد استفاده در عصر پارینه سنگی

نخستين ابزارى که در اين دوره مورد استفاده انسان قرار گرفته مشته‌گرسنگى بود که شامل قطعه سنگى بوده که از يک طرف تيز و نوکدار و از سمت ديگر مدور و قابل نگهدارى در مشت بوده است.

با تغيير شکل‌هایى که در اين ابزار داده شد، انواع ابزار، مثل چکش، تبر، قيچى کاردواره از آن ساخته شده است. هر روزى که می‌گذشت انسان، با هوشى که داشت، از علم و دانش تازهاى برخوردار می‌شد و در نتيجه هرروز به اختراع تازه‌اى دست می‌يافت.


[] گردآوری خوراک

از ویژگی‌های مهم دوره پارينه‌سنگى گردآورى خوراک است. خوراک اصلى او انگورهاى وحشی، گردو، بادام، ميوه‌ها، ريشۀ گياهان، پارهاى کرم‌ها و حشرات بوده است. انسان، به‌تدريج با غذاهاى گوشتى آشنا شد و پيوستگى خود را با حيوانات افزايش داد. رام کردن حيوانات مفيد از جمله اسب و سگ از جمله نخستين ابداعات انسان در اين دوره به‌حساب می‌آيد. بعد از آشنایى با حيوانات و شروع تدريجی دامپرورى نوبت به کشاورزى مى‌رسد که در آغاز جنبه سرگرمى و گذران وقت براى بانوان را داشته، ولی به‌تدريج با آشکارشدن فايدهٔ آن عمده‌ترين سيستم معيشتی انسان و سرآغاز دوران جديدى از تهيه خوراک به‌نام «عصر توليد خوراک» می‌گردد.


[] انقلاب‌های عمده در عصرهای مختلف

در پى تسلط بيولوژيکى انسان بر عوامل طبيعى و توليد خوراک و بهبود آن جمعيت افزايش مى‌يابد. به‌نظر انسان‌شناسان و باستان‌شناسان هر يک از دوره‌هاى ابزارى با انقلابات عمده‌ای، شبيه به آنچه که در عصر انقلاب صنعتى سده‌نوزدهم اروپا اتفاق افتاده است، موجه بوده، مثلاً در عصر پارينه‌سنگى انسان به شکار، ماهيگيری، گردآورى انواع توت وحشی، ريشه خوراکی گياهان، بعضى از جانوران، مثل حلزون بی‌صدف متکى بوده است در حالی‌که انسان عصر نوسنگى متکى به اراده خود بوده و توانسته است به کشف نباتات و پرورش دام بپردازد. به‌همين سبب رشد جمعيت انسان در عصر نوسنگى (توليدخوراک) به‌مراتب بيشتر از عصر پارينه‌سنگى (گردآورى خوراک) بوده است.


[] انسان‌ها در اوایل دوره پلئیستوسن

در اوايل دوره پلئيستوسن انسان‌هایى وجود داشتند که ابزار سنگى مى‌ساختند و گفته مى‌شود که بر آتش تسلط داشته و آثار و نشانه‌هایى که در غار چکوتين، در چين، در حوالی پکن، به‌دست آمده اين واقعيت را ثابت مى‌کند. زيرا در کنار سنگواره‌هاى انسان پکن بعضى از سنگ‌ها مانند کوارتز يافته شده است، هم‌چنين استخوان‌هایى به‌دست آمده که نشان مى‌دهد که با آتش بر روى آن‌ها کار شده است.


[] نئاندرتال‌ها

حدود يکصد هزار سال پيش نئاندرتال‌ها، که گفته مى‌شود در مناطق نسبتاً معتدل و گرم در آسيا، اروپا و آفريقا پراکنده بودند، در جريان کشمکش و مقابله با طبيعت تکامل اجتماعى خود را آغاز کرده و آن را جايگزين تکامل طبيعى انسان نموده‌اند.



[] کرومانیون‌ها

حدود ۱۳ تا ۵۰ هزار سال پيش کرومانيون‌ها پيدا شده‌اند که از هر لحاظ از انسا‌ن‌هاى پيشين کامل‌تر بودند. آن‌ها در مناطق استوائی، آفريقای شمالی، جنوب اروپا، سيبری، آسياى مرکزی، چين و جنوب شرقى آسيا زندگى مى‌کردند.

آن‌ها توانستند نخستين مراکز تجمع و اسکان انسان را به‌وجود آورند. گروهى از آن‌ها از راه باب برينگ، در شمال شرقى آسيا، به قاره آمريکا کوچ کردند. عده‌اى ديگر از راه آسياى جنوب شرقى به‌سوى استراليا روانه شدند، که به‌سبب قطع ارتباط با ديگر مناطق از جمله آسيا، اروپا و آفريقا در انزوای کامل به‌‌سر بردند، به‌گونه‌اى که ساليان دراز و تا زمان اکتشافات درياى اطلاع مهمى از آن‌ها در دست نبود.


[] جوامع انسانی قبل از تاریخ

در دوره گردآورى خوراک اعضای کلان، که مشتمل بر گروه‌هاى کوچک هم‌تبار هستند، مشترکاً با يکديگر کار مى‌کردند، ولی به‌تدريج، کار زنان از مردان جدا مى‌شد و نوعى تقسيم کار، که اساس آن جنسيت است، به‌وجود آمد. مردان فقط به‌شکار و زنان به گردآورى غذاى گياهى مى‌پرداختند. در اين جوامع هر کس خود را جز جداناشدنی از جامعهٔ خود مى‌دانست، و هيچ‌کس براى تأمين نياز شخصى خود کار نمى‌کرد هرچه بود به همه تعلق داشت، از مالکيت و سود و منافع شخصى خبرى نبود اصلى‌ترين عامل برترى افراد نسبت به يکديگر قدرت و شجاعت او در شکار و کار دسته‌جمعى است، که البته نتيجه عمل آن‌ها جنبه فردى نداشته و متعلق به کلان است.

جوامع انسانی قبل از تاريخ احتمالاً شامل خانوادهٔ بزرگى بود که رئيسى داشتند. اين رئيس شجاع‌ترين شکارچى بود. که از طريق انتخاب طبيعى شناخته مى‌شد. آن‌ها با هيچ نوع حکومتى آشنایى نداشتند. زنان تمام کارها را انجام مى‌دادند و مردها به شکار مى‌رفتند. فرزندان وابستگى زيادى به مادران خود داشتند: اين موقعيت زنان سبب شد که در ميان اقوام قبل از تاريخ نسب افراد از سوى مادر شناخته شود. مردمان عصر گردآورى خوراک قاعدتاً به شکل کمون (جوامع اشتراکی) زندگى مى‌کردند و هر گروه از نظر اقتصادى خودکفا بود.


[] اصلی‌ترین مرحله از زندگی فرهنگی انسان

انسان پيس از آن‌که توانست از سنگ به‌عنوان ابزار استفاده کند، با تجربه دريافت که چه سنگ‌هایى مفيدتر هستند و کارایى بيشترى دارند. اين آگاهى بر محيط‌شناسى يا ابزارشناسى او افزود. به‌همين سبب درک کرد چه سنگ‌هایى در کجا يافت مى‌شود و چگونه مى‌توان برروى آن‌ها کار کرد و آن‌ها را تغيير شکل داد و سرانجام آتش را کشف و آن را در اختيار گرفت. اين کشف و کنترل آتش اصلى‌ترين مرحله از زندگى فرهنگى انسان است، زيرا او را از اسارت محيط رهایى بخشيده و زندگى سکونی او را بدل به يک زندگى پويا ساخته است.[۱]


۲

[] کشف آتش؛ نتایج و اهمیت آن

با کشف آتش گروه‌هاى انسانى در روى کره زمين گسترش بيشترى پيدا کردند، و از مناطق گرم مهاجرت کرده، و به‌سوى سرزمين‌هاى معتدل و سرد کوچ کردند. آتش انسان را در فرار از سرما و رهایى از اسارت محيط طبيعى يارى داد. روشنایى آتش در شب سلطهٔ انسان را بر مناطق بيشترى سبب شد و حيوانات وحشى و خشن را از اطراف او فرارى داد. آتش سبب پختن و هضم بهتر غذا شد. مدتى بعد انسان توانست او را از جایى به‌جاى ديگر منتقل کند و از تبعيت مطلق غرايز، يعنی عالم حيوانی، خارج شود و به خودسازى و زايش فرهنگى بيشترى بپردازد.

اهميت آتش در زندگى انسان به اندازه‌اى است که حفظ و مهار آن جز اصلى مقدسات و معتقدات انسان گرديد. حتى امروزه هم در بين بسيارى از مردم احترام به آتش رايج است و خاصيت‌هاى مختلفى از جمله پاک‌کنندگى براى او قایل مى‌شوند.


[] تلاش باستان‌شناسان و انسان‌شناسان در مورد تاریخ و زمان کشف آتش

باستان‌شناسان و انسان‌شناسان موفق نشده‌اند تاريخ و زمان مشخصى را براى کشف، ايجاد و مهار آتش به‌دست آورند. مى‌گويند بدويان با به هم زدن سنگ چخماق به سنگ آهن يا پيريت (Pyrit)، و هماتيت (Haematite)، و از سایيدن دو تکه چوب، و يا به‌وسيله حرارت ناشى از فشردگى هوا در نی خيزران آتش را مى‌ساختند. اينکه چه وقت و کجا انسان موفق به توليد آتش شده، اگرچه زياد مورد توجه نباشد، ولى آنچه که بسيار اهميت دارد آن است که انسان براى نخستين‌بار در دوران زندگى خود مزهٔ خلاقيت و پديد‌آوردن را چشيده و در واقع چيزى را از نيستيى به هستى درآورده است. احساس آفرينندگى در انسان گامى بزرگ براى ساختن هرچه بيشتر و بهتر فرهنگ و زندگى او و سرآغاز يک يورش و قيام بزرگ بر عليه عوامل طبيعى و قدرت نامتناهى آن است.

بدين‌سان ابزارسازى و دستيابی به آتش و مهارکردن آن جهان‌بينى انسان را افزايش داد و او را به مشاهده و تجربه در محيط زندگى خود وادار کرد. انسان توانست منابع غذایى حيوانى و گياهى پيرامون خود را بشناسد، و به‌طور کلى از چنگ حاکميت غرايز، که او را دنياى حيوانى نگهداشته بود، رها سازد.


[] صنعت لاشه‌سنگسازی

فرآيند فرهنگى مهم ديگرى که از اين تحولات نصيب انسان شد پيدايش سازمان‌هاى اجتماعى و ظهور روحيهٔ همکارى و تعاون است. شکار کردن حيوانات غول پيکر يا شکستن سنگ‌هاى درشت و يا مقابله با هجوم حيوانات از توان يک نفر ساخته نبود. روياروئى با خطرات همکارى و پيوستگى افراد را طلب مى‌کرد که حاصل آن پيدايش روحيه فرهنگى تعاون است. کشف بقاياى بيش از ده‌هزار ماموت در اروپا شاهد مهم پيدايش اين روحيه است، که جزء از طريق همکارى دسته جمعى و گروهى تحقق‌پذير نبوده است. کندن ميوهٔ درختان، شکار حيوانات، و روى‌هم رفته تأمين غذا جزء با استفاده از ابزار و وسايل مادى امکان‌پذير نبوده است، از اين‌رو انسان به‌سوى ابزارسازى و بهبود آن گام برداشته و با استفاده از لاشه سنگ و صاف و صيقل کردن آن ابزارى مفيدتر و کارآمدتر براى خود ساخته است.

باستان‌شناسان اين کار انسان را به صنعت لاشه سنگسازى توصيف کرده‌اند، آثار مربوط به لاشه سنگسازى در مناطقى مثل جنوب هندوستان، سوريه، فلسطين، سراسر آفريقا، اسپانيا، فرانسه و انگلستان به‌دست آمده است.


[] انسان‌ها در آخرین عصر یخبندان

در آخرين عصر يخبندان گروهى از انسا‌ن‌ها، که از اعقاب نوع نئاندرتال‌ها بوده‌اند، در اروپا استيلأ يافتند و فرهنگ آن‌ها به نام منطقه‌اى که آثار آن کشف شده موسترين (Mousterian)، ناميده شد. آن‌ها براى فرار از سرما به غارها پناه بردند. آثار زيادى از ابزار و وسايل آن‌ها در غارها به‌دست آمده است. گفته مى‌شود که صنعت و فن آن‌ها دنباله‌ٔ صنعت لاشه‌سنگ‌سازى پيشينيان بوده است. آنان مردمانى شکارچى بوده و گروهى به شکار ماموت و کرگدن مى‌پرداختند. آن‌ها مردگان خود را دفن مى‌کردند.

ده‌ها اسکلت نئاندرتال در فرانسه کشف شده که با مراسم خاصى دفن شده‌اند. آن‌ها قبور مردگان خود را در کنار اجاق انتخاب مى‌کردند و همراه آنان ابزار و غذا دفن مى‌نمودند.

استيلای نئاندرتال‌ها در قاره‌ٔ اروپا مقارن با پارينه‌سنگى ميانه است که با چهارمين يخبندان بزرگ و سرماى زياد همراه بوده است.


[] صنایع پارینه‌سنگی برتر

با توسعهٔ خلاقيت‌هاى انسان ابزارسازى و استفاده از آن براى بهبود شرايط زيست رونق و رواج بيشترى مى‌يابد و انسان به ابزارسازى مى‌پردازد. باستان‌‌شناسان اين فرآورده را صنايع پارينه‌سنگى برتر ناميده‌اند. انسان‌ها، در این دوره، از عاج ابزار مى‌ساختند و توانستند تير و کمان و خدنگ‌انداز را اختراع کنند و در شکار مهارت بيشترى به‌دست آوردند. اختراع اين قبيل ابزار، و مهارت در به‌کارگيرى آن‌ها نشانه‌اى از رشد، توسعه سطح دانش و آگاهى‌هاى انسان دوره جمع‌آورى خوراک بوده است، که طبيعتاً راه او را به‌سوى دستيابی به يک مرحله نوين انقلابى هموار ساخته است. گفته مى‌شود که دوره پارينه‌سنگى با ظهور انسان انديشمند نزديکى داشته است.


[] خلاقیت‌های انسان عصر پارینه‌سنگی

انسان عصر پارينه‌سنگی، علاوه بر کارى بر روى ابزار و تکامل بخشيدن آن، به‌خلاقيت‌هاى هنرى نيز دست زده است. تصاويرى که در غارها از حيوانات ترسيم شده از نظر انسان‌شناسى اهميت دارد. تعدادى از تصاوير حيواناتى هستند که تيرى به آن‌ها اصابت کرده، برخى ديگر آبستن به‌نظر مى‌رسند. آن‌ها هم‌چنين از گل رس مجسمه حيوانات را مى‌ساختند و بر روى سنگ يا عاج اشکالی رسم مى‌کردند. روى‌هم رفته مطالعه تصاير به‌جاى مانده از عصر پارينه‌سنگى نفوذ سحر و جادو را در زندگى و فرهنگ آنان نشان مى‌دهد.

خلاصه آن‌که آثار مکشوفهٔ پارينه‌سنگى در مناطق مختلف قاره اروپا نشان مى‌دهد که همه فرهنگ‌ها يک زمان و با مشخصات واحد به‌وجود نيامده‌اند و هرکدام برحسب شرايط طبيعى و امکاناتى که در پيرامون آن‌ها وجود داشته نوع و شيوه زندگى خود را انتخاب نموده‌اند. به اين ترتيب، با متفاوت بودن روش زندگی، فرهنگ و سنت‌هاى متفاوتى نيز داشته‌اند.

آثار کشف شده در مناطق مختلف چون بيان‌کننده نوعى فرهنگ در هر منطقه مى‌باشد، از اين‌رو به‌نام همان ناحيه معروف شده و اصطلاح علمى بين‌‌المللى پيدا کرده است. بنابراين وقتی آثارى از فرهنگ و تمدن مردمى از سرزمين‌هاى ديگر کشف شود که خصوصيات آن با مثلاً موسترى در فرانسه شباهت داشته باشد به‌جاى قراردادن واژه جديد براى معرفی آن گفته مى‌شود که در عصر موسترين قرار دارد.[٢]


٣

[] فرهنگ ماقبل شلى (Pre - Chelleenne)

فرهنگ ماقبل شلى، متعلق به ۱۲۵۰۰۰ سال پيش از ميلاد است. انسان‌های این دوره، آثار خود را به‌طور طبيعی، به‌کار برده‌‌اند. در بين سنگ‌هایى که به‌دست آمده تعداد زيادى از آن‌ها شبيه به دستگيره‌اى است که با مشت دست انسان متناسب است و به آن مشته‌سنگى گفته‌اند.


[] فرهنگ شلى (Chllee e'ne)

تاريخ اين دوره به ۱۰۰،۰۰۰ سال پيش از ميلاد مربوط مى‌‌گردد. انسان‌ها توانستند مشته‌سنگى را ظريف‌‌تر و کوچک‌تر نمايند به‌نحوى که در دست گرفتن و استفاده از آن آسان‌تر باشد.


[] فرهنگ آشولی (Acheulean)

تاريخ این دوره، به ۷۵۰۰۰ سال پيش مى‌رسد، آثار بيشترى از اين دوره در اروپا و سرزمين‌هاى ديگرى مثل گروئنلند، اتازونی، مکزيک، آفريقا، خاور دور و هندو چين به‌دست آمده است. انسان‌ها علاوه بر مشته‌سنگى ابزارهاى ديگرى مانند چکش، سندان، دنده، سرپيکان، سرنيزه و چاقو را از سنگ ساخته‌اند. به‌نظر مى‌‌رسد که در اين دوره صنعت بشرى فعاليت و کوشش بيشترى داشته است.

در اولور جسايلى (Olorgeasajlie)، در کشور کنيا، اقامتگاهى مربوط به انسان آشولی به‌دست آمده که در زير شن پنهان بوده است، در اين محل استخوان‌هاى حيوانات مقتول به‌دست آمده، که هنوز تبرهاى سنگى آن‌ها را احاطه کرده‌اند. انسان آشول از تبرهاى سنگى براى کندن پوست و قطعه‌قطعه کردن حيوانات استفاده کرده است.


[] فرهنگ موسترى (Mousterian)

بقاياى اين دوره فرهنگی، تقريباً در تمام قاره‌ها همراه با بقاياى انسان نئاندرتال کشف شده است. تاريخ اين دوره را به ۴۰۰۰۰ سال پيش از ميلاد مربوط مى‌دانند. ابزار اين دوره با دوره‌هاى قبل بسيار متفاوت است. معمولاً از يک لايه سنگ ساخته شده‌اند که تيزتر، سبک‌تر و خوش‌دست‌‌تر از مشته‌سنگى است. انسان موستری براى نخستين‌بار در غار لوموستر (Le moustier)، واقع در دره رودخانه و زر (Vezere)، در ناحيه دوردونى (Dordogne)، فرانسه کشف گرديد. شيوه زندگى آن‌ها غارنشينى بوده است. آن‌ها برخلاف انسان‌هاى ماقبل خود، که مردگان‌شان را رها مى‌کردند. مردگان آن‌ها را در گورى دفن مى‌کرده‌اند. همراه با مردگان خود افزارهاى سنگ چخماق را، آماده براى شکار در دنياى پس از مرگ دفن مى‌کردند. علاو بر اين، براى تغذيه مردگان خود در گورها غذا مى‌گذاشتند.

در سال ۱۸۵۶ در يک غار آهکى به‌نام نئاندرتال، در نزديکى دوسلدورف آلمان، نمونه ديگرى از انسان‌هاى عصر موستری کشف شد و به‌نام انسان نئاندرتال معروف گرديد. آن‌ها جزء نخستين انسان‌هاى غارنشين روى کره زمين شهرت يافته‌اند.

برخى از بوميان امروزين کره زمين، مثل بوميان استراليا، از نظر فرهنگ و تمدن شباهت‌هایى با فرهنگ دوره موسترى دارند.


[] فرهنگ و تمدن اورينياکى

۲۵۰۰۰ سال پيش از ميلاد مسيح دوره فرهنگى اروينياکى آغاز شده است. اين دوره را نخستين مرحله صنعتى پس از دوره يخ‌بندان و سرآغاز پيدايش مدنيت انسان کرومانيون مى‌دانند. ابزار و وسايل انسان کامل‌تر شده و ابزارهاى تازه‌اى مثل سوزن و مصقل، که از استخوان ساخته مى‌شدند، به آن‌ها افزوده گرديده است. دوره اورينياکى را آخرين دوره پارينه‌سنگى مى‌دانند. به‌سخن ديگر، اين دوره را عصر پارينه‌سنگى جديد نيز ناميده‌اند.

تغيير و تحولات بزرگى در اين دوره به‌وقوع پيوسته، که مهم‌ترين آن‌ها پيدايش ابزارهاى جديد و متنوع است، اين ابزارها بيشتر از سنگ‌هاى آتش‌زنه ساخته مى‌شدند، ديگرى ظهور انسان تازه‌اى به‌نام هوموساپينس (Homo Sapience)، است. ساختن ابزارهاى تيغه‌اى بسيار، که از يک قطعه سنگ چخماق به‌دست آمده، اساسى‌ترين ويژگى ابزارى اين دوره محسوب مى‌گردد.

وجه تسميه اين دوره به‌سبب کشف آثارى در غارى به‌نام اورينياک، در جنوب فرانسه بوده است.

در دوره پارينه‌سنگى جديد سه قوم اصلى در قاره اروپا زندگى مى‌کرده‌اند که به‌نام‌هاى اورينياک، سولوتره و ماگدالن نام‌گذازى شده‌اند. هر يک از اين سه گروه انسانى تمدن و فرهنگ مخصوص خود را پديد آورده‌اند. آثار مکشوفهٔ درون غارها نشان داده است که گاهى آن‌ها اشتراکى زندگى مى‌‌کرده‌اند.


[] فرهنگ سولوترى (Solutrean)

آثار اين فرهنگ در فرانسه، اسپانيا، چکسلواکى و لهستان به‌دست آمده و تاريخ آن را به ۲۰۰۰۰ سال پيش از ميلاد مى‌رسانند. انسان‌های عصر سولوتری بر ابزارهاى اورينياک‌ها ابزارهاى تازه‌اى مانند درفش، رنده، مته، اره، نيزه و سرنيزه افزوده‌اند. بر روى شاخ گوزن تصاويرى را رسم مى‌کرده‌اند. انسان‌هاى این عصر، احتمالاً شکارچى بوده‌اند، زيرا سرنيزه‌هاى بسيار زيبایى که از سنگ چخماق ساخته شده از آن‌ها به‌دست آمده است. شگفت‌آورترين هنر ابزارسازى اين دوره را ساختن سوزن استخوانى مى‌دانند.

علت نام‌گذارى اين دوره به سولوتره آن است که نخستين آثار آن در محلى در نزديکى مکون (Macon) در فرانسه، کشف شده که سولوترمه نام داشته اشت. زمانی‌که انسان کرومانيون به بالاترين سطح مراحل تکامل فرهنگى خود رسيد، فرهنگ جديدى را به‌نام ماگدالنی پايه‌گذارى نمود.


[] فرهنگ و تمدن ماگدالنی (Magdalenian)

در محل رودخانه وزر، در فرانسه در نزديکى قصرى به نام لاماولين، جايگاهى که نمايشگر صنعت و هنر اين دوره بوده به‌دست آمده است؛ از اين‌رو مردم و فرهنگ آن‌ها را ماگدالنی ناميده‌اند. فرهنگ اين مردم در سراسر قاره اروپا گسترش داشته و تاريخ آن متعلق به ۱۶۰۰۰ سال پيش از ميلاد است.

آنان از شاخ و استخوان و عاج براى ساختن ابزارهاى خود استفاده مى‌کردند و اين خود از مهم‌ترين امتيازات اين عصر است. انسان ماگدالنی در بسيارى از موارد وارث فرهنگ اورينياکى بوده است. وجه امتياز ديگر اين دوره رشد و ترقى هنر نقاشى است. شاهکارهاى هنرى اين دوره در غار معروف به آلتاميرا (Altamira)، در اسپانيا، کشف و مورد مطالعه قرار گرفته است. عمده‌ترين محل زيست انسان‌هاى ماگدالنی فرانسه، آلمان و بلژيک بوده است؛ ولی اين بدان معنی نيست که در ديگر مناطق وجود نداشته است. انسان‌هاى ماگدالنی طراحان ماهرى بوده‌اند و از مواد اوليه خود به‌نحو احسن استفاده مى‌کرده‌اند.[٣]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط الهام محمدی گردآوری شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- عصر پارينه سنگى (بخش نخست)، برگرفته از: شبکه‌ی اینترنتی آفتاب
[٢]- عصر پارينه سنگى (بخش دوم)، پیشین
[٣]- عصر پارينه سنگى (بخش سوم)، پیشین



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

شبکه‌ی اینترنتی آفتاب



۱۳۹۱ خرداد ۹, سه‌شنبه

معمای آفرينش انسان

از: مهدیزاده کابلی (استاد پیشین دانشگاه کابل)

معمای آفرینش انسان

چگونه ما انسان شدیم؟


فهرست مندرجات

[قبل][بعد]

نخستين پرسشی كه درباره‌ى انسان مطرح مى‌شود، مسأله آفرینش انسان است و اين كه او چه زمان و چگونه به‌وجود آمده است؟ هزاران سال است که انسان خردورز و کنجکاو دنبال پاسخ این پرسش‌ است.


[] پیشگفتار

در آغاز قرن بیستم دانش انسان نسبت به کائنات، به کهکشان راه شیری محدود می‌شد. اما هنگامی که از اوایل قرن بیستم تلسکوپ‌های پرتوان به مشاهده آسمان‌ها پرداختند، یافته‌های جدید، انسان را در تجسم جهان تواناتر ساخت. ادوین هابل کشف کرد که همه کهکشان‌ها در حال گریز از همدیگر هستند و جهان منبسط می‌شود. اگر جهان در حال گسترش باشد، باید آغازی نیز داشته باشد. بر این اساس نظریه‌ی «انفجار بزرگ» یا «مه‌بانگ» مطرح شد. با مطرح شدن نظریه‌ی انفجار بزرگ، دانشمندان با پرسشی جدیدی که قبل از انفجار بزرگ چه بوده روبه‌رو شدند که در طول تاریخ بی‌همتا است و هنوز یکی از معماهای حل نشده علم فیزیک و کیهان‌شناختی محسوب می‌شود[۱].

به‌هر حال، عمر جهان - از لحظه‌ی «انفجار بزرگ» یا «مه‌بانگ» تابه‌حال - حدود ۱۳ میلیارد و ۷۵۰ میلیون سال تخمین زده شده است[٢]. حدود ۸ ± ۶٫۱۳ بیلیون سال پیش - براساس سن قدیمی‌ترین ستاره‌ای که تا کنون در کهکشان کشف شده - «کَهکِشان راهِ شیری» شکل گرفته‌ است[٣]. این کهکشان یکی از میلیاردها کهکشان، در جهان قابل مشاهده است که، از روی زمین که در یکی از شاخه‌های بازوهای مارپیچی کهکشان قرار دارد هم‌چون نواری مه‌آلود و سفید و روشن در بالای آسمان در سراسر فلک به‌نظر می‌رسد و احتمالاً بیشتر از ۲۰۰ بیلیون و یا حدود ۴۰۰ بیلیون ستاره دارد[۴].

«خورشید»، یکی از ستارگان «کهکشان راه شیری» و تنها ستاره‌ی «سامانه‌ی خورشیدی» است که در مرکز آن جای دارد[۵]. این ستاره که ۹۹٫۸۶٪ جرم کل سامانه‌ی خورشیدی را از آن خود کرده است[٦]، سرچشمه‌ی اصلی نور، گرما و زندگی بر روی زمین است و از پیدایش «کره‌ی زمین» هم، که سومین سیاره‌ی منظومه‌ی خورشیدی است، تقریباّ ۴ میلیارد و ۵۴۰ میلیون سال (به‌صورت دقیق‌تر ۰٫۰۰۰۶ ± ۴٫۵۶۷۲ میلیارد سال) می‌گذرد[٧]. گفته می‌شود، زمین و دیگر سیاره‌های سامانه خورشیدی از ابر خورشیدی پدید آمدند[٨].

زمین پس از تشکیل در یک دوره‌ی ۱۰ تا ۲۰ میلیون ساله، یکپارچگی خود را به‌دست ‌آورد و به کمال ‌رسید[۹]. این سیاره در آغاز به‌صورت مواد ذوب شده بود و کم کم با گذر زمان گرمای خود را از دست داد و یک پوسته‌ی جامد جایگزین مواد مذاب آن شد[۱٠].

نخستین بار، «اتمسفر زمین» از بیرون‌زدن گازها و فعالیت‌های آتش‌فشانی به‌وجود آمد[۱۱]؛ پس از آن، آب و یخ گرفته شده از سیارک‌ها، خرده سیاره‌ها، دنباله‌دارها و جرم‌های دورتر از «نپتون»، میزان بخار آب فشرده‌ی جمع شده در زمین را بالا برد و در نهایت اقیانوس‌ها پدیدار شدند[۱٢].

در ۳٫۵ میلیارد سال پیش میدان مغناطیسی زمین تشکیل شد و کمک کرد تا در اثر باد خورشیدی، اتمسفر زمین تهی نشود[۱٣].

پس از گذشت صدها میلیون سال در مقیاس زمین‌شناسی سطح قاره‌ها پیوسته به‌خود شکل می‌داد تا این‌که در آخر شکسته شد و تکه قاره‌ها از هم جدا شدند. قاره‌ها همواره در حال مهاجرت بر روی سطح زمین اند و گاهی با یکدیگر ترکیب می‌شوند و یک ابَرقاره را ایجاد می‌کنند. نزدیک به ۷۵۰ میلیون سال پیش، یکی از قدیمی‌ترین ابَرقاره‌های شناخته به‌نام «رودینیا» شروع به شکسته شدن کرد. پس از آن تکه‌های آن دوباره با هم یکی شدند و «پانوتیا» (۵۴۰ تا ۶۰۰ میلیون سال پیش) و پس از آن «پانجه‌آ» به‌وجود آمد که این نیز خود در ۱۸۰ میلیون سال پیش شکسته شد[۱۴].

پویانمایی شکسته شدن پانجه‌آ. برگرفته از ویکی‌پدیا، دانشنامه‌ی آزاد

از آن‌جا که وجود زیست فرازمینی هنوز اثبات نشده، زمین، یگانه سیاره‌ای در جهان است که شرایط زیست‌پذیری در آن وجود دارد[۱۵]. سازمان ناسا، در «رهنمود اخترزیست‌شناسی» خود، معیارهای اولیه برای زیست‌پذیری سیاره‌ای را چنین تعریف کرده است: «پهنه‌های گسترده‌ای از آب مایع، شرایط مناسب برای تشکیل ملکول‌های آلی پیچیده، و وجود منابع انرژی برای حفظ و ادامه‌ی سوخت‌وساز (فرگشت).»[۱٦]

با این توصیف، در زمین آب به‌صورت مایع پیدا می‌شود، شرایط پیرامونی در آن به‌گونه‌ای است که در آن مولکول‌های آلی پیچیده می‌توانند باهم در اندرکنش قرار گیرند و روی هم سوار شوند. هم‌چنین انرژی کافی در دسترس است تا دگرگشت در آن ادامه یابد.[۱٧] فاصله‌ی زمین از خورشید، سرعت گردش آن به‌دور خود، شیب آن نسبت به محورش، پیشینه‌ی زمین‌شناسی، نگهداری هواکُره در پیرامون خود و میدان مغناطیسی محافظ پیرامون زمین، همگی باعث شده‌اند تا چنین وضعیت آب‌وهوایی در زمین حاکم و امکان زندگی فراهم باشد.[۱٨]

به گفته‌ی دانشمندان، زیست‌کُره (بیوسفر) یا آن لایه‌ی از کره زمین که در آن زندگی وجود دارد، در پی یک فرایند زیست‌زایی که حدود ۳٫۵ میلیارد سال پیش آغاز شد شکل گرفته و تکامل یافته ‌است[۱۹]. این لایه زیستگاه انسان و دیگر موجودات زنده همچون پرندگان، ماهیان و یا سازواره‌ها و موجودات خاکزی است و تا لایه‌های زیرین از زمین که ریشه درختان و دیگر جانداران نفوذ می‌کند ادامه دارد.[٢٠] در زمین‌های سخت، زیست‌کره تنها تا عمق چند متری ادامه دارد (به استثنأ باکتری‌ها که در لایه‌های ژرف‌تری نیز حضور دارند) در هوا زیست‌کره تا حدود ۸ کیلومتر یعنی تا جایی که اکسیژن یافت می‌شود حضور دارد و در دریاها تا ژرفاهای بسیار و حتی تا ۱۱ کیلومتر در زیر اقیانوس (در درازگودال‌ها) نیز ادامه دارد.

هم‌چنین دانشمندان بر این باورند که کره زمین ۷۰ درصد از نور خورشید را جذب می‌کند. یک درصد از این نور از سوی گیاهان و جلبک‌ها طی فرایند نورساخت جذب می‌شوند. ۳۰ درصد بقیه نور خورشید به فضا باز می‌تابد. زیست‌کره بدون این نور که از خورشید می‌رسد از میان خواهد رفت[٢۱].

چنان‌که در بالا گفته شد، نخستین نشانه‌ی حیات بر روی زمین - یعنی قدیمی‌ترین سنگواره‌ی شبه‌میکروب به‌دست آمده - حدود ۳ میلیارد و ۵۰۰ میلیون سال قدمت دارد[٢٢

فرضیه‌ای به‌نام «زمین گلوله برفی» (Snowball Earth) در دهه‌ی ۱۹۶۰ مطرح شده‌ است. این فرضیه می‌گوید که در دوران «نئوپروتروزوئیک» میان ۷۵۰ و ۵۸۰ میلیون سال پیش، بیشتر سطح زمین از لایه‌ای از یخ پوشیده شده بود[٢٣]. این مطلب بسیار مورد توجه دانشمندان است چون این دوران یخبندان به پیش از انفجار کامبرین، آغاز پدیدار شدن سلول‌های زنده، مربوط است.

پس از انفجار کامبرین، نزدیک به ۵۳۵ میلیون سال پیش، پنج دوره‌ی انقراض یا خاموشی گسترده در زمین روی داد که آخرین آن‌ها در ۶۵ میلیون سال پیش در اثر برخورد یک شهاب‌سنگ بسیار بزرگ رخ داد و باعث از بین رفتن دایناسورها و دیگر دوزیستان بزرگ هیکل شد؛ دایناسورها حدوداً از ۲۳۰ تا ۶۵ میلیون سال پیش در زمین می‌زیستند[٢۴]. البته برخی جانوران کوچکتر مانند پستانداران از این رویداد خاموشی جان سالم به در بردند. با گذشت ۶۵ میلیون سال پستانداران به شاخه‌های گوناگون تقسیم شدند[٢۵]. چنان‌که در سال ۲۰۰۹ دانشمندان دانشگاه اسلو اعلام کردند، قدیمی‌ترین سنگواره ‌از نخستی‌سانان که در آلمان کشف شد، قدمتی ۴۷ میلیون ساله دارد[٢٦]. با گذشت زمان نخستی‌سانان نیز تکامل یافتند تا آن‌که در چند میلیون سال پیش در آفریقا پستاندارانی میمون‌مانند به‌نام «ارورین» (Orrorin tugenensis) توانستند بر روی دو پای خود بایستند[٢٧]. داشتن ابزارهای پیشرفته و کامیابی بیشتر در برقراری ارتباط باعث شد تا این جانوران بتوانند مواد غذایی بیشتری را برای خود فراهم کنند و البته تمامی این پیشرفت‌ها نیازمند داشتن مغزی بزرگتر از آنچه در گذشته داشتند، است. به این ترتیب این جانوران در گذر زمان و با پیشرفته‌تر شدن و بزرگتر شدن مغزشان کم کم به نژاد انسان نزدیک شدند. پیشرفت در کشاورزی و صنعت به انسان‌ها اجازه داد تا در بازه‌ی زمانی کوتاهی بر کره‌ی زمین چنان تاثیری بگذارند که تا کنون هیچ یک از موجودات زنده چنین نکرده‌ است. انسان‌ها بر کمیت و طبیعت دیگر گونه‌های زندگی در کره‌ی زمین دست بردند.


[] چگونگی پیدایی انسان

نخستی‌سانان یا نخستی‌ها (Primates) یکی از راسته‌های زیست‌شناسی است که شامل تمامی میمون‌ها، کپی‌های و انسان می‌شود. ۳۵۰ گونه از نخستی‌ها شمارش شده‌اند. بسیاری از ویژگی‌های اختصاصی نخستی‌ها، مانند میدان‌های‏ بینایی دوچشمی‏ (binocular vision) که روی‌هم می‌افتد، صورت کوتاه، پنجه‌های جلویی که اشیا را محکم نگه‌می‌دارد و هم‌چنین اندازه‌ی مغز و هوشیاری افزایش یافته‌ی آن‌ها، احتمالاً سازگاری‌هایی برای زندگی روی درختان هستند.[٢٨]

دودمانی که در نهایت به انسان ختم گردید، از روی درختان به کف جنگل فرود آمد تا به‌دنبال غذا بگردد و بالاخره شکار کند و شاید به‌طور اتفاقی در حاشیه‌ی جنگل، که تراکم درختان آن کمتر است، به زندگی‏ پرداخت. سازگاری با مناطق مسکونی روی زمین در تداوم خود به اتخاذ وضعیت ایستاده‏ منجر شد. در این زمان دسته‌های شکارچی - گردآورنده‌ی غذا گسترش یافت؛ شاید ترتیب مشخص دندان‌های انسان و دندان‌های نیش وی که کوتاه شده‌اند همراه با تغییر رژیم غذایی و هنگامی که این نوع تکامل اجتماعی روی می‌داد، به‌وجود آمده باشند. بر پایه نظرات ابراز شده، پیدایش نهایی گونه‌ی انسان با انتقال گروه‌های انسانی به‌سمت‏ شکار در ابعاد بزرگ، که میزان زرنگی، هوش و همکاری را افزایش می‌داد، همراه‏ بوده‌ است.[٢۹]

در سال ۲۰۰۹، دانشمندان دانشگاه اسلو پرده از نتایج پژوهش خود در موزه تاریخ طبیعی آمریکا برداشتند. کشف آنان سنگواره‌ای ۴۷ میلیون ساله در آلمان بود که متعلق به کهنترین نیاکان شناخته شده‌ی نخستی‌های امروزی به‌شمار می‌آید[٣٠].

تا حدود ۲۰-۱۵ میلیون سال پیش، انسان‌ها به‌همراه گیبون‌ها، شامپانزه‌ها، گوریل‌ها و اورانگوتان‌ها همگی عضو یک «بالاخانواده»ی پرجمعیت در راسته «نخستی‌سانان» بودند[٣۱]. اما این «بالاخانواده»‌ی بزرگ، که «کُپی»[٣٢] (Ape) نامیده می‌شود، همان زمان، دچار اولین انشعاب شد و خانواده‌ی گیبون‌ها از اجداد انسان‌سایان (Hominidae)جدا گشتند[٣٣].

«گیبون»‌ها یا «میمون‌های درازدست»، زمانی که از نظر ژنتیک مستقل شدند، برای خود خانواده‌ی از کپی‌ها به‌نام «هیلوباتید» (Hylobatidae) را تشکیل دادند[٣۴]. این خانواده که بر اساس تعداد کروموزوم‌های دیپلوئید به چهار سرده تقسیم شده ‌است: هیلوبات (۴۴)، هولاک (۳۸)، نوماسکوس (۵۲) و سیامانگ (۵۰)[]، در مناطق گرمسیری و جنگل‌های بارانی زیراستوایی، از شمال شرق هند تا اندونزی و از شمال تا جنوب چین و در جزایر سوماترا، بورنئو و جاوه پراکنده هستند.

گیبون‌ها که به «کپی‌های کوچکتر» مشهور هستند، با کپی‌های بزرگ (شامپانزه، بونوبو، گوریل، اورانگوتان و انسان) تفاوت‌هایی دارند. از جمله این‌که به نسبت کوچک‌ترند، دودیسی جنسی کمتری دارند، لانه نمی‌سازند، و در مقایسه با کپی‌های بزرگ برخی ویژگی‌های ساختار بدنی‌شان بیشتر به میمون‌ها شباهت دارد. در عین حال گیبون‌ها برخلاف دیگر کپی‌ها همانند انسان روابط جفتی پایدار دارند.

روش حرکت غالب آن‌ها بازو پیمایی است که از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر در فواصلی تا ۱۵ متر تاب می‌خورند، و با سرعت ۵۶ کیلومتر بر ساعت پیش می‌روند. آن‌ها هم‌چنین قادر به پریدن تا ۸ متر، و راه رفتن روی دوپا هستند در حالی‌که بازوان‌شان را برای تعادل بالا نگه می‌دارند. آن‌ها تند و تیزترین پستانداران درختی غیرپرنده به‌شمار می‌روند.[]

شاخه‌ی دیگر از بالاخانواده‌ی «کَپی‌ها»، «انسان‌سایان» یا «هومینیدها» هستند که هم‌چنین به‌نام «کَپی‌های بزرگ» (great apes) یاد شده‌اند که شامل چهار سرده‌ی یا جنس (Genus) موجود: شامپانزه‌ها، گوریل‌ها، انسان‌ها و اورانگوتان‌ها می‌شود.

در ۱۹ جولای ۲۰۰۱، یک فسیل جمجمه با قدمت ۷ میلیون سال زیر شاخه ساحل ‌مردم چادی با نام مستعار تومای به‌معنای امید به زندگی در چاد در قاره آفریقا کشف شد. این فسیل ممکن است قدیمی‌ترین فسیل کشف شده از انسان‌سایان (Hominidae) باشد.

برخی از سرده‌هایی بالاخانواده‌ی کپی‌ها که امروزه منقرض شده‌اند در زیرخانواده‌ی انسان‌سایان (هومینینه) دسته‌بندی می‌شوند؛ و بقیه در زیرخانواده‌ی «پونگینه» با اورانگوتان‌ها جای می‌گیرند. متاخرترین نیای مشترک انسان‌سایان در حدود ۱۴ میلیون سال پیش،[] یعنی زمانی که اورانگوتان از سه سرده‌ی دیگر جدا شد، زندگی می‌کرده ‌است.[]

اورانگوتان‌ها (در زبان مالایی به‌معنای مردان جنگل)، تنها سرده‌ی باقی‌مانده از کپی‌های بزرگ در منطقه‌ی آسیا است. آن‌ها در زمره‌ی باهوش‌ترین نخستی‌سانان هستند، و از انواع ابزار پیچیده سود جسته، و هر شب نیز با استفاده از شاخ و برگ درختان، لانه‌ای مخصوص خواب می‌سازند. اورانگوتان‌ها معمولاً تهاجمی نیستند و بیشتر به‌صورت منزوی به‌جستجوی غذا می‌پردازند. آن‌ها بزرگترین جانوران موجود درختی هستند که بازوهای درازتری نسبت به‌دیگر کپی‌های بزرگ دارند و درازای دست بزرگترین نرها به ۲ متر می‌رسد. با این وجود، دست آن‌ها شبیه دست انسان‌ها است؛ چهار انگشت و یک انگشت شست دارند. پای آن‌ها هم چهار انگشت و یک شست پای بزرگ دارد. آن‌ها می‌توانند هم با دست‌ها و هم با پاها اجسام را نگه‌دارند.

قد یک اورانگوتان در حالت ایستاده ۱.۲ تا ۱.۵ متر است. به‌طور متوسط وزن‌شان ۳۳ تا ۸۲ کیلو است.[] نرها می‌توانند به ۱۱۰ کیلو یا بیشتر هم برسند. بدنی حجیم و بزرگ، آن‌ها گردنی ضخیم، و بازوانی بسیار دراز، و پاهایی کوچک و خمیده دارند، و فاقد دم هستند. بیشتر بدن آن‌ها با موی قهوه‌ای مایل به قرمز پوشیده شده، و رنگ آن در میان گونه‌های مختلف، متغیر است. برای مثال اورانگوتان سوماترایی پوششی روشنتر و کم‌پشت‌تر دارد. اورانگوتان‌ها در طبیعت می‌توانند تا ۵۰ سال زندگی کنند.

اورانگوتان بومی اندونزی و مالزی بوده، ولی سنگواره‌هایی از آن در جاوه، شبه‌جزیره‌ی تای-مالای، ویتنام و چین یافت شده ‌است. در حال حاضر تنها دو گونه از این سرده باقی‌مانده ‌است که در جنگل‌های بارانی جزیره‌های بورنئو و سوماترا یافت می‌شود و هر دو (اورانگوتان بورنئویی و اورانگوتان سوماترایی) در خطر انقراض هستند.

نزدیک‌ترین خویشاوند انسان‌ها٬ شامپانزه‌ها و گوریل‌ها هستند که جد مشترک گوریل‌ها از انسان‌ها و شامپانزه‌ها ۷ میلیون سال پیش جدا شده است. ژن انسان میانگین ۱.۶ ٪ با ژن گوریل تفاوت دارد.[] گوریل‌ها جزو حیوانات پنجه‌رو هستند. گوریل نر بالغ قدش بین ۱۶۵ تا ۱۷۵ سانتیمتر و وزنش بین ۱۴۰ تا ۲۰۴.۵ کیلوگرم می‌رسد. ماده‌ی آن بالغ نصف اندازه یک پشت نقره‌ای (نر بالغ) هستند و بلندی قامت‌شان به ۱۴۰ سانتیمتر و وزن‌شان به ۱۰۰ کیلوگرم می‌رسد.

شامپانزه‌ها همانند گوریل‌ها و اورانگوتان‌ها عضوی از خانواده‌ی میمون‌های آدم‌وار (انسان‌سایان) و از سرده‌ی «پان» (Pan) هستند. شامپانزه‌ها حدود ۶ میلیون سال پیش از فرگشت انسان جدا شده‌اند و در حال حاضر دو گونه شامپانزه‌ی موجود نزدیک‌ترین خویشاوندان زنده‌ی انسان‌ها هستند.[] دو گونه‌ی شامپانزه‌ی معمولی و بونوبو (شامپانزه‌ی کوتوله) نزدیک به ۱ میلیون سال پیش از هم جدا شده‌اند.

پژوهش «ماری کلر کینگ» در سال ۱۹۷۳ نشان داد که ۹۹ ٪ دی ان ای انسان همانند شامپانزه است.[] اما پژوهش‌های بیشتر نشان داد که این رقم ۹۴ ٪ است.[] به دلیل این شباهت ژنتیکی، برخی پیشنهاد داده‌اند که بهتر است شامپانزه‌ها را به‌جای سرده‌ی پان در سرده‌ی هومو[] طبقه‌بندی کنند. دلیلی که آورده می‌شود این است که بسیاری گونه‌ها با تفاوت ژنتیکی بیشتر از انسان و شامپانزه در یک سرده فرض می‌شوند.

شامپانزه‌ی معمولی در حالت ایستاد ۱.۷ متر قد و تا ۷۰ کیلوگرم وزن دارد. ماده‌ها عموماً کوچکترند. بازوان بازشده‌ی شامپانزه‌ی معمولی تا یک و نیم برابر قدش می‌رسند. دست‌های آنها بزرگتر از پاهایشان است.[۱۰] بونوبوها از شامپانزه‌های معمولی کوتاه‌تر و لاغرترند، ولی دست و پای درازتری دارند. هر دو گونه از بازوان قوی و دراز خود برای بالارفتن از درختان استفاده می‌کنند. شامپانزه‌ها در هنگام راه رفتن روی زمین، معمولاً با چهار دست و پا با مشت‌های گره‌کرده راه می‌روند. این نوع سیستم حرکت به «مشت‌پیمایی» مشهور است.

پاهای شامپانزه از اورانگوتان برای راه رفتن مناسب‌تر است. به‌این خاطر که کف پای شامپانزه پهن‌تر و انگشتان پا در آن‌ها کوتاه‌تر می‌باشد. هم شامپانزه‌ی معمولی و هم بونوبو می‌توانند ایستاده روی دو پا راه بروند، و این کار را در هنگامی که از دست یا بازوی‌شان برای حمل کردن اجسام استفاده می‌کنند انجام می‌دهند. موی آن‌ها سیاه است و صورت، انگشتان و کف دست‌ها و کف پاها بدون مو است. شامپانزه‌ها مانند دیگر کپی‌های بزرگ دم ندارند. برآمدگی استخوانی بالای چشم‌ها به پیشانی آنها ظاهری توررفته می‌دهد. بینی آن‌ها صاف است. آرواره جلو زده است، و لب‌ها می‌توانند بیرون بزنند. اندازه‌ی مغز یک شامپانزه حدود نصف مغز یک انسان است.[]

شامپانزه‌ها به‌طور متوسط در ۸ تا ۱۰ سالگی بالغ می‌شوند و در حیات وحش به‌ندرت از ۴۰ سال می‌گذرند. در اسارت، عمر تا بیش از ۶۰ سال گزارش شده ‌است.

شامپانزه‌ها ابزار می‌سازند و از آن برای به‌دست آوردن خوراک‌شان استفاده می‌کنند. آن‌ها در وضعیت آگاهانه توانایی دستکاری و فریب‌دادن را دارند و می‌توانند با استفاده از یادگیری نمادها و درک جنبه‌های انسانی زبان شامل مفاهیم تعداد و توالی اعداد را درک کنند[] که آن‌ها را توانا به برنامه‌ریزی خودکار برای رویدادها و حوادث آینده می‌کند.[]

انسان‌تباران با نام علمی «هومی‌نی‌نی» (Hominini)، تباری از زیرخانواده‌ی انسان‌سایان‌اند. این تبار شامل تمام گونه‌های موجود یا منقرض‌شده‌ای است که به انسان امروزی نزدیک‌ترند تا به شمپانزه‌های امروزی. به اعضای این تبار نام متعارف‌تر دودمان انسان هم اطلاق می‌شود. انسان امروزی که انسان خردمند نامیده می‌شود تنها گونه‌ی بازمانده از انسان‌تباران است.


[] تکامل انسان

با توجه به آنچه در بالا گفته شد، آغاز تکامل انسان به‌عنوان یک موجود زنده، مانند تمام موجودات زنده دیگر، به زمان پیدایش حیات بر روی کره زمین باز می‌گردد؛ ولی به‌طور کلی واژه تکامل انسان به تاریخچه تکامل نخستی‌سانان (پستانداران شبیه انسان) و به‌ویژه سرده‌ی انسان، از جمله پیدایش انسان‌ها به‌عنوان گونه‌ای مجزا از انسان‌سایان (کپی‌های بزرگ) اطلاق می‌شود. مطالعه تکامل انسان زمینه‌های مختلف علمی از جمله انسان‌شناسی فیزیکی، نخستی‌شناسی، باستان‌شناسی، زبان‌شناسی، رویان‌شناسی و ژنتیک را در بر می‌گیرد.[]

مطالعات ژنتیک نشان می‌دهد که تکامل نخستی‌سانان احتمالاً در اواخر دوره‌ی کرتاسه، ۸۵ میلیون سال پیش، شروع شده است. مجموعه سنگواره‌های گردآوری شده نیز بیانگر آن است که این زمان قبل از دوره‌ی پالئوسن، ۵۵ میلیون سال پیش، بوده است.[] خانواده انسان‌سایان، یا کپی‌های بزرگ، بین ۱۵ تا ۲۰ میلیون سال پیش از خانواده‌ی گیبون‌ها جدا شدند. حدود ۱۴ میلیون سال پیش اورانگوتان‌ها از خانواده‌ی انسان‌سایان جدا شدند.[] بین ۴ تا ۸ میلیون سال پیش، ابتدا گوریل‌ها و سپس شامپانزه‌ها از این دودمان جدا شدند که سرانجام منجر به پیدایش سرده‌ی انسان بین ۵ تا ۶ میلیون سال پیش گردید. انسان‌های امروزی از انسان‌تبارانی که بین ۲.۳ تا ۲.۴ میلیون سال پیش در آفریقا می‌زیستند، تکامل یافته‌اند.[]

سنگواره‌های گونه‌های دودمان انسان پس از جدا شدن از شامپانزه‌ها امروزه نسبتاً به‌خوبی شناخته شده‌اند. قدیمی‌ترین آنان یک گونه‌ی انقراض‌یافته‌ی آدم‌نما (hominid species) به‌نام «ساحل‌مردم چادی» (Sahelanthropus) است که قدمتش به حدود ۷ میلیون سال پیش می‌رسد. این‌که این گونه باید عضو زیرتبار «هومینینا» (Hominina) محسوب شود یا نه مورد اختلاف است. از این گونه فقط بقایای اندکی که شامل چند تکه از کاسه‌ی سر به‌نام «تومای» می‌شود، یافت شده‌ است[].

«اورورین» (Orrorin) نیز از کهن‌ترین سرده‌های دودمان انسان و بسیار نزدیک به نیای مشترک انسان و شامپانزه است. سنگواره‌های پراکنده‌ای از گونه‌ی «اورورین توجننسیس» (Orrorin Tugenensis) با قدمت ۵.۶۵ تا ۲.۶ میلیون سال پیش در کنیا به‌دست آمده ‌است.

نخستین انسان تکامل یافته (هوموساپینس)، در پلیستوسن[یکی از دوره‌های زمین‌شناسی است که از ۱٫۸ میلیون سال پیش تا ۱۰ هزار سال پیش را پوشش می‌دهد.] پدید آمد.[]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشته‌ی تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- فیزیک از آغاز تا امروز، ص ۵٢٧
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢٢]-
[٢٣]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢٦]-
[٢٧]-
[٢٨]- والنتین، جیمز، تکامل گیاهان و جانوران پرسلولی، ترجمه‌ی وحید موحد، برگرفته از: مجله «هدهد»، دی ۱۳۶۰ - شماره ۲۸، صص ۷۰۰-۷۱۶.
[٢۹]- همان‌جا
[٣٠]-
[٣۱]-
[٣٢]- کَپی (به انگلیسی: Ape)، جانورانی هستند که به انسان بیشترین شباهت را دارند که به هر یک از اعضای بالاخانواده‌ی انسان‌واران (Hominoidea) اطلاق می‌شود. نمونه‌های آشنای آن گیبون، اورانگوتان، گوریل، شامپانزه و انسان است. به دلیل ابهام در واژه‌ی کپی، بیشتر ترجیح داده می‌شود از نام علمی هومینوئید یا انسان‌واران (Hominoidea) که روابط آرایه‌شناختی (دسته‌بندی) را می‌رساند، استفاده شود.
[٣٣]-
[٣۴]-
[٣۵]-
[٣٦]-
[٣٧]-
[٣٨]-
[٣۹]-
[۴٠]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها





زوفا

از: دانش‌نامه‌ی آريانا


فهرست مندرجات

[گیاه‌شناسی][گياهان دارويی]


زوفا (نام علمی: Hyssopus Officinalis؛ که در افغانستان «زوف» نامیده می‌شود و برخی آن را «ملنگان» هم می‌نامند)، گیاهی است پایا از تیره نعناعیان که به‌حالت خودرو می‌روید. ریشه‌اش ضخیم و منشعب و ساقه‌هایش نسبتاً چوبی و برگ‌هایش کوچک و متقابل و نوک تیز و بسیار معطر می‌باشد. هم‌چنین، گل‌هایش زیبا و معطر است[۱].

این گیاه اگرچه تلخ مزه است ولی به‌عنوان طعم‌دهنده مواد غذایی و هم‌چنین در تهیه سس مورد استفاده قرار می‌گرد[٢].


[] مشخصات گیاه

زوفا گياهی وحشی و چند ساله (۵ تا ٧ ساله)، بسيار معطر و دارای ریشه ضخیم و ساقه‌های متعدد چوبی شده به ارتفاع ٢٠ تا ٦٠ سانتی متر است که به‌حالت خودرو در کوهستان‌های مناطق گرم و خشك تا ارتفاعات ٢٠٠٠ متری می‌رويد. برگ‌های آن صاف فاقد دندانه، باريك، كشيده و كم‌وبيش نيزه‌ای شكل به‌طول ٢ تا ۴ سانتی‌متر و به‌رنگ سبز روشن است. ريشه‌ای ضخيم و منشعب دارد و ساقه‌های متعدد گياه در مجموع ظاهر پر پشت بدان می‌بخشد. گل‌های آن به رنگ‌های آبی تيره مايل به‌بنفش، سفيد و گاهی گلی است. گلدهی در فاصله ماه‌های تير و مرداد است ميوه چهار فندقه‌ای و رنگ آن سياه يا قهوه‌ای تيره است[٣]. اسانس این گیاه مشابه اسانس نعناع است و مصرف طبی دارد[۴].

منشأ این گیاه آسیای صغیر گزارش داده شده و هم‌چنین زوفا در سطح وسیعی در مرکز و جنوب اروپا، عمدتاً در روسیه، بلغارستان، مجارستان، ایتالیا و اسپانیا، فرانسه و کشمیر و هند کشت می‌شود و از دریای خزر تا دریای سیاه هم‌چنین در مناطق شنی نواحی مدیترانه می‌روید.


[] خواص دارویی

زوفا یکی از قدیمی‌ترین و مهم‌ترین گیاهان دارویی و ادویه‌ای به‌شمار می‌رود که در آثار تئوفراست، بقراط، دیوسکورید و ... آمده است. از دم کرده پیکر رویشی این گیاه برای درمان بیماری‌های مربوط به دستگاه تنفس مانند سرفه، سیاه سرفه، برونشیت و آسم استفاده می‌شود. مواد موثره این گیاه سبب افزایش فشارخون، هضم غذا و هم‌چنین کاهش تورم می‌شود[۵].

نوشيدن زوفای جوشيده با عسل و گياه سداب به کسانی که به سرفه‌های شديد، تنگی نفس دارند و افراد مبتلا به رماتيسم و کسانی که نفس‌شان با خس‌خس همراه است، کمک می‌کند[٦]. این گیاه همراه با عسل کرم‌های داخل شکم را می‌کشد و کوبیده شده آن با انجیر تازه به از خشکی در آمدن مزاج کمک می‌کند؛ اگر گل زنبق یا سوسن یا شاهی به آن اضافه گردد، اثر آن قوی‌ترهم می‌شود. این گیاه دارویی عالی برای ورم یا آماس لوزه در گلو است و این تحت شرایطی است که به‌عنوان غرغره از آن استقاده شود؛ مالیدن پماد آن به‌سر شپش را از بین می‌برد. این گیاه برای کاهش بیماری خلط بسیار مناسب است و در تمام مشکلات ناشی از سرما یا بیماری‌های قفسه سینه و یا ریه مناسب است و این تاثیر هنگامی است که مثل شربت استفاده شود[٧].


[] اسانس زوفا

خاصیت ضد قارچی و باکتریایی دارد. این اسانس در صنایع کنسروسازی، نوشابه‌سازی و هم‌چنین در صنایع آرایشی و بهداشتی کاربرد فراوانی دارد. به‌علت نوش فراوانی که در گل‌های این گیاه به‌وجود می‌آید در ردیف گیاهان مولد عسل قرار دارد. عسل حاصله از آن کیفیت بسیار مطلوبی دارد[٨].


[] روش کاشت

از آن‌جایی که بذرهای زوفا قوه رویشی مناسبی دارند کشت مستقیم در زمین اصلی نتایج مطلوبی داشته و پس از کاشت زمین را باید آبیاری کرد. چنانچه این گیاه در شیب‌ها کشت شود چهت ردیف‌ها باید برخلاف جهت شیب زمین باشد. در گذشته در برخی از کشورها تکثیر زوفا به روش‌های غیرمستقیم (کشت در خزانه و یا حتی به روش رویشی است) انجام می‌گرفته است ولی در حال حاضر در اکثر کشورهایی که این گیاه کشت می‌گردد برای تکثیر از روش مستقیم استفاده می‌شود


[] تناوب کاشت

زوفا ٧-۵ سال عمر می‌کند؛ از این‌رو انتخاب زمین مناسب برای این گیاه ضرورت دارد. علف‌های هرز در رشدونمو مقدار مواد موثره زوفا تاثیر منفی بر جای می‌گذارد. مبارزه با علف‌های هرز در طول رویش گیاه ضروری است. زوفا را با گیاهانی مانند غلات، خردل و ذرت به تناوب کشت کرد. کاشت این گیاه در زمین‌هایی که به‌مقدار زیادی از علف‌کش‌هایی با ماده موثره تریازین استفاده شده است مناسب نیست تناوب کشت زوفا با گیاهانی که بذر آن‌ها پس از رسیدن به‌اطراف ریزش می‌کند (مانند رازیانه، گشنیز و...) و هم‌چنین تناوب با گیاهان ریشه‌ای (مانند یونجه، شبدر...) مناسب نیست زیرا این گیاهان در گسترش بیماری‌ها موثرند

زوفا را می‌توان ۵-۴ سال متوالی در یک قطعه زمین کشت کرد. پس از این مدت باید با گیاهان مناسب به‌تناوب کشت شود.


[] برداشت

اگر هدف از کاشت استفاده از پیکر رویشی آن برای ادویه باشد اوایل گل‌دهی باید برداشت شود اگر به‌منظور استخراج اسانس کشت‌شده باشد. گیاهان را در مرحله گل‌دهی کامل یعنی اوایل تابستان باید برداشت کرد. برداشت اندام‌های موردنظر گیاه باید از اندام فوقانی ساقه‌های چوبی صورت گیرد. اگر هنگام برداشت هوا خشک باشد و آفتاب شدید نتابد پیکر رویشی برداشت شده را می‌توان برای مدتی روی زمین قرار داد و پس از کاهش رطوبت آن‌ها را به خشک‌کن منتقل کرد دمای مناسب برای خشک کردن گیاه با استفاده از خشک‌کن‌های الکتریکی ۳۵-۳٠ درجه است


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط الهام محمدی با همکاری آقایان صدیق رهپو طرزی و استاد پرویز نیک‌آیین برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- زوفا، از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد به نقل از: فرهنگ معین
[٢]- کتب طب سنتی
[٣]- گياهان دارويی، روزنامۀ اطلاعات، يكشنبه ٢۴ ارديبهشت ۱٣۹۱ - ٢۱ جمادی الثانی ۱۴٣٣ - ۱٣ مه ٢٠۱٢ - شماره ٢۵٣۱٠
[۴]- ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد، پیشین
[۵]- کتب طب سنتی
[٦]- گياهان دارويی، روزنامۀ اطلاعات، پیشین
[٧]- کتب طب سنتی
[٨]- همان‌جا



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها








[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]



۱۳۹۱ خرداد ۸, دوشنبه

انسان و معماهایش

از: دن جونز، کیت داگلاس و دیوید رابسن؛ برگردان از: فرزانه سالمی

انسان و معماهایش

مجله «نیو ساینتیست» به ده معمای بزرگ درباره سرگذشت و تکامل انسان پاسخ می‌دهد


فهرست مندرجات

[قبل][زیست‌شناسی]




[] معمای ۱: چرا شبیه شامپانزه‌ها نیستیم؟

واضح است که کسی انسان را با حیوانی مثل شامپانزه اشتباه نمی‌گیرد. اما واقعیت این است که ما در «دی. ان. ای» و برخی عوامل دیگر با بعضی حیوانات اشتراکاتی داریم. اما اصلاً چه‌طور چنین چیزی ممکن است؟ پیشرف تهایی که در علم ژنومیک صورت گرفته حالا دارد به رمزگشایی از این ناگفته‌ها کمک می‌کند.

اگر ژنوم‌های انسان و شامپانزه را کنار هم بگذارید یک درصد بیشتر باهم تفاوت ندارند. همین برابر است با بیش از سی میلیون جهش (موتاسیون) نقطه ای. به این ترتیب، حدود ٨٠ درصد از سی هزار ژن ما تحت تاثیر قرار می‌گیرند و به‌رغم آن که اکثر آن‌ها فقط دچار یکی-دو تغییر می‌شوند، اما همین تغییرات می‌توانند اثر زیادی به‌جا بگذارند. مثلا پروتئینی که توسط ژن انسانی FOXP2 ساخته می‌شود و ما را قادر به صحبت کردن می‌کند، تنها به‌اندازه وجود دو آمینو اسید با نسخه مشابه‌ش در شامپانزه‌ها، تفاوت پیدا می‌کند. تغییرات کوچک در ژن‌های میکروسفالین و ASPM هم احتمالاً علت ایجاد تفاوتی بزرگ در اندازه مغز انسان‌ها و شامپانزه‌ها بوده است.

اما تکامل پروتئین تنها بخشی است از شرایط انسان شدن ما. از نظر «جیمز نونان»؛ دانشمند دانشگاه ییل، از دیگر نکات مهم در این خصوص، باید به تغییرات در تنظیم ژن‌ها اشاره کرد؛ مثلا این که ژن‌ها در چه زمان و مکانی از مراحل رشد، نمایان می‌شوند. وقوع جهش در ژن‌های مهم رشد، احتمالاً خیلی مخرب است. اما به‌گفته نونان، «تغییر در نمایان‌شدن یک ژن در یک بافت یا در یک زمان می‌تواند ابتکاری باشد و اصلا هم اثری مخرب نداشته باشد.» آزمایشگاه نونان یکی از آن جاهایی است که دانشمندانش به‌شدت روی مقایسه نمایان شدن ژن در بافت‌ها (مثلا در مغز) کار می‌کنند تا در نهایت مشخص شود که علل کنترل کننده و ناشناخته بروز تفاوت میان شامپانزه‌ها و انسان‌ها چه هستند.

بعد هم مساله تکثیر ژن‌ها مطرح می‌شود. «اوان ایچلر» از دانشگاه واشنگتن در «سیاتل»، در این خصوص می‌گوید: «تکثیر ژن‌ها می‌تواند به تنوع خانواده آن‌ها کمک کند و کارکردهای تاز‌های به آن‌ها بدهد». آزمایشگاه او، خانواده‌های خاصیاً ز ژن انسانی را شناسایی کرده است که ابعاد زیادی از زیست‌شناسی ما - از سیستم ایمنی گرفته تا رشد مغز - را در بر می‌گیرد. ایچلر معتقد است که شاید تکثیر ژن‌ها به تکامل قابلیت‌های شناختیِ جدیدی در انسان‌ها کمک کرده باشد؛ اما این مسأله هزینه‌ای هم در بر داشته است؛ آسیب پذیری بیشتر نسبت به اختلالات نورولوژیک.

بروز خطا در روند تکثیر به این معنی است که توده‌های بزرگی از دی. ان. ای به شکل تصادفی پاک شده‌اند. در عین حال، بقیه توده‌ها نیز دستخوش تغییراتی می‌شوند. وقتی که عناصر ژنتیکیِ در حال حرکت به اطراف ژنوم بجهند یا ویروس‌ها خود را در دی. ان. ای ترکیب کنند، بقیه توده‌ها عملاً خود را در موقعیت جدیدی می‌یابند. تفاوت در نمایان شدن ژن میان انسان‌ها و شامپانزه‌ها را می‌توان به این مساله مرتبط دانست.

اما به‌هر حال، معمای تفاوت انسان با شامپانزه تنها با بررسی این تفاوت‌های ژنتیکی حل نخواهد شد. «آجیت وارکی» از دانشگاه کالیفرنیا در «سن دیه گو» در این خصوص می‌گوید: بخش زیادی از آنچه که ما را به انسان تبدیل می‌کند، فرهنگی است و با یادگیری از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده است. به‌گفته او، تکامل توامان ژن‌ها و فرهنگ، نیروی بزرگی در تکامل انسان بوده است و مثلا باعث شده که بازماندگان خانواده‌های لبنیات کار، قادر به‌هضم پروتئین شیر باشند. برای واگشایی رمز خصلت‌های بی‌نظیر انسانی، ما باید بدانیم که ژنوم‌ها چگونه بدن و مغز را می‌سازند؛ و مغز چگونه فرهنگ را می‌سازد؛ و فرهنگ چگونه به‌تدریج آن را باز می‌خوراندَ تا ژنوم را تغییر دهد. و البته این هدفی است که تحققش اصلاً آسان نیست.[۱]



[] معمای ٢: چرا روی دو پا ایستادیم؟

«چارلز داروین» می‌گفت که اجداد ما ابتدا به این علت روی دو پا ایستادند که بتوانند از دستان آزاد خود برای ساختن ابزار و کارهای دیگرا ستفاده کنند. ما حالا می‌دانیم که این ایده چندان درست نیست؛ چون قدمتِ قدیمی‌ترین ابزارهای کشف شده انسان به ٢.٦ میلیون سال بر می‌گردد، در حالی که آناتومی فسیل‌های «هامینین‌ها» (انسان‌گونه‌ها) نشان می‌دهد که روی دو پا ایستادن حداقل ۴.٢ میلیون سال قبل - و حتی به روایتی ٦ میلیون سال قبل – برای انسان اتفاق افتاد. «کریسا سترینگر» از موزه تاریخ طبیعی لندن در این خصوص می‌گوید: «روی دو پا ایستادن و درست راه رفتن، مزایای فراوانی داشت اما کسب این مهارت، در گرو تغییرات آناتومیکیِ زیادی بود و در عین حال، باعث می‌شد انسان کُند، دست و پا چلفتی و بی‌ثبات باشد». او می‌گوید که در مورد بقیه پستانداران نخستین، ایستاده راه رفتن با حرکت خاصی در میان درختان شروع شد. «اورانگوتان‌ها» و سایر این پستانداران نخستین، موقع جستجوی غذا به‌شکل ایستاده از میان درختان عبور می‌کردند. این با آن چیزی که ما درباره سبک زندگی اولین موجودات دوپا می‌دانیم تطابق دارد اما نمی‌تواند توضیح بدهد که چرا آن‌ها به این شکل خاص دگرگون شدند. مثلاً از چهار میلیون سال پیش، استخوان درشت نی در پایین پای انسان به شکلی صاف قرار داشته در حالی که در میمون‌های امروزی، این استخوان به‌سمت بیرون زاویه دارد. حتی اگر بخواهیم توضیح تکاملی و متقاعد کنند هتری ارائه بدهیم، می‌توانیم بگوییم که روی دو پا ایستادن به صورت مشخص، راه بقا را تقویت کرده است. شاید به‌همین دلیل است که گفته می‌شود روی دو پا ایستادن به جنس نر کمک کرده که بتواند تامین غذا برای خانواده‌اش را راحت‌تر انجام دهد. اما «دونالد جانسن» از دانشگاه دولتی آریزونا در «تمپ» - که در سال ١٩۷۴ میلادی یک «استرالوپیتی سین» (انسان‌گونه) مربوط به ٣.٢ میلیون سال پیش را کشف کرد - در این خصوص می‌گوید: «فایده روی دوپا راه رفتن چه بوده است؟ یک احتمال این است که هر کس بیشتر می‌توانسته این طرف و آن طرف برود به منابع غذای بیشتری هم دست پیدا می‌کرده است و با این حساب می‌توانسته مدت بیشتری زنده بماند و فرزندانش هم بیشتر شانس بقا داشته باشند. به‌علاوه، راه رفتن روی دو پا باعث می‌شد که دستان آن‌ها آزاد باشد تا هرچه خواستند حمل کنند و قد بلندترشان هم باعث می‌شد که حمله کنندگان احتمالی را زودتر ببینند. پس روی دو پا راه رفتن، فایده‌های زیادی داشت». تمام این‌ها، بهانه‌ای بوده برای آن که عرصه برای مرحله دوم تکامل در حدود ١.٧ میلیون سال پیش فراهم شود، یعنی آن زمانی که اجداد ما جنگل‌ها را ترک کردند و به‌دشت‌ها روی آوردند. این همان زمانی است که بزر گ ترین تغییرات آناتومیک رخ داد؛ شانه‌ها به‌عقب کشیده شدند، پاها بلندتر شدند ولگن به‌شکلی مناسب برای زندگی انسان‌ها روی پاها قرار گرفت. دلایل زیادی را می‌توان برای درک ایستادن و راه رفتن روی دوپا ذکر کرد. راه رفتن روی دو پا به انسان گونه‌ها اجازه می‌داد که گرمای طاقت فرسای خورشید را تحمل کنند و مساحت کمتری از بدن‌شان در معرض نور خورشید باشد و البته جریان هوا در اطراف بدن را هم راحت‌تر می‌کرد.

حرکت آن‌ها نیز در چنین شرایطی آسان تر می‌شد. «رابین دانبر» از دانشگاه آکسفورد می‌گوید: «این شرایط، هم راه حرکت و هم طی مسافت بیشتر را هموار می‌کرد. آن‌ها می‌توانستند سریع در دشت حرکت کنند و دنبال غذا باشند.[٢]



[] معمای ٣: چرا پیشرفت تکنولوژیک این‌قدر آهسته صورت گرفت؟

تراشه‌های سنگیِ تیزی که دو دهه پیش، در ته رودی سوخته و از بین رفته در منطقه «آفار» در اتیوپی به‌دست آمد، قدیمی‌ترین ابزار ساخت دست انسان است که تاکنون کشف شده است. قدمت این ابزار به ٢.٦ میلیون سال قبل بر می‌گردد. اما از آن زمان، یک میلیون سال دیگر طول کشید تا اجداد ما به یک دستاورد تکنولوژیک دیگر دست بیابند. در آن زمان آن‌ها دریافتند که به‌جای استفاده صِرف از سنگ‌هایی که رود تیزشان کرده بود، می‌توانند خودِ آن تراشه‌ها را به‌شکل ابزاری دیگر درآورند. «دیتریش استوت» از دانشگاه «اموری» در آتلانتا در این خصوص می‌گوید: «تبردستی در این زمان ابداع شد». اما چندین میلیون سال طول کشید تا انسان‌های نخستین، این تکنیک را تکمیل کنند. چرا این روند این قدر طول کشید؟

ظاهراً هوش در این خصوص، نقش مهمی بازی کرده است. در دو میلیون سال بعد از پیدایش ابزارهای اولیه، اندازه مغز انسان گونه‌ها بیش از دو برابر شد و به حدود نهصد سانتی‌متر مکعب رسید. ساختن ابزار به طور قطع به‌هوشمندی نیاز داشت و «استوت» از تصاویر ام.آر.آیِ انسان‌هایی که سنگ خرد می‌کردند، استفاده کرد تا ببیند کدام مناطق در مغز بیشتر در این عمل دخیل هستند. مطالعات نشان می‌دهد که ابداعات اولیه تکنولوژیک، به قابلیت‌های جدید ادراکی- حرکتی (مثل توانایی کنترل گرفتگی عضلات) بستگی داشت. این در حالی بود که پیشرفت‌های بعدی با پیچیدگی‌های فزاینده شناختی، همراه بودند (مثل تفکر مربوط به‌زبان). بنابراین، با وجود آن که ابزارها ظاهراً پیشرفت چندانی نکرده بودند، تولید آن‌ها با پیشرفت شناختی زیادی همراه بود و استوت را به این نتیجه رساند که در این دوران، پیشرفت‌هایی ورای تصور ما صورت گرفته است. او می‌گوید: «انسان‌ها احتمالا ابزارهای دیگری را نیز از موادی مثل چوب و استخوان می‌ساخته‌اند، اما از مدت‌ها قبل آن‌ها را کنار گذاشته‌اند.» کریس استرینگر از موزه تاریخ طبیعی لندن در این خصوص معتقد است: «با وجود تمام این شواهد، هنوز هم به‌نظر می‌رسد که پیشرفت ابزارسازی انسان، بسیار کند بوده است». او در کتاب خود با عنوان «منشأ گونه‌های ما» که در سال ٢٠١١ میلادی منتشر شد، دلیل دیگری؛ یعنی دلیل جمعیت‌شناسانه را در این خصوص ذکر می‌کند. به‌نوشته او، انسان‌های مدرن جمعیت زیادی داشتند و به‌تدریج تکثیر می‌شدند و راه‌های زیادی برای انتقال اطلاعات نیز بین آن‌ها وجود داشت. ما نیز وضعیت مشابهی داریم و عمر طولانی‌مدت ما، فرصت انتقال ایده‌ها از نسلی به‌نسل دیگر را فراهم می‌کند. این در حالی است که انسان گونه‌هایی مثل «هومو ارکتوس » و «هوموهایدلبرگنسیس» احتمالاً عمری حدود سی سال داشتند و «نئاندرتال‌ها» هم عمرشان شاید به‌چهل سال می‌رسید. به‌گفته استرینگر، «آن‌ها باید زود بزرگ می‌شدند و ارتباط شبکه‌ای کمتری هم، بین‌شان برقرار می‌شد.»

از سوی دیگر، اجداد ما شاید خیلی به‌تغییر و تحول اهمیت نمی‌دادند، چون زندگی‌شان به‌اندازه کافی چالش برانگیز و سخت بود و تجربه‌کردن و ریسک کردن چندان در اولویت فعالیت‌های روزمره زندگی‌شان نبود. استرینگر در این خصوص می‌گوید: «همین که دنبال ابداع و اختراع باشید با خودش ریسک و خطر به‌همراه دارد.» «مارک پیگل» زیست‌شناس معروف از دانشگاه «ردینگ» انگلیس نیز معتقد است که «هامینین‌ها» (انسان‌گونه‌های پیش از «هومو ساپین‌ها») حتی اگر به‌دنبال ابداع و اختراع بودند هم، راه چندانی برای تحققِ اهداف‌شان نداشتند. شاید شامپانزه‌ها به‌شکل آزمون و خطا، متوجه می‌شدند که چه‌طور باید سنگی تیز را به‌کار بگیرند. اما ما انسان‌ها از همان ابتدا با نگاه کردن به یکدیگر و الگوبرداری از کار یکدیگر پیش می‌رفتیم و می‌فهمیدیم که آیا کاری ارزش انجام دادنش را دارد یا نه.

اگر این نظر پیگل درست باشد؛ یعنی که «یادگیری اجتماعی» جرقه‌ای بوده که باعث ایجاد انقلاب تکنولوژیک شده است. بر این اساس، ظهور انسان‌های مدرن، عملاً باعث تغییر تمام ابعاد بازی و ورود پیشرفت تکنولوژیک به‌مرحله‌ای جدید بوده است.[٣]



[] معمای ۴: زبان چگونه تکامل پیدا کرد؟

بدون زبان چه می‌کردیم؟ احتمالاً باید برای ابراز عقیده و تاثیرگذاری بر دیگران به‌شدت و به‌شکلی دیگر تلاش می‌کردیم. بدون زبان، جامعه انسانی به آن شکلی که ما می‌شناسیمش اصلاً نمی‌توانست وجود داشته باشد. اما ظاهراً برای درک زمان وقوع این تحول، با مشکلات زیادی مواجه هستیم. می‌دانیم که «هومو ساپین» تنها انسان‌گونه دارنده قابلیت‌های زبانی نبود. نئاندرتال‌ها که حدود ٢٣٠ هزار سال پیش تکامل یافتند، ارتباط بین اعصاب با زبان، دیافراگم، و ماهیچه‌های سینه را بر قرار کرده بودند و این، همان ارتباطاتی بود که برای ادای صداهای ظریف و نیز کنترل تنفس برای حرف زدن ضروری بود. نشانه‌اش اندازه حفره‌ها در جمجمه و مُهره‌هاست که اعصاب مورد نظر از میان آن‌ها عبور می‌کردند. به‌علاوه، نئاندرتال‌ها هم متغیر انسانی ژن FOXP2 را داشتند، یعنی همان چیزی که برای شکل دادن اعصاب حرکتی پیچیده و دخیل در صحبت کردن لازم بود. اگر فرض بگیریم که این متغیر فقط یک‌بار هم افزایش یافته باشد، به این معنی است که سخن گفتن پیش از ظهور انسان‌های مدرن و نئاندرتال‌ها در حدود ۵٠٠ هزار سال قبل امکان‌پذیر شده است.

در واقع به نظر می‌رسد که انسان‌گونه «هومو‌هایدلبرگنسیس» قدرت سخن گفتن را پیش از ٦٠٠ هزار سال قبل - یعنی زمانی که برای اولین‌بار سر و کله‌اش در اروپا پیدا شد - به‌دست آورده بود.

بازمانده‌های فسیلی نشان می‌دهند که این انسان‌گونه‌ها، یک ارگانِ بالن مانندِ چسبیده به‌حنجره را از دست دادند و به این ترتیب، قادر به سخن گفتن شدند. این ارگان به انسان‌گونه‌ها امکان درآوردن صداهایی بلند را می‌داد که معمولاً برای ترساندن دشمنان به‌کار گرفته می‌شد. «بارت دوبوئر» از دانشگاه آمستردام هلند، در این خصوص الگوهایی را طراحی‌کرده که نشان می‌دهد آن کیسه‌های هوا تفاوت بین حروف صدادار را مختل می‌کرد و باعث می‌شد که کلماتی مشخص، شکل نگیرند و قابل تشخیص نباشند. بنابراین از بین رفت نشان می‌توانست به سخنگو شدن بیانجامد. اما در مورد اجداد قدیمی‌تر ما، فسیل‌ها و شواهد موجود نمی‌توانند چندان مفید واقع شوند. البته «رابین دانبر» از دانشگاه آکسفورد در این خصوص می‌گوید که متاخرترین «هامینین‌ها» (انسانگونه‌ها)یی که نشان‌های از ارتباطات عصبیِ میمون‌وار در دیافراگم و سینه‌شان دیده شده، مربوط به ١.٦ میلیون سال قبل هستند و این، به آن معنی است که سخن‌گویی در فاصله‌ای بین آن زمان تا ٦٠٠ هزار سال قبل صورت گرفته است. اما موضوعات دیگری هم در کار است که قضیه را پیچیده‌تر می‌کند؛ مثلاً این که، زبان احتمالاً اول با حرکات دست شروع شده و بعداً صدا هم در آن، دخیل شده است. اگر این‌طور باشد، انسان‌گونه‌ها احتمالاً از مدت‌ها قبل‌تر، با زبان اشاره با هم در ارتباط بودند. البته حتی تفسیر شواهد موجود هم در نوع خود مشکل‌ساز است، زیرا انسان‌گون‌های که قادر به‌سخن گفتن باشد، لزوماً نمی‌تواند مکالمه‌ای معنادار تولید کند.

دانبر، در این خصوص می‌گوید صداهای انسان‌گونه‌ها احتمالاً به‌صورت آوازخوانی دور آتش تکامل یافته بود. این صداها درست مثل صدای پرندگان بود و احتمالاً اطلاعات خاصی در برنداشت؛ اما همین فعالیت، در واقع در شکل‌گیری الُفت و عُلقه در گروه، نقش زیادی داشته است. اما به‌هر حال، اولین کلمات انسان - در هر زمانی که به‌زبان آورده شده باشند - توانستند زنجیره‌ای از حوادث را شکل بدهند که مناسبات ما و نیز جوامع و تکنولوژی‌مان را به‌کلی تغییر داد؛ و البته حتی نحوه فکر کردن مان را.[۴]



[] معمای ۵: چرا مغز ما این‌قدر بزرگ است؟

احتمالاً تنها یک موتاسیون (جهش)، راه را برای تکامل سریع مغز، هموار کرده است. سایر موجودات نخستین، عضلات فَک بسیار قدرتمندی داشتند که نیرویی را به‌کل جمجمه آن‌ها وارد می‌ساخت و رشد آن را محدود می‌کرد. اما حدود دو میلیون سال قبل، موتاسیونی رخ داد که این شرایط را در انسان‌ها دگرگون کرد و فوران رشد مغز هم بلافاصله بعد از آن صورت گرفت. این که چه‌چیزی باعث این فوران شد، مسأله دیگری است. محیط، احتمالاً چالش‌هایی ذهنی به وجود آورده بود و پیشرفت‌های اجتماعی نیز در این مساله دخیل بود. «دیوید گیری» در دانشگاه میسوری کلمبیا، برای آزمایش کردن اهمیت نسبی این فشارها، پروژه‌ای را آغاز کرد. او در این راستا اندازه جمجمه انسان‌گونه‌های مختلف را بر اساس شرایطِ محیطیِ محل زندگی‌شان - مثل تغییرات تخمینی دما به‌صورت سالانه - و نیز شرایط اجتماعی آن‌ها - مثل بزرگ بودن محیط قبیل‌های و گروهی - مورد بررسی قرار داد. هر دوی این شرایط می‌توانست باعث بزرگ‌شدن مغز شود اما ظاهراً شرایط اجتماعی تاثیر بیشتری بر این مسأله داشت.

مغزِ بزرگ، به‌شدت گرسنه است، بنابراین انسان‌های اولیه چاره‌ای نداشتند جز آن که رژیم غذایی خود را برای تامین نیاز مغز تغییر دهند. روندِ گذار به گوشت‌خواری و همین‌طور اضافه‌شدن غذاهای دریایی به رژیم غذایی آن‌ها، احتمالاً در این‌خصوص کمک‌کننده بوده است؛ به‌خصوص به این خاطر که خوردن غذاهای دریایی در حدود دو میلیون سال پیش، توانست اسیدهای چرب امُگا ٣ را برای ساخت‌وساز مغز، به رژیم غذایی اضافه کند. احتمالا پخته‌شدن غذاها هم در این خصوص تاثیر مثبتی داشته است و هضم غذا را آسان کرده است. این مساله در عین حال به اجداد ما اجازه داده که دل و روده کوچک‌تری داشته باشند و منابع اضافی دیگری را به ساخت مغز اختصاص دهند. البته بزرگ بودن مغز هم هزینه‌های خودش را دارد؛ از جمله خطر تفکر و تولید را. وقتی که مغز بزرگ شد و ١.٣ کیلوگرم توده هوشمند در اختیار انسان قرار گرفت، طرح پرسش‌ها راجع به‌هستی خود انسان آغاز شد![۵]



[] معمای ٦: چطور شد که موهای بدن‌مان کم شد؟

پستانداران مقدار زیادی انرژی صرف می‌کنند تا خودشان را گرم نگه‌دارند. پوست در واقع عایق‌بندی طبیعت، برای بدن است. چرا ما باید در گذشته از آن مزیت مهم چشم‌پوشی کرده باشیم؟ قابل تصورترین جوابی که می‌توان به این سوال داد، این است که اجداد ما میلیون‌ها سال قبل یک دوره زندگی در آب را پشت‌سر گذاشتند و موهای‌شان را از دست دادند. همان‌طور که می‌دانید مو عایق خوبی در آب نیست، و این درست مثل وضعیت پستانداران بی‌مو و آبزی (سیتاشین‌ها) بود. دانشمندانی که این نظر را قبول ندارند می‌گویند که اگر قرار است موجودی در آب احساس گرما کند، باید بدنی گِرد و پیه‌دار داشته باشد، نه این که دارای جثه‌ای دراز و پر از اعضا و جوارح باشد. از طرف دیگر، آن نظریه دوران زندگی در آب هم چندان قابل قبول نیست چون شواهد فسیلی برای تاییدش وجود ندارد.

نظری‌های که توجه خیلی‌ها را در این خصوص به‌خود جلب کرده، این است که انسان‌ها موهای بدن‌شان را زمانی از دست دادند که گرمای شدید تهدیدی برای‌شان به‌شمار آمد. کریس استرینگر، از موزه تاریخ طبیعی لندن در این خصوص می‌گوید: «ما نفس نفس نمی‌زنیم و گوش‌هایی بزرگ مثل گوش‌های فیل هم نداریم. تنها راهی که می‌توانیم از طریقش خنک شویم عرق کردن است و با داشتن موهایی کلفت، چنین چیزی امکان‌پذیر نبود.»

البته این قضیه شاید در دوران زندگی در جنگل‌های سایه‌دار، چندان مشکل‌ساز نبود اما وقتی اجداد ما به زمین‌های بازتر کوچ کردند و آن جا را به‌عنوان محل زندگی خود برگزیدند، شرایط عوض شد. طبیعت، این‌طور می‌طلبید که انسان‌هایی با موهای نرم آن‌جا زندگی کنند، به‌شکلی که هوای خنک‌کننده در اطراف بدن‌های عرق کرده‌شان بچرخد و خنک‌شان کند. اما عرق کردن به‌معنای این است که مایعات زیادی باید وارد بدن شود و این، یعنی این که انسان‌ها باید در نزدیکی رودها و چشمه‌ها زندگی می‌کردند. این، همان جایی است که اطرافش کمی پر درخت و سایه‌دار بود و نیاز به‌عرق کردن را کاهش می‌داد. از سوی دیگر، عصر یخبندان «پلیستوسین» حدود ١.٦ میلیون سال پیش آغاز شد و حتی در آفریقا هم شب‌ها دیگر خنک‌تر از گذشته بود.

«مارک پیگل» از دانشگاه ردینگ در انگلیس می‌گوید سایر موجوداتی که در دشت زندگی می‌کردند موهای بدن‌شان را در آن زمان از دست ندادند. استدلال او این است که انسان‌ها درست زمانی موهای بدن‌شان را از دست دادند که برای مقابله با تبعات آن، آمادگی پیدا کرده بودند. این احتمالاً زمانی است که انسان‌های مدرن تکامل یافتند، یعنی حدود ٢٠٠ هزار سال پیش. در چنین شرایطی احتمالاً انسان‌ها با لباس پوشیدن، پناهگاه ساختن و درست کردن آتش، توانستند از دست رفتن موهای بدن‌شان را جبران کنند. به‌گفته پیگل، انتخاب طبیعت این بود که انسان‌ها موهای کم تری داشته باشند چون موی بدن باعث ایجاد انگل‌هایی می‌شود که بیماری‌های مختلف را شیوع می‌بخشند. البته به‌تدریج آن‌ها که موهای کم‌تری داشتند خود را زیباتر از دیگران هم قلمداد کردند و در همین راستا تولید مثل بیشتری داشتند و ژن‌های بیشتری از آن‌ها باقی ماند.

در همین حال، شواهدی جزئی‌تر نیز نشان می‌دهد که شپش بدن که در لباس‌ها زندگی می‌کند از حدود هفتاد هزار سال پیش وجود داشته است و احتمالاً تا قبل از آن هنوز استفاده از لباس چندان مرسوم نبوده است.[٦]



[] معمای ٧: چطور شد که در جهان پراکنده شدیم؟

اجداد ما مهاجرت‌هایی بزرگ صورت داده‌اند. انسان گونه «هومو ارکتوس» اولین سفر بزرگ پیاده از آفریقا به‌سمت آسیای شرقی را در ١.٨ میلیون سال پیش، صورت داد. حدود یک میلیون سال بعد، سر و کله نیاکان نئاندرتال‌ها در اروپا پیدا شد. ١٢۵ هزار سال قبل هم «هومو ساپینس‌ها» به خاورمیانه آمدند. جمعیت هیچ‌یک از آن‌ها واقعاً بقا نداشت. اما حدود ٦۵ هزار سال قبل، یک گروه از انسان‌های مدرن آفریقا را ترک کردند و دنیا را فتح کردند و این دستاوردی خارق‌العاده برای هرگونه انسانی بود. اما چه عاملی باعث شد که انسان‌ها این‌قدر پراکنده و دور از هم شوند؟

ماجرا احتمالاً با ازدحام و تراکم شدید جمعیت آغاز شد. تمام انسان‌ها به یکی از چهار توالی «میتوکندری» (L0, L1, L2, L3) تعلق دارند که به‌چهار جد مادری مربوط است اما تنها L٣ است که در خارج از آفریقا یافت می‌شود. همکارانش دریافتند که انفجار جمعیت این دودمان در ١٠ هزار سال پیش از میلاد رخ داد و به‌هجرتی بزرگ منتهی شد. یعنی ازدحام جمعیت در شاخ آفریقا شاید این گروه را واداشته باشد که از دریای سرخ بگذرند و به سواحل جنوبی آسیا بروند.

اما حتی در این حالت نیز این پرسش مطرح است که چرا شمار آن‌ها افزایش یافت. «اتکینسون» می‌گوید که آب‌وهوای آفریقا به‌مدت صد هزار سال بین خشکسالی و سیل نوسان کرد و تازه حدود هفتاد هزار سال پیش به‌حالتی با ثبات درآمد. شاید بی‌ثباتی محیطی، انسان‌های اولیه را وادار کرده که ابداعات بیشتری داشته باشند و بعد هم سازگاری‌های بیشتری با محیط صورت بگیرد و همین مساله به افزایش جمعیت منتهی شود.

«پل ملارز» از دانشگاه کمبریج چنین استدلال کرده که انفجار جمعیت، بر اثر افزایش پیچیدگی‌ها در عرصه رفتارهای تکنولوژیک، اقتصادی، اجتماعی و شناختی صورت گرفته است. قابلیت کنترل آتش، از مُدّت‌ها پیشتر ایجاد شده بود و به‌وجود آمدن زبان هم همین‌طور. اما در این دوران، ابداعاتی مثل ساخت ابزارهای پیچیده، استفاده موثر از منابع غذایی، آثار هنری و تزیینات نمادین رونق یافت. مارک پیگل، از دانشگاه «ردینگ» انگلیس می‌گوید این پیشرفت‌های فرهنگی اهمیت زیادی داشته است. انسان‌ها در این زمان هم می‌توانستند راه بروند و هم به‌شکل‌های مختلفی دنیا را تغییر دهند. این وضعیت انعطاف‌پذیر باعث می‌شد که مهاجران هرچه بیشتر به‌سمت جاهای دورتر حرکت کنند؛ زیرا جمعیت انسان‌ها دیگر می‌توانستند وسایلی را با خود حمل کنند و برای پرهیز از رقابت هم ترجیح می‌دادند به مناطق دیگر بروند.

کریس استرینگر از موزه تاریخ طبیعی لندن در این خصوص می‌گوید: «برخی از این تحولات می‌توانستند تصادفی باشند؛ مثلاً رسیدن جمعیت انسان‌ها به استرالیا به این دلیل بود که مسافران دریای یای که بین جزایر در حرکت بودند، گاهی به آن‌جا کشیده می‌شدند. در همین حال، موتاسیون (جهش) ژنتیکی هم می‌توانست انسان‌ها را ماجراجو بار بیاورد. مثلا ژن DRD4-7R که به ژنی در جستجوی نوآوری معروف است، بیشتر در جمعیت‌هایی دیده می‌شد که با سرعت و شمار بیشتری از آفریقا مهاجرت می‌کردند. البته این به روحیه انسانی هم مربوط می‌شد؛ به این که انسان حس کند هر قله ناشناخته‌ای را باید فتح کند.[٧]



[] معمای ٨: آیا برخی از ما دو رگه‌ایم؟

مقایسه دی.ان.ای انسان مدرن با زنجیره انسان‌گونه‌های باستانی، آشکار کرده که بین ١ تا ۴ درصد از ژنوم هر انسانی از تبار غیرآفریقایی، عملاً از نئاندرتال‌ها نشات گرفته است. مثلا هفت درصد از ژنوم «ملانزی‌ها» از انسان‌گونه «دنیسووایی» گرفته شده است. «ریچارد گرین» از دانشگاه کالیفرنیا در «سانتا کروز» در این خصوص می‌گوید: «این نشانه‌ای تردیدناپذیر است مبنی بر این که گونه‌های مختلف با هم حشر و نشر پیدا کردند». مطالعات انجام شده در این خصوص نشان می‌دهد که پیوند بین انسان‌های مدرن و نئاندرتال‌ها زیاد نبوده و صرفاً در زمان و مکان خاصی صورت گرفته بوده است.

اما ظاهراً این توضیحات برای خیلی‌ها قانع‌کننده نیست. ملارز در این خصوص می‌گوید: «در همان حال که انسان‌ها ۴۵ هزار سال پیش داشتند در اروپا پراکنده می‌شدند با نئاندرتال‌ها برخورد پیدا کردند. اما آیا شواهدی وجود دارد که نشان بدهد پیوندی بین آن‌ها صورت گرفته است»؟ گرین می‌گوید: «اگر تعداد انسان‌ها در آن زمان از تعداد نئاندرتال‌ها بیشتر بود، آنگاه نشانه‌های دی .ان .ایی از پیوند آن‌ها در اروپا یا اصلاً در ژنوم انسان مدرن یافت نمی‌شد و یا اثری بسیار کوچک از آن به‌جا می‌ماند.»

اما حضور دی. ان. ای نئاندرتال‌ها در ژنوم انسانی را می‌توان به‌شکلی دیگر نیز توضیح داد. تصور کنید که جمعیتی از انسان‌گونه‌های باستانی در آفریقا زندگی می‌کنند و هر یک هم ساختار ژنتیکی متفاوتی دارند و حالا دارند به‌دلیل مهاجرت از هم جدا می‌شوند. گروهی از آن‌ها در داخل آفریقا می‌مانند و جد تمام انسان‌هایی هستند که امروزه، تبار آفریقایی دارند. اما بقیه آن‌ها با گروه‌هایی دیگر در خارج از آفریقا )مثل نئاندرتال‌ها( حشر و نشر پیدا می‌کنند. به‌همین علت، طبیعی است که در تبار غیرآفریقایی‌ها، دی. ان. ای خاصی وجود داشته باشد که در تبار آفریقایی‌ها دیده نمی‌شود. این احتمال را گرین و همکارانش در یک تحقیق بزرگ مطرح کردند و بعد از آن‌ها هم «آندره مانیکا» از دانشگاه کمبریج بیشتر روی آن کار کرد. او اعتقاد دارد که الگوی پراکندگی ژن‌های نئاندرتال‌ها را می‌توان با این احتمال توضیح داد. اما حتی اگر بدانیم که چنین پیوندهایی وجود داشته است، آیا می‌توانیم بگوییم که ما انسان‌ها دورگه هستیم؟ «مارتین ریچاردز» از دانشگاه «هادرزفیلد» در انگلیس می‌گوید که مساله گونه‌ها خیلی درهم برهم است و نمی‌توان خطوط مشخصی بین گروه‌ها کشید. یک تعریف از «گونه»، گروهی است که نمی‌تواند با گونه‌های دیگر جفت‌گیری کند و تولید مثل داشته باشد.

اندازۀ جمجمه انسان‌ها و نئاندرتال‌ها خیلی با هم فرق دارد

بنابراین اگر گفته شود که نئاندرتال‌ها و دنیسووایی‌ها گونه‌ای متفاوت از انسان‌ها بودند، آن‌گاه، تحلیل ژنتیکی می‌تواند به میدان بیاید و این مساله را زیر سوال ببرد. در واقع نئاندرتال‌ها اغلب به‌عنوان زیر مجموعه‌ای از گونه «هومو ساپین» در نظر گرفته می‌شوند.

گرین می‌گوید مساله گونه‌ها م یتواند کاملاً حواس ما را پرت کند: «می‌توانیم مناسبات ژنتیکی خود با نئاندرتال‌ها و دنیسووایی‌ها را با جزییاتی زیاد تشریح کنیم و برچسبِ‌گونه را هم، به این گروه‌ها نچسبانیم». البته در یک سطح غریزی، شاید این مساله که اجداد ما با گونه‌های دیگر آمیزش داشته‌اند یا نه، می‌تواند در نحوه تفکر ما درباره خودمان تاثیر بگذارد.[٨]



[] معمای ۹: آیا انسان گونه‌ای وجود دارد که امروز زنده باشد؟

افسانه‌های مختلف درباره «پاگُنده‌ها»، «یتی‌ها» و «یووی‌ها» طی قرن‌های متمادی انسان‌ها را سرگرم نگه‌داشته است. این مسائل برای داستان گویی خیلی مناسب اند، اما آیا می‌توان رد پایی از حقیقت نیز در آن‌ها دید؟

احتمالش زیاد نیست. اخیرا «جف لوزیر» از دانشگاه «آلاباما» در «توسکالوزا» موقعیتِ دیده‌شدن تمام پاگُنده‌ها یا «ساسکواچ‌ها» را بررسی کرد. او دریافت که این نشانه‌ها بسیار به نشانه‌هایی از خرس سیاه شباهت دارند و ممکن است اصولاً با خرس سیاه اشتباه گرفته شده باشند. «دیوید کالتمن» از دانشگاه «آلبرتا» در ادمونتون کانادا در این خصوص می‌گوید: «هیچگاه چیزی در این خصوص ندیده‌ام که واقعاً متقاعدم کند». او اخیراً یک دسته مو را که تصور می‌شد متعلق به پاگنده‌ها بود‌ه است، بررسی کرد و متوجه شد که این دسته مو متعلق به یک «بایسون» (گاومیش وحشی منطقه آمریکای شمالی) بود‌ه است. کالتمن اذعان دارد که گونه‌های جدیدی از نخستینیان گه‌گاه در مناطق دورافتاده یافت می‌شود و احتمال کمی وجود دارد که واقعاً نشانه خوبی به‌دست بیاید. اما او در عین حال می‌گوید: «احتمالش زیاد نیست که آن‌ها بتوانند مدت زیادی از چشم رادارها دور بمانند.»

اما با این وجود، برخی از دانشمندان همچنان به‌وجود انسان‌گونه‌ها توجه نشان می‌دهند. جفری ملدرام از دانشگاه دولتی «آیداهو» در پوکاتلو می‌گوید که گونه‌های «هامینین» در بخش اعظم تاریخ انسانی، با اجداد ما همزیستی داشته‌اند. اما این همه ماجرا نیست. شجره‌نامه ما می‌تواند خیلی هیجان‌انگیز باشد؛ چنان که ٩ سال پیش؛ در زمان کشف انسان گونه «هومو فلورسینسیس» ملقب به «هابیت» هیجان زیادی بین دانشمندان ایجاد شد. این انسان‌گونه تا حدود ١٨ هزارسال پیش، در جزیره فلورس اندونزی زندگی می‌کرده است. تنها دو سال پیش، شگفتی دیگری نیز اتفاق افتاد زیرا تحلیل‌های ژنتیکی نشان داد که یک گونه ناشناس دیگر به‌نام «دنیسووا» (انسان‌گونه دنیسووایی) هم، وجود داشته که حدود چهل هزار سال پیش در سیبری زندگی می‌کرده است.

ملدرام می‌گوید وجود گروه‌های کوچکی از انسان‌گونه‌ها در مناطق دورافتاد‌های از هیمالیا و قفقاز چندان غیر قابل تصور نیست و حتی شاید آن‌ها در جایی نزدیک‌تر هم حضور داشته باشند. ملدرام در سال ١٩٩٦ میلادی گزارش‌هایی دریافت کرد مبنی بر وجود رد پاهای ٣٨ سانتی‌متری از یک موجود میمون‌گونه. این نشانه‌ها در جنگل‌های کوهستان آبی در ارگون دیده شده بودند. ملدرام وقتی به آن‌جا رفت، تصور می‌کرد که با یک حقه‌بازی جدید مواجه خواهد شد اما عملاً در آن نشانه‌ها، جزئیات آناتومیکی دقیقی وجود داشت. انگشتان (یا پنجه‌های) پا در برخی از جاها، حالتی منقبض و در جاهای دیگر حالتی آزاد، به خود گرفته بودند، گویی که آن موجود در بخش‌هایی از سفر به‌سرعت حرکت می‌کرده و بقیه‌اش را مشغول استراحت بوده است.

ملدرام می‌گوید که جعل کردن چنین نشانه‌هایی بسیار کار سختی است: «من نمی‌خواهم مردم را به‌باور کردن وجود «ساسکواچ» ترغیب کنم، فقط تاکید دارم که نباید این احتمال را دست‌کم بگیریم.[۹]



[] معمای ۱٠: ما نئاندرتال‌ها را نابود کردیم؟

بیش از صد هزار سال پیش، گروهی از نئاندرتال‌ها در غارهای بزرگی در صخره جبل‌الطارق سکنی گزیدند. در آن زمان، گونه‌های زیادی در نقاطی از اروپا و آسیا پراکنده شده بودند. اما وقتی چندین هزاره سپری شد، جمعیت کاهش یافت و جبل‌الطارقی‌ها از جمله آخرین‌ها و البته منزوی‌ترین نجات‌یافتگان آن دوران بودند. در ٢۴ هزار سال پیش، آن‌ها هم تسلیم سرنوشت شدند. اکثر تئوری‌های مربوط به‌انقراض نئاندرتال‌ها انگشت تقصیر را به‌سمت خود ما انسان‌ها نشانه می‌گیرند.

در همان حال که اجداد ما در آسیا و اروپا پراکنده می‌شدند، احتمالاً بیماری‌هایی را با خود می‌آوردند که نئاندرتال‌ها قادر به‌مقاومت در برابر آن‌ها نبودند. در عین حال اجداد ما احتمالاً قدرت هوشی بیشتری از آن‌ها داشتند و می‌توانستند به‌منابع غذایی و زمین‌های بیشتری دست پیدا کنند و آن‌ها را در رقابت شکست بدهند.

با وجود آن که مغز آن‌ها به‌اندازه ما بزرگ نبود، اما تحقیقات جدید نشان می‌دهد که آن‌ها حجم مغزی بیشتری را به‌دیدن اختصاص می‌دادند و این باعث می‌شد که در تاریکی بهتر ببینند.

اما این مساله باعث می‌شد ماده خاکستری کمتری در مغزشان برای نشان‌دادن مهارت‌های دیگر - از جمله همکاری و نیز استفاده پیشرفته از ابزار - مورد استفاده قرار بگیرد. حتی اگر انسان‌ها با نئاندرتال‌ها نجنگیده باشند هم، به‌طرق دیگری باعث زوال آن‌ها شد‌ه‌اند.

اما این اتهام علیه ما را شاید بتوان به‌نحوی رد کرد. به‌گفته «کلایو فینلایسون» از دانشگاه تورنتوی کانادا، نشانه‌های زیادی در مورد ارتباط مستقیم نئاندرتال‌ها با انسان‌های مدرن وجود ندارد، چه‌رسد به‌رقابت یا جنگ. او معتقد است که علت زوال نئاندرتال‌ها و ظهور قدرتمند ما انسان‌ها، تغییرات آب و هوایی بود‌ه است. در طلیعه آخرین دوره یخبندان - یعنی حدود صد هزار سال پیش - آب‌وهوا به‌شدت غیرعادی شد و در بخش‌های زیادی از شمال اروپا، پوشش گیاهی از میان رفت و دشت‌هایی سرد و بادگیر را به‌جا گذاشت. انسان‌گونه‌های «هومو ساپینس» سلاح‌های پرتاب شوند‌ه‌ای داشتند که به آن‌ها اجازه شکار در دوردست را می‌داد. اما نئاندرتال‌ها باید از فاصله نزدیک شکار می‌کردند.

آن‌ها از پوشش گیاهی استفاده می‌کردند تا پنهان شوند و خود را به‌طعمه نزدیک کنند. به اعتقاد فینلایسون، وقتی این پوشش از میان رفت، آن‌ها مثل مرده‌های متحرک شدند. آخرین نئاندرتال‌ها هم در مناطقی زندگی کردند که آب و هوای با ثبات‌تری داشت؛ البته پیش از آن‌که فشارهای دیگری مثل خشکسالی و بیماری، زنگ مرگ را برای این جمعیت به‌صدا درآورد.

کریس استرینگر از موزه تاریخ طبیعی لندن اما نظر دیگری دارد. او هم قبول دارد که آب‌وهوا بخشی از این معما را تشکیل می‌دهد اما گمان می‌کند که ما نباید مساله رقابت با انسان‌های مدرن را کم اهمیت بدانیم. کسی چه می‌داند، شاید اگر این آب‌وهوای دمدمی مزاج، جور دیگری رفتار می‌کرد، الان یک نئاندرتال به‌جای شما روی صندلی نشسته بود.[۱٠]



[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی و ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- فریدون بیگلری، زندگی و مرگ نئاندرتال‌های ایرانی، دانش روز، اردیبهشت ۱٣۹۱، ص ۵۵
[٢]- همان‌جا، ص ۵٦
[٣]- همان‌جا، صص ۵٦-۵٧
[۴]- همان‌جا، ص ۵٧
[۵]- همان‌جا، ص ۵٧
[٦]- همان‌جا، ص ۵٨
[٧]- همان‌جا، صص ۵٨-۵۹
[٨]- همان‌جا، ص ۵۹
[۹]- همان‌جا، صص ٦٠-٦۱
[۱٠]- همان‌جا، صص ٦٠-٦۱



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

مجلۀ دانش روز، شماره اول، اردیبهشت ۱۳۹۱