جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۲ مرداد ۲, چهارشنبه

پیوند سید جمال‌الدین با افغانستان

از: محمدآصف فکرت (نوشته‌یی از سال ۱٣٧۵ خورشیدی)

پیوند سید جمال‌الدین با افغانستان

فهرست مندرجات

[تاریخ افغانستان][سید جمال‌الدین افغان]


با تشکر از کارکنان محترم سایت راسخون که با نشر این مقاله دسترسی به آن را پس از ۱٧ سال میسر ساختند - محمدآصف فکرت


[] پیوند سید جمال‌الدین با افغانستان

چون از غرب - از راه غزنی - به کابل وارد شوید، یکی از نخستین بناهای با شکوهی که توجه شما را به‌خود می‌کشاند، آرامگاه قد برافراشته برساخته از مرمر سیاهی است که بر تربت سید جمال‌الدین حسینی اسدآبادی مشهور به افغانی خودنمایی می‌کند. این آرامگاه، بر دامنه‌ی کوه علی‌آباد و در مرکز دانشگاه کابل قرار دارد، که خوان دانش پژوهشگران و دانشجویان در پیرامون آن گسترده است. نگارنده پانزده سال پیش برای آخرین‌بار به زیارت این تربیت شتافت زیرا سالیانی دراز مستفیض آن خوان دانش بود. اکنون سال‌هاست که آرامگاه سید از هیبت بیداد اسلحه ناریه و منفجره بر خویشتن همی لرزد، تا کی باشد که این لرزش آرامش پذیرد!

امروز سخن از سید است. مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی که در طرح مسائل مهم جهان اسلام پیشقدم اند، موضوعات مختلفی را در فهرست عناوین این محفل گنجانیده بودند. یکی هم موضوع «سید و ارتباط وی با افغانستان» بود که نگارنده مختصراً به آن پرداخته است:

از نامه‌های خویشاوندان اسدآبادی سید به‌خصوص میرزا محمدشریف مستوفی، میرزا لطف‌الله و سید هادی در می‌یابیم که سید جمال‌الدین در کودکی و نوجوانی در محله سیدان اسدآباد همدان می‌زیسته است و چون ترک آن دیار گفته، دیگر تا روزگاری دراز یاد خویش و تبار نکرده است. این بستگان سید که نام بردیم، از بی‌اعتنایی سید نسبت به اقوام و به‌خصوص خواهرانش در نامه‌هایی که به‌دست داریم، شکوه سرداده‌اند حتی سید هادی که دوست دیرینه سید بوده است، و با صراحت بیشتری سخن می‌گوید او را نصحیت می‌کند، و می‌گوید: «از تو دور است که حقوق فرزندی و برادری و قرابت را ادا نکنی، با آن‌که در اسدآباد از اقربا و ارحام تواند». سید سرانجام در ۱٣٠۱ با روزنامه العروةالوثقی نامه‌هایی به خویشاوندان اسدآبادی خویش فرستاده و حتی پاکت‌های سفیدی از پاریس، لای روزنامه‌ها نهاده تا آنان نامه‌های خویش را در آن پاکت‌ها گذاشته به او بفرستند.

سید هادی، در نامه‌ای، اسدآباد زمان کودکی سید جمال را به یادش می‌آورد. از محله سیدان می‌گوید، از امامزاده و چشمه درویشیه که هنوز روان بوده است از درخت نارونی که در برابر امامزاده بوده و برافکنده شده و سید مسیح پایین‌تر از آن درختی نشانده که بزرگ شده است. در این نامه‌ها از خواهران سید، طیبه بیگم و مریم بیگم - خواهری که سید، باجی ملا، خطاب می‌کرده - یاد شده است، نام‌هایی که سخت شباهت به رسم نام‌گذاری زنان در روزگاران تیموری و نیز در افغانستان امروز دارد.[۱]

سید، در روزگار حیات خویش نه از رجال افغانستان دل‌خوش دارد و نه از رجال ایران، چون رو به ناصرالدین شاه می‌آورد پس از گرفتاری‌ها کارش به تبعید می‌کشد و چون به امیر محمداعظم خان تقرب می‌جوید و به‌خواست خویش در بالا حصار که نزدیک کاخ سلطنتی است جایگزین می‌شود، بازهم کارش به‌جایی می‌کشد که می‌نویسد: «طایفه انگلیزیه اروسم می‌خوانند و فرقه اسلامیه مجوسم می‌دانند. سنی، رافضی و شیعه، ناصبی. بعضی از احبار جهل یار، وهابیم گمان کرده‌اند و برخی از ابرار امامیه بابی‌ام پنداشته‌اند. نه کافرم به خود می‌خوانند و نه مسلمم از خود می‌داند. در شهر کابل در بالاحصار دست بسته و پای شکسته نشسته».

رجال افغان را چنین تمثیل می‌کند: «مثل مدعیان ولایت در مملکت افاغنه مثل احبار و رهبانان یهود می‌باشد و (مثل) طالبان... که خود را طالب علم گمان کرده‌اند مثل خمر ومیسر است... که اثمهما اکبر من نفعهما. و مثل سرداران و سرکردگان آن اراضی مثل خشب مسنده و اصنام قریش است. لایقدرون علی شیء. در تکبر چون فرعون و در فتنه‌انگیزی چون شیطان».

یک‌بار هم در شاهرود چنان بر می‌آشوبد که می‌گوید:

سوخت جان و تنم از دیو و دد ایرانی - رخت بربندم از [این] ملک و به توران بروم.[٢]

در باب خراسان و مردم آن که گویا به مزاج سید موافق نیفتاده بود، در نامه‌ای به «دوست مهربان سید هادی» چنین نوشته است: «در کیفیت اهل خراسان سخن رفته بود. چند نفر چون شیخ‌الاسلام آن بلد و غیره در ورود بدیدن ما آمدند ولی حظی از صحبت آن‌ها نبردم و هنوز اطلاع تام از حال آن بلد ندارم. ولی آنچه از خارج می‌شنوم این است که ان الارض الخراسان قطعة من قطعات النیران مملوة من الزفیر و الدخان لیس فیهم محبة ...[٣] از همین مدارک چاپ شده نکته‌های قابل توجهی از پیوند سید با افغان و افغانستان به‌دست می‌آید: ۱- سید خود زیست نامه‌ای در صدر یکی از تألیفاتش نگاشته و در آن خود را از سادات کنر دانسته است. این زیست‌نامه به‌زبان عربی در مجله الهلال مصر چاپ شده و شخصی به‌نام سلطان محمد آن را به‌زبان فارسی ترجمه کرده و محمود طرزی آن را در سراج‌الاخبار به‌چاپ رسانیده است که در بخش دیگر این مقاله از آن یاد خواهیم کرد.

انتصاب سید به سادات کنر از طرف کسان دیگری که معاصر سید بوده‌اند نیز تأیید شده است. سید محمد برهان‌الدین بلخی مقیم استانبول شعری در باب مزار سید جمال‌الدین گفته بود که در آن آمده است:

... اوست از سادات معروف کنر

همچو جد خویش حیدر وارث پیغمبر است[۴]

در این‌جا باید معلومات مختصری در باب سادات کنر به‌عرض برسانیم. در روزگار سید کنر دورافتاده‌ترین ولایت شرقی و مرزی افغانستان بوده زیرا هنوز سرزمین ماوراء آن به تصرف حکومت افغانستان نیامده بود و مردم آن سرزمین به دین مبین اسلام مشرف نشده بودند. یعنی آن سوی اسدآباد و کنر سرزمینی بود که کافرستان خوانده می‌شد و مردمانش برحسب رنگ جامه، کافران سیاهپوش و سفیدپوش خوانده می‌شدند. این سرزمین مورد تاخت و تاز جنگجویان تاریخ از جمله تیمور قرار گرفت. در گزارش فتوحات و لشکرکشی‌های تیمور شرف‌الدین یزدی در ظفرنامه و عبدالله هاتفی هروی در تمورنامه (تیمورنامه) از لشکرکشی، تیمور بر این سرزمین یاد کرده و آن را کنور نامیده است. می‌خواهیم به اطلاع محققان دانشمند برسانیم که اگر سید خود را به اسدآباد و کنر منتسب ساخته نه‌چنان است که کنر به یکی از ولایات معروف آن روزگار مانند هرات، بلخ، کابل، غزنی و قندهار نزدیک و یا تابع بوده باشد، بلکه دورافتاده‌ترین مرز شرقی افغانستان بوده است. و اما سادات کنر چه خصوصیتی داشته‌اند؟ سادات کنر را «پاچا» می‌گویند، که صورتی از پادشاه است و کاربرد این اسم تاکنون نیز رواج دارد و سادات کنر هنور معروفند. در تواریخ هم اشاره به سلطنت سادات کنر شده است. سید خود در کتاب تتمة البیان فی تاریخ الافغان می‌نویسد:

و من الطوایف الموجوده فی البلاد الافغانیة طائفة الشرفاء (اولاد علی ابن ابی‌طالب رضی‌الله عنه) و یلقبون فی تلک البلاد بالسید× و بعض من هذه الطائفة یسکن فی «پشنک» من نواحی قندهار و بعض منها یسکن فی ولایه«کنر»الواقعه قرب جلال آباد و لم یخل شرفاء کنر من الکبر و العظماء من عهد «بابرشاه»الی یومنا هذا × وللا فغانیین عموما مزید اعتقاد بهذه الطائفة و اما عاداتهم و اخلاقهم و ملابسهم فتماثل عادات الافغانیین و اخلاقهم و ملابسهم.[۵]

٢- در یکی از نامه‌های خویشاوند و دوست صمیمی سید جمال یعنی سید‌هادی به نکته‌های جالبی بر می‌خوریم:

سید‌هادی خط شکسته را خیلی خوش می‌نوشته است و گویا سید جمال‌الدین آن خط را به‌راحتی نمی‌خوانده است و به سید‌هادی نوشته است که واضح‌تر بنویس، سید‌هادی در جواب می‌نویسد: «از اول شکسته عادت شده تغییر آن متعسر است، بلکه ممکن نیست. شما هم به این شدت افغان نیستید، که این خط را نتوانید بخوانید...»

و در همان نامه می‌نویسد: «در اسدآباد همان لحن و لهجه مخصوص که می‌دانید داریم»[٦]

٣- اسماعیل جودت در نامه‌ای به سید می‌نویسد: (ان وقت العلاقة مع امارة الافغان قد آن) فنحن ان کنا اثبتنا لهم امکانکم الحصول علی هذه الغایة...فیها لمناسبات الشتی منها نسبکم الشریف و جنسیتکم و قوه جاه اقاربکم. این نامه در ٢٧ ابریل ۱٨٨۵ نوشته شده است که می‌گوید:

نوشته‌اید که وقت آن شده است که با امارت افغان ارتباط پیدا کنیم. ما برآنیم که شما خود به این هدف می‌توانید رسید نه دیگری. زیرا مناسبت‌های زیادی بین شما و آنان موجود است از آن جمله نسب شریف شما و جنسیت - ملیت - شما و نفوذ خویشاوندانتان.[٧]

۴- سید در گزارشی یاد از سفر هند می‌کند و می‌نویسد که چون به کراچی رسیدم دومین روزی بود که خبر کشته شدن کیوناری کنسول انگلیس در کابل به آنجا رسیده بود و من گرفتار ماندم تا آن‌که ایوب خان به تهران رفت و به‌خاطر انگلیسی‌ها از من آسوده شد.[٨]

۵- نیز چون دقیق در کتاب تتمة البیان فی تاریخ الافغان بنگریم از دقتی که سید در مسائل مردم‌شناسی و صحت تلفظ اصطلاحات محلی دارد در می‌یابیم که معلومات و نگاشته‌های او بیشتر و دقیق‌تر از حد یک نویسنده و محقق بیرونی می‌باشد و این کتاب که بیش از یک قرن از تألیف آن می‌گذرد و پس از آن کتب متعددی در همین موضوع تألیف شده است به‌خاطر دقت سید در مسایل این کشور هنوز از اهمیت و تازگی خاصی برخوردار است.

امکان مهاجرت خاندان سید را نیز نمی‌توان منتفی دانست که برخی از محققان معاصر به آن اعتبار داده‌اند. ما در این موارد به عرض می‌رسانیم که اگر چنین امکانی را مورد مطالعه قرار بدهیم در سده سیزدهم هجری قمری که بیشتر زندگانی سید در نیمه دوم این سده بوده است مهاجرت قشرها و طبقات مختلف افغانان به مناسبت‌های مختلف به ایران اتفاق افتاده است. بسیاری از شهزادگان و سرداران افغان از جمله شاه محمود، شاهزاده قیصر، شاهزاده فیروزالدین، ملک قاسم میرزا، شاهزاده محمدرضا، شاهزاده محمد محسن، شاهزاده محمد یوسف سدوزایی، شجاع‌الدوله قاتل شاه شجاع، سردار سلطان احمد خان سرکار، سرداران قندهار یعنی برادران امیر دوست‌محمد خان و بسیاری دیگر به ایران مهاجرت کرده و بسیاری از شاه تیول دریافته و گروهی در دربار قاجار می‌زیسته‌اند تا جایی که یکی از رجال عالی‌رتبه دولت قاجاری در نامه‌ای به فرخ خان امین‌الدوله، نوشته است که آن‌قدر سردار و شاهزاده افغان در تهران جمع شده‌اند که این‌جا یک افغانستان کوچک شده است.[۹]

این مهاجرت‌ها به سرداران و سیاست پیشگان محدود و منحصر نبوده است در همین عصر مرحوم ادیب پیشاوری را داریم که از پیشاور رخت سفر بربسته و در ایران نامی جاوید از خود بر جای نهاده است. حیدرقلی خان معروف به سردار کابلی پسر نایب نورمحمد خان را باید نام برد که از کابل رخت بربسته و رحل اقامت به کرمانشاهان افکنده و روزگاری دراز منزلش میعادگاه اهل دانش و فضل بوده، و معروف‌تر از آن است که نیازی به شرح و تفصیل داشته باشد. آخوند خراسانی که ابرمرد معروف زمان خویش است و از دیار خواجه عبدالله انصاری برخاسته است. سید ابوالحسن شاه قندهاری که از قندهار بیرون آمده در خراسان به دربار حشمت‌الدوله رسیده مقامات عالیه را به‌دست آورده مدتی وکیل دولت ایران در دربار هرات بوده و در مشهد نیز به تولیت آستان قدس رسیده است.[۱٠] اگر این مثال‌ها را گسترش دهیم سخن به درازا کشیده خواهد شد و ما از مقصد اصلی بدور خواهیم ماند.

دانشمند شهیر و بزرگ افغان زنده یاد استاد عبدالحی حبیبی کتابی در اواخر عمر خویش در موضوع نسب و زادگاه سید نگاشته و مسئله مهاجرت سید را مورد پژوهش و شرح و بسط قرار داده است که موجود است و اهل تحقیق می‌توانند به آن مراجعه نمایند اما آنچه مرحوم استاد در این کتاب به صفت یک نکته جدید اشاره کرده‌اند این است که مسکن اصلی خاندان سید در «شیرگر» کنر است. استاد حبیبی بسیاری از مقابر سادات آن‌جا را در این کتاب به تفصیل یاد کرده است و می‌نویسد که سید اسم شیرگر را به اسدآباد ترجمه کرده و خود را به آن منتسب نموده است.[۱۱]

دو تن از مورخان دانشور افغان یعنی مرحوم میر غلام‌محمد خان غبار و مرحوم محمدصدیق فرهنگ هنگامی که به موضوع ظهور سید در افغانستان اشاره می‌کنند می‌نویسند که این شخص در کابل با نام و شهرت سید رومی ظهور کرد. اینان از گزارش خبرچینان انگلیسی نیز در این مورد یاد می‌کنند. مرحوم فرهنگ اظهار آرزومندی می‌کند که یک روز اسرار واقعیات زندگانی سید جدا از تعصبات ملی‌گرایی و با تکیه بر مدارک علمی و مستند روشن گردد. یکی از شاهدان حضور سید رومی در افغانستان دانشمند، شاعر و خوشنویس معروف غلام‌محمد خان معروف به طرزی افغان پدر محمود طرزی است که هم سید را به‌نام سید رومی در کابل دیده است و هم به‌نام سید افغانی در پایتخت عثمانی.

محمود طرزی که ما او را پدر مطبوعات افغانستان می‌شناسیم و روزگاری مدیر مجله سراج‌الاخبار بوده است دو مقاله بسیار مفصل در مورد زندگانی سید در آن مجله انتشار داده است. نخست ترجمه زندگی‌نامه سید از روی مجله «الهلال» مصر که آن را شخصی به‌نام سلطان‌محمد کابلی مدرس مشن‌های اسکول (دبیرستان سفارت) واقع در فرخ‌آباد پوچی (اترپرادش هند) ترجمه کرده است. این مقاله در شماره سوم سال ششم سراج‌الاخبار (٢٢ سنبله ۱٢۹۵) چاپ شده است. مقاله دیگر شنیدنی‌ها و دیدنی‌ها محمود طرزی از سید و در باب سید است که در شماره پنجم سال ششم (٢۱ میزان ۱٢۹۵) چاپ شده است. در همین مقاله محمود طرزی یکی از اشعار پدر خویش طرزی افغان را با مطلع:

    نســیـم صـبـح در گلـشــن وزید از جـانـب صـحـرا
    عبـیـرآمـیـز و عـنـبـربـیـز و روح‌انـگـیـز و جـان افــزا

چاپ کرده است که در مدح سید است و در چند بیت آخر قصیده می‌گوید:

    «جمال‌الـدین» نام‌آور، سـخن فهـم و سـخن پرور
    خـردمـنـد هنـرگســتر، فـلک قـدر مـلک ســیـمـا

    تویـی عالم تویی عامـل، تویی عارف تویی کامـل
    تویـی فاضـل تویـی باذل، تویـی عاقل تویـی دانـا

    فصـاحت را تو ســحبانی، بلاغـت را تو حســانی
    عـرب را شـــیـره جـانــی، عـجــم را دیـده بـیـنــا

    تـویـی کشــف نکـو کاری، تویـی برهـان دینـداری
    تویی فرهنـگ هشـیاری، تویی قامـوس اســتغنا

    نه ماه روم و شامستی، که خورشید تمامستی
    قبـول خـاص و عامســتـی، بجا بلقـا و جـابلســا

    تـرا «طـرزی» ثـنــا گـویـد، هـزاران مـرحـبـا گـویـد
    به‌صـدق دل دعـا گویـد، چه در ســرا چه درضـرا

محمود طرزی در بخش دیگر مقاله سراج‌الاخبار می‌نویسد:

شنیدنی‌های من عبارت از بعضی فقراتی‌ست که در حق حضرت علامه از زبان والد بزرگوار مرحومم حضرت طرزی صاحب و استاد مرحومم ملامحمد اکرم و برادر بزرگوارم خازن الکتب صاحب شنیده بودم. می‌فرمودند که: در زمان سلطنت اعلیحضرت امیر محمداعظم خان مرحوم یکی از اجله علمای روم از راه کراچی اول به قندهار و باز به کابل آمده بود که در علوم نقلیه و عقلیه صاحب ید طولی و در حکمت و فلسفه بی‌همتا بود. زی و قیافتش به زی و قیافت علمای روم بود... اعلیحضرت امیر محمداعظم خان نیز گرویده فضل و کمالات علامه گردیده مقامش را خیلی محترم می‌داشت. بعد از انقراض حکومت امیر محمداعظم خان و استقرار حکومت امیر شیرعلی خان، از کابل به راه پیشاور عازم دیار هندوستان گردید.

محمود طرزی می‌افزاید: «علاوه معلومات شنیدگی، در حق علامه سید جمال‌الدین همین بود که از زبان والد مرحوم بزرگوار خود در کابل پیش از سنه ۱٣٠٠ شنیده و حفظ کرده‌ام. در این‌قدر معلومات، با معلوماتی که در ترجمه احوال سید ذکر شده چندان اختلافی نیست. اما چیزی که شایان دقت و جالب نظر اهمیت است این است، که جناب علامه مرحوم، در افغانستان سید جمال‌الدین رومی بوده، در بلاد روم سید جمال‌الدین افغانی بوده است...»

محمود طرزی بعد از نقل عباراتی دیگر و قصیده‌ای از پدرش طرزی افغان در جایی دیگری از این مقاله می‌نویسد:

معلومات قسم شنیدنی ما همین‌قدر بود که عرض شد... حالا بیاییم بر معلومات قسم دیدنی خویش، که اهمیت و موقعیت آن خیلی افزون‌تر است و آن عبارت از ملاقات و صحبت و استفاده و استفاضه‌ای است که مدت شش هفت ماه، یک عمر بسیار با فیض را، در استانبول به‌حضور آن بحر ذخار علم و عرفان به‌سر آورده‌ام.

غالباًً سنه ۱٣۱۴ هجری بود... در شام سکونت داشتیم. حضرت پدر به تحقیقات ابتدا کردند: علامه، همان علامه بود که در افغانستان دیده شده بود. این را هم دانستند که تذکار ماضی مصلحتاً لزومی ندارد. از آن رو این فرزند احقر خودشان را، با تنبیهات و سفارشات لازمه، و نصایح و وصایای واجبه، به‌همراه یک مکتوب بسیار ادیبانه و حکیمانه محض به نیت استفاده از فیوضات علمی آن حکیم فرزانه به‌سوی استانبول از شام اعزام فرمودند. مدت هفت ماه در مسافرخانه «عقارات همایونی» در محله بشکتاش اقامت نمودم. علی‌الاکثر هر روزه، در محفل عرفان منزل حضرت سید که در «نشان طاش» نام موقع قرب اقامتگاه بود، اثبات وجود می‌نمودم.

در این مقاله، محمود طرزی از کیفیت محضر سید، داستان میرزا رضای کرمانی و بیماری و تداوی او، داستان گرفتاری‌های سید پس از رفتن میرزا رضا به ایران و قتل ناصرالدین شاه، بیماری سید و جراحی‌های مکرر او و سرانجام وفاتش، به تفصیل دیدنی‌های خویش را بیان می‌کند. ما در این‌جا از این مقاله تنها یک فرمایش سید که محمود طرزی به گوش خود شنیده است نقل می‌کنیم: روزی بود که بسیاری از ارباب دانش، در دالان بزرگ خانه اقامتگاه سید جمع بودند. در آن‌روز، جناب علامه، یک قدری آتشین مزاج بود. شخصی از حاضرین از بعضی اختلافاتی که ارباب جراید و نامه‌نگاران، در باب که و کجایی بودن علامه در میان آورده بودند، باب مباحثه را باز نمود. براستی که از باز شدن این بحث بدل مسرور شدم، که شاید جناب علامه، یک چیزی بگویند، تا این شبهه که دل مرا نیز همیشه در خلجان می‌داشت، رفع و زایل شود. اما هزار افسوس که این آرزویم به رایگان رفت، زیرا از زبان مبارک جناب علامه، این‌چنین یک سخنی نشنیدم که رفع اختلاف و شبهه نماید. نی! بلکه مسئله را سراسر در اغلاق و اشکال انداخت! چون‌که فرمودند: «خوبست! افغانی مرا افغانی نگوید، ایرانی مرا ایرانی نداند، ترکی مرا ترکی، اروپایی مرا اروپایی نشناسد، اما کدام ملت پدر سوخته در دنیا خواهد بود. که جرأت کرده بگوید: جمال‌الدین از نسل آدم و حوا نیست؟[۱٢]

این سید حسینی که خود به طوع و رغبت شهرت افغانی را در مجله عروة‌الوثقی در حلقه‌های علمی و اجتماعی مصروعثمانی، در محافل علمی و سازمان‌های مطبوعاتی و فرهنگی اروپا و هندوستان برگزیده است، چه از محله سیدان اسدآباد همدان باشند و چه از سادات کنر هیچ فرقی نمی‌کند زیرا این هر دو حاشیه‌های دو سوی یک سرزمین اند که مرکز هردو خراسان است. پس این بیم نمی‌بایست وجود می‌داشت که اگر سید از کنر یا همدان بوده باشد یکی از این مردمان او را باید جزو اتباع بیگانه به حساب آورند. اگر از کنر چند کیلومتر به شمال فرا رویم به یمگان آرامگاه ناصرخسرو علوی، و اگر کمتر از آن فاصله به‌سوی جنوب غرب فرود آییم به سرزمین پرافتخار و باستانی غزنه می‌رسیم که هزاران گوهر گرانبها در سینه آن نهفته است. نیز زبان پشتو و فرهنگ باستانی آن‌که گنجینه‌ای از لغات کهن پهلوی و پارسی باستان و اوستایی را در آن به فراوانی می‌توانیم یافت هیچ غرابتی با دیگر فرهنگ‌ها و زبان‌های منطقه ندارد. داستان آریانا، ایران، خراسان و افغانستان همان داستان اوزوم، انگور، و عنب مولوی است. امروز که دنیای غیرمسلمان چنین فاصله‌ها را از میان مردمان خویشتن، بر می‌دارد و سخت می‌کوشد بر مشترکات و پیوندها افزوده مفترقات و فواصل را از میان براندازد، حیفست که مسلمانان خویشتن ستیزی و خویشاوند گریزی کنند.

برای آن‌که به یاد تقریب پیشین و تبعید امروز اندکی حسرت بخوریم این نگارنده به یک اتفاق بسیار جزئی ولی سخت پرمعنی که دو قرن پیش از امروز رخ داده است اشاره می‌کنم. تو این را فسون فسانه مدان: در آن روزگار که هنوز پای استعمار به این سرزمین نرسیده و دست نیرنگ یغماگران خوان فرهنگ این ناحیه را نیاشفته بود. در ۱٨٠٨ میلادی که نخستین سفیر پرآوازه امپراتوری بریتانیا یعنی، مونت استوارت الفنستون برای هموار کردن راه مقاصد سیاسی بعدی از دهلی عازم دربار شاه شجاع بود. چون به بهاولپور رسید، خان بهاولپور از او و هیئت همراهش استقبال شایانی به‌عمل آورد، که با حق‌شناسی و اعجاب در گزارش خویش از آن یاد کرده است. هنگام وداع سخن دلنشینی گفت. خان بهاولپور به الفنستون و همراهانش گفت: «من نخستین رعیت خراسانی هستم که شما با او ملاقات کردید. امیدوارم هرچه بیشتر بروید با اشخاص بهتری دیدار کنید». این «نخستین رعیت خراسانی» یعنی بهاولخان و شهر بهاولپور صدها کیلومتر در جنوب غرب کنر و خیلی دورتر از مناطق افغان نشین واقع است. و او در آن روزگار خود را نخستین رعیت خراسانی خواند که در مرز می‌زیست. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل![۱٣]

یک نکته دیگر که باید مورد توجه پژوهشگران دانشور ایرانی قرار گیرد، چگونگی صورت صحیح کاربرد اصطلاح افغان و افغانی است. باید توجه داشت که اگر مراد قوم و نژاد و ملیت باشد باید کلمه افغان را بکار برد. هیچ فرد افغان نمی‌گوید که من افغانی هستم بلکه می‌گوید که من افغان هستم. احمدشاه ابدالی افغان بود آزادخان افغان بود. محمود طرزی افغان بود. افغانی نام واحد پول افغانستان است و نیز نسبتی است چنان‌که بگوییم جامه افغانی و ورزش‌های افغانی و جز آن‌ها. سید جمال‌الدین خود در یادداشتهایش در چند جا طرزی را افغان می‌نویسد، نه افغانی.

ببینیم امروز که شهرت خود برگزیده افغانی را بعضی از دنبال نام سید جمال‌الدین بردارند نتیجه چه خواهد بود بسیار آشکار است: چون بر صفحات اسناد و کتب، دائرةالمعارف‌ها، بیوگرافی‌ها، گزارش‌های مطبوعاتی، آرشیوها، کاتالوگ‌های اسناد، و نمایه‌ها به زبان‌های لاتین عربی، هندی و جز آن مراجعه گردد به سید جمال‌الدین مشهور به افغانی در ذیل AFGHANIو الافغانی بر می‌خوریم، یک عنوان دیگر هم در مطبوعات ایران می‌بینیم که سید جمال‌الدین اسدآبادی است. و این در واقع تفکیک دو شخصیت است: یکی سید جمال‌الدین افغانی حسینی اسدآبادی معروف در دنیا و مورد آشنایی همه و دیگری سید جمال‌الدین اسدآبادی که به‌تدریج پژوهشگران جوان ایران چنان خواهند پنداشت که این شخص اخیر کسی غیر از شخصیت اولی است. در حالی‌که همین امروز در ایران نویسندگان و دانشورانی هستند صاحب آثار متعدد که برای خود تخلص افغانی را برگزیده‌اند و غالباًً هیچ نسبت نژادی و قومی با مصداق این کلمه ندارند. پس به مصلحت همه خواهد بود تا اسم و نسب و شهرت سید به همان‌گونه که خود در العروةالوثقی، در تتمه البیان فی تاریخ الافغان در نیچریه و در بسیاری از اسناد موجود دیگر، نگاشته است بی‌هیچ هراس و بیمی آورده شود که سید به فرموده خودش از هر دیاری که باشد، یک شخصیت اسلامی و جهانی است.[۱۴]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- نامه سید‌هادی به سید، نامه میرزا محمدشریف به سید، نامه میرزا لطف‌الله به سید (مجموعه اسناد و مدارک چاپ نشده درباره سیدجمال‌الدین مشهور به افغانی)، به کوشش اصغر مهدوی - ایرج افشار، تهران، ۱٣۴٢ ش، تصایر ۴٧-۵٠.
[٢]- برگ‌های مختلف دفتر یادداشت سید، که تصاویرآن‌ها را جناب استاد ایرج افشار در مجموعه اسناد و مدارک آورده‌اند.
[٣]- نامه سید‌هادی به سید.
[۴]- این بیت را جناب استاد ایرج افشار از قول مرحوم استاد مینوی در مجموعه اسناد و مدارک ص ۱۵۴ نقل کرده‌اند.
[۵]- سید جمال الدین الافغانی، تتمه البیان فی تاریخ الافغان، قاهره ق، صص ۱٧٠-۱٧۱.
[٦]- نامه سید‌هادی به سید، تصویر ۵۱ مجموعه اسناد و مدارک.
[٧]- نامه اسماعیل جودت به سید، تصویر ۱٢٨ مجموعه اسناد و مدارک.
[٨]- نامه سید به یکی از بزرگان عثمانی تصویر، ٣٧ مجموعه اسناد و مدارک.
[۹]- این معلومات را می‌توان در اسناد و مدارک دوران قاجار از جمله اسناد مأموریت فرخ خان امین‌الدوله که به کوشش آقای کریم اصفهانیان چاپ و منتشر شده است نگریست.
[۱٠]- برای آخوند خراسانی و سردار کابلی زندگی‌نامه‌های مستقلی چاپ و منتشر شده است. ادیب پیشاوری نیز در منابع مختلف دارای بیوگرافی‌هاست. زندگی‌نامه سید ابوالحسن شاه قندهاری در مقدمه گزارش سفارشات کابل به کوشش نگارنده این مقاله چاپ شده است.
[۱۱]- پوهاند عبدالحی حبیبی، نسب و زادگاه سید جمال‌الدین، کابل ۱٣۵۵ هـ.
[۱٢]- میر غلام‌محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، کابل ۱٣۴۵ ش، میر محمدصدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، مشهد ۱٣٧٢ ش.
[۱٣]- سراج‌الاخبار، کابل شماره سوم سال ششم (٢٢ سنبله ۱٢۹۵)، شماره پنجم سال ششم (٢۱ میزان ۱٢۹۵)، نیز روان فرهادی، مقالات محمود طرزی در سراج‌الاخبار الافغانیه، کابل ۱٣۵۵ ش، صص ۴٣۴-۴۵٨.
[۱۴]- مونت استوارت الفنستون، گزارش سلطنت کابل، ترجمه نگارنده این مقاله، زیرچاپ( مکرر چاپ شده است)



[] جُستارهای وابسته








[] سرچشمه‌ها

فکرت، محمدآصف؛ سید جمال‌الدین اسدآبادی و نهضت بیداری اسلامی (مجموعه مقالات) - ۱٣٧۵ خورشیدی، تهران: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی. برگرفته از: آن روزها