فهرست مندرجاتاسناد دوران جهاد
دیدار عبدالعلی مزاری با جلالالدین حقانی
- گزارش هفتهنامه وحدت
- متن سخنان عبدالعلی مزاری
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[قبل] [بعد]
مطالبی که در این جا ارائه میشود، آگاهی از ديدگاههای مختلف دربارۀ حوادث افغانستان است. مسئوليت این ديدگاهها به عهده نويسندۀ يا نويسندگان آن است و نشر اين ديدگاهها در دانشنامه به منزله تایید نظرات ارائه شده در آنها نیست و فقط ارائۀ اطلاعات برای بررسی تاریخ معاصر افغانستان است.
[↑] گزارش هفتهنامه وحدت
مولوی جلالالدین حقانی از فرماندهان عالیرتبه جهادی و یكی از شخصیتهای برجستۀ حزب اسلامی یونس خالص، قبل از ظهر روز پنجشنبه ٢١ حوت ١٣٧٢ با حضور در اقامتگاه استاد عبدالعلی مزاری دبیركل حزب وحدت اسلامی افغانستان با وی دیدار و پیرامون حل اصولی بحران جاری كشور و پایان دادن به جنگهای ٢٠ ماهه كابل گفتگو نمودند.
در این گفتگوها طرح پیشنهادی شورای اصلاحی كه آقای حقانی آن را رهبری میكند، به استحضار دبیركل حزب وحدت اسلامی رسیده و از وی خواسته شد كه برای تطبیق این طرح با شورای اصلاحی همكاری نمایند. آقای حقانی همچنین تأكید كرد كه بدون پشتیبانی و تشریك مساعی حزب وحدت اسلامی هیچ طرحی قابل تطبیق نبوده و مشكل افغانستان حل نخواهد گردید. در طرح آقای حقانی و همكارانش تشكیل یك شورای بزرگ، متشكل از دوصد نفر از كسانی كه شورای اصلاحی معرفی میكند، ده، ده نفر از هر یك از احزاب جهادی و جمعی از بروكراتهای مقیم غرب، خلع سلاح عمومی در سطح شهر كابل، جمعآوری سلاحهای ثقیله و انتقال آنها به خارج از شهر كابل، واگذاری امنیت شهر به قوماندانان جهادی كابل و در نهایت تشكیل یك دولت بیطرف توسط یكی از رهبران جهادی كه در جنگهای فعلی شركت نداشتهاند پیشبینی شده است.
بهدنبال اظهارات آقای حقانی، دبیركل حزب وحدت اسلامی از تلاشهای بیوقفهی وی و همكارانش در جهت استقرار صلح و ثبات سیاسی در كشور با بیان مواضع اصولی و واقعبینانه حزب وحدت اسلامی پرداختند و اصول طرح پیشنهادی وی را مورد ارزیابی قرار دادند.
استاد مزاری با تأكید بر این مطلب كه باید واقعیت جامعه افغانستان را در نظر گرفته و بر اساس آن فرمولهای مناسب برای حل بحران جاری كشور جستجو [گردد]، طرح پیشنهادی آقای حقانی را غیر قابل تطبیق با شرایط كنونی افغانستان دانست. در این دیدار و گفتگو كه از سوی رهبری حزب وحدت اسلامی با صراحت و قاطعیت نیز همراه بود، نكات ذیل مورد تأكید دبیركل حزب وحدت اسلامی قرار گرفت:
- ١- جنبش ملی اسلامی یك واقعیت نیرومند در جامعه افغانستان بوده و از بخشی عظیمی از مردم ساكن در كشور نمایندگی میكند. هر طرحی كه در زمینهی حذف جنبش از روند مذاكره و تصمیمگیریهای اساسی كه مربوط به آینده كشور باشد، منجر به شكست خواهد گردید.
٢- تركیب شورای مورد نظر در طرح پیشنهادی آقای حقانی غیر عادلانه بوده و معیارهای لازم و ضروری در آن از نظر انداخته شده، اگر چنانچه میخواهند برای سرنوشت آیندهی كشور تصمیم بگیرند، باید از كلیه مردم افغانستان و به تناسب جمعیت و میزان حضورشان در صحنههای سیاسی و نظامی نمایندگی نمایند.
٣- تا وقتی كه یك حكومت عادلانهی مردمی به شمول همهی ملیتهای افغانستان تشكیل نگردیده است و اردوی ملی از كلیه قوتهای مربوط به احزاب سیاسی سازمان نیافته است هیچ كس حاضر نخواهد شد سلاح خود را بر زمین گذاشته و سرنوشت را بهدست تقدیر بسپارد.
٤- شهر كابل متعلق به همهی مردم افغانستان بوده و كلیه آحاد این سرزمین خود را متعلق به این شهر كه مركز سیاسی و ثقافتی افغانستان است، میدانند، انحصار قیمومیت و ادارهی این، تنها مركز سیاست و ثقافت كشور بهدست قوماندانانی كه اكثریت اینها نیز از كابل نیست، جز تشدید دور بینظمیها، كشتار جمعی، غارت و چپاول، حاصلی نخواهد داشت.
۵- آنهایی كه بهزعم آقای حقانی بیطرف بوده و شایستگی رهبری حكومت موقت را دارند، نه تنها بیطرف نبودهاند، كه در طول جنگهای بیست ماهه بهگونهای سهم گرفته و در جنگ اخیر نیز از فتوای آقای ربانی حمایت كرده و علیه شورای هماهنگی فتوا دادند و اگر نتوانستند در مقابل جناحهای مقابل جبههای باز كنند، نه بهخاطر بیطرفی، كه بهعلت ضعف و ناتوانیشان بوده است.[۱]
[↑] متن سخنان عبدالعلی مزاری
یک هیأت صلح به ریاست مولوی جلالالدین حقانی - در ٢١ حوت ١٣٧٢ خورشیدی - با عبدالعلی مزاری دیدار کرد. هدف از تلاشهای این هیأت آن بود تا جنگهای پس از یازدهم جدی را که میان شورای هماهنگی و دولت آقای ربانی جریان داشت، خاموش سازد. در این صحبت نکتههایی مطرح میشود که میتواند گوشهای از حقایق و دیدگاههای رهبر حزب وحدت در غرب کابل را نیز بازتاب دهد.
من بسیار خوشوقتم که شما و باقی برادران را دیدار کردم. متأسفانه در دوران جهاد وضع طوری بود که امکان اینکه همدیگر را ببینیم، وجود نداشت. من اکثراً در داخل بودم. بعد از آنکه انقلاب پیروز شد، آرزو داشتم که ببینیم، اما متأسفانه در ظرف بیست ماه، بیستوپنج جنگ در افغانستان تحقق پیدا کرد که تقریباً دوازده جنگ آن در کابل بود و اکثریت قاطع آنهم در همین نقطهای بود که شما میبینید. فعلاً شاید صلاح نباشد، اگر در آینده فرصت شد که بروید دهمزنگ و سیلو و سایر جاها را ببینید، خواهید دید که چهقدر خرابی بهوجود آمده است. وقتی هم که شنیدیم شما برای خیرخواهی و ایجاد صلح آمدهاید، خوشحال شدیم.
ما از دیر زمان موضع خود را اعلام کردهایم که در افغانستان جنگ راه حل قضایا نیست. همانطوری که شما فرمودید ما به این مسأله قناعت داریم که جهاد افغانستان برای افغانها افتخار و عزت داشت و برای سایر مسلمانها غرور ایجاد کرده بود. یعنی مسلمانهای دنیا از این مسأله احساس غرور میکردند که مردم افغانستان در مقابل اتحاد جماهیر شوروی با دست خالی قیام کرده، اتحادی را متلاشی ساخته و حکومتی را از بین برده است که نصف بودجهی دنیا برای جلوگیری از پیشروی آن مصرف میشد. تمام مسلمانان امید پیدا کرده بودند که اگر در افغانستان حکومت اسلامی قایم و پابرجا شود، ما هم آزاد میشویم. ولی من این را باور دارم که امروز بعد از بیست ماه حکومت بهنام مجاهدین در افغانستان، امید همهی دنیا نقش بر آب شده است و امروز فکر نمیکنم هیچ کشور و هیچ مردم مسلمانی احساس کنند که انقلاب اسلامی یک چیز خوبی است. یعنی همه فکر میکنند که ما چرا خانهی خود را خراب کنیم و ما چرا خود را آواره کنیم. این یک واقعیت است. مسلماً کفار و استکبار از این مسأله خوش شدند و مسلمانان دق شدند. مجاهدین هم مأیوس شدند.
یک نکتهی دیگر را هم که یادآوری کنم، این است که این اولین ابرقدرت نبوده که از مردم افغانستان شکست خورده باشد. آن روزی که انگلستان را مردم افغانستان شکست داد، من معتقدم که یک ابرقدرت در دنیا وجود داشت، همان یک ابرقدرت را هم مردم افغانسان شکست داد. یعنی از اینجا که شکست خورد، همانطوری که شکست خورد رفت تا انگلستان. ولی متأسفانه همانروز هم ما نتوانستیم که یک حکومت عادلانه برقرار کنیم. دنیا و حتی خود مردم ما به این باور بودند که ما در میدان نظامی خوب جنگ میکنیم، ولی در میدان سیاست شکست میخوریم. چهارده سال جهاد ما هم جهاد سربلند و عزتآفرین بود، اما متأسفانه در این بیست ماه باز این مسأله را اثبات کردیم که ما نمیتوانیم حکومت کنیم و این برای ما باعث خجالتی و سرشکستگی است. علیاحمد پوپل همینجا هست. آدمی است که در زمان ظاهرخان وزیر بوده، فعلاً با ما همسایه است. او پیرمرد و آدم باسوادی است. میگفت: حالا برای من امکان رفتن امریکا و اروپا آماده است و اگر بروم پناهندگی هم میدهند، ولی غرورم اجازه نمیدهد و آبرو ندارم. در دوران مارکسیستها اگر میرفتم باز جا داشت، حالا چه گفته بروم؟
این وضعیت متأسفانه پیش آمد. حالا ما از این گامی که شما برای آتشبس و ایجاد صلح بر میدارید، با هر چه در توان داشته باشیم، حمایت میکنیم و در خدمت شما هستیم، چون خود ما معتقدیم که جنگ راه حل نیست. طرحتان را هم میگیریم. ما اینجا شورا داریم. روی آن بحث میکنیم. بعد نتیجه و نظر خود را اعلام میداریم. منتها مولوی صاحب اینجا مسألهی افراط و تفریط مطرح است. درست است که حالا حکمتیار با من دوست است و من انکار هم نمیکنم که حکمتیار دوست من است و هر کس هم با او مخالف باشد، من حکمتیار را دوست خود میدانم. ولی شما باور کنید که عامل این بدبختیها آقای ربانی است. این را آدم نباید چشمپوشی کند. آقای ربانی آدمی است که بهحساب یک رییس جمهور که رهبر ملت است، هیچ، که بهحساب یک رییس تنظیم هم عمل نمیکند. آقای ربانی سال اول که با آقای حکمتیار جنگ کرد، در سطح بینالمللی رفت و مصاحبه کرد که آقای حکمتیار یاغیست، طاغیست، باغیست و در سطح بینالمللی باید محاکمه شود. یک هفته طول نکشید که باز نشستند و «برادر حکمتیار» گفتند. این را من از زبان خودش در رادیو شنیدم که «برادر حکمتیار» گفت. با جنرال دوستم همه مخالف بودند، وقتی حضرت به مزار رفت، از رهبران جهادی هیچکس موافق نبود. من مخالف نبودم و نمیگویم که من آن روز مخالف بودم و آقای ربانی موافق بود. نه، من موافق بودم. ولی آقای ربانی مسابقه گذاشت. مزار رفت و دوستم را تقدیر کرد و قهرمان و مجاهد گفت. وقتی که ازبکستان رفت، در راه برگشت خود، نزد دوستم رفت و او را پسر خواند. وقتی ترکیه میرفت، جنرال دوستم را آورد در جای خود نشانید. مولوی نبی که معاونش بود، از اینجا قهر کرد و رفت. آقای ربانی، دوستم را که آورده بود، برای خدا نیاورده بود. او را آورده بود که با حکمتیار بجنگد. جنرال دوستم خودش نزد من آمد. من دیدم که وضع خراب است و امکان دارد که یک جنگ خانمانسوز دیگر شروع شود. من جنرال دوستم را گفتم که تو قهرمان جنگ هستی و نیرو و قدرت خود را هم با جنگ بهدست آوردهای. بیا برای صلح هم یک قهرمانی کن. من گفتم که شما نمیتوانید یک دیگر را در افغانستان حذف کنید. در دنیا اگر نگاه کنیم، اقوام مختلف، مذاهب مختلف، و احزاب مختلف را پیدا میکنیم. اما مملکتهایشان هیچ خرابی ندارد و تمام این اقوام مختلف با یک هدف مملکتشان را اداره میکنند. مذاهب مختلف با یک روش مملکتشان را اداره میکنند. احزاب مختلف برای ترقی مملکت خود کار میکنند. حالا چرا همهی اینها در افغانستان فاجعه شده است؟ ازبک میآید و میایستد که من پشتون را نمیخواهم. پشتون میآید که من ازبک را نمیخواهم. پشتون میآید که من هزاره را نمیخواهم. اینجا جنگ، جنگ تنظیمی بود، ولی آن را کشاندند به مسألهی ملی. اگر من در کنار حکمتیار نمیرفتم و حکمتیار به من دست نمیداد، یک افغان در منطقهی هزاره آمده نمیتوانست و یک هزاره در منطقهی افغان رفته نمیتوانست. این در افغانستان فاجعه بود. تا همین روزی که دوستم در کنار حکمتیار ننشسته، یک افغان در منطقهی ازبک و یک ازبک در منطقهی افغان رفته نمیتوانست. برای چه ملیتها را بهخاطر چند فرد قربانی میکردند؟ برای دوستم گفتم که این انقلاب مال همهی مردم افغانستان است، مال همهی اقوام است، مال همهی احزاب است، بیایید یکدیگر را تحمل کنیم. ما اگر مسعود را نپذیریم و مسعود آقای حکمتیار را نپذیرد، مشکل افغانستان حل نمیشود. دوستم در همینجا دست خود را روی پیشانی خود گرفت و بعد از فکر کردن گفت: قبول میکنم. گفتم از روزی که از جلالآباد هیأت آمده، بین ما و شورای نظار آتشبس شده است. در جنگ دوازده روزه ما از غیرنظامی یک هزار نفر زخمی داشتیم. اما در زمان صلح تا حالا که تو (جنرال دوستم) آمدهای، ما چهار هزار نفر زخمی داریم. از این جمله ده نفر هم نظامی نیست. همه مردم غیرنظامی اند. حالا که تو قهرمان صلح میشوی من تو را میپذیرم که بهعنوان نیروی حایل بیایی و در بین نیروهای ما جابهجا شوی. با آقای حکمتیار هم بنشین، من نظارت میکنم. دیگر جنگ نکن و از اینجا برگ صلح را گرفته به ترکستان برو. این را من به گردن آقای دوستم گذاشتم. او را با آقای حکمتیار هم نشاندم. بنا بود که آقای دوستم مسعود و ربانی را متقاعد کند که با آقای سیاف یکجا بنشینند. این را آقای ربانی قبول نکرد. در همینجا او هفت فیر استنگر را برد و در اطراف میدانهوایی جابهجا کرد تا طیارهی دوستم را بهنام آقای سیاف بزند. راپور آن را هم به دوستم داد که در اینجا بهخاطر تو استنگر جابهجا کردهاند. این را گفت تا دوستم زودتر برود و نشست نشود! دوستم هم ساعت یکونیم بجه بیخبر کابل را ترک کرد و رفت. آقای سیاف هم به دوستانش گفته بود که من به آقای ربانی گفتم که این دوستم دانگی نیست که تو برداری. این دانگ را تو میآوری، اما حزب وحدت و حزب اسلامی آن را بر علیه خودت استفاده میکنند. این را تو آورده بودی برای جنگ آقای حکمتیار، اما علیه تو استفاده شد!
این کارها بهصلاح مملکت نیست. با این وضع رقتباری که پیش آمده است، ننگ نیست که آقای ربانی بیاید علیه مردمش فتوای جهاد صادر کند؟ آنهم علیه چه کسی؟ علیه کسی که تو رفتی قهرمان گفتی. کسی که تو رفتی مجاهد بزرگ گفتی. کسی که تو رفته آوردی و کفیلت جور کردی! بعد هم فعلاً حد اقل یک صد نفر آخوند در جنبش است؛ یک هزار، دو هزار مجاهد در آنجاست. امروز خوب است یا بد است، همهی مردم شمال جمع شده و میگویند که ما در جنبش ملی - اسلامی هستیم. آیا این فتوا علیه مردمش نیست؟
حضرت امیر علیهالسلام میگوید که با یک شخص تا آن حد دشمنی کن راه دوستی برایت باز باشد و اگر دوستی میکنی تا آن حد پیش برو که یک روز اگر دشمنی شد، پشیمان نباشی. آقای ربانی یک لنگه ایستاده است و رادیویش از صبح تا شب فتوای جهاد میدهد! چه فتوای جهاد؟ حالا من در فقه اهل تسنن زیاد مسلط نیستم. یعنی بلد هستم، ولی زیاد مسلط نیستم. اما در شیعه اگر یک عالم که مرجع است، فتوای جهاد بدهد، زن و مرد موظف هستند که برای اجرای آن بروند. در قضیهی فلسطین، یک وقتی آوازه شد که آقای حکیم از نجف علیه اسرائیل فتوای جهاد میدهد. ریشسفیدان و علمای بزرگ نزد او رفتند و گفتند که اگر تو این فتوا را بدهی، تکلیف مردم چه میشود؟ آقای حکیم گفت که من فتوای جهاد نمیدهم. بلی، دفاع کنید و فلسطین را کمک کنید. اما اگر حکم جهاد بدهم، این برای مسلمانان مشکل خلق میکند.
آخر، این برای اسلام یک عزت و آبرو است که وقتی آمدند علیه روسها فتوای جهاد دادند و پانزده جمهوری را با اتومش شکست دادند. این برای جهان اسلام عزت بود. اما آدمی که رییس جمهور است و آنهم از فاکولتهی حقوق خارج شده است، بیاید علیه مردمش فتوای جهاد بدهد، این در کجا و با کدام منطق جور میآید؟ حالا هم اصرار میکند که من آتشبس را در کنفرانس اسلامی قبول دارم، ولی علیه دوستم هستم! آخر این امکان ندارد و نمیشود. این منطقی نیست. معقول نیست. اگر کسی برای عزت و آبروی افغانستان فکر میکند، باید این مسایل را متوجه باشد. شما بخواهید یا نخواهید، حالا شورای هماهنگی بهوجود آمده و آقای حکمتیار با دوستم یکجا شده، نیروهایشان یکجا میجنگند. پس آقای ربانی نمیخواهد که این آتشبس صورت گیرد و جنگ متوقف شود. من این را برای شما میگویم که دلتان برای مملکت میسوزد. به سیاف هم پیغام دادم که بالفرض اگر شما آمدید و دوستم را از کابل کشیدید، آیا مشکل حل میشود؟ هشتاد درصد منابع طبیعی افغانستان در شمال است و امروز دوستم در آنجا مسلط است و سمت شمال در دستش است. مردمش هم پشت سرش ایستادهاند. عالمش هم پشتسرش است، ریشسفیدش هم پشتسرش است؛ چرا مسألهی افغانستان را پیچیده میکنید؟ چرا خراب میکنید؟
این مسأله آنقدر حجم ندارد که آقای ربانی ایجاد کرده است. حالا بههر صورت، باید همگام با مردم حرکت کند، تمامیت ارضی و وحدت ملی را در نظر گیرد. ما امروز اگر در این مملکت هیچ کاری نکرده باشیم، تنها کار ما این است که فاجعهای که در افغانستان پیش آمده بود و دشمنی هزاره و پشتون بود دشمنی ازبک و پشتون بود، ما این را رفع کردیم. من این خدمت را در اینجا کردهام که امروز ازبک پشتون را دشمن نمیداند و پشتون ازبک را. پشتون هزاره را دشمن نمیداند و هزاره پشتون را. من اگر هیچ خدمت دیگری نکرده باشم، این خدمت را کردهام. من هیچوقت نمیگویم که ما امروز با تاجک دشمن هستیم. ما همیشه حقوق ملیتها را خواستهایم. حقوق ملیتها بهمعنای این است که چهار برادر که از یک پدر و مادر اند، در خانهیشان حقوق دارند. خواستن این حقوق بهمعنای دشمنی نیست. حقوق ملیتها هم بهمعنای این است که همه در جهاد سهم داشته و همه باید در تعیین سرنوشتشان سهم داشته باشند. این حرف بهمعنای برادری بود، اما این را به روی ملیت کشاندند، به روی مذهب کشاندند، من خدا را شاهد میگیرم که سال گذشته در اینجا دستهای فراوانی کار میکرد که مسألهی شیعه و سنی را دامن بزند.
گذشته از آقای ربانی، عامل مسایل و قضایای کشور، مسعود است. من برای شما میگویم و شما بروید این را از لوژستیک وزارت دفاع پرسان کنید. بدون حوزهی جنوبغرب که در آنجا اسمعیلخان چقدر داره و لشکر دارد، دوصد و پنجهزار نفر اردو از طریق وزارت دفاع اعاشه و اباطه میشود. شما بروید لیست آن را بگیرید که از سیهزار بیشتر مربوط آن باقی احزاب نیست. این قسم حکومت و این قسم مملکت را شما در کجا دیدهاید؟ این حکومتی که از ارگ هم بیرون تسلط ندارد، چه قسم حکومت است؟ من حیران هستم که باز هم آقای ربانی در پغمان میرود و میگوید که من استعفا نمیکنم. این چیست؟ من در مصاحبهی خود هم گفتم که حالا بد است که من یک جهادی هستم و چهارده سال در کنار اینها بودهام، امروز بگویم که نجیب از اینها شرف دارد. این بد است، ولی مجبور هستم بگویم. نجیب همینجا بود، چهارصد هزار اردو در دستش بود، همهی شاهراهها و راههای اکمالاتی در دستش بود، تمام شهرها در دستش بود. روسها فقط سلاح و مواد غذایی را قطع کرده بودند. اگر نجیب این پول بیپشتوانه را قبول میکرد، روسها تا آخر عمرش برای او چاپ میکردند. حالا ربانی غیر از این دیگر چه دارد؟ حالا اگر به اندازهی قدش طلا بدهی، از دهمزنگ به اینطرف آمده نمیتواند. این چه قسم مملکت و چه قسم حکومت است که باز خود را سخت کرده و نشسته که من استعفا نمیکنم؟! شورای حل و عقد را هفت تنظیم تحریم کردند، آقای سیاف و ربانی نشستند که ما شورای حل و عقد را دایر میکنیم. آیا این خیانت نبود؟ این ریشهی تمام جنگها نیست؟ اگر به مردم افغانستان و منافع آن فکر میکنند، باید از این وضع بیرون بیایند. امروز بانک بسته شده و او رفته در خیرخانه بانک دایر کرده است! فردا چوکی خود را گرفته به چاریکار هم که رفت بانک دایر میکند! در تمام دنیا اگر رییس جمهور از ارگ بیرون شد، دیگر همه چیز تمام است، سقوط است.
وقتی که آقای ربانی قبول نکند، آقای حکمتیار چگونه قبول کند؟ حالا آقای ربانی آمده میگوید که من با دوستم آتشبس نمیکنم با حکمتیار آتشبس میکنم! اگر شما این حرف را معقول میدانید من میروم و آقای حکمتیار را قناعت میدهم... این منطقی نیست. این قطع کردن جنگ نیست. آنها آمدند با من تماس گرفتند که کرامت انسانی ایجاب میکند که شما جنازهها را تبادله کنید. من یک هفته است که برای اینها پیغام میدهم که جنازهها را از آن طرف من میآورم، از این طرف شما تبادله کنید؛ قبول نکردند. امروز به صلیب سرخ هم گفتم که من میروم برای شش ساعت آتشبس ایجاد میکنم. هر کسی جنازههای خود را بکشد. جنازهی مسلمانها را در این وقت سگ میخورد! این چه مسلمانی و چه غرور ملی است؟ در کجای افغانستان و در بین کدام ملیت افغانستان، این غرور را قبول دارند؟ آخر همینها مجاهد بوده و چهارده سال سلاح به دوششان بوده است، حالا جنازهیشان را سگ میخورد!
مولوی صاحب، من با اینکه به شما اعتماد و اطمینان دارم و شما در هر جایی که برای صلح گام گذاشتهاید، موفق بودهاید، حالا هم برای شما موفقیت میخواهم و هر چه از ما ساخته باشد، انجام میدهیم، اما باز هم این را از شما میطلبیم که منطقیتر حرکت کنید. شما رادیوی آقای ربانی را گوش کنید. از اول شب که فحش میدهد تا آخر شب. این چیست؟ آخر دشمنی هم که دشمنی است و یک حد دارد. بلی، درست است که ما با آقای ربانی جنگ کردیم، انکار هم ندارم. در همین دوازده روز که جنگ کردیم، خود آقای مسعود گفته بود که من بیستهزار مرمی ثقیله بالا اینها فیر کردم. این کوه هم در دستش بود، آن کوه هم در دستش بود، بمباران هم میکرد، هیچ گلایه ندارم. اما در همین وقتی که جنگ خاموش شد، آقای ربانی خاد را فعال کرد که بچههای ده، دوازده سالهی هزاره را بگیرد که اینها مواد غذایی را مسموم کردهاند، زنها را بگیرد که مواد را مسموم کردهاند. آخر این کار را در کجا دیدهاید و با کدام منطق توجیه میکنید؟ این کار را کی کرده است؟ این کار را دو قبیله علیه یکدیگر کرده یا یک رییس جمهور علیه ملتش کرده است؟ آخر از کجایش بگویم؟ حالا شما بهخاطر اینکه مصلح هستید، اینها را نمیگویید، یک چیز دیگر است، و الا کل فاجعه مال ربانی است![٢]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- دیدار رهبر حزب وحدت با آقای حقانی، هفتهنامه وحدت، شماره ١٣٢، ١٨ حمل ١٣٧٣
[٢]- بابه مزاری: بیایید یکدیگر را تحمل کنیم، جمهوری سکوت: ۱۳۸۹ سهشنبه ۱۰ حوت
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ هفتهنامه وحدت (نشریۀ حزب وحدت اسلامی افغانستان)
□ سایت اینترنتی جمهوری سکوت