جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۲ شهریور ۱۷, یکشنبه

ايران و افغانستان

از: مهدی خراسانی (لاس‌وگاس: ۱۳٨٧)

ایران و افغانستان

چگونه خراسان کنونی از پيکر افغانستان جدا شد؟

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


در سال ۱۷۴۷ میلادی، احمدشاه ابدالی، دولتی در خراسان پدید آورد که پس از چندی، قلمروی که وی بر آن فرمان می‌راند، «افغانستان» نام گرفت. حال آن که در گذشته، نام این سرزمین هیچگاهی افغانستان نبود.

به‌هر حال، جدید بودن نام افغانستان، از یک سو، و سلطه‌ی مؤقت و کوتاه مدت ایرانیان که در ادوار مختلف، در نتیجۀ لشکرکشی‌های استیلاگرانه توسط هخامنشیان، ساسانیان، صفویان و نادرشاه افشار بر این کشور به‌وجود آمده بود، از سوی دیگر، تقریباً مبنای همۀ ادعاهای بعدی ایرانیان مبنی بر وحدت تاریخی ایران و افغانستان و انکار هویت مستقل سیاسی افغانستان، پیش از تأسیس دولت احمدشاه ابدالی شده است. چنان‌که دکتر مرتضی اسعدی می‌نویسد: «این کشور (افغانستان) تنها از سال ۱۷۴۷ / ۱۱٦٠ هـ.ق هویت سیاسی یافته است.»

حتی تنی از ایرانیان، از این‌هم پا فراتر گذاشته، استقلال و جدایی افغانستان از ایران را از عهدنامۀ پاریس بدین سو می‌دانند. از جمله سیروس غفاریان می‌نگارد: «اين کشور از زمان داريوش هخامنشی بخشی از خاک ايران بود و در سال ۱٨۵۷ از ايران جدا شد.»

به‌هر حال، در نوشتار زیر سعی شده است تا آن‌جا که مسیر باشد، به‌طور مختصر از روی منابع و مآخذ، به‌بررسی سایه روشن‌های تاریخ پرداخته شود[۱].


[] جدایی خراسان کنونی از افغانستان

احمدشاه ابدالی، در سال ۱۷۴۷ ميلادی دولتی در خراسان [بزرگ] پديد آورد[٢] و در آنجا اعلام پادشاهی کرد. در واقع، هدف وی، همانند ديگر مدعيان [قدرت] نظير عليقلی‌خان برادر زادۀ نادر افشار، سلطنت بر تمام ايران بود.[٣] اما، پس از چندی، قلمروی که او بر آن فرمان می‌راند، افغانستان نام گرفت.[۴]

احمدشاه درانی در فرمانی که در تاريخ ۱۶ شوال ۱۱۶٧ مطابق ۱٧۵۳ م توسط او صادر شده و در نشريه‌ی فرهنگ ايران زمين منتشر گرديده است، کلمه افغانستان را به کار نبرده و در عوض آرزو کرده است تا به ياری خداوند سراسر ايران را به زير فرمان خود آورد:

    ... در اين وقت که پروردگار عالم اين دولت خداداد را به نواب همايون ما ارزانی فرموده است، منظور نظر اقدس چنان است که به فضل قادر لم يزل اسرای مسلمان که در عهد نادرشاه گرفتار گرديده نجات از ارض قدس دهيم و در عرض راه تون و قاين و غيره ولايات که به تصرف امنای دولت قاهره در آمده، هرچه اسير مسلمان بود نجات يافته و حال قلعه مشهد را محاصره داريم. انشاالله همين که قلعه فتح شد به‌کلی کل ايران به تصرف [خواهد] آمد...[۵]

دانشنامۀ بريتانيکا، که يکی از معتبرترين منابع به‌زبان انگليسی به‌شمار می‌‌رود، شاهنشاهی احمدشاه درانی را آخرين امپراتوی افغان ‌خوانده است. اين دانشنامه می‌افزايد:

    شاهنشاهی احمدشاه درانی پس از امپراتوری عثمانی، دومين امپراتوری جهان اسلام در نيمۀ دوم قرن هجده بود که حدود قلمرو آن را از مشهد تا دهلی و از آمودريا تا دريای عرب دربر می‌گرفت.[٦]

وقتی که احمدشاه درانی به سلطنت رسيد، در خراسان کنونی، شاهرخ نواده‌ی نادرشاه افشار به حمايت شاه افغان حکومت می‌کرد. دکتر محمود افشار در اين باره می‌نويسد:

    شاهرخ نوه نادرشاه افشار که در مشهد جانشين جد خود شده از حمايت احمدشاه درانی برخوردار بود.[٧]

به همين‌سان، عبدالرضا هوشنگ مهدوی می‌نويسد:

    سپاه احمدشاه درانی پس از تصرف هرات به‌سوی مشهد روانه شده و آن شهر را بدون زد و خورد تصرف کرد، اما به احترام نادرشاه تصميم گرفت خراسان را برای شاهرخ باقی بگذارد، مشروط بر اين که او تفوق افغان‌ها را تصديق کند. شاهرخ قبول کرد و سکه به‌نام احمدشاه زد و دستور داد در مساجد خطبه به‌نام او خواندند. احمدشاه يکبار ديگر در سال ۱٧۵۱ م (۱۱۶٤ ه‍.ق) به خراسان آمد و اين‌بار نيشابور و تربت جام و باخرز و خواف و ترشيز را هم تصرف کرد. بار سوم در سال ۱٧۶٩ م (۱۱٨۳ ه‍.ق) وقتی نصرالله ميرزا فرزند شاهرخ علم طغيان برافراشت و به دربار کريم‌خان زند پناهنده شد، احمدشاه در رأس يک سپاه بيست هزار نفری به مشهد آمد و توانست عليمردان‌خان حاکم تون و طبس را که طرفدار شاهزاده‌ی ياغی بود شکست دهد.[٨]

و در کتاب تاريخ وقايع و سوانح افغانستان، که نخستين كتاب از آثار ايرانيان عصر ناصری درباره افغانستان و حوادث آن است، و در سال ۱٢٧۳ ق / ۱٨۵٧ م تأليف شده، آمده است:

    شاهرخ شاه پسران خود را با جمعی از سادات و علما روانه اردوی احمدشاه نمود و به مصالحه‌اش راضی ساخت، مشروط و مقرر شد که در ارض اقدس سکه و خطبه به نام وی زده و خوانده شود و مهر فرامين، احکام و ارقام به‌نام او کنند چنانچه سجع مهر شاهرخی بعد از قبول مصالحه اين بود:

    يــافــت از الــطــاف احـمـــد پــادشـــــاه
    شــاهرخ بر تخــت شاهی تکــيه گاه[۹]

الفنستون، محقق نامور انگليسی، هنگامی که جامع‌ترين کتابش را در مورد افغان‌ها می‌نوشت، ضمن بحث در باره افغان‌های جنوب غرب، از احمدشاه درانی به‌عنوان مؤسس افغانستان معاصر چنين ياد می‌کند:

    احمدشاه خرد مندانه، اساس يک امپراتوری بزرگ را نهاد. هنگام در گذشت او متصرفاتش از غرب خراسان تا سر هند و از آمو تا دريای هند گسترش داشت و اين همه را يا با انعقاد پيمان به‌دست آورده بود و يا در عمل (به زور شمشير) تصرف کرده بود.[۱٠]

الفنستون می‌افزايد:

    «به‌راستی اگر شاهی در آسيا سزاوار احترام ملت خويش باشد، جز احمدشاه کس ديگری نيست»[۱۱]

آنچه از تاريخ استنباط می‌شود، حکومت خراسان کنونی، از آغاز شاهنشاهی احمدشاه درانی تا دوره‌ی سلطنت زمان‌شاه درانی، هميشه تحت‌الحمايت دولت افغانستان بوده است. هوشنگ مهدوی می‌نويسد:

    پس از مرگ احمدشاه درانی پسرش تيمورشاه جانشين او شد (۱٧٧۳-۱٧٩۳ م) تيمورشاه هم سه بار به خراسان لشکر کشيد و هربار پس از تصرف مشهد و اخذ خراج و ماليات به افغانستان مراجعت کرد. به‌اين ترتيب شاهرخ به‌صورت تحت‌الحمايه و خراجگزار افغان‌ها درآمده بود و مدت نيم قرن بر خراسان سلطنت کرد.[۱٢]

مهديزاده کابلی درباره سنگ‌بنای جدايی خراسان کنونی از پيکر افغانستان می‌نويسد:

    اما، در سال ۱٢۱۰ه‍.ق آقامحمدخان، بنيان‌گزار سلسله‌ی قاجاريه، پس از تاجگذاری، به ظاهر جهت زيارت امام رضا عزم خراسان کرد و در واقع هدف وی تصرف گنجينه‌ها و جواهرات نادرشاه از بازماندگان او بود. شاهرخ به پيشباز خان قاجار رفت؛ ولی‌خان سنگدل او را به‌دست شکنجه سپرد. شاهرخ بر اثر اين شکنجه‌های سخت جان داد. اما فرزندش نادرميرزای افشار که چنين عقوبت سختی را در مورد پدرش شاهد بود، به افغانستان پناهنده شد و با حمايت شاه افغان مجدداً موفق به تصرف مشهد گرديد.[۱٣]

علی‌اکبر بينا، دانشمند ايرانی، در اين باره چنين می‌نگارد:

    آخرين حريف مهم فتحعلی‌شاه، نادر ميرزا پسر شاهرخ نوۀ نادر افشار بود. هنگامی که آغامحمدخان در خراسان شاهرخ را شکنجه می‌داد، پسرش پدر را در چنگ دشمن قهار تنها گذاشته به افغانستان پناه برد. نادرميرزا همين که خبر قتل اولين سلطان قاجار را شنيد به تحريک زمان‌شاه افغانستان را ترک کرده به خراسان آمده و مشهد را تصرف نمود. فتحعلی‌شاه برای اخراج نادرميرزا و استقرار نفوذ دولت مجبور شد به سمت خراسان لشکرکشی کند. شهرهای نيشابور و تربت حيدريه در مقابل حملات سپاهيان فتحعلی‌شاه تسخير شد و وقتی قوای دولتی به دروازه‌های مشهد رسيد، نادرميرزا در نتيجة فشار متنفذين شهر را رها کرده و در حين فرار دستگير شد و او را غل و زنجير کرده به تهران آوردند و در آنجا به فرمان فتحعلی‌شاه خفه شد (۱٧٩٩ م / ۱٢۱٤ ه‍.ق).[۱۴]

پس از تسخير خراسان‌کنونی توسط دولت قاجاريه، دولت افغانستان با فرستادن سفير به‌دربار شاه قاجار خواهان واگذاری مجدد خراسان به‌دولت افغانستان می‌گردد. رضاقلی‌خان هدايت، مورخ دورۀ ناصرالدين‌شاه قاجار، اين ماجرا را چنين تعريف می‌کند:

    در آغاز سال ۱٢۱٤ هجری، طره‌بازخان افغان به‌اشاره زمان‌شاه افغان از جانب وفادارخان وزيراعظم او به‌عزم ملاقات صدراعظم ايران اعتمادالدوله حاجی ابراهيم خان شيرازی وارد دارالسلطنه ری که تختگاه پادشاه قاجار بود گرديد. پس از ملاقات و مقالات معلوم شد که شاه‌زمان توقع کرده که خراسان را به‌وی بازگذارند و ساير بلاد ايران چنان‌که در عهد حسن‌خان قاجار و کريم‌خان زند در تصرف پادشاهان ايران بوده برقرار باشد. چون اين‌گونه تمنا زياده از شأن شاه‌زمان بود، باعث تغيير مزاج هاج صاحب تخت و تاج گرديده، جواب مقرر شد که منظور نظر ما آن است که هرات و مرو و قندهار و بست و قصدار و سيستان و زميندار چنان که در دولت صفويه از اضافات و ملحقات دولت عليه ايران بوده اکنون از تصرف متغلبان انتزاع فرماييم. خراسان خود خانه قديم آبا و اجداد ما است. اگر خراسان نه از اجزای ايران بودی چه واقع گرديده که مزار جد بزرگوار ما در خارج طوس معروف اهالی روم و روس است.[۱۵]

زمان‌شاه در نامۀ خود در خصوص ادعای فتحعلی‌شاه بر سرزمين خراسان که در نوشته‌های مقام‌های انگليسی آن روزگار «خراسان مستقل» ناميده شده، اين‌گونه پاسخ می‌دهد:

    آنچه دربارۀ مضجعۀ جد خود در خراسان خاطرنشان داشته‌ايد، پيداست که اين ملک محروس و موروث من و تست، اما فی‌الحال رفعت و منرلت سيف و سنان اگر شأن تو را سزاست از آن تو خواهد بود و اگر بر شأن سکندرنشان ما گوارا است به جوهر ثبات و عزم من تعلق خواهد گرفت. تو از خدعه و هرزه‌درایی عزم تصاحب داری و من از جوهر سيوف و جانبازی آن را در تصرف دارم. اين ملک محصول شمشير اجداد خجسته بنياد من است. نشانة قبر جد تو، ملک محروسة خراسان را در قيد و ضبط و عمل و دخل تو نمی‌آورد.[۱٦]

عزيزالدين پوپلزايی، در ادامه می‌افزايد:

    سرانجام نيروهای فتحعلی‌شاه در سال ۱٢۱۶ ه‍.ق / ۱٧٩٩ م مشهد را گشود و حاکم دست‌نشاندۀ از سوی افغانستان را از ميان برداشت.[۱٧]

و غلام‌محمد غبار، جدايی خراسان کنونی از قلمرو درانيان را در سال ۱٨۰۳ م می‌داند:

    خراسان کنونی در دورۀ شاه‌محمود ابدالی (در سال ۱٨۰۳ م) به‌دست حکومت قاجاريه ايران افتاد.[۱٨]

بدين‌ترتيب، در نهايت خراسان بزرگ تجزيه شد و خراسان کنونی از پيکر افغانستان جدا گشت.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا به‌همت مهدی خراسانی، زیر نظر مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- مهديزاده کابلی، درآمدی بر تاريخ افغانستان، صص ۱-٣
[٢]- همان‌جا، ص ۱
[٣]- اطلاعات سياسی و اقتصادی، شماره ۲۲۵، ص ۳۸
[۴]- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ۱
[۵]- جاويد، دکتر عبدالاحمد، اوستا، ص ۴٨
[٦]- مهديزاده کابلی به نقل از : دانشنامه بريتانيکا
[٧]- افشار يزدی، دکتر محمود، افغان‌نامه، ج ۱، ص ٢۶۵
[٨]- هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجی ايران، ص ۱٧٨
[۹]- علی‌قلی ميرزا (اعتمادالسلطنه)، تاريخ وقايع و سوانح افغانستان، ص ۴
[۱٠]- الفنستون، بيان سلطنت کابل (افغانان)، ترجمۀ آصف فکرت، ص ٤٩٦
[۱۱]- همان‌جا، ص ٣٨١
[۱٢]- تاريخ روابط خارجی ايران، ص ۱٧٨
[۱٣]- درآمدی بر تاريخ افغانستان، ص ٧٩
[۱۴]- بينا، علی‌اکبر، تاريخ سياسی و ديپلوماسی ايران، ج ١، صص ۵۴ و ۵۵
[۱۵]- هدايت، رضاقلی‌خان، روضۀالصفای ناصری، ص ٢۶۱
[۱٦]- پوپلزايی، عزيزالدين، درةالزمان فی‌التاريخ شاه‌زمان، ص ٢۳٨
[۱٧]- همان‌جا، ص ٢۳٨
[۱٨]- غبار، غلام‌محمد، افغانستان در مسير تاريخ، ص ۶



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

مهديزاده کابلی، درآمدی بر تاريخ افغانستان، قم: نشر صحافی احسانی، چاپ اول - زمستان ۱۳۷۶ خورشيدی
جاويد، دکتر عبدالاحمد، اوستا، سويد: شورای فرهنگی افغانستان، چاپ ۱٩٩٩ م.
افشار يزدی، دکتر محمود، افغان‌نامه، تهران: بنياد موقوفات دکتر محمود افشار، چاپ اول - ۱۳۵٩ ش.
هوشنگ مهدوی، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجی ايران، تهران: چاپ سوم - ۱۳۶٤ ش.
علی‌قلی ميرزا (اعتمادالسلطنه)، تاريخ وقايع و سوانح افغانستان، تصحيح ميرهاشم محدث، تهران: انتشارات اميرکبير، چاپ دوم - ۱۳٧۶ ش.
الفنستون، بيان سلطنت کابل (افغانان)، ترجمۀ آصف فکرت، مشهد
هدايت، رضاقلی‌خان، روضۀالصفای ناصری، قم: ۱۳۳٩ ش.
پوپلزايی، عزيزالدين، درةالزمان فی‌التاريخ شاه‌زمان، کابل: ۱۳۳۵ ش.
غبار، غلام‌محمد، افغانستان در مسير تاريخ، قم: انتشارات پيام مهاجر، چاپ دوم ۱۳۵٩ ش.