فهرست مندرجاتچایلد و باستانشناسی مارکسیستی
(بهمناسبت سالگرد تولد گوردن چایلد)
گوردون چایلد که نامی شناخته شده در انسانشناسی جهان و همچنین در ایران است. سالها پیش در ۱٣۵٦ خورشیدی، کتاب او «انسان خود را میسازد» با ترجمه پیرانفر اسدپور، منتشر شد و پس از آن بارها تجدید چاپ گردید. کتابهای دیگری از چایلد نیز همچون سیر تاریخ، ترجمه احمد بهمنش در دانشگاه تهران، و آریاییها ، انتشارات نگاه و جامعه و دانش، انتشارات سهروردی، هر دو با ترجمهی محمدتفی فرامرزی به انتشار رسیدهاند. گوردون چایلد از بارزترین چهرههای باستانشناسی مارکسیستی است. از این رو، بهمناسبت تولد او (۱۴ آوریل ۱٨۹٢)، مطلب زیر، در وبسایت «انسانشناسی و فرهنگ»، بهعنوان «چهرهی این ماه» منتشر شده است.
بر اساس یادداشت مترجم، نوشتهی زیر از فصل نامهی سوسیالیسم بینالمللی[٢] انتخاب شده است که به سردبیری الکس کالینیکوس جامعهشناس مشهور منتشر میشود. نویسنده، نیل فالکنر باستانشناس و مورخ شناخته شدهی بریتانیایی است.
[↑] چایلد و باستانشناسی مارکسیستی
اینکه ویر گوردون چایلد[٣] (۱٨۹٢-۱۹۵٧)، شاید بزرگترین باستانشناس قرن بیستم، در بحبوحهی سال انقلاب ۱۹۵٦ مجارستان[۴] دست به خودکشی زد نمیتواند یک حادثه بوده باشد. چایلد تنها یک دانشگاهی پیشتاز، متخصص «پیشاتاریخ»[۵] و نظریهپرداز اجتماعی نبود، او در طول زندگیش، سوسیالیستی فعال و عمیقاً متعهد نیز بود، اما توهمات استالینیسم[٦] را تا پایان زندگیش حفظ کرد.
چایلد هم بهعنوان دانشگاهی و هم بهعنوان فعال، بهشدت تحتتأثیر مارکسیسم بود. وسعت دید تفسیری روایات کلان وی از پیشاتاریخ و دوران باستان، که متقاعد کننده هم بود، ریشه در رویکرد مادهگرایانهی او داشت. همین رویکرد است که دو کتاب محبوب چایلد، انسان خود را میسازد (۱۹٣٦)[٧] و آنچه در تاریخ گذشته است (۱۹۴٢)[٨] را باعث شده است که با آنها طرح تاریخ اروپا و خاور نزدیک را از عصر سنگ تا سقوط امپراتوری رم ترسیم نمود، این دو احتمالاً پرخوانندهترین کتابهای باستانشناسی هستند که تاکنون نوشته شده است. از سویی، هرچند تا حدودی محدودیتها و تناقضات دیدگاه چایلد نسبت به تاریخ، میتواند با ناکافی بودن اطلاعات در دسترس وی توضیح داده شود، با این حال، تا حد زیادی پیامد پایبندی وی به تفسیر نسبتاً خشکی از مارکسیسم بود.
پنجاهمین سالمرگ چایلد، زمان مناسبی برای ارزیابی و نقد عملکرد اوست. تفاسیر مارکسیستی از تاریخ، تحت حملهی مداوم هستند. «اندیشمندان» پست مدرن، منکر ظرفیت انسانها برای فهم، کنترل و بهبود جهانشان از طریق استعمال معرفت، علم و خرد هستند. مورخان تجدید نظرطلب در حال کشف فضایل امپراتوریها و جنگهای امپریالیستی هستند. اینها پژواکهای دانشگاهی نظم جهانی جدید تحت سلطهی جنگسالاران امپریالیست، استفاده چیهای شرکتی و ایدئولوگهای نئولیبرال است. در مقابل، چایلد معتقد به علم، پیشرفت و دگرگونی ریشهای بود. امروز با بازگشت به وی، ما منابع الهام سرشاری خواهیم یافت. البته در اینجا مجال حلاجی روایتهای کلان چایلد نیست. دو کتاب سابقالذکر، هرچند از لحاظ تجربی و نظری کاستی دارند، با این حال، درآمدهای عالی و دم دستی برای پیشا تاریخ و دوران باستان هستند. افزون براین، خلاصهای کوتاه، همراه با برخی اصلاحیات مفید ناظر بر مدارک و شواهد تازه تر را میتوان در بخش اول کتاب کریسهارمن[۹] با عنوان «تاریخ مردمی جهان»[۱٠] یافت. هدف نگارنده در اینجا سه چیز است: نخست، شناسایی مضامین کلیدی تفسیر چایلد از تاریخ و توضیح اهمیت آنها در فهم ما از گذشته؛ دوم، قرار دادن انگارههای چایلد در بافت مشغولیت وی به مبارزه برای سوسیالیسم، و پی بردن به طریقی که عقاید سیاسی وی، فهم او را هم پیش برد و هم محدود نمود؛ و سوم، نشان دادن راههایی در یک مارکسیسم انقلابی موثق تا با آن فراتر از چایلد حرکت کنیم و فهم جامعتری را از کتاب وی «چه در تاریخ گذشته است» بپرورانیم.
[↑] یک دوره از جنگ و انقلاب
چایلد دو سمت دانشگاهی پی در پی باستانشناسی را در دست داشت، نخست سمت استاد باستانشناسی «دانشگاه ادینبرو»[۱۱] (۱۹٢٧-۱۹۴٦)، سپس سمت مدیر «مؤسسهی باستانشناسی لندن»[۱٢] (۱۹۴٦-۱۹۵٦). وقتی به استادی ادینبرو رسید ٣۵ سال داشت، و تنها پنج سال پیش از این بود که نهایتاً خود را به باستانشناسی متعهد نموده بود. میان سالهای ۱۹۱٧ و ۱۹٢٢، بهرغم دستاوردی برجسته در دانشگاه، در واقع چایلد، دورهای از فعالیتهای سیاسی کارگری آغاز نموده بود. بنابراین، او آغاز جوانیش را غوطهور در جوش و خروش نزاع و انگاره[۱٣]هایی که نتیجهی جنگ جهانی اول بودند، گذراند.
او در خانوادهای محافظهکار از طبقهی متوسط در سیدنی استرالیا زاده شده بود، اما هنگام تحصیل در دانشگاه سیدنی، که در ۱۹۱۴ با افتخارات درجه یک در فلسفهی لاتینی و یونانی از آن فارغالتحصیل شد، تحت تأثیر رادیکال قرار گرفت. وی سپس موفق به کسب بورس تحصیلی آکسفورد شد، جایی که باستانشناسی کلاسیک را از ۱۹۱۴ تا ۱۹۱٧ مورد مطالعه قرار داد، همچنان که شدیداً درگیر جنبش ضد جنگ آنجا بود. چایلد زمانی که به استرالیا بازگشت، یک «سوسیالیست صنفی[۱۴] متعهد بود و از لحاظ سیاسی به جی دی اچ کول[۱۵] نزدیک میشد.
استرالیا در ۱۹۱٧ در داشتن تجربهی دولتهای کارگری انتخابی، منحصر بفرد بود.جنبش سندیکایی، بزرگ، مبارز و بهشدت تحت تأثیر انگارههای سندیکالیستی دربارهی نظارت کارگران بود. از یک سو پیوند ارگانیک نیرومندی میان حزب کارگری و اتحادیهها وجود داشت؛ و از سوی دیگر کارگران صنعتی جهان (وابلیز)[۱٦] شدیدا خواهان «یگانه اتحادیهی بزرگ»[۱٧] و اقدام مستقیم برای عملی کردن دگرگونی بود. جنبش کارگران جنبنده از یک طبقهی روشنفکری معتمد بنفس رادیکال (محیط اجتماعی چایلد) پشتیبانی میکرد که استرالیا را به مثابهی یک «آزمایشگاه اجتماعی»[۱٨] میدید.
جنگ، جامعه را قطبی نمود. جمعیت پنج میلیون نفری، بیش از ۴٠٠.٠٠٠ داوطلب را برای سنگرها موجب شد که نیم آنها کشته شدند. با وجود این، دولت کارگری، خدمت اجباری را تنها برای مواجهه با شکست در همه پرسی اکتبر ۱۹۱٦ ارائه داده بود. آنگاه نخست وزیر، بیلی هیوز[۱۹] از حزب خود انشعاب کرد و برای تشکیل دادن حزب ملی به لیبرالها پیوست، حزبی که برندهی انتخاباتی در می ۱۹۱٧ شد اما در دسامبر همان سال، در همه پرسی خدمت اجباری شکست خورد. دولت هیوز، دیوانه وار به همهی اشکال مخالفت واکنش نشان میداد.
در ژوئن ۱۹۱٦ چایلد معاون وزیر اتحادیهی استرالیایی نظارت دموکراتیک (برای اجتناب از جنگ)[٢٠] شد که تازه تشکیل یافته بود و یکی از چندین رادیکالهایی بود که توسط اطلاعات نظامی استرالیا بهطور منظم تحت نظر بود. پس از شرکت در یک کنفرانس صلح رادیکال در عید پاک ۱۹۱٨ (کنفرانسی که گزارش رسمی آن اذعان کرد که «تنها با الغای نظام سرمایهداری، عدالت میتواند در امان باشد و علل اساسی اختلاف بینالمللی تا ابد رفع گردد») ،چایلد وادار به استعفا از سمت جدیدش در دانشگاه شد و بلافاصله پس از آن درخواستش برای آموزگاری یک انجمن آموزشی کارگری مسدود شد. او بعد از آن بهخاطر اعتراضات جنگطلبانه از سمتش در مدرسهی دستور زبان کنار رفت، اعتراضاتی که بهوسیلهی مطبوعات محلی هماهنگ شده بود و نهایتاً با دخالت دولت محلی پایان یافت. او برای فعالیتهای سیاسیش هزینهی گزافی پرداخت.
در ۱۹۱۹ با انتصابش بهعنوان سردستهی چند منصب، در دفتر کار [٢۱]جان استوری، که در آن زمان رهبر اپوزیسیون کارگران در نیو ساوث ولز[٢٢] بود و از آوریل ۱۹٢٠ نخست وزیر شد، نجات پیدا کرد. گوردون چایلد (فعال ضد جنگ، مدافع نظارت کارگران و دوست وابلیز)، تقریباً سه سال، خود را در مرکز حکومتی اصلاحطلب یافت. نتیجهی آن کتاب نخست چایلد بود: «کارگران چگونه حکومت میکنند: مطالعهای بر نمایندگی کارگران در استرالیا»، که در ۱۹٢٣ منتشر شد. تمایلات سیاسی چایلد در این زمان ترکیبی میانه از سوسیالیسم صنفی، «طرفداری از یگانه اتحادیه بزرگ»، طرفداری از کارگران، و حتی بلشویسم بود (او وابلیز را بهعنوان پیش درآمدی به دیکتاتوری پرولتاریای بلشویک وصف میکرد). میانه روان، فعالانی هستند که در دورهای از افراطگرایی[٢٣]، از اصلاحطلبی به سوسیالیسم انقلابی در حرکتند، در حالی که عناصری از هر دو را در نظرگاه و فعالیتشان حفظ میکنند. اگر مبارزهی طبقاتی پیشروی کند، بسیاری تبدیل به انقلابیون میشوند. اگر هم عقبنشینی کند، اکثرشان به اصلاحطلبی و یا عدم فعالیت روی میآورند. پس از ۱۹٢۱ مبارزهجویی و توقعات انقلابی طبقهی کارگر رو به کاهش گذاشت (هم در استرالیا و هم در سراسر جهان) و بهعلاوه، چایلد، در کار دولتی سطح بالایی درگیر شده بود، جایی که فشارها بهخصوص برای همسازی با نظام، شدید شده بود. اما چایلد بهجای کنارهگیری از رادیکالیسم، نقدی ویرانگر، و در زمان خودش بسیار اصیل، از عمل اصلاحطلبانه انجام داد.
چایلد با اعلام آغازین اینکه «سازمان کنونی جامعه، چندینگونه از استثمار و بردگی کارگران را در خود دارد»، شروع به توصیف سابقهی کهن «آدمفروشی و خیانت»[٢۴] پرداخت که ٢٠ سال گذشتهی تاریخ کارگری استرالیا را مشخص مینمود. او با همهی نیش و طعنهی یک فعال سرخورده، هم به سیاستمداران اصلاحطلب و هم به مقامات اتحادیهی صنفی حمله نمود. وی مخصوصاً بر شیوهای که با آن خصومت نسبت به وابلیز، پوکی رادیکالیسم کارگری رسمی را افشا نموده بود، متمرکز شد. اما تحلیلش محدود بود (آدمفروشی و خیانت، در حقیقت «فرصتطلبی خودخواهانه و ناجوانمردانه» و تقلا برای «مدارج سیاسی» بود) و نتیجهگیریها نیز بدبینانه بودند. او حتی مبادرت به پیشبینیهایی ملالانگیز دربارهی فساد سیاسی قریبالوقوع وابلیز کرد:
در حالیکه یگانه اتحادیهی بزرگ ممکن است پی برده باشد، این اتحادیه وادار به قربانی کردن ایدهآلیسم انقلابی خود خواهد شد، و بهسوی آن وضعیت مکانیسم بیروح انحطاط خواهد یافت که به نظر میرسد بر همهی فعالیتهای کارگری در وقت پیروزی آشکارشان غلبه خواهد نمود. همانطور که حزب کارگر، با آغاز کردن همراه با یک دستهی سوسیالستهای الهام گرفته، بهسوی ماشینی عظیم برای گرفتن قدرت سیاسی انحطاط یافت، اما وقتی به آن دست یافت، نمیدانست که به جز برای منفعت افرادش چگونه از آن قدرت استفاده کند؛ همچنانکه یگانه اتحادیهی بزرگ، به احتمال زیاد، تنها تبدیل به یک دستگاه غول پیکر برای تکریم رؤسای معدودی خواهد شد. یک چنین چیزی، تاریخ تمام سازمانهای کارگری استرالیاست، و این بهخاطر این نیست که استرالیایی هستند، بلکه بهخاطر این است که کارگریاند.
چایلد یک سوسیالیست باقی مانده بود، اما انقلابی نشده بود. او مرکزیت طبقهی کارگر و توانمندی آن را برای برانداختن یکسرهی دولت سرمایهداری موجود و جایگزین کردن آن با یک نظام قدرت دموکراتیک برپایهی شوراهای کارگری که در انقلاب بهوجود آمدهاند، درک نکرده بود: یکی از درسهای اساسی انقلاب بلشویکی . بدون چنین بینشی، او نمیتوانست جلوتر را ببیند (و حتی نمیتوانست بفهمد که آدمفروشی و خیانت، به سادگی، موضوع شکست اخلاقی نیست بلکه چیزی است که به این شیوه ساخت یافته است: احزاب کارگری و بوروکراسیهای اتحادیهی صنفی تحت سرمایهداری بهجای آنکه ابزاری برای براندازی انقلابی آن باشند، واسطههای ستیزهی درون نظام هستند). چایلد تسلیم نشد، اما بهخاطر تناقضات میانهروی، در یک بنبست سیاسی افتاد.
او در خانهاش در لندن بود که فهمید در پی شکست انتخابات کارگری آوریل ۱۹٢٢، کارش را از دست داده است. چایلد تصمیم به ماندن گرفت. مدت کوتاهی پس از آن، هرچند هنوز از لحاظ سیاسی فعال بود، خود را به پیشاتاریخ متعهد نمود. بیگمان تجاربش بهعنوان یک مبارز سیاسی در دورانی از جنگ و انقلاب از ۱۹۱۴ تا ۱۹٢۱، بینشهایی از گذشته را که او میرفت تا بیافریند، غنیتر کرده است.
[↑] ترسیم اروپای پیشاتاریخی
چایلد خود را به کار مرسوم اما بلندپروازانهی تببین «اساس تمدن اروپا به مثابهی ظهور غریب و منحصر بهفرد روح انسانی» ملزم نمود. این مستلزم آن است که معرفت باستانشناختی کنونی از فرهنگهای پیشاتاریخ در اروپا را در تلفیقی کلان گرد هم آورد. اصطلاح «فرهنگ» به گونهای خاص در باستانشناسی استفاده شده است. این اصطلاح به این معناست: ظهوری در پیشینهی باستانشناختی همنشانی[٢۵]های یکنواختی از عناصر مادی در نقاط خاصی از زمان و مکان، یا چنانکه چایلد میگوید، «گونههای خاصی از بقایا (گلدانها، ابزارها، زیورآلات، مناسک تدفین، شکل خانهها) که دائماً با همدیگر تکرار میشوند». این همنشانیهای فرهنگ مادی، معمولاً نشانهی گروههای اجتماعی (قبیلهها، مردم و حتی گاهی «نژادها»ی گذشته)، پنداشته شدهاند.
چایلد متقاعد شده بود که ریشههای تمدن اروپا در خاور نزدیک، یعنی تمدنهای میان دو رود و مصر قرار دارد و انگارهها از آنجا (و نه از طریق مدیترانه) به پایین درهی دانوب منتقل شدهاند. بنابراین به سراسر جنوب شرقی اروپا سفر کرد (با بهرهگیری از تورم عظیم پس از جنگ) و مجموعهها را در موزه مطالعه نمود، از محلهای باستانشناختی دیدن کرد، با باستانشناسان محلی مصاحبه نمود، گزارشهای متخصصان را خواند و یادداشتها و طرحهایی برداشت. حافظهی تصویری فوقالعادهاش، او را قادر به ایجاد پیوندهای متعددی میان عناصر مادی شدیداً پراکنده نمود و سرعتش او را در کسب یک معرفت خوانشی[٢٦] از زبانهای مبهم اروپایی کمک نمود.
پنج کتابی که سریعاً پشتسرهم منتشر شدند، روی همرفته دید جامعی از معرفت کنونی نسبت به اروپای پیشاتاریخی و یکپارچگی آن با توالی[٢٧]های زمانی که قبلاً در تمدنهای خاور نزدیک رخ داده بودند، بهدست میدهند. تأثیر آن سترگ بود. انتشار نخستین کتاب (طلوع تمدن اروپا) کرسی چایلد را در ادینبرو استوار ساخت. بعدها، این کتاب توسط باستانشناس برجستهی بریتانیایی، گلین دنیل[٢٨]، بهعنوان «نقطهی شروعی برای باستانشناسی پیشاتاریخی» توصیف شد.
اما چایلد در مسیر خطرناکی افتاده بود. هنگامی که او شروع به کار کرد، باستانشناسی در دو مسیر موازی و همزمان در حال گسترش بود: برخی از محققان، در درجهی اول علاقهمند به توالیهای زمانی و آنچه که بهعنوان تکامل مترقی جامعهی انسانی به مثابهی یک کل میدیدند، بودند؛ دیگران، متأثر از ملیتگرایی و نژادگرایی شایع در اروپای اوج امپراتوری، سرگرم جستجوی آثار فرهنگی نژادهای برتر مقبول بودند. در حالیکه کتاب نخست چایلد، طلوع، انتشار فرهنگ مادی از مصر و میاندورود به اروپا را مطرح کرده بود، هدف دومین کتابش، آریاییها[٢۹]، بهعنوان مطالعهای مکمل، نشان دادن این بود که چگونه منافع این فرآیند به واسطهی گروهی مشخص از «آریاییها»ی مهاجر به اروپا جمعآوری شده است. آریاییها به لحاظ زبانشناختی بهعنوان سخنگویان یک زبان اولیهی هندواروپایی تعریف میشوند که بسیاری از زبانهای اروپایی جدید از آن مشتق شدهاند. تلاش زیادی برای شناسایی آنها در پیشینهی باستانشناختی صرف شد، بهخصوص در آلمان، جایی که گوستاو کوسینا[٣٠] در تلاش برای اثبات «خلوص»[٣۱] هندواروپایی و در نتیجه «برتری»[٣٢] آلمانیها بود. همنشانیهای عناصر مادی (فرهنگها در معنای باستانشناختی) غالباً با گروههای اجتماعی گذشته (فرهنگها در معنای جامعهشناختی) یکسان فرض شدهاند. مشکلات زیادی با این برابر انگاریها وجود دارد. تعریف کردن فرهنگها دشوار است، هویتهای فرهنگی همپوشانی دارند، و اشکال فرهنگ، پویا و تغییرپذیر هستند. بخشهای اجتماعی مهم، غالباً بهخاطر یکنواختی فرهنگی محو و تیره میشوند و، برعکس، پیوندهای مهم ممکن است از سد تفاوتهای فرهنگی بگذرند. با این وجود، رابطهی میان همنشانیهای عناصر مادی و گروههای اجتماعی گذشته، یک فرضیهی منطقی و ضروری در پژوهش باستانشناختی است. بدون این فرضیه، با توجه به اینکه باستانشناسی مطالعهی گذشته از طریق بقایای عناصر مادی است، ما پیشرفت بسیار اندکی میکردیم. اما برابر انگاشتن همنشانیهای عناصر مادی با «نژادها» موضوع کاملاً متفاوتی است.
چایلد در زمینهی نژاد آریاییها، مبهم بود. از یک سو، «هدیهی دیرپایی که آریاییها برای مردمان فاتح به ارث گذاشتند نه یک فرهنگ مادی اعلا بود و نه یک هیکل برتر ، بلکه یک زبان اعلا و ذهنیتی بود که آن زبان ایجاد کرده بود». از سوی دیگر:
این واقعیت که آریاییها شمالی بودند بیاهمیت نبود. ویژگیهای جسمانی موروثی، به واسطهی واقعیت عریان نیروی برتر، آنان را قادر به غلبه بر مردمان پیشرفتهتر ساخت و توانستند زبانشان را بر آن مناطق تحمیل کنند. این حقیقتی است که بنیاد ستایشهای دانشمندان زبان و فرهنگ آلمان[٣٣] را تشکیل میدهد: برتری شمالیها در هیکل، آنان را برای اینکه حامل یک زبان برتر باشند مناسب ساخت.
در ۱۹٣٣ آدولف هیتلر صدراعظم آلمان شد. مأموریت او این بود که پرچم خیالبافیهای برتری نژاد آریایی را از نو برافرازد. کوسینا باستانشناس مورد علاقهی نازیها بود.
چایلد از وحشت عقبنشینی کرد. وی بهگونهای مؤثر کتابش را طرد کرد: آریاییها هرگز به روز نشد، دیگر بهندرت به آن اشاره میشد، و تز مرکزی آن (اینکه زبان و ویژگیهای قومی میتوانند توسعهی فرهنگی را تببین کنند) بهطور کامل رها شد. همچنانکه در تعهد به مبارزه علیه فاشیسم در دههی ۱۹٣٠، وی به مبارزه با جنگ امپریالیستی ۱۹۱۴-۱٨ برخاسته بود، اکنون چایلد، بهصورت یکجا، پارادایم تبیینی که بهصورت پارادایم مرکزی باستانشناسی اروپا درآمده بود، رها کرد. از این پس، توسعهی فرهنگی به وسیلهی حرکات مردمان و اقوام تبیین نمیشود بلکه تبیین آن به واسطهی رشد معرفت[٣۴] و تسهیم آن ممکن است.
[↑] طرح توسعهی اجتماعی
چایلد در دورهی دوم حرفهی دانشگاهیش، در حالیکه «تاریخ فرهنگ» را رها نکرده بود، بر استفاده از بقایای مادی متمرکز شد تا طرح تکامل مترقی جوامع انسانی در طول زمان را بریزد. او شدیدا تحت تأثیر طرح تکاملی بود که نخستین بار لوئیس مورگان[٣۵]، انسانشناس آمریکایی قرن نوزدهم آن را پیش نهاده بود، و سپس توسط فردریک انگلس[٣٦] در «منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» (۱٨٨۴) پذیرفته و بسط داده شد. انگلس پذرفته بود که ترقی از لحاط اقتصادی متعینی از «توحش»[٣٧] شکارگر-گردآورنده، به «بربریت»[٣٨] کشاورزی، و پس از آن «تمدن»[٣۹] شهر-پایهی مصر، میاندورود، یونان و رم وجود دارد. چایلد شرحی بسیار دقیق و شفاف از این طرح را با ارائهی آن در یک سلسله طبع و نشرهای برجسته میان ۱۹٣۴ و ۱۹۴٦، پرداخت، برخی سنتزهای کلان بودند، بقیه در بردارندهی مطالعات موردی بودند که اشتغال وی به عناصر مادی بریتانیای شمالی در طول تصدی چایلد به کرسی ادینبرو نشان میدهند.
طرح مورگان و انگلس در اتحاد جماهیر شوروی پذیرفته شده بود، جایی که چایلد برای نخستینبار در ۱۹٣۵ از آن دیدن کرد، با باستانشناسان شوروی ارتباط برقرار نمود، با عناصر مادی آن آشنا گشت و بهخود اجازه داد تا تحت تأثیر چارچوب نظری که آنها برای ساختاربندی اطلاعات استفاده میکردند، قرار گیرد. در همین زمان بود که چایلد (بهمانند بسیاری از فعالان جناح چپ در واکنش به فاجعهی رکود بزرگ و ظهور فاشیسم) موافق با استالینیسم گشت. اگرچه او هرگز به حزب کمونیست بریتانیا نپیوست، خوانندهی منظم روزنامهی آن، «کارگر روزانه»[۴٠]، بود، غالباً از رویدادهای سازمانیافتهی حزب حرف میزد، در گردهماییهای گروه مورخان حزب کمونیست حاضر میشد، و در دفاع از دوستی و تماس فرهنگی با اتحاد جماهیر شوروی چهرهی شناخته شدهای بود. او در دو دههی بعدی، علناً و مفتخرانه، آنچه که معمولاً «یک رفیق همراه»[۴۱] خوانده میشود، بود.
اما این رابطه هیچگاه روشن و بیپرده نبود. چایلد دست به جرح و تعدیلهای مهم اما «بدون تعصبی»[۴٢] در طرح مورگان و انگلس زد. نخست، استوارانه، با رد انگارهی تکامل اجتماعی انسان به مثابهی یک ترقی صاف و هموار، تدریجی و رو به جلو، دو وقفهی انقلابی را در توالی فرض کرد، اهمیت این دو وقفه با انقلاب صنعتی که منجر به سرمایهداری مدرن شد، قابل مقایسه است. یکی از اینها، انقلاب نوسنگی بود که مشخص کنندهی گذار از شکارگری و گردآوری به یک هستی مبتنی بر کشاورزی و دامپروری است[۴٣] و دیگری، انقلاب شهری بود، که مشخصکنندهی گذاری به جلوتر یعنی به شهر مبتنی بر «تمدن» است.[۴۴] مقصود این بود که دورههای طولانی رکود نسبی، میتواند جهشهای رو به جلوی ناگهانی را به دنبال داشته باشد. انباشتی از ابداعات («فلزکاری، چرخ، ارابهی گاوی، الاغ بارکش، و مثلاً کشتی بادبانی «در مورد انقلاب شهری در میاندورود) میتوانست پایهی یک پیشرفت «انقلابی» ناگهانی را بهسوی مرحلهی جدید و بالاتری از جامعه، مهیا کند.
دوم، چایلد منکر این بود که تکامل مترقی اجتنابناپذیر است، و تأکید میکرد که جوامع انسانی، اساساً محافظهکار بودند و بهمنظور ابداع و پیشروی به شوکهای خارجی نیاز داشتند. بهطور مثال، تغییر اقلیم[۴۵]، خشکشدن و زوال منابع غذایی که بهصورت طبیعی بهوجود آمده بودند، برای تبیین انقلاب نوسنگی استفاده شدند، و این پیشرفتهترین شکارگران نبودند که «انقلابیون» گشتند بلکه «گروههای افتادهتری که فرهنگهای کمتر تخصصی شده و کمتر درخشان جنوبیتری آفریده بودند به این کار دست زدند.
سوم، چایلد معتقد بود اینکه تکامل اجتماعی در معرض فراز و نشیبهای مشخصی بوده است، میتواند بهواسطهی «ناهمخوانی[۴٦]های داخلی و خارجی» تبیین شود که میتوانند سد راه پیشرفت باشند و حتی موجب پسرفت شوند. برای مثال، جوامع عصر مفرغ[۴٧]، بر این مانع که مس و قلع، مواد خام اساسی برای فلزکاری، تنها بهصورت محدودی در دسترس بودند، فائق آمدهاند (یک ناهمخوانی خارجی). از سوی دیگر، چایلد، عدم ابداع فنی در میان ٢٦٠٠ ق.م و ٦٠٠ ق.م در شهرهای میان دورود را به دلیل محافظه کاری، اسرارگرایی[۴٨] (عرفان و تصوف) و اسراف یک طبقهی حاکم متشکل از کاهنان و دیوانسالاری کاتبان آنها میدانست.
و سرانجام، بهدلیل کنش و واکنش محیط، سنت، ابداع و «ناهمخوانی»، هیچگونه توالی یکنواخت واحدی از توسعهی اجتماعی وجود ندارد. در درازمدت، تشخیص الگویی از معرفت انباشته، بهرهوری افزایش یافته و مراحل بالاتر متوالی توسعهی اجتماعی ممکن است. اما در این چارچوب، هر جامعهای ویژگیهای متمایز و خط سیر خودش را دارد: یعنی تاریخ خودش. در واقع، این بینش، برای پروژهی اولیهی چایلد (فهم ظهور تمدن اروپا) اساسی بود چرا که اروپا ابداعات خاور نزدیک را پذیرفته بود و پس از آن جلو افتاده بود. از آنجا که اروپا کمتر کاهنزده و بوروکراتیک بود، چایلد ادعا میکرد، کارگران اروپا برای تحقق کامل بخشیدن به توانمندیهای فناوریهای جدید، آزادی داشتهاند: جوامع اروپایی هرگز گیرندگان منفعل کمکهای شرقی نبودند، بلکه در بسط و گسترش دادن ابداعات شرقی از وارثان مستقیم مبدعان مصر و آسیا، اصالت و ابتکار بیشتری نشان دادند.این در اروپای معتدل عصر مفرغ، آشکارتر است. در خاور نزدیک گونههای فلزی بسیاری، برای دو هزار سال بدون تغییر باقی مانده بودند؛ در حالی که در اروپای معتدل در یک چهارم این زمان، تکامل فوقالعاده تندی در ابزارها و سلاحها و تکثیر گونهها رخ داده بود.
دید چایلد نسبت به اقتصاد جهانی در جوامعی که با یکدیگر در شبکههای ارتباطی تنیده شده بودند که از طریق آنها انگارههای جدید میتوانستند گسترش و تعمیم یابند، این بود که اگر انگارههای جدید در جایی مسدود شوند، ممکن است در جای دیگری پیشروی کنند، و بشریت به مثابهی یک کل، به سوی جلو حرکت کند. در اصطلاح باستانشناسی، چایلد «تکاملگرا»[۴۹] بهصورت چایلد «اشاعهگرا»[۵٠] در آمده بود.
مفهوم اشاعه، همواره مفهوم مرکزی دید وی نسبت به گذشته بوده است. نقطهی شروع او، اشاعهی انگارهها از خاور نزدیک به اروپا در امتداد درهی دانوب بوده است. این نقطهی اوج پاسخ او به باستانشناسی نژادپرستانهی نازیها بود. اما این، او را در تقابل با تعصب استالینیستی قرار میداد.[۵۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- Neil Faulkner
[٢]- فصلنامهی سوسیالیسم بینالملل (International Socialism)، نشریهای است دربارهی نظریهی سوسیالیستی که توسط حزب کارگران سوسیالیست (انگلستان) منتشر میشود.
[٣]- Vere Gordon Childe
[۴]- انقلاب مجارستان یا شورش ۱۹۵٦، قیام خودانگیختهای در سطح ملی علیه دولت جمهوری خلق مجارستان و سیاستهای تحمیلی شوروی بود، این قیام از ٢٣ اکتبر تا ۱٠ نوامبر ۱۹۵٦ بهطول انجامید. در ۴ نوامبر نیروی عظیم شوروی، بوداپست را مورد هجوم قرار داد. بیش از ٢۵٠٠ تن مجاری و ٧٠٠ گروهان شوروی کشته و ٢٠٠.٠٠٠ نفر مجاری آواره شدند. این قیام در زمان خروشچف اتفاق افتاد.
[۵]- prehistorian
[٦]- استالینیسم (Stalinism) شیوهای از ادارهی یک دولت سوسیالیست است چنانکه توسط ژوزف استالین در اتحاد جماهیر شوروی متصور و اجرا شد در حالی که رسماً به مارکسیست-لنینیست وفادار بود. سیاستهای استالینیستی در اتحاد جماهیر شوروی شامل: صنعتیشدن سریع، سوسیالیسم در یک کشور، دولت تمرکز یافته، اشتراکیکردن کشاورزی، و اطاعت دیگر احزاب کمونیست از منافع حزب شوروی میشد که منظور از آن حزب پیشتاز ونگارد (vanguard party) انقلاب کمونیستی آن زمان بود.
[٧]- این کتاب بهوسیلهی احمد کریمی حکاک ترجمه شده و در سال ۱٣۵۴ با همین نام توسط شرکت سهامی کتابهای جیبی منتشر شده است.
[٨]-این کتاب در توسط احمد بهمنش ترجمه شده و با عنوان سیر تاریخ در سال ۱٣۴٢ توسط انتشارات دانشگاه تهران منتشر گردیده است.
[۹]- کریسهارمن (٢٠٠۹-۱۹۴٢) (Chris Harman) روزنامهنگار و فعال سیاسی بریتانیایی، و عضو کمیتهی مرکزی حزب کارگران سوسیالیست بود. وی سابقاً سردبیر «سوسیالیسم بینالمللی» و «کارگر سوسیالیست» بود.
[۱٠]- این کتاب با همین عنوان توسط پرویز بابایی و جمشید نوایی ترجمه شده و توسط انتشارات نگاه در سال ۱٣٨٦ منتشر گشته است.
[۱۱]- Edinburgh University
[۱٢]- Institute of Archaeology in London
[۱٣]- idea
[۱۴]- سوسیالیسم صنفی (Guild socialism) جنبشی سیاسی است که از نظارت کارگران بر صنعت به وساطت اصناف تجاری «در یک رابطهی قراردادی ضمنی با عموم مردم» حمایت میکند.این جنبش در انگلستان پایه گرفت و در ربع اول سدهی بیستم در اوج نفوذ و تأثیرگذاری خود بود. و شدیدا با جی. دی. اچ. کول مرتبط و تحت تأثیر انگارههای ویلیام موریس بود.
[۱۵]- جورج داگلاسهاوارد کول (۱۹۵۹-۱٨٨۹) (George Douglas Howard Cole) نظریهپرداز سیاسی، اقتصاددان، نویسنده و مورخ انگلیسی بود. وی بهعنوان یک سویالیست لیبرتارین، یکی از اعضای انجمن فابین و مدافع جنبش شرکت تعاونی و یکی از طرفداران اصلی انگارههای سوسیالیسم صنفی بود.
[۱٦]- کارگران صنعتی جهان (Industrial Workers of the World) یا وابلیز (Wobblies) یک اتحادیهی صنعتی بینالمللی است که در ۱۹٠۵ شکل گرفت. ریشهی واژهی وابلیز مشخص نیست.
[۱٧]- یگانه اتحادیهی بزرگ (One Big Union) در اواخر سدهی ۱۹ و اویل سدهی ٢٠ انگارهای در میان اتحادیهگرایان بود که خواهان وحدت بخشیدن به منافع کارگران و ارائهی راه حل برای تمام مشکلات کارگری بودند.
[۱٨]- social laboratory
[۱۹]- ویلیام موریس «بیلی» هیوز (۱۹۵٢-۱٨٦٢) (William Morris "Billy" Hughes)، سیاستمدار استرالیایی ، هفتمین نخست وزیر استرالیا از ۱۹۱۵ تا ۱۹٢٣ بود. وی طولانی ترین عضو پارلمان استرالیا و همچنین یکی از متلون ترین چهرههای تاریخ سیاسی استرالیا بود. در طول ۵۱ سال حرفهی پارلمانی، هیوز از سه حزب سیاسی متفاوت انشعاب نمود.
[٢٠]- Australian Union of Democratic Control for the Avoidance of War
[٢۱]- جان استوری (۱۹٢۱-۱٨٦۹) (John Storey) سیاستمدار استرالیایی بود که از ۱٢ آوریل ۱۹٢٠ تا مرگ ناگهانی اش در سیدنی، نخست وزیری نیو ساوث ولز را بر عهده داشت. رهبری وی حزب کارگری نیو ساوث ولز را قادر ساخت که پس از انشعاب بر سر خدمت اجباری، ترمیم یابد و به آن اجازه داد تا بهجای اینکه یک حزب سوسیالیست باشد، یک پراگماتیست (مصلحتگرا)ی جناح چپ باشد.
[٢٢]- New South Wales
[٢٣]- radicalization
[٢۴]- ratting
[٢۵]- assemblage
[٢٦]- معرفت خوانشی (reading knowledge) بهمعنای توانایی خواندن یک زبان ولی فقدان توانایی تکلم به آن زبان است.
[٢٧]- sequence
[٢٨]- گلین ادموند دنیل (۱۹٨٦-۱۹۱۴) (Glyn Edmund Daniel) باستانشناس بریتانیایی، تخصص وی در نوسنگی اروپا بود. وی تلاشهای اولیهای در رادیو و تلویزیون برای محبوبکردن این رشته انجام داد.
[٢۹]- این کتاب بهدست محمدتقی فرامرزی ترجمه شده و در ۱٣٨٦ توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
[٣٠]- گوستاو کوسینا (۱۹٣۱-۱٨۵٨) (Gustaf Kossinna) زبانشناس و استاد باستانشناسی دانشگاه برلین بود. او به همراه کارل شوشخارت (Carl Schuchhardt) تأثیر گذارترین متخصص پیشاتاریخ آلمانی زمان خود، و خالق فنون باستانشناسی سکونتگاهی بود. نظریههای ملیت گرایانهی وی دربارهی ریشههای ژرمنها، بر جنبههایی از ایدئولوژی نازی تأثیر نهاد.
[٣۱]- purity
[٣٢]- superiority
[٣٣]- Germanist
[٣۴]- knowledge
[٣۵]- لوئیس هنری مورگان (۱٨٨۱-۱٨۱٨) (Lewis Henry Morgan)، انسانشناس و نظریهپرداز اجتماعی پیشتاز آمریکایی بود که بهعنوان وکیل راه آهن کار میکرد. مورگان پس از مطالعات طاقتفرسای خود در حوزهی یونان و رم باستان بهمدت ۴۰ سال٬ به طرح نظریات تکاملی خود در اثر مهمش جامعهی باستان (۱۸۷۷) میپردازد. نظریهی تکامل اجتماعی که سیر خط تاریخی پیشرفت جوامع انسانی را در سه مرحله نشان میدهد: «توحش٬ بربریت و تمدن». او گذار از هر مرحله به مرحلهی بعد را با در نظر داشتن چند مولفهی شاخص در هر دوره نمودار میسازد٬ مولفههای فناورانهای که در هر دوره شکل ابزاری برجستهای داشتهاند: آتش٬ کمان و سفال در عصر توحش (نمود شکارچی گردآور بودن انسان این عصر)٬ فلز در عصر بربریت (یا همان انقلاب نوسنگی و نمود گرایش یافتن انسان به کشاورزی٬ یکجانشینی٬ و اهلی کردن حیوانات)٬ و سپس عصر تمدن با تاکید بر اختراع الفبا و نوشتن. او هرج و مرج جنسی را به انسان ابتدایی عصر توحش٬ مادرسالاری را به دورهی بربریت٬ و پدرسالاری را به عصر تمدن نسبت میدهد. در این رویکرد مورگان پیشرفت تکنولوژیک را بهعنوان عامل پیشرفت اجتماعی نشان میدهد. بهعلاوه او معتقد بود هر شکل از تغییر اجتماعی نیز٬ اعم از تغییر در سازمانها٬ نهادها و ایدئولوژی با تحولات فناورانه آغاز میشوند. (بنگرید به: هنری مورگان و همچنین: مارکس و انسانشناسی)
[٣٦]- Frederick Engels
[٣٧]- savagery
[٣٨]- barbarism
[٣۹]- civilization
[۴٠]- the Daily Worker
[۴۱]- یک رفیق همراه (A Fellow traveler) شخصی است که بدون آنکه عضویت رسمی را در گروه بهخصوصی پذیرفته باشد با عقاید یک سازمان همفکر است یا در فعالیتهای سازمان با آن همکاری میکند. در اوایل اتحاد جماهیر شوروی، این اصطلاح بدون معنای منفی برای توصیف نویسندگان و هنرمندانی به کار میرفت که با اهداف انقلاب روسیه همفکری مینمودند اما از پیوستن به حزب کمونیست امتناع میکردند.
[۴٢]- unorthodox
[۴٣]- بنگرید به: «انقلاب نوسنگی»
[۴۴]- بنگرید به: «انقلاب شهری»
[۴۵]- تغییر اقلیم (Climate change) یعنی هر تغییر مشخص در الگوهای مورد انتظار برای وضعیت میانگین آب و هوایی، که در طولانی مدت در یک منطقه خاص یا برای کل اقلیم جهانی، رخ دهد. تغییر اقلیم نشان دهندهی تغییرات غیر عادی در اقلیم درون جو زمین و پی آمدهای ناشی از آن در قسمتهای مختلف کرهی زمین میباشد.
[۴٦]- contradiction
[۴٧]- Bronze Age
[۴٨]- mysticism
[۴۹]- تکاملگرایی یا تطورگرایی (evolutionism)، نخستین نظریه کلاسیک در انسانشناسی دانشگاهی بهحساب میآید که در قرن نوزده و تا اوایل قرن بیستم میلادی نظریه غالب و کاملاً مسلط در علوم انسانی بهطور کلی و در انسانشناسی بهطور خاص بهحساب میآمد. این نظریه منشأ خود را از علوم زیستی از یک سو و از الهیات از سوی دیگر میگرفت. محور اساسی تکاملگرایی بر این مفهوم استوار است که هر پدیده فرهنگی را باید حاصل زنجیرهای طولانی از تغییرات آن در طول یک خط زمانی – مکانی در نظر گرفت. این تغییرات به باور تکاملگرایان عمدتاً به دلیل نیاز به انطباق پدیده با محیط برای بقا انجام میگیرد و هر پدیده یا موجودی که بهتر بتوان این انطباق را انجام دهد بیشتر فرصت بقا خواهد داشت. پایههای فکری این نظریه بر باور به یک خط تکاملی، یک آغاز، یک پایان و نقاط عطفی که میتوان به آنها لحظات جهش یا تغییر اساسی نامید، قرار گرفتهاند. (بنگرید به: تطورگرایی)
[۵٠]- اشاعهگرایی (diffusionism)، همچون تکاملگرایی از نظریههای کلاسیک انسانشناسی بهحساب میآید که بهویژه در قرن نوزده تا ابتدای قرن بیستم اهمیت داشت و سپس بهتدریج به کنار گذاشته شد و میراث خود را به گروهی دیگر از نظریات در انسانشناسی و جغرافیای فرهنگی واگذاشت. اشاعهگرایی که رویکردی جغرافیایی به امر فرهنگی دارد، یعنی همواره در تلاش برای آن است که میان یک فرهنگ و یک «پهنه» سرزمینی، رابطهای معنادار را بیابد، عمدتاً از این اصل اولیه حرکت میکند که فرایند رشد و تحول و گسترش جوامع انسانی و پدیدههای فرهنگی در آنها، بیش از آنکه اصل «ابداع» یعنی اختراع یک چیز جدید در کار بوده باشد، اصل «تقلید» یعنی تکرار پدیده بهدلیل همجوار شدن و انتقال دانش و مهارتها میان جوامع وجود داشته است. بنابراین در این نظریه هربار هدف بررسی و تحلیل یک پدیده اجتماعی یا فرهنگی وجود دارد، تلاش میشود آن پدیده را در رابطه با «محیط» بلافصل یا محیط بزرگتری که در در دو بعد جغرافیایی و تاریخی قرار گرفته، نشاند و سپس سعی کرد از طریق رابطهای که میان این پدیده آن محیطها میتوان یافت، پدیده را توضیح داد. (بنگرید به: اشاعهگرایی)
[۵۱]- پایان بخش نخست: تمامی یادداشتها از مترجم است
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ نیل فالکنر، چهره ماه: گوردون چایلد و باستانشناسی مارکسیستی (بهمناسبت سالگرد تولد او)، وبسایت انسانشناسی و فرهنگ