فهرست مندرجاتمتافیزیک از نظر فیلسوفان
(متافیزیک از دیدگاه پوپر)
- معرفی اجمالی پوپر
- فلسفه و رشتههای آن
- لفظ متافیزیک و تاریخ تحول آن
- گزارههای متافیزیکی
- منتقدین از متافیزیک
- حقانیت متافیزیک و کاربرد آن در علوم (تجربی)
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[قبل] [بعد]
[↑] معرفی اجمالی پوپر
کارل ریموند پوپر، بهسال ۱۹٠٢ میلادی در خانوادهای پروتستان در حومه شهر وین متولد شد. در سال ۱۹۱٨ میلادی مدرسه را رها کرد و با مطالعه آزاد بهعنوان مستمع آزاد وارد دانشگاه وین شد، و به تحصیل ریاضیات و فیزیک و فلسفه پرداخت، در سال ۱۹۱۹ میلادی ابتدأ برای مدت کوتاهی به کمونیستها پیوست و سپس با رها کردن آن، به کارهای علمی رو آورد و با روانشناسی آدلر و روانکاوی فرویدو افکار اینشتین آشنا شد و در اواخر همین سال بود که تئوری ابطالپذیری را ارائه کرد.
در سال ۱۹٢٣ میلادی امتحانات دانشگاهی را با موفقیت گذراند و بهعنوان دانشجوی رسمی دانشگاه وین پذیرفته شد. وی در این سال در کنار تحصیلات دانشگاهی بهعنوان مددکار اجتماعی به بچههای بیسرپرست کمک میکرد.
در سال ۱۹٢۵ میلادی فعالیت خود را به مؤسسه تازهبنیاد «پداگوژیک برای تعلیم و تربیت» گسترش داده و به تحقیق و مطالعه و نگارش رو آورد. بهسال ۱۹٢٨ میلادی رساله دکترای خود را با نام «مسأله روش در روانشناسی تفکر» گذراند و پس از دو آزمایش شفاهی در تاریخ موسیقی و فلسفه و روانشناسی، به اخذ درجه دکترا موفق گردید.
در سال ۱۹٢۹ میلادی با نوشتن رسالهی «اصول متعارفه در هندسه» با پیوست هندسه اقلیدسی، اجازهی تدریس ریاضیات و فیزیک و شیمی در مدارس را دریافت کرد. از سال ۱۹٣٠ با پوزیتویستهای حلقه وین تماس داشته و در پنج سال بعد اولین کتاب خویش را با نام «منطق اکتشافات علمی» جزو سلسله انتشارات حلقه وین منتشر کرد که حاوی نظریات اصلی وی میباشد.
دو سال بعد با انتشار کتاب «منطق شناخت» بهعنوان فیلسوف حرفهای شهرت پیدا کرده و برای اولینبار جهت سخنرانی به دانشگاه لندن دعوت شد.
با شروع زمزمهای جنگ بینالمللی بهسال ۱۹٣٧ میلادی با عنوان مدرس در دانشگاه زلاندنو به آنجا مهاجرت کرده است و در طی اقامت در زلاندنور در کنار تدریس فلسفه و تئوری کوانتوم به تحقیق در تئوری احتمالات و فیزیک پرداخت. همچنین در این ایام مواد اولیه کتابهای «فقر تاریخیگری» و «جامعه باز و دشمنانش» را تهیه کرد.
در سال ۱۹۴۵ بهدنبال دریافت تلگرافی از هایک فیلسوف انگلیسی مبنی بر تدریس در دانشگاه لندن، دانشکده علوم اقتصادی و سیاسی، به آنجا رفت. چهار سال بعد کرسیدار منطق و روش علم در مدرسه علوم اقتصادی-سیاسی لندن گردید و بهمقام «سر» ارتقأ یافت.
دهه ٦٠، سالهای سمینار و بحث و تألیف و انتشار و تدریس بود که با بازنشستگی در سال ۱۹٦۹ میلادی به پایان رسیده، در سال ۱۹٦٣ میلادی کتاب «حدسها و ابطالها» را منتشر کرد. وی سالهای بعد از ۱۹٧۴ تاکنون را با انتشار بیش از صد مقاله و رساله و کتاب مشغول تحقیق و تألیف بوده و بهعنوان بزرگترین فیلسوف علم اشتهار یافته است. همچنین به افتخار وی، جلد ۱۴ مجموعه «کتابخانه فیلسوفان زنده» که توسط آرتور شیلپ فیلسوف آمریکایی، تهیه شده، در دو مجلد بهنام پوپر نامگذاری شده است.
فلسفه علم پوپر را بهعنوان نقطه عطفی در تاریخ فلسفه علوم تجربی دانستهاند و آرایش را در معرفتشناسی و فلسفه علم، همتراز اندیشههای هیوم و کانت و هیوول بهشمار آوردهاند.
مباحث این نوشتار شامل یک تمهید و چهار بخش بهشرح ذیل خواهد بود:
تمهید درباره فلسفه و رشتههای چهارگانه آن است و بخش اول در لفظ و تاریخ متافیزیک، بخش دوم در گزارههای متافیزیکی، بخش سوم در منتقدین از متافیزیک، بخش چهارم در حقانیت متافیزیک و کاربرد آن در علوم (تجربی) میباشد.
[↑] فلسفه و رشتههای آن
فلسفه بهعنوان کنکاشی فکری و عقلانی دربارهی هستی، و چگونگی استدلال و معرفت به عالم که شامل کیهانشناسی و انسانشناسی هم میباشد، به چهار رشته اصلی تقسیم میشود:
۱- علم منطق (Loyic)که دربارهی مقدمات و انواع استنتاج و صدق و کذب گزارهها و بازشناخت برهان از سفسطه و مغالطه به بحث و بررسی میپردازد.
٢- علم المعرفه (Epistemology)که دربارهی چیستی معرفت و فرق معرفت حقیقی با معارف اعتباری و کاذب و شرایط معرفت یقینی و حدود معرفت انسانی مداقه میکند. در اشاره به مباحث معرفتشناسی و اهمیت آن در تأملات فلسفی است که مرحوم شهید مطهری در پاورقیهای «اصول فلسفه و روش رئالیسم» مکرراً گوشزد میکنند که: «تا ذهن را نشناسیم نمیتوانیم فلسفه داشته باشیم.» سؤال اصلی در معرفتشناسی این است که آیا میتوانیم بدانیم که میدانیم و اینکه چه چیزی را میدانیم؟
٣- اخلاق بهعنوان معرفت درجه دوم، در ارزشیابی نیک و بد اخلاق انسانی و تشخیص حسن و قبح و شناسایی منشأ آنها به بحث میپردازد. و بهنام فلسفه اخلاق (moral philosophy)در برابر حکمت اخلاقی که جزو معارف درجه اول است و اخلاق افراد و جوامع را بررسی میکند، نامیده شده است.
۴- متافیزیک (metaphysice)یا فلسفه اولی که پژوهش در کنه وجود و عالم مجردات و اثبات باریتعالی است و در نزد حکمای اسلام به امور عامه و الهیّات بهمعنی الاخص تقسیم میشود. این قسم از فلسفه عقلانی بیش از رشتههای دیگر مورد بیمهری دانشمندان غرب قرار گرفته، همانطور که در متن نوشتار اشاره خواهد شد، تا جایی که پوزیتویستها قایل به مهمل و بیمعنا بودن آن شدهاند.
دانای یونان، ارسطو در کتاب یکم متافیزیک دربارهی این دانش میگوید:
«...و هیچ دانش دیگری را نباید ارجمندتر از این دانش پنداشت، زیرا خداییترین دانش ارجمندترین است و این تنها از دو طریق میتواند چنان باشد، زیرا دانشی که برای تملک آن خدا شایستهترین است دانشی است الهی یا دانشی است که به امور الهی میپردازد...»[۱]
[↑] لفظ متافیزیک و تاریخ تحول آن
لفظ متافیزیک (metaphysice)در زبان یونانی بهمعنای بعد از طبیعت است، در ابتدأ بر مقالاتی از ارسطو که در ادامه کتاب فیزیک (physics)بر جای مانده بود
اطلاق شده و توسط شاگرد و جانشین او، ادموس برای تناسب تعلیمی، برگزیده شد.[٢] و شامل مباحثی دربارهی علل و جواهر و اعراض و علت اول و مجردات میشدند، ولی تدریجاً این لفظ برای بحث دربارهی اصل و اساس وجودات و علت اولین آنها و تبین امور ماورای طبیعی اصطلاح شده است...
ژرژ پولیستر از تئوریسینهای مارکسیستی نیز با عطف به این اصطلاح غلط که از لفظ ما بعدالطبیعه شده بود، این کلمه را اینگونه معنی میکند:
«متافیزیک از لغت یونانی «متا» بهمعنای ماورأ و «فیزیک» که علم مطالعه موجودات حیاتی است، ترکیب میشود. پس متافیزیک مطالعه امور خارج از دنیا یا ماورایالطبیعه است.»[٣]
ولی همانطور که از ترجمه لغوی متافیزیک برمیآید، معنای صحیح آن بررسی علل و اسباب اجسام مادی و مجردات خارج از حیطه حسیات است...
در میان فلاسفه اسلامی، اولینبار شیخالرئیس ابوعلی سینا با در نظر گرفتن آداب تعلیم و تعلم که از اشیأ مأنوس به ذهن و فکر متعلم شروع و به مجردات ختم میشده است، متذکر نامگذاری متافیزیک شده و گوید:
«و اما اسم هذا العلم فهو انه ما بعد الطبیعه و نعنی بالطبیعه لا القوه هی مبدأ حرکة و سکون بل جملة الشئی الحادث عن المادة الجسمانیه و تلک القوه و الاعراض فقد قیل انه قد یقال الطبیعه للجرم الطبیعی الذی له الطبیعة و الجرم الطبیعی هو الجرم المحسوس بما له من الخواص و الاعراض و معنی ما بعد الطبیعه، بعدیّة بالقیاس الینا فانا اول ما نشاهد الوجود و نتعرف عن احواله نشاهد هذا الوجود الطبیعی و اما الذی یستحق ان یسمی به هذا العلم اذا اعتبر بذاته فهو ان یقال له علم ما قبل الطبیعه لان الامور المبحوث عنها فی هذا العلم هی بالذات و بالعموم قبل الطبیعه و...»[۴]
همانطور که از کلمات شیخالرئیس معلوم است، اگر اشیأ مأنوس و ملموس برای ما در نظر گرفته شد، علمی که بهبررسی این اشیأ میپردازد، مابعدالطبیعه نامیده میشود و اگر علمی از مبادی و اصل موجودات طبیعی که در عالم محسوس قابل مشاهده هستند، بحث کند، شایسته نام ماقبلالطبیعه است.
[↑] گزارههای متافیزیکی
از دیدگاه فلاسفه اسلامی، خصوصاً اصحاب حکمت متعالیه، فلسفه مرادف با متافیزیک تلقی شده است و مسایل مطروحه در آن، شامل بررسی موضوعات علوم اعم از تجربی یا اجتماعی و بحث از مجردات اعم از باریتعالی و عالم مجردات (عقول و نفوس) است که با روش عقلی قیاسی به اثبات آنان میپردازد.
بهعنوان مثال میتوان از گزارههای مابعدالطبیعی بهبحث در اقسام اولیه وجود بما هو وجود و مراتب تشکیکی آن و بحث ثبات و تغیّر و علیت و ماده و جسم اشاره کرد.
کارل پوپر با تمییز وظیفه دانشمند از پژوهش متافیزیکی، بحث علیت را مطرح کرده و در اشاره به حقانیت آن و پایهای استنباطی برای قوانین علوم اختباری بودن، میگوید:
«آیا جهان با قوانین قاطع اداره میشود یا نه؟ من این پرسش را پرسشی متافیزیکی میدانم.قوانینی که بهدست میآوریم همیشه فرضیهها هستند، یعنی همیشه میتوانند جانشینی پیدا کنند، و این که امکان آن هست که از تخمینهای احتمال استنباط شوند. ولی منکر علیت شدن بدان میماند که کسی بکوشد تا سازنده نظریه را از پژوهش و جستجویی که میکند باز دارد، و این که چنین کوششی نمیتواند پشتوانهای شبیه یک برهان داشته باشد. ولی آنچه بهاصطلاح «اصل علیت» یا «قانون علیت» خوانده میشود، از لحاظ مشخصات با یک قانون طبیعی بسیار تفاوت دارد».[۵]
او سپس در اشاره به قول شلیک (Schlick) مبنی بر آزمونپذیری درستی اصل علیت که در نهایت جزو گزارههای علوم اختباری باید محسوب شود و رد آن میگوید:
«و من با این گفته شلیک که: «... قانون علیت را برای تشخیص صحت آن، درست بههمانگونه میتوان آزمود که هر قانون دیگر طبیعت بدانگونه در معرض آزمایش قرار میگیرد«، نمیتوانم موافق باشم. باور داشتن بهعلیت متافیزیکی است».[٦]
کارل پوپر در ادامه اشاره دارد که مبنای این قول شلیک از تبدیل بحثی روششناسانه مربوط به دانشمندان (علوم اختباری) به گزارههای متافیزیکی است... او در مورد اصل ثبات نظم در جهان میگوید:
«نظمهایی که بهصورت مستقیم بهوسیله آزمایش آزمونپذیر است، تغییر نمیکند. مسلماً این نکته قابل تصور یا از لحاظ منطقی امکانپذیر است که نظریهها ممکن است تغییر کند، ولی این امکان در علوم اختباری مورد غفلت قرار میگیرد و در روشهای آن تأثیری ندارد. بر خلاف روش علمی این مفروض قبلی را دارد که فرایندهای طبیعی تغییرناپذیر است که صورت بیانی دیگر آن» «اصل یکنواختی طبیعت» است... مقصودم ایمان متافیزیکی بهوجود نظمهایی در جهان است (ایمانی که من در آن شریکم، و بدون آن کار عملی بهندرت قابل تصور است)»[٧]
در متافیزیک نظام عام و کلی نشان داده میشود که مبین خصوصیتهای گوناگون عالم و شناسایی ما درباره آن و اعتقادات ما نسبت به آنهاست. کارل پوپر نیز در اشاره به موضوع گزارههای متافیزیکی که در بود و نبود موجودات بحث میکند، به روش بحثهای متافیزیکی پرداخته و گوید:
«یک موضع متافیزیکی اگر چه آزمایشپذیر نباشد ممکن است بهصورت عقلانی قابل بحث و انتقادپذیر باشد.»[٨]
[↑] منتقدین از متافیزیک
دشواری آرای متافیزیکی، از یکطرف، و تشتت و اختلاف دیدگاههای متافیزیسینها از طرف دیگر، موجب شده که در طول تاریخ انتقادهایی بر آن وارد شود که مهمترین انتقادات از طرف دیوید هیوم (David-Hume) و ایمانوئل کانت (Immanuel-Kant) و پوزیتویستها (Positivism) بوده است.
دیوید هیوم بر مبنای دیدگاه تجربی خود و با شک در بعضی از مباحث متافیزیکی به انتقاد از آن پرداخته است. کانت به گزارش انتقاد هیوم از متافیزیک که در غالب ایراد بر بحث علیت در صورت عقلی آن است، پرداخته و گوید:
«مبدأ و اساس پژوهش هیوم عمدتاً مفهومی واحد اما بس مهم از مابعدالطبیعه، یعنی مفهوم رابطه میان علت و معلول (و مفاهیم ناشی از آن از قبیل نیرو و عمل) بود. وی عقل را، که مدعی بود این مفهوم را در زهدان خود پرورده به مبارزه طلبید و از او خواست تا توضیح دهد به چه حق فکر میکند که هر چیزی میتواند طبیعتاً چنان باشد که از ثبوت آن، میباید ثبوت چیز دیگری نیز ضرورتاً حاصل آید، زیرا که بیان معنی علت این است. او بهطرز انکارناپذیری اثبات کرد که مطلقاً محال است عقل بتواند قبل از تجربه و صرفاً بهمدد مفاهیم، چنین رابطهای را دریابد، زیرا که این رابطه متضمن ضرورتی است و ناممکن است که بتوان تعقل کرد که چگونه چون چیزی هست چیز دیگری هم بالضروره باید باشد و چگونه میتوان مفهوم چنین رابطه مقدم بر تجربهای را ابداع کرد.هیوم از اینجا چنین نتیجه گرفت که عقل که این مفهوم را فرزند خویش میپندارد بهکلی خود را فریب میدهد، چرا که آن، فرزند نامشروع قوه خیال است که آن را از تجربه آبستن شده است.قوه خیال، تصویراتی چند را از طریق تجربه تابع قانون تداعی معانی قرار میدهد و آنگاه ضرورت ذهنی ناشی از آن را که نامش عادت است به خطا ضرورت عینی حاصل از شناسایی عقلی بهشمار آورد. وی از اینجا چنین نتیجه گرفت که:عقل هیچ قوهای ندارد تا اینگونه روابط را، ولو بهطور کلی، بهتصور درآورد، زیرا در این صورت (یعنی اگر میداشت) مفاهیم آن جزو توهم محض نمیبود و تمام معلومات بهظاهر مقدم بر تجربه آن جز تجربههای عادی که بهغلط عنوان دیگری یافته باشد نبود. این سخن در حقیقت بدین معنی است که اساساً نه (علم) مابعدالطبیعهای وجود دارد و نه هرگز میتواند وجود داشته باشد».[۹]
آنچه از گزارش کانت در مورد انتقاد هیوم برمیآید، این است که انتقاد هیوم بیشتر متوجه پالودن مباحث علوم تجربی از متافیزیک است. و از طرفی چون متافیزیک را از جمله عوامل رخوت عقلی از جانب کلیسا و فلاسفه مدرسی میداند، بهمخالفت با آن پرداخته است، و نیز جنبه بررسیهای روانشناسانه بیشتر مدّ نظر هیوم بوده است تا بحثهای شناختشناسانه.
بعد از هیوم، کانت با دقت بیشتر در اقسام ادراکات انسانی به این نتیجه رسید که بیپایگی متافیزیک مربوط به حدود شناسایی انسانی است و به این ترتیب او فلسفه نقادی خود را پایهگذاری کرد. کانت میگوید:
«من آشکارا اذعان میکنم که این هشدار دیوید هیوم بود که نخستینبار، سالها پیش مرا از خواب جزمی مذهبان بیدار کرد و به پژوهشهای من در قلمرو فلسفه نظری جهت دیگری بخشید.»[۱٠]
مراد کانت از راهنمایی هیوم همان اهمیت مباحث شناختشناسی است که از زمان بارکلی و با شک او در حدود شناسایی انسان به عرصه بحثهای فلسفی وارد شده و صادق یا کاذب بودن گزارههای متافیزیکی را بر مبنای مباحث علمالمعرفه به مداقه مینهادند.
کانت با پژوهشهای خود در عرصه معلومات انسان، بر خلاف آنچه مشهور شده، قصد پالودن بحث علوم تجربی از متافیزیک را داشته است، نه این که مانند پوزیتویستها قائل به بیمعنایی گزارههای متافیزیکی باشد. لذا بر مبنای تقسیم احکام به تألیفی و تحلیلی، شناسایی متافیزیکی را مقدم بر تجره و ناشی از فهم محض و عقل محض میداند...
در قرن بیستم، با ظهور مکتب پوزیتویسم منطقی (LOGICAL-POSITIVISM)که وظیفه اصلی فلسفه را روشن کردن معانی احکامی میدانست که دیگران آوردهاند، نه حکم کردن درباره جهان در بررسی معانی کلمات، به مخالفت با متافیزیک پرداخت.
از دیدگاه پوزیتویستها سهگونه حکم ممکن است:
۱-حکم منطقی، یعنی گزارههایی که فقط صورتاً صادقند و با این که دارای واقعیتی نیستند ولی برای تبدیل چنین گزارههایی بهکار میروند. این گزارهها همان قضایای تحلیلی در فلسفه نقادی کانت میباشند، که ویتگنشتاین (Witgenstein) نیز از آنان تعبیر به قضایای توتولوژی (Tautology) نموده است.
٢- حکم علمی، یعنی گزارههایی که متنافی الاجزأ با قضایای دیگرند و متعلق به حوزه علم تجربی میباشند.و بر این مبنا گزارههای علمی ناشی از حس و تجربه هستند، پوپر این نظر را مردود دانسته و میگوید:
«این آموزه را که علوم اختباری قابل تحویل به ادراکات حسی و بنا بر آن به تجربههای ما هستند، بعضی از کسان بهعنوان امری آشکار و خالی از هر گونه تردید میپذیرند.این آموزه با منطق استقرائی سر پا میایستد یا فرو میافتد، که در اینجا همراه با آن طرد شده است.»[۱۱]
٣- حکم بیمعنا، که شامل گزارههای متافیزیکی میباشند. اینگونه حکمها نه راست هستند، و نه دروغ، بلکه از نظر زبانی بدون معناست. همچنان که جملههای پا در هوا فاقد معناست.
پوزیتویستها این نوع از احکام را شبه گزاره (Pseudo-Statement) مینامند. رودلف کارناپ (Rudokf Carnap) در این مورد میگوید:
«هر گزارهای که کسی بخواهد بسازد و در حوزه این مقولات نمیگنجد، (مراد مقولات منطقی و علمی است) خود بهخود بیمعنی است. از آنجا که متافیزیک احکام یا قضایای تحلیلی صادر نمیکند (احکام منطقی) و در حوزه علوم تجربی هم نمیگنجد (احکام علمی) ناچار است کلماتی بهکار برد که هیچ معیاری برای اطلاق ندارد و لذا تهی از معنی است. یا ناگزیر است کلمات معنیدار را بهنحوی بهکار برد که نه قضیه تحلیلی نه قضیه تجربی از آن پدید آید. در هر صورت پیدایش شبه قضیه ناگزیر است. لذا تحلیل منطقی مهر ابطال و بیمعنایی را بر پیشانی هر دانشی که وانمود کند بهجایی فراتر یا نهانتر از تجربه راه دارد میزند».[۱٢]
بعداً کارناپ با قبول انتقاد پوپر، که با این گفتار پوزیتویستی با از میان برداشتن متافیزیک، علم اختباری هم از بین میرود و در کتاب «منطق اکتشاف علمی»[۱٣] هم اشاره شده است، در کتاب نحو منطقی زبان میگوید:
«در ابتدا چنان مورد قبول واقع شده بود که هر جمله، برای آن که دارای معنی باشد، میبایستی کاملاً تحقیقپذیر باشد... با این طرز نگرش، جایی برای قوانین در میان جملههای زبان وجود نداشت... انتقادی تفصیلی از نگرشی که بنا بر آن قوانین جمله نیستند بهتوسط پوپر صورت گرفته است.»[۱۴]
کارل پوپر، در اشاره به روند تاریخی این مخالفت که از تحلیل اندیشهها در نزد کانت (و قبل از آن لاک و هیوم) شروع میشود و به تحلیل زبان در پیش پوزیتویستها ختم میگردد، و در رد بیفایده بودن گزارههای متافیزیکی میگوید:
«چنان احساس میشد آنچه که به اصطلاح«راه تازه اندیشهها»ی لاک و بارکلی و هیوم نام داشت، یعنی روش روانشناختی و بلکه روانشناختی دروغین تحلیل اندیشهها و منشأ آنها در حواس ما باید با روش عینیتر و کمتر تکوینی جای خود را عوض کند. چنان احساس میشد که لازم است بهجای تحلیل اندیشهها یا تصورات یا مفاهیم به تحلیل کلمات و معانی با کاربردهای آنها بپردازیم. این که پیش از تحلیل افکار یا اعتقادات یا داوریها به تحلیل قضیهها یا گزارهها یا جملهها توجه کنیم. من بدون تردید این جانشینکردن راه تازه اندیشههای لاک را با راه تازه کلمهها بهعنوان یک پیشرفت میپذیرم و به فوریت و ضرورت آن معترفم».[۱۵] همچنین با اشاره به عدم موفقیت کارناپ در طرد کلی متافیزیک میگوید:
«معلوم شد که نظریه بیمعنایی طبیعیگرانه مبنایی ندارد و نتیجه کلی پیدا شدن آموزهای بود که به همان اندازه که سبب برانداختن متافیزیک میشد، سبب برانداختن علم نیز بود. به اعتقاد من این فقط نتیجهای از یک کوشش غیرعاقلانه برای برانداختن یکپارچه متافیزیک، بهجای کوشش برای حذفکردن تکه به تکه عناصر متافیزیک از علوم مختلف در جاهایی بود که میتوانیم این کار را بدون آنکه پیشرفت علم را با خردهگیری نابهجا بهخطر بیندازیم، انجام دهیم».[۱٦]
منظور کارل پوپر با تکیه بر کلام دائمی خود، مبنی بر این که با برانداختن متافیزیک، علم اختباری نیز منهدم خواهد شد، این است که کار عقلانی پالودن علوم اختباری از گزارههای متافیزیکی است و همچنین رعایت حدود میان علم و متافیزیک است، نه این که تمامی متافیزیک یکجا مردود شمرده شود و بیمعنا جلوه داده شود (همانطور که منظور کارناپ و پوزیتویستهاست) چون همانگونه که گذشت، ریشههای متافیزیکی در جاهایی از علوم اختباری و اکتشافات معنا داشته و مفید فایده بوده است.
و از طرف دیگر، پیراستن متافیزیک از مباحثی که بهعنوان اصول موضوعه از طبیعیات و نجوم و روانشناسی وارد متن متافیزیک شدهاند، نیز میتواند بهعنوان کار لازم مد نظر قرار گیرد.
و از طرفی در اشاره به این مطلب که عدم تعلق قضیهای به علوم اختباری، دلیل بیمعنا بودن آن نمیباشد، پوپر قضایای ماقبل علمی را مطرح کرده و گوید:
«...میشود تاریخ نظریه نیوتن را تا آنا کسیماندروس و هسیودوس پیجویی کرد. نظریه باستانی اتمیسم تا حدود ۱۹٠۵ آزمونپذیر نبود. در حقیقت، بیشتر نظریههای علمی از قصهگوییهای ماقبل علمی سرچشمه گرفتهاند. ولی بهنظر من، گمراهکننده است که بخواهیم این قصهها را«بیمعنا» لقب بدهیم.»[۱٧]
همانطور که خود کارل پوپر نیز متذکر شده، انتقاد وی از فلسفه پوزیتویستی درباره عدم معناداری، امروز مقبولیت عام یافته است. و میتوان گفت که در تغییر روند پوزیتویسم، ایرادات پوپر که بهبعضی از آنها در رابطه با متافیزیک اشاره شد، نقش عمدهای داشته است.
چه این که با رد نظریه تحقیقپذیری که پوزیتویستها برای تعیین حد فاصل بین علم و شبه علم معتقد به آن بودند و جایگزینی ابطالپذیری، بنیاد تأملات فلسفی این نحله را متزلزل کرد و به این ترتیب از شکلگیری شکاکیت جدید در قالب تازه تحلیل زبانی پیشگیری شد.
[↑] حقانیت متافیزیک و کاربرد آن در علوم (تجربی)
در مورد مقابله با متافیزیک، چه از طرف هیوم و کانت که مبنی بر راه تازه اندیشهها بوده، و چه از طرف پوزیتویستها که بر مبنای ارائه راه تازه کلمات بوده، پوپر شدیدترین انتقاد و اعتراض خود را وارد کرده و در اهمیت گزارههای متافیزیکی در علوم اختباری میگوید:
«این یک واقعیت است که اندیشههای متافیزیکی و بنابراین اندیشههای فلسفی، برای جهانشناسی اهمیت فراوان داشته است.از طالس تا اینشتین و از ذرهیگری قدیم تا کنجکاویهای دکارت درباره ماده و از تحقیقات گیلبرت و نیتون و لایبنیتس و بوسکوویک درباره نیروها گرفته تا کارهای فارادی و اینشتین درباره میدان، اندیشهیی مابعدالطبیعی راهنما بوده است»[۱٨] از طرف دیگر در ارتباط با مسأله تحدید حدود علم با شبه علم و جز علم پوپر با یادآوری تاریخ این مسئله که ترسیم خط مرزی میان گزارههای علم اختباری و گزارههای علمی کاذب (مابعدالطبیعی) از زمان بیکن نیز وجود داشته است، میگوید:
«این مسألهای است که از زمان بیکن بسیاری از فیلسوفان را آشفته کرده است، هر چند من هرگز یک صورتبندی صحیحی برای آن نیافتهام. نگرشی که بهشکلی گستردهتر مورد قبول بود، بدینصورت بیان میشد که علم با مبنای مشاهدهای یا روش استقرایی خود مشخص میشود، در صورتی که تشخص علوم کاذب و متافیزیک با روش پژوهشی است، یا به گفته بیکن با این واقعیت که آنها با پیشبینی ذهنی و عقلی-یعنی با چیزی بسیار شبیه به فرضیهها-عمل میکنند. من هرگز نمیتوانستم این نگرش را بپذیرم نظریههای جدید فیزیک، مخصوصاً نظریه اینشتین به درجهای عالی پژوهشی و مجرد (مابعدالطبیعی) و بسیار دور از چیزی بود که آن را بتوان مبنای مشاهدهای نامید. همه کوششهایی که صورت میگفت تا نشان دهد که این نظریهها کمابیش بهصورت مستقیم مبتنی بر مشاهدهها هستند، قانعکننده نبود.همین امر حتی در مورد نظریه نیوتون هم صدق میکرد. بیکن اعتراضاتی بر ضد منظومه کوپر نیکوسی بر این زمینه اقامه کرده بود که بیجهت و بدون ضرورت حواس ما را تحت فشار قرار میدهد و بهصورت کلی بهترین نظریههای فیزیکی همیشه به چیزی شباهت داشتند که بیکن آنها را بهعنوان پیشبینی عقلی و ذهنی رد کرده بود.»[۱۹]
بههر حال، کارل پوپر، فیلسوف نامدار علم معاصر، در نهایت پایه علوم تجربی را ایمان غیرعلمی و متافیزیکی میداند و میگوید:
«ما نمیدانیم، تنها میتوانیم حدس بزنیم و حدسهای با ایمان غیرعلمی و متافیزیکی (هر چند از لحاظ زیستشناختی قابل توجیه) به قوانین و نظمهایی رهبری میشود که میتوانیم از روی آنها پرده برداریم و آنها را کشف کنیم.»[٢٠]
بر این اساس، پوپر، تئوری فانوسی ذهن را مبنی بر این که عالمان هیچگاه بیدیدگاه نبودهاند را در مباحث معرفتشناسی ارائه میدهد.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- ارسطو، متافیزیک، ترجمه دکتر شرفالدین خراسانی، ص ۹.
[٢]- این نظر هانزراینر از ارسطوشناسان قرن حاضر است که در مقابل نظریهای دال بر این که اصطلاح متافیزیک بهتوسط آندرو نیکوس رودسی از مشائین قرن اول پیش از میلاد هنگام تدوین آثار ارسطو به آن قسمت که بعد از رساله فیزیک قرار داشتند بهکار برده است.
[٣]- ژرژپولیستر، اصول مقدماتی فلسفه، ترجمه جهانگیر افکاری، ص ۱۱۴.
[۴]- ابن سینا، الالهیات من الشفأ، چاپ سنگی، ص ٢٨٦.
[۵]- کارل ریموند پوپر، منطق اکتشافات علمی، ترجمه احمد آرام، ص ٢۴٢.
[٦]- همان مأخذ، ص ٢۴٣.
[٧]- همان مأخذ، ص ٢۴٨.
[٨]- کارل پوپر، جستجوی ناتمام، ترجمه ایرج علیآبادی، ص ۱٨٢.
[۹]- ایمانوئل کانت، تمهیدات، ترجمه غلامعلی حداد عادل، ص ٨٦.
[۱٠]- همان مأخذ، ص ٨۹.
[۱۱]- منطق اکتشاف علمی، ص ۹٦.
[۱٢]- مقاله غلبه بر متافیزیک از طریق تحلیل منطقی زبان، مندرج در کتاب پوزیتیویسم منطقی بهأالدین خرمشاهی، ص ۴٨.
[۱٣]- کارل پوپر در این رابطه میگوید: مثبتگران از ذوق نابود کردن مابعدالطبیعه، علم طبیعی را هم با آن نابود میکنند (ص ۴٠) و در ادامه با اشاره به عقیم بودن استقرأ در تحدید حدود بین علم و غیر علم میگوید: بدین ترتیب بهجای ریشهکن کردن مابعدالطبیعه از علوم اختباری مثبتگری به حمله بردن بر متافیزیک در قلمرو علمی منجر میشود. (ص ۴۱) بههر حال، از نظر پوزیتویستها، همه معرفتهای حقیقی متکی بر تجربه حسی است و چون تفکر متافیزیکی مناسبتی با تجارب حسی ندارد، هیچگونه معرفت حقیقی را بهوجود نمیآورد و بایستی طرد شود.
[۱۴]- کارل ریموند پوپر، به نقل از کتاب حدسها و ابطالها، ترجمه احمد آرام، پاورقی ص ۴۱.
[۱۵]- منطق اکتشاف علمی، ص ٢٣
[۱٦]- حدسها و ابطالها، ص ٣٢۹.
[۱٧]- تکملۀ (مصاحبه بر این مگی باپوپر ۱۹٨٦، کتاب جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه فولادوند، ج ۴، ص ۱٣٣٢.
[۱٨]- منطق اکتشاف علمی، ص ٢۵.
[۱۹]- کارل ریموند پوپر، حدسها و ابطالها، ترجمه احمدآرام، ص ٣۱٨.
[٢٠]- منطق اکتشاف علمی، ص ٢٧٢
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ علیاصغر حقدار، متافیزیک از دیدگاه پوپر، کیهان اندیشه، چ ۱٣٧٢، شماره ۴٧