جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۳ خرداد ۲۵, یکشنبه

آیا افغانستان جزئی از ایران بود؟

از: فاضل کیانی

ایران و افغانستان

آیا افغانستان جزئی از ایران بود؟

فهرست مندرجات

[قبل][بعد]


اخیرآً مقاله‌ی زیر عنوان «آیا افغانستان جزئی از ایران بود؟»، به‌نوشته‌ی آقای فاضل کیانی، در وب‌سایت جمهوری سکوت، در چند بخش از سرطان ۱۳۹۲ خورشیدی بدین‌سو، به اقتباش آشکار از کتاب «درآمدی بر تاریخ افغانستان»، نوشته‌ی آقای مهدیزاده کابلی، انتشار یافته است. اما این قسمت بخشی مستقل است.


[] بخش سوم

ایراد سوم بر نظر آقای دکتر افشار این است که، اگر منظور ایشان از کل و جزء این باشد که، ایران در دوره اسلامی به‌عنوان کل، و افغانستان جزء آن بوده است، در پاسخ می‌گوییم که، نام «ایران» در قرون وُسطا معلق بوده و بر سرزمین و مرزهای مشخصی اطلاق نمی‌شده است. زیرا پس از انقراض سلطنت یزدگرد ساسانی پادشاه فارس به‌دست اعراب، تا قرن دهم هجری، چیزی به‌نام شاهنشاهی فارس یا ایران در تاریخ وجود ندارد.

در منابع دورۀ اسلامی، بخش اعظم بلاد ایران امروزی تا دوره شاه تهماسب و شاه عباس صفوی، به‌مدت بیش از یکهزار سال، بنام‌های فارس، عراق عجم و... یاد شده و بخش اعظم افغانستان امروزی به‌نام خراسان و سیستان یاد شده است.

در قرون نخست اسلامی و دوران خلافت عرب، مرکز سیاسی عراق عجم و عرب در بصره و مرکز سیاسی خراسان در مرو و مرکز سیستان در زرنج بود.

پس از ظهور اسلام، نقاط مرکزی ایران امروز یعنی عراق عجم به اسلام اُموی گرویده، و نقاط جنوبی آن مانند فارس تا اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم به آیین پارسی زردشتی باقی مانده و جزیه می‌پرداختند. اما بغیر از کابلستان مناطق جنوب و شمال افغانستان یعنی سیستان و خراسان، در قرن اول هجری به اسلام علوی گرویده و تا آخر به علی و خاندان پیامبر بی‌احترامی نکردند. نهضت سیه‌جامگان خراسانی و صفاریان سیستانی در قرن دوم و سوم هجری گواه بر این مدعا است.

اگر خراسان و سیستان جزء عراق عجم یا فارس می‌بود، چرا خراسانیان و سیستانیان به پیروی از عراقیان و فارسیان، پیرو اسلام اُموی نشده و یا به آیین زردشتی باقی نماندند؟

چهار) ضعف چهارم نظر آقای افشار این است که، در دوره اسلامی، حاکمان ذیل به ترتیب یا در عرض هم، به‌مدت حدود یکهزار سال، بر بخش اندک یا کل سرزمین خراسان و فارس و عراق عجم و عراق عرب، به‌طور مستقل یا وابسته به دستگاه خلافت اسلامی، حکومت کرده‌اند، و هیچ‌کدام رسما به‌نام پادشاه ایران حکومت نکرده‌اند.

۱) دستگاه خلافت عرب مانند خلفای راشدین و سپس امویان (سال ۴٠ تا ۱٣٢ ق / ٦٦٠ تا ٧۵٠ م، ‌پایه‌گذار معاویه، مرکز شام، انقراض به‌دست ابومسلم خراسانی،) و عباسیان (۱٣٢ تا ٦۵٦، ‌ پایه‌گذار ابوالعباس صفاح، مرکز کوفه و بغداد، انقراض به‌دست هلاکو نبیره چنگیز)

٢) سلسله محلی طاهریان (٢٠۵ تا ٢۵۹، پایه‌گذار طاهر ذوالیمینین پوشنگی، مرکز نیشابور، وابسته به خلافت عباسی بغداد، انقراض توسط صفاریان[۱])

٣) صفاریان (٢۴٧ تا ٢۹٨، پایه‌گذار یعقوب لیث، ‌مرکز زرنج سیستان، انقراض توسط سامانیان[٢])

۴) سامانیان (٢٠۴ تا ٣٨۹، ‌ پایه‌گذار سامان بلخی، مرکز بخارا، وابسته به خلافت عباسی بغداد، انقراض توسط غزنویان و ایلک‌خانیان یا آل افراسیاب)

۵) سلسله کوچک محلی آل زیار (٣۱٦ تا ۴٣۴، ‌ پایه‌گذار مَرداویج بن زیار، ‌مرکز گرگان و طبرستان، وابسته به خلافت عباسی بغداد، انقراض توسط غزنویان)

٦) آل بُویه یا دیلمیان (٣٢٠ تا ۴۴٨، ‌ پایه‌گذار علی عمادالدوله از امرای مَرداویج، مرکز رَی، عراق، فارس و همدان و... انقراض توسط غزنویان و سلجوقیان.[٣])

٧) شَنسَبیان یا غوریان بزرگ (شَنسَبیان از قرن اول، ‌ پایه‌گذار امیر شَنسَب، و غوریان بزرگ از ۵۴۵ تا ٦٠۹، ‌ پایه‌گذار علاءالدین حسین سام، مرکز غور و بامیان و غزنی، قلمرو، گاهی از شرق هند تا دروازه عراق و از آب جیحون تا دریای هرمز، انقراض توسط خوارزمشاهیان)

٨) غلامشاهان غزنوی (٣۵۱ تا ۵۵۵، ‌ پایه‌گذار آلب‌تکین، مرکز غزنی، وابسته به خلافت عباسی بغداد، انقراض توسط غوریان)

۹) سلسله محلی ملوک کیانی نیمروز ( از قرن ۴ تا ۱٢ ق = ۱٢٣۹ ش) مرکز زرنج و نادعلی، انقراض توسط نادرقلی بیگ افشار)

۱٠) سلجوقیان بزرگ ترکمان (۴٢۹ تا ۵۵٢، ‌ پایه‌گذار طغرل بیگ، قلمرو بخش اعظمی از جهان اسلام. مرکز تخارستان، کرمان، رَی، همدان، عراق، کردستان، شام و روم، وابسته به خلافت عباسی بغداد، انقراض توسط خوارزمشاهیان و ترکان عثمانی و اتابکان (سلجوقیان خورد)

۱۱) اتابکان یا سلجوقیان خورد (قرن ٦ تا ٧، پایه‌گذار عماد الدین زنگی و سلغُر و... مرکز فارس، لرستان،آذربایجان، اربل، موصل، الجزیره و دمشق[۴])

۱٢) ترکان خوارزمشاهی (۴٧٠ تا ٦٢٨، ‌ پایه‌گذار انوشتکین غرچه، مرکز جرجانیه خوارزم (ترکمنستان امروزی) قلمرو بخش عمده خراسان و بخشی از عراق و آذربایجان. انقراض توسط چنگیزخان)

۱٣) ایلخانیان مغول (٦۵۴ تا ٧۵٠، ‌ پایه‌گذار هلاکوخان نبیره چنگیز، قلمرو ممالک غرب جیحون مانند افغانستان و ایران و ترکیه و عراق امروزی و... مرکز تبریز)

۱۴) سلسله محلی آل مظفر (٧۱٣ تا ٧۹۵، ‌ پایه‌گذار امیر محمد، ‌مرکز فارس، انقراض به‌دست امیر تیمور)

۱۵) آل کُرت یا غوریان خورد (٦۴٣ تا ٧۹۱، پایه‌گذار شمس‌الدین محمد، مرکز هرات، انقراض توسط امیر تیمور)

۱٦) تیموریان (٧٧۱ تا ۹۱۱، ‌ پایه‌گذار امیر تیمور، مرکز سمرقند و... قلمرو از دهلی تا دمشق و از دریاچه خوارزم (آرال) تا خلیج فارس. انقراض توسط شیبانیان)

۱٧) شیبانیان یا ازبکان (۹٠٦ تا ۱٠٠٧، پایه‌گذار محمد شیبانی، مرکز ماواراءالنهر، انقراض توسط صفویان و خوانین دیگر شیبانی)

به‌جز شمار اندکی مانند محمد خوارزمشاه، سلطان محمود غزنوی و برخی دیگر، اغلب شاهان و حاکمان سلسله‌های نامبرده، رسما به‌نام پادشاه ایران خوانده نشده‌اند و بلاد ایران امروزی نیز در منابع تاریخی و جغرافیایی این دوره‌ها به نام ایران یاد نشده است، بلکه به‌نام ممالک جبال، گیلان، طبرستان، مازندران، آذربایجان، فارس و مملکت عراق و عراق عجم یاد شده است و از افغانستان امروزی هم جداگانه به‌نام خراسان و سیستان در برابر عراق عجم و فارس یاد شده، و هیچ کسی خراسان را جزء عراق عجم ننوشته است. [۵]

دکتر افشار یزدی در باره آل بویه که امروزه ایرانیان خالص خوانده می‌شوند، نوشته است: «دیلیمان یا دیالمه (آل بویه) سلطنتی عظیم در مغرب ایران تشکیل دادند و حتی بغداد مرکز خلافت اسلامی را هم تصرف کردند. گویا شعرای عرب، عضدالدوله دیلمی را شاهنشاه خوانده‌اند. اما من به یاد ندارم که در اشعار فارسی این لقب را شاعران دری زبان به او داده باشد. در همان وقت هم عنوان شاهنشاهی ایران را شعرا به سلطان محمود می‌دادند.» [٦]

جغرافى‏نویسان تا قرن چهارم و پنجم هجرى، از عراق عجم به نام جبال یاد کرده‌اند، و پس از آن تبدیل به عراق عجم شده است.

یکی از خاورشناسان نوشته است: «ایالت جبال را در قرون وُسطا غالبا به‌نام عراق عجم نوشته‌اند تا با عراق عرب اشتباه نشود... کرمانشاه، همدان، رَی و اصفهان از نواحی چهارگانه عراق عجم بود. عراق عجم سرزمینی پهناور و کوهستانی است که یونانیان آن را مِدیا گفته‌اند و از باختر به جلگه‌های بین النهرین و از خاور به کویر بزرگ محدود است.» [٧]

حمداللّه مستوفى در قرن هشتم هجرى، وسعت عراق عجم را چنین مینویسد: «حدود ولایات عراق عجم، با ولایت آذربایجان، کردستان، خوزستان، فارس، مفازه و قَومِش و گیلانات پیوسته است. طولش از سفیدرود تا یزد ۱٦٠ فرسنگ و عرضش از گیلانات تا خوزستان ۱٠٠ فرسنگ است. در او چهل پاره شهر است، مانند زنجان، سلطانیه (در نزدیک زنجان) قزوین، ابهر، اسدآباد، همدان، طارم، اصفهان، ساوه، قم، کاشان، یزد و... و چهار شهر اصفهان، همدان، قم و رَی از بلاد اعظم عراق است. [٨]

عمادالدین اصفهانی که کتابش را در قرن ششم به زبان عربی نگاشته، و نیز یاقوت حَمَوی (ق ٧ ق) عنوان عراقَین را بکار برده‌اند. [۹] عمادالدین اصفهانی نوشته است: پس از درگذشت سلطان محمد [بن ملکشاه سلجوقی] در سال ۵۱۱ در عراق، سلطان سنجر برادرش حکومت را گرفت، و به لقب «سلطان اعظم معز الدنیا و الدین‏» نایل گردید، و در عراقَین (عراق عرب و عجم[۱٠]) شام، موصل، دیار بكر، دیار ربیعه و در مكه و مدینه به نام او خطبه مى‏خواندند و در شرق و غرب عالم به نام وى سكه مى‏زدند. [۱۱]

محمد راوندی در کتاب راحت الصدور (ق ٦ ق) نوشته است: «خوارزمشاه در سال ۵۹٠ ق با عراقیان بدار المُلك همذان رسیذ، و بر تخت نشست و عراقیان را خوار و خاكسار داشت، و شمشیرهایشان بازگشوذ، و مالهاى عراق بكلّى برداشت، و اثر آباذانى نگذاشت و... اصفهان بقتلغ اینانج داذ. سربست و ایالت همذان بقراقز اتابكى داذ، و رَى بملِك یونس خان. [۱٢]

محمود آقسرایی (ق ٨ ق) در کتاب تاریخ سلاجقه نوشته است: هولاكو (ق ٧ ق) بر مُلك عراق مستولى گشت و آن ولایت را به‌قوت تیغ و لشكر مسخر گردانید و از آنجا عزم بغداد و قصد دار الخلافه كرد. [۱٣]

امیر تیمور (٧٣٦ تا ٨٠٧ ق) در کتاب تزوكات تیمورى[۱۴] نوشته است: «پس از آنکه بلخ و بدخشانات را تسخیر کردم و سپس هرات را که دارالمُلک خراسان بود، از دست غیاث الدین آل کُرت حاکم خراسان گرفتم [۱۵] در تسخیر ممالک گیلان و جرجان و مازندران و آذربایجان و شروان و فارس و عراق کنکاش کردم. در ایامی که عرایض اهل عراق از تعدی آل مظفر[۱٦] و ملوک طوایف به من رسید، اراده جنگ عراق کردم و اصفهان و دارالمُلك فارس و باقی عراق را مسخر ساختم. پس از نافرمانی اهل اصفهان و شیراز، تجدید جنگ مملكت عراق نمودم و با هشتاد هزار سوار كنكاش كردم و افواج را مقرر ساختم كه فوج فوج به‌مملكت عراق تركتاز آورند.»[۱٧]

نویسنده تزوکات تیموری از بغداد و عراق عرب در برابر عراق عجم، جداگانه یاد کرده و افزوده است: «كنكاشی كه در تسخیر دار الاسلام بغداد و عراق عرب كردم این بود كه، بعد از آنكه عراق عجم و فارس را مسخر ساختم، در تسخیر بغداد چنین كردم كه اول ایلچی نزد سلطان احمد جلایر (آخرین حاکم ایلکانی مغول، ٧٨۴- ٨۱٣ ق) فرستادم، و ایلچی به بغداد رفته بمن عرضه داشت كه سلطان احمد پارچه گوشتی است و دو چشم دارد. من تكیه بر تایید ایزدی نموده خود را با عجله به بغداد رسانیدم و سلطان احمد جلایر بطرف كربلا گریخت و دار الاسلام بغداد مسخر من گشت‏.»[۱٨]

گرچه شاه اسماعیل صفوی را در برخی از کتب فارسی معاصر ایشان، به‌نام شاه ایران و قلمروش را به‌نام مُلک ایران یاد کرده،[۱۹] اما در منابع غیر فارسی احتمالا چنین چیزی نباشد. پس از شاه اسماعیل در دوران فرزندش شاه تهماسب (۹٣٠- ۹٨۴ ق) از قزوین که پایتخت آنان بود، به‌نام پایتخت عراق عجم یاد شده است. نویسنده مرآت الممالک[٢٠] که کتاب خود را در نیمه دوم قرن دهم هجری به ترکی عثمانی نوشته، از قزوین که پایتخت تهماسب بود، به‌نام پایتخت عراق عجم یاد کرده و نوشته است: «از خراسان سرانجام به ولایت عراق عجم قدم نهادیم. از دامنه‏هاى كوه دماوند یعنى از جانب مازندران به شهر بَسطام آمدیم. از آنجا به شهر دامغان و سپس به شهر رَى شهریار رسیدیم. تا بالاخره به شهر قزوین پایتخت عراق عجم رسیدیم. از مشهدِ خراسان، تا قزوین یك ماه و نیم در راه بودیم.»[٢۱]

شاه اسماعیل اول صفوی معاصر سلطان‌حسین بایقرا بود. سلطان‌حسین بایقرا آخرین پادشاه تیموری خراسان به مرکزیت هرات بود. پس از مرگ سلطان‌حسین در سال ۹۱٣ ق، دودمان تیموری خراسان در هرات که دارالمُلک خراسان بود، به‌دست شیبک خان اوزبیک از خاندان شیبانی که از ماوراء النهر به خراسان حمله کرده بود، منقرض گردید. از خاندان تیموری تنها بابر و بدیع الزمان زنده ماندند که بابر به هندوستان رفته حکومت تشکیل داد و بدیع الزمان به شاه اسماعیل پناهنده شد.

شاه اسماعیل در سال ۹۱٦ ق، در طاهرآباد در نزدیک مرو لشکر شیبک خان را شکست داده و خود او را کشت. جنگ طاهرآباد از بزرگترین حوادث تاریخی آن زمان است. زیرا پس از آن، صفویان بر هرات که مرکز مملکت خراسان بود، دست یافتند. [٢٢]

به نظر می‌رسد، پس از آن‌که شاه اسماعیل صفوی بخشی از مملکت ایرانویجه یعنی خراسان (افغانستان) را تصرف کرد، در برخی از کتب مغولان هند مانند اکبرنامه و... قلمرو صفویان به‌نام مملکت ایران و ایرانزمین خوانده شده است.

تاخت‌وتاز ترکان و مغولان و حکومت‌های آنها و کاربرد نام خراسان باعث شدند که کاربرد نام ایران بر خراسان (افغانستان) به تدریج فراموش گردد. بویژه از قرن دهم به این سو یعنی از زمان تسلط مغولان بابری در هند و ترکان و مغولان صفوی به‌نام قزلباش در عراق، چون در ایرانویجه یا خراسان دولتی مستقل وجود نداشت که به‌قول دکتر افشار «مانند گذشته دعوای ایران مداری کند»، لذا دولت صفویه که از ترک و مغول تشکیل شده بود و بر بخش عمده ایرانویجه (افغانستان) سلطه داشت، به‌نام دولت ایرانی در برابر مغولان بابری هند در صحنه سیاسی حضور یافت.

احتمالا از دوره شاه تهماسب (۹٣٠-۹٨۴ ق) و شاه عباس صفوی (۹۹٦-۱٠٣٨ ق) که معاصر اکبرشاه تیموری هند (۹٦٣ - ۱٠۱۴ ق) بوده‌اند، یعنی از قرن دهم و یازدهم هجری به این سو کم کم، قلمرو صفویه به‌نام مملکت ایران و ایرانزمین گفته شده، و در کتاب اکبرنامه که در تاریخ مغولان هند است، از تهماسب صفوی، به‌نام حاکم ایران، والی ایران، تخت آرای ممالک ایران و... یاد شده است. [٢٣]

کتاب اکبرنامه[٢۴] که در قرن دهم هجری قلمی شده، گرچه بارها از خراسان و عراق عجم رسما و جداگانه نام می‌بَرد، اما شاه تهماسب را شاه ایران خوانده و نوشته است: چون مكتوب مودّت و منشور اخلاص حضرت جهانبانى جنّت‏آشیانى (اکبرشاه) به «تخت‏آراى ممالك ایران» شاه طهماسب رسید، مقدم سعادت التزام آن حضرت را نعمت غیر مترقّب شناخته، خوشوقت شد. [٢۵]

حتی احتمالاً نام جاافتاده و رسمی مملکت قاجاری نیز، به‌نام ایران نبوده است. زیرا از سفرنامه ناصرالدّین شاه قاجار که به‌نام «سفرنامه عراق عجم» در سال ۱٢٧۱ شمسى نوشته، بطور روشن چیزی فهمیده نمیشود، اگرچه در متن چاپی و امروزی سفرنامه دو بار نام ایران برده شده است. از جمله در سرآغاز این سفرنامه چنین نوشته است: اعلیحضرت، قوی‌شوكت، اقدس شاهنشاه، جمجاه شهریار اسلام‏پناه، خسرو صاحبقران، السّلطان بن السّلطان بن السّلطان (ناصر الدّین شاه قاجار) خلّد اللّه تعالى ملكه و سلطانه، عزم مسافرت و سیاحتِ ایالت عراق عجم و بلاد مركزى ایران را فرموده‏.» [٢٦]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدی خراسانی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- ر.ک. به: طبقات سلاطین اسلام، صص ۱۱۵ و ۱۱٦ / تاریخ بیهقی / عیون الاخبار / تاریخ سیستان / آثارالباقیه / زین الاخبار گردیزی و الاعلام زرکلی.
[٢]- ر.ک. به: تاریخ سیستان / تاریخ گزیده / روضت الصفا / تاریخ یعقوبی / کامل ابن اثیر / تاریخ طبری / تاریخ مسعودی / وفیات الاعیان / دایرت المعارف اسلامی و قاموس الاعلام ترکی.
[٣]- برای آگاهی از تاریخ آل بویه که به‌نام دیالمه و دیلمیان نیز یاد شده‌اند، به تاریخ ابو اسحاق ابراهیم بن هلال صابی (م ٣٨٦ ق) موسوم به «تاجی» رجوع شود.
[۴]- ر.ک. به: طبقات سلاطین اسلام.
[۵]- توضیح بیشتر در طبقات سلاطین اسلام / و محمد راوندی، راحۀ الصدور و آیۀ السرور، ص ٣٧۵ و فهرست آن، ذیل عراق و عراق عجم و خراسان / عطاملک جوینی، تاریخ جهان کشای جوینی (تک جلدی) ص ٦٧۵ و فهرست آن / و رشید الدین فضل الله همدانی، تاریخ مبارک غازانی، ص ٢۴٣ و فهرست آن / تاریخ حبیب السیر، ج‏ ٣، ص: ۴۹۹ و فهرست آن.
[٦]- افغان‌نامه، ج ۱، ص ۱۵۵
[٧]- لیسترنج، جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ترحمه محمود عرفان، ص٢٠٠ و ٢٠۱ / به استخری، مسالك الممالك، ص ۱۹۵ (چ لیدن) نیز رجوع شود.
[٨]- حمدالله مستوفی، نزهت القلوب،، ص ۱۴۱ و ۱۴٢ و ۱۹۵
[۹]- یاقوت حموی، معجم البلدان، ص۴٦ / ترجمه منزوی ج۱، ص ٢۹
[۱٠]- در متن عربی کلمه عراقین مکتوب است، که نگارنده مطابق نوشته‌های مورخان پیشگام، آن را عراق عرب و عجم ترجمه کرده ام. اما مترج فارسی، کلمه عراقین را به عراق ایران و عراق عرب ترجمه کرده، که نادرست میباشد. ر.ک. به: تاریخ سلسله سلجوقى، ص ٣۱٨. کیانی.
[۱۱]- عمادالدین اصفهانی، تاریخ دولۀ آل سلجوق، ص ٣۵٧.
[۱٢]- محمد راوندی، راحۀ الصدور و آیۀ السرور، ص ٣٧۵
[۱٣]- محمود آقسرایی، تاریخ سلاجقه یا مسامرۀ الاخبار و مسایرۀ الاخیار، ص ۴٨.
[۱۴]- کتاب تزوكات تیمورى به ادعای ابوطالب حسینی مترجم فارسی، در اصل به زبان ترکی جغتایی بوده و یاد داشتهای خود امیر تیمور بوده است. اما این مطلب قابل تردید است. مقدمه مجتبی مینویی، تزوكات تیمورى، ص ٣
[۱۵]- ابوطالب حسینی تربتی، تزوكات تیمورى، صص ۱۱٠ و ۱۱٢ و ٣٣۴
[۱٦]- آل مظفر سلسله‌ای از حاکمان محلی بودند که از ٧۱٣ تا ٧۹۵ ق در فارس و کرمان و کردستان حکومت مستقل داشتند. این سلسله را امیر تیمور گورکان بر انداخت. دهخدا، ذیل آل مظفر.
[۱٧]- ابوطالب حسینی تربتی، تزوكات تیمورى، ص: ۱۱٦ و ۱۱٨ و ۱٢٠
[۱٨]- ابوطالب حسینی تربتی، تزوكات تیمورى، ص: ۱٢۴ تا ۱٢٦
[۱۹]- ر.ک. به: اسماعیل نامه از قاسمی حسینی گنابادی.
[٢٠]- كتاب «مرآت الممالك» كه در نیمه دوم قرن دهم یعنی در سال ۹٦۴ هجرى قمرى بزبان تركى عثمانى نوشته شده، سفرنامه یكى از دریاسالاران ترك عثمانی به‌نام «سیدى على» میباشد. نویسنده كتاب از معاصران شاه طهماسب اول صفوى (۹٣٠ تا ۹٨۴ ق) فرزند شاه اسماعیل اول است. (مرآت الممالك، ترجمه فارسی، ص ۹)
[٢۱]- ترجمه مرآت الممالک، ص ۱٦۹ و ۱٧٢ و ۱٧٦ / در وفیات الاعیان ج ۱ ص ۹٨ نیز قزوین را از شهرهای عراق عجم نوشته است.
[٢٢]-توضیح اینکه: «پس از دولت ترکان آق‌قویونلو که سنیان متعصب بودند، اسماعیل فرزند شیخ حیدر از نوادگان شیخ صفی الدین از صوفیان ترک تبار اردبیل، در آغاز قرن دهم هجری (۹٠٧ تا ۹٣٠ ق، برابر ۱۵٠٠ تا ۱۵٢۴ م) حکومت عراق عجم را گرفت و در برابر سلطان سلیم خان سنی مذهب از ترکان عثمانی، دولتی توانا با شعار مذهب تشیع تشکیل داد. شیخ صفی الدین جد اعلای سلسله صفوی را از نسل امام موسی کاظم یاد کرده‌اند، ولی دلایل تاریخی برای اثبات این مدعا در دست نیست. شاه اسماعیل اول صفوی معاصر سلطان‌حسین بایقرا آخرین پادشاه تیموری خراسان بود. پس از مرگ سلطان‌حسین بایقرا در سال ۹۱٣ ق، دودمان تیموری خراسان در هرات به‌دست محمد شاهی بیک یا شیبک خان اوزبیک از خاندان شیبانی که از فرارود به خراسان حمله کرده بود، منقرض گردید. از خاندان تیموری تنها بابر و بدیع الزمان زنده ماندند که بابر به هندوستان رفت و بدیع الزمان به شاه اسماعیل پناهند شد. شاه اسماعیل در سال ۹۱٦ ق، عازم جنگ شیبک خان گردید و در طاهرآباد در نزدیک مرو لشکر شیبک خان را شکست داده و خود او را کشت. به دستور شاه اسماعیل، دست و پای شیبک خان را برید و سرش را پوست کرده و با کاه پر نمود و پیش سلطان عثمانی فرستاد، و کاسه سرش را با طلا گرفته، در مجلس بزم مانند جام به گردش در می‌آوردند. جنگ طاهرآباد از بزرگترین حوادث تاریخی آن زمان است. پسانها میان شاه اسماعیل و ظهیرالدین بابر پادشاه هندوستان روابط دوستی استوار شد. آنان در سال ۹۱٨ برای تسخیر فرارود به آنجا حمله کردند و مغلوب اوزبکان شدند.» به حبیب السیر ج ٣ جزو ۴ و قاموس اعلام ترکی و لغتنامه دهخدا، ذیل اسماعیل صفوی رجوع شود.
[٢٣]- ر.ک. به: شیخ ابوالفضل علامی، اكبرنامه، ص ۱٢٣- ۱٢٦- ۱٢٧ - ٣٠٢ - ٣٠٣ - ٣٠۵- ٣٣٨ - ٣٧۵- ۴٢۹- ۴۹۱
[٢۴]- اکبرنامه و آیین اکبری دو کتابی است که شیخ ابوالفضل وزیر اکبرشاه تیموری هند نوشته است. اکبرنامه در باره تاریخ اکبرشاه نواسه بابر، و دیگر شاهان تیموری هند است و آیین اکبری در باره جغرافیای هند نگارش یافته است. لغتنامه دهخدا، ذیل اکبرشاه.
[٢۵]- ابوالفضل علامی، اكبرنامه، ص ٣٠۵ / به: تذكره همایون و اكبر، ص ٣ نیز رجوع شود.
[٢٦]- سفرنامه كربلا و نجف، مازندران، خراسان، از جمله سفرنامه‌هائى است كه ناصر الدّین شاه نوشته و در زمان حیاتش بصورت چاپ سنگى منتشر گردیده است. آخرین سفرنامه‏اى كه ناصر الدّین شاه تحریر و تنظیم نموده است سفرنامه عراق عجم و بلاد مركزى ایران است كه در اواسط ماه شوّال ۱٣٠۹ قمرى (اواخر اردیبهشت ۱٢٧۱ شمسى) آغاز و تا اواسط محرّم ۱٣۱٠ قمرى (اواخر مردادماه همان سال) بمدّت ۹٧ روز بطول انجامیده است. سفرنامه عراق عجم، مقدمه، ص ٢



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

فاضل کیانی، آیا افغانستان جزئی از ایران بود؟ (بخش سوم)، وب‌سایت جمهوری سکوت: شنبه ۲۹ سرطان ۱۳۹۲