|
تاریخ افغانستان بعد از اسلام
فهرست مندرجات
◉ خراسان
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
خراسان
آنچه در زیر میآید، نظر پوهاند عبدالحی حبيبی در بارهی «خراسان» است. او شاعر، اديب، مبارز مشروطهخواه و تاریخنگار نامور معاصر افغانستان بود که به هر دو زبان فارسی و پشتو مینوشت. از او آثار متعددی بهجا مانده که از آن جمع یکی «تاریخ افغانستان بعد از اسلام» میباشد.
تاریخ افغانستان بعد از اسلام، به بررسی اوضاع سیاسی، اداری، فکری، اجتماعی و اقتصادی در دو سدهی نخستین دورهی اسلامی تا حدود ٢٠٠ هجری قمری پرداخته است. در آن روزگار، افغانستان کنونی و پارهای از سرزمینهای هجوار آن، بهنام «خراسان» (سرزمین خاستگاه خورشید) یاد میشد.
نام حصهی اعظم سرزمین افغانستان غربى و شمالى تا تخارستان و مجارى هلمند و كابل در قرن هفتم میلادى خراسان بود و چنین بهنظر مىآید كه این نام در عهد ساسانیان از قرن پنجم میلادى به بعد شهرت یافته باشد.
خوراسان در پهلوى بهمعنى مشرق بود[۱] كه معنى آنجاى آفتاب برآمدن باشد، زیرا در فلات قدیم ایران همین سرزمین مشرق آفتاب بود، و اینكه شعراى زبان درى شاهان غزنه را شاه مشرق خطاب میكردند از همین مقوله است[٢] و فخر الدین گرگانى كه كتاب ویس ورامین را در ۴۴۵ هـ ق در مثنوى لطیف و دلانگیز درى سروده، و وى بدون شبهت پهلوى را میدانسته دربارهی نام خراسان چنین گوید:
خــوشــــا جــایــا بـــرو بـــوم خـــراســـــان
درو بــاش و جــهـــان را مـىخـــور آســـــان |
زبـــان پـهــلـــوى هـــر كـاو شـــنــاســــــد
خـراســــان آن بــود كــز وى خـــور آســــــد |
خـور آســـــد پهـلـوى بـاشـــــد خــور آیــــد
عــــراق و پـــــارس را خـــــورزو بـــــرایــــــد |
خــوراســــــان را بـــود مــعـــنى خـــورآیــان
كــجـــا از وى خـــور آیــــد ســــــوى ایـــران |
چه خوش نامست و چه خوش آب و خاكست
زمـین و آب و خـاكـش هـر ســـه پاكسـت[٣] |
یكنفر محقق عرب عبد اللّه بن عبد العزیز اندلسى (متوفى ۴٨٧ ه) نیز درین باره[۴] تصریح میكند كه معنى خراسان در فارسى مطلع آفتابست[۵]
كتاب مختصرى بهزبان ارمنى هست كه آنرا به موسى خورنى (موسس خورناتسى) مورخ ارمنى قرن پنجم میلادى نسبت دادهاند، ولى از مطالب آن پیداست كه در دورهی بعد نوشته شده و اساس آن بر جغرافیاى بطلیموس است كه فلات ایران را به چهار كوست (ناحیه) تقسیم كرده است: كوست خور بران در مغرب. كوست نیمروز در جنوب. كوست خراسان در مشرق و كوست كاپكوه (قفقاز) در شمال.
همین مؤلف كوست خراسان را از همدان و كومش تا مروروت (مرو رود) و هروو كاتاشان (هرات و پوشنگ) بژین (افشین غرجستان) تالكان (طالقان) گوزگان، اندراب، وست (خوست) هروم (سمنگان) زمب (زم) پیروز نخچیر (در تخارستان) ورجان (ولوالج) بهلى بامیك (بلخ) شیرى بامیكان (بامیان) میداند[٦].
در پهلوى یك رسالهی كوچك جغرافى بهنام شتروهاى ایران در ٨٠ كلمه پهلوى موجود است[٧] كه بعد از عصر ابو دوانیق منصور خلیفه عباسى (136-158 ه) تالیف شده، و در آن كوست خراسان را از كومش و گرگان و كاین (قاین) تا سمركند (سمرقند) و بخل بامیك (بلخ بامى) امتداد میدهد[٨].
در بین نویسندگان و مورخان دورهی اسلامى نیز روایاتى در این باره موجود بود، كه از آنجمله عبدالحى بن ضحاك گردیزى مورخ دورهی غزنوى (حدود ۴۴١ ه) نام خراسان را تا عهد اردشیر بابكان ( ٢٢۴ - ٢۴١ م) بالا مىبرد و گوید:
- «و پیش از وى اصبهبد جهان یكى بودى، او چهار اصبهبد كرد: نخستین اصبهبد خراسان. دو دیگر خربران اصبهبد، و سوى مغرب او را داد و سه دیگر نیم روزان اصبهبد و ناحیت جنوب او را[۹] داد. و چهارم آذربایجان اصبهبد و ناحیت شمال او را داد»[۱٠]
بعد ازین دربارهی خراسان گوید:
- «و (اردشیر) مر خراسان را چهار مرزبان كرد: یكى مرزبان مرو شایگان. و دوم مرزبان بلخ و طخارستان و سیوم مرزبان ماوراءالنهر و چهارم مرزبان هرات و پوشنگ و بادغیس »[۱۱]
هرتسفلد در شرح كتیبهی پایكلى (ص ٣٧ ) حدود خراسان دورهی ساسانى را چنین تحدید میكند:
- «از حدود رى (تهران كنونى) در سلسلهی جبال البرز بهگوشهی جنوبى شرقى بحیرهی خزر خطى را كشیده و آنرا به لطفآباد برسانید، و از آنجا از تجند و مرو گذارنیده به كركى و جیحون وصل كنید، و بعد از آن همین خط را از كوه حصار به پامیر و از آنجا به بدخشان پیوست كنید، كه از بدخشان با سلسلهی كوه هندوكش به هرات و قهستان و ترشیز و جنوب خواف برسد، و واپس به حدود رى وصل گردد.»[۱٢]
دربارهی اینكه كلمهی خراسان بر همین سرزمین افغانستان در ازمنهی قبل الاسلام هم اطلاق شده و شامل تمام این سرزمین بود، اسنادى موجود است، كه در مسكوكات هفتلیان این پادشاهان را «خراسان خواتاو» یعنى «خراسان خداى» نوشتهاند، و بازهم در یكى از مسكوكات زبان پهلوى «تگین خراسانشاه» دیده میشود، كه بر رخ دیگر همین سكه هیكل نیم تنهی مونث موجود است، كه به دور رخش هالهی نور منقوش است، و شاید كه این سمبول خاص فرهی خراسان بود، و عین همین شكل[۱٣] را خسرو دوم ساسانى بهیاد گرفتن خراسان از تصرف هفتلیان در حدود ۶١٣ م ضرب كرده است.
بر یكى از مسكوكات هفتلیان به پهلوى «خوره اپروت» (فره افزود) و بر رخ دیگر آن «هپتل خواتاو» و مرتان شاه كه نام یكى از شاهان هفتلى است منقوش است، و بهقول اونوالا، این مرتان شاه در ربع اول قرن هفتم مسیحى خویشتن را در زابلستان یفتل شاه خوانده بود، و ممكن است حدس زد، كه هیكل نیم تنهی مونث و هالهی نور سمبولى از كشور خراسان و مطلعالشمس عرب باشد[۱۴].
جغرافیانویسان عرب از قبیل ابن خرداذبه و مسعودى و اصطخرى و ابن حوقل و غیره هر یكى دربارهی وسعت خراسان مطابق وضع سیاسى و تشكیلات دولتى آنوقت حرف زدهاند، كه از آنجمله مطهر بن طاهر مقدسى (حدود ٣۵۵ ه) گوید:
خراسان از اقلیم پنجم است كه از شهرهاى خراسان طراز، نویكث، خوارزم اسبیجاب شاش و طاربند و بخارا هم در آن داخلاند[۱۵] و احمد بن عمر مشهور بابن رسته نیز كور خراسان را از طبسین و قهستان تا بلخ و طخارستان و شمالا تا بخارا و سمرقند و فرغانه و شاش (تاشكند) مىشمارد[۱٦] و احمد بن واضح الیعقوبى (متوفى بعد از ٢٩٢ ه) نیز كور خراسان را از جرجان و نشابور تا بلخ و طالقان و شمالاً تا بخارا بهقلم میدهد[۱٧].
اما محمد بن احمد البشارى مقدسى ( ٣٧۵ ه) گوید. كه ابوزید بلخى مولف صورة الارض كه امام این فن است، خراسان را بر دو جانب (ماورأ و مادون نهر جیحون) تقسیم نموده، كه در جانب بالاى آن از فرغانه و بخارا تا صغد و شاش (تاشكند) هم داخل بود[۱٨] و بهقول مطهر بن طاهر طول خراسان از حد دامغان تا مجارى[۱۹] جیحون (نهر بلخ) و عرض آن از زرنج تا جرجان است، كه بدین طرف جیحون تا ختل و شغنان و بدخشان و واخان و حدود هند میرسید[٢٠].
یاقوت حموى كه بصیرترین جغرافیانویسان عصر اسلامیست و بلاد خراسان را قبل از یغماى مُغل بهچشم سر دیده گوید:
- «خراسان از آزاد ورد عراق و جوین و بیهق آغاز شده و آخر حدود آن به تخارستان و غزنه و سیستان كه متصل هند است میرسد، و داراى چهار ارباع است: اول ربع ابرشهر مشتمل برنشا و روقهستان و طبسین و هراة و فوشنج و بادغیس و طوس و طابران. ربع دوم: مرو شاهجان و سرخس و نسا و ابیورد و مرو رود و طالقان و خوارزم و آمل بالاى جیحون. ربع سوم: فاریاب و جوزجان و طخارستان علیا و خست و اندراب و بامیان و بغلان و ولوالج و رستاق و بدخشان. ربع چهارم ماوراءالنهر از بخارا تا شاش و صغد و فرغانه و سمرقند[٢۱].
مورخ عرب احمد بن واضح یعقوبى (حدود ٢٩٢ ه) نیز در ابیاتى كه سمرقند را وصف كرده آنرا بالاتر از زینت خراسان نامیده است: «علت سمرقند ان یقال لها زین خراسان جنة الكور»[٢٢].
مولف حدود العالم كه بهگمان غالب ابن فریغون نام داشته و به حدس مینارسكى از دودمان آل فریغون خراسان بود در ٣٧٢ ه حدود خراسان را شرقاً هندوستان و مغرب آنرا نواحى گرگان و شمال را رود جیحون تعیین كرده و تخارستان و بامیان و پنجهیر (پنجشیر) و جاریابه و تمام بلاد افغانستان كنونى را در خراسان یا ناحیتهاى آن مىشمارد[٢٣] و بهمفهوم وسیع خود خراسان دورهی سامانی را نشان میدهد[٢۴] كه بهقول اصطخرى عرض آن از بدخشان تا بحیره خوارزم میرسید[٢۵] و ابن فقیه اقصأ خراسان را در شمال شرق، راشت مقرر كرده بود كه از ترمذ شصت فرسخ فاصله داشت، و فضل بن یحیى برمكى در این مفصل خراسان بابى را براى جلوگیرى غارتهاى ترك ساخته بود.[٢٦]
پس خراسان اوایل دورهی اسلامى را شامل تمام مملكت افغانستان كنونى گفته میتوانیم كه مراكز مهم آن در این خاك بودند، و مردم كرانهاى دریاى سند و وادى بولان تاكنون هم كوچیان افغانى را كه از حدود غزنه بدان دیار سرازیر میشوند، خراسانى گویند، و این نامیست كه از زمان قدیم باقى مانده است.
در نظر تازیان فاتح كه در عصر حضرت عمر، بهقیادت احنف بن قیس (سنه ١٨ ه) به كشودن دیار خراسان آغاز كرده بودند، این سرزمین اهمیتى خاص داشت، چنانچه شاعر عربى زبان دنیا را عبارت از خراسان خواند:
و النـاس فارس و الاقلیم بابل، وال | اسلام مكة، و الدنیا خراسان.[٢٧] |
در ادب درى نیز مطالب كار آمدى راجع به خراسان موجود است. مثلاً ناصر خسرو قبادیانى بلخى ( ٣٩۴ - ۴٨١ ه) نشیمن خود را در یمگان بدخشان عین خراسان داند:
مرا مكان به خراسان زمین به یمگانسـت | كسى چرا طلبد در سفر خراسان را[٢٨] |
منوچهرى دامغانى (متوفى ۴٣٢ ه) بلخ و رودك سمرقند و بست را در خراسان شمارد آنجا كه گوید:
بوشكور بلخى و بوالفتح بستى هكذى. »[٢۹]
اما در ازمنهی مابعد یعنى در قرن پنجم و ششم هجرى اراضى ماوراى آمو را در حساب خراسان نشمردندى، كه علت آن هم شاید انفصال سیاسى باشد، مثلاً عثمان مختارى غزنوى (حدود ۵٣٠ ه) در مدح وزیر نظام الملك على خطیبى سمرقندى گوید:[٣٠]
همیشـه ملك خراسـان بر آن مقوم بود | چنانكه ملك سمرقند از این گرفت قوام |
همـه جـلال خـراســـان و مـاوراءالنـهـر | زبـو علـى بنظام آمـد و على نظام[٣۱] |
و این مطلع اوحدالدین محمد انورى شاعر خراسانى (حدود ۵٨٠ ه) نیز دلیلیست بر اینكه در عصرش اراضى خوارزم را در خراسان داخل نشمردهاند:
آخر اى خاك خراسان! داد یزدانت نجات | از بلاى غیرت خاك ره گرگانج و كات[٣٢] |
هم او راست:
دل و جـان بـا نـعـیــم خـوارزمـنــد | واى بر تن كه خراسان است[٣٣]. |
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- مفاتیح العلوم، ص ٧٢
[٢]- مثلاً در این بیت عنصرى: ایا شنیده هنرهاى خسروان بخبر بیاز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر
[٣]- ویس و رامین، ص ١٢٨
[۴]- تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ص ١۴١
[۵]- معجم ما استعجم، ج ١ ، ص ۴٨٩
[٦]- تاریخ تمدن ایران، ج ١، از ص ٣٢٠ ببعد
[٧]- سبكشناسى، ج ١، ص ۴٩
[٨]- تاریخ تمدن ساسانى، ج ١، از ص ٣٢٠ ببعد
[۹]- تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ص ١۴٢
[۱٠]- زینالاخبار گردیزى، ورق ٢٢ (خطى)
[۱۱]- زینالاخبار گردیزى (خطى)، ورق ۵٣
[۱٢]- ایران در عصر ساسانیان، از كریستنسین، ترجمهی اردو، ص ١٧٩
[۱٣]- تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ص ١۴٣
[۱۴]- -آریانا، سرطان ١٣٢۶ ش، بحوالت رسالهی اونوالا بر مسكوكات پهلوى هفتلیان.
[۱۵]- البدو و التاریخ، ج ۴ ، ص ۵٢
[۱٦]- الاعلاق النفیسه، ص ١٠۵
[۱٧]- تاریخ الیعقوبى، ج ١، ص ١۴۴
[۱٨]- احسن التقاسیم فى معرفة الاقالیم، ص ۶٨
[۱۹]- تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ص ١۴۴
[٢٠]- البدو و التاریخ، ج ۴ ، ص ٧٩
[٢۱]- مراصد الاطلاع، ؛ج ١ ، ص ۴۵۵ معجم البلدان، ج ٢ ، ص ٣۵١
[٢٢]- البلدان یعقوبى، طبع نجف - ١٩۵٧ م ، ص ١٢۶
[٢٣]- حدود العالم، ص ۶٢
[٢۴]- تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ص ١۴۵
[٢۵]- مسالك الممالك، ص ٢٨٣
[٢٦]- كتاب البلدان، ص ٣١۴ بهبعد
[٢٧]- معجم البلدان، ج ٢ ، ص ٣۵٣
[٢٨]- دیوان ناصر خسرو، ص ١٠
[٢۹]- دیوان منوچهرى، ص ١۴٠
[٣٠]- تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ص ١۴٦
[٣۱]- دیوان مختارى، ص ٣۵٠
[٣٢]- دیوان انورى، ص ٢٣
[٣٣]- تاریخ افغانستان بعد از اسلام، ص ١۴٧
[▲] جُستارهای وابسته
□
□
□
[▲] سرچشمهها
□ حبیبی، عبدالحی، تاریخ افغانستان بعد از اسلام، تهران: افسون، چاپ سال ١٣٨٠ خ.