|
ایران و افغانستان
فهرست مندرجات
◉ ناگفتههای تنها بازمانده ترور دیپلماتهای ایرانی
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
ناگفتههای تنها بازمانده ترور دیپلماتهای ایرانی
حادثه تلخ مزارشریف در افغانستان یکی از آن حوادث غمانگیزو در عین حال پیچیدهای محسوب میشود که نه تنها با تاریخ روابط سیاسی معاصر ایران و افغانستان ارتباط تنگاتنگ دارد، بلکه با سیر سیاسی و استراتیژیک کشورهای منطقه نیز متعلق است. این حادثه تلخ، در ۱٧ مرداد (اسد) ۱٣٧٧، منجر به کشتهشدن جمعی از دیپلماتهای ایران در افغانستان شد. سالها از حمله طالبان به کنسولگری ایران میگذرد و تاکنون این حادثه از جنبههای مختلفی مورد واکاوی قرار گرفته است. اما هنوز هم، ماجرای تلخ مزار شریف، با ابعاد ناشنیده و ناگفته زیادی همراه است.
اللهمدد شاهسون، تنها بازماندهی واقعهی مزارشریف، از کسانیکه آنزمان مسئولیت وزارت امور خارجه را برعهده داشتند گلایه بسیار دارد؛ از اینکه با وجود بحرانی اعلامشدن وضعیت مزارشریف، بیتوجه به همه خطرات، آنها را همچنان موظف به ماندن در کنسولگری کرده بودند؛ از اینکه بعد از تحمل همه رنجها و مشقتها وقتی خسته و درمانده، خود را به تهران رسانده و از آنچه دیده، گفته و انتقاد کرده، برخورد مطابق انتظاری از جانب مسئولان ندید؛ از اینکه در نهایت، این رفتارها او را به انزوا کشانده است و بیتوجه به شهامتی که به خرج داده، زودتر از موعد و بدون حقوق ویژهای بازنشستهاش کردهاند و...
خبرها میگویند شهر سقوط کرده است، مردم خانهها را رها میکنند و هرکس بههر وسیلهای تلاش میکند جان خود و خانوادهاش را نجات دهد. شبانه میگریزند. صدای توپ و رگبار است که بیوقفه و همهجا شنیده میشود. آمار کشتهها دقیق نیست و هرکس سر راه قرار بگیرد، هدف رگبار گلولههاست. طالبان شهر را تصرف کرده است.
در روزهای منتهی به ۱٧ مرداد ۱٣٧٧، اضطراب و انتظار سهم دیپلماتها در سرکنسولگری ایران در مزار شریف بود. آنزمان که درِ سرکنسولگری را بهشدت کوبیدند، کسی باور نمیکرد که تا دقایقی بعد ۹ دیپلمات و یک خبرنگار ایرانی در یکی از اتاقهای زیرزمین به رگبار بسته شوند.
آنروزها که خشونت، تحجر و مرگ، مانند طاعونی افغانستان را درمینوردید، انتشار خبر حمله به کنسولگری، ترور دیپلماتها و یک خبرنگار ایرانی بسیار تکاندهنده بود. همهچیز بهسرعت اتفاق افتاده بود. پولها و ماشینهای کنسولگری را با خود برده بودند. طالبان همان شب به کنسولگری برگشته و جنازه این هشت دیپلمات و یک خبرنگار را در محوطه پشتی کنسولگری، در چاهی در حیاط مدرسه سلطان راضی دفن کردند.
آنهایی که دیپلماتهای ایران را به رگبار بستند، هرگز تصور نمیکردند این امکان وجود دارد که یکی از آنها زنده مانده باشند. اللهمدد شاهسون، تنها بازمانده این حادثه تروریستی است. تیری به پایش خورده و از آنجا که زیر جسد همکارانش مانده، جان سالم به در برده است. وقتی طالبان، ساختمان کنسولگری را ترک کردند، خود را به خیابانهای آن شهر جنگزده و پرهیاهو رسانده و دردمندانه سفری پرخطر را در مسیر سخت و کوهستانی افغانستان آغاز کرده است؛ با پای زخمی، پیاده و سواره، بهسمت ایران.
در پی اشغال شهرهای افغانستان توسط طالبان و حمله به مقر کنسولگری ایران در مزار شریف دیپلماتهای ایران ناپدید و چندی بعد گزارش شد که آنها کشته شدهاند. هرچند طالبان اعلام کرد که این کشتار توسط نیروهای خودسر انجام شده است، اما مدتی طول کشید که عاملان حمله به کنسولگری ایران در مزار شریف معرفی شوند.
«اللهمدد شاهسون» عضو سرکنسولگری جمهوری اسلامی ایران در مزار شریف، تنها شاهد حادثه بود که از آن واقعه نجات یافت و روایت تنها بازمانده آن حادثه که با پای تیرخورده بیش از ٧٠٠ کیلومتر از خاک افغانستان را طی میکند و خود را به خاک ایران میرساند، بعد از گذشت این همه سال باز هم شنیدنی است.
▲ | گفتوگو در حاشیه اکران فیلم «مزارشریف» |
گفتوگو با «اللهمدد شاهسون»، تنها بازمانده واقعه تروریستی کنسولگری ایران در «مزارشریف» در حاشیه اکران فیلمی که با همین نام از سوی «حسن برزیده» کارگردانی شده است، انجام شد. «مزارشریف» اولین فیلم سینمایی است که به موضوع سرنوشت دیپلماتهای ایرانی در این واقعه پرداخته و در آن برخی انتقادات در خصوص تخلیه نکردن کنسولگری و ادامه حضور دیپلماتها در آن شرایط جنگی که منجر به شهادت آنها شد، مورد اشاره قرار گرفته است. «حسین یاری» که بازیگر نقش شاهسون است، رنج و دشواریهای او را از زمان وقوع این حادثه تا بازگشت او به ایران را در فیلم نشان میدهد.
اللهمدد شاهسون، از مزارشریف گفتنی کم ندارد. از ماجرای حمله طالبان و نحوه شهادت دوستانش، شب و روزهای قبل از آن، تحلیلهای مختلفی که درباره ماندن یا ترک کنسولگری مطرح میشد، طی کردن راه پرخطر کوهستانی از مزارشریف تا رسیدن به مرز ایران در شرایط جنگ سخت افغانستان، نگاههای تردیدآمیز نسبت به درستی سخنانش، بیاعتناییهایی که عمیقاً او را رنجانده است و مسائلی که بعدها برای او و خانوادهاش ایجاد شد. او میگوید:
«از روزهای قبل از ١٧ مرداد، درگیریها در اطراف ساختمان کنسولگری شدت گرفته بود. همه منتظر و نگران بودیم که هر لحظه طالبان بیایند. ناگهان حدود ١۰ نفر از آنها پشت ساختمان رسیدند. چنان در میزدند که نزدیک بود در کنده شود. آقای فلاح چون پنج سال بود که در افغانستان حضور داشت و تجربههای بیشتر و خوبی داشت، گفت که خودش در را باز میکند.
خیلی سریع اتفاق افتاد؛ ما را به زیرزمین بردند و به تیر بستند. دوستانم جلوی چشمم کشته شدند. آن لحظه، لحظه مرگ و زندگی بود. بلافاصله مادرم را یاد کردم. گفتم مادر، من پیش شما میآیم. شهادتین را گفتم. آماده شدم. به شکمم نگاه میکردم و منتظر بودم هرلحظه تیر به آن برخورد کند. میز کاری در اتاق بود که من پای آن به زمین افتادم. سرم زیر میز قرار گرفته بود. شهید ریگی، سرکنسول وقت، روی پای من افتاده بود.
وقتی صدای پای مهاجمان را شنیدم که به سرعت از ساختمان خارج میشدند بلند شدم. شهید نوری هنوز زنده بود و ناله میکرد. گفت: شاهسون سوختم! خلاصم کن! به من کمک کن! دوستانم، همکارانم جلوی چشمم تکه و پاره شدند.
پایم به شدت خونریزی داشت. از ساختمان خارج شدم و به حسینیهای پناه بردم که نزدیک کنسولگری بود. حدود چهل دقیقه بعد درحالیکه از پنجره حسینیه که مشرف به ساختمان کنسولگری بود مراقب اوضاع بودم، دیدم که تازه طالبان به آنجا رسیدند و یکی از فرماندهان ارشد آنها که بعدها معلوم شد «عبدالمنان نیازی» بوده است، با نیروهایش داخل ساختمان شد. جنازهها را آنها به داخل چاه انداختند.
چند روز بسیار عذاب کشیدم. حسینیه دو طبقه داشت که طبقه پایین آن عَلَمخانه بود. آنجا کنار اتاقی که آرد را انبار کرده بودند، مخفی شدم. گاهی خانمها به علمخانه میآمدند و دعا و گریه میکردند. من در آن انبار مخفی شده بودم. میگفتند که طالبان خانه به خانه جلو میروند و بخصوص به حسینیهها حمله میکنند و متولیانش را میکشند. کنسولگری، رانندهای داشت که در نزدیکی همانجا زندگی میکرد و به او آقا سید میگفتیم. خانواده «آقا سید» بسیار ترسیده بودند. من سعی میکردم هم خودم را آرام کنم و هم آن خانواده را.
وقتی مردم به حسینیه میآمدند و در میزدند، من با وحشت خود را از لای وسایل به راهروی سمت پشت بام میکشاندم که اگر طالبان وارد شدند از آنجا فرار کنم. هنوز آثار روحی آن هراسها را احساس میکنم.
وقتی از ساختمان کنسولگری خارج شدم، بطور کامل لباس افغانی پوشیدم. راه که میرفتم در تمام طول مسیر کلام و زبان پشتو را مرور و تکرار میکردم تا بتوانم با لهجه خودشان صحبت کنم. من بچه دهاتی بودم و با فضای دهات هم آشنا بودم. غذا خوردن برای من مهم نبود. همراه الاغسوارها میرفتم و خودم را طبیعی نشان میدادم.
من بیشتر مسیر همراه خانواده سید بودم؛ جز مسیر فرعیای که تصمیم گرفتم از «سرپل» به سمت «بامیان» بروم. الاغی خریدیم و با آن ادامه مسیر را رفتم. به آنها گفتم در سرپل بمانند تا وضعیت «بلخاب» را بررسی کنم. من به اتفاق یکی از افراد این خانواده که الان در قم زندگی میکند، راه افتادیم. در طول مسیر بلخاب وقتی با طالبان برخورد کردیم، تصمیم گرفتیم دوباره به سرپل برگردیم و خانواده را از آنجا با یک کامیون به سمت میمنه حرکت دادیم و در نهایت به هرات رسیدیم.
١٩ روز طول کشید. ٨۰۰ کیلومتر راه را پیمودم تا با تحمل انواع مشقات به مرز ایران برسم.
من از اینکه درباره خودم حرف بزنم اکراه دارم، اما از آنجا که این داستان به من ختم میشود به اجبار از آن حرف میزنم. ١٧ سال است که از حادثه مزارشریف میگذرد؛ ١٧ سال است که به دلایل خاصی که وجود داشت، من را در انزوا گذاشتند. گرچه زندگی را دوست دارم و برای آن تلاش میکنم، اما با برخوردهایی که شد، آرزو کردم کاش من هم شهید میشدم.
شهادت این عزیزان تلخ بود، اما این که یک نفر به هر حال توانست از آن ماجرا خود را نجات دهد، شیرین بود. صحنهها را که با خود مرور میکنم، میبینم بیشک این واقعه معجزه بود. ٨۰۰ کیلومتر پیاده و سواره در آن شرایط آمدم تا خود را به مرز رساندم. ضعفی نشان ندادم. گلهام هم از همین است.
من از دو ماه قبل از آن، دربارهی وضعیت آنجا با تهران مکاتبه کرده بودم و گفته بودم که شرایط در مزار اینگونه است. در مزارشریف حجم کار آنقدر زیاد بود که از تاریکهای صبح بیدار میشدم. فهمیدم که لشکر بلخ سقوط کرده و طالبان فرماندههان این لشکر را خریدهاند و وزیر کشور وقت افغانستان به فرمانده این لشکر گفته بود که هلیکوپتری میفرستند که از آن طریق از مزار خارج شود. این را که شنیدم، مسأله را تمامشده میدانستم. فوری فایلها و اسناد محرمانه را مخفی کردم. بچهها را از خواب بیدار کردم و گفتم مزار سقوط کرده است. به شهید صارمی هم برای مخابره اخبار کمک کردم. بهسرعت برخی از اسناد را منهدم و برخی دیگر را در جاهای ویژه مخفی کردم.
نوع کار من طوری بود که مسائل زیادی را میدانستم. وقتی شهید ریگی که سرکنسول بود به من میگفت باید بمانی، من به آن عمل میکردم، وگرنه شرایط طوری بود که میخواستم وسایلم را جمع کنم و به تهران برگردم. به من گفتند باید بمانی؛ ماندم، اما تهدیدات را به آنها گفتم.
بعد از اینکه حادثه پیش آمد، تشخیصم این بود که این اقدامی از سوی پاکستان است، چون قبل از آن، از تهران به ما میگفتند ما شما را به پاکستانیها سپردهایم که حافظ شما باشند. وقتی ترکیب این گروه آمدند، معلوم بود که گروهی جدا از طالبان هستند. مأموریتی داشتند، انجام دادند و سریع آنجا را ترک کردند. وقتی یکی از مهاجمان پرسید: «آیا میتوانم با پاکستان تماس بگیرم؟» به آنها شک کردم. همانجا مطمئن شدم که کار پاکستان است. وقتی به وزارت خارجه رسیدم هم این موضوع را اعلام کردم. آقای بروجردی که آنزمان نماینده ویژه ایران در امور افغانستان بود، تازه به این موضوع اعتراف کرده که این کار از سوی پاکستان بوده است!
علاءالدین بروجردی پیش از این در مصاحبهای به ایرنا گفته بود: «به نظر میرسد نیرویی فراتر از طالبان یعنی تشکیلات سازمان استخبارات ارتش پاکستان (آی.اس.آی) در انجام این عمل وحشیانه دخالت داشته است.»
امروز از هر جهت که فکر میکنم، میبینم برای عملکردم در آن روزها و مسائل پس از آن، سربلندم. هیچ جای ابهامی در عملکرد من نیست و به همه سوالات پاسخگو بوده و هستم و آنچه آن روزها گفتهام، هیچ تفاوتی با آنچه که امروز میگویم ندارد.
برای خودم متأسفم که قدر ما را ندانستند. کار، کار بزرگی بود. نه فقط درباره من، بلکه درباره هر ایرانی دیگر، این ظلم است.
همه اعضای سفارت، شخصیتهای بزرگی بودند. آقای ناصری، آقایان فلاح و باقری شخصیتهای کمی نبودند. همه آنها انسانهای بسیار شریف و عزیزی بودند. شهید صارمی را خیلی دوست داشتم. انسان بزرگی بود. عادت ندارم از کسی بیهوده تعریف کنم. اما شهید صارمی انسان برجستهای بود. به دنبال این بود که خوبیها و مشکلات مردم را در آنجا مطرح کند. دائم درگیر اخبار بود. من محرم اسرار شهید صارمی بودم و علاقه خاصی به هم داشتیم. کلید اتاق مرا داشت.
بعد از بازگشت به تهران برخورد خاصی نکردند، اما منزوی شدم. اینگونه نبود که بازجویی شوم ولی برخوردها غیرمستقیم بود. در برگشت چند جا درباره این موضوع توضیح دادم. صحبتهایم آنقدر شفاف بود که آنها قانع شدند. فکر میکردم که اگر وارد کشور شوم با من مثل یک قهرمان برخورد میشود، ولی از همان زمان که گفتم این کار از سوی پاکستان انجام شده است، سانسور شدم.
بههر حال من ٢٧ سال خدمت کردم. خدمات بزرگی در طول جنگ داشتهام. سراسر زندگیام تلاش، کوشش و خدمت کردن بود. باید برابر قانون با من رفتار کنند. قانون میگوید اگر کسی به دست دشمن اسیر شد و توانست خود را نجات دهد و به کشور برگردد باید به او مدال بدهند و حرمتی برای او قائل شوند، اما نمیدانم به چه جرمی مرا محدود کردند و به مرور زمان سپردند؟ حتی در مراسم خاکسپاری، سالگرد حادثه و سفر به مزارشریف، هیچ اطلاعی به من ندادند. خانوادهام دچار مشکلاتی شد. پیش از موعد مرا بازنشست کردند. نزدیکترین کسانم، حتی پسرم، سؤالاتی از من درباره این رفتاری که با من شد میپرسند و من نمیتوانم به آنها جواب بدهم. اما درباره حادثه مزار هر جور سوال بپرسند، جواب میدهم و با صحبت ١٧ سال پیش فرقی نمیکند.
نامه میزدم و میخواستم که به من بگویند اگر عملکردم ایرادای داشته است آن را به من بگویند. شکی نیست که باید برابر قانون به من مدال شجاعت و درجه هم میدادند. در همه این موارد کوتاهی کردند. خدمات من قبل از مزارشریف خدمات بزرگی بوده است و تاکنون هم هر کسی که داستان مزارشریف را شنیده است نحوه عملکردم را توانمندانه و شجاعانه دانسته است، اما نمیدانم چه دستهایی در کار بود که این طور به من بیمحلی شد. این موضوع برایم به قدری دردناک بود که من انزوا را انتخاب کردم.
پسرم از من میپرسید چرا با تو اینگونه برخورد کردند، در مطلبی که تو میگویی شک و ابهامی نیست. افغانهایی هم که با من آمده بودند، از من انتظار داشتند. برایم سخت بود. بازنشست شدم در حالیکه حتی یک روز هم به سنوات من اضافه نشد و حقوق دوران کاری من را هم ندادند و حالا اگر کسی حقوق بازنشستگی من را بداند خندهاش میگیرد.
میگفتم خدایا چرا من باید زنده بمانم؟! کاش من هم شهید و راحت میشدم و این حالت و بیاعتنایی را نمیدیدم. در عین حال امیدوار و پرتحرکم. بعد از آن ماجرا وارد حوزه دامداری شدم. خودم را از فضای شهری دور کردم. چندین سال است. فقط سعی میکنم با ورزش و تحرک روحیهام را خوب نگه دارم. این مسائل باعث شد از خیلی از دوستان و آشنایانم کنارهگیری کنم. فکر میکردم نگاه آنها به من طوری است که ممکن است تصور کنند من راست نگفتهام و صحبتهایم از طرف مسئولان کشور تأیید نشده است. بنابراین به نوعی احساس کوچکی کردم. سر به بیابان گذاشتم و چوب چوپانی بهدست گرفتم.
در دیداری که با آقای «اخضر ابراهیمی» داشتم، او به نماینده وزارت امور خارجه که همراهم بود، گفت که ایشان قهرمان است و باید از او به خوبی مراقبت کنید. نه تنها این کار را نکردند، بلکه فشار چند برابر به زندگی من آمد. همسرم به دلیل این فشارها بیمار شد و درگذشت. عواقب این موضوع آثار منفی روی دو فرزندم گذاشت. زندگیام از هم پاشید، اما من با حوصله عجیبی که دارم همه این بار را کشیدم و تحمل کردم.
بعد از آن حادثه وقتی قرار شد مستندی در این باره ساخته شود، یک بار دیگر به «مزار شریف» رفتم و توانستم دقایق کوتاهی در ساختمان کنسولگری باشم. در همان زیرزمین دوباره واقعه را توضیح دادم.
خیلی عجله داشتند؛ آمده بودند کاری انجام دهد و سریع برگردند. من اتفاقی زنده ماندم. حدود دو ماه بعد پیکر شهدا در دو مرحله به تهران آمد و من هم برای شناسایی آنها رفتم. آنها را همراه همه کسانی که در آن روزها در «مزارشریف» کشته شده بودند در چاهی روی هم ریخته بودند. شناسایی ساده نبود و البته پیکر شهید نوری، یکی از شهدا، هیچگاه پیدا نشد.»[۱]
▲ | میزگرد خبرگزاری تسنیم |
ماجرای تلخ «مزار شریف» با ابعاد ناشنیده و ناگفته زیادی همراه است. برزیده با ساخت فیلم سینمایی این واقعه دست به ورود به این منطقه حساس زده است. او معتقد است: بسیاری از مصلحتها بهانه است و فقط باعث میشود حقیقت گفته نشود . به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، ١٧ سال پیش، اتفاقی تلخ در تاریخ پرفراز و نشیب دپیلماسی در ایران رخ داد. دیپلماتهای ایرانی حاضر در کنسولگری ایران در مزارشریف؛ با هجوم یک گروه شبهنظامی افراطی به شهادت رسیدند.این اتفاق؛ خیلی زود تبدیل به جنجالی بزرگ در روابط سیاسی ایران شد و ایران تا یک قدمی جنگی بزرگ پیشرفت و تاثیر این اتفاق بر روابط ایران با کشورهای دیگر، همچنان در سیاستگذاریهای کلان بینالمللی ایران مشاهده میشود.با گذشت ١٧ سال از رخ دادن این اتفاق، سرانجام در جشنواره فجر سال گذشته,طلسم ورود سینما و تلویزیون و رسانههای پرمخاطب ایرانی برای به تصویر کشیدن این اتفاق تلخ تاریخی، شکسته شد و فیلم «مزارشریف» با کیفیتی نسبتا قابلقبول رونمایی شد.بازماندگان و مرتبطین این واقعا، احتمال یکی از خوششانسترین آدمهای مرتبط با یک واقعه تاریخی در ایران بودند که انتظارشان برای ثبت و بازنمایی این واقعه به ١٧ سال ختم شد. عادت سینما و تلویزیون ایران برای سکوت و بیتفاوتی در باره اتفاقات مهم تاریخ بعد از انقلاب؛ سخن هزاران بار گفتهشده ای است و «مزارشریف» از این نظر یک خرق عادت بزرگ است.چندی پیش نشست نقد و بررسی فیلم سینمایی «مزارشریف» با حضور گوران همسر شهید فلاح، فرزند شهید حیدریان، فرزند شهید ناصری، عبدالحسن برزیده، کارگردان فیلم مزارشریف، اللهمدد شاهسوند، دیپلمات سابق ایران و تنها بازمانده حادثه حمله به کنسولگری ایران در مزارشریف، منوچر شهسواری، تهیهکننده فیلم مزارشریف، مشگین مهرگان، طراح صحنه و لباس، معتمدی طراح جلوههای بصری و محسن اسلامزاده، مستندساز برگزار شد.
در این میزگرد، خبرنگار تسنیم از اللهمدد شاهسون میپرسد: «آقای شاهسوند شما تنها بازمانده ماجرا هستید. ما نمیخواهیم که روایت ماجرا را دوباره از زبان شما بشنویم چرا که به نوعی این روایت را در فیلم شاهد بودیم. اما حرفهای حاشیهای در مورد آن اتفاقات وجود دارد که هنوز کاملاً مشخص نشده است. این خیلی مشکوک است که مسئول ارشد ما در سفارت در آنزمان حضور نداشته و تلقی برخی این است که ایشان از آن ماجرا خبر داشته است و البته برخی دیگر سوال میکنند که آیا اصلاً ایشان اختیاری داشته است یا نداشته است. خلاصه گلایههایی وجود دارد که دستگاههای دولتی که مستقر بودند از ایجاد اینچنین اتفاقی آگاه بودند و اعضای ما را در دفتر سفارت مطلع نکردند. من میخواستم نظر شما را در مورد این مسائل بدانم.»
اللهمدد شاهسون پاسخ میگوید: «کمکم زمان آن رسیده خودم را معرفی کنم: من یک نظامی و سرهنگ ارتش بودم که به مزارشریف اعزام شدم.
ابتدا در این جلسه یادی کنیم از امام و شهدا و بخصوص شهدای حادثه مزارشریف. شهید سردار ناصری؛ شهید فلاح؛ شهید حیدریان، شهید غیاثی؛ شهید باقری که کمتر در مورد او صحبت میشود؛ شهید نوروزی که جوانی بود که ازدواج نکرده بود؛ شهید ریگی؛ شهید صارمی و ... روحشان شاد باشد. من اول باید خودم را معرفی کنم و کمکم زمان این اتفاق هم رسیده است. من بر اساس تخصصی که داشتم به مزارشریف ماموریت پیدا کردم و این در سفارتهای ایران و چه کشورهای دیگر متداول است که نظامیها هم ماموریت میروند. من سرهنگ ارتش هستم و تخصصی هم در رشته الکترونیک دارم و از طرفی هم در منطقه شرق نیاز به این بود – که من مدتها به عنوان مسئول جنگ الترونیک در شرق کار کردم – که به زبان آنجا و زبان پشتون آشنا باشم.البته هنوز احساس میکنم که برخی حرفها را باز هم نمیشود گفت. ولی خلاصه؛ در آنجا و در تاریخ ٢ اردیبهشت من به مزار شریف رفتم و به شهادت دوستان همکار، فقط دو – سه روز اول را بیرون رفتم و همواره در فضای کار بودم، چون حجم کار به شدت بالا بود.خلاصه توفیق نشد که به اندازه کافی خدمت برادران شهیدم باشم و کمتر آنها را زیارت کردم و آنها هر وقت میآمدند، میدیدند من مشغول کار هستم.وقتی شرایط خاص آنجا رخ داد، ما خیلی حرف زدیم و مشورت کردیم. برای مثال با دوستان آنجا مانند شهید فلاح که صحبت میکردیم ایشان اعتقاد داشت که ما نباید بمانیم و پیشنهاد دادند که در این شرایط جای خود را تغییر بدهیم.بارها به تهران نامه ارسال کردم که ماندن ما در مزارشریف به صلاح نیست و سقوط مزارشریف حتمی استاما شهید ریگی به ما میگفت که اگرچه صلاح نیست اما به من تاکید کردهاند و گفتهاند که ما باید با وجود خطرناک بودن در اینجا بمانیم. دوستان دیگر هم مانند سردار موسوی آمدند گفتند که برویم. اما آقای ریگی بعد از او آمد و گفت که آنهایی که زیر نظر وزارت خارجه هستند باید بمانند. ما هم برگشتیم و مجدد بساط خودمان را پهن کردیم.
حرفهای من بسیار مستند و محکم است. من شاید بیش از یک ماه قبل از آن اتفاق مرتب نامههایی را به تهران ارسال میکردم که ماندن ما در این محل به صلاح نیست. منطقه مرتب در حال سقوط است و روشی که طالبان به پشتیبانی پاکستان و بعد از آمریکا در حال هدایت آن است بسیار خطرناک است. با تطمیع فرماندهان منطقه راحت نفوذ میکنند و مناطق را راحت و بدون درگیری میگیرند و سقوط مزارشریف هم حتمی است و با توجه به شرایط گذشته بهتر است که بچههای ما نمانند و بهجای دیگری جابهجا شوند و یا تعداد کسانی که در آن محل باشند، کم باشد. ما این صحبت را مرتب پیگیری میکردیم و کار به جایی رسید که دوستان و همکاران خود من در تهران الان هم میگویند و آن موقع هم که برگشتم میگفتند که شاهسوند ترسیده است در حالیکه خودشان میگفتند آنزمان وقت مرخصی تو بود اما تو آنجا ایستادی و برنگشتی.
بهرامی میگفت: «ملاعمر قول داده است که مشکلی برای بچهها پیش نیاید» یا وزارت خارجه میگفت «ما به پاکستان مسئله را گفتهایم». من این مسئله را جدی پیگیری میکردم و در فرصتی هم که فراهم شده بود به آقای بروجردی و بعد از آن به سفیر کنونی ایران آقای بهرامی این مسائل را گفتیم و به ایشان گفتم:«آقای بهرامی صلاح نیست ما در اینجا بمانیم» و ایشان به من گفت: «به من گفتهاند شما با استاندار جلالآباد صحبت کن که با ملاعمر صحبت کنند و بگویند که حافظ منافع ما باشند.من این مسیر را طی کردم و ملاعمر هم قول داده است که مشکلی برای بچهها پیش نیاید.» تاکید وزارت خارجه این بود که ما به پاکستان گفتیم و آنها هم گفتهاند که بچههای ما را حفظ میکنند.
ما لحظه به لحظه شرایط را میدانستیم و همه فعالیتهای آنها را رصد میکردیم و حتی - این مطلب که برای اولینبار میگویم - خیانت فرمانده نظامی حکمتیار به جبهه متحد که در میمنه باعث شد که ما شکست اصلی را خوردیم که اینها بهراحتی بتوانند نفوذ کنند و بیایند را میدانستیم. آنها توانسته بودند به حومه مزارشریف برسند و ما این را کاملا میدانستیم و جبهه متحد هم کمربند امنیتی را اطراف مزارشریف ایجاد کرد اما آنها در موضعی بودند که نمیتوانستند دفاع کنند.
البته یک دلیل دیگر ماندن ما در آنجا آن است که شیعیان مزارشریف بسیار به ما احتیاج داشتند و حضور سفارت هم برای آنها دلگرمی بود اما رفتن ما – با وجود امکاناتی که داشتیم و برای مثال میتوانستیم خانه امنی را فراهم کنیم – در مقطع اولیه هجوم آنها به مزارشریف به مصلحت نبود؛ بچهها هم واقعاً به اینها خدمت میکردند و از لحاظ مختلف مانند بهداشت تا خوراک کمک میکردند و کاملا مشهود بود که آنها به حضور سفارت ایران دلگرم هستند.اگر صد دلیل هم بیاوریم وقتی واقعهای اتفاق افتاد به معنی آن است که ما اشتباه کردیم.
ما بسیار تاکید داشتیم که شرایط ما بهگونهای نیست که بتوانیم در آنجا بمانیم و خطر در نزدیکی ما است. سفیر ما آقای حدادی هم بسیار تاکید داشت که شما غروب به غروب تحلیل اوضاع را برای من بیاور. من برای او این گزارشها را در زمانی که بود برای او میبردم – البته ایشان در آن زمان متاسفانه بسیار حضور کمی داشت – و همیشه به بهانههای مختلفی میدیدیم که تهران بود و بیشتر مسئولیت و بار آنجا را شهید ریگی مظلوم به عهده داشت.سفیر وقت ایران در مزارشریف بارها اصرار میکرد که به ایران برگردد و شاید حتی اشکش جاری میشد سفیر ایران در آنجا وقتی که آنجا بود به هر دری میزد که به مشهد بیاید. من این مطلب را خیلی حساب شده میگویم و خودم این را شنیدم که اصرار او برای بازگشت به حدی بود که شاید حتی اشکش جاری میشد و میگفت که شرایط اینگونه است و اینها به خون من تشنهاند.باید به سفیر گفت: چطور شد برای خودت تلاش کردی اما تصمیم درستی برای دیگران نگرفتی؟باید به ایشان گفت که چطور شد که تو برای خودت این تلاش را کردی و بالاخره آنها را متقاعد کردی ولی تصمیم درستی را برای بقیه نگرفتی!؟ برای آنها بسیار مشخص بود که ما در آنجا دچار مشکل میشویم. بهخصوص اینکه شما باید فکر پاکستانیها را میخواندید. بنابراین باید بگویم که حتی سفیر هم در آنجا میدانست که مشکلی وجود دارد. خودش برای خودش تلاش کرد و در نهایت هم آمد.»[٢]
▲ | گفتگو با خبرگزاری فارس |
به مناسبت فرا رسیدن نوزدهمین سالگرد شهادت دیپلماتهای ایران در مزارشریف و نامگذاری این روز به یاد شهید محمود صارمی بهنام روز خبرنگار در ایران، گفتگویی با اللهمدد شاهسون تنها بازماندهی حمله تروریستی مزار شریف انجام دادیم.
شاهسون در گفتگو با خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، ضمن واکاوی آن حادثه، از آن روز بهنام تلخترین روز زندگی خود یاد کرد که آلام و رنجهای روحی آن حادثه متاثرکننده را همچنان همراه خود دارد.
وی از خبرنگار شهید محمود صارمی بهعنوان یک انسان حقطلب یاد کرد که در حتی در آخرین ساعات حیات خود و در آن شرایط سخت بهدنبال انعکاس واقعی اخبار بود.
تنها بازمانده مزارشریف از بیلطفیها و کم مهریهای مسئولان در طول این سالها گفت و اینکه آنگونه که باید مورد حمایت قرار نگرفته است و روزهای سختی را بعد از آن حادثه دنبال کرده است.
حادثه مزار شریف به گفته شاهسون باید درس عبرتی برای مسئولان باشد که دیگر شاهد تکرار وقوع این حوادث نباشیم.
◼ ١٩ سال از حادثه مزارشریف و شهادت دیپلماتهای ایران میگذرد، روایتهای بسیاری از آن روز توسط شما به عنوان تنها بازمانده آن حادثه نقل شده است، بعد از گذشت ١٩ سال باز هم مطلب ناگفتهای باقی مانده است؟□ اللهمدد شاهسون: داستان مزار شریف بیش از آنچه من گفتم نیاز به واکاوی دارد، حتی در رابطه با آن مستندی با نام چه کسی ما را کشت؟ به کارگردانی «محمد حسین جعفریان» و فیلم مزارشریف به کارگردانی «عبدالحسن برزیده» ساخته شد. شاید تنها نیمی یا حتی کمتر از آنچه در واقعه مزار شریف اتفاق افتاد در این فیلم نقل شده است چرا که بخشهای از فیلم مزار شریف قبل از گرفتن مجوز حذف شد و آنگونه که باید و شاید توانست بازگو کننده حادثه آن سال مزار شریف باشد.
◼ آنزمان در مزار شریف چه مسوولیتی بهعهده داشتید؟□ اللهمدد شاهسون: سال ٧٧ من از ارگان ارتش مامور به وظیفه در وزارت امور خارجه بودم و با توجه به شرایطی که در آنزمان حاکم بود و طالبان شهر به شهر را اشغال میکرد. هوشیار بودیم و شرایط آنجا را به مسوولان اطلاع دادیم که تهدیدی برای ما وجود دارد و بهتر است که به ترک آنجا اقدام کنیم.
بعد از آنکه نامهای نوشتیم که مزار شریف در حال سقوط است و بهتر است نقلمکان کنیم، یکی از مسوولان وقت که نماینده ویژهی در امور افغانستان بودند، بهخواست خودشان یا از طریق کانال وزیر امور خارجه وقت تأکید بر ماندن کردند، شاید استدلال آنها این بود که حضور سفارت ایران و ماندن دیپلماتهای ایرانی باعث دلگرمی مردم مزارشریف میشود.
آنها ما را به پاکستانیها سپردند که حافظ منافع ایران باشند و این بزرگترین اشتباه بود، اما هیچوقت مطرح نشد چه مشکلی یا مدیریت ناصحیح وجود داشت که آن اتفاق تلخ رخ داد.
شاید این حادثه درس عبرتی باشد که این اشتباهات بزرگ تکرار نشود، بررسی مشکلات و ضعف مدیریتی و هدایت ناصحیح آن حادثه تلخ باید درس عبرتی برای آینده باشد تا اشتباهات تکرار نشود چرا که الان هم افرادی که این اشتباهات را مرتکب شدند در همین حوزه فعالیت میکند.
◼ روز حادثه چه اتفاقی رخ داد ؟□ اللهمدد شاهسون: پس از اشغال مزار شریف، شهید صارمی آخرین خبرش را مبنی بر اینکه «مزار شریف سقوط کرد، این آخرین تماس ما است و من نمیتوانم دیگر با شما تماس داشته باشم» تنظیم کرده و ارسال کرد، چند ساعت بعد از آن طالبان وارد سفارت شد و بعد از چند مرحله جابهجایی در نهایت ما را به زیرزمین کنسولگری بردند و به گلوله بستند.
◼ بعد از آن اتفاق چه کار کردید؟□ اللهمدد شاهسون: وقتی از آن اتفاق زنده ماندم توانستم با طی ٧۰۰ الی ٨۰۰ کیلومتر خودم را به مرز برسانم و با لباس محلی مردم افغانستان به وزارت امور خارجه بروم و همانجا به مسوولان وقت گفتم که این عمل توسط پاکستان انجام شد در حالیکه سالها بعد مسوولان در صدا سیما به این موضوع اعتراف کردند که این کار توسط پاکستان انجام شده بود.
بعد از ١٩ سال که از آن اتفاق تلخ میگذرد خوشحال هستم که کوچکترین ضعف مسولیت کاری بهعهده من گذاشته نشد. مسوولان چند سال بعد در صدا و سیما به این مساله اعتراف کردند که این کار توسط پاکستان انجام شد و به نوعی هوشیاری من بود که همانزمان به این موضوع اشاره کردم.
آن زمان «اخضر ابراهیمی» نماینده سازمان ملل در افغانستان با وجود اینکه از من بهعنوان قهرمان یاد کرد ولی برخورد صحیح با من نشد و با وجود اینکه من اعلام کردم که سپردن ما به پاکستانیها کار درستی نبود.
◼ بعد از ١٩ سال وضعیت افغانستان را چطور میبینید؟□ اللهمدد شاهسون: : به نظر بعد از ورود نیروهای آمریکا به این کشور شرایط امنیتی آن تغییر نکرده است و با حضور نیروهایی آمریکایی امیدی دلیل بر بازگشت امنیت و ثبات نیست، هرچند که ملت افغانستان به وطن خود عشق میورزند همانند ما مردم ایران که وطن خود را دوست داریم آنها نسبت به وطن و سرزمین مادری خود متعصب هستند و آن را دوست دارند.
◼ بعد از حادثه مزارشریف دیگر به افغانستان مراجعت نداشتید؟□ اللهمدد شاهسون: ١٣ سال بعد از آن واقعه تلخ برای ساخت مستندی با عنوان «چه کسی ما را کشت؟» به کارگردانی محمدحسین جعفریان به افغانستان مراجعت داشتم و به روایت نحوه آن حادثه تلخ جلوی دوربین پرداختم.
◼ الان به چه کاری مشغول هستید؟□ اللهمدد شاهسون: : در حال حاضر به شغل آزاد مشغول هستم، بعد از واقعه مزار شریف با وجود اینکه تحت فشار روحی شدیدی قرار داشتم توسط مسوولان مورد کملطفی و بیمهری نیز قرار گرفتم.
◼ در یک جمله احساس خود در رابطه با این کلمات بگوید؟ مزار شریف.□ اللهمدد شاهسون: تلخترین حادثه زندگی
◼ طالبان□ اللهمدد شاهسون: انسانهای متحجر
◼ شهید محمود صارمی□ اللهمدد شاهسون: حقطلب، خبرنگار آزاد و دارای روحیه مستقل، نمونه یک انسان بینظیر بود.
◼ و صحبت پایانی؟□ اللهمدد شاهسون: از شما متشکر هستم و میخواهم واقعیتها را همانند شهید محمود صارمی به گوش مردم جهان برسانید.[٣]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]-
[٢]-
[٣]-
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□