محمدصابر روستا باختری (زادۀ ١٣١٧ خ - درگذشت ١٣٨٣ خ)، داستاننويس و سخنور نامور معاصر افغانستان بود.
زندگينامه
محمد صابر (روستا باختری)، در سال ١٣١٧ خورشيدی (روز اول می ١٩٣٨)، در یک خانواده پنجشیری، در محله عاشقان و عارفان شهر کابل زاده شد[۱]. تحصيلاتش را در ليسۀ (دبيرستان) حبيبيه به پايان رسانيد. پس از آن به ايران رفت و در رشتۀ حقوق ليسانس گرفت.[۲]
وی هنوز به نوجوانی نرسيده بود که دست به قلم برد و در راه نويسندگی گام برداشت و رفته رفته همکاری خود را با روزنامۀ "انيس" آغاز کرد.[٣] روستا باختری، باری خود از گذشتههايش چنين ياد کرده است:
- "رسيدن به حقيقت نيرومندترين انگيزهيی بوده که مرا به نوشتن واداشت. از همان کودکی کنجکاو و حساس بودهام. میخواستم پاسخی به کنجکاویهايم داده باشم. احساس میکردم که تنها از راه نوشتن میتوانم به حقايق رويدادها برسم. از سوی ديگر محيط خانواده شوق نوشتن را در من پرورش داد. بزرگی از خانواده ما پير زنی بود که هر شب قصههای کوه قاف و جنها و پریهايش را به ما میگفت. سپس به تشويق و حمايت پدر قصصالانبيأ را بار بار خواندم و به دنبال آن نوشتههايی چون "در پای نسترن" از عزيزالرحمان فتحی، نشرِيه "ترقی" به گردانندگی لطفالله ترقی و ... را.
روزی نخستين داستانم را نوشتم و با ترس و لرز دادم به حميد مبارز که معاون روزنامه انيس بود. مبارز نگاهی به سراپايم انداخت و گفت: نوشتن آسان نيست. چهل سال بايد دود شمع بخوری تا نويسنده شوی. داستان را واپس داد و در پايان پرسيد: زبان خارجی میفهمی؟
نا اميد نشدم. رفتم نزد قاضی عبدالظاهر سامی. او که يکی از دانشمندان طراز اول آن زمان و نيز بزرگ محله ما بود، به من گفت: فرزندم! از داستان نوشتن آغاز نکن. داستاننويسی کار شاق و پيچيده است. برو موضوعات ساده و روشن را به زبان امروزی بگو.
آمدم و شانزده صفحه در پيرامون تربيت درست و راستگويی نوشتم. باز هم نوشته را به دفتر آقای مبارز بردم. او نگاهی به کاغذها انداخت و پرسيد: اين موضوع را از کجا دزديدهای؟ قابل چاپ نيست. و اين بار نوشتهام را برايم نداد.
يک ماه نگذشته بود، ديدم نوشتهام چاپ شد، البته نه همه آن، بلکه بخشی که قاضی سامی به گـونه مقدمـه بر آن افـزوده بود. به هـر حال در پيشـانی مطلب نام روســتا باختری به چشـم میخـورد. دو هفته بعد دنبالهاش چاپ شد. بار ديگر که میخواستم به دفتر معاون انيس بروم، تحويلدار مرا صدا زد و گفت: زير اين ورق امضا کن. آنجا سی افغانی نوشته شده بود، اما تحويلدار پنج افغانی برايم داد و خدا حافظی کرد."[۴]
دکتر صبورالله سياه سنگ مینويسد:
- "در نيمه پسـين دهه چهل خورشيدی برگهای ميانی هفتهنامه "ژوندون" ويژه داسـتانهای کوتاه بود. آن سالها در ميان داستاننويسان يک نام بيشتر از ديگران به چشم میخورد: روستا باختری. پيهمنويسی اين نويسنده میتوانست نشان دهد که وی پرکارتر از همگنانش است. البته سالها پيش نيز سلسله يادداشتهايی از او در روزنامه "انيس" ديده شده بود."[۵][صبورالله سياه سنگ]
به گفته مسعود راحل، پژوهشگر و فلسفه شناس افغان، روستا باختری بيشتر از طريق "هفتخوان" که در برگيرنده ديدگاههای پراکنده نويسندگان بود و هفته يکبار در انيس بازتاب میيافت، به خوانندگان شناسانده شد.[۶][صبورالله سياه سنگ]
محمد حسن نوری، يکتن از دوستان باختری، مینويسد:
- "... وقتی به ايران آمد، دندانپزشکی را رها کرد و رشته حقوق سـياسی را در دانشـگاه تهران برگزيد. او با کوشش سخت به کار نويسـندگی پرداخت، در تهران همکاری خود را با مطبوعات، با نوشتن مقالات اجتماعی و داستان آغاز کرد و مدتی هم در سلک شورای نويسندگان مجله خوشه بود."[٧][صبورالله سياه سنگ]
دکتر صبورالله سياه سنگ در ادامه میافزايد:
- "محمدصابر (روستا باختری) ظاهراً زندگی آرامی داشت. کمتر کسی میدانست که او در آنسوی اينهمه آرامش و خموشی، چه کوره راههايی - از ناپديد شدن از کابل تا زندانی گرديدن در ايران - را سپری کرده تا رسيده به روستای داستاننويسی و جنجالهای پس از آن."[٨][صبورالله سياه سنگ]
روستا باختری آنگاهی که در ايران مشغول تخصيل بود، به نوشتن ادامه داد و برای نشرات تهران، از آن شمار برای مجلۀ "خوشه" چاپ تهران، مطالب مینوشت و داستانهايش را در آن مجله چاپ میکرد. مدت زمانی هم عضو هيأت تحرير آن نشريه بود. او پس از آن که از ايران بازگشت، در نشرات کابل به کار پرداخت و آخرين کارش در ادارۀ به نام "بورد مسلکی" هنر و ادبيات راديو تلويزيون افغانستان بود.[٩][نعمت حسينی]
پس از شصت و هشت سال زندگی و عمر پربار و به جاگذاشتن آثار ماندگار در سال دو هزار و چهار میلادی (١٣٨٣ خورشيدی) در شهر مونشن (مونيخ) کشور آلمان چشم از جهان بست و در یکی از آرامگاههای این شهر بخاک سپرده شد.[١٠][سالار عزیزپور]
جايگاه ادبی
سالار عزیزپور، دربارۀ مقام ادبی روستا باختری و جایگاه او در ميان نويسندگان معاصر افغانستان نوشته است:
- نویسندهای که داستان بلند "پنجره" و دهها داستان کوتاه دیگری را نوشته است و بدون تردید میتوان او را یکی از پیشکسوتان داستانهای مدرن و ذهنی در افغانستان بشمار آورد.[١١][سالار عزیزپور]
همو، به نقل از لطیف ناظمی میافرايد:
- لطیف ناظمی شاعر، منتقد و پژوهشگر ادبی در این زمینه میگوید: "داستان بلند "پنجره" و رمان کوتاه "سپید اندام"، هر دو در سا ل هزار و سیصد و چهل و چار انتشار مییابند؛ اولی در ایران و دومی در کابل. "پنجره" را روستا باختری مینویسد و"سپید اندام" را اسدالله حبیب. میتوان ادعا کرد که رماننویسی نو آیین با داستان پنجره باختری و سپید اندام حبیب آغاز میگیرد، به خصوص با پنجره که داستانی است مدرن و با پرداختی نو آیین.
باورهم دارم که در این داستان بلند ضعفهایی رخنه کرده است؛ اما آنچه درخور ستایش است، دید تازه نویسنده است و رویکرد به نوشتن داستان روانکاوانه که آن روزها در داستان کوتاه و بلند کشور ما پیشینه نداشته است." (بر گرفته از گفت و گویی رماننویسی در ادبیات معاصر پارسی دری. ص سوم. صدای المان.)[١۲][سالار عزیزپور]
سالار عزيزپور که بیش از چند دهه روستا باختری را میشناخت و بیش از یک دهه با وی همنشين بود، دربارۀ او مینويسد:
- " باختری مردی کوتاه قد با اندام متوسط بود. سیمای متفکری داشت و کمتر میخندید و کمتر لب به سخن میگشود و اما بیشتر میشنید. با وجودی که همولایتیام بود، هم در سرزمین بومی و هم در غربت، هیچگاه از قوم و تبارش نمیگقت. گویی سخن از اقارب و خویشاوندان برایش جذابیتی نداشت و تعلق به قوم و تباری را نه مایهی افتخار میدانست و نه اسباب انزجار. و او از آن دسته آدمهایی بود که به امتیاز و برتری تباری بر تبار دیگر و نژادی بر نژاد دیگر باور نداشت. باور چی که حتا از این برتری جوییها و امیتازطلبیها سخت نفرت داشت. در هنگام برخوردش با دیگرا ن گمان میکردی که باختری در جامعهای زیسته که فارغ از هرگونه تعصبات بوده و نشانی از هیچگونه تمامیتخواهیها در آن نبوده و..."[١٣][سالار عزیزپور]
روستا باختری سوای مقالههای ارزشمند ادبی ـ هنری، چند داستان بلند ـ که از آن شمار میتوان از داستان بلند "پنجره" نام برد ـ و بيش از شصت داستان کوتاه نوشته است. و هم يک مجموعۀ از داستانهای کوتاهاش زير نام "آشنای بيگانه" که در برگير "ده" داستان است، در سال ١٣٧٠ خورشيدی، از سوی انجمن نويسندگان در کابل اقبال چاپ يافت.[١۴][نعمت حسينی]
اما به گفتۀ سالار عزيزپور، روستا باختری خود در مورد انتخاب داستانهايش بسیار سختگیر بود، تنها از "پنجره" میگفت و "بنبست" و "آشنای بیگانه" و دیگر هیچ![١۵][سالار عزیزپور]
پيوستها
پيوست ۱: نعمت حسينی، اشکی در سوگ روستا باختری فقيد
پيوست ٢: نعمت حسينی، زندگينامۀ روستا باختری
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پینوشتها
[۲]- نعمت حسينی، اشکی در يک سوگی
[۳]- نعمت حسينی، اشکی در يک سوگی
[۴]- دمی با روستا باختری: سالار عزيزپور، دستنويس - ١٧ مارچ ۲٠٠۴، برگرفته از صبورالله سياه سنگ، روستا باختری: سـپاهی گمنام ادبيات، سايت پيمان ملی
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[١٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[١۵]-
جُستارهای وابسته
□
منابع
□
□
□
پيوند به بیرون