|
در خاورمیانه چه میگذرد؟
فهرست مندرجات
◉ دکتر مصطفی دانش در گفتگويی با مهدی کشاورز
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
دکتر مصطفی دانش در گفتگويی با مهدی کشاورز
مصطفی دانش، تحصيلات دانشگاهی خود را تا کسب درجه دکترا در علوم سياسی در آلمان گذرانيد و هماکنون نيز در آنکشور ساکن میباشد. در ۲۸ سالگی برای تهيه خبر و گزارش از جنگ، به ويتنام سفر کرد و بهعنوان خبرنگار جنگی با روزنامهها و مجلات معتبر سوئيسی و آلمانی (اشپيگل و اشترن و نيز کانالهای ۱ و ۲ تلويزيون آلمان) بههمکاری پرداخت. بارها به کشورهای بحرانی جهان از جمله: آنگولا، رودزيا، آفريقای جنوبی، ليبی، اتيوپی، سومالی ... و نيز کشورهای آسيای ميانه و همچنين پاکستان، افغانستان، عراق، سوريه، لبنان و... سفر کرده و با بيش از ۲۵ رهبر جهان از جمله: ماندلا، قذافی، خمينی، ببرک کارمل و... ملاقات و مصاحبه نموده است.
◼ مهدی کشاورز: در ابتدا میخواهم باردیگر بهخاطر وقتی که بهمن دادید تا با طرح برخی سوالات در مورد مسائل روز در منطقه همیشه بحرانی خاورمیانه که شما در آنجا شخصاً حضور داشته و از نزدیک شاهد این تغییر و تحولات بوده و هستید، تشکر کنم. بهعنوان نخستین پرسش بفرمائید در خاورمیانه واقعاً چه خبر است؟□ مصطفی دانش: قبل از اینکه به سئوال شما پاسخ دهم، اجازه دهید نقل قولی از شخصیتی که امروز فراموش شده است بکنم که بسیار بسیار آموزنده است. این شخصیت در سال ۱۹۷۹ در جنگ سردی که بین شوروی و آمریکا وجود داشت، بر دوش ژنرالهای شوروی در کشور افغانستان بهقدرت رسید. ولی در سال ۱۹۸٦ در یک توطئه حزبی (داخل حزب دموکراتیک خلق افقانستان) او را بدون تشکیل کنگره حزبی سرنگون کرده و به شوروی تبعید نمودند! رئیس جمهوری که من در طول ریاست جمهوریاش (یعنی از اواخر ۱۹۷۹ تا اواسط ۱۹۸٦) بیش از ده بار در دفتر کارش در کاخ گلخانه ارگ ملاقات نموده و با او مصاحبه کرده بودم بعدها در تبعید، از نظر رهبران شوروی یک ورق سوختهای بیش نبود! او تحمل این شرایط خاری در شوروی را نکرد و در سال ۱۹۹۱ یکسال قبل از سقوط حزب وطن یا حزب دموکراتیک خلق افغانستان به رهبری نجیبالله به افغانستان بازگشت و در آپارتمانی محقر در کابل (منطقه مکرویان کهنه) سکنی گزید.
دکتر دانش در حین مصاحبه با ببرک کارمل، رئیس جمهور پیشین افغانستان
در اواخر سال ۱۹۹۱ برای مصاحبهای از طرف مجله اشپیگل آلمان یکبار دیگر در کابل بهسراغش رفتم. در مدت کمتر از چند سال او را بهقدری فرتوت و شکسته دیدم که برایم حیرتآور بود. دیگر از آن جاه و جلال سابق، از ژنرالهای شوروی که جلوی درب دفترش در کاخ گلخانه ارک او را محافظت میکردند اثری نبود! بهیاد دارم هر باری که برای مصاحبه و ملاقاتش به کاخ گلخانه ارک میرفتم، از دروازه کاخ تا درب کاخ گلخانه (دفتر ریاست جمهوری) در دو طرف خیابان، سربازان و افسران شوروی کشیک میدادند و این مرد قدرتمند را محافظت میکردند! ولی اکنون در سال ۱۹۹۱ او را بهعنوان یک شخص بسیار عادی حتی بدون هرگونه محافظی یافتم! آنروز او من را بهعنوان گزارشگر و دوست وفادار که حتی بعد از سقوطش بهسراغش رفته، یاد کرد.
بهیاد دارم در طول صحبتهای چند ساعته مان، ببرک کارمل[۱] اجازه نداد ضبط صوتم را روشن کنم، او بزرگترین انتقادها را از حامیان سابق خود یعنی رهبران شوروی و کشور شوروی انجام داد و جملهای را بر زبان آورد که باعث حیرت من شد او گفت: «بزرگترین درسی که در عمرم گرفتم این بود که هیچوقت کشوری نمیتواند به اتکای نیروهای خارجی به آزادی و استقلال و پیشرفت دست یابد. باید به اراده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هر ملتی باید روی پای خود بایستد. «در آخر صحبتهایش از من خواست که گفتههایش را نه بهصورت مصاحبه با او، بلکه بهعنوان تفسیر خودم یعنی روزنامهنگار آلمانی در مجله اشپیگل منتشر کنم. من نمیتوانستم چنین عملی را انجام دهم و از او خواستم که با روشن کردن ضبط صوت خلاصه صحبتها را یکبار دیگر بهشیوهی مصاحبه انجام دهیم. او پذیرفت ولی دیگر در طول مصاحبه از آن انتقادات شدید بر علیه شوروی و جمله حیرتآورش، خبری نبود!
آخرینبار ببرک کارمل را درسال ۱۹۹۳ در شمال افغانستان در شهر حیرتان، (شهر مرزی افغانستان- ازبکستان) ملاقات کردم. بهیاد دارم که از ازبکستان، از طریق پل دوستی افغانستان – شوروی (بر روی رودخانه آمو دریا) وارد شهر حیرتان افغانستان شدم. وقت ورودم را طوری انتخاب کرده بودم که صبح زود باشد تا مقامات دولتی و نظامی که هنوز در خواب بودند اطلاع حاصل نکنند که من بهسراغ رئیسجمهور سابق افغانستان که از خطر مجاهدین مسلط بر کابل، به شمال افغانستان متواری شده بود، میروم. ببرک کارمل به آنجا پناه برده بود تا بتواند ویزای روسیه را بگیرد و به خانوادهاش در مسکو ملحق شود. روسیه تا سال ۱۹۹۵ به او اجازه حتی ورود به آنکشور را نمیداد! کارمل از دست مجاهدین بهسلامت جان بدر برد اما او از نظر سیاسی در واقع مرده بود!. مردی که در سال ۱۹۹۳ در خانهی محقری در مرز افغانستان – ازبکستان روبهروی من نشسته بود، آواره بود و در آغوش سرد بیماری سرطان آرام گرفته بود و از دیدار غیرمترقبه من بهقدری خوشحال شد گویا دیگر کسی بهسراغش نمیرفت!. پس از گفتگوی طولانی که او را بیاندازه خسته کرده بود، هر دو میدانستیم که دیگر همدیگر را نخواهیم دید.
موقع خدا حافظی ببرک کارمل من را یکبار دیگر در آغوش کشید و با صدائی شکسته آخرین وصیت سیاسی خود را بدرقه راهم کرد و گفت: اکنون میتوانی این مطلب را از زبان ببرک کارمل بازگو کنی «بزرگترین درسی که در عمرم گرفتم این بود، هیچ کشوری نمیتواند به اتکای نیروهای خارجی به آزادی و استقلال و پیشرفت دست یابد. باید به اراده مردم احترام گذاشت و از استقلال کشور دفاع کرد. هر ملتی باید روی پای خود به ایستد» این کلام آخر، حاصل عمر رهبری بود که بر شانهی ارتش شوروی بهقدرت رسیده بود!
◼ مهدی کشاورز: آقای دانش این گفته درستی است، اما این واقعیت را هم نباید از نظر دور داشت که بسیاری از این رهبران بعد از اینکه قدرت سیاسی را از دست میدهند به این نتیجهگیری درست میرسند. این رهبران از سرنوشت آنانکه قبلاً همین راه را پیموده بودند، پند و عبرت نمیگیرند. اگر خاطرتان باشد، قبل از او شاه ایران هم بعد از سقوط رژیم پادشاهی، گفتههای مشابهای را بر زبان آورد!□ مصطفی دانش: درست است. قصد من هم از طرح این موضوع هشدار به آن بخش از ایرانیانی است که از سر استیصال و سرخوردگی و توهم خواهان دخالت نظامی بیگانگان از جمله آمریکا، ناتو و یا اسرائیل در ایران هستند!
◼ مهدی کشاورز: منظورتان مجاهدین خلق است؟□ مصطفی دانش: مخاطب من تمام افراد و گروههایی است که تصور میکنند برای غلبه بر ارتجاع داخلی، میتوانند با تکیه بر بیگانگان به استقلال و آزادی و پیشرفت درکشور رسید! در این زمینه اگر لازم باشد در آینده بیشتر صحبت خواهیم کرد.
◼ مهدی کشاورز: حتماً اینکار را خواهیم کرد. آقای دانش، آنچه که امروز اهمیت بیشتری دارد، تغییر و تحولات سریع و عمیقی است که در منطقه خاورمیانه صورت گرفته و هماکنون نیز ادامه دارد. شما که سفرهای زیادی به افغانستان، پاکستان، عربستان سعودی، عراق، ایران، لیبی، لبنان، سوریه و دیگر کشورهای خاورمیانه داشتهاید و این تغییر و تحولات را روزانه رصد میکنید، اوضاع منطقه را چگونه میبینید و ارزیابی شما از این تغییر و تحولات چیست؟□ مصطفی دانش: اگرچه سوال شما بسیار کلی است و پرداختن به آن زمان زیادی خواهد برد، اما چنانچه شما حوصله شنیدن آنرا داشته باشید من سعی خواهم کرد از دید خود تصویری از این رویدادها برای شما ترسیم کنم تا درکی روشنتر و عمیقتر از این رویدادها بهدست آوریم. همانطوریکه میدانید من بهعنوان خبرنگار جنگی دهها بار به افغانستان سفر کرده و در طول جنگهای آمریکا در عراق در سال ۱۹۹۱ تا سال ۲۰۰٦ سفرهای متعددی هم به آنکشور داشتهام و شاهد دخالت نظامی آمریکا و همپیمانهای آن در عراق بودهام. در طول جنگ سرد چندین سفر به لیبی داشته و بارها با سرهنگ معمر قذافی ملاقات و مصاحبه داشتهام. امروز ما نتیجه دخالت ناتو در این کشورها را مشاهده میکنیم.
دکتر دانش در کنار سرهنگ قذافی
به سوریه نیز چندینبار سفر داشته و با رهبران سوریه مصاحبه کردهام. امروز میبینیم که سوریه در سرازیری سقوط و نابودی قرار گرفته است و متاسفانه نهتنها نقش بشار اسد در تحولات سوریه تعیینکننده است، بلکه دخالتهای خارجی از جمله جمهوری اسلامی ایران در کنار بشار اسد و عربستان سعودی در حمایت از سلفیها، وهابیون، نیروهای بسیار رادیکال اسلامی و حتی بخشی از القاعده در داخل سوریه و دخالتهای آمریکا و ناتو باعث تشدید جنگ داخلی و نابودی ملتی شده است که تا بهحال بیش از ۱۲۰ هزار کشته و در حدود ۹.۵ میلیون نفر، یعنی نیمی از جمعیت این کشور آواره گشتهاند. کشوری که از لحاظ تامین مردم و زیبایی یکی از پیشرفتهترین و زیباترین کشورهای عرب بود و امروز در این کشور سنگ روی سنگ بند نیست!
◼ مهدی کشاورز: ولی آقای دکتر دانش همانطوریکه اطلاع دارید اتفاقاتی که امروزه در عراق و سوریه رخ میدهد، آمریکا و ناتو در این کشورها نقش نظامی ندارند. آمریکا در سال ۲۰۱۱ از عراق خارج شد، ولی هنوز در عراق ثبات وجود ندارد و هر روز جنگ جدیدی اتفاق میافتد تا جاییکه در سال گذشته طبق گزارش سازمان ملل متحد تقریباً ۸۰۰۰ نفر از مردم عراق و ۱۰۵۰ نفر از نیروهای امنیتی و پلیس عراق کشته شدهاند.□ مصطفی دانش: بهبینید تجربه من بهعنوان یک خبرنگار همیشه این بوده و هست در کشورهائی که نیروهای خارجی دخالت میکنند نه تنها آنها نمیتوانند باعث آرامش و ثبات سیاسی در آن کشور شوند، بلکه دخالت آنها باعث هرج و مرج بیشتر و خلأ سیاسی در آن کشورها میشود و حتی بعد از خروج آنها میتواند عواقب وحشتناکی هم بهوجود آورد مانند خروج نیروهای آمریکایی از عراق!
گفته ببرک کارمل را از یاد نبریم. دخالت نظامی شوروی در افغانستان باعث دخالت پاکستان و غرب و جنگ داخلی و سرانجام حکومت مجاهدین در سال ۱۹۹۲ شد که در تداوم آن جنگ بین گروههای مجاهدین بر سر قدرت درگرفت و در نهایت باعث بهقدرت رسیدن طالبان در سال ۱۹۹٦ شد. این جنگ داخلی باعث کشتهشدن صدها هزار افغان و تکه تکه شدن کشور افغانستان شد.
در جنگ سومالی نیز که من دو بار به آن کشور سفر کرده و خاطرات زیادی هم از آنجا دارم، وضع بههمین صورت پیش رفت! در سال ۱۹۹۱ حکومت زیادباره توسط جنگسالاران مختلف سقوط کرد و آنگاه بر سر کسب قدرت سیاسی توسط جنگسالاران، کشور در جنگ داخلی مهیبی فرو رفت! در همانسالها آمریکا با تصویب قطعنامهی شورای امنیت سازمان ملل متحد وارد سومالی میشود و در جنگهای داخلی آنکشور بهجای اینکه حالت بیطرفی خود را در بین جنگسالاران و گروهها حفظ کند، بهطرفداری بخشی از آنها بر علیه دیگر بخشها وارد برخوردهای نظامی میشود و در سال ۱۹۹۳ در جنگ آمریکا بر علیه یکی از این جنگسالاران فردی بهنام فرح آیدید، ۱۸ سرباز آمریکا را بهقتل میرساند و اجساد بعضی از آنها توسط اوباشان در خیابانهای موگادیشو بر روی زمین کشیده میشوند. در نتیجه آمریکا بدون اینکه بتواند خلأ سیاسی را پر کند و ثبات سیاسی بهوجود آورد، ارتش خود را از سومالی بیرون میکشد. نتیجه اینکه تا به امروز هرجومرج در داخل این کشور حکمفرما است و نهتنها این، بلکه با یک نیروی قوی از القاعده بهنام لشگر الشباب روبهرو هستیم که بخشهایی از کشور را در اختیار دارد و در همسایهگی سومالی در کشورکنیا فاجعه میآفریند!
نگاهی به وضع امروز افغانستان کنیم. نیروهای ناتو و آمریکا نهتنها قادر نشدهاند از لحاظ نظامی بر طالبان در افغانستان پیروز شوند، بلکه امروز طالبان در حال پیشروی هستند تا جاییکه دولت آقای کرزای با آنها مذاکره میکند و خواهان ائتلاف دولتی با آنهاست! آمریکا و کاخ سفید نیز در خفا با آنها در کشورهای مختلف از جمله در قطر(دوحه) و در آلمان(برلین) به پای میز مذاکره مینشیند.
بعد از اینکه آمریکا در ۱۳ سال گذشته مبلغی در حدود ۱۰۰۰ میلیارد دلار، یعنی مبلغی بیش از ۲۵۰ سال بودجه دولتی افغانستان را خرج جنگ کرده و در حدود ۲۸۰۰ سرباز کشته داده و بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار خرج بازسازی افغانستان کرده، امروز مجبور شده طالبان را از لحاظ سیاسی بهرسمیت بشناسد و با آنها مذاکره کند! فراموش نکنیم که آمریکا جنگ را بهخاطر سقوط دولت طالبان در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ در افغانستان شروع کرد. آمریکا توانست حکومت طالبان را ساقط کند و حکومت دستنشاندهی خود حامد کرزای را بهوجود آورد. باید بگویم هیچزمانی کرزای از طرف مردم افغانستان بهرسمیت شناخته نشد و او کمتر جرات کرده که از شهر کابل به استانهای افغانستان مسافرت کند و اغلب هم در کاخ ارگ همانند یک زندانی در حفاظت نیروهای آمریکائی نه افغانی قرار داشت و دارد. همان توصیفی که من قبلاً از مشاهدات خودم در کاخ گلخانه ارگ در زمان ببرک کارمل نمودم، امروز در مورد حامد کرزای هم صدق میکند. فقط جای سربازان محافظ شوروی را امروز آمریکاییها گرفتهاند.
آقای بوش (بوش پسر) رئیس جمهور آمریکا در حمله به افغانستان چنین ادعا میکرد که «آزادی و دموکراسی را به افغانستان به ارمغان خواهد آورد و این آزادی و دموکراسی در افغانستان مانند سنگهای دامینو تمام منطقه و همچنین خاورمیانه را در بر خواهد گرفت!» البته باید گفت که بهنظر میرسد آقای بوش و حتی متخصصین سیا از یک جامعه قبیلهای در افغانستان اطلاعی نداشتند و بهکشوری وارد شدند که قوانین و سنتهای قبیلهای آن اجازه نمیدهد که بهسادگی از افغانستان یک جامعه پیشرفته و دموکرات با حقوق مساوی زن و مرد بهوجود آورد آنطوریکه بهدستور آمریکا در قانون اساسی افغانستان بیهوده چنین نوشتند.
در کنفرانس ۲ بن در آلمان در سال ۲۰۰۲ هنگامیکه کرزای داد سخن داده و در حضور عدهای از روسای جمهوری کشورهای غربی و آقای اخضر ابراهیمی نمایندهی ویژه سازمان ملل در امور افغانستان و نیز وزیران خارجه و دفاع آلمان ادعا میکرد که در افغانستان دموکراسی و آزادی و تساوی حقوق زن و مرد و ثبات سیاسی و پیروزی بر طالبان را میکرد من در آنجا حضور داشتم و بهعنوان روزنامهنگاری که بارها به افغانستان سفر کرده اشاره کردم که در یک جامعه قبیلهای که رهبران قبایل در مناطق مختلف تسلط دارند، امکان ساختن یک جامعه مدرن و دموکراتیک وجود ندارد مضافاً اینکه اشاره به کابینه کرزای کردم که در آن اکثریت جنگسالاران و قاچاقچیان تریاک بهعنوان وزیر، فعال بودند. وزرایی که من شخصاً بهخوبی میشناختم و میدانستم کدامیک از آنها در چه منطقهای از افغانستان مزارع خشخاشدارند. هشدار من به غربیها این بود که شما وارد منجلابی خواهید شد که بهراحتی از آن نجات پیدا نمیکنید در آنروز من مورد تمسخر بیش از ٦۰۰ خبرنگار جهانی در سالن قرار گرفتم. در آنزمان کرزای قهرمان آمریکا معرفی شده بود و آمریکا بهقدری بهقدرت نظامی خود مغرور بود که فکر میکرد میتواند افغانستان را جمعوجور کند. در آن مقطع هرگونه انتقادی مورد تمسخر قرار میگرفت. اما ۷ سال بعد در سال ۲۰۰۹ خانم هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آنزمان آمریکا در کنفرانس لاهه در هلند در مورد افغانستان مطالبی را گفت که تائیدی بر نظرات من در سال ۲۰۰۲ بود. خانم کلینتون گفت که کرزای بخشی از مشکل غرب در افغانستان است و امروز بزرگترین مشکل آمریکا در افغانستان رئیسجمهوری است که خود آمریکا او را به مسند قدرت نشانده است!
در لبنان نیز اگر خاطرتان باشد در سال ۱۹۸۳ با حمله انفجاری حزبالله به پایگاههای آمریکاییها و فرانسویها در بیروت بیش از ۳۰۰ سرباز آمریکائی و فرانسوی بهقتل رسیدند و رونالد ریگان رئس جمهور وقت آمریکا نیروهای خود را از لبنان خارج کرد و این امر باعث تقویت حزبالله و نفوذ جمهوری اسلامی ایران بهرهبری خمینی شد، که پدیده حزبالله را در لبنان بهوجود آورده بود. این مشکل تا به امروز ادامه دارد.
بهنظر من آمریکا دو اشتباه اساسی بعد از ورود خود به افغانستان در برخورد به حکومت طالبان نمود. آمریکا باید میدانست که طالبان یک پدیده پاکستانی هستند. دولت و ارتش پاکستان و سازمان اطلاعاتی آنکشور یعنی ایاسای این پدیده را بهوجود آورده بودند تا بتوانند بر علیه گروههای مجاهدین در داخل افغانستان که باعث جنگ داخلی و هرج و مرج شده بودند مبارزه کند. در رهبری سیاسی و نظامی طالبان سیاستمداران پاکستانی مانند نصرالله بابر وزیر داخله در زمان بینظیر بوتو و ژنرال حمیدگل رئیس سابق ایاسای و افسران ارتش پاکستان قرار داشتند. بین سالهای ۱۹۹٦-۱۹۹۸ بهعنوان گزارشگر بیش از ۱۵ بار به شمال افغانستان (مزار شریف) و از مزار شریف چندینبار مخفیانه به کابل، منطقه حکومت طالبان سفر کردم. بیش از ۵ بار شاهد ملاقات نصرالله بابر وزیر داخله بینظیر بوتو (پدر طالبان) با ژنرال چهار ستاره افغانی عبدالرشید دوستم، حاکم آنزمان شمال افغانستان بودم. نصرالله بابر به نمایندگی از جانب دولت طالبان در شمال افغانستان میآمد تا با ژنرال دوستم که مخالف اصلی طالبان بود، مذاکره کند! هنوز خوب بهخاطر دارم که نصرالله بابر یکبار دست وزیر امور خارجه طالبان را مانند شاگرد مکتبیها در دست گرفته و او را برای مذاکره پیش ژنرال دوستم آورده بود.
دکتر دانش در حال گفتگو با ژنرال دوستم
بنابراین پاکستانیها این پدیده طالبان را از نظر سیاسی و نظامی بهخاطر منافع پاکستان در افغانستان رهبری میکردند. این منافع نهتنها در مبارزه با نفوذ هندوستان در افغانستان میتوانست تامین شود، بلکه در آنزمان شرکت عظیم نفتی یونوکال آمریکا در نظر داشت که از طریق شبکه لولههای گاز، گاز ترکمنستان را از شمال غرب و غرب افغانستان به پاکستان منتقل کند. تا زمانیکه جنگ داخلی بین مجاهدین ادامه داشت و کشور افغانستان عملاً بین مجاهدین تکه تکه شده بود، عملیات کشیدن لولههای گاز امکانپذیر نبود بههمین جهت میبایست گروه جدیدی وارد عرصه نظامی و سیاسی افغانستان شود که بر مجاهدین غلبه کرده حکومت را بهدست گیرد.جالب است که بدانید اولینبار طالبان در اکتبر ۱۹۹۴ از پاکستان وارد جنوب افغانستان یعنی قندهار شدند و این شهر را بهتصرف خود در آوردند. در رأس لشگر آنها افسران پاکستانی بودند و با این حیله که میخواهند کاروان ترانسپورت پاکستانی را از طریق افغانستان تا ترکمنستان اسکورت کنند وارد قندهار شدند! در سال ۱۹۹٦ آنها کابل را هم تصرف کردند و حکومتشان را در کابل برقرار کردند! در همین سال است که حتی کاخ سفید خواهان بهرسمیت شناختن طالبان است. وزیر امور خارجه آنزمان آمریکا، وارن کریستوفر در نظر داشت سفری بهکابل کند و حکومت طالبان را بهرسمیت بشناسد ولی این سفر بهدلایلی اتفاق نیفتاد. آمریکا بر خلاف میل شدید پاکستان طالبان را بهرسمیت نشناخت ولی نمایندهگان طالبان به امریکا سفر میکردند و در این سفرها که بیشتر بهخاطر ساخت پروزه گاز از ترکمنستان از طریق افغانستان بود با سیاستمداران آمریکا مذاکره میکردند. آقای زلمی خلیلزاد که بعدها سفیر ویژهی جورج بوش رئیس جمهور وقت آمریکا و نیز حامد کرزای رئیس جمهور کنونی افغانستان، در پذیرایی از طالبان و مذاکرات با سیاستمداران آمریکایی نقش اساسی داشتند.
اولین اشتباه استراتژیک آمریکا در حمله به افغانستان این بود که طالبان را به دو گروه مستقل یعنی طالبان پاکستان و طالبان افغانستان تقسیم کرد. از آنجاییکه پاکستان در آنزمان بهعنوان همپیمان آمریکا در جنگ علیه تروریسم القاعده و طالبان معرفی شده بود، نمیتوانست حملهای به پایگاههای اصلی طالبان که در پاکستان بودند انجام دهد در اینصورت میبایست جنگ را از پاکستان بر علیه طالبان شروع میکرد. آمریکا جنگ علیه طالبان را در داخل افغانستان بر علیه طالبان و القاعده پرداخت. از اینرو مراکز اصلی طالبان در داخل پاکستان مورد حمله قرار نگرفتند.
رهبران و فرماندهان مهم طالبان توانستند بهداخل پاکستان متواری شوند و در طول سالهای آینده در کنار همرزمان داخل پاکستان و با کمک «پدران» سیاسی و نظامی پاکستانی، خود را تجدید سازمان دهند و از پاکستان بهداخل افغانستان آمده و بر علیه نیروهای ناتو و آمریکا مبارزه کنند و دوباره به پناهگاههای خود در پاکستان بر گردند! این بزرگترین اشتباه استراتژیک نظامی آمریکا بود که مبارزه را در مراکز آموزشی نظامی و لجستیکی طالبان در پاکستان انجام ندادند و تمام نیروی خود را در داخل افغانستان متمرکز کردند!
◼ مهدی کشاورز: چطور میتواند آمریکا چنین اشتباه عظیمی را انجام دهد، در حالیکه آمریکا در زمان جنگ سرد حامی دیکتاتور نظامی پاکستان ضیأالحق در جنگ علیه نیروهای شوروی در افغانستان بود و شرایط را بهخوبی میشناخت؟□ مصطفی دانش: بهنظر من دو عامل مهم باعث شدند که آمریکا چنین خطای مهمی را انجام دهد. عامل اول اینکه کشور پاکستان یک قدرت اتمی است. عامل دوم اینکه آمریکا به حرفهای رهبران پاکستان (پرویزمشرف) اعتماد کرده بود و فکر میکرد که ارتش پاکستان خودش نیروهای طالبان را در آنکشور سرکوب و نابود خواهد کرد و پناهگاههای القاعده را برخواهد چید. این جز فریبی از جانب رهبران پاکستان نبود. بوش شدیداً فریب قولهای پرویز مشرف را خورده بود و چندین بار ادعا کرد، زمانیکه او بهچشمهای مشرف مینگرد صداقت از آنها میبارد! جورج بوش و بهویژه سازمان جاسوسی سیا باید میدانستند که استفاده از نیروهای رادیکال اسلامی در پاکستان یک استراتژی دیرین در مبارزه با هندوستان در کشمیر و مبارزه در افغانستان بهخاطر منافع پاکستان بوده و هست. استفاده ابزاری ارتش و دولت پاکستان از آنها بهطور مثال از «لشگر طیبه» پاکستانی یا طالبان و در سابق نیروهای مجاهدین افغانستان بخشی از استراتژی نظامی پاکستان تا به امروز است و پاکستان بهسادگی دست از این استراتژی بر نمیدارد.
برای بقای همین استراتژی و نجات نیروهای رادیکال تربیت شده توسط ایاسای پاکستان، پرویز مشرف در روزهای اول حمله آمریکا به افغانستان ترفندی به بوش زد و با فریب بوش قادر شد بخش عظیمی از نیروهای ارتش پاکستان و نیروهای طالبان که در بین آنها عدهای از فرماندهان القاعده نیز وجود داشتند را در شمال افغانستان نجات دهد!
همانطوریکه میدانیم ۷ اکتبر ۲۰۰۱ حمله آمریکا به افغانستان شروع شد. یکی از پایگاههای دولت طالبان در شمال افغانستان در شهر کندوز بود. در شهر کندوز در کنار نیروهای طالبان عدهای از نیروهای القاعده به رهبری افسران پاکستانی بر علیه نیروهای وحدت شمال که در آنزمان احمدشاه مسعود رهبر آن بود میجنگیدند. اکنون با شروع جنگ وحدت شمال آماده حمله به شهر کندوز بودند که در اینصورت نهتنها صدها افسر پاکستانی در آنجا توسط نیروهای وحدت شمال دستگیر و در اختیار آمریکا قرار میگرفتند، بلکه هزارها جنگجوی طالبان و القاعده گرفتار میشدند.
مشرف برای نجات جان افسران پاکستانی از بوش خواست که حمله به کندوز را چند شبی به عقباندازد تا پاکستان قادر باشد با یک پل هوائی شبانه افسران خود را از کندوز به پاکستان منتقل کند! بوش بهدام این فریب مشرف افتاد و ارتش پاکستان قادر شد در یک پل هوائی که ایجاد کرده بود نهتنها افسران خود، بلکه عدهی زیادی از رهبران نظامی طالبان و جنگجویان القاعده را از افغانستان به پاکستان منتقل نماید.
آنها توانستند بدینترتیب سازمان طالبان را در داخل پاکستان احیأ کنند!. همین اشتباه استراتژیک آمریکا و مبارزه نکردن با طالبان در داخل پاکستان باعث شد که امروز طالبان قدرت زیادی در پاکستان و در افغانستان پیدا کردهاند و آمریکا با شکست نظامی در افغانستان روبهروست.[٢]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- بَبرَک کارمِل سیاستمدار افغان، نظریهپرداز مارکسیست-لنِنیست و از اعضای کمیته مرکزی و دبیر کل دفتر سیاسی حزب دمکراتیک خلق افغانستان و رهبر جناح پرچم این حزب بود. وی ریاستجمهوری افغانستان را در دهه ۱۹۸۰ میلادی بر عهده داشت.
[٢]- مصاحبهی مهدی کشاورز با دکتر مصطفی دانش، در خاورمیانه چه میگذرد؟ (بخش نخست)، گروه اینترنتی فرهنگ و گفتگو ایران گلوبال: پنجشنبه ٢٣ ژانویه ۲۰۱۴ - ۳ بهمن ۱۳۹٢
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ گروه اینترنتی فرهنگ و گفتگو ایران گلوبال