|
همسفر کاروان رهبران مجاهدین
فهرست مندرجات
.
گفتوگو با لیز دوسِت
لیز ماریه دوسِت (به انگلیسی: Lyse Marie Doucet) (زادهی ۱۹۵٨ م -)، یک روزنامهنگار کانادایی و خبرنگار ارشد بینالمللی بیبیسی است که از اواخر دهه ۱۹۸۰، بازدیدهای مکرری از پاکستان و افغانستان داشت و از سال ۱۹۸۳ تا سال ۱۹۸۹، خبرنگار بیبیسی در اسلامآباد بود. وی همچنین در آن سالها گزارشهایی در رابطه با ایران و افغانستان تهیه میکرد.
دوسِت سابقهی طولانیتری در پوشش خبری تحولات افغانستان دارد و گزارشهایی او که تا سال ۱۹۸۸، در پاکستان تهیه میشد، از اواخر سال ۱۹۸۸ تا پایان سال ۱۹۸۹، در کابل برای پوشش خبری خروج نیروهای نظامی شوروی و پیامدهای آن - بر شهود عینی از افغانستان - استوار بود.
او از معدود خبرنگارانی بود که در آوریل سال ۱۹۹۲، بههمراه کاروان رهبران مجاهدین، وارد کابل شد. او در هفتههای منتهی به انتقال قدرت به مجاهدین در کابل، میان اسلامآباد، پیشاور و کابل در رفتوآمد بود. همچنین، در مقاطع مهم تاریخی سالهای اخیر، از جمله سقوط طالبان، برگزاری هر دو لویهجرگه، انتخابات ریاستجمهوری و انتخابات پارلمانی، در افغانستان بود و گزارشهای زیادی از آنجا داشت.
افزون بر این، در سال ۲۰۰۲، دوست فقط بهعنوان روزنامهنگار، حامد کرزی رئیس جمهور افغانستان را در عروسی برادرش همراهی میکرد، جاییکه در آنجا بمبگذاری اتفاق افتاده بود. لیز دوست و تیمش بعداً نامزد دریافت جایزهی جامعه تلویزیونی سلطنتی بهخاطر پوشش ویژهی آن اخبار، شدند. دوست در ماه آوریل ۲۰۱۱ آخرین مصاحبهی احمدولی کرزی را کمی قبل از ترورش با او انجام داد.
لیز دوسـِت، مجری و خبرنگار بخش جهانی بیبیسی، در مقاطع مهم تاریخی سالهای اخیر، از جمله سقوط طالبان، برگزاری هر دو لویهجرگه، انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات پارلمانی، در افغانستان بوده و گزارشهای زیادی از آنجا داشته است. اما او سابقهی طولانیتری در پوشش تحولات افغانستان دارد. خانم دوسـِت، از معدود خبرنگارانی بود که در اپریل (اوریل) سال ۱۹۹۲، بههمراه کاروان رهبران مجاهدین، وارد کابل شد. او در هفتههای منتهی به انتقال قدرت به مجاهدین در کابل، میان اسلام آباد و پیشاور و کابل در رفتوآمد بود.
مینه بکتاش، روزنامهنگار ارشد و مجری در بیبیسی، به مناسبت بیستمین سالروز سقوط حکومت دکتر نجیبالله، این گفتگو را با خانم دوسـِت انجام داده و ابتدا از او خوسته نگاهی به رخدادهای بیست سال پیش بیندازد:
□ لیز دوسِت: بازگشت به اپریل بیست سال قبل، یک سفر فوقالعاده خواهد بود. از آغاز ماه اپریل همه آنهاییکه در آن منطقه بودند و من که در پاکستان بودم، میان پیشاور و اسلامآباد و کابل در رفتوآمد بودیم. همه حس میکردیم که اتفاقی در حال روی دادن است.
بنن سِوان، نماینده وقت سازمان ملل متحد هم در رفتوآمد میان این شهرها بود و تلاش میکرد انتقال مسالمتآمیز قدرت را تنظیم کند. اما متاسفانه همین مشکلات که امروز در افغانستان بر سر راه تامین وحدت افغانها وجود دارد، در آنزمان هم وجود داشت. در پیشاور تلاش میشد که گروههای افغان به توافق برسند. در کابل رئیسجمهور نجیبالله، عملاً از قدرت کنار رفته بود. اما گروههای داخل حزب دموکراتیک خلق افغانستان، خلقیها و پرچمیها مشغول انجام مانورهایی برای حفظ مواضع خود بودند.
من حتی به رُم (پایتخت ایتالیا) رفتم تا با ظاهر شاه دیدار کنم. او از همانجا ناظر اوضاع بود و کسانی بودند که او را به برگشتن به افغانستان تشویق میکردند. اما او نمیخواست برگردد زیرا وضع را مناسب نمیدید.
من بهخوبی بهیاد دارم که وقتی در اوایل اپریل من در کابل به دیدن یک دوستم که یکی از روزنامهنگاران شناختهشده بود رفتم، با تعجب دیدم که او با خانوادهاش بکس (چمدان)هایشان را میبستند و میخواستند به خارج بروند. من پرسیدم کجا میروید؟ او گفت خبری دریافت کرده که بهخاطر آن باید بههمراه با خانوادهاش افغانستان را ترک کند. من گفتم کجا؟ چرا؟ او گفت من خویشاوندانی دارم که با احمدشاه مسعود رابطه دارند و به من گفتهاند که بهخاطر امنیت خود باید کابل را ترک کنم .
این برای من نشانهی روشنی بود از اینکه اتفاقی در حال روی دادن است. بههر حال من برای یک سفر کوتاه به ایران رفتم و در آنجا بودم که سقوط کابل شروع شد، نیروهای احمدشاه مسعود و گلبدین حکمتیار وارد کابل شدند.
من تلاش کردم که از ایران به کابل بیایم، تمام راهها بسته بود، دوباره به اسلامآباد پرواز کردم از آنجا هم نتوانستم به کابل بروم و بالاخره وقتیکه مقامات پاکستانی از جمله آیاسای به کاروان بزرگ افغانها که رئیس جمهور موقت مجددی را همراه با دستیارانش از جمله حامد کرزی، به کابل میبرد، اجازه حرکت داد من هم در همان کاروان راهی کابل شدم. درست زمانیکه واقعاً یک مرحله جدید آغاز میشد.
ما از راهی رفتیم که از مناطق قبایلنشین میگذشت - که هرچند بیقانون بود، ولی به اندازه امروز خطرناک نبود - بعد هم روستاهای افغانستان. این مسیر، پس از سالها جنگهای مجاهدین علیه حکومت تحت حمایت شوروی، در امتداد راه خرابیهای ناشی از جنگ قرار داشت و تانکهای زنگزده شورویها دیده میشد.
در آخرین قسمت راه در نزدیکیهای کابل من هنوز هم بهخوبی یک فضای مملو از خوشی و بینظمی در میان مجاهدینی که همزمان با ما به کابل میرسیدند، بهیاد دارم. اولین کنفرانس مطبوعاتی احمدشاه مسعود در هتل اینترکانتیننتال برگزار شد. در یک فضای پر از انتظار و امید و جنب و جوش ولی همزمان سر درگمی و ابهام.
مثلاً در این میان با افرادی که در دولت نجیبالله نقشهای کلیدی سیاسی و نظامی داشتند مانند عبدالوکیل وزیر خارجه او، بر خوردم؛ ولی البته روزهای آنها بهسر رسیده بود و آنها بهزودی دریافتند که دیگر در کابل جایی برای آنها نمانده بود و یکی یکی پایتخت را ترک میکردند.
◼ در مورد مردم عادی چه؟ در میان مردم عادی در کوچه و بازار فضا چگونه بود؟ فضای شادی؟□ لیز دوسِت: خوب، افغانستان مردم عادی ندارد، همه فوقالعاده هستند. بههر حال من در سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۸۹ در کابل زندگی میکردم؛ بنابرین افغانهای زیادی را میشناختم که هیچ افغانستان را ترک نکرده بودند، من به دیدن آنها رفتم، عدهای بهخاطر امنیتشان کابل را ترک کردند و عده دیگری مانند خود نجیبالله در کابل مانده بودند، به امید بهتر شدن وضع. اوضاع بیثبات بود، سردرگمی وجود داشت، امنیت نبود و من فکر میکنم چیزی که در این سالها من در افغانستان متوجه شدهام این است که هر زمانی که یک مرحلهی نو آغاز میشود افغانها بسیار امیدوار میشوند که این مرحله از مرحله قبلی بهتر خواهد بود، اما متاسفانه بارها این امید به یاس مبدل شده است.
بههر حال در همان آغاز بسیاریها میخواستند امیدوار باشند که وضع بهتر میشود، ولی بسیاریها هم هراس داشتند که زندگی کردن در کابل بهنحوی وابستگی آنها را با رژیم قبلی میرساند و این شاید امنیت آنها را بهخطر بیندازد. اما بازهم امیدوار بودند که چنین نباشد. مردم از بازداشتها، قتلها و خودکشیها حکایت میکردند. اوضاع بیثبات بود اما بازهم بهخاطر آنکه چیزی تازهای در افغانستان رخ داده بود، هیجان هم وجود داشت.
◼ یکی از معماهای بزرگ آن دوره، سرنوشت دکتر نجیبالله بود؛ من میدانم که شما با شخصیتهایی مانند بنین سوان میتوانستید حرف بزنید، چه میگذشت؟ آیا کاری از دست جامعه بینالمللی برای حفظ جان او وجود داشت؟ محتوای گزارشهای شما در این مورد چه بود؟
پیش از سال ۱۹۹۲ در یک مقطع به من اجازه انجام مصاحبه با او داده شد و من برای اولینبار با او در خانهاش در حضور همسر و فرزندانش مصاحبه کردم. سالها بعد یکی از همکاران نزدیک او به من گفت که ما عمداً میخواستیم که این مصاحبه در خانه او انجام شود تا تو بتوانی بگویی که رئیسجمهور را دیدهای، همسر و فرزندانش را دیدهای و او کشور را ترک نکرده است.
من واقعاً فکر میکنم کسانی که نجیبالله را میشناسند میدانند که او کسی نبود که فرار کند. هرچند میدانیم که یکبار میخواست به خارج برود و نیروهای عبدالرشید دوسـِتم در فرودگاه مانع او شدند.
من بهیاد دارم که در آنزمان حدس و گمانهای زیادی بود در بارهی اینکه چه کسی تقصیر افشا کردن سفر او را بهگردن داشته و چه کسی مانع او شده بود. و البته میدانیم که بعد زمانیکه طالبان به کابل آمدند، رئیس جمهور نجیبالله، با گفتن اینکه مردم خودش را میشناسد از کابل بیرون نرفت و در نهایت زندگیاش به شیوهی وحشتناک و تکاندهندهای پایان یافت.
◼ آیا بر اساس اطلاعاتی که شما داشتید در جریان چهار سال تا آمدن طالبان، آیا کسانی که قدرت در کابل در دست داشتند تماسهایی با دکتر نجیبالله داشتند؟ یا به قصد مذاکره و یا به قصد محاکمه؟□ لیز دوسِت: من فکر میکنم بسیار غیرافغانی میبود اگر تماسهای وجود نمیداشت زیرا در جریان سالهای جنگ ما شاهد بودهایم که افغانها با یک دیگر حرف میزنند. افغانهای مربوط به ائتلافهای مختلف، مستقیم یا غیرمستقیم، پشتپرده یا علنی با هم حرف میزنند. میشنیدیم که گفته میشد نجیبالله که با برادرش و دستیارش آقای توخی زندگی میکرد، سالم بود و انگیسی میآموخت. البته داستانهای بسیاری میشنیدیم.
من فکر میکنم که سازمان ملل متحد در تنظیمکردن ملاقاتهای او بسیار محتاط بود و به عدهای معدودی اجازه ملاقات با او داده میشد. من تعجب میکردم اگر تماسهایی با او وجود میداشت. اما میدانید که بین سالهای ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ وضع بسیار نامطمئن بود، خشونت بود، متاسفانه بسیاری از شهروندان کابل جانشان را از دست دادند، بخشهای زیادی از کابل ویران شد و جنگهای داخلی بر سر شهر نازل شده بود.
بنابراین، بودن نجیبالله در ساختمان سازمان ملل متحد برای امنیت او بود. در شرایطی که رهبران مجاهدین همه مشغول استحکام مواضع خود در شهر و جنگهای شدید بودند، جنگهایی که به گفتهی گروههای مدافع حقوق بشر، جان هزاران افغان را گرفت، تمام افکار آنها بر پیشبرد جنگ متمرکز بود تا بر تماس و مذاکره با نجیبالله.
◼ در جریان بیش از بیست سالها گذشته از تمام گزارشها، مصاحبهها و پوششهای خبری افغانستان چه نکتهی ماندگاری در ذهن دارید؟□ لیز دوسِت: من همیشه میگویم که هیچکس برای یکبار به افغانستان نمیرود، زیرا وقتی آدم یکبار به افغانستان میرود آنکشور، خود آدم، افکار آدم و محبت آدم را جلب میکند. و من فکر میکنم با آنکه گفته میشود که افغانها با خارجیها سرسختانه میجنگند ولی اگر آنها بدانند که خارجیها بهعنوان مهمان به کشورشان میآیند و قصد تغییر دادن افغانستان، یا قرار گرفتن در برابر منافع افغانها را ندارند، آنوقت آنها را با مهماننوازی میپذیرند. ولی متاسفانه نه همه خارجیها افغانها را آنطوری که باید درک کردهاند.
در طول همه این سالها افغانها در برابر من و همکارانم بسیار مهربان بودهاند. چیزیکه همیشه از افغانستان در ذهن میماند این است که مردم به من بهعنوان یک خارجی که به وطنشان محبت دارد مینگرند و از من انتظار دارند که به آنها بگویم وضع بهتر خواهد شد نه بدتر.
بارها من آرزو کردهام که کاش بیش از هر چیزی دیگر میتوانستم چنین اطمینانی را به آنها بدهم. بوده لحظاتی که واقعاً وضع بهبود یافته و من آرزو میکنم که وضعیت انتقالی موجود، افغانستان را بهسوی یک آینده بهتر ببرد.
چیزی دیگری که در خاطر میماند، مصاحبههایی است که در یک مقطع زمانی از اهمیت شخصی یا سیاسی برخوردار است. مثلاً مصاحبهای که با عبدالحق در پیشاور در سال ۲۰۰۱ داشتم، درست قبل از آنکه وارد افغانستان شود و طالبان او را دستگیر کنند و بکشند. مصاحبهی با حامد کرزی در سال ۲۰۰۲ در قندهار، زمانیکه اولین و احتمالاً جدیترین سوقصد علیه جان او صورت گرفت. مصاحبه با گلبدین حکمتیار در یک مقطع مهم از تاریخ افغانستان؛ یادم است که به او یادآور شدم که همکار ما میرویس جلیل از سوی او تهدید شده بود. بعدها میرویس جلیل کشته شد و ما بالاخره ندانستیم که چه کسی مسئول قتل او بود.
در هر حال ما احساس افتخار میکنیم که همگام با تاریخ این امکان را داریم که با رهبران، روسای جمهور و پادشاهان حرف بزنیم و همچنین با مردم که جامعه افغانستان را میسازند و با مهربانی در خانه و دروازه دل شانرا بهروی ما باز میکنند.
◼ تا چهحدی فکر میکنید که کار ما روزنامهنگاران بر افکار و زندگی مردم تاثیرگذار است؟□ لیز دوسِت: من فکر میکنم که در نهایت افغانها خود تاریخ خود را میسازند. آنچه تاریخهای ۱۹۹۲ و ۱۹۸۸ تا ۱۹۸۹ به ما میگوید این است که در نهایت همهچیز در دست افغانهاست، صرفنظر از اینکه چه تعدادی از نمایندگان سازمان ملل در آنجا باشند و به چه تعداد بازیگران خارجی. ما میدانیم که کشورهای متعدد خارجی مشغول مداخله در امور افغانستان هستند. ولی در نهایت افغانها منافع خود را میدانند و مطابق آن حرکت میکنند.
برای همین، من همیشه انتظار دارم که با وجود نیاز افغانها به کمکهای بین المللی، تصمیم افغانها بهوسیله خود افغانها گرفته شود. من فکر میکنم در مورد رسانهها نیز چنین است. اگر به حضور گستردهی رسانهها اعم از تلویزیونها، رادیوها، صفحات اینترنتی، فیسبوک و توییتر نگاه کنیم، در همهجا خود افغانها حضور دارند. من افتخار میکنم که جز جمعیت روزنامهنگاران افغان هستم.
دیگر آنها به کسانی مانند من با فارسی شکستهام نیاز ندارند که به کشورشان بیاید. آنها خود میتوانند خبرهایشان را پوشش بدهند. خوشبختانه آنها هنوز هم به ما فرصت میدهند ولی بازهم افغانها در سراسر کشور در شهرها و روستاها به رادیوهای خودشان گوش میدهند؛ البته آنها بیبیسی را هم به بهزبانهای فارسی و پشتو گوش میکنند که ما سپاسگذار هستیم و قدر آن را میدانیم ولی در نهایت به نظر من رسانههای خود افغانها و بهزبان خودشان نقش تعیینکننده دارند.
◼ افزون بر روزنامهنگاران خارجی، دیپلماتهای بیشمار بینالمللی در جریان این سالها در مسایل افغانستان درگیر بودهاند، اشخاصی مانند اخضر ابراهیمی، بنن سِوان و محمود مستری که شما اکثر آنها را میشناسید و با آنها حرف زدهاید، چه حرفی از آنها در رابطه به افغانستان به یاد دارید که قابل ذکر باشد؟□ لیز دوسِت: تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که گهگاهی من خودم به این موضوع میخندم. بعضی از این اشخاصی که نام بردید، من آنها را در افغانستان دیدهام که بهشدت خسته و مانده بودهاند؛ شب و روز، هفت روز در هفته کار میکردهاند ولی نمیتوانستند بهجایی برسند و نتیجه ای بهدست آورند و بعد ماموریتشان تمام شده و افغانستان را ترک کردهاند، ولی بدون استثنا همه برگشتهاند.
ما به شوخی حرفی داریم که میگویم مرضی وجود دارد بهنام «افغانایتز» که درمان ندارد و هیچکس نمیخواهد درمانی برای آن بیابد زیرا نمیخواهد بیماریی را درمان کند که بهمعنای برگشتن به افغانستان است.
بسیاری از این اشخاص هنوز هم در بارهٔ افغانستان فکر میکنند. بنن سِوان هنوز هم در مورد رخدادهای ۱۹۹۲ فکر میکند که چه کاری دیگری میتوانست انجام دهد. به چه کسی باید اعتماد میکرد به چه کسانی نباید اعتماد میکرد.
اخضر ابراهیمی هنوز هم درباره کنفرانس بن در اواخر ۲۰۰۱ فکر میکند که آیا میتوانست به شیوه دیگری برگزار شود؟ آیا باید طالبان به آن دعوت میشدند یا نه؟ در مجموع وقتی با این آقایان و خانم ها که نقشهای کلیدی در تاریخ افغانستان داشتهاند ملاقات میکنی، بخوبی درمییابی که تا چه حدی افغانستان در افکارشان خانه کرده است. چقدر آرزو میکنند که میتوانستند کاری بیشتری انجام بدهند ولی همه احساس غنا دارند زیرا توانسته اند به نحوی در شکل گرفتن این تاریخ خارق العاده نقش داشته باشند.
◼ در آخر میخواهم بپرسم که وقوع کودتای هفت ثور را که به باور بعضیهای سر آغاز ماجراهای افغانستان بود، بهخاطر دارید؟□ لیز دوسِت: میدانی مینه، شاید باور نکردنی باشد که بگویم من آنزمان نمیدانستم افغانستان در کجاست. من در کانادا مشغول تحصیل بودم و واقعاً هیچچیزی در بارهی افغانستان نمیدانستم بهجز اینکه مادرکلانم یک نوع شال پشمی میبافت که نمیدانم به چه دلیلی بدون هیچربطی به افغانستان، شال افغانی نامیده میشد. بنابرین تنها چیز افغانی که در آنزمان به من گرما میبخشید، همان شالهای افغانی بود و من اصلاً نمیدانستم که بعد از یک دهه افغانستان واقعاً به بخشی از زندگی من مبدل خواهد شد.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- گفتوگو مینه بکتاش با لیز دوسِت، همسفر کاروان رهبران مجاهدین، وبسایت فارسی بیبیسی: پنجشنبه ٣ مه ٢٠۱٢ - ۱۴ اردیبهشت ۱٣۹۱
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت بیبیسی