|
کودتای ثور
چگونه ما به ویروس سیسیسیپی گرفتار شدیم؟
فهرست مندرجات
.
نقش شوروی در کودتای هفتم ثور
سقوط از پیش طراحیشدهای رژیم جمهوری محمدداوود، به یک جرقه نیاز داشت. با ترور میر اکبر خیبر، در ۱۷ آوریل ۱۹۷۸، این جرقه درخشید. روز ۱۹ آوریل، مراسم تشییع جنازه خیبر، که در آن دهها هزار اعضا و هواداران حزب دموکراتیک خلق افغانستان شرکت داشتند، به یک راهپیمایی سیاسی و قدرتنمایی بزرگ حزبی تبدیل شد و سخنرانیهای تند و تهدیدآمیز رهبران حزب، خشم محمدداوود، رئیسجمهور افغانستان را برانگیخت. بهدنبال آن، شامگاهی ۲۵ آوریل رادیو افغانستان، خبر دستگیری شماری از رهبران حزب، از جمله نورمحمد ترهکی و ببرک کارمل را اعلام کرد. اما در این میان، حفیظالله امین با یک روز تأخیر زندانی شد. او در سازماندهی کودتای هفتم ثور نفر اول بود. پس از دستگیری امین، پسرش عبدالرحمن امین، فرمان کودتا را به سید محمد گلابزوی رساند.
محمدعزیز اکبری، یکی از فعالان سازمان نظامی جناح خلق میگوید: «سید محمد گلابزوی که یکی از چهرههای مهم در انقلاب ثور بود و کسی بود که دستور انقلاب را از امین گرفت و به تمام سازمانهای نظامی ابلاغ کرد، صبح هفت ثور با شورویها تماس گرفت و دستوری را که از حفیظالله امین، مسئول کمیته مرکزی دریافت کرده بود، به اطلاع شورویها رسانید.» (افغانستان در قرن بیستم، ص ۲۲۶)
چهارشنبه ۲۷ اپریل ۱۹۷۸، ویکتور بوبنوف، سکرتر اول سفارت اتحاد شوروی در کابل، که فردی جوان و بلندقامت بود، شب از محل کار به خانه باز گشت. در این هنگام تلفن منزل او زنگ میخورد. در آنسوی خط صدای آشنایی بهزبان دری سراغ شخصی را بهنام فیضجان میگیرد. بوبنوف در پاسخ میگوید: «شخصی با این نام در اینجا زندگی نمیکند، شما شماره را اشتباهی گرفتهاید» و گوشی تلفن را میگذارد.
بوبنوف، در واقع کارمند دفتر «کشف خارجی» اتحاد شوروی بود و کسیکه لحظاتی پیش به او زنگ زده بود، اجنتی او بهنام «محمود» بود که به زبان رمز (شفر) او را به یک ملاقات فوری دعوت میکرد.
بوبنوف با تجربهای که داشت بهخوبی میدانست دعوت از او برای دیدار فوری، بایست بیانگر وقوع یک حادثهی مهم و حتی فاجعهانگیز باشد. محمود (نام مستعار) یکی از افسران نظامی ارتش افغانستان و عضو کمیتهی مرکزی حزب دموکراتیک خلق بود. این فرد اطلاعات زیادی در بارهی اوضاع سیاسی افغانستان داشت و میتوانست بهدرستی مسایل مهم را از مسایل پیشپا افتاده تفکیک کند. او هیچگاهی از شفر عاجل (رمز فوری) بهخاطر موضوع معمولی استفاده نمیکرد.
آنروزها کابل را حوادث مهم سیاسی، یکی در پی دیگری تکان میداد. در ۱۷ آوریل طوریکه گفته میشد، میر اکبر خیبر، یکی از رهبران حزب دموکراتیک خلق، توسط افراد ناشناس بهقتل رسید. اعضای این حزب، او را «عزت و وجدان» حزب خود میخواندند. هیچکس مسؤولیت قتل میر اکبر خیبر را بهعهده نگرفت و حتی هیچکسی جرئت نمیکرد نامهای قاتلها و سازماندهندگان آنرا به زبان بیاورد. حزب دموکراتیک خلق این قتل سیاسی را بهانه قرار داد تا هزاران نفر را به خیابانهای شهر بکشاند. مراسم تدفین خیبر به تظاهرات بزرگ ضد حکومت تبدیل شد که در آن، افزون بر اعضای حزب، هواخواهان آن و برخی از افراد ناراضی شهر کابل نیز شرکت ورزیدند، حتی کسانیکه تا آنهنگام علاقمندی خاصی به سیاست نداشتند و پیش از آن، در اینگونه مراسم ظاهر نمیشدند.
این قتل سیاسی، محمدداوود، رئیسجمهور افغانستان را سخت پریشان و آشفته ساخت. در طول تاریخ افغانستان، به این شمار افراد به کوچههای شهر کابل نریخته بودند... رئیسجمهور افغانستان پس از گفتوگو با مشاورین نزدیکش، دستور داد تا هفت تن از رهبران حزب دموکراتیک خلق بهشمول دبیر کل (منشی عمومی) نورمحمد ترهکی و معاون او، ببرک کارمل دستگیر شوند.
در آنزمان، ویکتور بوبنوف و سایر همکارانش اغلب احساس میکردند که آرامشی که پس از ترور میر اکبر خیبر حکمفرما است، در حقیقت پیامآور خشونتهای بزرگی در آینده است. آرامش قبل از توفانی که حوادث خونینی را در پی خواهد داشت.
بوبنوف ساعت هشتونیم شب، به محل از قبل تعیینشده برای «ملاقاتهای فوری» رفت. در روشنایی نور چراغ ماشین، او متوجه حضور اجنت خود را در پسکوچهی تاریک شد. اجنت لباس ملی افغانها را به تن داشت. بوبنوف چراغهای ماشین را خاموش و در تاریکی اندکی پیشتر رفت. سپس توقف کرد و دکمهی خودکار در ماشین را فشار داد. در باز شد و محمود با سرعت در صندلی عقبی نشست. او پس از احوالپرسی مختصر، که بین افغانها معمول است، در حالیکه تبسم صمیمانه بر لب داشت از اینکه برای دوست شوروی سبب زحمت شد، معذرت خواست و افزود که دلیل برای «ملاقات فوری» بسیار مهم است...
بوبنوف، دوست افغان را به خانه آورد، و او را به شام دعوت کرد. آنها پشت میز غذا روبهوی هم قرار گرفتند.
محمود، در حالیکه یک دست را بهرسم قدردانی روی سینه گذاشته بود، گفت: «تشکر، رفیق بوبنوف. من باید همین امشب در جلسهی فوقالعادهای افسران نظامی جناح خلق شرکت ورزم. این، یک جلسهی معمولی نیست. در آن سرنوشت افغانستان تعیین میشود و تصمیم اتخاذ خواهد شد که فردا قیام مسلحانه انجام شود یا خیر؟» بوبنوف ابروهایش را بالا انداخت و با صدای آرام پرسید: «قیام؟»
خبر شروع کودتا، موضوعی عادی نبود، ولی در هر حال نباید کنترل را از دست داد. مهمان برای خودنمایی هدف قیام را چنین توضیح داد: «براندازی رژیم ارتجاعی و فاشیستی محمدداوود و رهایی رفقای زندانی ما از زندان.»
بوبنوف پرسید: «بهنظر شما، تمایل اعضای جلسه برای اتخاذ تصمیم، بیشتر به کدام جهت است. آیا قیام صورت پذیرد یا نه؟»
محمود گفت: «اکثریت از قیام مسلحانه پشتیبانی میکنند، اما رفقای که متزلزل هستند نیز وجود دارند، ولی در نهایت آنها نیز به اکثریت میپوندند. طی روزهای اخیر ما فعالیتهای زیاد و مثمری را میان افسران نظامی ارتش وابسته به جناح خلق انجام دادیم. ما تقریباً باور داریم که قوای چهار زرهی و واحد نیروی (غند قوای) هوایی بگرام با ما خواهند بود. مواضع ما در فرقهی هفت پیاده نیز بد بهنظر نمیرسد. اما هدفم از آمدن نزد شما صرف ارائهی اطلاعات در این باره نیست. رفقا به من وظیفه سپردهاند تا واکنش رهبری شوروی را در صورتیکه قیام مسلحانه آغاز شود، بدانم؟ آیا شما میتوانید همین امروز در اینباره اطلاعات بهدست آورید؟
مامور دفتر کشف خارجی کاجیب بهفکر فرو رفت و در حالیکه لیوان پُر از آب معدنی را سر میکشید، آهسته گفت: «حداکثر کوشش خود را مینمایم.»
بوبنوف در دفترچهی یادداشتی که همیشه روی میز اتاق پذیرایی بود، اهم اطلاعات بهدست آمده از اجنت را درج کرد و پرسشی که باید از رهبری شوروی مینمود را نیز نوشت. سپس به آشپزخانه، جای که خانمش به آنها چای آماده میکرد رفت و یادداشت را به خانم خود داد و تاکید کرد تا فوراً به سفارت برود و کاغذ را به رئیس دفتر کشف خارجی تسلیم نماید و از وی بخواهد تا مرکز متوجه حاد بودن مسئله شود و برای پاسخ آن تعلل نورزند. بوبنوف، خود با سینی چای نزد مهمان باز گشت.
آنتانینا، همسر بوبنوف، طوریکه برای یک کارمند استخبارات لازم است، پرسش اضافی نکرد و با سرعت تمام کوچههای نیمهروشن و خلوت را طی کرد و سرانجام خود را به ساحتمان سفارت رساند. رئیس دفتر کشف خارجی در اتاقش نبود، همچنین در منزل خود نیز نبود. یکی از کارمندان سفارت به آنتانینا گفت که رئیس برای ملاقاتی به مرکز شهر رفته است. آنتانینا یادداشت را به آرنوف - موروزوف، معاون رئیس دفتر کشف خارجی سپرد و پیام شوهرش را نیز به او گوشزد کرد. حین خورج از سفارت، در محوطهی آن با یکی از دیپلماتها که آنروز تا دیروقت در دفتر مانده بود روبهرو شد و خواهش کرد تا او را به خانه برساند.
ویکتور بوبنوف بهخوبی میدانست که مسکو تا صبح فردا هیچ عکسالعملی در برابر خبر رسیده نشان نخواهد داد. رئیس دفتر کشف خارجی، در کابل و حتی شخص سفیر صلاحیت تصمیمگیری در همچون موارد خطیر را نداشتند. بوبنوف که منتظر برگشت همسرش بود، به مهمان خبر داد که گزارشش به مسکو فرستاد شد، ولی جواب آنرا نباید طی چند ساعت انتظار داشت؛ او برای آنکه محمود، رفقای شوروی را به تعلل متهم نکند، اظهار داشت: «حداقل یک روز جلوتر، ما را با خبر میساختید؟»
اجنت شانههایش را بالا انداخت. بهنظر میرسید که خود او نیز از سرعت تغییر اوضاع، آگاهی چندانی نداشت. وقتیکه محمود میخواست خانهی بوینوف را ترک بگوید، بوینوف به او گفت: «یک لحظه، بیا اینطور قرار بگذاریم. فردا پنج صبح من به میکروریان به کوچهی که در آن متخصصان شوروی سکونت دارند، میآیم. شما این کوچه را میشناسید، از خانهی شما زیاد دور نیست. در ساعت موعود شما باید بیرون باشید. در صورتیکه لباس محلی افغانها را به تن داشته باشید، این بدان معنی است که هیچگونه قیامی صورت نمیگیرد، برعکس، لباس نظامی بر تن شما گواهی شروع قیام مسلحانه خواهد بود.»
سپس بوبنوف محمود را در ماشین خود تا میکروریان، جایکه هنوز جلسه کودتاچیان جریان داشت، برد.
سحرگا، ساعت پنج، هنگامی سپیدهدم، بوبنوف ماشیناش را در همجواری بلاک متخصصان شوروی پارک کرد. حضور وی در این محل، در آن زودهنگام، توجه خاص کسی را جلب نمیکرد، زیرا کابل شهری است که اهالی آن صبح زود از خواب بهپا میشوند و هر کسی بهسوی کارش میرود...
تقریباً در همانلحظهایکه بوبنوف ماشیناش را خاموش میکرد، محمود، در حالیکه صرفاً بهسمت جلو مینگریست و بدون آنکه به بوبنوف نظری بیاندازد از مقابل او رد شد، این در حالی بود که لباس نظامی بر تن داشت.
بوبنوف برای صرف صبحانه با عجله سری به خانه زد و از آنجا با سرعت به سفارت رفت. با آنکه تا ساعت آغاز کار، هنوز وقت زیاد باقی بود، اما، سرهنگ (دگروال) اوسادچی، رئیس بخش کشف خارجی در کابل، در دفتر خود حضور داشت. او چیزی را داشت با دلچسبی مینوشت. بوبنوف در میان سایر برگههایی که روی میز کار اوسادچی قرار داشت، یادداشت دیروز خود را نیز مشاهده کرد.
اوسادچی که لبخند بر لبان داشت دستش را بهسوی بوبنوف دراز کرد و گفت: «بیا، تو آرامش همه را برهم زدی. بگیر اینهم تلگرامی که بهخواهش تو به مرکز ارسال شده، متن آنرا آرلوف – موروزوف (معاون اوسادچی) نوشته و من دیشب، دیرهنگام به دفتر آمدم تا آنرا امضاً کنم. بخوان آیا متن درست است؟»
بوبنوف با دقت تمام متن را خواند و گفت: «درست است رفیق اوسادچی. میخواهم بعضی جزئیات جدیدی را به آن علاوه کنم. فقط یک ساعت قبل اجنت (محمود) را دوباره دیدم. او لباس نظامی به تن داشت و این علامت آن است که تصمیم دربارهی آغاز قیام مسلحانه گرفته شده و قرار است همین امروز شروع شود.»
تبسم از لبان اوسادچی دفعتاً ناپدید شد. تمام وجود او بازگو کنندهای یک نوع ناآرامی بود. اوسادچی: «منبع تو نباید فریب بدهد. آیا این اجنت تمایلاتی به خیالپردازی ندارد؟ آیا من اوضاع را درست درک میکنم؟» بوبنوف: «بلی، او کسی نیست که دست به خیالپردازی بزند.»
اوسادچی از عقب میز کارش برخواست و در داخل دفتر به قدمزدن پرداخت و سپس با لحن آمرانه و صدای قاطع اظهار دشت: «بلی، اینهمه بسیار به واقعیت شباهت دارد، طی روزهای اخیر تغییر اوضاع گواه بر این است، که چیزی در حال بهوقوع پیوستن است.» سپس یکبار دیگر بوبنوف را مستقیماً مخاطب قرار داده گفت: «بگیر، اینهم فورم تلگرام، همین حالا و در همینجا بنویس، مختصر و موکد، بدون کلمات از قبیل «احتمال دارد»، «حدسزده میشود»، «باید انتظار داشت» و...، بنویس: «به کریوچکوف[۱]! فوری است!»... راستی در مسکو حالا ساعت چند است؟» دیدگان اوسادچی یکبار دیگر از خشنودی برق زدند: «آه، شش صبح. این بهترین وقت است برای دریافت همچون تلگرامها...»
طی مدت کمتر از پانزده دقیقه، تلگرام دومی مبنی بر اتخاذ تصمیم در بارهی آغاز کودتا نیز به مسکو ارسال شد.
ساعت نه صبح جلسهی کارمندان دفتر کشف خارجی، در سفارت دائر شد. اوسادچی از زیردستان خواست تا در آنروز، در برنامهزیری اوپراتیفی خود، اطلاعات بوبنوف را در نظر داشته باشند. کارمندان هیچگونه پرسشی نداشتند. تقریباً همهی آنها خبر کودتای احتمالی را جدی نمیپنداشتند. آنها را میشد درک کرد زیرا در زمان ریاستجمهوری محمدداوود ماهی نبود که کسی از کارمندان اوپراتیفی اطلاعات آمادهشدن توطئهها و کودتاها را بهدست نیاورد. بهطور مثال اطلاعات دربارهی توطئهها علیه حکومت از طرف سازمانهای زیر به دفتر کشف میرسید: توطئهی حزب دموکراتهای مترقی، توطئهی گروه تندرو طرفدار چین (شعلهی جاوید)، توطئههای بنیادگرایان و افراطیون اسلامی، توطئههای اقلیتهای قومی... ولی هربار اطلاعات رسیده رد میشدند. حین ورود بوبنوف به اتاق عمومی، جاییکه کارمندان دفتر کشف خارجی معمولاً هر صبح گردهم میآمدند، همکاران با دیدن او به شوخی پرداختند. یکی تظاهرکنان به پنجره نزدیک شد و با پوزخندی به جادهی دارالامان اشاره کرد و گفت: «تانکها را میبینید؟» دومی با تمسخر هرچه بیشتر پاسخ داد: «نه، شما هواپیماهایهای تهاجمی را در آسمان نمیبینید؟» سپس، دیگری رشتهی شوخی را بهدست گرفته و ادامه داد: «حتی نیروی پیاده هم در هیچ نقطهی بهنظر نمیرسد، عجیب یک کودتا نظامی بهراه افتاده، حتی یک سرباز هم دید نمیشود...»!
ساعت نه و چهل دقیقه غرشی در آسمان بهگوش رسید. این غرش هواپیمای ایروفلوت بود که پرواز نوبتیاش را از کابل به سمت مسکو انجام میداد. درست در همان لحظه که هواپیمای مسافری در آسمان آبیرنگ ناپدید میشد، در نقطهای از شاهراه کابل – جلالآباد صدای شلیک توپ شنیده شد، مزاحها و شوخیها یکباره قطع شدند و قیافهها رنگ جدی بهخود گرفتند. همه کسانیکه در آن لحظه در اتاق عمومی جمع بودند، درک کردند، که «کودتا شروع شد...»[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- این مقاله برگرفته از کتاب چگونه ما به بیماری وایروس (A) (هجوم به افغانستان) مبتلا میگردیدیم، نوشتهی ولادیمیر سنیگیریوف و والیری ساموونین، ترجمهی غوث جانباز، با ویرایش و تخلیص مهدیزاده کابلی.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ ولادیمیر سنیگیریوف و والیری ساموونین، چگونه ما به بیماری وایروس (A) (هجوم به افغانستان) مبتلا میگردیدیم، ترجمهی غوث جانباز