جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه

عبدالقهار عاصی

عبدالقهار عاصی

شاعر ناکام، اما چهره ماندگار در افغانستان

تهيه و گردآوری از: محمد محمدی

ترتيب و تنظيم (ويرايش) از: مهـديــزاده کابـلـــی
(استاد پيشين دانشگاه کابل)


غــم غريــبی و غربــت چـو برنمــی‌تابم
به شهر خود روم و شهريار خود باشم
(حافظ)


عبدالقهار عاصی، که از شاعران نسل نوی افغانستان در دهه شصت و اوايل دهه هفتاد بود، در سال ۱۳۳۵ خورشيدی‌ در روستای مليمه پنجشير به دنيا آمد. اما در شهر کابل بزرگ شد و در همانجا درس‌ خواند.[*]

عاصی شاعری بود دردمند، اهل موضع‌گيری و صراحت بيان‌. به همين لحاظ، اغلب با مسايل افغانستان درگير بود و کمتر در کشورش اتفاقی افتاد که عاصی از کنارش با سکوت گذشته باشد.[*] به گفتۀ خود او "صدای ریختن برگهای سپیدار باغ و رودخانۀ نزدیک محلۀ مان از همان زمان در رگهایم جاریست. تلخی‌ها، زخم‌ها و بیدادها شاعرم کرد"[*].

شايد تعبير "از آتش‌، از ابريشم" که نام واپسين کتاب شعر عاصی است‌، حکايتگر خوبی از روحیه او باشد.

عاصی به سبب همين روحیه در سالهای حاکميت رژيم کمونيستی در افغانستان، گاه در لفافه و گاه با صراحتی شاعرانه‌، شعرهايی در تعارض با حاکميت سرود.

همين لحن معترض‌، پس از آن هم بر جای ماند و کتاب "از جزيره خون" حکايتگر اعتراض اوست نسبت به وضعيت کشورش در دوران حکومت مجاهدين و جنگهای داخلی بعد از ثور (ارديبهشت) ۱۳۷۱ خورشيدی.

مهاجرت به ايران

ادامه اين جنگها، عاصی را همچون بسياری ديگر از افغانها وادار به مهاجرت کرد و او از ميان کشورهای دور و نزديک‌، ايران را برگزيد. شايد می‌خواست حال که از ميان هموطنان بيرون رفته است‌، از ميان همزبانان نرود.

حضور بعضی دوستان شاعر افغان و ايرانی او در اين کشور نيز اين انتخاب را تقويت می‌کرد. چنين شد که در بهار ۱۳۷۳ خورشيدی با خانواده‌اش به ايران کوچيد و در مشهد اقامت گزيد.

عاصی در ايران، هم برای ايجاد ارتباط ميان شاعران مهاجر و مقيم آن کشور کوشيد و هم آثاری تأليف کرد که به صورت کتاب و مقاله در اين کشور چاپ شد و غالباً نيز با پشتکار محمدحسين جعفريان شاعر ايرانی‌‌ و دوست عاصی همراهی می شد.

اما مدت کوتاهی پس از اقامت عاصی در مشهد، مقامات ايرانی اجازه ماندن به او ندادند و شاعر آواره افغان، نوميدانه روانه کشور شد، در حالی که اين بيت حافظ را به دوستش فرهاد دريا (آواز خوان افغان) نوشته بود[*]:

"غم غريبی و غربت چو برنمی‌تابم، به شهر خود روم و شهريار خود باشم"

قهار عاصی با همسرش ميترا و تنها فرزندش مهستی مشهد را به قصد هرات و سپس کابل ترک کرد.

چندی از آن زمان نگذشته بود که خبر درگذشت او بر اثر انفجار هاوان (خمپاره) در کارته پروان کابل‌، در همه جا پخش شد.[*]

مجموعه کامل دوبیتی ها و رباعی های قهار عاصی نزدیک به یک و نیم دهه پس از مرگ شاعر در افغانستان منتشر شده است.

هربار که از دهکده ات می گذرم، از سوی انتشارات فدایی هروی و به کوشش آصف رحمانی یک تن از شاعران افغان انتشار یافته است.

آصف رحمانی در این کتاب می گوید در آخرین روزهای زندگی قهار عاصی، در خانه اش در ایران میزبان او بوده است.

او در پیشگفتار این کتاب، به رویدادی اشاره می کند که باعث بازگشت قهار عاصی به افغانستان شد.

قهار عاصی، پس از بازگشت به ایران، در جنگ های میان گروهی کابل در سال ۱۳۷۳ هجری خورشیدی در اثر اصابت یک هاوان (خمپاره) کشته شد.

به نوشته آصف رحمانی، در اوایل سال ۱۳۷۳ آقای عاصی که از جنگ ها و درگیری های کابل به ستوه آمده بود همراه با خانواده اش به قصد ماندن و یا هم احتمالا رفتن به کشوری دیگری، به ایران می رود.



به نوشته گردآورنده این مجموعه، قهار عاصی به قصد قرض گرفتن پول، به یکی از دوستانش تلفن می کند، اما موفق به دریافت پول نمی شود.

آصف رحمانی می نویسد پس از آن تلفن "یک لحظه عاصی را رام ترین آدم روزگار یافتم."

به نوشته رحمانی در مقدمه کتاب، قهار عاصی از او می خواهد تا این موضوع را با همسرش در میان نگذارد و در روز خداحافظی و برگشت به افغانستان عاصی به رحمانی می گوید "بهتر است خون عاصی در کنار خون مردم کابل ریخته شود."

به این گونه، شاعر "گل سوری" به کابل برمی گردد و در هفتم میزان سال ۱۳۷۳ خورشیدی با زندگی "خداحافظی" می کند.[*]

قهار عاصی که در دهه شصت خورشيدی، برق‌آسا به چهرۀ برتر شعر معاصر افغانستان تبديل شد، ناگهان نيز در يک حادثه انفجار راکت (خمپاره) در ميزان سال ۱۳۷۳ در شهر کابل درگذشت.[*]

پی‌نوشت‌ها
__________________________________________
[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-


جُستارهای وابسته
__________________________________________

منابع
__________________________________________





پيوند به بیرون
__________________________________________







* * *

قهار عاصی
قهار عاصي در آستانه شعر افغانستان ناميست به همه هنردوستان آشنا، و حروف چينی او با غرور روستايش به همه نمايان عاصی کار شاعری را با دوبيتی ها آغازيد و سرود روح عاشقان و سرود دلنواز دهقانان را در دامنه های سر سبز رباعی ادا کرده، غزل های عاشقی محبت و آزادی را بر اوج قله های هندوکس برد
قهار عاصی در پاییز سال ۱۳۳۵ در یکی از گریبانهای صخره هندوکش ( پنجشیر) چشم به دنیا گشود و به گفته خودش " صدای ریختن برگهای سپیدار باغ و رودخانه نزدیک محله مان از همان زمان در رگهایم جاریست. تلخیها ، زخمها و بیداد ها شاعرم کرد
شعر عاصی یادگاریست که در آن تاریخ میتوان یافت عشقیست با صفا و پاک، دردیست برای عزیزانش، شوریست در قلب هر جوان و محبت است برای مردمش، دیار نازنینش و یهشت هفتمینش او از تبعیدگاه نازنین ناهید با پیام اختران و خورشید می آید
عاصی جوانی بود آزادی خواه او آزادی میخواست البته آزادی به مفهوم و معنی اصلیش او آزادی میخواست برای مردمش و با اسلحه شعرش در نبرد بود برای آزادی چه زیبا در آورده است او

کی مــــــــی داند که آزادیش در خلوتستناش
درخت تشــــــــــــــــنه بر و بالا چه میخواند
به آوایش گلوی جـــــــــــــــنتیها تنگ می آید
کی میداند که درخت تشنه و تنها چی میخواند

آن نخل باغستان شعر تشنه، بلی تشنه برای آزادی بود اما او آزادی را بقیمت دوری از دیارش نمیخواست و در نبودن هموطن و هم دیارانش چنین گفت

مـــگو که باغ کجا رفت و آشیانه چه شد
مگـــــــو ترانه سرایان چه ترانه چه شد
مگو که زمـــــزمه های تر شبانه چه شد
مپرس از سخـــــــن کوچ کوچ شام سفر
مگو عروس شفق های این ترانه چه شد
فقط به سوگ شهــــیدان این دیار بموی
مگو که باغ کجــــا رفت و آشیانه چه شد

و اما او به کوچ کوچ که هر روز از آن دیار رخت سفر میبستند پیامی داشت و گفت

ســفر بخیر برو
برو به خیر برو
سپیده های بشارت رفیق داهت باد
وراهورا مراد
کمینه تر از دل من غلام فرمانت
چراغهای بهشـــــــتی آرزو هایت
همـــیشه روشن و
گلخانه های رویایت
همیـــــشه روشن و
هميـــــــشه بشگفته

برو ولي مبر از ياد چشماي را
که خسته خسته ترا
به چار چوب اميدي شکسته تر از پيش
قاب ميکردنـــــــــد

عاصی که تا آخرين رمق حيات در ديارش بود در سی و هشتمن بهار زندگيش گلوله مرگ فرشان برهنه پا شد و جام شهادت نوشيد. روان پاک آن همديار شاداب شکار بادا
مرگ نا به هنگام آن درخت پر باره باغستان شعر برای همه ما جبران ناپزير بوده و همه هم دياران او نشسته در اعزای او
به قول از شاعر کشور ما عليشاه احمدی عباب که چنين سروده برای آن شهيد

تو با شهــــــــادت و مراد برفتی ار جهان ولی
به باورم نمــــــــــــي رسد سکوت دير پاي تو
به خانه خــــــــــانه آرشی به خانه خانه رستمی
به سوگ و اشک و ماتمی نشسته در اعزای تو
[*]

[*][**][***]
[صحفۀ گفتگو]