"نژادپرستی باوری است كه بر حسب آن يك گروه نژادی، خود را برتر از گروههای نژادی ديگر میداند و يكی از قدرتمندترين و مخربترين اشكال تبعيض است".[۱]
"سراسر تاريخ بشر آكنده از نژادپرستی است. يونانيان باستان، هنديان و چينیها علیرغم خدمات زيادی كه به بشريت كردهاند، در پست شمردن نژادهای ديگر، سابقه زيادی دارند. نژادپرستی همچنين نقش عمدهای در تاريخ معاصر آمريكا بازی كرده است. مردم سفيدپوست آمريكا، نژادپرستی را به مثابه توجيهی برای بردهداری و يا تحقير سياهپوستان به كار میبرند. اغلب در جامعهای كه نژادپرستی در آن رايج است، گروه مسلط، نژادپرستی را چنين توجيه میكند، كه اعضای گروه ديگر از لحاظ هوش پستترند.[٢]
"فرهنگ علوم اجتماعی" نژادپرستی مدرن امروزی را به دوگوبینو نسبت داده و مینویسد: "اين نظری رسمی است كه مفهومهای عقلی معاصر آن را از نوشته دوگوبينو به نام "رسالهای درباره نژادهای انسانی" منتشره در ١٨۵٣ سرچشمه میگيرد. مهمترين شخص در انتقال اين نظر به قرن بيستم هـ. س چمبرلن، سياسینويس آلمانی انگليسیالاصل (١٩٢٧-١٨۵۵) میباشد. كنت ژوزف آرتور دوگوبينو كه گاه "پدر نژادپرستی امروزی" ناميده شده است، انديشههايی را مطرح كرد، كه در بسياری از محافل علمی هم نفوذ پيدا كرد. بنابر نظر وی، سه نژاد وجود دارد: سفيد، سياه و زرد. نژاد سفيد از هوش، اخلاق و نيروی ارادۀ برتری نسبت به نژادهای ديگر برخوردار است، و اين صفات موروثی، زيربنای گسترش نفوذ غرب در سراسر جهان را تشكيل میدهند".[٣]
"سياهان كم استعدادترين اين سه نژاد هستند و با طبيعت حيوانی، فقدان اخلاق و ناپايداری عاطفی مشخص میشوند. نژادپرستی چيزي بيش از تعصب نژادی است. انديشههای دوگوبينو به عنوان نظريههای ظاهراً علمی مطرح گرديد و حتی آدولف هيتلر را تحت تاثير قرار داد و هيتلر اين انديشهها را به عنوان بخشی از ايدئولوژی حزب نازی مورد استفاده قرار داد. دليل ديگر ظهور نژادپرستی، روابط استثمارگرانهای است كه اروپاييان با اقوام غير سفيدپوست برقرار كردند".[۴]
کاربردهای نژادپرستی
از نژادپرستی همچون ساير مفاهيم علوم انسانی، تعابير مختلفی شده است. آنگونه که تا آخر دهه ١٩٦٠، نژادپرستی را به عنوان ایدئولوژی و یا مجموعهای از باورها تعريف میكردند. "عنصر اساسی اين ايدئولوژي آن بود كه نژاد، تعيينكننده فرهنگ است و ادعای برتری نژادی نيز از همين انديشه ناشی شد. از نگاه ديگر، اين واژه معنای گستردهتری يافت كه شامل رويهها و نگرشها، علاوه بر باورها نيز میشد. نژادپرستی در اين معنا به تمامی مجموعه عواملی اشاره دارد كه موجب تبعيض نژادی میشود و گاهی اوقات با مسامحه، عواملی را شامل میشود؛ كه محروميت نژادی ایجاد میکند".[۵] سومین کاربرد وسیع نژادپرستی در نوشتههای آکادمیک است که نژادپرستی را در همه گروهبندیهای غير زيستی، نظير فرقههای مذهبی، ملتها، گروههای زبانی و گروههای فرهنگی مورد بررسی قرار میدهد؛ بنابراين میتوان آن را شكل فوقالعاده كينهتوزانه از قوممداری تلقی كرد.
چهارمین کاربرد نژادپرستی، استعمال آن در رنگ پوست است؛ که دوگوبینو آن را بنیان نهاد.
نژاد، محدود به تفاوت رنگ پوست نبود؛ بلكه نژادپرستی، مدعی نوعی رابطه جبری بين گروه و خصوصيات فرضی آن گروه است. چنين برداشتی از نژادپرستی كاربرد آن را وسعت میبخشد؛ تا جايی كه نقش آن را از لحاظ تحليلی متكثر میكند. "به عنوان مثال حذف زنان از دامنه وسيعی از فعاليتها، غالباً با نسبت دادن جبری چنين خصوصيات فرضشدهای مانند: ضعف جسمانی زنان يا احساساتی بودن آنها توجيه میشود."[٦]
پیامدهای نژادپرستی
"اگر اروپاييان معتقد نبودند كه سياهان نژادی پستتر هستند شايد هيچگاه، تجارت برده وجود نمیداشت. نژادپرستی به توجيه حكومت استعماری بر اقوام غير سفيدپوست و انكار حق مشاركت سياسی برای آنها، كمك میكرد. برای مثال در آمريكای شمالی حتی سياهان را پستتر از سرخپوستان میدانستند؛ اين در حالی است كه سرخپوستان را غير متمدن در نظر میگرفتند و اصطلاح نژادِ پست را در موردشان به كار نمیبردند".[٧]
"گرچه امروزه به دليل مبارزات مساواتطلبانه اجتماعی و بالا رفتن سطح فرهنگ و آگاهی مردم، نژادپرستی تقليل چشمگيری يافته است، اما هنوز به صورتهای پنهان و آشكار (در سراسر جهان، به ويژه كشورهای صنعتی پيشرفته)، باعث تحقير و پست شمردن گروههای نژادی غير سفيدپوست میشود و آنها را از مزايا و فرصتهای اجتماعی محروم میكند".[٨]
نژادپرستی تفکر برتر دانستن یک نژاد بر نژاد(های) دیگر است. در کتاب "فرهنگ سیاسی" داریوش آشوری برای نژادپرستی تحت نام "نژادگرایی" چنین تعریفی آورده شده:
- نژادگرایی نظریهای است که میان نژاد و پدیدههای غیر زیست شناسی مانند دین، آداب، زبان و... رابطه ایجاد کرده برخی نژادها را برتر از دیگر نژادهای بشری میشمارد. در این نظریه برتری نژادی مستقل از شرایط محیطی و اجتماعی رشد افراد عمل کرده و دست تقدیر برخی نژادهای بشر را برتر و برخی دیگر را کهتر گردانیدهاست.
ریشههای نژادپرستی در عصر جدید به نظریات کنت دوگوبینو نویسنده فرانسوی میرسد که آن را در ۱۸۵۳ منتشر نمود. در قرن بیستم بزرگترین حامی نژادگرایی هاستن استوارت چیمبرلین نویسنده آلمانی انگلیسی تبار بود.
معروفترین دولتهای نژادپرست سده بیستم حکومت نازی رایش سـوم در آلمان، حکومت فاشـیسـت ایتالیا و آپارتایـد آفـریقای جنـوبی بـه شـمار میرونـد.[۹][*]
همو در کتاب "دانشنامۀ سياسی" زير سرواژۀ "نژادباوری" مینويسد:
- نژادباوری يا راسيسم، باور به اينکه فرقههای نژادی گروههای انسانی - که منشأ آنها در ژنها و وراثت نژادی است - اهميت اساسی دارند و موجب اختلافهای فرهنگی و تاريخی جامعهها و تمدنهای بشری میشوند و ميان ويژگیهای نژادی و ارثی گروههای بشری و درجه هوشمندی و آفرينندگی فرهنگی آنها رابطهی مستقيم وجود دارد. اين نظريه - که از لحاظ زيستشناسی و جامعهشناسی بر سر آن جدالهای فراوان شده است - در قالب يک ايدئولوژی سياسی - اجتماعی در سدههای نوزدهم و بيستم آثار سياسی و اجتماعی مهمی به بار آورده است. اين نظريه به نابرابری نژادها باور دارد؛ و در برخی کشورها مانند آلمان از ١٩٣٣ تا ١٩۴۵ و آفريقای جنوبی ايدئولوژی رسمی رژيم بوده و هست. نژادباوری، دست کم از ١٨۵٠ تا ١٩۴۵، يکی از زمينههای مهم انديشهی غربی بوده است. اين نظريه، که نخست زيستشناسان هوادار آن بودند، بزودی با "داروينيسم اجتماعی" پيوند يافت و اساس اخلاقی توجيه امپرياليسم و يهودستيزی گشـت. پيشـاهنگان نظريهی جبرباوری نژادی عبارتند از نويسـندهی فرانسـوی گوبينـو (A. de Gobineau) که رسالهی "نابرابری نژادهای انسانی" (١٨۵٣-١٨۵۵) را نوشته است، و نويسندهی انگليسی استوارت چمبرلين (S. Chamberlin) با کتاب "بنيادهای قرن نوزدهم" (١٨٩٩). به نظر اين دو، ميان ويژگیهای نژادی و فرهنگی ملتها رابطهی مستقيمی وجود دارد. نظريه و عمل نازيسم در اين زمينه اوج اثرهای اجتماعی و سياسی اين باور است و همچنين سياست رسمی آفريقای جنوبی برای جدا کردن نژادها وجه ديگری از آنست. اگرچه پايهی سنتی اين نظريه سست شده است، آثار اجتماعی آن به صورت تبعيض ميان گروههای انسانی براساس اختلاف رنگ و نژاد، در بسياری کشورها برجاست.[۱٠][داريوش آشوری، دانشنامۀ سياسی، تهران: انتشارات مرواريد، چاپ دوم - ١٣٧٠ خ، ص ٣٢١]
دانشمند آلمانی، کریستینه مورگن اشترن میگوید که وقتی از کسی بخواهیم که اسم چند نژاد را بگوید، معمولا سه تا چهار نژاد را نام میبرد. اما در واقعیت اصلا چنین نژادهای معینی وجود ندارند.
شايد يکی از نژادپرستترين ملتهای آسيايی، ايرانیها باشند. گزارشگر ايرانی دویچه وله فارسی در پاسخ اين پرسش که "نژادپرستی چیست و مشخصههای اصلی آن چه هستند؟" میگويد: "شاید همه ما موقعی از خودمان سوال کرده باشیم که ایرانیان چه خصوصیاتی دارند و به این جواب حاضر و آماده برخورد کرده باشیم که از خصوصیات ایرانیان این است که از نژاد آریایی هستند." او میافزايد:
- "برخی شنوندگان ما برایمان نامه دادهاند و به قصد ابراز دوستی و پیوند ایرانیها با آلمانیها نوشتهاند که آنچه این دو ملت را با هم پیوند میدهد این است که هر دو از نژاد آریایی هستند. اما وقتی یک آلمانی چنین چیزی را بشنود، تعجب میکند. چون آلمانیها از اینکه زمانی ایدئولوژی دولتیشان انسانها را به نژادهای مختلف تقسیم میکرد و آنها هم به آن باور داشتند، شرمندهاند."[*]
بهزاد جواهری، دانشور ايرانی، مینويسد که جملات زير را به اقسام و انواع مختلف در رادیو، تلویزیون و ... میشنویم، و البته حالا بهعنوان ترم وارد فرهنگ روزمره شده است:
- "افغانیها عامل بیکاری در ایران هستند، یکی از دلایل افزایش جرم و جنایت در ایران خارجیهای موجود در ایران هستند، نژاد آریایی نژادی برتر است و ..."
همو میافزايد:
- "بهعنوان نمونه در یک مکالمه روزمره کلمه افغان و افغانی بودن را موقعی مورد استفاده فرار میدهیم که بخواهیم کسی را بیفرهنگ و عقب مانده از نظر فکری خطاب کنیم. این طرز فکر ارتجاعی نهتنها در میان ایرانیان بلکه به طور گسترده در کشورهای دیگر از جمله [کشورهای] اروپایی وجود دارد."[۱۱][بهزاد جواهری، تئوری نژادپرستی، وبلاگ دانشجوی کمونیست]
يک ايرانی ديگر مینويسد:
- "در سالهای اخیر ما ایرانیان نیز میهمانانی داشتیم که مقایسه برخورد ما با آنها با برخوردی که غربیها ما مهاجران ایرانی داشتند درسهای بسیاری میتواند در خود داشته باشد. افغانستان همسایهای است که در میان کشورهای جهان بیشترین نزدیکی را با ایرانیان دارد. نه تنها تا دویست سالی پیش از این جزئی از ایران زمین به حساب میآمده که زبان فارسی و اشتراکات فراوان فرهنگی، تار و پود آن را با ایران زمین گره میزند. اما آنچه در ایران با مهاجران افغانی که از وطن با خاک یکسان شده خویش توسط روسها و طالبان و آمریکاییها به ایران پناه آورده بودند، رفت داستانی دارد که همگی ما آن را میدانیم. نه تنها در طول سالیان دراز حضور آنها در ایران، هیچیک نتوانستند تابعیت ایرانی را کسب کنند، هیچ کودک افغانی نتوانست به همراه یک کودک ایرانی به مدرسه رفته و باسواد شود. هرگز هیچ ایرانی نتوانست یک افغانی را هم زبان خود ببیند و او را به چشمی بیشتر از یک کارگر دون پایه نگاه کند. سختترین کارها و پستترین مشاغل، آن چیزی بود که نصیب یک افغانی مهاجر به ایران میشد و با این وجود باز هم ایران یکی از مقاصد اصلی مهاجران افغانی بود. اما دریغ که هیچ یک از ما نخواستیم کاری کنیم که آنها حتی برای لحظهای به ایرانی بودن فکر کنند و ایرانی شوند. دریغ که بر خلاف دولتها و حکومتهای غربی، دولتمان در برخورد خشن و انعطاف ناپذیر با آنها از مردم پیشی گرفت. رفتارهای خشن، بازداشت و اخراج پناهندگان افغانی چنان سخت بود که صدای دولت نوپای افغانستان را هم درآورد و موجب شد حامد کرزای رسما به رفتار ماموران ایرانی اعتراض نماید. فرقی نمیکند، فارس باشیم یا لر، ترک باشیم یا کرد، وقتی خود را در مواجهه با یک افغانی میبینیم، احساس مواجهه با یک انسان هم زبان را نمیکنیم. هرگز او را با خود برابر نمیبینیم..."[*]
افتخار کورکورانه به چیزی که اصلا انسان نمیداند درست است یا نادرست، فقط به این منجر خواهد شد که جوامع و فرهنگهای دیگر را تحقیر کند. کسی که خود را از نسل آریا و دیگران را غیر آریایی میبیند، عربها را سوسمارخور لقب میدهد، افغانها را وحشی میخواند و ترکها را هم آدم به حساب نمیآورد. اما وقتی هم که به يک آلمانی میرسد، با سلام هیتلری ادای احترام میکند.[*] چيزی جز "عقدۀ حقارت اجتماعی" در برابر کشورهای توسعه يافتۀ غرب و "عقدۀ خود بزرگ دانستن" در برابر کشورهای توسعه نيافتۀ شرق نيست.
ويژهگی ديگر نژادپرستی برتر دانستن زبان قومی است که ايرانیها سخت به آن پایبند هستند. علیمحمد حقشناس، يکی از دانشوران ايرانی میگويد: "در نظر گرفتن هر برتری بين زبانها متأثر از نوعی نژادپرستی است. در يك كلام زبانها به لحاظ توانايی انتقال مفاهيم از امكانات برابری برخوردارند و هيچ تفاوتی بين زبان فارسی و زبانهای ديگر وجود ندارد."[*]
اما با به قدرت رسیدن رضا شاه، بتدریج سیاستگذاری در ایران، نه برپایه واقعیتهای قومی و ملی در ایران که ساختاری چند قومیتی و چند زبانه بود، بلکه بر پاشنۀ درک موهوم نژادپرستانه با برپايی یک دولت تک زبانه که بر محور زبان فارسی میچرخید، به گردش درآمد و ضمن این گردش به انهدام زبانها و فرهنگهای غیرفارسی موجود در ایران پرداخت.[*]
نژادپرستی نوعی تعصب جاهلانه و عدم توان و قدرت افراد در مقابل تنوع و تکثر در حوزههای قومی، ملی و بينالمللی است. طبیعت و سرشت انسان چنان است که برخی از عناصر او را وابسته مینماید مانند: خاک، خون، نژاد و امثال آن و بر این اساس خود را از دیگران متمایز نموده و به همین دلیل منافع ارزشمند خود را بر دیگران ترجیح میدهد حتی اگر در این تمایز ضرر و زیانی برای سایرین تصور شود.
نژادپرستی نوعی تعصب بر اولویت نژاد قومی خاص بر سایرین است که به اشکال مختلف نمودار میگردد که معروفترین دولتهای نژادپرست قرن بیستم عبارتتند از: حکومت نازیسم رایش سوم در آلمان، حکومت فاشیسم ایتالیا، آپارتاید آفریقای جنوبی، حکومتهای شاهنشاهی و اسلامی ايران و ...
يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامۀ آريانا توسط مهديزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.پيوستها
پيوست ۱: بهعنوان يک ايرانی شرمندهام
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
پینوشتها
[۲]- عضدانلو، حميد؛ آشنايی با مفاهيم اساسی جامعهشناسی، تهران، نی، چاپ دوم، ١٣٨۶، ص ۶١۴.
[۳]- گولد، جوليوس و كولب، ويليام ل؛ فرهنگ علوم اجتماعی، كيا و ديگران، تهران، مازيار، چاپ اول، ١٣٧۶، ص ٨٣٨ و گيدنز، آنتونی؛ جامعهشناسی، منوچهر صبوری، تهران، نی، ١٣٧٨، چاپ پنجم، ص ۲٧۲.
[۴]- گيدنز، آنتونی؛ ص ۲٧٣ و دوفونتت، فرانسوا؛ نژادگرايی (راسيسم)، حسين شهيدزاده، تهران، شركت سهامی، ١٣۶۹، چاپ اول، ص ۵۵ و ۵۶ و ۹٨.
[۵]- گودرزی، حسین؛ مفاهیم بنیادین در مطالعات قومی، تهران، تمدن ایران، ١٣٨۵، چاپ اول، ص ۹٧.
[۶]- همان، ص ۹٨.
[٧]- گيدنز، آنتونی؛ ص ۲٧٣ و دوفونتت، فرانسوا؛ نژادگرايی (راسيسم)، حسين شهيدزاده، تهران، شركت سهامی، ١٣۶۹، چاپ اول، ص ۵۵ و ۵۶ و ۹٨.
[۸]- عضدانلو، حميد؛ ص ۶١۴.
[۹]-
جُستارهای وابسته
□
منابع
پيوند به بیرون