بخش اول
در ساعت ٣ بعد از ظهر آنروز (١٦ عقرب ١٣١٢ هـ .ش) نادرشاه با فير سه گلوله از تفنگچه عبدالخالق متعلم لسيهی نجات (ليسه امانی فعلی) در چمن قصر دلگشای كابل به قتل رسيد و ساعتها مردم از اين واقعه بیخبر بودند.
اما حكومت به عجله دست بهكار شد و بدون ائتلاف وقت اردوی آنروز افغانستان را وادار به بيعت با محمدظاهر پسر شاه مقتول نمود. حالا زمام امور به دست شاهمحمود خان وزير حرب و عموی ظاهر شاه قرار گرفته و محمدهاشم خان عموی ديگر شاه به سفر رسمی به ولايات شمال افغانستان رفته بود. مرگ نادر شاه به صورت غير مترقبه اتفاق افتاده بود. در عصر همان روز خاندان شاهی با فيرهای توپ ظاهر شاه را پادشاه افغانستان اعلان نمودند و زمانی كه محمدهاشم خان با عجله به كابل برگشت كار از كار گذشته بود. او شايد خود میخواست سلطنت را بهدست گيرد و عبدالرحمن خان دوم را در تاريخ افغانستان به ثبت برساند. هر چند اين سناريو را به حيث صدراعظم افغانستان سيزده سال تمام اجرا نمود.
به همين جهت برادر زادهی ١٩ سالهاش را كه از نظر سنی هم به كمال نرسيده بود در قصر دلگشاه گوشهنشين نمود، طوری كه ظاهر شاه پادشاه افغانستان بود ولی هيچگونه اختيار داخلی يا خارجی نداشت.
حكومت به وسيلهی دو عمويش محمدهاشم خان و شاهمحمود خان اداره میشد، مخصوصاً كه در سالهای بعد محمدداوؤد خان و محمدنعيم خان نيز در برابر شاه به ميدان آورده شده بودند. شاه جوان ما ١۴ سال عمر پر هيجان جوانیاش را با عقده و حقارت در قصرها، تفريحگاهها و حرمسراها سپری نمود، میخورد، میخوابيد و به كاريز مير میرفت و از وقتهای خالی و بيكاریاش حتی برای مطالعه و نگاشتن خاطرات نيز استفاده ننمود.
محمدهاشم خان طی يك فرمان رسمی در ٢٧ عقرب ١٣١٢ توسط شاه جديد به صدارت عظمی منصوب شد و به تاريخ ٣٠ همان برج كابينهاش را اعلان نمود. او سيزده سال با خشونت و قصاوت قلب حكومت كرد. مرگ برادرانش محمدعزيز خان در برلين و محمدنادر خان در كابل كه هر دو بواسطهی ناراضيان روشنفكر آزاديخواه صورت گرفته بود از يكطرف عدم توانايی فرزند داشتن و عقيم بودنش كه رول مهم روحی و اخلاقی در شخصيت و اعمال انسان دارد از طرف ديگر هم دير رسيدنش به كابل و از دست دادن سلطنت مطلقه و بلاخره آن كه اساس سلطنت اين خاندان به اساس ظلم و آدمكشی استوار بود و اين عمارت از اساس غلط بود و به غلط بالا میرفت، از محمدهاشم خان گرگ خونخوار ساخته بود.
مهمترين واقعه پس از مرگ نادر خان اعدام عبدالخالق و دهها انسان بیگناه ديگر بود كه به شكل بسيار فجيعانه به شهادت رسيدند.
در ليست اعدامشوندگان افراد بیگناه و معصوم بودند كه كوچكترين اطلاعی راجع به قتل نادر خان نداشتند.
همه به طور بیرحمانه در قسمت جنوبی ارگ كه شكنجهگاه زندانيان بود شكنجه شده بودند و شكنجهها تحت نظارت مستقيم شاهمحمود خان وزير حرب اجرا میشد.
روز ٢٦ قوس ١٣١٢ برابر با ١٨ دسامبر ١٩٣٣ اعدام دستهجمعی كاروان عبدالخالق در ميدان دهمزنگ كابل صورت گرفت و سياهی ديگر به دامن خانوادهی آل يحيی در تاريخ به ثبت رسيد.
يك تعداد اراكين شاهی، افسران و سربازان تماشاچی اين واقعهی دردناك بودند و يك تعداد مردم را نيز برای ترس و ارعاب حكومت به محل واقعه آورده بودند.
محاكمهی كذايی برای اعدامشوندگان ترتيب شده بود و در پای ليست كه قبلاً توسط خاندان شاهی و محمدهاشم خان و شاهمحمود خان ترتيب شده بود، يك تعداد قضات و فضلاحمد خان مجددی روحانی سرشناس و وزير عدليه امضا نموده بودند.
بدينگونه هر كه كوچكترين شناخت و رابطه ی خانواده گی با عبدالخالق و محمد خان همكارش داشت اعدام شد و چراغ خانواده ی عبدالخالق و خانواده ی چرخی كه انگليسها از آن بنام «خانوادهی شرور چرخی» ياد میكردند برای هميشه خاموش شد.
پيام مجاهد، شمارۀ ٦ (شمارۀ مسلسل: ٦٣٠)، سال سيزدهم، ١٠ ثور ١٣٨٨
استبداد سيزده ساله صدارت محمدهاشم خان
(١٣١٢-١٣٢۵ هـ.ش)
محمد ظاهر شاه كه از وجه تسميه اش پيداست در ظاهر پادشاه افغانستان بود، اما شخص اول حكومت محمدهاشم خان كاكای او بود كه با همكاری برادر ديگرش شاه محمود تمام امور كشور را به طور مطلق اداره مینمود. برای خانوادهی حكمران كه بنام خانوادهی مصاحبان شهرت يافته بودند، شيوهی استبدادی عبدالرحمن خان الگو و سرمشق قرار گرفته و حال بعد از مرگ برادرانش، صدراعظم بيشتر خشن به نظر میرسيد. مهم ترين واقعه بعد از صدارت محمدهاشم خان، قتل و مجازات عبدالخالق و همراهانش بود كه با قساوت تمام شكنجه و اعدام شدند.
در عهد محمدهاشم خان فضای ترس و نااميدی تمام كشور را فرا گرفته و اختناق فكری و سياسی همه جا حاكم بود. نهال ترقی و پيشرفت و آزادیهای مدنی و سياسی كه در زمان امان الله خان و به وسيلهی روشنفكران آزاديخواه چون محمودطرزی غرس شده بود و تازه جوانه میزد با آمدن خاندان حكمران نادرشاه خشكيده و در زمان صدارت برادرش محمدهاشم خان به كلی ريشه كن گرديد.
تعداد شاگردان معارف كشور كه در زمان امان الله به هشتاد وچند هزار نفر میرسيد، حالا به بيست وچند هزار پايين آمده بود گراف فقر بسيار بالا رفته بود. زندانها پر از زندانيان سياسی و طبقاتی بود. شكنجه، تبعيد، تفتيش منازل و جاسوسی از خبرهای معمول در هر گوشهی كشور بود. حتی در اواخر حكومتش عطش ديكتاتوری محمدهاشم خان با موجوديت زندانهای بيشمار كابل و ولايات اشباع نشده و طرح اعمار زندان بزرگ پلچرخی را ريخت، اما با واقع شدن جنگ جهانی دوم موفق به اعمار آن نشد و بعدها برادر زادهی دست پروردهاش محمد داوودخان آن را عمار نمود. اين زندان هولناك در حاشيهی شرقی شهر كابل موقعيت دارد. گرچه بعد از مرگ نادرخان حكومت فيصله كرد كه كسی به اتهام سياسی اعدام نشود، ولی خفقان سياسی و شكنجههای هولناك بدتر از مرگ و اعدام بود.
ادارهی جاسوسی حكومت به نام ادارهی ضبط احوالات در تمام بخشها سر و كله میزد و حتی به كار روزمره ی مردم دخالت مینمود. حكومت نظارت شديدی بر فرهنگيان و رجال دانشمند اعمال مینمود. كسی اجازه نداشت بدون ميل حكومت از كشور خارج شود. سفر نمودن از يك محل به محل ديگر كشور اجازهی كتبی میخواست. دو برادر حكمران كه از نعمت سواد هم محروم بودند به روشنفكران، دانشمندان و اهل قلم به ديدهی حقارت مینگريستند و از آنها بيزار بودند. اين طبقه يا در زندانهای مخوف پوسيدند و يا در تبعيدگاههای دور دست دق نمودند و يا هم درگوشه خانههای تاريك شان در فقر و حقارت به سر میبردند كه برای تاريخ فرهنگی كشور ما ننگ آور است.
تبعيد غلام محمد غبار نويسنده و مورخ مشهور كشور به ولايت فراه از نمونههای اين تبعيدهای سياسی است. اين درحالی است كه صدراعظم و خاندان حكمران هركدام به نوبهی خود مال و املاك مردم را به بهانههای مختلف غصب نموده و به سرمايههای شخصی شان میافزودند. سران خاندان میتوانستند مبالغ هنگفت از خزانهی دولتی بردارند و تنها بيست مليون افغانی از خزانهی بيت المال از اختيار شخص صدراعظم بود. خانوادهی مصاحبان كه قبل از آمدن به افغانستان در ديره دون هند بريتانوی تحت نظر انگليسیها زندگی مینمودند و غذا و پول برای شان از طرف انگليسها به جيره داده میشد، حرص عجيبی در اندوختن پول داشتند. سرمايه هركدام عضو اين خانواده به دهها مليون دالر در كشورهای اروپايی میرسيد. زمينهای پربار و محلههای زيبا ملك صدراعظم، برادران و برادرزادههايش بود. املاك فراوان محمدهاشم خان كه بعد به وارثش محمد داوودخان رسيد زمينهای فراوان را شامل میشد كه تا حال در بعضی نقاط افغانستان به نام «باغ داوود» مسمی هستند. تمام مناصب نظامی و ملكی و حتی حكمرانی يك محل كوچك به دست اعضای قبيلهی محمدزايی كه خانوادهی مصاحبان مربوط آن بود قرار داشتند. كسانی كه مربوط قبيلهی محمدزايی بودند و عمدتاً منصب حكومتی داشتند بنام «سردار» ياد میشدند و اين سرداران كاری جز ظلم و ستم، عيش و نوش و تغذيه از خون و گوشت مردم نداشتند.
پيام مجاهد، شمارۀ ٧ (شمارۀ مسلسل: ٦٣١)، سال سيزدهم، ١٧ ثور ١٣٨٨
اختناق و استبداد مذهبی نيز در زمان صدارت محمدهاشم خان بيداد میكرد. حكومت فقط همان انديشه ی مذهبی را میپسنديد كه به نفعش بود و آله ی دستش در قلع و قمع مردم محسوب میشد. جمعی از ملاهای بيسواد پادشاه را سايه ی خدا معرفی میكردند، در حالی كه روحانيون مبارز و آگاه و علمای آزاديخواه در زندانها به سر میبردند و يا در خانههايشان تحت تعقيب بودند و هر از چند گاهی به دربار احضار میشدند.
سرو كله ی يك مشت افراد ظالم و رشوت خوار بنام محتسب به ويژه در مناطق شيعه نشين هميشه پيدا بود كه از مردم مسلمان شيوه ی نماز خواندن و اسمای ده يار بهشتی و تعداد حروف سوره ی حمد و از اين قبل مسايل را میپرسيدند و اين روش خوبی برای رشوت ستانی از مردم بود، در حالی كه اين محتسبها خود در مجموع فاسق و بی سواد و آله ی دست حكومت بودند. مساجد و تكيه خانههای شيعيان مسدود بودند و مراسم عاشورا و ساير مراسم مذهبی آنان مخفيانه انجام میيافتند.
هر چند در دوره ی صدارت محمدهاشم خان تعداد شاگردان مكاتب نسبت به زمان پادشاهی نادرخان افزايش يافت، اما زبان آموزش پشتو اعلان شد و آموزش زبان پشتو در سراسر كشور به زور تحميل گرديد، حالانكه زبان گفتاری و نوشتاری اكثر مردم افغانستان فارسی دری بود.
اين عمل حكومت بيشتر به خاطر ايجاد نفاق در بين مردم افغانستان صورت میگرفت، چنانچه اين عمل تعصبات زبانی را در كشور به وجود آورد و خرمن اتحاد مردم ما را آتش زد. آقای ورسجی در كتاب «افغانستان و جنگ سرد قدرتهای بزرگ» مینويسد كه اين اقدام دولت نه بر غنای زبان پشتو افزود و نه به زبان فارسی رمقی باقی ماند. از طرف ديگر اين اقدام خودكشی فرهنگی محسوب میشد، چون مردم ما را از لحاظ ادبيات و سخن به دامن همسايه ی غربی ما كه در آنجا هر روز ادبيات فارسی غنی تر میشد انداخت.
در بسا نقاط كشور حكومت خود در براه انداختن جنگ و جدال قبيلوی نقش داشت. خاندان حكمران كه به كمك انگليسها و قبايل دوطرف خط ديورند به قدرت رسيده بودند اقوام ديگر افغانستان را دشمن خويش تلقی میكردند. حمله آنان به شمال كابل و مظالم كه در شمال كشور اعمال نمودند تا هنوز درخاطرهها باقی مانده است.
در سيزده سال حكومت محمدهاشم خان اختناق سياسی چنان در كشور سايه افگنده بود كه هيچ حزب يا سازمان سياسی فعال در كشور موجود نبود. از مجامع فرهنگی و اتحاديههای صنفی خبری نبود.
روزنامه ی مستقل وجود نداشت. اكثر سياستمداران در زندانها يا تبعيد گاهها به سر میبردند. حتی مجالس شخصی چون عروسیها و عزاداریها تحت تفتيش حكومت قرار داشتند. كسی نمی توانست به سفارت خانههای دول خارجی سربزند. حكومت كه به انگليسها نزديك بود به كسی اجازه ی نگاه كردن به سفارت شوروی را هم نمی داد، مگر سفير بريتانيا و اتشه ی نظامی اش در كابل دست بالا در تحولات سياسی كشور داشت.
هر چند بريتانيا به نحوه ی ديموكراتيك اداره میشد و پارلمان قوی داشت ولی در تمام مستعمرات خود ديكتاتورانه عمل میكرد. در هند بريتانيوی استبداد حكمفرما بود و در افغانستان نيز انگليسها حامی استبداد بودند.
پيام مجاهد، شمارۀ ٨ (شمارۀ مسلسل: ٦٣٢)، سال سيزدهم، ٢۴ ثور ١٣٨٨
جهان نيز درين دوره كه سالهای قبل از جنگ جهانی دوم بود، دنيای ديكتاتوریها بود و ديكتاتور افغانی (محمدهاشمخان) در پهلوی ديكتاتور آلمان، ايتاليا، جاپان، روسيه و روسای امپرياليست انگليس و آمريكا سلسله ديكتاتورها و آدمكشان قرن بيست را تشكيل ميدادند.
در آلمان هتلر نازی برمبنای انديشهی «ژرمن فوق همه» به حكومت رسيده بود و جهان را تهديد و آخر به خاك و خون كشيد. در ايتاليا موسيلينی رژيم فاشيستی به راه انداخته بود و در جاپان اتش مفكورهی امپراطوری بزرگ كه تمام چين و خاور دور را دربر بگيرد زبانه ميكشيد. استالين نيز در شوروی برمبنای استبداد خشن حزبی حكومت ميكرد. انگليس و ساير دول اروپايی در مستعمرات خود آدمكشی و جبر طاغوت را سرلوحهی كارشان قرار داده بودند. در امريكا ترومن حكمفرمايی ميكرد كه چيزی كمتر از هتلر نداشت و قساوت قلبياش را درآخرين لحظات جنگ جهانی دوم، در حاليكه شكست متحدين ديگر قطعی شده بود. فرمان بمباران اتمی را صادر كرد و در يك چشم به هم زدن صدها هزار انسان بيگناه را در هيروشيما و ناكازاكی نابود كرد.
شگفت انگيز نيست كه در چنين دورهی سياه در كشور ما نيز صدراعظم محمدهاشمخان فرمان روايی ميكرد و در پهلوی تمام عوامل ديگر فضای ديكتاتور مآبانه جهانی نيز در دل و دماغ صدراعظم تندخوی تاثير مينمود. اما اينكه چرا صدراعظم در پهلوی يكی از ديكتاتورها در جنگ جهانی دوم ايستاده نشد و افغانستان را بیطرف اعلان نمود عوامل بيشمار دارد و يكی آن تدبير صدراعظم برای حفظ پادشاهی خاندان حكمران بود. صدراعظم از يك طرف میترسيد كه مبادا هتلر فاتح، پيروز جنگ گردد و از طرف ديگر نميتوانست خود را از چنگ انگليس برهاند و تعهد اين خاندان به انگليس هم تعهد تاريخی بود.
از نظر سياسی دورهی صدارت محمدهاشمخان يك دوره استبداد، خشونت خفقان و ديكتاتوری محسوب ميگردد. حكومت وقتی ميخواست سران خانوادههای بزرگ را زندانی كند همه اهل و عيالش را به زندان ميكشيد و در محبسهای كابل زنان و اطفال فراوان به چشم ميخوردند. آزادی بيان و عقيده وجود نداشت و به جز از جريدهی «اصلاح» كه زبان دوم صدراعظم بود و استبداد را توجيه ميكرد. جريده و مجلهای به نشر نميرسيد. خفقان چنان شديد بود كه سفرهای داخل كشور نيز نياز به عريضه نمودن و اخذ گذرنامه داشت. قحطیها جان زنان و كودكان و بزرگسالان را ميگرفت و در برخی نقاط كشور مردم علف ميخوردند، در حاليكه خاندان شاهی كه به سه صدنفر بالغ ميشدند و هزاران چاكر و خويشاند و مقرب داشتند در عيش و نوشی افراط ميكردند. از اين آشفته بازار چند نفر سرمايهدار سودجو استفاده مينمودند و به ثروت شان ميافزودند. در رأس آنها عبدالمجيدخان زابلی (وزيرماليه، تجار بزرگ و موسس بانك ملي) كه مقرب درگاه بود پول گزافی به دست آورد كه حاصل اشك يتيمان وگرسنگان وعرق كارگران ومزدوران بود. صدراعظم در بخش معارف و فرهنگ و همچنان صنايع دست به يك سلسله اصلاحات بسيار جزيی زد. اين اصلاحات قشری و خام بود. او اصلاً نميخواست دانش مردم بالا برود و به تعداد باسوادان افزوده شود. به نظر او اداره نمودن يك ملت نادان وگرسنه بسيار آسانتر از حكومت بريك ملت با دانش وغنی بود. او به برادرزادهی نازدانهاش ظاهرشاه گفته بود، ملت را بايد مانند مرغان گرسنه نگاه داشت تا برای يك دانه جواری در اطرافت جست و خيز بزنند و اين تعبير او تاحال از زبان مردم كوچه وبازار شنيده میشود.
پيام مجاهد، شمارۀ ٩ (شمارۀ مسلسل: ٦٣٣)، سال سيزدهم، ٣١ ثور ١٣٨٨
در آخرين سالهای حكومت محمدهاشم خان، رفتار صدراعظم تغيير نمود. جنگ جهانی دوم كه آغاز آن در سال ١٩٣٩ ميلادی و ختم آن در ١٩۴۵م بود، چهره ی دنيا را به طور عجيبی ديگرگون ساخت. تحول بزرگ در حال شكل گيری بود. ابرقدرت جهان خوار ديگر به نام امريكا پا به ميدان گذاشته بود. مردم افغانستان نيز از استبداد به ستوه آمده بودند و خطر يك انقلاب جدی متصور بود.
صدراعظم خشن میبايست يك سلسله كارهای بر خلاف ميل درونی اش انجام میداد. او بايد دست به يك سلسله اصلاحات اقتصادي، اجتماعی و فرهنگی میزد، تا بدينوسيله توجه ی نارضيان را جلب نمايد. از اينرو تعداد شاگردان معارف در سالهای اخير صدارت محمدهاشم خان به نود هزار شاگرد رسيد كه معادل زمان امان الله خان بود. يكتعداد محصلين افغانی به خارج اعزام گرديدند و تعدادی از متخصصين خارجی در كابل شروع به هسته گذاریهای تكنالوجی معاصرگرديدند.
چند دانشكده در چوكات دانشگاه كابل تأسيس شد و در چند ولايت محدود نيز مكاتبی ساخته شدند. فابريكههای نساجي، پشمينه بافي، قند، جرم سازی و چند بند برق تأسيس گرديدند. صدراعظم خود را مرد خدمتگار به وطن جلوه میداد كه پيشرفت افغانستان را آروز دارد. زبان آموزشی در مناطق غير پشتون نشين دوباره فارسی اعلان شد. گويا محمدهاشم خان به اشتباه ديروزش پی برده بود. صدراعظم كه تا ديروز با زنان تعصب شديدی داشت، حال پيشرفت و آزادی زنان را آرزو میكرد. ليسه ی زنانه در سال ١٩۴١ در شهر كابل تأسيس شد.
معاهدات دولتی با اكثر كشورهای جهان به امضاء رسيده و چيز سفارتخانه در كابل به فعاليت آغاز نمودند.
در سال ١٩٣١ كه معاهده ی عدم تعرض ميان افغانستان و شوروی به امضا رسيده بود طرفين به آن وفادار بودند. در سال ١٩٣۵ به تعداد يكصدوپنجاه نفر كارشناس جرمنی وارد افغانستان شد و چنانچه قبلاً تذكر گرديد در بخشهای مختلف صنعتی مصرو كار شدند. در سپتامبر ١٩٣٩م مصادف با ١٣١٨ خورشيدی جنگ جهانی دوم ميان متحدين (آلمان، ايتاليا، جاپان) و متفقين (فرانسه، انگلستان، روسيه و بعد هم امريكا) اتفاق افتاد و صدراعظم در اگست ١٩۴٠ بی طرفی افغانستان را درين جنگ اعلان نمود.
اين بی طرفی صدراعظم نياز به يك لوی جرگه يا مجلس بزرگی نمايشی داشت، لذا در نوامبر ١٩۴١ لوی جرگه تشكيل و بی طرفی افغانستان را در جنگ تاييد كرد. در سال ١٩۴۵ جنگ جهانی دوم با پيروزيمتفقين پايان يافت و تحول بزرگی در جهان پديد آمد.
در افغانستان نيز تغييرات سياسی و اجتماعی اجتناب ناپذير بود. با پايان جنگ كشورهای مستعمره ی انگليس به استقلال رسيدند و بريتانيای كبير كه روزی آفتاب در آن غروب نمی كرد به حاشيه رانده شده و مصروف مشكلات خود گرديد، اما جای خود را به برادر بزرگترش امريكا داد. در افغانستان نيز دوست ديرينه ی بريتانيای كبير صدراعظم محمدهاشم خان میبايست جای خود را به برادر نرم خو و ملايم مزاجش شاه محمود خان میداد.
بدين ترتيب محمد هشام خان بعد از سيزده سال استبداد و قساوت قلب كنار رفت و شاه محمود خان با آزمون دموكراسی به ميدان آمد.
پيام مجاهد، شمارۀ ١١ (شمارۀ مسلسل: ٦٣۵)، سال سيزدهم، ١۴ جوزا ١٣٨٨
شاهمحمود خان و آزمون دموکراسی
(١٣٢۵-١٣٣٢ خورشیدی)
محمدهاشمخان بعد از سیزده سال حکومت مستبدانه و عقبگرا جایش را به برادر کوچکش شاهمحمودخان خالی کرد و محمدظاهر پادشاه نمادین افغانستان چند صباحی به طور موقت تبارز پیدا نمود.
طی یک فرمان رسمی ظاهرشاه عموی تند مزاجش محمدهاشم خان را از صدارت عظمی برکنار و عموی ملایم ترش شاه محمودخان را مقرر نمود.
فرمان شاه برای تبارز یافتن هرچه بیشتر اینجا و آنجا قرائت میشد و به چاپ میرسید. شاه در سال ١٩۴٦ میلادی برای اولین بار از ارگ بیرون آمد و با مردم افغانستان تماس مستقیم برقرار نمود. او در جریان این سال به ولایات مختلف افغانستان سفر نمود و با مردم صحبت کرد و خودش را به عنوان پادشاه با اختیار و مسئول جلوه داد. انبوهی از فرمانهای پر زرق و برق شاه مبنی بر اصلاحات سیاسی و اجتماعی نیز در همین راستا بود.
در ماه ثور ١٣٢۵ برابر با می١٩۴٦ کابینهی شاهمحمودخان که به پاداش هفده سال ظلم و شکنجهاش در تصدی وزارت حربیه به لقب سردار سپهسالار شاه محمودخان غازی مفتخر شده بود اعلان شد.
درین کابینه اشخاص تحصیلکرده و جوان که به نحوی تحت نفوذ آل یحیی بودند نیز شامل شده بودند هرچند چوکیهای کلیدی چون وزارتخانههای خارجه، حربیه، داخله و از این قبیل در قبضهی خاندان حکمران بودند.
اما علت اینکه چرا محمدهاشم خان کنار رفت و شاه محمودخان با روش ملایم تر و چهرهی دموکرات مآبانه روی کار آمد، نکات زیر در خور توجه است:
- ١- پایان جنگ جهانی و مشکلات بزرگی که دامنگیر اروپا شده بود و سپس انکشافات سیاسی و اجتماعی سراسری جهان همانند تشکیل سازمان ملل و آزادی مستعمرات غولهای اروپایی در تمام جهان و هم مبارزات نزدیک به پیروزی نهضتهای آزادی بخش متضمن آن بود که در افغانستان نیز تحولی ولو اندک رونما شود.
٢- از بین رفتن قدرت قبلی بریتانیای کبیر به عنوان تک ابر قدرت فرمان روای جهان و جای خالی کردن به امریکا به عنوان ابر قدرت بزرگ غربی و مطرح شدن دو بلوک شرق و غرب به رهبری شوروی و امریکا شیوههای حکومتی جدیدتر را میخواستند.
٣- مسئلهی پشتونستان یا قبایل دو طرف خط دیورند و جنگهای نامفهوم بین مسلمانان و هندوها که به وسیلهی انگلیسها دامن زده میشدند.
پایان استعمار دوصد سالهی انگلیس و کمپنی هند شرقی در هندوستان مطرح بود و به دنبال آن تجزیهی هند پیشبینی میشد. افغانستان در قسمت اراضی تحت اشغال انگلیس و هند بریتانیوی بسیار حساس بود و محمدهاشم خان به نظر خانوادهی شاهی نمیتوانست این دیپلوماسی را پیش ببرد.
۴- شاه محمودخان به لحاظ غریزهی شخصی نیز میخواست صدراعظم باشد با وجود آنکه محمدهاشم خان، داوودخان ونعیم خان و افراد این خانواده مخالف این مسئله بودند.
۵- وقت آن رسیده بود که ظاهرشاه گوشهنشینی و انزوا را کنار زده، تبارز و محوریت پیدا نماید. ظاهرشاه شخصاً علاقه داشت از انحصار کاکاها بیرون شود، ولی به زودی نمیتوانست فردی خارج از خانوادهی شاهی را مقرر نماید. شاید تقرر شاه محمودخان قدم اول در این راه بود، هرچند او بعد از خارج شدن از انحصار کاکاها در انحصار پسرکاکاها در آمد.
٦- مهم تر از همه تنفر و انزجار مردم از حکومت هفده سالهی مصاحبان که جز ظلم و شکنجه و نوکری بیگانگان چیز دیگری در اندیشهی شان خطور نمیکرد عامل عمده در تغییر سیاست خانوادهی مصاحبان در این دوره بود.
پيام مجاهد، شمارۀ ١٢ (شمارۀ مسلسل: ٦٣٦)، سال سيزدهم، ٢١ جوزا ١٣٨٨
در رژیم استبدادی فقط مهرهها تغییر میکند، مانند مهرههای شطرنج در حالی که سازو کارها همان استبداد و حکومت مطلقه است. با نخست وزیری محمدهاشم خان حکومت شاهی مهره ای را تغییر داد و لباس نرم تری به اندام گرگ پوشانید.
به گفته ی غبار مورخ شهیر کشور صدراعظم شاه محمودخان جامه عطوفت و محبت پوشیده بود و گویا پس منظر هفده ساله اش را فراموش میکرد و به گفته ی ورسجی مورخ دیگر، استبداد انعطاف پذیر تبدیل شده بود. برخی دانشمندان تظاهر دموکراسی و روی کار آمدن شاه محمودخان را یک سناریوی آزمایشی قلمداد میکنند که حکومت به وسیله ی آن میخواست جامعه ی افغانستان را آزمایش و طبق حساسیت موجود برنامههای بعدی شان را به منصه اجرا بگذارند.
دموکراسی طرح شده از سوی شاه محمد خان که در آن انتخابات بلدیه یا شهرداری و بعد انتخابات شورای ملی بدون دخالت حکومت و به شکل سری و آزاد صورت گرفت، هم آزادی مطبوعات و فعالیت احزاب سیاسی قسمی عیار شده بود که ملت استبداد گذشته را فراموش نماید و دموکراسی قشری فعلی را هدیه ای از سوی خاندان شاهی قلمداد کنند واز این رو مدیون و ممنون حکومت باشند.
در حالی که شعور سیاسی ملت افغانستان خیلی بالا بود و مردم دموکراسی طرح شده را حد اقل حق طبیعی شان معرفی نموده و تمام حکومت و سلطنت را تحت سوال قرار دادند.
شاه محمود خان بعد از تشکیل کابینه دست به یک سلسله اصلاحات سطحی و مزورانه زد. محبوسین زنان و مردان ولایت کابل رها شدند و سپس در سال ١٩۴٦ زندانیان سیاسی آزاد گردیدند. در اپریل ١٩۴٦ دانشگاه کابل تاسیس گردید و در ساحه ی معارف یک تعداد اصلاحات رونما گردید.
در نوامبر همین سال افغانستان رسماً عضو سازمان ملل متحد شد در حالی که قبلاً درسال ١٩٣۴ عضویت جامعه ی ملل را پذیرفته ودر سال ١٩۴٨ افغانستان اعلامیه ی جهانی حقوق بشر را امضا نمود و روابطش را با دنیای خارج بیشتر توسعه داد.
بدین صورت وضع افغانستان در داخل امیدوار کننده و در خارج موقعیت سیاسی بهتر پیدا نمود. بعضی کشورها چون امریکا در افغانستان سفارتخانه ایجاد نمود و بعداً قرارداد پروژه هلمند با امریکا به امضا رسید.
در سال ١٩۵٢ تفحص پطرول در شمال کشور با انحصار استخراج آن توسط شوروی قرارداد شد و شوروی درین زمینه قرض هشت ملیون دالری به افغانستان پرداخت. هرچند قرض با سود بیست و یک ملیون دالری اولین بار از طرف امریکا به افغانستان بطور قرضه با سود داده شد برای نخستين بار طعم تلخ قرض به افغانستان چشانیده شد.
دیپلوماسی با اتحاد شوروی رو به انکشاف بود. وصل لوله ی نفتی بین مزارشریف و شهرک ترمز به عهده ی روسها گذاشته شد. همچنان روسها دو سیلو در کابل و پلخمری و یک شفاخانه در جلال آباد اعمار نمودند.
منابع:
١- افغانستان در مسیر تاریخ جلد دوم
غلام محمد غبار
٢- افغانستان و جنگ سرد قدرتهای بزرگ
تالیف محمد ابراهیم ورسجی
٣- افغانستان در قرن بیست ظاهر طنین
پيام مجاهد، شمارۀ ١٣ (شمارۀ مسلسل: ٦٣٧)، سال سيزدهم، ٢٨ جوزا ١٣٨٨
جُستارهای وابسته
□
منابع
□
□
□
پيوند به بیرون
□
□