جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه

واژه‌ی تاجيک در لغت‌نامه دهخدا

غير عرب و ترک را تاجيک نامند. (شرفنامه منيری). تازيک و تاژيک، بر وزن و معنی تاجيک است که غير عرب و ترک باشد. (برهان).

  • عرب زاده‌ای که در عجم کلان شود. (آنندراج) (غياث اللغات). فرزند عرب در عجم زاييده و برآمده را نيز گويند. (برهان). تازيک و تاژيک، همان تاجيک مذکور و نيز اصلی است ترکان را، و قيل بچه عرب که در عجم بزرگ شود. (شرفنامه منيری).
  • نام ولايتی.
  • طايفه غيرعربی باشد.
  • آنکه ترک و مغول نباشد. در لغات ترکی بمعنی اهل فرس نوشته‌اند. (غياث اللغات) (آنندراج). مولف فرهنگ نظام آرد: نسل ايرانی و فارسی زبان، مثال: در افغانستان و توران نژادی هستند که خود را تاجيک می‌گويند، مبدل لفظ مذکور تازيک است و از آن بعضی از اهل لغت چنين قياس کرده‌اند که معنی لفظ مذکور نسل تازی (عرب) است که در عجم بزرگ شده باشد ليکن صحيح همان است که نوشتم، و اين لفظ در ايران مورد استعمال ندارد فقط در افغانستان و ترکستان به فارسی زبانان آنجا گفته می‌شود و بيشتر در مقابل ترک استعمال ميشود و اصل اين کلمه پهلوی تاجيک منسوب به قبيله تاج است که از قبايل ايران بوده - انتهی. سعيد نفيسی در معرفی مردم بخارا آرد: در زمان رودکی شهر بخارا چون ديگر شهرهای ماوراءالنهر شهری بوده است مرکب از نژاد ايرانی و شايد يکی از قديمترين مداين باشد که نژاد ما در آن رحل اقامت افکنده بهمين جهت مردم آن شهر بجز عده‌ای معدود از نژادهای ديگر که بعد بواسطه حوادث بدان جا رفته‌اند از نژاد ايرانی بوده‌اند و پارسی زبان، مخصوصاً از زمانی که بخارا پايتخت سامانيان مرکز ادبيات فارسی شد و امرای آل سامان در رواج اين زبان هيچ فرونگذاشتند، بخارا معروفترين مرکز زبان ما شد چنانکه هنوز پس از هزارواَند سال زبان اکثريت مردم بخارا و زبان بازار آن، زبان پارسيست و هنوز اکثر مردم آن از نژاد ايرانند که امروز ايشان را به اصطلاح محلی "تاجيک" می‌خوانند... (احوال و اشعار رودکی ج ١ صص ٦٧ - ٦٨). مولف همان کتاب درباره مردم سمرقند آرد: در زمان حاضر جمعيت ولايت سمرقند نزديک به نهصدوشصت هزار نفر است که بيست وهفت درصد آن از نژاد ايرانيست که امروز به اسم "تاجيک" خوانده ميشود. (احوال و اشعار رودکی ج ١ ص ١٢٠). در لاروس بزرگ آمده: تاجيکان مردمانی هستند که حداقل ٢۵٠٠٠٠٠نفرند که در مشرق ايران و شمال افغانستان، در ترکستان روس و همچنين در ارتفاعات ٣٠٠٠ متری فلات پامير پراکنده اند و بزراعت اشتغال دارند. غالب تاجيکها از نژاد خالص ايرانيند، همه آنها چادرنشين می‌باشند، در ايران و افغانستان بکار زراعت اشتغال دارند، و در ترکستان بازرگان يا مالکند و در نزد تاجيکان ترکستان عليا آثاری از آتش پرستی کهن مشاهده ميشود. مولف قاموس الاعلام ترکی آرد: تاجيک در اصل نام قومی از ترکها بود و در اين زمان اين نام را بيک طايفه ايرانی الاصل و متکلم بزبان فارسی و مقيم در آسيای وسطی اطلاق کنند. اينان در بلاد به تجارت و صناعت و در قرا و ديه‌ها به زراعت و فلاحت اشتغال می‌ورزند و مردمان فعال و مستعد و نسبت به طوايف ديگر مدنی می‌باشند ولی به اندازه ترکان و اوزبکان و افغانان و تاتار و اقوام ديگر جسور و سلحشور نيستند و از اين رو در نظر اينان حقير بشمار ميروند و مردان دلاور محسوب نميشوند. و کلمه "داجيک" که ارامنه به عثمانيان اطلاق می‌کنند از همين لغت ماخود است. محمد معين در برهان قاطع ذيل کلمه تاجيک آرد: تاجيک در "ختنی" تاجيک "روزگار نو ج ۴ ش ٣: کشور ختن بقلم بيلی"، در ترکی نيز تاجيک "جغتايی ص ١٩۴"... "فرای" نويسد: اشتقاق کلمه تاجيک محتملاً از شکل ايرانی شده "طايی" (قبيله‌ای از عرب) آمده، باآنکه فيلوت آنرا مشتق از "تاختن" ميداند و اين قول بعيد است. ترکان نام تاجيک را مانند "تات" به ايرانيان اطلاق می‌کردند. رجوع شود به "شدر". استاد هنينگ تاجيک را ترکی ميداند مرکب از تا (= تات "ترک" + جيک "پسوند ترکی" جمعاً يعنی تبعه ترک و اين کلمه را با "تازيک" و "تازی" (و طايی) لغةً مرتبط نميداند - انتهی. در دايرةالمعارف اسلام ذيل افغانستان در عنوان "قبايلی که از منشاء ايرانی هستند" از تاجيک بتفصيل سخن رانده شده است. (برهان قاطع چ معين): مسلمانان و مشرکان و جهودان و مومنان و... ترکان و تاجيکان. (کتاب النقض ص ۴٧٦).

      شـــــايد کــه بپادشــــــه بگوينــد
      تــرک تــو بـريخـت خــون تاجيــک.
      سعدی (ترجيعات).

      عرب ديده و تـرک و تاجيـک و روم
      ز هر جنس در نفس پاکش علوم.
      سعدی (بوستان).

محمدامين گلستانه در مجمل‌التواريخ در شرح قتل نادرشاه آرد: آنکه از بدو حال نادرشاه تا زمانی که از سفر خوارزم برگشته عازم داغستان شد در امر سلطنت و جهانداری يگانه و از راه و رسم معدلت و عاجزنوازی فرزانه و در سلوک با قاطبه ايرانی نادر زمانه بود و اهالی ايران نيز از خرد و بزرگ و ترک و تاجيک فدويانه نقد جان را در راه او می‌باختند. (مجمل‌التواريخ گلستانه ص ٨).

  • تازی. چادرنشين. صحرانشين.
  • تازيک. دونده. مردم کمرباريک و دونده: اسب تازيک و سگ تازيک.
  • جبان. ترسنده.
  • از اهل قبيله تاج (تاژ، يعنی طی) و مِن باب اطلاق جزو بکل، عرب را گويند. و يکی از معانی تاجيک در پهلوی، تازی يعنی عرب است. رجوع به سفرنامه مازندران و استرآباد رابينو بخش انگليسی ص ٧٨ و رجوع به تاجک و تازی و تازيک و تاژيک شود.[۱]


پی‌نوشت‌ها


[۱]- دهخدا، علی اکبر، تاجيک، سايت اينترنتی لغت‌نامه دهخدا


جُستارهای وابسته


قوم تاجيک


منابع


سايت اينترنتی لغت‌نامه دهخدا




<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>