جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

سيد جمال‌الدين افغان از ديدگاه ايرانيان

از: مهدیزاده کابلی

سید جمال‌الدین افغان از دیدگاه ایرانیان


فهرست مندرجات

.



سید جمال‌الدین افغان

سید جمال‌الدین افغان، در سال ۱۸۳۸، در اسعدآباد کنر به‌دنیا آمد. استاد عبدالحمید رافعی از زبان خود سید روایت می‌کند: «من به ترک زادگاه خود افغانستان ناچار گردیدم. حوادث زمان و اغراض سیاسی مرا بازیچه‌ی دست خود قرار داد.»

محمدامین خوگیانی، مدیر و صاحب امتیاز جریده‌ی ملی انیس، در کتاب «حیات سید جمال‌الدین افغان» درباره‌ی زادگاه و سلسله‌نسب سید می‌نویسد: «سید جمال‌الدین افغان فرزند سید صفدر است که نسب سامی او به سید علی تزمذی می‌رسد. زادگاه او اسعدآباد کنر از بلاد افغانستان است و خاندان او از زمان حکومت فرزندان بابر در آن ولایت اقامت اختیار کردند، اما خانی آنان به‌دست امیر دوست‌محمد خان به پایان رسید. زمانی‌که امیر آن‌ها را از کنر به کابل آورد، سید هشت سال داشت.»

دیدگاه ایرانیان در مورد «ملیت» و «مذهب» سید جمال‌الدین افغان، بیش‌تر به‌یک طنز مانند است تا واقعیت‌های تاریخی! من موضوع «ملیت» و «مذهب» سید را زمانی‌که هنوز دانشجو در دانشگاه کابل بودم، کالبدشکافی کردم و سپس با بررسی مدارک ایرانی در دوره‌ی مهاجرت در ایران به‌دلایلی که سبب این ادعای‌ها از جانب ایرانیان شده است، پی بردم و آن دلایل را در سال ۱٣٦۵ خورشیدی در بخش یادداشت‌های تقویم خود نوشتم که تاکنون در مشهد موجود است و در حال حاضر می‌کوشم که در صفحه‌ی دیگر نتایج آن تحقیق و بررسی‌های خود را منتشر کنم. اما آن‌چه که در این‌جا درباره‌ی ادعای برخی از ایرانیان که گویا سید ایرانی و شیعه بوده، با ‌صراحت می‌توان گفت، این است که این ادعا هیچ پایه‌ی استوار تاریخی ندارد و کلیت آن برمبنای تاریخ ساختگی و جعل اسناد صورت پذیرفته است.

از لحاظ تاریخی در سه مرحله، به‌دلایل خاص سیاسی، موضوع «ملیت» سید جمال‌الدین افغان مطرح شده است:

۱- مرحله نخست، زمانی‌که ناصرالدین شاه، در سال ۱۲۷۵ خورشیدی (۱۷ ذی‌القعده ۱۳۱۳ هجری قمری) به‌دست میرزا رضای کرمانی، یکی از پیروان سید جمال‌الدین افغان و به تحریک او در حرم شاه عبدالعظیم در شهر ری ترور شد. فرزند شاه، مظفرالدین به‌نزد سلطان عبدالحمید نماینده فرستاد و از او تقاضا کرد که سید را به آن‌ها بازپس دهد. اما سلطان ترک به‌دلیل این‌که سید ایرانی نیست از تسلیم‌دادن او خودداری کرد. بیش از این، هیچ سندی در دست نیست که در این مرحله ایرانیان بر ایرانی‌بودن سید پافشاری کرده باشند.

٢- پیروزی انقلاب مشروطیت در ایران، نام سید را بار دیگر بر سر زبان‌ها انداخت. ایرانی‌ها دوست داشتند تا سید را به‌عنوان بانی مشروطیت ایرانی بپندارند. چنان‌که سید محمدمحیط طباطبایی می‌نویسد: «من چهره سید جمال‌الدین اسدآبادی را برگزیده‌ام زیرا عكس چهره‌ی او را در قانون اساسی و مطبوعات و فرهنگ جدید و همه تشكیلات اساسی حكومت مشروطه وطن خود می‌نگرم و عقیده دارم خدمتی كه او به ایران كرد، از نظر ارزش بالاتر از خدمتی بوده كه نادر و اردشیر و یعقوب لیث و شاه اسماعیل به تاریخ ایران كرده‌اند». بنابراین، شفتگی ایرانیان نسبت به سید، در این مرحله، اساس ادعای بعدی آن‌ها مبنی بر ایرانی‌بودن سید شد.

٣- در مرحله‌ی سوم، زمانی‌که دولت ترکیه تصمیم گرفت جنازه‌ی سید را به دولت افغانستان باز گرداند. «این خبر در مطبوعات ایران و حتی مجلس این کشور بازتاب یافت و هیاهو راه افتاد.» حتی فردی ادعا کرد که خواهرزاده‌ی سید است!


دكتر حمید عنایت

دو مسأله درباره‌ی سید [یا به‌قول دکتر حمید عنایت سید جمال‌الدین اسدآبادی معروف به افغانی] همیشه میان شرح‌حال‌نویسان او محل اختلاف بوده است: یكی ملیت و دیگری مذهب او.

اختلاف مربوط به ملیت سید این است كه آیا او افغانی بوده است یا ایرانی. چون سید خود را افغانی می‌خوانده و نخستین شرح‌حال‌نویس عرب او، شیخ محمد عبده، كه یار و مرید او بوده زادگاه او را براساس گفته‌های خود سید افغانستان دانسته است. اغلب نویسندگان تاریخ فكری و سیاسی معاصر عرب مدتها در ملیت افغانی او تردیدی نداشتند. با انتشار كتاب "مجموعه‌ی اسناد و مدارك چاپ نشده درباره‌ی سید جمال‌الدین مشهور به افغانی" در سال ١٣۴٢[۱]، دلایل تازه‌ای درباره‌ی ایرانی‌بودن سید به‌دست آمد و بر اساس آن‌ها چند محقق ایرانی و اروپایی كتاب‌های تازه‌ای درباره‌ی او نوشتند كه در آن‌ها بسیاری از مطالبی كه از دیرباز راجع به زندگی سید، مسلم دانسته می‌شد در محل تردید آمد.

این دلایل روی‌هم‌رفته نشان می‌دهد كه در حالی‌كه سید در ایران بستگان و آشنایانی داشته است كه تولد او را در سال ١٢۵۴ / ١٨٣٩، در اسدآباد همدان و وقایع دوره‌ی جوانی او را در ایران و سپس تحصیلاتش را در نجف و كربلا گواهی داده‌اند، در افغانستان چنین شهودی كه هم‌زمان با او زندگی كرده باشند و ملیت افغانی او را تأیید كنند وجود نداشته‌اند. و آن‌چه مورخان افغانی و عرب در این باره نوشته‌اند بر اساس ادعای خود سید استوار بوده است. به‌علاوه هنگامی كه نام سید نخست‌بار در سال ١٨٦٦ در كشاكش‌های سیاسی افغانستان به‌میان می‌آمد، نماینده‌ی دولت انگلیس كه در آن كشاكش‌ها دست داشته است در گزارش خود به دولت انگلیس او را غیرافغانی می‌خواند و از اصل و ملیت او اظهار بی‌خبری می‌كند. و این معلوم می‌دارد كه سید كه در آن‌هنگام نزدیك به سی‌سال داشته مدعی ملیت افغانی نبوده یا اصل و نسب او را در افغانستان كسی نمی‌شناخته است.[٢]

دلایل دیگر ایرانی‌بودن سید در ضمن بررسی مسأله‌ی دوم یعنی مذهب سید آشكار می‌شود. در این مورد نویسندگان سنی افغان و عرب كوشیده‌اند تا فرض افغانی‌بودن یا دعوی خود سید را دلیلی بر سنی‌بودن او نیز بشمرند. ولی از نوشته‌های سید قرائن بسیاری بر تشیع او می‌توان یافت كه مهم‌ترین آن‌ها تأكید اوست بر ارزش اجتهاد، و آشنایی‌اش با آرأ فلاسفه‌ی اسلامی،[٣] كه این آشنایی همواره در مدارس شیعی بیش‌تر میسر بود تا مدارس سنی[۴]. ولی آن‌چه درباره‌ی سید اهمیت دارد تأثیر اندیشه‌های او بر جنبش‌های سیاسی كشورهای اسلامی در قرن گذشته و حاضر است كه در آن به‌هیچ روی تردید نمی‌توان كرد.

... با توجه به آن‌چه گفتیم، اختلاف اساسی شرح‌حال‌نویسان سید در باره‌ی محل تولد و نخستین مراحل زندگی اوست. به‌روایت لطف‌الله اسدآبادی خواهرزاده سید، او در سال ١٢۵۴ / ١٨٣٨ در اسدآباد همدان زاده شد و پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی به قزوین و تهران رفت و از آن‌جا عازم عراق شد و در نجف و كربلا محضر علمای شیعه مخصوصاً شیخ مرتضی انصاری را درك كرد. معاصران دیگر سید، مسافرت او به عراق و تحصیلاتش را در نجف، تأیید كرده‌اند[۵]. ولی شاگردی او در محضر شیخ مرتضی انصاری محل گفتگوست.[٦] در سن شانزده سالگی عراق را ترك كرد و به ایران برگشت و از راه بوشهر رهسپار هند شد.

از این مرحله به‌بعد، اختلاف شرح‌حال‌نویسان، كمتر و دست‌كم بر سر مسیر سفرهای او اتفاق نظر هست.[٧]


سید هادی خسروشاهی

با مطالعه‌‌ی احوال‌ سید جمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ نوعی‌ سرگشتگی‌ درباره‌‌ی محل‌ و فضای‌ تولد و چگونگی‌ نشو و نمای‌ وی‌ به‌ محقق‌ دست‌ می‌دهد، آیا سید خود سعی‌ داشته‌ است‌ محل‌ تولد و مكان‌ نشو و نمای‌ خود را در هاله‌ای‌ از ابهام‌ قرار دهد؟

وقتی‌ ما به‌ تعصبات‌ جاهلی‌ - فرقه‌ای‌ عصر خود در جهان‌ اسلام‌ می‌نگریم‌ كه‌ متأسفانه‌ در بعضی‌ كشورها به‌ مرحله‌ تكفیر، آتش‌زدن‌ كتاب‌، كتابخانه‌ و حتی‌ ترور فیزیكی‌ رسیده‌ است‌، باید به‌خوبی‌ درك‌ كنیم‌ كه‌ چرا سید جمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ در یك‌ قرن‌ و نیم‌ پیش‌ مجبور شده‌ است‌ كه‌ در مورد محل‌ تولد و یا چگونگی‌ تحول‌ و تكامل‌ مراحل‌ نخستین‌ زندگی‌ خود، به «پنهان‌‌كاری» روی‌ آورد.

آیا به‌راستی‌ اگر سید جمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ شیعی‌ تحصیل‌كرده‌ نجف‌، در بلاد دیگر، از جمله‌: مصر، تركیه‌، هند، افغانستان‌ و... خود را به‌طور كامل‌ معرفی‌ می‌كرد، می‌توانست‌ كه‌ ۸ سال‌ تمام‌ در الازهر، در زاویه‌ای‌ تدریس‌ كند؟ و یا در تركیه‌ عثمانی‌، در كنار شیوخ‌ و افندی‌های‌ خلیفه‌ عثمانی‌، اندیشه‌های‌ خود را مطرح‌ سازد؟

در عصر ما بارزترین‌ نمونه‌های‌ جهل‌ و نادانی‌ عمومی‌ و استبداد حاكمیت‌های‌ وابسته‌، موجب‌ دستگیری‌ و محاكمه‌ اعضا و رهبری‌ یك‌ سازمان‌ شیعی‌ در مصر، ترور شخصیت‌های‌ شیعی‌ و آتش‌زدن‌ كتابخانه‌ اقبال‌ لاهوری‌ در پاكستان‌، دستگیری‌ رهبر و قتل‌عام‌ شیعیان‌ نیجریه‌ و... می‌گردد، آیا در یك‌ قرن‌‌ونیم‌ پیش‌، این‌ روش‌ در مورد سید جمال‌الدین‌، و دوستان‌ و مریدان‌ وی‌، به‌طور شدیدتر اعمال‌ نمی‌شد؟

هم‌‌اكنون‌ بعضی‌ از دانشمندان‌ عرب‌ و ترك‌، پس‌ از درك‌ این‌ نكته‌ كه سید یك‌ شخصیت‌ شیعی‌ و ایرانی‌ بوده‌ است‌، به‌ نشر اكاذیب‌ بر ضد وی‌ برخاسته‌ و به‌ اصطلاح‌ در ارزیابی‌ مجدد خود!، او را فردی‌ پیچیده‌! مبهم‌! و حتی‌ سكولار و لائیك ‌ معرفی ‌كرده‌اند و جالب‌ آن‌‌كه‌ یك‌ مسیحی‌ سكولار معروف‌ مصری‌، به‌نام‌ دكتر «لویس‌ عوض‌» در كتابی‌ به‌‌نام‌ «ایرانی‌ غامض‌ فی‌ مصر!» به‌ نقد و جرح‌ اندیشه‌ و روش‌ سید پرداخته‌ و او را چون‌ ایرانی‌ و شیعی‌! است‌، مورد زشت‌ترین‌ و ناجوانمردانه‌ترین‌ حملات‌ قرار داده‌ است‌...

نویسنده‌ دیگری‌ در تركیه‌ به‌نام‌ «ممتاز ارتورگون» كتابی‌ تحت‌ عنوان‌: «جمال‌الدین‌ افغانی» نوشته‌ و در سال‌ ۱۹۹۴ میلادی‌ وزارت‌ اوقاف‌! تركیه‌ آن‌ را در «آنكارا» چاپ‌ كرده‌ و همان‌ شبهات‌ و تهمت‌ها را به‌ تركی‌ منتشر ساخته‌ است‌...

یك‌ خانم‌ امریكائی‌ به‌نام‌ «نیكی‌ كدی» به‌عنوان‌ استاد دانشگاه‌، نشر انگلیسی‌ این‌ اكاذیب‌ را به‌مثابه‌ تحقیقی‌ نوین‌ به‌عهده‌ گرفته‌ و كتاب‌ قطوری‌ به‌‌دست‌ چاپ‌ سپرده‌ است‌... و جناب‌ «الی‌ خدوری» (Elie Kedourie) استاد دانشگاه‌ لندن‌، در كتاب ‌Afghani and Abduh، اصولاً سید و عبده‌ را لائیك‌ و ملحد! معرفی‌ می‌كند و ده‌ها كتاب‌ دیگر... پس‌ در واقع‌ این‌ نوع برخوردها، درستی‌ روش‌ سید جمال‌ را در یكصدوپنجاه‌ سال‌ پیش‌، نشان‌ می‌دهد.

از سوی‌ دیگر، استمرار این‌ حملات‌، حتی‌ پس‌ از یك‌ قرن‌، این‌ حقیقت‌ را هم‌ روشن‌ می‌سازد كه‌ ضربه‌های‌ سید بر پیكره‌ كثیف‌ استعمار، خیلی‌ دردناك‌ بوده‌ است‌، كه‌ هنوز دست‌ از دشمنی‌ با وی‌ بر نداشته‌اند! به‌هرحال‌: بی‌شك‌ خود سید در پیدایش‌ این‌ ابهام‌ نقش‌ داشته‌ و با بررسی‌ دقیق‌ شرایط‌ زمانی‌ و مكانی‌، باید پذیرفت‌ كه‌ راهی‌ هم‌ جز این‌ نداشته‌ است.[٨]


سید محی‌الدین خلخالی

سید محی‌الدین خلخالی (ظاهراً به نقل از فرزند آن شخص متقلبی است که به‌نام میرزا لطف‌الله خود را به دروغ خواهرزاده سید معرفی کرده بود)، درباره‌ی ملیت و مذهب سید چنین می‌نگارد:

    «اطلاعات اندکی درباره محل تولد و خانواده وی در دست است و محل تولد او همیشه محل اختلاف بوده‌ است. با وجود لقب «افغانی» که او خود را با آن معرفی می‌نمود و با آن شناخته شده بود، وی ایرانی و شیعه و از مردم اسدآباد همدان بود. هرچند گروهی معتقدند که وی حنفی مذهب و از مردم اسدآباد مرکز ولایت کنر افغانستان است. گمان می‌رود که سیدجمال‌الدین صلاح نمی‌دانسته کسی به هویت وی پی ببرد به‌طوری که گاهی به‌جای اسدآبادی، اسعدآبادی امضا می‌نمود. امام محمد عبده شاگرد سید جمال‌الدین و مترجم کتاب نیچریه وی به زبان عربی، در مقدمه ترجمه کتاب می‌نویسد، سید جمال‌الدین ایرانی بود ولی به دو علت خود را افغانی معرفی می‌نمود: اول اینکه بتواند در کشورهای عربی خود را سنی معرفی کند و به هدف‌هایش برسد. دوم اینکه خود را از دست مقررات سختی که دولت ایران برای اتباعش در خارج قرار داده بود برهاند!»[۹]

از آن‌جا که گفته‌اند دروغگو حافظه ندارد، این خویشاوند دروغین و متقلب سید فراموش می‌کند که «شیخ محمد عبده، كه یار و مرید او بوده زادگاه او را براساس گفته‌های خود سید افغانستان دانسته است. اغلب نویسندگان تاریخ فكری و سیاسی معاصر عرب در ملیت افغانی او تردیدی ندارند»


نظر یک ایرانی

برای درک بیش‌تر این طنز تاریخی، بهتر است به دیدگاه یک نویسنده‌ی ایرانی دیگر، با نام مستعار «کمانگیر»، نظری افکنده شود. او می‌نویسد: «همه‌ی ما ایرانی‌ها به‌واسطه‌ی تمام مستندات درسی و تاریخی‌مان، اندیشمند و مبارز معروف سید جمال‌الدین اسدآبادی را یک ایرانی‌زاده شیعه می‌دانیم که ملیت ایرانی داشته و بنا به روایاتی هم در ایران دفن شده است.

اما از طرف دیگر افغان‌ها هم بنا به مستندات متعدد تاریخی خود معتقدند که او زاده ولایت کنر بوده و مزارش هم در خود کابل است.

افغان‌ها او را سید جمال‌الدین افغانی می‌خوانند و هر ساله هم برایش مراسم و همایش‌هایی برگزار می‌کنند.

در گوگل هم برای عبارت «سید جمال‌الدین اسدآبادی» حدود ٧۶۰۰ نتیجه جستجو و برای عبارت «سید جمال‌الدین افغانی» بیش از ٩۱۰۰ جستجو نشان داده می‌شود.

در دایرة‌المعارف ویکی‌پدیا هم سید جمال‌الدین را بیش‌تر افغانی معرفی کرده است تا ایرانی!

این یادداشت فقط برای اطلاع شما بود و من به‌نوبه‌ی خود هیچ تعصب و قضاوتی ندارم گرچه اصولاً باید به مفاخر خود بالید اما فکر می‌کنم بیش‌تر از مرزهای جغرافیایی، خود اندیشه‌های یک اندیشمند است که باید مورد توجه و احترام قرار گیرد.»[۱٠]

همو در جای دیگر، در پاسخ به‌یک افغان که چنین ایراد گرفته بود: «این نظر همه ایرانیان نیست! این فقط نظر شماست! سید جمال‌الدین در مستندات تاریخی ایرانی با هر دو نام اسدآبادی و افغانی معرفی شده برای مثال به کتاب تاریخ مشروطه ایران مراجعه کنید!»، می‌نویسد: «همان بهتر که او را افغانی بدانیم. قصد توهین به افغان‌های عزیز را نداشتم. منظورم این است که ایشان - از منظر من - کارنامه‌ی افتخارآمیزی ندارد که سر ملیت‌اش دعوا راه بیاندازیم!»[۱۱]

به‌هر حال این پاسخ قصد و غرض اکثر ایرانیان را در ادعای ایرانی‌بودن افراد متشخص می‌نمایاند. به‌سخن دیگر، هر کسی که کارنامه‌ی افتخارآمیز دارد، ایرانی است والاغیر! بنابراین، ایرانیانی که فکر می‌کنند که سید کارنامه‌ی افتخارآمیز دارد، در ملیت ایرانی او پافشاری دارند و کسانی که او را فاقد چنین افتخارات می‌دانند، به‌نظر آن‌ها «همان بهتر که او افغانی باشد!»


دکتر محمود افشار یزدی

برای حسن ختام، در این‌جا دیدگاه دکتر محمود افشار را از روی مقاله‌ی او با عنوان «سیدجمال‌الدین یا یک بازی تازه‌ی سیاسی» که در مجله‌ی «آینده» (شماره‌ی ٧، سال سوم، فروردین ۱٣٢۴ خورشیدی) به‌نشر رسیده است، بازنویسی می‌کنیم:

تو مو می‌بینی و من پیچش مو
تـو ابـرو و مـن اشــارت‌های ابـرو
(وحشی)

موضوع مرحوم سیدجمال‌الدین یک مسئله‌ی سیاسی شده است. چند هفته قبل در جرائد خواندم که استخوان‌های سید را از اسلامبول به افغانستان می‌برند. این خبر در جراید تهران و حتی مجلس انعکاسی پیدا کرد و هیاهویی راه افتاد که اسباب کمال تعجب نگارنده گردید. چه عکس‌العملی در کابل داشته، نمی‌دانم... یقین حاصل کردم که در اساس این کار نظر سیاسی بوده است. چون ترک‌ها هم آهنگی میان افغان‌ها و ایرانیان را مخالف مصالح تاریخی و سیاسی خود می‌دانند، ممکن است در باطن امر در این کار دستی داشته باشند. به هر حال اختلاف بر سر سید جمال‌الدین به‌عقیده‌ی من یک جنبه سیاسی به‌خود گرفته من هم می‌خواهم بدواً آن‌را از جهت سیاسی مورد مطالعه قرار دهم نه از لحاظ تحقیق تاریخی و این‌که او اهل افغانستان است یا همدان، که در نظر من هیچ اهمیتی ندارد... مثل این که خواسته‌اند به‌وسیله یک موضوع کهنه جنگ اعصاب را بین دو ملت برادر تجدید و تحریک کنند. عامه و بلکه خیلی از خواص هم در دو مملکت نمی‌دانند که تیر از کدام کمان در آمده و به‌کجا می‌رود. از قول سعدی:

کشته بینند و مقاتل نشناسند که کیست
کیـن خـدنــگ از نظـر خلـق نهـان مـی‌آیـد!

بلی، خدنگ‌های سیاست را از کمین‌گاه و در تاریکی رها می‌کنند و نهان از نظرها به مقصد می‌رسد. فقط سیاسیون تیزبین و دوراندیش می‌توانند به‌بینند. دیگران آن آلت اجرأ مقاصد دشمنان می‌شوند. به‌همین جهت است که باید بگویم:

کشته باکم از ترکان تیرانداز نیست!طـعـنــه تـیــر آورانــم مـی‌کـشــــــد!

با آن‌ها که دشمنند و تیر می‌افکنند ایرادی نیست، بر آن‌ها که دوستند و نشانه می‌شوند افسوس می‌خورم! بازی سیاست بازی ماهرانه‌ای است، و چه‌بسا رجال سیاسی و ملت‌ها که ندانسته بساز آن می‌رقصند. گاهی جریان‌های ایجاد می‌شود که ملت‌ها کورکورانه به‌دنبال آن می‌افتند و تهییج می‌شوند. باید هر وقت موضوعی نظیر مورد سید جمال‌الدین پیش می‌آید، به‌جای این که شیون و هیاهو بپا ساخت و اعصاب ملت را به میل دشمنان تحریک نمود، او را اندرز داد و آرام کرد.

این که ترک‌ها در اسلامبول قبر سید را نبش کرده استخوان‌های او را حمل نموده البته اصولاً کاری خوبی نیست که قبر مسلمانی را نبش کنند، اما آن‌ها از مسلمانی دیگر چه دارند که این باشد! آن‌ها نظر سیاسی داشته و خواسته‌اند میان افغان و ایران را بر سر حرف به‌هم‌ بزنند. آن‌ها هرچه در این زمینه‌ها بکنند ما بعید نمی‌دانیم؛ زیرا (ترک و تورانی) نژادی است که ایران و افغانستان را قرن‌ها پیش به آتش بیداد و خون‌خواری سوزانید و هنوز نیز ترک‌ها از وحدت فارسی‌زبانان اندیشناک هستند و باز در سر هوای امپراتوری عظیم توران را می‌پزند. «پان تورانیسم» یا «پان تورکیزم» که ایده‌ال این شعبه از زردپوستان است غیر از تجدید همان نغمه‌های شوم توران چیزی دیگری نیست و قصدی جز از بین بردن نژاد سفید آریایی و زبان فارسی ندارد. زبان «آذری» که شعبه‌ای از «فارسی» بوده، و تا چند صد سال پیش یعنی قبل از فتنه مغول در آذربایجان تکلم می‌شده با زبان فارسی که در نواحی ترک‌زبان فعلی افغانستان مسلماً پیش از هجوم ترک‌ها معمول بوده، چگونه منسوخ و به‌جای آن ترکی مرسوم شده است؟ همین ترک‌ها و مغول‌ها بودند که ایران و افغانستان هر دو را به‌خون آلودند و به آتش سوختند. همان هوس‌ها باز پایدار است، منتها امروز وسایل کار عوض شده و نقطه حرکت تغییر کرده است. آن‌چه مسلم است این که زبان فارسی نه‌تنها لسان ادبی ما و افغان‌هاست بلکه متجاوز از هزار سال است که زبان فصیح‌ترین گویندگان و متفکرین بزرگ بوده که امروز آن‌ها و ما مشترکاً به‌وجودشان افتخار می‌کنیم و این اشتراک افتخار دلیل بر یگانگی خلل‌ناپذیر ماست. حال چه علت دارد راضی شویم (معلوم نیست در اثر چه تحریکاتی) بر سر یکی از نسبتاً کم اهمیت‌ترین این مفاخر مشترک بین برادران جدایی و نزاع بیفتد. ترک و تورانی‌ها همیشه رقیب ایرانی‌ها و فارسی‌زبانان بوده‌اند. هم‌چنان که ایران و افغانستان و تاجیکستان و کلیه ماوراءالنهر همیشه در برابر توران و تورانیان سدی بوده امروز هم «پان ایرانیزم» باید در برابر هجوم «پان تورانیزم» سدی باشد. منتها در اعصار قدیم موضوع و نوع حمله و دفاع با امروز فرق داشته است.

وقتی از این مسایل سیاسی گذشتیم می‌رسیم به‌یک مسئله‌ی ساده تحقیقی که آیا سید جمال‌الدین در اسدآباد همدان تولد شده یا در اسعدآباد یا اسدآباد افغانستان، و این رسیدگی مانند هر تحقیق علمی دیگر فقط درخور آن است که اهل فن با آرامش کامل بدان بپردازند. من مجله‌ی آینده را از همین شماره به اختیار محقیقنی در افغانستان یا ایران می‌گذارم که بخواهند نتیجه‌ی تحقیقات دقیق خود را در این خصوص برای درج بفرستند. کما این که مقاله‌ای بخواهش من محترم آقای بهار نوشته‌اند که در همین شماره به‌نظر خوانندگان می‌رسد.

چقدر لذت بردم وقتی در روزنامه‌ی ناهید مصاحبه سفیر کبیر محترم افغانستان را خواندم که باکمال خون‌سردی تقریباً فرموده بودند: «من از این مطالب اطلاعی ندارم، همین‌قدر می‌دانم در افغانستان هم اسدآباد داریم.»

مگر از قصاید حکمیانه سنایی که اهل غرنه در افغانستان می‌باشد، و هم‌اکنون در آن‌شهر خوابیده است، و ایرانیان او را ایرانی می‌دانند به اعتبار این‌که در زمانی می‌زیسته که ایران و افغانستان یکی بوده، و افغان‌ها نیز او را به حق افغانی می‌شمارند، به‌دلیل مسلم این‌که پرورده آن خاک است، به یک اندازه لذت نمی‌بریم؟ یا از «حدیقه‌ی» او گل نمی‌چینیم؟ چه شود اگر بر سر خوان دانش سید جمال هم برادروار بنشینیم و بهره بر گیریم؟...

باید این تعصبات جاهلانه را که فقط ترکان عثمانی می‌پردازند، به‌همان ترکان عثمانی باز گذاریم که به‌علت فقر ادبی دست یغما به خزینه افتخارات دیگران دراز می‌کنند!...[۱٢]

اما دلایلی که در ایران بر ایرانی بودن سید اظهار می‌کنند، از این قبیل است که اقوام او خانواده‌ی جمالی[۱٣] هم‌اکنون در اسدآباد زندگی می‌کنند، (بیست سال است که یکی از آن‌ها با من آشنایی دارد) خانه‌ی مسکونی او هنوز در آن‌جاست، عکس‌هایی در ایران انداخته که از اقوام او در آن هستند و با خط خود در آن‌جا چیزی نوشته و قس علیهذا. این‌ها به عقیده من هیچ‌کدام دلیل قاطع نیست، بلکه عین دعواست، زیرا ممکن است گفته شود هریک از این‌ها ادعایی است که خود محتاج به‌دلیل است... به‌چه دلیل در فلان خانه اسدآباد سید سکونت داشته؟ به‌چه دلیل این اشخاص اقوام او هستند؟ به‌چه دلیل اشخاص در عکس خویش او می‌باشند؟ خلاصه وقتی کار به اختلاف افتاد، این‌طور حل نمی‌شود. من از آقایان جمالی اسدآباد معذرت می‌خواهم که این‌طور در یک امری که به آن علاقه دارند، اظهارنظر می‌کنم و حتی تلگراف و عکس‌ها و اوراقی که فرستاده‌اند، به‌همین علت که کافی و قاطع ندانسته چاپ ننموده‌ام.

آن‌چه مرا بیش‌تر در ایرانی‌بودن سید به‌شک انداخته شرح حالی است که می‌گویند شیخ محمد عبده مصری شاگرد سید از او نوشته و من آن‌را ندیده‌ام. اگر چنان که شنیده‌ام او سید را افغانی نوشته باشد، علت می‌خواهد یک نفر عالم مصری که سمت شاگردی سید را هم داشته بخواهد او را افغانی جلوه دهد.

من تا دوازده سال پیش که مقاله‌ای بخواهش انجمن ادبی افغانستان برای مجله‌ی شریفه کابل نوشتم، و در آن‌جا اشاره به ایرانی بودن سید نمودم - و مورد ایراد انجمن مزبور در مقاله جوابیه واقع گردیم - او را ایرانی می‌دانستم. از آن تاریخ تاکنون تردیدی برایم حاصل شده است...[۱۴]


[] یادداشت‌ها

یادداشت ۱: این مقاله برای دانش‌نامه‌ی آریانا توسط مهدیزاده کابلی برشته‌ی تحریر درآمده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- جمع‌آوری و تنظیم اصغر مهدوی و ایرج افشار، انتشارات دانشگاه تهران
[۲]- تفصیل این دلایل در دو كتاب زیر آمده است: هما پاكدامن، جمال‌الدین اسد آبادی معروف به افغانی صص ۴۴-٢۳ (Homa Pakdaman Djamal - Ad – Din Assad Abadi dit Afghani. Paris. 1969. pp 23-44) نیكی كدی، سید جمال‌الدین «الافغانی»، صص ۵۸-۱ و ۴۴۱-۴٢٧. (nikki Kedclie. Sayyid Jamal Ad-Din (Al Afghani). University of California. Los Angeles. 1971. pp 1-58 / 427-441)
[۳]- درباره‌ی مذهب سید، از جمله رجوع شود، به بخش آخر همین فصل
[۴]- حورانی، اندیشه‌ی عرب، ص ۱٠۸.
[۵]- مجموعه‌ی اسناد و مدارك چاپ نشده درباره‌ی سید جمال‌الدین، صص ۱٠۱–۱٠٠.
[۶]- محیط طباطبایی، به‌روایت نیكی كدی، كتاب یاد شده، ص ٢٠
[٧]- عنایت، حمید، تجدید فكر دینی (بخش اول)، وب‌سایت مصلح شرق
[۸]- خسروشاهی، سید هادی، سید جمال‌الدین و روزگار خود (بخش اول)، وب‌سایت مصلح شرق
[۹]- خلخالی، سید محی‌الدین، سید جمال‌الدین اسدآبادی، سایت باشگاه اندیشه
[۱٠]- پیوند مرده
[۱۱]- کمانگیر، سید‌ جمال‌الدین افغانی یا سید جمال‌الدین اسدآبادی؟
[۱۲]- مشکل مردم افغانستان با ترک‌های عثمانی نیست، بلکه مشکل آن‌ها با ترکان هویت باخته‌ای است که لباس ایرانیت به تن کرده و «به‌علت فقر ادبی» و هویت‌سازی برای خود، «دست یغما به خزینه افتخارات دیگران دراز می‌کنند»! و باز چنین مظلوم نمایی می‌نمایند! که گویا ... و تلاش دارند روابط افغانستان و ترکیه را خراب سازند. بنابراین، ملت افغان هم بازی سیاسی را خوب بلد است و دشمن را نیکو می‌شناسد!
[۱۳]- نكته جالب‌ در این‌‌جا این‌ است‌ كه‌ در جامعه‌ی پدرسالار ایرانی (که نام خانوادگی از جانب پدر به فرزند منتقل می‌شود)، چگونه خواهرزادگان دروغین سید نام خانوادگی «جمالی» را از نام دایی (ماما = برادر مادر) بر خویش نهاده‌اند! این امر غیرمعمول خود، ساختگی‌بودن مسأله را هویدا می‌کند.
[۱۴]- افشار، محمود، سیدجمال‌الدین یا یک بازی تازه‌ی سیاسی، مجله‌ی آینده، شماره‌ی ٧، سال سوم، فروردین ۱٣٢۴ خ


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها