ایران و ایرانی از دیدگاه سید جمالالدین افغانی
فهرست مندرجات
از مطالعۀ آثار باقی مانده از سید جمالالدين افغانی، بر میآید که موصوف بر بنیاد عواملی که به پژوهشهای بیشتری نیاز دارد، در مورد ایران و ایرانی نظر خوبی نداشته است. شاید وصلت پدرش، با سادات همدانی، از همان دوران کودکی برای او خوش آیند نبوده است، اما بهطور قطع و یقین اخراج اهانتبارش از حضرت شاه عبدالعظیم، تاثیر عمدهای در افزایش این سوءظن سید، در بارۀ ایران و ایرانیها داشته است، تفصیل این رویداد را به وقت دیگر موکول مینمایم و علیالعجاله توجه خوانندهگان گرامی را به نبشتههایی که قضاوت سید و دیگران را در پیوند با عنوان بالا، به نمایش میگذارد و همه در منابع ایرانی درج گردیده است، جلب میدارم.
[↑] ایران و ایرانی از دیدگاه سید جمالالدین افغانی
١- میرزا لطفالله خان اسدآبادی که خود را همشیره زادۀ سید جمالالدين میخواند، در رسالهاش "شرح حال و آثار سید جمالالدين اسد آبادی معروف به افغانی" تحت عنوان "حرکت سید به مکه از راه هند و رفتناش به کابل از راه طهران و مشهد" مینگارد:
- "...سید... به عزم زیارت خراسان و مسافرت افغانستان از طریق اسدآباد عازم میشوند و در سال ١٢٧٧ به هزار اصرار سه شب در اسدآباد؛ یک شب در خانۀ پدر و دو شب دیگر در خانۀ یکی از همشیرههایش میماند و روز چهارم به سمت طهران حرکت میکند"[۱]
اگر ادعای میرزا لطفالله خان، در این که سید سال ١٢٦۴ قمری اسدآباد را ترک گفته است دقیق باشد، بنابر اين، او ١٣ سال از اسدآباد، دور بوده است؛ از آنجایی که پدر و خواهرانش هم در آنجا سکونت دارند، اما سید بهگونۀ غیرطبیعی، بیش از سه شب در آنجا درنگ نمیکند و آهنگ افغانستان مینماید!
٢- سید جمالالدين در کتابچه یادداشت خود یکی از غزلها یا سرودههایش را به "خط خوش" خود نگاشته است که برخی ایرانیان بر آن غزل، عنوان "دیو و دد ایرانی"[٢] را گزیدهاند زیرا سید در یکی از ابیات آن سرودۀ خویش، ایرانی را "دیو و دد" خوانده است. این سرودۀ سید در صفحۀ ١۴ کتابچۀ یادداشتش آمده است. همان کتابچهیی که در صفحۀ ١٣ آن سواد مکتوبش را عنوانی امیر محمداعظم خان، پادشاه افغانستان، در شب یکشنبه، جمادیالاخری ١٢٨۴ ق (اواخر سپتمبر یا اوایل اکتوبر ١٨٦٧ م) در کابل نگاشته است.
سید آن غزل را در شهر "بسطام" ایران سروده است و متن کامل آن چنین است:
- عهـد کردم گـر از این ورطـۀ غم جـان ببرم
یکســـره ســــر بـدر درگـه جـــــانـان ببـرم
پایکوبان و غزلخوان به دوصد و جدوطرب
خـویشـــتن را بـدر دوســــت بقـربـان بـبرم
سـینۀ خـویش کنـم چـاک و گریزان و دوان
عــــرض خــــود را بـدر آصـــف دوران بـبـرم
گـرچـه ره پـر خطـر و منـزل مقـصــود بعـیـد
جـان از ایـن بـادیـه بـه همــت نیــکان ببـرم
ســـوخـت جـان و نیــم از دیـو و دد ایـرانی
رخــت بـر بنــدم ازیـن مـلـک و بتـوران ببـرم
بـروم خســـته و رنجـور و فـگار و غـمـگـیـن
داد بـا تخـتـگه حـضـــرت ســـــلطـان بـبـرم
گـر نـه ســــلطان بـدهـد داد دل غمگیـنـم
شــکوۀ این دل صــدپاره به یزدان بـبرم[٣]
٣- سید در نامهای که به ناصرالدین شاه قاجار، از حضرت شاه عبدالعظیم در سال ١٣٠٨ قمری نگاشته است، پشیمانیاش را در آن نامه، از سفر به ایران، چنین ابراز میدارد:
- "اگرچه بر مجرب ندامت رواست آنچه بپاداش مهمانی اول بمن گذشت مرا کافی بود که دیگر خیال ایران را نکنم..."[۴]
۴- سید به دوستش الحاج محمدحسن امین دارالضرب از روسیه مینگارد:
- "... من میرزا نعمتالله را در خانۀ شما دیدم و معاشرت من با شما بدرجات بیشتر است از معاشرت با او، و با این همه اوهام باز من شما را اکمل از بیشتر ایرانیان میدانم..."[۵]
۵ - در نامۀ دیگری که سید جمال به تاریخ ٢۴ شوال المکرم ١٣٠٨ قمری، از بصره مینگارد، چنین شکوه دارد:
- "... سپس از این اشقیاء ایران نگذاشتند که در بغداد اقامه کنم. اکنون در بصره میباشم طریق نجد و مدینه و مکه مفتوح است. عربان نجد خواهشمندانند که به نجد بروم و دم از طاعت میزنند..."
سید در ادامه چنین مینگارد:
- "... جناب ملکالتجار را سلام میرسانم. احوال خود را بنویسید و افکار خویش را بیان کنید. اگر انسانی در طهران هست افکار او را هم بنگارید."[٦]
٦- سید در نامهاش به فرزند امین الضرب مینگارد:
- "اگر از تو شکوه کنم گویا از خود سخن رانده باشم، زیرا بخود خواهم اندیشه کرد که شاید در تربیت چند ماهه و در اندرزهای متعالیه قصوری بوده است و اگر دم در زنم بدین راضی شده باشم که تو هم در اخلاق و عادات چون سایر ایرانیان باشی و من نمیخواهم"[٧]
٧ - سید در نامه دیگری به الحاج محمدحسن امین دارالضرب مینویسد:
- "... جناب حاجی، من آنچه گفتهام و میگویم و کردهام و میکنم، همه محض و صرف از برای خیر امت محمدیه بوده است و خواهد بود و بههیچ وجه انانیت مرا درو مدخلی نبوده است و اگر منافقان ایران در نزد کوران و کران که نه چیزی شنیدهاند و ندیدهاند انکار نمایند، امید آن دارم که شما در پیش نفس خود اعتراف کنید که راست میگویم."
سید بعداً میافزاید:
- "اکنون میگویم اگر ایران بر گناه خود اصرار نماید و توبه نکند خداوند تعالی چون به جهت گناهان سابقش گوش و دماغ کنده است حالا سرش را خواهد برید و گوشتش را طعمه نسرها و عقابها خواهد نمود و بسیار زمان طول نخواهد کشید.
خداوند تعالی بیزار است از این اعمال جاهلیت و رسوم وحشیها که بر سر آنها عمامه اسلام و دین نهادهاند، اینک من جهارا میگویم و عالم در این نزدیکی خواهند دید."[٨]
٨- سید در نامهیی به علمای ایران "تهران" را "کانون فتنه و ستم"[۹] میخواند و در همان نامه، شعار میدهد که:
- "نابود باد این پادشاهی، واژگون باد این سلطنت"[۱٠]
و در مقابل زادگاهش افغانستان را در نامهای که به سلطان عبدالحمید، خلیفۀ عثمانی، فرستاده است، اینگونه میستاید:
- "... میخواهم بعد از تمام امر هندوستان، روانه "دارالایمان افغان" شوم و اهالی آن بلاد را که مانند شیر بیشه؛ از خونریزی اندیشه ندارند و از آهنگ جنگ؛ خصوصاً جنگ دینی، درنگ را روا نشمارند، بمحاربه دینیه و مجاهده ملیه دعوت کنم..."[۱۱]
٩- سید در نامه دیگری بهنام حاجی امین الضرب نگاشته است:
- "صدق است این مملکتها جامه و دهن و معده را نجس میکند و لکن آن بلاد، عقل و روح و نفس ناطقه انسان را ملوث میگرداند چونکه بیچارهها بجهت تضارب آراء و تلاطم اطماع فاسده و هیجان اخلاق رذیله ابالسه محتاج میشوند که دروغ گویند و تزویر و مکر و خدعه بکار برند و از طریق مستقیم منحرف گردند و بر ضد فطرت طاهره خویش عمل نمایند و جناب حاجی در نفس خود ملاحظه کند (با آنکه طالب صلاح و فلاح و در اصل فطرت از همه ایرانیانی که از نظر گذشته است برترند.) همین امور را خواهند یافت (چاره نیست چه باید کرد) و لکن ممکن است که اندک اندک حقیقت حال بر خود آدم ملتبس گرد و زشت را زیبا شمارد، (نعوذبالله.)"[۱٢]
١٠- سید در نامۀ دیگری به همین حاجی صاحب دوست ایرانیاش مینگارد:
- "... دیگر جناب حسامالملک والی کرمانشاه آنقدر مهربانی کرد با آنکه اسم مرا نمیدانست که میتوانم بگویم که یک سرشت پاک دیگر هم چون شما در ایران دیدم."[۱٣]
١١- سید که در مورد ایران و ایرانیان و زمامدارانش چنین نظر دارد، در مقابل، شاه ایران و برخی از ایرانیان نیز در مورد سید، نظر خوبی ندارند و بر او تهمتهایی بستهاند. از جمله "ابراهیم صفائی" محقق و پژوهشگر مشهور ایرانی، در کتابش "اسناد سیاسی دوران قاجاریه" مینگارد:
- "... سه بار بهایران آمده، بار سوم بجرم تحریکات بر ضد شاه و دولت در ج ٢ / ١٣٠٨ ق (هدف ماه جمادیالاخری است - ف) به بغداد تبعید شده و از طریق بصره به لندن گریخته و با دیپلماتهای انگلیسی طرح دوستی ریخته و در پناه آنان به فتنهجويی و ناسزاگويی بر ضد سلطنت و دولت ایران ادامه داده است."[۱۴]
١٢- میرزا عباسخان قوامالدوله وزیر خارجۀ ناصرالدین شاه، در گزارشی به نقل قول از خلیل خالد بیک سفیر عثمانی، عنوانی ناصرالدین شاه، راجع به سید مینگارد:
- "... و این بدبخت شقی هم لدیالورود بنای مراوده با "بابیها" گذارد و با "نصرت پاشا" که میدانست قدری از دولت رنجیده است طرح الفت بریخت."[۱۵]
١٣- روزنامۀ "اختر" چاپ استانبول به تحریک زمامداران ایرانی، مقالتی تحت عنوان "شیطان در لباس انسان" در ذم سید جمال به نشر رسانده، او را فتنهانگیز، بیگانه از دین، آلوده به لوث معاصی، زندقه و الحاد، آشوبطلب، پست فطرت و... وصف میکند و در آخر مینگارد:
- "... هرگاه این شیخ گمراه نعوذبالله داخل سلک علما و فضلای اسلام بود، هر آیینه با ارامنه مفسد و یاغی همدست نمیشد که در ممالک اسلام فتنه بر انگیزانند.
عجبتر اینکه شیخ جمال با همۀ سوءافعال، عنوان سیادت نیز بر خود بسته است، غافل از اینکه:
شـــیـر را بچــه همــی مـانــد بــدو
تو به پیغمبر چه میمانی بگو"[۱٦]
١۴- سیاستگذاران ایرانی، بعدها جهت ساکت کردن سید جمال و جلوگیری از بیان آتشین و منطق استوار و نبشتههای روشنگرانهاش، ظاهرا و ریاکارانه، از این برچسبهای ناروا بر سید جمال، پشیمان شدند. طوری که میرزا علیخان امینالدوله از خواص ناصرالدین شاه و یکی از وزرای او، در نامهای به ناصرالدین شاه، مینگارد:
- "... در لندن و پاریس معارضه در جواب گفتن و در روزنامۀ اطلاع و اختر و کوکب ناصری، بشرح حال او پرداختن تدبیر صائب نبود. بیشتر جلب توجه مردم و دنبالۀ حرف را دراز میکند و باید گفت مهملات ملکم و سید در ایران و عراق عرب بعضی تاثیرات کرد. در فرنگستان هم زبان قلم مسموم ملکم، یقین اثر دارد."
امین الدوله در نامه استشاریاش به شاه، میگوید:
- "...چه ضرر دارد در کار ملکم و سید و شکستن قلم شوم و بستن زبان نجس آنها، گفتگويی بشود و تدبیر مناسبی اتخاذ کنیم"
شاه در بالای کاغذ امینالدوله، چنین هدایت صادر میکند:
- "... اما در فقرۀ این دو نفر نجس (هدف سید جمالالدين افغانی و میرزا ملکم خان است.- ف) هم البته در مجلسی با جناب امینالسلطان حرف بزنید، ببینید چه مصلحت میداند؟"[۱٧]
١۵- این امینالسلطان که شاه گفته است، تا امینالدوله با وی حرف بزند، و ببیند که چه "مصلحت" میداند، همان میرزا علیاصغر خان مشهور است که هم صدراعظم ناصرالدین شاه بود و هم صدراعظم پسرش مظفرالدین شاه. نامبرده در تلگرافی به ناظمالدوله، سفیر ایران در امپراتوری عثمانی، در ارتباط سید جمالالدين، او را چنین هدایت داده بود:
- "... از حالات فساد و شیطنت این مرد کاملا اطلاع دارید، خود اختر هم او را خوب میشناسد، شرح مبسوطی در معرفی حالات رذیلۀ و کفر و خباثت او در اولین نسخۀ اختر نوشته شود که مقارن رسیدن کاغذهای فسادانگیز او معلومات اختر هم بمردم برسد و دانند (که مردم بدانند) نویسنده نه مجتهد است نه آدم، بلکه شیطان و کفر محض است."[۱٨]
١٦ - دشمنی با سید جمال، تنها کار سران نظام قاجاری در ایران نبود. "بابیها" نیز او را بیگانه و دشمن میپنداشتند. زیرا سید، در نبشتههای روشنگرانهاش قبلا به معرفی این طایفه پرداخته بود... برعلاوه اشاراتی که در اثرش "نیچریه" نموده و بابیان را کچکول برداران "باطنیه" خوانده است، مقالۀ مهم "بابیت" را برای دائرةالمعارف بستانی، چاپ بیروت، نیز نگاشته است.
سران فرقه بابیه در نامهای که در عاشورای ١٣٠٨ قمری به ناصرالدین شاه قاجار نگاشتهاند، گفتهاند:
- "... ای شهر یار عالم، قسم به آفتاب حقیقت که جمیع این وقائع و فساد، اساسش از دسایس و خداع بیگانگان جمالالدين افغان و هم افکار و تابعان اوست، این شخص گمراه از قدیم و جدید بدخواه آوارگان بود و دشمن آزادگان و برهان اعظم بر وضوح این مطلب آنکه جمالالدين در بلاد خارجه چون بنیاد خوارج نهاد در اکثر روزنامهها بدگويی و ذم شدید و طعن شنیع بر با بیان اعلان نمود... حال معاذالله چگونه تصور نموده که با او طرح آمیزش ریزیم و از بلاهت و حماقت او نگریزیم و این شخص چون در جمیع ممالک عالم ایقاد نائره فساد نمود و بنیان بیدینی نهاد نزد کل مردود شد و از جمیع ممالک مطرود، ناچار بکشور ایران شتافت و طرح تازه بینداخت... این شخص فتنهجو چگونه بهایران راه یافت..."[۱۹]
حالا که قضاوت رجال نامدار ایران، حتی شاه و صدراعظم آن کشور را در مورد سید جمالالدين افغانی مطالعه نمودید، بنابراين، مطالعۀ نظر سید و سوءظن متقابل او هم در مورد ایرانیها شگفتانگیز نیست. در زبان عربی میگویند: "اذا تبین السبب بطل العجب" و یا "معما چو حل گشت، آسان شود"
از همین رو، پس از کشته شدن ناصرالدین شاه قاجار، به دست میرزا رضای کرمانی، زمانی که خبرنگار روزنامه "تان" چاپ فرانسه، از سید در مورد نقشش، در کشته شدن شاه ایران پرسید، سید در پاسخ گفت:
- "من هنوز چنان تنزل نکردهام که دست به کارهای چنین ملتی پست و فرومایه (به عبارت خود سید جمالالدين چیکان یعنی چنگانه) بیالایم. تفو بر چنین قومی و بر پادشاهانش!"[٢٠]
از همین رو در کتاب "هشت بهشت" نوشتۀ دو تن از شاگردان سید، یعنی میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی که هر دو بعد از ترور ناصرالدین شاه، اعدام شدند، عدم خوشبینی سید با ایرانیان را چنین تذکر میدهند:
- "سید میگفت من از جنس ایرانی ابداً اطمینان ندارم و هیچ ایرانی را شب در منزل خود نمیخوابانم."[٢۱]
شبیه این نقل قولها، در هنیجا پایان نمییابد و در سرچشمههای گوناگون، نمونههای دیگری هم میتوان یافت، بنابراين، بهتر است این بخش را بهعنوان حسن ختام به نامۀ امیر محمداعظم خان، پادشاه افغانستان به پایان برم که خطاب به سید جمالالدين و در پاسخ به نامه او، با احترام و عزت فراوان مینگارد:
- "هو سید سندا،امجدا!"
رقعه که بهعبارات شیرین و فقرات رنگین در خصوص استر خاص سمت پيشاور انشاد نموده بودند بهنظر فیض منظر عطوفت بنیاد بندهگان ما درامد و حقایق مندرجه موضح شد. این معنی را داشته باشند که چون بندهگان ما مفارقت شما را بر خود دشوار میداند البته نمیخواهد که تا حیات مستعار باشد فیمابین صورت مباینت و مباعدت اتفاق افتد اولا بدینواسطه حرکت شما را بهیچ طرف رضا نمیدهد و ثانیا در صورتی که خود شما بطوع و رغبت قطع مواصلت اختیار نمائید بملاحظه اینکه هرگاه حرف ممانعت در میان آید، نشود که موجب ملال خاطر محبت مظاهر گردد، اگر چنانچه اذن مرخصی داده شود هر آنچه من باب اضطراری و ناچاری خواهد بود. زیاده چه نگارد. فقط."[٢٢]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای وبسايت خاوران توسط فضلالرحمن فاضل برشتۀ تحرير درآمده و آن را "تقدیم به هموطنان مهاجر اخراج شده از جمهوری اسلامی ایران" کرده است که البته با اجازه از جناب پروفسور رسول رهين در دانشنامه آريانا نيز منتشر شد.
يادداشت ۲: بخشهایی از نقل قولهای این مقاله، قبلا در مقاله دیگری از همین قلم بهنام "ایرانی نبودن سید جمالالدين در آیینۀ آثار و افکار خودش" نشر شده است، خوانندگان گرامی که آن مقاله را مطالعه کرده باشند، این نبشته را "تکرار احسن" انگارند.[ف. فاضل]
[↑] پینوشتها
[۱]- شرح حال و آثار سید جمالالدين اسدآبادی مشهور به افغانی، میرزا لطفالله خان اسدآبادی (از پایگاه اطلاعرسانی استاد سیدهادی خسرو شاهی)
[۲]- زندگی و سفرهای سید جمالالدين اسدآبادی، از علی اصغر حلبی، صفحۀ ١٣٢، چاپ سال ١٣۵٠ خورشیدی در تهران.
[۳]- تصویر چهارم، لوحۀ اول، درج شده در بخش دوم کتاب "مجموعۀ اسناد و مدارک چاپ نشده در بارۀ سید جمالالدين مشهور به افغانی" جمع آوری و تنظیم اصغر مهدوی و ایرج افشار، چاپ سال ١٣۴٢ خورشیدی، دانشگاه تهران.
[۴]- نامهها و اسناد سیاسی تاریخی، تدوین استاد سیدهادی خسرو شاهی، صفحۀ ٢۴
[۵]- همان منبع، صفحۀ ٣۵
[۶]- همان منبع، صفحۀ ۴٦
[٧]- همان منبع، صفحۀ ۴٧
[۸]- همان منبع، صفحۀ ۴٨
[۹]- همان منبع، صفحۀ ٧٠
[۱٠]- همان منبع، صفحۀ ٧٢
[۱۱]- همان منبع، صفحۀ ١۴٣
[۱۲]- همان منبع، صفحۀ ۵٠
[۱۳]- همان منبع، صفحۀ ۵٣
[۱۴]- اسناد سیاسی دوران قاجاریه، از ابراهیم صفائی، صفحۀ ٢۴٨، انتشارات بابک، تهران، سال ٢۵٣۵ شاهنشاهی
[۱۵]- همان منبع، صفحۀ ٢۵٩
[۱۶]- اسناد و مدارک چاپ نشده...، صفحات ١۴۴-١۴٦
[۱٧]- اسناد سیاسی دوران قاجاریه، صفحۀ ٢٦٩
[۱۸]- همان منبع، صفحۀ ٢٧١
[۱۹]- همان منبع، صفحۀ ٢٨٧
[٢٠]- سید جمالالدين و اندیشههای او، تالیف مرتضی مدرسی چهاردهی، صفحۀ ١٧۵، چاپ هفتم، سال ١٣٨١ خورشیدی، انتشارات امیر کبیر - تهران، به نقل از انتشارات ایرانشهر، چاپ برلین در ٢١ ژانویۀ ١٩٢٦ م.
این مصاحبه سید با روزنامۀ "تان" بایست در فاصلۀ اپریل سال ١٨٩٦ م، (ذوالقعده ١٣١٣ق) اندکی بعد از کشته شدن ناصرالدین شاه قاجار و مارچ ١٨٩٧ م، (شوال المکرم ١٣١۴ ق) زمان وفات سید جمال در استانبول، صورت گرفته باشد. خدا کند هموطنی به آرشیفهای پاریس سری بزند و متن مصاحبۀ سید جمال را به دست آورده، برای آگاهی بیشتر هموطنانش، ترجمه نماید.
[٢۱]- رهبران مشروطه، تالیف ابراهیم صفائی، صفحۀ ٣١، چاپ دوم، انتشارات جاویدان، سال ١٣٦٢ خورشیدی، تهران. به نقل از صفحۀ (با) کتاب "هشت بهشت"
[٢۲]- اسناد و مدارک چاپ نشده در بارۀ...، لوحۀ ۴٠، تصویر٨٩
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ ایران و ایرانی از دیدگاه سید جمالالدین افغانی، سايت خاوران
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]