- نيمنگاه
- ريشهی نام افغانستان
- جغرافيای افغانستان
- مردمان افغان
- افغانستان در دورهی باستان
- افغانستان در دورهی اسلامی
- جدا شدن افغانستان از ايران
- نخستين شاه افغانستان
- حكومت راهزنان
- شاه ناكام
- آخرين شاه
- كودتای كمونيستی
- رويارويی روسها و آمريكايیها
- حكومت چهار ساله مجاهدان
- طالبان در كابل
- آمريكا در افغانستان
- سالشمار رويدادهای مهم افغانستان
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
افغانستان يكی از كشورهای آسيای ميانه به شمار میآيد كه از غرب به ايران، از جنوب و شرق به پاكستان و از شمال به تركمنستان، ازبكستان و تاجيكستان میرسد. اين كشور از زمان داريوش هخامنشی بخشی از خاك ايران بود و در سال ١٨۵٧ از ايران جدا شد.[۱] بيشتر درآمد اين كشور كوهستانی از راه دامپروری و كشاورزی بهدست میآيد. جنگهای داخلی آسيب زيادی به اقتصاد آن وارد كرده است. كشت گستردهی خشخاش، حضور نيروهای آمريكايی و بازماندگان طالبان و درگيریهای قومی، از چالشهای پيشروی دولت افغانستان است.
[↑] نيمنگاه
موقعيت: | آسيای ميانه، شرق ايران، شمال و غرب پاكستان | |
---|---|---|
مختصات جغرافيايی: | بين ٦٠ تا ٧۵ درجه شرقی و ٢٩ تا ٣٨ درجه شمالی | |
مساحت: | ٦۴٧۵٠٠ كيلومتر مربع | |
مرز: | ۵۵٢٩ كيلومتر (٢۴٣٠ كيلومتر با پاكستان، ٩٣٦ كيلومتر با ايران، ٧۴۴ كيلومتر با تركمنستان، ١٣٧ كيلومتر با ازبكستان، ١٠٦ كيلومتر با تاجيكستان ، ٧٦ كيلومتر با چين) | |
آب و هوا: | خشك و نيمهخشك، زمستانها سرد و تابستانهای گرم | |
بلندترين نقطه: | نوشاك با ٧۴٨۵ متر از سطح دريا | |
پستترين نقطه: | آمودريا با ٢۵٨ متر از سطح دريا | |
جمعيت: | ٣١٠۵٦٩٩٧ نفر (برآورد ٢٠٠٦) | |
دين: | اسلام (٨٠ درصد سنی، ١٩ درصد شيعه، ١ درصد دينها ديگر) | |
زبانها: | فارسی افغانی يا دری (رسمی)، پشتو (رسمی)، تركی و تركمنی، بلوچی، پاشايی | |
حكومت: | جمهوری اسلامی | |
رياست جمهور: | حامد كرزای | |
پايتخت: | کابل | |
منابع طبيعی: | گاز، زغالسنگ، اندكی نفت، مس، كروميت، تالك، باريت، گوگرد، سرب، روی، آهن،ميكا، برليوم، نمك، سنگهای ساختمانی، سنگهای جواهر | |
صنعت: | توليد پارچه، صابون، لوازم خانگی، كفش، كود، سيمان، فرش (از گاز و نفت چندان بهرهبرداری نمیشود) محصولات كشاورزی: گندم، جو، ميوه، پنبه، برنج، خشخاش، آجيل، فرآوردههای دامی (بهويژه پوست گوسفند) | |
توليد ناخالص ملی: | ۵/٢١ ميليارد دلار (برآورد ٢٠٠۴) | |
[واحد] پول: | افغانی | |
دامنهی اينترنتی: | af | |
پيششماره: | ٩٣+ |
[↑] ريشهی نام افغانستان
در سنگنوشتهی نقش رستم به واژهی "ابگان" بر میخوريم كه نام منطقهای در پيشاور و مرز خاوری امپراتوری ساسانی در زمان شاپور يكم بوده است. واژهی ابگان با گذر زمان به افغان دگرگون شده است. از اين رو، ابن بطوطهی مراكشی دربارهی كابل چنين گفته است: "اين شهر در گذشته بزرگ بوده و اكنون روستايی است كه طايفهای از عجمها كه به آنها افغان میگويند در آنجا زندگی میكنند. اكنون افغان به همهی قومهايی گفته میشود كه در كشور كنونی افغانستان زندگی میكنند و از نژاد آريايی بهشمار میآيند."
سيدمهدی فرخ، كه زمانی سفير ايران در افغانستان بود، در كتاب تاريخ افغانستان بهنظر ديگری اشاره میكند و مینويسد: "برخی از تاريخنگاران افغانی، افغانها را فرزند اوغان پسر ارميا از نسل حضرت سليمان (بر او درود) میدانند. اين وجه تسميه را به تشويق فرمانروايان هند كه بر افغانستان تسلط داشتهاند، ساخته و پرداختهاند تا وجه اشتراك نژادی و زبانی بين ايرانيان و افغانها را از ميان ببرند."
[↑] جغرافيای افغانستان
افغانستان سرزمينی كوهستانی است و ناهمواریهای زيادی دارد. رشته كوه هندوكش بزرگترين سد طبيعی بين شمال و جنوب افغانستان است. بلندی برخی نقطههای اين رشته كوه به بيش از ٧ هزارمتر میرسد. اين رشته كوه به سوی غرب پهناورتر گسترش بيشتری پيدا میكند و به رشته كوه پاروپاميسوس میپيوندد كه به مرز شرقی ايران میرسد. شاخهای از هندوكش به نام رشته كوه بابا از بخش ميانی افغانستان میگذرد. در ميان اين كوهها و برآمدگیها درهها و دشتهای باروری وجود دارد كه درآمد اصلی مردم افغانستان از كشاورزی در همينجاها به دست میآيد.
هيرمند، آمودريا و هریرود از بزرگترين رودهايی هستند كه اين دشتها را سيراب میكنند. هيرمند كه از هندوكش سرچشمه میگيرد به جنوب غربی كشور جريان دارد و به خاك ايران سرازير میشود. رودخانهی كابل، كه پايتخت بر كنارهی آن ساخته شده است، از اين رو بسيار شناخته شده است كه به گذرگاه خيبر میرسد كه راه رسيدن به پاكستان است. درياچهی آب ايستا(جنوب غزنه) و پنج درياچه به نام بند امير(غرب باميان) از ديگر سرچشمههای آب اين سرزمين هستند. جنوب اين كشور، بهويژه جنوب غربی، بسيار خشك و بيابانی است. پهنههای جنگلی فقط يك درصد از خاك افغانستان را میپوشانند.
[↑] مردمان افغان
خاورشناسان قومهای اصلی كه ملت افغانستان را میسازند به شرح زير بيان میكنند:
- ١- پشتونها (پختونها) يا (پاتانها) كه پرشمارترين قوم افغانی است. آنها علاوه بر زبان پشتو زبان فارسی دری را نيز میدانند. اين قوم به دو گروه درانی (ابدالی) و غلجايی (غلزايی) تقسيم میشوند. آنها شصت درصد جمعيت كشور افغانستان را تشكيل میدهند و بيشتر در جنوب و مركز افغانستان زندگی میكنند. بيشتر زمامداران افغانستان از ميان پشتونها بودهاند.
٢- تاجيكها، قومی ايرانیتبار هستند و زبان آنها فارسی است. آنها بيشتر در مرز شرقی ايران و شمال شرقی افغانستان ساكن هستند. تاجيكها را از نخستين بوميان ساكن در مركز افغانستان دانستهاند. تاجيكها بيشتر در نواحی دشت كوهدامن در شمال درهی كابل، درهی پنج شير و بدخشان زندگی میكنند. برخی از تاجيكها با ساير افغانها درهم آميختهاند و در پيرامون كابل، قندهار، هرات و بلخ زندگی میكنند.
٣- هزارهها كه به چند گروه تقسيم میشوند، در منطقهی هزاره جات(هزارستان) در جنوب هندوكش، كوه بابا تا نزديكی قندهار، و غرب غزنه زندگی میكنند. گروههايی از آنها در شمال هندوكش، بغلان، سمنگان، بلخ و جوزجان، بدخشان و قندوز زندگی میكنند. برخی خاورشناسان معتقدند كه هزارهها ريشهی مغولی دارند، اما به زبان فارسی سخن میگويند و برخی خاورشناسان معتقدند كه هزارهها از تيرهی هند و ايرانی هستند كه در منطقهی هندوكش ساكن شدهاند.
علاوه بر اين قومها و تيرهها، گروههايی از ازبكها، تركمنها، جمشيدیها (ايرانيان اصيل هستند)، قرقيزها و بلوچها (ايرانی اصيل هستند) نيز در افغانستان زندگی میكنند.[٢]
[↑] افغانستان در دورهی باستان
آريايیها از هزارهی دوم و نخست پيش از ميلاد به فلات ايران، از جمله جايی كه اكنون افغانستان ناميده میشود، گام نهادند. اين سرزمين در زمان داريوش هخامنشی زير فرمان امپراتوری پارسها درآمد و در سال ٣٢٦ پيش از ميلاد به دست سپاهيان اسكند مقدونی افتاد و آنها از گذرگاههای باريك اين سرزمين به هندوستان يورش بردند. پس از اين كه بازماندگان اسكندر از پارتها (اشكانيان) شكستها سختی خوردند، قوم يوئهچی به سرزمين افغانستان وارد شدند و فرمانروايی كوشانيان را بنيان نهادند. آنها فرهنگ بودايی را به اين سرزمين وارد كردند و در سدهی اول و دوم ميلادی به اوج شكوفايی خود رسيدند. سپس، خراجگزار ساسانيان شدند[٣] و سرانجام فرمانروايی آنها به دست هفتاليان برافتاد. هفتاليان توانستند از نفوذ ساسانيان بر اين سرزمين بكاهند تا اين كه خسرو انوشيروان به كمك تركان غربی آنان را شكست داد. در سالهای پايانی فرمانروايی ساسانيان، چينیها بخشهای زيادی از اين سرزمين را زير فرمان خود بردند.
[↑] افغانستان در دورهی اسلامی
افغانستان در دورهی اسلامی نخست زير فرمان طاهريان، صفاريان و سامانيان بود و سپس به دست غزنويان افتاد. غزنويان شهر غزنه را پايتخت خود قرار دادند و از همينجا بود كه سلطان محمود غزنوی كشورگشايیهای خود را آغاز كرد. از همين زمان است كه نام افغانها را در نوشتههای تاريخنگاران و جهانگردان میبينيم. غزنويان پس از سالها ستم بر مردم ايران و افغانستان، به دست فرمانروايان محلی غور تار و مار شدند و غوريان برخی از قبرهای فرمانروايان غزنوی را شكافتند و استخوانها آنان را آتش زدند. سپس، غزها و خوارزمشاهيان، غوريان را شكست دادند. جلالالدين منكبرتی، آخرين فرمانروای خوارزمشاهی، در جايی از خاك افغانستان با مغولها درگير شد و شمار زيادی از آنها را كشت، اما سرانجام به هندوستان گريخت.
افغانستان در دورهی اوگتای قاآن (خان مغول) بخشی از امپراتوری مغول شد. پس از مرگ اوگتای، افغانستان به ايلخانان ايران رسيد[۴] و در روزگار آنان، آلكرت قدرت يافتند و نزديك ٢٠٠ سال بر افغانستان فرمان راندند. تيمور لنگ اين فرمانروايی را برانداخت. پس از مرگ تيمور همهی افغانستان به دست شاهرخ افتاد و او در ۴٠ سال حكومت خود به آبادانی آن سرزمين پرداخت. سپس، تيموريان هندوستان نزديك ٢٠٠ سال بر بخشهايی از افغانستان فرمان راندند. در دورهی صفويان، سيستان و هرات در تصرف ايران و قندهار گاه در دست ايرانيان و گاه در دست تيموريان هندوستان بود.[۵] در زمان شاه سلطان حسين صفوی، محمود افغان به ايران تاخت و پسرش، اشرف افغان چندی در ايران فرمانروايی كرد تا نادرشاه دست او را از ايران كوتاه كرد و بار ديگر افغانستان بخشی از ايران شد.[٦]
[↑] جدا شدن افغانستان از ايران
پس از آنكه در سدهی شانزدهم ميلادی كمپانی هند شرقی انگليس در شبه قاره هند نفوذ كرد و دولت بريتانيا توانست تا ميانهی سدهی هجدهم ميلادی بر اين منطقه مسلط شود، در اين فكر بود كه چگونه از نفوذ روسيه تزاری به هندوستان جلوگيری كند. پس از قتل نادرشاه افشار در فتح آباد خبوشان در ۱۷۴۷ ميلادی، احمدخان ابدالی (درانی)، كه از سرداران نادر بود، سرسلسله اميران و پادشاهانی در افغانستان شد كه به نام درانی (ابدالی) شناخته شدند. از ميان آنها تيرهای به نام باركزای (فرزند بارك) در هرات، قندهار و كابل حكمران شدند. اين اميران و فرمانروايان چون در برابر حكومت تهران از زمان فتحعلی شاه به بعد ياغی بهشمار میآمدند[٧]، برای حفظ حكومت خود به پشتيبانی دولت بريتانيا نياز داشتند.
دولت بريتانيا از اين فرصت استفاده كرده ضمن دادن قول پشتيبانی از امير دوست محمدخان باركزای در برابر ايران، در دربار ناصرالدين شاه نفوذ كرده و به كمك ميرزا آقاخان نوری (اعتمادالدوله) صدراعظم ناصرالدين شاه كه وابسته به سياست انگلستان بود، به شاه خاطرنشان ساختند كه به حسامالسلطنه سردار ايرانی كه هرات را فتح كرده است، فرمان بازگشت به خاك ايران بدهند و گرنه دولت بريتانيا با نيروی دريايی خود در خليج فارس، ساحل جنوبی ايران را اشغال میكند و حتی سلطنت ناصرالدين شاه نيز به مخاطره خواهد افتاد.
ناصرالدين شاه برای حفظ سلطنت خويش سفير خود يعنی فرخ خان امينالملك غفاری را به پاريس فرستاد و او پيماننامهای با سفير انگليس در پاريس بهنام لرد كولی به تاريخ ۴ مارس ۱۸۵۷، برابر با ۷ رجب ۱۲۷۳ و ۱۳ اسفند ۱۲۳۵، امضا كرد كه دولت ايران نيروی نظامی خود را از هرات و همهی خاك افغانستان بيرون میبرد، از هر نوع ادعايی نسبت به سلطنت هرات و افغانستان چشمپوشی میكند، پشتيبانی بريتانيا را از اميران افغانستان میپذيرد و چنانچه در آينده با دولتی كه در افغانستان روی كار میآيد، اختلاف مرزی پيدا كرد، داوری انگلستان را میپذيرد. بنابراين، از سال ۱۸۵۷ ميلادی، يعنی در دوره اوج قدرت ملكه ويكتوريا، افغانستان از ايران جدا شد[٨] و خاندان باركزايی زير نظر انگلستان با عنوان امير افغانستان بر اين كشور حكومت میكردند.
هدف انگلستان در افغانستان ايجاد دولتی دستنشانده بود كه مانع پيشروی روسيه از مرزهای آسيای مركزی به هندوستان شود. انگلستان برای سلطه كامل بر افغانستان تا توانست بين اميران باركزايی اختلاف انداخت و توانست نيروهای نظامی خود را وارد افغانستان كند. از اين رو، با آنكه پس از مرگ دوست محمدخان، امير شيرعلی از خاندان محمدزايی در سال ۱۸۶۵ ميلادی (۱۲۸۲ قمری) در هرات قدرت را بهدست گرفت، در همان زمان برادرش محمدافضل در كابل حكومت خود را آغاز كرد و انگليسیها از او در برابر امير شيرعلی پشتيبانی كردند. امير شيرعلی به ناچار فرزندش محمديعقوب خان را با هديههايی به دربار ناصرالدين شاه فرستاد و از او كمك خواست. ولی دربار ايران بر پايهی قرارداد پاريس ۱۸۵۷، از دادن هرگونه كمك به امير شيرعلی پرهيز كرد.
اميران افغان مجبور شدند از اين به بعد خود را تحتالحمايه بريتانيا قرار دهند بهويژه هنگامی كه نيروهای انگلستان در محرم ۱۲۹۶ / ژانويه ۱۸۷۹ قندهار و جلالآباد را اشغال كردند، امير محمديعقوب خان برای آن كه بتواند در كابل فرمانروا باشد، برپايهی قرارداد گندمك (۲۶ مه ۱۸۷۹ برابر با ۴ جمادی الآخر ۱۲۹۶)، مناطق مهم و راهبردی در شمال افغانستان و منطقه جنوبی (تنگه خيبر) را به انگلستان واگذار كرد و پذيرفت كه در مناسبات خارجی خود منافع انگلستان را در نظر بگيرد و محافظت از منافع و اتباع انگلستان را تضمين كند. با اين پيمان، خاك افغانستان مانند سدی در برابر نفوذ روسيه قرار گرفت و در واقع اين سرزمين به صورت سپر بلای هندوستان در برابر خطر احتمالی روسيه تزاری درآمد. از زمان قرارداد گندمك تا استقلال افغانستان در ۱۹۱۹ به مدت چهل سال با آنكه گهگاهی اميران افغانستان با انگلستان درگيری داشتند ولی در مجموع اميران باركزايی در كابل پيرو سياستهای انگلستان بودند.
[↑] نخستين شاه افغانستان[۹]
در سال ١٩٠١ ميلادی، امير حبيبالله خان فرزند امير عبدالرحمان به اميری افغانستان رسيد. ولی از آنجايی كه در زمينه سياست خارجی مطيع محض انگلستان نبود و در آغاز جنگ جهانی اول اعلام بیطرفی كرد در ۱۹ فوريه ۱۹۱۹ (برابر با ۱۸ جمادی الاول ۱۳۳۷ قمری) در شكارگاه كله گوش لغمان در يك توطئه درباری كه میگويند انگلستان زمينهی آن را فراهم كرده بود، كشته شد. ضارب بر پايهی گفتههای آن زمان، شجاعالدوله خان فراش باشی بود كه با اشارهی امانالله خان، گلولهای بر مغز امير حبيبالله خان خالی كرد. امانالله خان برای دور كردن بدگمانی از خودش، عمويش نصرالله خان نايب السلطنه را، كه در جلال آباد خود را شاه ناميده بود، دستگير كرد و به اتهام قتل پدرش او را كشت.
امانالله خان برپايهی قرارداد راولپندي(۸ اوت ۱۹۱۹ برابر با ۱۱ ذيقعده ۱۳۳۷ و ۲۵ اسد/ مرداد ۱۲۹۷) استقلال افغانستان را از انگلستان گرفت و خود را شاه افغانستان خواند. او فردی بیتدبير بود كه بدون در نظر گرفتن شرايط سنتی در كشور و باورهای مردم میخواست روش زندگی اروپايی را به سبك آتاترك در افغانستان پياده كند. او تعطيلی روز جمعه را، كه همهی مسلمانان جهان آن را پذيرفتهاند، برداشت و بهجای آن روز پنجشنبه را تعطيل عمومی اعلام كرد و با اين كار خود بسياری را از خود ناخشود كرد. همهی مردم را موظف كرد كه بهجای لنكوته (كلاه سنتی افغانها) كلاه تمام لبه (شاپو) بر سر بگذارند. زنان را بهزور بیحجاب كرد و از مردان خواست كه هنگام سلام دادن به زنان كلاه خود را از سر بردارند. تغيير لباس عامه به لباس اروپايی، حاضر كردن روسای قبايل به ميهمانیهای شبانه و مجبور كردن آنها به پوشيدن لباس تنگ (فراك)، آزاد كردن نوشيدنیهای الكلی، دخالت در چگونگی غذاخوردن مردم و مقيد كردن آنها به استفاده از كارد، چنگال و قاشق و مجبور كردن مردها به طلاق دادن ز نان خود و نگهداشتن فقط يك زن و كارهای ديگری كه خشم روحانيون حنفی را برانگيخت.
امانالله خان مبالغهگويی اطرافيان خود را زود باور میكرد و خود را فردی بسيار باهوش میدانست. يكی از كسانی كه امانالله خان را در راهی كه میپيمود، تشويق میكرد، فيض محمدخان وزير معارف (آموزش و پرورش) بود كه شاه جاه طلب را امانالله خان كبير لقب داده بود و كاری كرد كه امانالله هنگام رفت و آمد در خيابانها با چوبدستی بر سر مردم میكوفت كه روی زن خود را باز كنيد و گفته بود كه هر فردی را كه با كلاه سلام نداده است به پاسگاه پليس جلب كنند. از اين رو، روزی نبود كه زغال فروش يا كارگری را به جرم لباس سنتی پوشيدن و سلام ندادن به سبك اروپايیها بازداشت نكنند. كارهای نسنجيده امانالله خان باعث شد كه حتی عدهای از خاندان سلطنتی باركزايی نيز پستهای خود را به نشانهی اعتراض رها كنند. برای مثال، محمدنادرخان كه وزير جنگ بود، پست خود را رها كرد و به عنوان سفير به فرانسه تبعيد شد.
در اول مرداد ۱۳۰۷ ملا عبدالرحمان بكتوتی كه فتوای قتل امانالله خان را صادر كرده بود، دستگير و اعدام شد. از آن پس انقلاب در همه كشور عليه امانالله خان شعلهور شد و در اين ميان يك نفر راهزن تاجيكی بهنام حبيبالله بچه سقا (بچه سقو) از نارضايتی مردم سود برد و با قيام خود حكومت امانالله خان را در ۲۴ دی ۱۳۰۷ (۱۴ ژانويه ۱۹۲۹) برچيد و خود بر افغانستان حاكم شد.
[↑] حكومت راهزنان
حبيبالله كلكانی روستازادهی فقيری بود كه در روستای بزرگ كلكان در سی كيلومتری شمال كابل در بخش كوهدامن به دنيا آمد. میگويند كه پدرش عبدالرحمان به كار سقايی (آب رسانی) میپرداخت و از اين جهت به حبيبالله كلكانی، "بچه سقا" میگفتند. نخست در يكی از واحدهای نمونهی ارتش افغانستان كه زير نظر تركها اداره میشد نامنويسی كرد، اما با دزديدن چند قبضه اسلحه از ارتش فرار كرد و به راهزنی پرداخت. هنگامی كه تحت تعقيب قرار گرفت، از جنوب افغانستان به پيشاور (در پاكستان) رفت و در آنجا قهوهچی شد. اما چندی نگذشت كه بر اثر دزدی به زندان افتاد.
در آن زمان حكومت انگليسی هند برای براندازی حكومت امانالله خان كوشش میكرد و میخواست محمدنادر خان باركزايی را، كه سفير افغانستان در پاريس بود و گوش به فرمان بريتانيا بود، به سلطنت افغانستان برساند. در آن زمان لورنس عربستان (كلنل لورنس) كه پس از پايان دادن به قضيهی انقلاب عربی برای ماموريتهای ديگر از سوی ادارهی ضدجاسوسی انگليس مامور به هند شده بود با نام مستعار "خلبان شاو" در شبه قارهی هند فعاليت میكرد. او حبيبالله بچه سقا را برای يك قيام عمومی بر ضد امانالله خان مناسب يافت و او را مسلح كرد و به همراه شماری از افغانهای ناراضی به افغانستان فرستاد. از سوی ديگر، روحانيون افغانستان فتوای جنگ عليه امانالله خان را داده بودند و قبيله شنوار در ايالت ننگرهار عليه حكومت مركزی دست به شورش زدند. بچه سقا توانست به كمك حسين خان چاريكاری، محمدمحسن كلكانی مالك قريه كلكان و شماری ديگر، كه در دوره راهزنی با او بودند، شهر كابل را در شب ۲۴ دی ۱۳۰۷ (۱۴ ژانويه ۱۹۲۹) فتح كند و امانالله خان را به قندهار فراری دهد.
امانالله حكومت را پيش از فرار به برادرش عنايتالله خان سپرد. عنايتالله خان پس از سه روز سلطنت با ميانجیگری صادق خان مجردی، كابل را ترك كرد و بچه سقا وارد قصر دلگشا شد. او كه از بیسوادی حتی كلمه افغانستان را نمیتوانست درست تلفظ كند و آن را اوغانستان میخواند، ضمن سخنرانی كوتاهی در حالی كه هفت تيری بهدست داشت گفت: "پس از اين من پول به مدارس نخواهم داد. پول بايد به عسكر (نظامی) داده شود كه خوب زندگی كنند. مالياتهايی كه امانالله خان وضع كرده ممنوع كردم." از اين رو، اطرافيان حبيبالله او را در جيبالله غازی (جنگجو) ناميدند. او روز سوم، خود را سلطان خواند و اعلام كرد كه از اين پس همهی قانونهای دورهی امانالله خان را لغو كردهام و ماليات و عوارض بههر صورت حرام است.
بچه سقا (بچه سقو) با قيافهی آبله رو در حالی كه دستار ويژهی افغانها (لنكوته) را بر سر داشت در چند روز آغازين حكومت خويش شماری از نزديكان امانالله خان را بهدست خود كشت. همچنين، دستور داد كه در سرتاسر كشور همه بايد از لنكوته استفاده كنند و كسانی كه كلاه غيرسنتی بر سر بگذارند، كشته خواهند شد. در منطقه هزاره كه شيعيان بسياری زندگی میكردند، چون حاضر به پيروی از حكومت او نشدند، رهبران متمرد را دستگير و نزد او آوردند و بهدستور او سرهای آنان از تن جدا كرد ند و سرها را به ديوار ميخكوب كردند. حبيبالله به همه حتی گارد محافظ خويش بدگمان بود و عبدالغفورخان تكاوی وزير داخله را به دست خويش كشت. چون در موزهی كابل چند اثر از امانالله خان و پدرش وجود داشت، گفت كه آثار موزه همه نشانهی كفر و شرك و بتپرستی است و فرمان داد همهی آنها را نابود كرد ند. به فرمان او، مدرسههای دخترانه (نسوان) را تعطيل كردند و همهی مجسمههايی را كه در جاهای تاريخی وجود داشت، از ميان بردند.
اگر رفتار امانالله خان و بچه سقا را مقايسه كنيم، میبينيم كه امانالله خان نه دست به اصلاحات زد و نه نوآوری كرد، بلكه با زور میخواست عادتها و رسمهای مردم را يك شبه لغو و آداب و رسمهايی را با زور به جای آن به مردم بقبولاند. بچه سقا نيز چنين وضعيتی داشت. او نيز با زور میخواست كه همه نوآوریها، حتی آنهايی را كه همه پذيرفته بودند، از ميان بردارد. بچه سقا و امانالله خان هر دو زورمدار بودند و هر دو به فرهنگ مردم افغانستان آسيب رساندند. خوشبختانه، بچه سقا در مجموع ۸ ماه و ۲۶ روز حكومت كرد و فرصت نيافت تا همه ميراث فرهنگی افغانستان را نابود سازد. خشونتهای او، ويرانی وضع اقتصاد و ناامنی بسيار گسترده در كشور به تدريج اوضاع را آشفته كرد. به طوری كه روحانيون افغانستان نيز عليه او فتوا داد ند و بچه سقا را غاصب خواندند.
هنگامی كه ناخشنودی از حكومت بچه سقا سراسری شد و حكومت بچه سقا با ترور و وحشت به آن پاسخ داد، انگليسیها دريافتند كه اگر بيش از اين از حكومت يك راهزن پشتيبانی كنند، باعث بدنامی انگلستان میشود. از اين رو، تصميم گرفتند كه محمد نادرخان وزير جنگ دورهی امانالله خان را، كه سفير افغانستان در پاريس بود، به پادشاهی برگزينند. بنابراين، محمدنادر خان از راه سوييس به ايتاليا رفت و از آنجا رهسپار هندوستان شد. محمدنادر خان محمدزايی پس از آن كه با نيروهايی كه در اختيارش گذاشته بودند، وارد جنوب افغانستان شد، به كمك مسعودیها و وزيریها كه پشتونهای جنوبی بودند و پيش از اين به دست حكومت انگليسی هند مسلح شده بودند توانست نيروهای بچه سقا را شكست دهد. كابل در ۲۱ مهر ۱۳۰۸ (۱۳ اكتبر ۱۹۲۹) به دست نيروهای محمد نادرخان افتاد و به دستور او بچه سقا و همهی دوستانش به دار آويخته شدند.
[↑] شاه ناكام
محمدنادر خان در ۲۳ مهر ۱۳۰۸ (۱۶ اكتبر ۱۹۲۹) در قصر سلامخانه در برابر سران قبايل اظهار داشت كه لويه جرگه (شورای بزرگ قبايل) بايد شاه جديد را برگزيند. سران قبايل اظهار داشتند كه همه ما شما را به پادشاهی میپذيريم. او از آن تاريخ خود را محمدنادرشاه خواند. او بیدرنگ همهی فرمانها و كارهايی را كه به آنها اصلاحات امانالله خان میگفتند، لغو كرد و محاكم عدليه (دادگاهها) را به روحانيون واگذار كرد. زنان را به رعايت حجاب مكلف نمود و دستور داد تا ويرانیهای دورهی هشت ماهه بچه سقا جبران شود. موزه كابل بازسازی شد. او همهی بازماند گان امانالله خان را كه برای براندازی سلطنت او كوشش میكردند، اعدام كرد كه از همه معروفتر از خانواده چرخیهای لوگر بودند. از ميان آنها غلامنبی خان چرخی بود كه در قصر سلطنتی كابل بهدست محمدنادر شاه اعدام شد.
سلطنت محمدنادر شاه ديری نپاييد زيرا در ۱۷ آبان ۱۳۱۲ (۸ نوامبر ۱۹۳۳) زمانی كه جوايز فارغ التحصيلان مدرسهی كابل را به آنان میداد، عبدالخالق چرخی فرزند يكی از نوكران غلامنبی خان چرخی با هفت تير شاه را كشت. قاتل اعتراف كرد كه امانالله خان كه در خارج بهسر میبرد، محرك او در اين كار بوده است. عبدالخالق وحشيانه اعدام شد به اين ترتيب كه محمدحيدر خان پسر صدراعظم بهوسيله چاقويی دماغ عبدالخالق را بريد و ديگری گوش او را قطع كرد. سپس سربازان با سرنيزه به جان او افتاده و جسدش را تكه تكه نمودند و به وضع فجيعی بهدرخت آويزان كردند. پس از اين رويداد، محمدظاهر خان ۱۹ ساله با نام محمدظاهر شاه به سلطنت رسيد.
[↑] آخرين شاه
ظاهر شاه در مدت حكومت چهل ساله خود در چندين مرحله لويه جرگه را تشكيل داد و در فاصله ی ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳ فرمان آزادی تشكيل احزاب سياسی را صادر كرد و در اين ميان احزاب چپ گرای پرچم به رهبری ببرك كارمل و دموكراتيك خلق به رهبری نور محمد تره كی نيز تشكيل گرديد. او برای موازنه مثبت در سياست خارجی ضمن حسن رابطه با شوروی و پرهيز از ورود به پيمان بغداد(سنتو) روابط خود را با ايران و پاكستان بهبود بخشيد و درباره ی مسئله مرزی منطقه پختونستان با دولت پاكستان به توافقهايی دست يافت. اما پسر عمو و داماد او سردار محمد داودخان كه فردی نظامی و جاه طلب بود، می خواست با نزديكی به شوروی قدرت را از ظاهر شاه بگيرد.
داودخان كه در ميان نخست وزيران محمدظاهر شاه بيشترين دوران نخست وزيری را از ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ (۱۹۶۳- ۱۹۵۳) داشت، در پی خط مشی سياسی خودكامانه و برتری دادن به نژاد پشتون بود. اما بالاخره موفق گرديد و در ۲۶ سرطان (تير) ۱۳۵۲ (۱۷ ژوييه ۱۹۷۳) به كمك افسران و صاحب منصبان وابسته به حزب پرچم و دموكراتيك خلق، عليه عموزاده اش محمدظاهر شاه كه برای درمان به ايتاليا رفته بود، دست به يك انقلاب بدون خون ريزی زد و رژيم پادشاهی را لغو كرد و خود را نخستين رئيس جمهور افغانستان خواند.
[↑] كودتای كمونيستی
داودخان برای آن كه جهت گيری افراطی به سمت گروه چپ يعنی خلق و پرچم را برای خود خطرناك میدانست، به ايران و پاكستان و عربستان بسيار نزديك شد و دولت ايران سوخت فرودگاههای افغانستان را رايگان فراهم میكرد. اما سياست نزديكی به ايران، مورد اعتراض نورمحمد ترهكی و ببرك كارمل قرار گرفت. در نتيجه، كودتای ی كمونيستی عليه داودخان به راه افتاد. جريان اين گونه آغاز شد كه در پی مرگ مشكوك ميراكبر خيبر، از رهبران برجسته ی جناح پرچم كه با حزب خلق ائتلاف كرده بود، مراسمی در هنگام خاكسپاری او در ۷ آوريل ۱۹۷۸ برپا شد كه به تظاهرات سياسی ضد داودخان تبديل گرديد و محمدداود خان دستور داد تا در ۲۵ آوريل ۱۹۷۸ هفت نفر از رهبران حزب خلق و پرچم (نورمحمد ترهكی، ببرك كارمل، حفيظالله امين، دكتر شاه ولی، دستگير پنجشيری، عبدالحكيم شرعی و دكتر ضمير صافی) را دستگير و روانه زندان نمايند. اما پيش از آن كه بتوانند همه را دستگير نمايند(فقط نورمحمد ترهكی در زندان به سر میبرد) ژنرال عبدالقادر افسر كمونيست وابسته به حزب دموكراتيك خلق افغانستان (ائتلاف خلق و پرچم) در ۷ ثور (ارديبهشت) ۱۳۵۷ (۲۷ آوريل ۱۹۷۸) با بمباران كاخ داودخان او و همه اعضای خانوادهاش را كشت و استقرار رژيم جمهوری دموكراتيك خلق را در افغانستان به جهانيان اعلام كرد. به اين ترتيب، نورمحمد ترهكی وابستهی پيشين سفارت افغانستان در آمريكا به رياست جمهوری رسيد.
[↑] رويارويی روسها و آمريكايیها
مدت كوتاهی از استقرار رژيم ماركسيستی نگذشته بود كه اختلاف نظر در بارهی چگونگی رويارويی با ضدكمونيستها بروز كرد و از سوی ديگر در روستاها مقاومتهايی بر ضد دولت جديد ديده بروز كرد. ترهكی طی مسافرت به مسكو درخواست كمك نظامی كرد. اما مسكو صلاح را در عوض كردن مهرهها میديد. از اين رو، در آن زمان كه ببرك كارمل، رهبر جناح پرچم، در مسكو به سر میبرد به نورمحمد ترهكی پيشنهاد كرد كه در بازگشت به كابل حفيظالله امين را كه به دبيركلی حزب دموكراتيك خلق و نخست وزيری افغانستان رسانيده است، بركنار نمايد. ترهكی در هنگام ورود قصد دستگيری امين را داشت كه او پيشدستی كرد و طی كودتايی نورمحمد ترهكی را در ۱۷ ميزان (مهر) ۱۳۵۷ (۹ اكتبر ۱۹۷۸) دستگير و خفه نمود و خود به رياست جمهوری رسيد.
در همان زمان دولت كارتر در آمريكا در پی بيرون كردن كمونيستها از افغانستان برآمد و در پيشاور پاكستان و استانهای جنوبی خاك افغانستان، به تقويت حزبهای زير پرداخت:
- ١- عبدالرسول سياف، رهبر حزب وهابی اتحاد اسلامی
۲- حزب اسلامی به رهبری گلبدين حكمتيار كه رهبر پشتونهای ضدكمونيست نيز بود
٣- جمعيت اسلامی به رهبری برهانالدين ربانی از رهبران تاجيك بدخشان
۴- صبغةالله مجددی رهبر حزب نجات ملی و رياست اتحاديهی مجاهدين افغان
۵- يونس خالص رهبر پشتونهای مقيم سرحد پاكستان و همچنين رهبر حزب اسلامی كه سرانجام به حزب اسلامی گلبدين حكمتيار پيوست.
علاوه بر اين گروهها، شيعيان هزاره نيز دست به اسحله بردند و مبارزه با حكومت ماركسيست كابل آغاز شد.
دولت شوروی كه علاج مقاومت گروههای مختلف افغان را در عوض كردن مهرهها میديد ببرك كارمل رهبر جناح پرچم از حزب دموكراتيك خلق افغانستان را به كابل فرستاد و در ۶ دی ۱۳۵۸ (۲۷ دسامبر ۱۹۷۹) كودتای كرد و حفيظالله امين را كشت و پس از آن نيروهای نظامی شوروی وارد افغانستان شدند. از اين زمان جنگ زمينی و هوايی در سرتاسر افغانستان گسترش يافت. سيل مهاجران افغانی به علت جنگ داخلی به ايران و پاكستان سرازير شد. اتحاد شوروی از ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۶ در گرداب افغانستان دست و پا میزد ، ولی دست بردار نبود و افغانستان در حكم ويتنامی برای روسها شده بود.
روسها بار ديگر مهرهی ديگری از گروه ماركسيست پرچم يعنی ژنرال دكتر محمد نجيبالله از طايفه پشتون احمدزايی را مصدر كار كردند. رياست او همزمان با رياست جمهوری گورباچف در شوروی بود. محمد نجيبالله سياست مصالحه با مخالفان را دنبال كرد. از شورویها خواست كه به شيوهای با ضدكمونيستهای افغانستان مصالحه كنند. مقدمات توافق بين آمريكا و شوروی و سرانجام خروج نيروهای شوروی از افغانستان پيش از تصدی محمد نجيبالله اتخاذ شده بود، زيرا در ۴ ژوئن ۱۹۸۶ ريگان رييس جمهور آمريكا در كاخ سفيد برهانالدين ربانی، سيد احمد گيلانی و صبغةالله مجددی را بهحضور پذيرفت و به آنان وعده كمك داد. بر اثر مساعی ژنرال نجيبالله گفت و گوهای صلح ادامه يافت و در آوريل ۱۹۸۸، نمايندگان سياسی شوروی، پاكستان، ايالات متحدهی آمريكا و همچنين نمايندهی نجيبالله در شهر ژنو گردهم آمدند و خروج نيروهای شوروی در ۲۶ دلو (بهمن) ۱۳۶۷ (۱۵ فوريه ۱۹۸۹) به پايان رسيد و ژنرال بوريس گرومف خاك افغانستان را ترك كرد.
بهتدريج دولت نجيبالله ضعيف شد و ژنرال عبدالرشيد دوستم ميليشيای ازبك شهر مزارشريف را گرفت و در ۲۵ آوريل ۱۹۹۲ (۱۵ ارديبهشت ۱۳۷۱) نيروهای مجاهدين مسلمان به فرماندهی احمدشاه مسعود از فرماندهان جمعيت اسلامی هوادار برهانالدين ربانی و همچنين گلبدين حكمتيار وارد كابل شدند. ژنرال دكتر محمد نجيبالله از كار كنارهگيری كرد و قدرت را به نيروهای فاتح كابل واگذار كرد و میخواست كه به دهلی نو نزد خانواده خود برود. اما فاتحان كابل مانع اين كار شدند. نجيبالله ناگزير به دفتر سازمان ملل متحد در كابل پناهنده شد. او در اين دفتر اقامت داشت تا آنكه در ۲۵ سپتامبر ۱۹۹۶ كه گروه طالبان كابل را از دست مجاهدين اسلامی گرفت و در ۲۷ سپتامبر طالبان برخلاف همه مقررات بينالمللی و رعايت اصول انسانی وارد دفتر سازمان ملل شده ژنرال نجيبالله و برادرش را نخست با گلوله كشتند و سپس پيكر آنان را با طناب به خودرو بسته و در خيابانها گردانيدند و سپس پيكر بیجان آنان را به دار آويختند.
[↑] حكومت چهار ساله مجاهدان
پس از فتح كابل صبغةالله مجددی به رياست جمهوری رسيد و عبدالصبور فريد پست نخست وزيری را اشغال كرد. اما بر اثر امتناع صبغةالله مجددی از انتصاب گلبدين حكمتيار به نخست وزيری، نيروهای حكمتيار شهر كابل را موشك باران كردند و خانههای زيادی ويران شد. پس از آنكه صبغةالله مجددی استعفا كرد و برهانالدين ربانی به رياست جمهوری رسيد (۲۵ ژوئن ۱۹۹۲) حكمتيار علاوه بر آن كه نخست وزيری را برای خود میخواست، نسبت به وزارت دفاع احمدشاه مسعود نيز معترض بود و از اين جهت بارها كابل را موشك باران كرد، به طوری كه شهر كابل از نظر دفاعی به اندازهای ضعيف شد كه در برابر حملهی هر گروهی قادر به دفاع نبود.
عواملی كه باعث ضعف دفاع كابل و مساعد كردن اوضاع برای تجاوز طالبان به اين شهر شد آن بود كه سازمانها و تشكيلات مجاهدان بيشتر بر پايهی علايق شخصی و قومی و منطقهای شكل گرفته بود نه بر پايهی مبانی عقيدتی و رهبران گروهها در پی منافع شخصی خود بودند نه حفظ موقعيت شهر كابل. افراد بر پايهی منافع خود از يك حزب و دسته میگسستند و به حزب ديگری میپيوستند، كمكم مردم كابل اغلب از مجاهدان فاتح كابل ناراضی شدند بهطوری كه برای آنها تفاوت نداشت كه چه گروهی فاتح آينده كابل باشد.
در ميان تشتت آرا و اختلاف عقيدهای كه بين رهبران موجود در كابل وجود داشت، ناگهان در ۲۷سپتامبر ۱۹۹۶ گروه طالبان به رهبری ملا محمدعمر، كابل را فتح كردند و برهانالدين ربانی همراه حكمتيار كه تا روز پيش بر سر اشغال پستهای حساس با يكديگر نبرد میكردند، دستهجمعی از كابل متواری شدند.
[↑] طالبان در كابل
ملا محمدعمر رهبر طالبان شخصيت ناشناختهای بود كه نخست در بطن جمعيت اسلامی به رهبری برهانالدين ربانی در جنگ با اشغالگران شوروی شركت كرده و در جريان اين مبارزات يك چشم خود را از دست داد بود. او كه رهبر جنبش طالبان است، اتوانست چندصد طلبه افغانی و پاكستانی را در منطقه ی پيشاور پاكستان با عقايد بسيار افراطی تربيت كند و آنان را تحت آموزشهای سخت نظامی قرار دهد. او پس از آن كه كابل را فتح كرد خود به عنوان يك رهبر روحانی كشور در پشت صحنه ايفای نقش كرد و رياست افغانستان را به ملا محمد ربانی كه هيچ نسبتی با برهانالدين ربانی ندارد سپرد.
بهدستور ملا محمدعمر همهی زنانی را كه در دستگاههای اجرايی كار میكردند از كار بركنار كردند. آرشيوها و كتابهای موجود در كتابخانههای كابل و همچنين فيلمهای موجود در آن را بيرون ريختند و آتش زدند. آثار موجود در موزه كابل را به بهانهی آن كه نمايانگر كفر و بتپرستی است، از ميان بردند. با آنكه سازمان علمی فرهنگی ملل متحد (يونسكو) درباره حفظ مجسمههای بودا در منطقهی باميان به طالبان هشدار داد، ولی آنها با شليك دهها گلوله بازوكا اين يگانه اثر تاريخی بسيار قديمی در اين منطقه را نابود كردند. آنها حتی چند ديپلمات ايرانی مقيم مزارشريف را نيز به قتل رسانيدند. شيعيان مزارشريف و هزاره بيش از هر قوم ديگر دچار آسيب آنها شدند. آنها اكثر شيعيانی كه در اين مناطق در مقابل آنها مقاومت كردند قتل عام كردند و حتی دست نوجوانان مخالف خويش را از مچ قطع كردند تا قادر به حمل سلاح نباشند. نمايش دادن هرگونه فيلم را ممنوع كردند. حتی رهبر آنها يعنی ملا محمدعمر اجازه نداد كه از او عكس بگيرند و تاكنون بيش از دو تصوير از او منتشر نشده است. مدرسههای نسوان (دخترانه) را نيز تعطيل كردند.
[↑] آمريكا در افغانستان
پس از استقرار طالبان در كابل، شايع شد كه اسامه بن لادن يك تبعه سعودی كه شايع بود در انفجار مقر آمريكايی ها در كنيا و ديگر مناطق شركت كرده ، وارد افغانستان شده است. پس از حادثه تروريستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ كه هواپيماهای ربوده شده برج های نيويورك را نابود كردند، خبرنگار CNN اظهار داشت كه اين كار فقط از عهده اسامه بن لادن بر میآيد كه در كوههای توره بوره من او را ديده ام و اكنون در افغانستان است. جورج بوش اعلام كرد كه بايد ريشه تروريسم را در افغانستان خشكانيد. پس از اين واقعه اعضای اروپايی ناتو به اتفاق ايالات متحده آمريكا اقدام به بمباران شديد كوه های افغانستان كردند ولی حتی پس از فتح كابل در ۱۳ نوامبر ۲۰۰۱ اثری از ملامحمد عمر و اسامه بن لادن پيدا نكردند.
پس از فتح كابل حامد كرزی به كمك نيروهای آمريكا و انگلستان وارد كابل شد و حكومت را به دست گرفت. حامد كرزی از طرفداران پيشين محمدظاهر شاه بود كه در جريان كنفرانس بن در آلمان در دوم دسامبر ۲۰۰۱ با رای روسای ۲۸ گروه ضدطالبان نامزد رياست جمهوری افغانستان شد.
[↑] سالشمار رويدادهای مهم افغانستان
- ١٩١٩، افغانستان پس از سه نبرد با نيروهای انگليسی به استقلال رسيد.
١٩٢٦ امانالله خان خود را پادشاه خواند و به اصلاحات اجتماعی دست زد، اما با مخالفتهايی رو به رو شد.
١٩٢٩، امانالله خان در پی شورش مخالفان اطلاحاتش، از كشور فراری شد. بچه سقا بر كابل مسلط شد. [و سپس] نادرخان بچه سقا را شكست داد و شاه افغانستان شد.
١٩٣٣، محمدظاهر شاه فرزند محمدنادر خان، شاه افغانستان شد و حكومت سلطنتی تا چهار دهه در افغانستان بر پا بود.
١٩۵٣، ژنرال محمد داودخان نخست وزير شد و با شوروری قراردادهای اقتصادی و نظامی امضا كرد.
١٩٦٣، ژنرال محمود داودخان از پستنخست وزيری ناچار به كنارهگيری شد.
١٩٦۴، بحث سلطنت مشروطه مطرح شد و به كشمكشهای سياسی انجاميد.
١٩٧٣، محمدداود خان در پی يك كودتا، ظاهرشاه را بركنار كرد و رژيم جمهوری اعلام كرد. او به شوروری نزديك شد و با احزاب چپ افغانستان متحد شد.
١٩٧٨، احزاب خلق و پرچم در كودتايی بر ژنرال داوود چيره شدند و او را كشتند. آنها يك رژيم كمونيستی با عنوان جمهوری خلق افغان به رهبری نورمحمد تركی تشكيل دادند. در همين زمان نيروهای اسلامگرا مسلح شدند.
١٩٧٩، بين رهبران چپگرا، حفيظالله امين و نور محمد ترهكی، اختلاف افتاد. سرانجام حفيظالله امين بر نورمحمد تركی چيره شد و او را كشت. نيروهای نظامی شوروی به درخواست حفيظالله امين وارد افغانستان شدند.
١٩٨٠، ببرك كارمل يكی از رهبران چپگرای حزب پرچم در يك كودتا حكومت را به دست گرفت و حفيظالله امين را كشت. مجاهدان افغان به پشتيبانی مالی و نظامی آمريكا، پاكستان، ايران، چين و عربستان سعودی بر ضد حكومت كابل مبارزه خود را آغاز كردند.
١٩٨۵، مجاهدان افغان در پاكستان گرد هم آمدند و برای بيرون راندن نيروهای شوروی همپيمان شدند. نزديك نيمی مردم افغان آواره شدند كه بيشتر آنها به ايران و پاكستان كوچ كردند. رهبر جديد شوروی، ميخائيل گورباچف، گفت كه نيروهای شوروی از افغانستان بيرون خواهند رفت.
١٩٨٦، ايالات متحدهی آمريكا، مجاهدان را به موشكهای استينگر مجهز كرد و در نتيجه نيروهای شوروی آسيب زيادی ديدند. محمد نجيبالله رهبر جديد كمونيست افغانستان نيز نتوانست از پس مجاهدان برآيد.
١٩٨٨، در موافقتنامهای كه بين شوروی، دولت كمونيست افغانستان، آمريكا و پاكستان امضا شد، شوروی موظف شد كه نيروهای خود را از افغانستان بيرون ببرد.
١٩٨٩، آخرين نيروهای شوروی نيز از افغانستان بيرون رفتند، اما مجاهدان نبرد با رژيم نجيبالله را ادامه دادند.
١٩٩١، شوروری و آمريكا توافق كردند كه از كمك به هر دو طرف درگير پرهيز كنند.
١٩٩٢، نجيبالله از حكومت بركنار شد.
١٩٩٣، مجاهدان افغان،كه از قومهای مختلف بودند، توافق كردند رهبر تاجيكها، برهانالدين ربانی، به رياست جمهوری برسد.
١٩٩۴، طالبان قدرت گرفتند و چالش بزرگی برای دولت برهانالدين ربانی شدند.
١٩٩٦، طالبان به كابل وارد شدند و سختگيریهايی را به نام اسلام بر مردم تحميل كردند. آنها زنان را از كار بركنار كردند. ربانی به نيروی ضد طالبان در شمال افغانستان پيوست.
١٩٩٧، پاكستان و عربستان سعودی، طالبان را به رسميت شناختند. اما بيشتر كشورها همچنان ربانی را رهبر افغانستان میدانستند. طالبان بر دو سوم افغانستان مسلط بودند.
١٩٩٨، زمينلرزه هزاران نفر را كشت. دولت ايالات متحدهی آمريكا پايگاههای اسامه بن لادن را در با موشك هدف گرفت، زيرا او را در بمبگذاری در سفارت آمريكا در آفريقا دخيل میدانست.
١٩٩٩، سازمان ملل متحد تحريمهای هوايی و اقتصادی برای افغانستان در نظر گرفت تا طالبان مجبور شوند اسامه بن لادن را برای محاكمه تحويل دهند.
٢٠٠١ (ژانويه)، سازمان ملل متحد تحريمهای بيشتری برای افغانستان در نظر گرفت تا بن لادن را تحويل دهند.
٢٠٠١ (مارس)، به فرمان رهبر طالبان، ملامحمدعمر، به پيكرههای سنگی بودا آسيب زيادی زدند.
٢٠٠١، (٩ سپتامبر) احمدشاه مسعود رهبر گروههای ضد طالبان به دست دو تروريست كه به لباس خبرنگاران درآمده بودند، كشته شد.
٢٠٠١ (اكتبر)، پس از اين كه طالبان از تحويل اسامه بن لادن(متهم به دست داشتن در حملات ١١ سپتامبر به ساختمان تجارت جهانی در آمريكا) سرباز زدند، آمريكا و انگليس حملههای هوايی را به افغانستان آغاز كردند.
٢٠٠١ (نوامبر)، نيروهای متحد ضد طالبان از مزار شريف به سوی كابل پيشروی كردند. ديگر نيروهای متحد شمال نيز به آنها پيوستند.
٢٠٠١ (۵ دسامبر)، نشست بن در آلمان برای تعيين رژيم جديد افغانستان تصميم گرفت و حامد كرزای، از دوستان ظاهر شاه، به رهبری افغانستان برگزيده شد.
٢٠٠١ (٢٢ دسامبر)، حامد كرزای رهبر پشتونهای طرفدار ظاهرشاه، بهعنوان رييس جمهور افغانستان به كابل وارد شد و ملامحمدعمر فراری شد.
٢٠٠٢ (آوريل)، پادشاه پيشين افغانستان، محمدظاهر شاه، به كابل وارد شد.
٢٠٠٢ (ژوئن)، لویجرگه در نشستی به رياست جمهوری حامد كرزای رسميت داد.
٢٠٠٢ (ژولای)، حاج عبدالقادر، معاون رييس جمهور، در كابل به دست مردام مسلح ترور شد.
٢٠٠٢ (سپتامبر)، حامد كرزای از ترور نافرجامی در خانهی خود در قندهار گريخت.
٢٠٠٢ (دسامبر)،نمياندگان تركمنستان و پاكستان موافقتنامهی احداث لولهی گاز از تركمنستان به پاكستان را در حضور حامد كرزای امضا كردند.
٢٠٠٣ (آگوست)، ناتو امنيت كابل را برعهده گرفت. اين نخستين عمليان ناتو در بيرون از اروپا بود.
٢٠٠٣ (اوت)، نيروهای ناتو برای سركوبی طالبان و القاعده به افغانستان يورش آوردند.
٢٠٠۴ (ژانويه)، لویجرگه در نشست خود قانون اساسی افغانستان را تصويب كرد كه بر پايهی آن رييس جمهور شخص نخست كشور است.
٢٠٠۴ (سپتامبر)، موشكی به بالگرد حامدكرزای برخورد كرد، اما او جان به در برد.
٢٠٠۴ (اكتبر-نوامبر)، حامد كرزای با به دست آوردن ۵۵ درصد آرا، در انتخابات رياست جمهوری پيروز شد.
٢٠٠۵ (فبريه)، صدها نفر در سرمای زمستانی بیسابقه جان باختند.
٢٠٠۵ (می)، گزارشهايی از بدرفتاری نيروهای آمريكايی با زندانيان منتشر شد.
٢٠٠۵ (دسامبر)، پس از انتخابات پارلمانی در سراسر افغانستان، مجلس افغانستان گشايش يافت.
٢٠٠٦ (می)، حملهی شديدی به نيروهای آمريكايی در كابل شد كه از زمان سقوط طالبان بیسابقه بود.
٢٠٠٦ (اكتبر)، ناتو امنيت همهی افغانستان را به دست گرفت.[۱٠]
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی جزيره (جزيرۀ دانش) توسط سيروس غفاری برشتۀ تحرير درآمده است. اين مقاله پر از اشتباهات تاريخی و گزافهگويیهايی است که از خودشيفتگی و خودبزرگ بينی ايرانيان کنونی مايه گرفته و به پارهای از آنها در پینوشتها، مهديزاده کابلی پاسخ گفته است.البته اطلاعاتی که در قسمت پيوستها ارائه میشود، آگاهی از ديدگاههای مختلف دربارۀ مطالب يک مدخل خاص است. مسئوليت این ديدگاهها به عهده نويسندۀ يا نويسندگان آن است و نشر اين ديدگاهها در دانشنامه به منزله تایید نظرات ارائه شده در آنها نیست.
[↑] پینوشتها
[۱]- با بررسی نامهای تاريخی منطقه در مییابیم که پارس سابق (ايران کنونی) به نادرست و به عمد به ايران تغییر نام داده شده است تا زمینه ادعاهای کذايی در راستای اهداف توسعهطلبی ارضی تحقق یابد. بنابراين، شایسته است با مروری بر تاریخ افغانستان و ايران نامنهاد، به نقد اقدامات ضد افغانی ايرانيان کنونی بپردازیم.کشوری که اکنون ايران ناميده میشود، در تاريخ كهن چند هزار ساله منطقه، همواره با نامهای ماد، پارس و عراق عجم و ... شناخته شده، و ايران کنونی - در همين محدوده امروزی به استثای استان خراسان کنونی که از پيکر خراسان بزرگ جدا شده و به آن پيوسته - در همه متون کهن بینالمللی از جمله نقشههای یونان باستان و حتی اسلامی منطقه، بيشتر با نام پارس معرفی شده است. این در حالی است كه بخشی اعظم خراسان بزرگ، در اواسط قرن نوزدهم، "افغانستان" نام گرفت و ايران کنونی در سال ۱۹۳۵ ميلادی بهطور رسمی ايران ناميده شد.بنابراين، حتی از لحاظ نامهای تاريخی منطقه، طرح جدايی افغانستان از ايران، در حالی که نه کشور - ملتهايی به اين نام و نشانها وجود خارجی داشته و نه دولتهايی رسماً با چنين نامها ياد میشدهاند، قابل تأمل است.اما آنچه از لحاظ تاريخی واقعيت دارد، اين است که در سال ۱۷۴۷ ميلادی امپراطوری افغانها (آريايیتبار) بهرهبری احمدشاه درانی در خراسان بزرگ شکل گرفت که کشور افغانستان امروزی، بازماندهای قلمرو همين امپراتوری بزرگ افغانهاست نه بخشی از قلمرو دولت قاجاريه (ترکتبار) ايران نامنهاد کنونی. اساساً دولت قاجار حدود نيم قرن پس از فرمانروايی افغانها بر خراسان بزرگ، در سال ۱۷۹۴ ميلادی، در ايران کنونی سر بر آورد. آنها پس از آن که استان خراسان کنونی را از قلمرو افغانها جدا کردند، هيچگاهی قادر نشدند که بر بقيه قلمرو افغانها تسلط بيابند. بنابراين، ادعای جدايی افغانستان از ايران کنونی فقط يک ادعای بیاساس تاريخی است. برای تفصيل بيشتر رجوع شود به کتاب "درآمدی بر تاريخ افغانستان".لازم به ذکر است كه در سال ۱۷۹۹ ميلادی، منطقهای كه بعدها بهطور اختصاصی بهنام خراسان شناخته شد و در غرب خراسان بزرگ واقع بود، نيز از قلمرو افغانها جدا و به قلمرو دولت قاجاريه اضافه شد. پس از جدا شدن خراسان کنونی از خاك افغانستان - که در آن زمان خراسان شناخته میشد - توسط قاجارها، سالها خراسانیان میهنپرست در مناطق اشغال شده به مقاومت خود در برابر قارجارهای ترکتبار غير ايرانی ادامه دادند. برای تفصيل بيشتر رجوع شود به کتاب "روضةالصفای ناصری"[۲]- جالب توجه است که آقای سيروس غفاریان مینويسد: هزارهها که ريشهی مغولی دارند، از تيرهی هند و ايرانی هستند و يا اين که میافزايد: قومهای ازبكها، تركمنها، جمشيدیها و قرقيزها که در افغانستان زندگی میكنند، ايرانيان اصيل هستند! در حالی که همهی اين اقوام تيرههای از نژاد زردپوست هستند.
[۳]- اين که "سرانجام کوشانيان خراجگزار ساسانيان شدند"، از لحاظ تاريخی محرز نيست اما اين که بسياری از فرمانروايان ساسانی خراجگزار هفتاليان بودند، اصولاً قابل ترديد نيست.
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]- آنچه که آقای سيروس غفاريان در اينجا مینويسد، نيز درست بهنظر نمیآيد. آنچه در آن زمان اتفاق افتاد سرکشی اميران بارکزيی در برابر فرمانروايان سدوزايی بود، نه اين که اين اميران در برابر حكومت تهران از زمان فتحعلی شاه به بعد ياغی شده باشند! در حالی که حکومتگران قاجاری سعی داشتند از وضع آشفتهی افغانستان به نفع خود بهره گيرند و در طمع الحاقگری بودند.
[۸]- رجوع شود به توضيحات پینوشت شماره يک. نکته جالب ديگر اين است که اصولاً استقلالطلبی افغانهای قندهار، در اواخر دوران حاکميت سلسله صفويه آغاز شد و با آغاز پادشاهی احمدشاه درانی بهنتيجه نهايی رسيد.اما اينجا، بحث بايد بر سر اين باشد که اصولاً افغانها بر مبنای چه دلايلی بهفکر استقلالطلبی افتادند؟ (کوشش افغانها برای دستیابی به استقلال و حاکمیت بر سرنوشت خود را نمیتوان همواره به معنای دشمنی با ايرانيان گرفت و ناجوانمردانه آنان را "فتنهگر" و "تجزیهطلب" نامید.) اساساً افغانها در ابتدا به فکر تجزيه ايران نبودند و حتی شاه محمود افغان و شاه اشرف افغان بر همين ايران کنونی سلطنت کردند، اين که افغانها بعدها به طلب استقلال به پيکار روی آوردند، کاملاً به دلايل تبعيضات مذهبی و قومی بود.بنابر اين، استقلالطلبی اقفانها، تمایل و کوشش آنان برای دستیابی به حاکمیت بر سرنوشت خود بود. هر قومی میتواند سرنوشت خود را از دولتی که روند آنرا به سود سرنوشت خود نمیبیند و یا دیگران که رفتاری تبعیضآمیز با آنها دارند و یا حتی بدون هیچگونه دلیلی و صرفاً بنا به تمایل قلبی، جدا کند و راهی مستقل را در پیش گیرد. استقلالطلبی و حاکمیت بر سرنوشت خویش هرگز بهمعنای عداوت و دشمنی با دولت يا کشور پیشین و نادیده انگاشتن آن نیست و تنها کوشش برای زندگی و فعالیت مستقل است."اما برعکس، سياست حکمرويان قاجار ترک تبار در قبال دولت افغانها، سياست تجزيهطلبی مناطق غربی قلمرو آنها و الحاقگری به قلمرو دولت قاجار بود. اين سياست تجزیه افغانستان که شوربختانه تا امروز نيز ادامه دارد، کوشش حکومتگران قاجار و دولتهای بعدی ايران کنونی برای ایجاد تفرقه و جدایی میان مردم افغانستان و تضعیف دولتهای آنها بود و اين کوششی بود، بیرون از قلمرو افغانها و برای جدایی بخشهای از سرزمين افغانها و الحاق آن به قلمرو دلخواه خود."[۹]- آقای سيروس غفاریان از شاه امانالله، بهعنوان نخستين شاه ياد کرده است، در حالی که احمدشاه درانی، تيمورشاه درانی، زمانشاه درانی شاهشجاع درانی، همه پيش از شاه امانالله، عنوان "شاه" داشته بودند.
[۱٠]- غفاریان، سيرويس، افغانستان، وبسايت جزيرۀ دانش (دانشنامه جزيره)
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ دانشنامه ادب فارسی (افغانستان) به سرپرستی حسن انوشه، انتشارات وزارت ارشاد
□ تاريخ سياسی افغانستان، سيدمهدی فرخ، تهران، ۱۳۱۴
□ افغانستان در پنج قرن اخير، مير محمدصديق فرهنگ، انتشارات احسانی
□ تاريخ خاورميانه، جورج لينچافسكی، ترجمه جزايری، انتشارات اقبال، تهران، ۱۳۳۷
□ مصاحب، غلامحسين. دايرةالمعارف اسلامی، مقالهی افغانستان. انتشارات فرانكلين، تهران، ١٣۴۵
□ غفاريان، سيروس. حكومتگران كشورهای اسلامی. انتشارات مدرسه، تهران ١٣٨٣
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]