جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

تاریخ کوروش بزرگ

از: دکتر شروین وکیلی

تاریخ کورش بزرگ

(بخش نهم و پايانی)


فهرست مندرجات




باب سوم: اسطوره­ی کوروش

١- کوروش تنها یک چیز نیست. او سیاستمداری زیرک و هوشمند، ناجی اقوام و احیا کننده‌ی ادیان، پیامبری مقدس و کاهنی اثرگذار، بنیانگذار نظمی نو و کشوری کهنسال، جنگاوری نیرومند و سرداری پیروزمند، نیمه‌خدایی توانمند و نیکوکار، سازماندهندهای با کفایت و مدیری لایق، و یکی از محبوبترین چهره‌های تاریخ ساز در کل تمدن‌های انسانی است. کوروش گذشته از اینها، موجودی اساطیری هم هست. او یکی از معدود انسان‌هایی است که در زمان حیات خود به شخصیتی اسطوره‌شناختی تبدیل شد.

نظام‌های اجتماعی، دستگاه‌هایی بغرنج و پیچیده‌اند که در جریان‌ساز و کارهای درونی خویش الگوهایی را برای هنجارسازی و سازمان‌دهی معناهای شخصی وابستگان به خویش ابداع می‌نمایند. این ساز و کارها معمولا خارج از دایرهی فهم، کنترل، و خواستِ اعضای این جوامع قرار دارند. اما بر کردار ایشان، و شیوهی فهم‌شان از خود و هستی پیرامون‌شان تاثیر می‌گذارند.

جوامع، در سطح جامعه شناختی، یعنی آنگاه که در مقیاس نهادهای اجتماعی نگریسته شوند، الگوهایی از قواعد و قانونمندیها را ظاهر می‌کنند که در ذهن انسانها همچون فرامن تجلی می‌یابند. اینها مجموعه‌هایی از قوانین اخلاقی، معیارهای تفکیک نیکی از بدی، و شاخصهای ردهبندی امور شایست از ناشایست را تشکیل می‌دهند که رفتار اعضای جامعه را یکدست و متقارن کرده، و آن را برای جماعت و نظام‌های قدرت حاکم بر آن پیش بینی پذیر و بنابراین مدیریت پذیر می‌سازد.

در سطح فرهنگی، یعنی آنگاه که در لایه‌ی منش‌ها و در مقیاسی درشت‌‌تر از نهادهای اجتماعی به موضوع بنگریم، سرمشق‌هایی استعلایی، پیچیده، و ویژه از صورتبندی نظام‌های شخصیتی را باز می‌یابیم که منِ آرمانی نامیده می‌شوند. من آرمانی، بر خلاف فرامن، مجموعه‌ای از قواعد و معیارهای ساده و قابل تقلید نیست. من آرمانی تراکمی از معناست که در قالب زندگینامه یا صورتی آرمانی از شخصیت صورتبندی شده باشد. من آرمانی چارچوبی است که باید تا حدودی توسط هویت‌های انسانی شناخته شود، تا دلیل اعتبار فرامن و قواعد منسوب بدان توجیه گردد. ضرورتی برای فهم کامل من آرمانی وجود ندارد، و اتفاقا معنای نهفته در آن هرچه ناهشیارانه‌تر و نقد ناشده‌تر باقی بماند، بهتر و عمیقتر کار خواهد کرد.

سوژه‌های انسانی و نظامهای روانشناختی، به‌طور مستقیم پدیدارها و روندهای سطح فرهنگی را درک نمی‌کنند. من، فرامن را در قالب مجموعه‌ای از دستورالعمل‌ها می‌فهمد، و من آرمانی را در قالب مجموعه‌ای از زندگینامه‌ها، قصه‌ها، روایتها و اساطیر درک می‌کند. از این روست که من آرمانی در هر نظام اجتماعی اشکالی گونه‌گون به‌خود می‌گیرد و توسط شبکه‌ای از روایتها، داستانها و اساطیر صورتبندی می‌شود، تا در قالب ابرقهرمانانی مشهور، ستوده شده، و محبوب تجلی یابد. ابرقهرمانانی که من بتواند با ایشان همذات پنداری کند، و به این ترتیب ایشان را سرمشق قرار دهد و عناصر رفتاری ایشان را همچون آرمانی بپذیرد و معیارهای فرامنِ برآمده از آن را نهادینه سازد.

کوروش، نخستین ابرقهرمانِ تاریخ ایران است. بی تردید پیش از او، ابرقهرمانان دیگری در جوامع ایرانی وجود داشته‌اند. زرتشت، دیااوکو، و هووخشتره نمونه‌هایی از ابرقهرمانان قدیمی‌تر اقوام ایرانی هستند که برخی از آنها هنوز هم نقش استعلایی خود را حفظ کرده‌اند. با این وجود، کوروش نخستین ابرقهرمانی است که در قالب چهره‌ای منحصرا تاریخی و اجتماعی – و نه دینی - ظهور کرد و تاثیر خویش را برای مدتی چنین طولانی بر جامعه‌ی ایرانی و تمام جوامع متاثر از آن باقی نهاد.

٢- کوروش، آنگاه که امروزه به وی می‌نگریم، دیگر شخصیتی تاریخی نیست. او از مرزهای حقیقت و دروغ فراتر رفته و به چیزی برتر، به معیاری برای تفکیک نیک از بد و شایست از ناشایست تبدیل شده است. تقریبا تردیدی نیست که شاهنشاهان هخامنشی، که برای قرنها در قلمرو میانی برگزیده‌ترین و برترین انسان‌ها محسوب می‌شدند، او را همچون سرمشق خویش در پیش رو داشته‌اند. در این هم شکی نیست که انبوه‌ی از شخصیت‌های تاریخی و جهانگشایان، دانسته یا ندانسته از او تقلید کردهاند و جویای نام و آوازهای همچون او بوده‌اند. چه فاتحانی شرابخواره و نیمه‌وحشی همچون اسکندر را در نظر بگیریم، و چه دین گسترانی سازمان دهنده و جنگاور مانند اردشیر بابکان، همه از او تقلید می‌کردند و در پی احیای دستاوردهایش، و تکرار کردارهایش بودند. کوروش، از این رو، از مرتبه‌ی موجودیتی انسانی و شخصیتی روانی گذر کرد و در زمان زنده بودنش به ماهیتی اساطیری و عنصری فرهنگی تبدیل شد.


[] پیوست: نبشته‌های باستانی

نبشته‌ی آریارمنه


    ١- آریارَمنَه - خشیثیه - وَزرَکَه - خشایت
    ٢- ایه - خشایثیانام - خشایثیه - پارسا
    ٣- چیش پئیش - خشایثییا - پوچَه - هَخامَنیشَه
    ۴- یا - نةپا - تاتیی - آریارَمنَه - خشایثیه
    ۵- ایم - دَهیائوش - پارسا - اَدَم - دارَیا
    ٦- می - هیه - اووَسپا - اومَرتییا - مَنا - بَگَه
    ٧- وَزرَکَه - اَئورَمَزدا - فراَبَرَه - وَسنا - اَئو...
    ٨- ...رَمَزداها - اَدَم - خشایثیه - ایم - دا...
    ٩- ...هیائوش - اَمی - ثاتی - آریارَمنَه
    ١٠- خشایثیه - اهورمَزدا - مَنا - اوپستا…
    ١١- ...بَراتوو.

آریارمنه، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس، پسر شاه چیش پش، نوه‌ی هخامنش. شاه آریارمنه گوید: کشور پارس که من دارم، که اسبان خوب و مردان خوب دارد، را خدای بزرگ اهورامزدا به من عطا کرد. به لطف اهورامزدا من شاه این کشور هستم. شاه آریارمنه گوید: شاید که اهورامزدا مرا یاری کناد.


نبشته‌ی ارشام


    ١- اَرشامَه- خشایثیه وَزرَکَه- خ... ارشام، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس، پسر
    ٢- شایثیه - خشایثیانام - خ... آریارمنه، یک هخامنشی. شاه ارشام گوید:
    ٣- شایثیه - پارسَه - آریارَمنَه - خش... خدای بزرگ اهورامزدا، بزرگترینِ خدایان، مرا
    ۴- ایثیهیا - پوچَه - هخامَنیشیه شاه کرد. او به من کشور پارس را عطا کرد،
    ۵- ثاتی - اَرشامَه - خشایثیه - اَئو... با مردم خوبش، و اسبان خوبش. به لطف
    ٦- رَمَزدا - بَگَه - وَزرَکَه - هیه - مَثیش اهورامزدا من این کشور را دارم. باشد که
    ٧- ...تَه - بَگانام - مام - خشایثیه... اهورامزدا مرا حفاظت کند و دربار شاهانه ام را،
    ٨- ...م - اَکونَئوش - هَئوو - دَهیائوم - پ... و این کشوری را که دارم.
    ٩- ارسَم - مَنا - فرابَرَه - تیه - اوکارَم
    ١٠- اووَسپم - وَشنا - اهورمزداهَه - ای...
    ١١- ام - دَهیائوم - مام
    ١٢- اهورمزدا - پاتوو - اوتامَئی - و...
    ١٣- ایتام - اوتَه - ایمام - دَهیائوم - توَه
    ١۴- اَدَم - دارَیامی - هَئوو - پاتوو.
    سالنامه¬‌ی نبونید[۱]
    (خط نخست از بین رفته است.)

سال جلوس بر تخت [۵۵٦ پ.م]: ... آن را برداشت. شاه (...) شان را به بابل آورد.

سال نخست [۵۵۵ پ.م]: آنان (...) کردند و او (...)اش را برنگرفت. همه‌ی خانواده‌هایشان (...). شاه ارتش خویش را فراخواند و برای رویایی با کشور هومه [کیلیکیه] (حرکت کرد؟) (...).

سال دوم [۵۵۴ پ.م]: در ماه تِبِتو در کشور حَمَث (...).

سال سوم [۵۵٣ پ.م]: در ماه آبو به سوی [منطقه‌ی] آمانانوس [در کیلیکیه]، کوهستان‌های درختان میوه‌ی (فراوان؟). او انواع میوه‌ها را به بابل فرستاد. شاه بیمار شد، اما شفا یافت. در ماه کیسلیمو، شاه ارتش خود را فراخواند و (با نیروهای پادشاه متحد شد؟) نَبو (...) از آمورو، و به سمت (...) پیشروی کرد. رویاروی پایتخت آدومو [اَدوم]. آنان اردو زدند (...) در شهر شیندینی، او را کشت.

سال چهارم [۵۵٢ پ.م]: (...).

سال پنجم [۵۵١ پ.م]: (...).

سال ششم [۵۵٠ پ.م]: شاه ایشتومِگو [آستیاگ] سربازانش را فراخواند و برای مقابله با کورَش، شاه انشان، شتافت، تا با او در نبرد رویارو شود. ارتش آستیاگ بر او شورش کرد و او را در غل و زنجیر به کورش تحویل داد. کورش به سمت شهر آگامتانو [اکباتان] پیش رفت و خزانه‌ی سلطنتی را تصرف کرد. او سیم و زر و سایر اشیای گرانبهای آگامتانو را به عنوان غنیمت به انشان برد. اشیای گرانبهای (...).

سال هفتم [۵۴٩ پ.م]: شاه در تِما ماند. شاهزاده و صاحب منصبان و سربازانش در اکد [بابل] ماندند. شاه برای مراسم [سال نو] در ماه نیسانو [فروردین] به بابل نیامد. تصویر [بتِ] خدای نَبو به بابل نیامد. در نتیجه تصویر خدای بِل [مردوک] از بابل خارج نشد و به اساگیل نرفت. جشن اول سال از قلم افتاد. اما پیشکش‌ها در معبد اساگیل و ازیدا در تطابق کامل با سنن داده شد. کاهن اوریگالو مراسم تقدیم شراب به خدایان را انجام داد و معبد را تطهیر کرد.

سال هشتم [۵۴٨ پ.م]: (...).

سال نهم [۵۴٧ پ.م]: نبونید شاه در تما باقی ماند، شاهزاده، صاحب منصبان و ارتشش در اکد بودند. شاه برای مراسم ماه نیسانو به بابل نیامد. خدای نَبو به بابل نیامد. در نتیجه خدای بِل [مردوک] از اساگیل خارج نشد. جشن اول سال از قلم افتاد. اما پیشکش‌ها در معبد اساگیل و ازیدا برای خدایان بابل و بورسیپا در تطابق کامل با سنن داده شد. در پنجمین روز ماه نیسانو، مادر شاه در میان دیوارهای کاخی که در کرانه‌ی فرات، در بالای سیپار بود، درگذشت. شاهزاده و سپاهیانش برای مدت سه روز بسیار سوگواری کردند. و مراسم اشک‌افشانی [عزای] رسمی‌ای برگزار شد. در اکد، مراسم اشک‌افشانی رسمی‌ای برای مادر شاه در ماه سیمانو برگزار شد.

در ماه نیسانو، کورش، شاه پارس، سربازانش را فراخواند و در زیر شهر آربِلا از دجله گذشت. در ماه آجارو او به رویارویی کشور لو(...) شتافت و شاهش را کشت (یا شکست داد؟)، اموالش را بر گرفت، و پادگانی از سربازانش را در آنجا مستقر کرد. پس از آن، پادگانش به همراه شاهشان در آنجا ماندند.

سال دهم [۵۴٦ پ.م]: نبونید شاه در تما باقی ماند، شاهزاده، صاحب منصبان و ارتشش در اکد بودند. شاه برای مراسم ماه نیسانو به بابل نیامد. خدای نَبو به بابل نیامد. در نتیجه خدای بِل [مردوک] از اساگیل خارج نشد. جشن اول سال از قلم افتاد. اما پیشکش ها در معبد اساگیل و ازیدا برای خدایان بابل و بورسیپا در تطابق کامل با سنن داده شد. در بیست و یکمین روز از ماه سیمانو (...)، کشور ایلامی در اکد (...) حاکم اوروک (...)

سال یازدهم [۵۴۵ پ.م]: نبونید شاه در تما باقی ماند، شاهزاده، صاحب منصبان و ارتشش در اکد بودند. شاه برای مراسم ماه نیسانو به بابل نیامد. خدای نَبو به بابل نیامد. در نتیجه خدای بِل [مردوک] از اساگیل خارج نشد. جشن اول سال از قلم افتاد. اما پیشکش‌ها در معبد اساگیل و ازیدا برای خدایان بابل و بورسیپا در تطابق کامل با سنن داده شد.

[بخش بزرگی از متن که وقایع سالهای ١٢ تا ١۵ را شامل میشود، تخریب شده.]

(...) دجله. در ماه آدارو تصویر ایشتار از اوروک (...). ارتش پارسها حمله کرد.

سال هفدهم [۵٣٩ پ.م]: [خدای] نبو به دنبال بل [مردوک] از بورسیپا رفت (...). شاه به معبد اِتورکالامّا وارد شد. او در معبد (...).

کشور دریا حمله‌ی کوچکی کرد. در نتیجه بل بیرون رفت. آنان مراسم سال نو را در تطابق کامل با سنن انجام دادند. در ماه (آبو؟) لوگال مارادا و سایر خدایان شهر ماراد، زبادا و سایر خدایان کیش، ایزدبانوی نین‌لیل و سایر خدایان هوساگ کالاما از بابل دیدار کردند. تا آخر ماه اولولو همه‌ی خدایان اکد – آنان که در بالا و آنان که در پایین می‌زیستند - به بابل وارد شدند. خدایان بورسیپا، کوتا و سیپار وارد نشدند.

در ماه تَشریتو، وقتی کورش به ارتش اکد در اوپیس [بغداد] در کرانه‌ی دجله حمله کرد، مردم اکد قیام کردند. اما [کوروش یا نبونید؟] مردم آشوبزده را قتل‌عام کرد. در روز پانزدهم [بیستم مهرماه] سیپار بدون نبرد سقوط کرد. نبونید گریخت. در روز شانزدهم، اوگبارو، حاکم گوتیوم، و ارتش کورش بدون جنگیدن به بابل وارد شدند. پس از آن، وقتی نبونید به بابل برگشت، در آنجا دستگیر شد. تا پایان ماه، گوتی‌های سپردار در اساگیل ماندند. اما کسی در اساگیل و ساختمان‌های آن سلاح حمل نمی‌کرد. زمان درست برای مراسم از دست نرفت.

در سومین روز ماه آراهسامنا [هشتم آبان]، کورش به بابل وارد شد. ترکه‌های سبز در برابرش گسترده شد، و دولت صلح بر شهر حاکم شد. کورش بر همه‌ی بابل درود فرستاد. اوگباروی حاکم، حاکامان دون‌پایه را منصوب کرد. از ماه کیسلیمو تا ماه آدّارو، خدایان اکد که نبونید وادارشان کرده بود به بابل بیایند، به شهرهای مقدس خویش بازگشتند. در شب یازدهمین روز ماه آراهسامنا [پانزدهم آبان]، اوگبارو درگذشت. در روز (...) از ماه آدارو همسر شاه درگذشت. از بیست و هفتمین روز آدارو تا سومین روز نیسانو [٢٩ اسفند تا ٦ فروردین] مراسم اشک‌افشانی رسمی در اکد اجرا شد. همه‌ی مردم با موهای پریشان آمد و شد می‌کردند. تا آن که در روز چهارم [هفتم فروردین] کمبوجیه، پسر کورش به معبد (...) رفت. کاهن اِپای نبو که (...) گاو نر (...).

آنان آمدند و به کمک دسته‌هایی بافتند و هنگامی که او نیزه‌ها و ترکش‌های چرمی را به تصویر نبو (...)، نبو از (...) به اساگیل بازگشت. با پیشکش گوسفندهایی در برابر بل و خدای ماربیتی.


نبشته‌ی حقوق بشرکوروش[٢]

این استوانه، کتیبه‌ای از جنس سفال است که ٢٣ سانتی‌متر طول و ١١ سانتی‌متر عرض دارد و در سال ۵٣٨ پ.م در بابل به زبان اکدی نوشته شده است. این کتیبه را باستان‌شناسی عراقی به نام هرمز رسام در سال ١٨٧٩.م در شهر باستانی نینوا یافت. این متن به خط و زبان اکدی نوشته شده است. متون اکدی – که زبان‌های بابلی و آشوری زیر شاخه‌هایی از آن هستند - با خط میخی ثبت شده‌اند. این خط‌ها را می‌توان به دو شکل خواند، نخست با آوانگاری علایم میخی، که ترتیب علایم میخی و ساختار متن را به زبان اصلی‌اش به‌دست می‌دهد، دیگری آوانگاری متن به زبان اکدی است. به عبارت دیگر، این متون را می‌توان علامت به علامت خواند و به این ترتیب ترتیب و نوع علایم میخی ثبت شده بر کتیبه را نشان داد، یا آن که با حدس‌هایی جسورانه، شیوه‌ی خوانش آن را به زبان اکدی کهن بازسازی کرد و شیوه‌ی بیان شدنش در آن زبان را نشان داد. از آنجا که متن استوانه‌ی کوروش در بحث ما بسیار اهمیت دارد، متن را به هردو شیوه‌ی هجانگاری و آوانگاری در اینجا نمایش می‌دهم. بعد از ثبت هر خط در قالب هجانگاری، آوانگاری و شیوه خوانده شدنش را – که بسیار هم جای بحث و تردید دارد - ارائه می‌کنم، و بعد ترجمه‌ی فارسی‌اش را می‌آورم.


    ١- (…) نی- شو

    نیشو

    (…) سربازان او.

    ٢- (…) کی-ایب-را-تیم

    کیبرَتیم

    (…) چهار گوشه‌ی جهان.

    ٣- (…) –کا گال ما تو-او ایش-شاک-نا آ-نا اِ-نو-تو ما-تی-شو

    ؟- کا گال ما تویشَکنا اَنَ اِنوتو مَتیشو

    (…) مردی سست عنصر در مقام حکمران سرزمینش تثبیت شده بود.

    ۴- شی-(… تا-آم)-شی-لی او-شا-آش-کی-نا سی-رو-ش او-اون

    شی-؟ تَمشیلی اوشاشیکینَه سیروشوم

    و (…) شخصی مشابه را بر ایشان گماشته بود.

    ۵- تا-آم-شی-لی اِ-ساگ-ایلا ای-تِه-(…-تی)م آ-نا کی اوری او سی-ایت-تا-تیم ما-ها-زا

    تَمشیلی اِساگیلا ایته تیم اَنَ اوری اوصیتاتیم ماخَزا

    او با اور و سایر شهرها هم همچون اساگیل (…) کرد.

    ٦- پا-را-آس لا سی-ما-آ-تی-شو-نو تا- (…ل)ی او-می-شا-آم-ما اید-دی-نی-ایب-بو-اوب او آنا نا-آک-ری-تیم

    پارَس لا سیماتیشونوتا اومی شامَّه ایدّی نیبّوب او انا نَکریتیم.

    او هر روز فرمانی دشمنانه برای بی¬احترامی به آنان (…)

    ٧- سات-توک-کو او-شاب-تی-لی او-آد-(دی…ایس)-تاک-کا-آن کی-ریب ما-ها-زی پا-لا-ها ایلو مردوک شَر ایلانی (شَ)-قی-شِه آ-شو-اوش-شو

    صَتوکو شَبتیلی او عَدّی ایشتَکّان کریب مَخازی پلاخا مردوک شَر ایلانی شَقیشِه آشوشو.

    او باعث شد تا پیشکش¬های روزانه کاهش یابد، او منصوب کرد (…) آنچه را که در درون شهر مستقر ساخته بود. پرستش مردوک، شاه خدایان (…)

    ٨- لی-مو-اوت-تی آلی-شو (ای-تِه)-نی-ایپ-پو-اوش-او-می-شا-آم-ما نا-(… نیشِه) ای-نا آب-شا-آ-نی لا تا-آپ-ش او-اوه-تیم او-هال-لی-ایق کول-لات-یب-این

    لیموتّی اَلیشو تِنیپوش میشَامَّنَه نیشِه اینا اَبشانی لا تاپشوختیم اوخَلّیق کولَّت سین

    او هر روز در مورد شهرش دشمنی می¬ورزید (…) مردمش، او همه¬ی ایشان را با بردگی ویران ساخت.

    ٩- آ-نا-تا-زی-ایم-تی-شی-نا ایلو انلیل لیل ایلانی ایز-زی-ایش ای-گو-اوگ-ما (…) کی-سو-اور-شو-اون ایلانی آ-شی-ایب-بی-ش او-نو- ای-زی-بو آد-ما-آن-شو-اون

    انا تَزیمی تیشینا انلیل ایلانی عیزّیش ایگوگمَه کیسورشون ایلانی عَشیب لییش اونو عِزیبو آدمانشوم

    به خاطر شکایت‌های ایشان، سرور خدایان به خشمی آتشین دچار شد و سرزمین‌شان را ترک کرد. خدایانی که در میان ایشان می‌زیستند، خانه‌هایشان را ترک کردند.

    ١٠- ای-نا اوگ-گا-تی شا او-شِه-ری-بی آ-نا کی-ریب بابیلی ایلو مردوک تی –(…) لی-سا-آه-را آ-نا ناپ-هار دا-آد-می شا این-نا-دو-او شو-بات-سو-اون

    عِنا اوگَّتی شائوشِریبی اَنَ کیریب بابیلی مردوک تی-؟ لیساخرانَه نَپخار دادمی شائینَّدو شوباتسون

    خشمناک از این که به بابل آورده شده است، مردوک (…) بر تمام مناطق مسکونی، که به ویرانه‌ای تبدیل شده بودند.

    ١١- او نیشِه مات شو-مِه-ری او اَک-کا-دی کی ش آ ای-مو-او شا-لام—تا-آش او-سا-آه-هی-ایر کا- (…)-شی ایر-تا-شای تا-آ-آ-را کول-لاف ما-تا-آ-تا کا-لی-شی-نا ای-هی-ایت ایب-ری-اِ-شو

    اونیشِه شومری او اکّدی شَئیمو شَلَمتاش اوساخّیر کا-؟ شیرتَشیتارَه کولَّت مَتاتَه کَلیشینَه ایخیت ایبری عِشو

    و مردم سومر و اکد که همچون اجساد شده بودند (…) او بازگشت و در تمام سرزمین¬ها و همه جا رحم نشان داد.

    ١٢- ایش-تِه-اِ-اِ-ما ما-آل-کی ای-شا-رو بی-بیل لیب-بی شا ایت-تا-ما-آخ ضا-تو-اوش-شو م کو-را-آشّار آلی آن-شا-آن ایت-تا-بی نی-بی-ایت-سو آ-نا ما-لی-کو-تیم کول-لا-تا ناپ-خار ایز-زاک-را شو-(ما-شو)

    ایشتِعِما مَلکی شَروبیبیل لیبّی شَئیتَّماخ قَتّوششو کورَش علی انشان ایتّابی نیبیتسو انَ مَلیکوتیم کولَّتَه نَپ خَریزَّکرَه شوماشو.

    او کاوش کرد، در میان¬شان جستجو کرد و شاهزاده¬ای راستکار را از صمیم قلب یافت، و با دستانش او را گرفت. او کوروش، شاه انشان، را به نام فراخواند، او وی را به سروری کل جهان منصوب کرد.

    ١٣- مات قو-تی-ای گی-میر اوم-مان مان-دا او-کا-ان-نی-شا آ-نا ش اِ-پی-شو نی شِه سال-مات قاقّادودو شا او-ش آ-آک-شی-دو کا-تا-آ-شو

    قوتی گیمیر اومَّن مَندا اوکانَیشا انَ شِپیشو نیشِه سَلمَت قَقّادو شوشاکشیدو کَتاشو

    او سرزمین قوتو، و تمام اونام-ماندا (ماد) را در برابر پاهایش به خاک افکند. مردمان سر سیاه، را به دست وی سپرد تا بر ایشان غلبه کند.

    ١۴- ای-نا کی-ایت-تیم او می-ش آ-رو ایش-تِه-نی-اِ-شی-نا-تیم ایلو مردوک بِلو رَبو تا-رو-او نیش اِ-شو ایپ-شِه-اِ-تی شا دام-قا-آ-تا او لیب-با-شو ای-شا-را ها-دی-ای ش ایپ-پا-آل-لی-ایس

    عِنَ کیتّیم او میشَرو ایشتِنی عِشیناتیم مردوک بِلو رَبو تَرونیش اِشو ایپشِتی شَدَمقاتَه او لیبَّو ایشارَه خادیش ایپالّیس.

    او ایشان را با عدالت و راستی گرفت. مردوک، سرور بزرگ، با خوشنودی به مراقبتی که از مردمش می¬کرد نظر افکند، بر کردار پرهیزگارانه¬اش، و قلب درستکارش.

    ١۵- آ-نا آلی-شو باب-ایلانیکی آ-لا-آک-شو ایک-بی او-ش آ-آس-بی-ایت-سو-ما خار-را-نو بابیلی کی-ما ایب-ری او تاپ-پی-اِ ایت-تال-لا-کا ای-دا-آ-شو

    عن علیشو باب ایلانی عَلاکشو ایکبی اوشاس بیتسومَه خَرّانو بابیلی کیما ایبری اوتَپیعِه عِتَّلّاکایداشو

    او باعث شد تا به شهرش، بابل برود، وادارش کرد جاده¬ی بابل را در پیش بگیرد، همچون دوست و همراهی در کنارش.

    ١٦- اوم-ما-نی-شو راپ-شا-آ-تیم شا کی-ما مِه-اِ ناری لا تِه-تا-دا-آد-دو-او نی-با-ش تِه-اون کاکِّه-ش او-نو سا-آن-دو-ما ای-شا-آد-دی-ها ای-دا-آ-شو

    اومّانیشو رَپشاتیم شَکیما مِع ناری لا تادّونیباش اونکاکِّشونو ساندوما ایشادّیخا ایداشو

    سربازان فراوانش، با شماری نامعلوم، همچون آبهای یک رودخانه غرق در اسلحه به همراهش پیش رفتند.

    ١٧- با-لو قاب-لی او تا-ها-زی او-شِه-ری-با-آش کی-ریب بابیلی آلا-شو باب-ایلانیکی تی-ایر ای-نا ش آپ-شا-کیم ایلو نابو-نَعید شارّو لا پا-لی-خی-شو او-ما-آل-لا-آ قا-تو-اوش-شو

    بَلو قَبلی اوتَخازی اوشِریباش کیریب بابیلی عَلا شوبابیلانی ایتیریناش آپشاکی نَبو نَعید شَرو لا پالیخیشو اومالّا قَتوشّو

    او اجازه داد تا بدون نبرد و کشمکش به بابل وارد شود. او شهر بابل، این جای فاجعه¬زده را نجات داد. او نبونید شاه را که از او نمی¬ترسید، به دستانش سپرد.

    ١٨- نیشِه بابیلی کا-لی-شو-نو ناپ-خار مات شو-مِه-ری او اک-کا-دیکی رو-بی-اِ اوش آک-کا-ناک-کا شا-پال-شو ایک-می-سا او-نا-آش-شی-قو شِه-پو-اوش-شو ایخ-دو-او آ-منا شارّو-او-تی-شو ایم-می-رو پا-نو-اوش-شو-اون

    تیشِه بابیلی کَلیشونو نَپخار شومری او اکّدَه شَپالشو ایکمیسا ایناشّیقو شِپوشّو ایخدو عن شَروتیشو عِمّیرو پانوشّون

    همه¬ی مردم بابل، سومر و اکد، شاهزاده و حاکم، در برابرش به خاک افتادند و پاهایش را بوسیدند. آنان از سلطنتش شادمان شدند و چهره¬هایشان درخشان شد.

    ١٩- بِه-لو شا ای-نا تو-کول-تی-شا او-بال-لی-تو می-تو-تا-آن ای-نا بو-تا-قو او پا-کی-اِ ایگ-می-لو کول-لا-تا-آن تا-بی-ایش ایک-تا-آر-را-بو-شو ایش-تام-رو زی-کی-ایر-شو

    بِلو شَعینا توکولتیشَه اوبالیتو میتوتان عنا بوتَقو اوپاکیع ایگمیلو کولَّتان تَبیش ایکتارّابوشو ایشتَمَّرو زیکیرشو

    سروری که با قدرتش مرده به زنده تبدیل میشود، که در میانه¬ی نابودی و آسیب از ایشان حفاظت کرد، آنان شادمانه ستایشش کردند و نامش را گرامی داشتند.

    ٢٠- آ-نا-کو م کو-را-آش شار کیش-شات شارّو رابو شارو دان-نو شار بابیلی شار مات شو-مِه-ری او آک-کا-دی شار کیب-را-آ-تی ایر-بیت-تیم

    اَنَکو کورَش شَر کیشَت شَرو رَبو شَرّو دانّو شَر بیبیلی شَر شومری او اکدی شَر کیبراتی ایربیتیم

    منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه قدرتمند، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه‌ی جهان.

    ٢١- مار م کا-آم-بو-زی-ایا شارو رابو شار آلو آن-شا-آن مار ماری م کو-را-آش شارو رابو آلو آن-شا-آن شا.بال.بال م شی-ایش-پی-ایش شارو رابو شار آلو آن-شا-آن

    مَر کامبوزیا شَرو رَبو شَر علو انشان مَر مَری کورَش شَرو رَبو شَر عبو انشان شَبَلبَل شیش پیش عَرّو رَبو شَر علو انشان.

    پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوه‌ی کوروش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نبیره‌ی تئیش‌پش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان.

    ٢٢- زیرو دا-رو-او شارو-او-تو شا ایلو بِلو ایلو نابو ایر-ا-مو پا-لا-آ-شو آ-نا تو-اوب لیب-بی-شو-نو ایخ-شی-خا شارو-اوت-سو اِ-نو-ما آ-نا کی-ریب بابیلی اِ-رو-بو سا-لی-می-ایش

    زیرو دَروشا شَروتوشا بؤلو نیپورامو پلاشو عن توب لیبّی شونو ایخشیخا شَروتسو عِنوما عن کیریب بابیلی اِروبوسالیمیش

    بذر جاویدان پادشاهی که قانونش را نبو و بعل دوست دارد. کسانی که حکومت¬شان قلب-هایشان را شاد میکند. زمانی که من پیروزمندانه به بابل وارد شدم.

    ٢٣- ای-نا اول-سی او ری-شا-آ-تیم ای-نا اِکال ما-آل-کی آر-ما-آ شو-بات بِه-لو-تیم ایلو مردوک بِلو رابو لیب-بی ری-ایت-پا-شو شا مارِه بابیلی او … آن-نی-ما او-می-شام آ-شِه-آ پا-لا-آخ-شو

    عنا اولسی اوریشاتیم عنا اِکال مالکی اَرماشوبَت بِلوتیم مردوک بِلو رَبو لیبّی ریتپاشو شَمَرِه بابیلی او … عَنّی ما عُمیشَماشِع اَپالاهشو

    من در میان شادی و شادمانی اقامت شاهانه¬ام را در کاخ سلطنتی استوار کردم. مردوک، خدای بزرگ، قلب‌های شریفِ اهالی بابل را به سوی من متمایل کرد، هنگامی که هر روز در پرستش او کوشش نمودم.

    ٢۴- اوم-ما-نی-ایا راپ-شا-تیم ای-نا کی-ریب بابیلی ای-شا-آد-دی-خا شو-اول-ما-نیش ناپ-خار مات (شو-مِه-ری) او آک-کا-دی کی مو-گال-(ل)ی-تیم اولو-شار-شی

    اُمّنیا رَپشَتیم عِنا کیریب بابیلی ایشادّیخا شولمَنیش نَپخار مات شومری او اکدی موگالّیتیم اولوشَرشی

    سربازان فراوانم صلح جویانه به بابل در آمدند. من نگذاشتم در کل سومر و اکد دشمنی وارد شود.

    ٢۵- دانّات بابیلی او کول-لات ما-خا-زی-شو ای-نا شا-لی-ایم-تیم آش-تِه-اِ مارِه بابی(لی…) کی ما-لا لیب-(…)-ما آب-شا-آ-نی لا سی-ما-تی-شو-نو شو-بات-سو-اون

    دانّات بابیلی او کولَّت مَخازیشو عِنا شالیمتیم اَشتِعِه مارِه بابیلی … کیمالا لیب… ما اَبشانی لا سیماتیشونو سوباتشون.

    من با خوشنودی به نیازهای بابل و همه‌ی شهرها توجه کردم. مردم بابل و (…)، و نطفه‌ی شرم را از ایشان ستردم. خانه‌هایشان،

    ٢٦- آن-خو-اوت-سو-اون او-پا-آش-شی-خا او-شا-آپ-تی-ایر سا-آربا-شو-نو آ-نا ایپ-شِه-اِ- تی-(ایا) ایلو مردوک بِلو رابو او-ایخ-دی-اِ-ما

    اَنخونسون اوپاشیخا اوشَپتیر ساربَشونو عَنَ ایپشِتیا مردوک بِلو رَبو اوخدیما

    که فرو ریخته بود را بازسازی کردم، و ویرانه‌هایشان را پاکسازی نمودم. مردوک، خدای بزرگ، از کردار پرهیزگارانه‌ام خوشنود شد و

    ٢٧- آ-نا ایا-آ-تی م کو-را-آش شارو پا-لی-ایخ-شو او م کا-آم-بو-زی-یا ماری سی-ایت لیب-بی-(ایا او آ)-نا ناپ-خار اوم-ما-نی-ایا

    انا یعطی کورَش شَرو پالیخشو او کامبوزیا مَری سیت لیبّیا او عنَ نَپخار اومَنیا
    مرا برکت داد، کوروش، شاهی که او را می¬پرستد، و کمبوجیه، پسر من، و همه‌ی سربازان من.

    ٢٨- دا-آم-کی-ایش ایک-رو-اوب-ما ای-نا شا-لیم-تیم ما-خار-شا تا-بی-ایش نی-ایت-تا-(اید ای-لو-تی-شو) سیر-تی ناپ-خار شاری آ-شی-ایب پاراکِّه

    دامکیش ایکروبما اِنا شَلیمتیم ماخارشا تَبیش نیتّا ایدیلوتیشو سیرتی نَپخار شَری اَشیب پراکِّه
    هنگامی که ما در برابرش، شادمانه سر ایزدگونه‌اش را گرامی داشتیم. همه‌ی شاهان در کاخ-ها قرار گرفتد.

    ٢٩- شا کا-لی-ایش کیب-را-آ-تا ایش-تو تام-تیم اِ-لی-تیم آ-دی تام-تیم شاپ-لی-تیم آ-شی-ایب کول- (….) شار-را-نی ماتی آ-مور-ری-ای آ-شی-ایب کوش-تا-ری کا-لی-شو-اون

    شَکالیش کیبراتا ایشتو تَمتیم اِلیتیم عَدی تَمتیم شَپلیتیم اَشیب کول-؟ شَرّانی ماتی آموریاشیب کوشتَری کَلیشون

    از هر چهار گوشه‌ی جهان، از سکونتگاه‌های بالا تا پایین دریا، (…) تمام شاهان سرزمین‌های غربی، که در خیمه زندگی می‌کنند.

    ٣٠- بی-لات-سو-نو کا-بی-ایت-تیم او-بی-لو-نیم-ما کی-ایر-با بابیلی او-نا-آش-شی-قو شِه-پو-او-آ ایش-تو (…) آ-دی آلو آشّور کی او شو-ش آن کی

    بیلاتسونو کَبیتیم اوبیلونیمّا کیربا بابیلی اوناشّیقو شِپوا ایشتو-؟ عدی علو آشور او شوشان
    برایم خراج‌های گرانبها آوردند و در بابل پاهایم را بوسیدند. از (…) تا آشور و شوش.

    ٣١- آ-گا-دِه کی ماتو اِش-نو-ناک آلو زا-ام-با-آن آلو مِه-تور-نو دِری کی
    آ-دی پا-آت-مات قو-تی-ای ما-خا-زا (شا اِ-بیر)-تی نارو دیقلات شا ایش-تو آپ-نا-ما نا-دو-او-شو-بات-سو-اون


    آگادِه ماتو اِشنوناک زَمبان مِتورنو دِری عدی پات مات قوتی مَخازا شَعِبیرتی دیقلات شَعیشتو اَپنامَه نَدو شوباتسون

    آگاده، اشنونه، زَمبان، مِتورنو، دِیر، با قلمرو سرزمین قوتو، شهرهای آن سوی دجله، که بنیادی باستانی داشتند،

    ٣٢- ایلانی آ-شی-ایب لیب-بی-شو-نو آ-نا آش-ری-شو-نو او-تیر-ما او-شار-ما-آ شو-بات دا-اِر-آ-تا کول-لات نیشِه-شو-نو او-پا- آخ-خی-را-آم-ما او-تِه-ایر دا-آد-می-شو-اون

    ایلانی اَشیب لیبّیشونو عن اَشریشونو اوتیرما اوشَرماشوبَت دایرَتَه کولَّت نیشِه شونو اوپاخّیرامّا اوتیر دادمیشون

    خدایانی که در آنجاها اقامت داشتند را به جایگاه هایشان بازگرداندم و باعث شدم در قلمروشان برای همیشه بمانند.

    ٣٣- او ایلانی مات شو-مِه-ری او آک-کاد-دیکی ش آ م ایلو نابو-نعید آ-نا اوگ-گا-تیم بِل ایلانی او شِه-ری-بی آ-نا کی-ریب بابیلی ای-نا کی-بی-تی ایلو مردوک بلی رابو ای-نا شا-لی-ایم-تیم

    او ایلانی مات شومِری او اکدیش اَ نَبو نَعید عنِ اوگَّتیم بِل ایلانی اوشِریبی عن کیریب بابیلی عنا کیبیتی مردوکبِلو رَبو عنا شالیمتیم

    و خدایان سومر و اکد، که نبونید به قیمت خشمگین کردن سرور خدایان به بابل آورده بود، به فرمان مردوک، سرور بزرگ،

    ٣۴- ای-نا ماش-تا-کی-شو-نو او-شِه-شی-ایب شو-با-آت تو-اوب لیب-بی کول-لا-تا ایلانی شا او-شِه-ری-بی آ-نا کی-ایر-بی ما-خا-زی-شو-اون

    عنا مَشتَکیشونو اوشِشیب شوبات توب لیبّی کولَّتا ایلانی شَوشِریبی عن کیربی مَخازیشون
    دستور دادم تا خانه‌های خودشان را در قلمروهایی بازیابند که قلب‌ها را شادمان سازد. شاید که تمام خدایان، که ایشان را به شهرهایشان بردم،

    ٣۵- او-می-شا-آم ما-خار ایلو بِل او ایلو نبو شا آ-را-کو او مِه- ایا لی-تا-مو-او لیت-تاش-کا-رو آ-ما-آ-تا دو-اون-کی-ایا او آ-نا ایلو مردوک بلی-ایا لی-ایق-بو-او شا م کو-را-آش شاری پا-لی-خی-کا او م کا-آم-بو-زی-یا ماری- شو

    اومیشام ماخَر بِل او نَبو شارَکو اومِیا لیتامو لیتَّشکَرو اَماتَه دونکیا او عن مردوک بِلیا لیقبو شَه کورَش شَری پالیخیکا او کامبوزیا مَریشو

    هر روز به درگاه بعل و نبو نماز برند و عمری طولانی را برایم درخواست کنند. و شاید درباره‌ی من به سرورم مردوک سخنانی لطف‌آمیز بگویند: “شاید که کوروش، شاهی که تو را پرستش کرد، و کمبوجیه، پسرش،

    ٣٦- دا (…) ایب-شو-نو لو-او (…) کا-لی-شی-نا شو-اوب-تی نی-ایخ-تیم او-شِه-شی-ایب (…) پاسپاسِه او تو.کیر.خو (…)

    دا … ایبشونو لو … کَلیشینا شوبتی نیختیم اوشِشیب … پاسپاسِه توکیرخو…

    آنان (…) همه را اجازه دادم در صلح قرار و آرام بگیرند.


کتیبه‌ی حران

کتیبه‌ای که در ١٨۵٦ .م در حران درباره‌ی نبونید پیدا شده است، به انقلاب مذهبی او اشاره-هایی دارد[٣]. این متن در زمان زمامداری کوروش و در زمان جنگ پارس و بابل نوشته شده است.

“قانون و نظم توسط او (نبونید) ترویج نمیشد، او مردم عادی را با خواسته‌های خویش نابود کرد، اشراف را در جنگ‌ها به کشتن داد و راه‌های بازرگانان را مسدود نمود. برای کشاورزان، (…) را کمیاب کرد، هیچ (…)ای نبود، دروگر دیگر سرود آلالو را نمی‌خواند و دیگر در اطراف زمین‌های شخم زدنی حصار نمی‌کشید. (…)

او اموال‌شان را گرفت، دارایی‌هایشان را پراکنده کرد، او (…) را کاملا ویران کرد، اجسادشان در مکانی تاریک باقی ماند و فاسد شد. چهره‌هایشان خصمانه شد. دیگر در خیابان‌های پهناور جولان نمی‌دهند و دیگر شادمانی نمی‌بینی. آنان تصمیم گرفتند که (…) ناخوشایند است.

همینطور نبونید، خدای حامی‌اش به دشمنی او برخاست. او که تا پیش از این مورد توجه خدایان بود، مورد هجوم بدبختی قرار گرفت. او بر خلاف اراده‌ی خدایان کنشی نامقدس را مرتکب شد و آموزه‌هایی بی‌ارزش را پراکند. او تصویر خدایی را برساخت که تا پیش از این هیچ کس در این سرزمین او را ندیده بود. او وی را به معبد معرفی کرد و آن را بر پایه‌ای بلند قرار داد. او آن را ماه نامید. او با گردنبندی لاجوردین تقدیس شد و کلاهی بلند بر سرش نهادند.

تصویرش همچون ماه در هنگام خسوف بود، حالت دستانش مانند خدای لوگال (…) بود. نوک موهایش تا پایه‌ی مجسمه می‌رسید و در برابرش اژدهای توفان و گاو نر وحشی قرار دادند.

وقتی پرستشش کردیم، ظاهرش همچون عفریتی که تاجی بلند بر سر گذاشته باشد، می‌نمود. چهره‌اش خصمانه شد (…). شکلش را ائامومو نمی‌توانست قالب زده باشد، حتی آداپا نامش را نمی‌دانست.

نبونید گفت: باید معبدی برایش بسازم. باید مسندی مقدس برایش برافزازم. باید نخستین خشت را برایش قالب بزنم. باید پی‌هایش را محکم بنا کنم. باید حتی نسخه‌ی دومی از معبد اِکور بنا کنم. باید آن را برای تمام زمان‌های آینده اِهول‌هول بنامم. وقتی هر آنچه را که طرح ریخته‌ام انجام دهم، باید با دستانم او را به مسندش راهنمایی کنم. تا وقتی که به این هدف دست یابم، تا وقتی که به آرزویم برسم، باید همه‌ی مراسم و جشنواره‌ها را از میان بردارم. حتی باید دستور دهم تا جشن آغاز سال را هم متوقف کنند.

و نخستین خشتش را قالب زد، طرح‌ها را ترسیم کرد، پی‌ها را گسترد، نوک بنا را فراز برد و با کمک دیوارهایی آراسته به گچ و قیر چهره‌اش را درخشان نمود. همچنان که در اساگیل گاو نر وحشی‌ای را به نگهبانی در برابرش گماشت.

وقتی به آنچه که آرزو داشت دست یافت، و کاری کاملا فریب‌آمیز را به انجام رساند، و این پلیدی، محصولی نامقدس را برساخت. وقتی سومین سال داشت آغاز می‌شد، ارتش (؟) را به پسر بزرگترش، که نخست زاده‌اش بود، سپرد و سربازان کشور را زیر فرمانش قرار داد.

او از همه چیز چشم‌ پوشید، سلطنت را به او واگذارد و خود به سفری طولانی به خارج رفت. او به تِما رفت، در اعماق جنوب. او سفری اکتشافی را به سوی راهی که به نقطه‌ای دوردست ختم می‌شد، آغاز کرد. وقتی به آنجا رسید، در نبردی شاهزاده‌ی تما را کشت و گله‌های مردمی را که در آن شهر و اطرافش می‌زیستند از میان برداشت، و خود در تما اقامت کرد. نیروی اکد نیز در همانجا مستقر شد.

او شهر را زیبا ساخت و کاخی همچون کاخ بابل در آنجا ساخت. او همچنین دیوارهایی برای استحکامات شهر برساخت و گرداگرد شهر نگهبانانی گماشت.

ساکنان دچار دشواری شدند. او خشت‌زنی و سبد آجرها را بر ایشان تحمیل کرد. با وجود کار سختی که می‌کردند (…) او ساکنان را، از جمله زنان و نوجوانان را می‌کشت. او خوشبختی-شان را به پایان رساند. هر آنچه جو در انجا یافت (…)

ارتش خسته‌ی او (…) هَزانو، صاحب منصب کوروش…

(حدود یک سوم متن از میان رفته است. از بخش‌های باقی مانده از این میان بر می‌آید که سرداری پارسی نبونید را به خاطر آن که نوشتن و خواندن خط میخی را نمی‌داند، تمسخر می‌کند. آنگاه نبونید دچار جنون شده، و به نادرستی ادعا می‌کند که بر کوروش پیروز شده است. او در نهایت از کوروش شکست خورد. ادامه‌ی متن، کوروش را با نبونید مقایسه می‌کند:)

… (نبونید) در مورد کوروش، و ستایش‌هایی برای خدای خدایان و نام کشورهایی را که فتح نکرده بود را بر این ستون نگاشت. این در حالی بود که کوروش شاه جهان بود، کسی که کامیابی‌هایش راستین بود و از نطفه‌اش کسانی برخاستند که بر شاهان تمام کشورها چیره شدند. نبونید بر لوح سنگی‌اش نوشته بود: او را وادار کردم در برابر پاهایم تعظیم کند، خودم شخصا کشورهایش را فتح کردم و اموالش را به سکونتگاه خویش آوردم.

این او بود که یکبار درمجلسی بر پا ایستاد و خویشتن را با گفتن این حرفها ستود: من خردمند هستم، من می‌دانم، من آنچه را که پنهان است دیده‌ام. هرچند نمی‌توانم با قلم میخی بنویسم، با این وجود چیزهای رازآمیز زیادی دیده‌ام. خدای ایلتری به من الهام کرد وهمه چیز را به من نمود. من از خردی آگاهم که بسیار فراتر از شهودهایی است که حتی آداپا دریافت کرد.

در این حال او همچنان به آمیختن مناسک ادامه می‌داد. او سروش جگرخوان (کسی که با نگریستن به جگر قربانی فال می‌دید) را آشفته کرد. او به مهمترین مشاهدات مناسک‌آمیز، همچون نمایش‌های مقدس اساگیل پایان داد. مناسکی که ائاموما خود باب کرده بود. او به نمایش‌ها می‌نگریست و کفر می‌گفت.

وقتی او نماد اوسَر را در اساگیل دید، حالتی (توهین آمیز؟) گرفت. او کاهنان خردمند را گرد آورد و برایشان چنین توضیح داد: آیا این نشانه‌ی مالکیت کسی که معبد برایش ساخته شده، نیست؟ اگر این را به راستی برای بعل ساخته بودند، می‌بایست نماد پیک (دلِ سیاه) را در اینجا نقش می‌کردند. بنابراین این ماه است که معبد خود را با علامت اوسَر نشانه‌گذاری کرده است.

و زِنیا، “شاتامّو” (صاحب منصب)ای که عادت داشت همچون ندیمی در برابرش دولا شود، و ریموتِ کتابدار که عادت داشت با افرادش در اطراف وی باشد، حرف‌های شاهانه‌اش را تایید کردند و پای سخنانش ایستادند. آنان حتی سرهایشان را برهنه کردند و زیر بار سوگند رفتند: “تازه حالا ما این وضعیت را می‌فهمیم، حالا که پادشاه درباره‌ی آن توضیح دادند.”

در روز یازدهم ماه نیسان تا وقتی که خدا بر تختش حاضر بود (…)

(…) کوروش برای ساکنان بابل وضعیت صلح برقرار کرد. او سربازانش را از اِکور دور نگه داشت. او گله‌ی بزرگی را با تبر ذبح کرد و گوسفندان آسلوی زیادی را سر برید. بخور بسیاری در مجمر سوزاند و دستور داد تا پیشکش‌های مرسوم برای خدای خدایان بیشتر شود. او همواره خدایان را میپرستيد و با چهره در برابرشان به خاک می‌افتاد. کردار راست در قلبش گرامی بود.

او خود به فکر مرمت شهر بابل افتاد و خودش کج بیل و پیک و سبد آب به دست گرفت و دیوار بابل را تکمیل کرد. مردم نقشه‌ی اصلی نبوکدنصر را با قلب‌هایی پرعزم و اراده عملی ساختند. او استحکاماتی را بر دیوار ایمگور-انلیل ساخت.

تصویر خدایان بابل، چه نرینه و چه مادینه به معابدشان بازگردانده شدند. او خدایانی را که مسندشان را ترک گفته بودند، به معابدشان بازگرداند. او خشم‌شان را تسکین داد و خیال‌شان را آسوده ساخت. آنانی که قدرت‌شان کاهش یافته بود را با پیشکش کردن منظم غذا به زندگی بازگرداند.

کوروش کردارهای نبونید را پاک کرد و هر آنچه را که ساخته بود از میان برد. تمام بست‌های قانون سلطنتی‌اش (مناطقی که به خاطر توجه شاه مقدس تلقی می‌شدند و می‌شد در آنها بست نشست) را نابود کرد و باد خاکستر ساختمان‌های سوخته را با خود برد.

او تصویر نبونید را پاک کرد، در تمام مناطق مقدس، این نام زدوده شد. هرآنچه را که نبونید آفریده بود، کوروش به شعله‌های آتش سپرد. اکنون به ساکنان بابل قلبی شادمان عطا شده است. آنان همچون زندانیانی بودند، در آن هنگام که زندان گشوده شود. آزادی درباره‌ی آنان که با ستم احاطه شده بودند، برقرار شد. همگان از نگاهانداختن به او که شاه بود، شادمان بودند.


تومار بحرالمیت

در میان تومارهای بحرالمیت، متنی با شماره‌ی ۴Q٢۴٢ وجود دارد که در چهارمین غار این منطقه کشف شده و به شرح ماجرای نبونید و سقوط بابل به‌دست کوروش می‌پردازد. این متن به زبان آرامی نوشته شده و در نیمه‌ی دوم قرن نخست پیش از میلاد مسیح، احتمالا از روی متنی بسیار کهن‌تر، رونویسی شده است.

“دعایی که توسط نبونید، شاه بزرگ، شاه بزرگ، خوانده شد، هنگامی که به حکم خدای والامرتبه، در تما از زخم معده رنجور شده بود:

    “من، نبونید، مدت هفت سال است که از زخمی اهریمنی پریشان شده‌ام، و بسیار دور از مردم رانده شده‌ام. تا آن که به والامرتبه‌ترین خدا دعا نمودم. و جن‌گیری گناهان مرا بخشود. او یهودی‌ای بود که از میان فرزندان تبعید شده‌ی قوم یهود برخاسته بود. او گفت: همه‌ی اینها را برای بزرگداشت و تجلیل از نام خدای بلند مرتبه در نوشتاری برشمار. آنگاه من این را نوشتم: زمانی که من به حکم خداوند متعال در مدت اقامت در تما هفت سال از زخم معده رنجور بودم، به خدایانی از زر و سیم، مفرغ و آهن، چوب و سنگ و آهک نماز بردم. چرا که ایشان را خدایان می‌پنداشتم…”[۴]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای سايت اينترنتی روزنامک توسط دکتر شروین وکیلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- Oppenheim, 1969.
[۲]- Rogers,1912:380-84.
[۳]- Oppenheim, 1969.
[۴]- وکيلی، شروين، تاریخ کوروش بزرگ (بخش نهم و پايانی)، انجمن پژوهشی ايرانشهر، برگرفته از تارنگار روزنامک



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

ارداویرافنامه، ویراسته­ی فیلیپ ژینیو، ترجمه­ی ژاله آموزگار، شرکت انتشارات معین، ۱۳۷۲.
اومستد، آلبرت تندایک، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه­ی محمد مقدم، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۳.
ایسرائل، ژرار، کوروش بزرگ، ترجمه­ی مرتضی ثاقب فر، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۰.
ایوانف، م. س. گرانتفسکی، آ. داندامایف، آ. آکوشلنکو، گ. و ایزدی، س.، ایران باستان، ترجمه­ی حسین تحویلی، انتشارات دنیا، ۱۳۵۹.
بدیع، امیر مهدی، ایرانیان و بربرها (۱۵ جلد)، نشر توس، ۱۳۸۳.
بروسیوس، ماریا، زنان هخامنشی، ترجمه­ی هایده مشایخی، نشر هرمس، ۱۳۸۱.
بریان، پیر، تاریخ امپراتوری هخامنشی، ترجمه­ی مهدی سمسار، انتشارات زریاب، ۱۳۷۷.
بنگستون، هرمان، یونانیان و پارسیان، ترجمه­ی دکتر تیمور قادری، انتشارات فکر روز، ۱۳۷۶.
بویس، مری، تاریخ کیش زرتشت، ترجمه­ی همایون صنعتی­زاده، نشر توس، ۱۳۷۵.
پیرنیا، حسن، عصر اساطیری تاریخ ایران، به اهتمام سیروس ایزدی، نشر هیرمند، ۱۳۸۳.
توینبی، آرنولد، جغرافیای اداری هخامنشیان، ترجمه­ی همایون صنعتی­زاده، انتشارات موقوفات دکتر افشار، ۱۳۷۹.
حسن، پویایی فرهنگ در باستان­شناسی، یادنامه­ی گردهم­آیی باستان­شناسان، شوش، انتشارات سازمان میراث فرهنگی، ۱۳۷۶.
خدادادیان، اردشیر، هخامنشی­ها، نشر به دید، ۱۳۷۸.
خلاصه­ی تاریخ کتزیاس (خلاصه­ی فوتیوس)، ترجمه­ی کامیاب خلیلی، نشر کارنگ، ۱۳۸۰.
داندامایف، م.آ. ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، ترجمه­ی روحی ارباب، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳.
داندامایف، م.آ. ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، ترجمه­ی روحی ارباب، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۵۲.
رجبی، پرویز، تاریخ خط میخی فارسی باستان - ۶، چیستا، سال دوم، شماره­ی ۶، بهمن ۱۳۶۱، ص: ۷۳۲-۷۵۲.
رجبی، پرویز، ترازوی هزار کفه، نشر پژواک کیوان و نشر مرکز بین­المللی گفتگوی تمدن­ها، ۱۳۸۳.
زنر، آر. سی. طلوغ و غروب زرتشتی­گری، ترجمه­ی تیمور قادری، انتشارات فکر روز، ۱۳۷۵.
سولیمیرسکی، تادئوس، سارمات­ها، ترجمه­ی رقیه بهزادی، نشر میترا، ۱۳۷۴.
ضیاء پور، جلیل، پوشاک باستانی ایرانیان، سازمان هنرهای زیبای کشور، ۱۳۴۳.
غلامرضا، مدیریت در ایران باستان، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ۱۳۸۰.
فرای، ریچارد نلسون، تاریخ باستانی ایران، ترجمه­ی مسعود رجب نیا، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰.
فوکو، میشل، سیاست و عقل، در: خرد در سیاست، ترجمه و ویراسته­ی عزت­الله فولادوند، طرح نو، ۱۳۷۶.
کالیگان، ویلیام، باستان شناسی و تاریخ هنر در دوران پارسی­ها و مادها، ترجمه­ی گودرز اسعد بختیار، انتشارات پازینه، ۱۳۸۴.
کامرون، جورج گلن، ایران در سپیده­دم تاریخ، ترجمه­ی حسن انوشه، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۱.
کسنوفانس، کوروش­نامه، ترجمه­ی رضا مشایخی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۲.
که­ور پاسکالی، کلود، کرزوس، ترجمه­ی قاسم صنعوی، نشر نقطه، ۱۳۷۴.
کوک، جان مانوئل، شاهنشاهی هخامنشی، ترجمه­ی مرتضی ثاقب فر، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۳.
گیرشمن، رومن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه­ی محمد معین، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۰.
لمب، هارولد، کوروش کبیر، ترجمه­ی رضازاده شفق، انتشارات فرانکلین، ۱۳۴۰.
محمد، تقی، و وحدتی، علی­اکبر، اعتبار باستان­شناختی آریا و پارس، نشر شیرازه، ۱۳۸۲.
محمد، تقی، هخامنشیان در تورات، کتابفروشی تایید اصفهان، ۱۳۴۹.
نصرالله، جنگ­های دوران ماد و هخامنشی، سازمان جغرافیایی کشور، ۱۳۵۳.
نیولی، گراردو، زمان و زادگاه زرتشت، ترجمه­ی سید منصور سید سجادی، نشر آگه، ۱۳۸۱.
همایون، غلامعلی، کوروش کبیر در آثار هنری اروپاییان، انتشارات دانشگاه ملی ایران، ۲۵۳۵.
هوک، ساموئل هنری، اساطیر خاورمیانه، ترجمه­ی علی­اصغر بهرامی و فرنگیس مزداپور، انتشارات روشنگران، ۱۳۷۰
هینتس، والتر، دنیای گمشده­ی عیلام، ترجمه­ی فیروز فیروزنیا، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱.
ولی­پور، حمید رضا، پایگاه­های آغاز ایلامی، مجله­ی باستان­شناسی و تاریخ، سال ۱۶، شماره ۳۱، مرداد ۱۳۸۱.
وکیلی، شروین، اسطوره­ی معجزه­ی یونانی، نشر توس، زیر چاپ.
ویسهوفر، یوزف، ایران باستان، ترجمه­ی مرتضی ثاقب­فر، انتشارات ققنوس، ۱۳۸۰.
ویلکن، اولریش، اسکندر مقدونی، ترجمه­ی حسن افشار، نشر مرکز، ۱۳۷۶.
Ahlström, Gösta. The History of Ancient Palestine. Minneapolis: Fortress Press, 1993.
Beaulieu, P. A. Antiquarianism and the concern for the past in the Neo-Babylonian period, Bulletin of the Canadian Society for Mesopotamia Studies, 1994, No.28, pp:37-42.
Beaulieu, P.A. and Stolper, M. two more Achaemenid texts from Uruk are to be added to those edited in Bugh. Mitt. NABU, Note no.77, No. 21, pp: 559-621, 1990.
Beaulieu, P.A. The reign of Nabonidus, king of Babylon, YNES 10, NewHaven, 1989.
Cameron, G. G. On the history of Persian Empire cf E.Herzfeld, Acta Iranica, 1974, No.3, pp:145-148.
Cesar, J. La guerre des gaules, Traduit par Maurice Rat, Garnier- Flammarion, 1964.
Drews, R. Sargon, Cyrus and Mesopotamia folk history, JNES, 1974, No. 33, pp: 387-393.
E. Badian, ‘Alexander the Great between two thrones and Heaven: variations on an old theme’ in: Alastair Small (ed.), Subject and Ruler: the Cult of the Ruling Power in Classical Antiquity, Ann Arbor, 1996.
Gershevitch, Ilya. The Cambridge History of Iran. Vol. 2: The Median and Achaemenian Periods. Cambridge: Cambridge Univ. Press, 1985.
Grayson, A.K. Assyrian and Babylonian chronicles, Locust Valley, NewYork, 1975.
Hallock, K.R.T. The use of seals on the Persepolis fortification tablets, In: McG. Gibson & D. Biggs (eds.) Seals and sealings in the ancient near east, Undene Malibu, 1978, pp: 127-133.
Hintz, W. Neue Wege im Altpersischen, Weisbaden, 1973.
Johnson, G.A. The changing organization of Uruk administration on the Susiana plain, In:F.Hile (ed.) The Archeology of Western Iran, Washington D C. 1987.
Kuhrt’, Amélie, ‘The Cyrus Cylinder and Achaemenid Imperial Policy, Journal for the Study of the Old Testament, 25 [1983] 83-97.
Luckenbill, Daniel David. The Annals of Sennacherib. Oriental Institute Publications 2. Chicago: Univ. of Chicago, 1924.
Magee, M. D. Hoe Persians created Judaism?, Personal Website, 2005.
Malekzadeh- Bayani, The eagle, symbol of divine glory, Historical Studies of Iran, No. 3, May 1975.
Mallowan, Max, ‘Cyrus the Great’ in: Ilya Gershevitch (ed.): The Cambridge History of Iran, vol. II: The Median and Achaemenian Periods, 1985 Cambridge, pages 392-419
Nicolas of Damascus, quoted in: Jacoby, F. FGHIIA, No.90, fr.66, 1989.
Oppenheim, A. Leo. “Babylonian and Assyrian Historical Texts.” In Ancient Near Eastern Texts Relating to the Old Testament. Edited by J. B. Pritchard, 265-317. 3rd ed. Princeton: Princeton Univ. Press, 1969. (315-16)
Rawlinson, H. C. and T. G. Pinches. A Selection from the Miscellaneous Inscriptions of Assyria and Babylonia. Cuneiform Inscriptions of Western Asia 5. London: Harrison, 1909.
Rogers, Robert William. Cuneiform Parallels to the Old Testament. New York: Eaton & Mains, 1912.
Ruhi; Muhsen Afnan, Zoroaster’s Influence on Anaxagoras, the Greek Tragedians, and Socrates, New York, 1969.
Shahbazi, The traditional date of Zaraostra explained, BSOAS, ۴۰ (۲۷), ۱۹۷۷.
Snell, D. Life in the Ancient Near East (3100-332 B.C.), Yale University Press, 1997.
Van der Spek, R.J. ‘Did Cyrus the Great introduce a new policy towards subdued nations?’ in: Persica 10 (1982), pages 278-283
Wiesehofer, J. Kyros und die unterworfenen Volker: ein beitrag zur Einstehung von Geschichtes bewustein, QS, no. 26, pp: 107-126, 1987.
Young, T. Cuyler, Jr. “Cyrus.” In Anchor Bible Dictionary. Edited by D. N. Freedman, 1.1230-31. New York: Doubleday, 1992.
Zadock, L. On the connection of Iran and Babylon in 6th century B.C., Iran, 1976, No.14, pp:61-78.
تارنگار روزنامک


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]