ریشهشناسی و ساختار زبان پارسی
(فصل دوم)
دگرگونی در زبان
فهرست مندرجات٢- دگرگونی در زبان
٢-۱- چگونگی و چرایی دگرگونی زبان
٢-۱-۱- زبان، مردمی است
٢-٢- گونههای دگرگونی زبان
٢-۱-٢- زبان، کمکوش است
٢-۱-٣- زبان، زنده است٢-٢-۱- دگرگونی واجها
٢-٢-٢- دگرگونی واژهشناسانه
٣-٢-٢- دگرگونی فرازشناسانه
٢-٢-۴- دگرگونی واژگان
٢-٢-۵- دگرگونی اندریافتها- يادداشتها
- پینوشتها
- بنمایگان
آدمیان دگرگون میشوند، از این رو، زبان نیز دگرگون میشود چرا که پدیدهای وابسته به آدمی است. در این نوشتار به بررسی چرایی، چهگونگی و روشهای دگرگونی زبان پرداخته میشود.
[٢]- دگرگونی در زبان
در باستان، آن هنگام که تیره و تبارهای گوناگون به گردآوری دستورهای زبان و آگاشتن واژگان و چم آنها پرداختند، مردمان بر یک پندار بنیادی بودند و هیچکس در درستی آن پندار دربارهی زبان، گمانمند نبود. آن پندار بنیادی این بود که «زبان، چهرهی یکتای ایستایی دارد. خویشکاری ویژهکاران زبان، آن است که آن چهره را بیاگارند تا دیگران بیاموزند و پیرویکنند؛ و هرگونه لغزش از آن چهرهی بنیادی، چه در واژه، چه در چم[۱]، نادرست است و برهانِ نادانی و مایهی شرمساری گوینده یا نویسنده است.»
آن چهرهی ایستا را از روی روش نویسندگی و کارهای ادبی و دینی پیشینیان در زمانهای ویژه برمیساختند. دانشمندان اسکندریه، دیوانهای هومر و دیگر سرایندگان یونان باستان را سنجهی سخنوری میدانستند، دستورهایی که آنان برساختند از راه روم باستان در همهی زبانهای اروپایی برنهاده شد و اینک بنیاد دانشی شده است که با همان واژهی یونانی «گرامر» خوانده میشود.
هندوان نیز نسک سپند «ودا» را سنجه کردند و از روی آن دستورهایی برساختند تا زبان را به گمان خودشان، از آن دگرگونی که تباهی مینامیدندش، برهانند.
در نزد تازیان، دگرگونی و لغزش در گفتن واژگان، گناهی نابخشودنی بود. گفتهاند که مردی در پیشگاه پیغمبر واژهای را به نادرست گفت. پیغمبر به یاران فرمود: «برادرتان را راهنمایی کنید که گمراه شده است.» با گسترش اسلام، چون اینگونه لغزشها بسیار شد، و بیم نادرستخوانی نسک قرآن پیشآمد، دانشمندان تازهمسلمان اندر کار گردآوری و نوشتن نَسکهای واژهشناسی و فرازشناسی زبان تازی شدند.
در همهی این رویدادها، پایهی بررسی و پژوهش زبان یکچیز بود و آن، اینکه زبان یک چهرهی درست بیشتر ندارد پس باید در نگهداری آن کوشید و از آن نگافید[٢]. این بنیاد در همهی زبانها، پایهی دانش زبان بود و در همهجا کمکم برای استواندن آن به دین دست یازیدند. پیروان هر دینی و کیشی، از فرازهای نسک سپند خود، گواه و برهان بر درستی آن آوردند، تا درِ گفتوگو را ببندند. گفتند که زبان را خداوند آفریده و به آدم نخستین آموخته است پس چهرهی بنیادی آن سپند است و گافیدن از آن گناه است. آن چهرهی بنیادی هم همان بود که در نسک خدایی آمده بود. افزون بر این، گویشها و چهرههای ناادبی زبان نیز پست و بیارزش شمرده میشدند.
در دورهی نوین، از پس آشناییها و پیوندهایی که مردمان گوناگون از آغاز سدهی نوزدهم با هم داشتند، آن پنداشت باستانی دیگرگون شد. نخست برخی دانشمندان اروپا، زبانهایی را که در آن خشکسار ر واج داشت، آموختند و همسنجیدند و دریافتند که میان آنها مانستگیهایی هست. سپس با س نسکریت که زبان کهن ادبی هند است آشنا شدند و از سنجش آن با یونانی باستان و لاتینی پیبردند که میان این زبانها پیوند و مانستگی، بیش از آن است که بیپایه دانسته شود. از آنجا، زبانشناسی برابرکردی پدید آمد و بنیاد پنداشتههایی را لرزاند که تا آن زمان دربارهی زبان بهراه بود.
نخستین چیزی که از آن یافتهها و پژوهشها برآمد، آن بود که هیچ یک از زبانهای ادبی که دانشمندان میشناختند و دستورهای آنها را گردآورده بودند و برای استوانش بنیاد آنها گواه و برهان میتراشیدند، چهرهی گوهرین زبان نیست؛ و بسیاری از آنها، گوهر یگانهی دیگری داشتهاند که نمیشناسیم؛ و آنچه مانده است چهرههای دیگرگون شدهی آن گوهر است. پس این چهرهها نیز دستخوش دگرش اند و کوشش ما در اینکه آنها را به یک سان و به یک چهره نگاه داریم رنج بی هوده است. دیگر آن که زبانهای ناادبی را نیز نباید پست و بیارزش شمرد زیرا که آنها نیز چهرههای دیگری از همان زبان پایهی کهن یا شاخهای از گوهر باستانی جداگانهای هستند.
با پذیرش دگرگونی و دگرش در نهاد زبان، دانشمندان در پی آن برآمدند که راز و چگونگی دگرش در زبان را بهدرستی دریابند. آنان توانستند دریابند که دگرش در زبان، بیپایه و نادستورمند نیست و از آنجا، به دستورها و شیوههایی پیبرند که در زمانهای گوناگون یک زبان ویژه را دچار دگرگونی و دگرش کرده است. دستورِ چگونگی دگرگونی در زبان کمکم نمایان شد و زبان نیز از دید آدمی، مانند بسیاری دیگر از پدیدهها دانسته شد که دچار دگرگونی و فرگشت میشود و در این راه پیرو روش ویژهای است و پیشآمد و رخداد، یا هوس و لغزش یک تن، در دگرگونی زبان ناکاراست یا کارایی و هنایش بسیار اندکی خواهد داشت. پس نافرمانی از گوهر، یا دگرش در یکی از چهرههای زبان، لغزش و نادرستی شمرده نمیشود؛ همچنان که گشتنِ مادهای به مادهی دیگر یا دگردیسی یاختهی زندهای از چهرهای به چهرهی دیگر، برآیند لغزش آن ماده یا آن یاخته یا مایهی تباهی آنها نیست، ولی همه اینها، انگیخته[٣]ی دستورهای پایایی[۴] است.
[٢-۱]- چگونگی و چرایی دگرگونی زبان
اگر سخنی از سنگنوشتههای شاهان هخامنشی را که به زبان پارسی باستان است با سخنی بسنجیم که در پارسی امروز درست به همان چم است، ناهمسانیهای گوناگونی میان دو زبان میبینیم. برای نمونه، سخن زیر را برمیرسیم که نخستین فراز از چند سنگنوشتهی هخامَنشی است:
- بَگَ وَزرَکَ اَئُورَمزدا ... هَیَ شیاتِم اَدا مَرتییَهیا
baga vazraka Auramazdâ … hiya šyâtim adâ martiyahyâ
اهورمزدا خدای بزرگی است ... که شادی را برای مردم آفرید.
دگرگونیهایی که در درازای زمانی نزدیک به بیستوپنج سده در این سخن کوتان پدید آمده، این چنین است:
- ۱- واژهی «بَگَ» ورافتاده و «خدا» به جای آن رواشده و نیز واژهی «اَدا» به چم «آفریدن»، برافتاده و واژهی «آفرید» به جای آن برنشسته است.
٢- واژهی «وَزرَکَ» به چهرهی «بُزرگ» درآمده است. پس واج «و» به «ب» و «ک» به «گ» دگِرگشته و نیز واکههای میان همخوانها دگریده و واکهی پایانی واژه افتاده است. در ریشه ي واژگان «شیاتِم» و «مَرتییَهیا» که «شادی» و «مردم» در پارسی نو جانشین و بازماندهی آنهاست، واج «ت» به «د» دگِرگشته است.
٣- در واژگان «شیاتِم» و «مَرتییَهیا» پارههای گشتاری افتاده است. پارهی گشتاری در پایان «شیاتِم»، نشانهی پوییدگی تک مادینه و در پایان «مَرتییَهیا» نشانهی وابستگیِ تکِ نرینه است.
۴- واژهی «هِیَ» ورافتاده و جای آن را پیوندواژهی «که» گرفته است.
۵- واژگان «است»، «را» و «برای» به پارههای سخن افزوده شده است.
٦- پیآیندِ پارههای فراز دگریده است؛ در پارسی باستان پویهی «ادا» پیش از پوییده و در پارسی امروز پویهی «آفرید» در پایان فراز آمده است.
این دگرشها چند گونه است:
- الف. گونهی یکم، ورافتادن و نابودشدن برخی واژگان و کاربرد واژگان تازه به جای آنهاست.
ب. گونهی دوم، دگرش واجها در واژگانی است که با همان واژه و به همان چم در این زمان دراز در زبان مانده است.
ج. گونهی سوم، آن دگرگونی است که در ساختمان واژگان رخ داده است. مانند گشتار نام که نشانهی پیوند آن با پارههای دیگر فراز بوده است، از میان رفته، پس ناچار برای گفتن این پیوند به پارههای تازهای نیازمند شده است.
د. گونهی چهارم، که درپیوند با پیآیند پارههای فراز است و کاری فرازشناسانه است.
فرازی که بررسی شد دوهزاروپانسدساله است ولی باید درنگریست که همیشه برای دگرگونی زبان چنین زمانی نیاز نیست. باید دانست که برای نمونه، زبان پارسی امروزین نیز دچار دگرگونی میشود و نیز برخی از گونههای دگرگونی برشمرده در بالا، در یکسد سال واپسین نیز رخ داده است. بسیاری از واژگانی که در سدسال پیش روامند بود اکنون دیگر به کار نمیرود مانند «بلدیه» که «شهرداری» جای آن را گرفته است. یا واژهی «رایانه» که تا بیستسال پیش نبود و اکنون هست و بهکارمیرود. برای دریافتن چرایی دگرگونی زبان و چگونگی این دگرگونی، درنگریستن چند نکته بایسته است:
[٢-۱-۱]- زبان، مردمی است
زبان ابزاری است برای برآوردن خواستههای مردم؛ خواستههای مردم در گسترهای از پیوند آنها با یکدیگر، گفتن و دریافتن کارها میگنجد. پس هر گونه دگرش و دگرگونی در مردم و چپیره، خواستههای مردم را نیز دیگرگون میکند و این دگرگونی بهناچار بر ابزار پیوندای مردم، که همان زبان است، نشانمیگذارد.
«بَرگُستوان» که گونهای پوشش رزمی در هنگام جنگ بوده است، رهامیشود و یا آنکه پیشنهاد میشود که به جای واژهی «جلیقه» بهکاررود، زیرا که اندریافت و نماد آن در زندگی باشنده نیست. ولی «راهآهن»، «هواپیما»، «بمب» و «موشک» واژههای تازهای هستند که از پس نیازهای تازه و برای نامیدن ابزارهای تازه پدید آمدهاند.
[٢-۱-٢]- زبان، کمکوش است
سخن گفتن نیازمندِ گسارش وَرز است. برخی اندامهای آدمی درگیر این کار مغزی و بدنی میشوند و بخشی از نیروی آدمی بدین کار گمارده میشود. اندامهای آدمی پس از انجام هر کار مغزی یا بدنی دچار خستگی میشود. از این رو، آدمی همواره در راه برآوردن کار اندامی، کمتر میکوشد تا کمتر خسته شود. ولی این گریز و پرهیز از کوشش تا آنجا پیش میرود که در واگویش خواسته، زیانی پیش نیاید.
پارسیزبان امروز، «می-گو-یم» را «می-گم» وامیگوید و بدینسان، به جای سه بار درگیر کردن اندامهای گفتن، دو بار آنها را به کار میبرد و کمتر میکوشد. ولی هیچگاه «می-گو-یم» و «می-رَو-یم» را «می-یم» نمیگوید چرا که سخن گوینده، گنگ و نادریافتنی میشود. و یا دو واژهی «کارت» و «کارد» را درنگرید که چون «ت» و «د» دو واج بسیار نزدیک به هم هستند، پارسیزبان بهنیکی میکوشد که آنها را درست واگوید و برای رساندن خواست خود، اندامهای گفتار را تا میشود به کار میگیرد.
در درازای زمان، همواره هر جا که شدنی بوده است، زبان به سوی کمکوشی گراییده است و از این راه، هر چه پیشتر آمده است سادهتر شده است تا با کمکوشی، کمتر مغز و اندامهای گفتار را درگیر کار گفتن کند.
[٢-۱-٣]- زبان، زنده است
بسیاری از دانشمندان، باشندگانی را زنده میشمارند که بتوانند به روشی خودشان را بازآفرینند و بازسازند. یک یاختهی بسیار کوچک، اگر چه مردنی است ولی میتواند همچون خود را بیافریند یا بخشی از خودش را بازسازد. زبان نیز کموبیش همین ویژگی را دارد.
یکی از گونههای دگرگونی زبان، دگرش در ساخت زبان است. ساخت زبان همان روشهای گشتار واژگان است. بسیاری از ساختهای گشتاری نام و پویه که در گفتار همیشه بایسته نیست، در زمان نابود میشود و برخی ساختهای نو و بایسته پدید میآید. در زبانهای کهن هندواروپایی، هر نام یا زابی چهرههای گوناگونی میپذیرفته است تا گذشته از اندریافت بنیادی خود، بر «جنس» نیز ب نمارد[۵] و «نرینه»، «مادینه» و «خنثا» را نیز بنماید. ولی میدانیم که اکنون بیشتر این ساختارها در بیشتر زبانهای هندواروپایی از میان رفته است. در زبان پارسی هیچ نشانهای برای جنسِ نام باشنده نیست و از این راه زبان، بسیار آسانتر شده است. ولی هر گاه گوینده بگُماند که سخنش نارساست از ساختاری روشنگرانه سود میبرد. برای نمونه، در فراز «او آمد» اگر برای شنونده، جنس «او» ارزنده باشد، گوینده ناخودآگاه سخنش را با فراز «آن مرد آمد» یا «آن زن آمد» میگوید. افزون بر این، ساختهای پویه که آنها نیز به همین روش بسیار سادهتر شدهاند، هر جا که سادهتر شدن و زدایش ساختها، سخن را دچار گنگی و پیچیدگی کرده است، چهرهها و ساختارهای تازهای پدید آمده است تا خویشکاری بنیادی زبان که فهمیدن و فهماندن است بهتر انجام گیرد. برای نمونه، میتوان از پدیداری پیوندواژگان، افزونواژگان و ... یاد کرد.
[٢-٢]- گونههای دگرگونی زبان
برپایهی آنچه گفته شد، دگرگونیهای زبان در زمان را میتوان به گونههای زیر بخشکرد:
- ۱- دگرگونی واجها
٢- دگرگونی واژهشناسانه
٣- دگرگونی فرازشناسانه
۴- دگرگونی واژگان
۵- دگرگونی اندریافتها
با نگرش به نمونهای که در بخش 1. 1 آورده شد، میتوان دید که با همسنجی دو دوره از زندگانی یک زبان، یکگونه دگرگونی دیده میشود که میتوان آن را دگرگونی واجها نامید. در واژگان «وَزرَکَ»، «شیاتِیم» و «مَرتییَهیا» با چشمپوشی از دگرش ساخت واژگان، سه واج به سه واج دیگر دگِرگشته است:
و | (v) | >>>>> | ب | (b) |
ک | (k) | >>>>> | گ | (g) |
ت | (t) | >>>>> | د | (d) |
دانشمندان زبانشناس، برای یافتن دستور و چگونگی دگرگونی واجها به یکدیگر، روشهای خردورزانه و برهانآوری را نمیپذیرند و در این راه، تنها روش بازکاوش را درست میدانند. از این رو نمونههای بسیاری را فراهم میکردند و با بازکاوی آنها، به دستور دگرگونی واجها در یک زبان ویژه میرسند. این گونه پژوهش آنان را به یک بنیاد ارزندهی زبانشناسی رساند، و آن، این است که «دستورهای دگرگونی واجها مگرپذیر نیست» یا به سخن دیگر، «دگرگونی واجها بر پایهی آیینها و دستورهای نیک و نمایانی رخ میدهد». خواست این بنیاد آن نیست که در همه جا، یک دستور فرمانرواست و نافرمانی از آن شدنی نیست، تنها باید هر گونه ناسانی یا برونرفت از دستور و آیین، پذیرفتنی باشد و بتوان برای آن مگر و نافرمانی از دستورِ دگرگونی واج، انگیزه و مایهای جست.
نکتهی دیگر آن که، دگرگونی در واجها به یکباره رخ نمیدهد و پیشآمدی و بیپایه نیست، تنها بیشتر، برآیند گرایش هام[٦] در یک دوره زمانی یا دورهای از کارنامهی زبان است. این دگرگونیها گاه در کمتر از یک سده و گاه تا هزارهها میانجامد. گاهی چندین گرایش ناهمگون با هم به یک برآیند میانجامد و گاه یک گرایش بر دیگر گرایشها چیره میشود یا چند گرایش ناهمگون، کاراییهای یکدیگر را از میان میبرند.
هر کدام از دستورها و آیینهای دگرگونی واجها، تنها برای نمایاندن چگونگی دگرگونی واجها در دو دورهی ویژه از یک زبان درست و نیک است و نمیتوان دستورها را فراگیر درنگریست و هر جا به کار برد. برای نمونه در زیر چند واژه از زبان پارسی باستان با گویشهای دری و تبری همسنجیده شده است.
پارسی باستان | گویش دری | گویش تبری |
---|---|---|
varka | برگ | ولگ |
vafra | برف | ورف |
با نگرش به این واژگان و از روش بازکاوش میتوان چنین برداشت که v در پارسی باستان = b در پارسی دری و نیز میتوان چنین گفت که v در پارسی باستان = v در پارسی تبری دیده میشود که دستوری که برای دگرگونی واج از پارسی باستان به پارسی دری به دست آمد هیچ با آن دستوری که برای دگرگونی واج از پارسی باستان به پارسی تبری به دست آمد، نمیخواند.
[٢-٢-٢]- دگرگونی واژهشناسانه
آنچه دگرگونی واژهشناسانه خوانده میشود همان دگرگونی در ساخت واژگان زبان است که چگونگی گشتار نام و زاب و پویه و دیگر واژگان را بازمینمایاند. بیشتر واژگانی که در بیشتر زبانها به کار میرود دربرگیرندهی پارههای گوناگونی است. پارهی بنیادی، در هر واژه «ماده»ی آن است که چم و اندریافت ویژهای را دربردارد. ولی بیشتر، پارههای دیگری به این ماده میپیوندد که گونهی واژه را از دیدگاه نام یا پویه یا ... بودن؛ یا پیوندِ واژه را با کس (گوینده، شنونده، دیگر کس)، زمان (گذشته، اکنون، آینده) و شماره (تک، دوتایی، جمع) و در برخی از زبانها، جنس ( نرینه، مادینه، خنثا) میآشکارد. برای نمونه، واژگان زیر را درنگرید:
واژه | آوانگاری | ماده | پارههای گشتاری |
---|---|---|---|
مردان | mard+ân | مرد | ân نشانهی جمع |
نامها | nâm+hâ | نام | hâ نشانهی جمع |
میگویم | mi+guy+am | گوی | mi نشانهی پیوستگی، am نشانهی گوینده |
خوردهای | xor+d+e+i | خور | d نشانهی گذشته، e نشانهی پوییدگی، i نشانهی شنونده |
دگرگونی ساختی یا واژهشناسانه، همهی پارههای واژه را دربرمیگیرد. برای دریافت این گفته چند نمونه از زبان پارسی نو هنگام گفتار و نوشتار در زیر سنجیده شده است:
پارسی نوشتاری | ماده | پارههای ساختی | پارسی گویش تهران | ماده | پارههای ساختی |
---|---|---|---|---|---|
mi+guy+am | guy | mi, am | mi+g+am | g | mi, am |
mi+rav+am | rav | mi, am | mi+r+am | r | mi, am |
mi+dah+am | dah | mi, am | mi+d+am | d | mi, am |
mi+šav+am | šav | mi, am | mi+š+am | š | mi, am |
همانگونه که در بالا دیده میشود، پارههای ساختی دگرگون نشده است ولی مادهی واژگان دگرگون و سادهتر شده است. اکنون نمونهی زیر را درنگرید که چگونگی دگرگونی پارههای ساختی را میآشکارد:
پارسی نوشتاری | ماده | پارههای ساختی | پارسی گویش تهران | ماده | پارههای ساختی |
---|---|---|---|---|---|
mard+ân | mard | ân | mard+â | mard | â |
mard+hâ | mard | hâ | mard+â | mard | â |
zan+ân | zan | ân | zan+â | zan | â |
zan+hâ | zan | hâ | zan+â | zan | â |
در نمونهی بالا، ماده بیدگرگونی مانده است ولی پارهی ساختی سادهتر شده است و هر دو گونه نشانهی جمع را به یک نشانه دگرانده است. گاهی نیز دگرگونی واژهشناسانه هم در ماده و هم در پارههای ساختی واژه رخ میدهد. نمونهی زیر را درنگرید:
پارسی نوشتاری | ماده | پارههای ساختی | پارسی گویش تهران | ماده | پارههای ساختی |
---|---|---|---|---|---|
mi+rav+ad | rav | mi, ad | mi+r+e | r | mi, e |
mi+dah+ad | dah | mi, ad | mi+d+e | d | mi, e |
mi+šav+ad | šav | mi, ad | mi+š+e | š | mi, e |
mi+guy+ad | guy | mi, ad | mi+g+e | g | mi, e |
برای نمونهی بالا یک دستور دگرگونی ساختی میتوان برنهاد و آن این که: پارهی ساختی ad در زبان نوشتن = پارهی ساختی e در گویش تهران
دگرگونی ساختی واژگان، فراگیرانه به دو روش انجام میگیرد: یکی همسنجی و دیگری دگرگونی یک واژهی ناوابسته به یک پارهی ساختی.
ü همسنجی: همان است که کودکان نوآموز بسیار بهکار میبرند. کودک از پدرومادرش واژگان «میپزم»، «میپزی» را میآموزد و آنگاه ساخت گذشتهی این پویه را از روی همسنجی به چهرهی «پزیدم»، «پزیدی» میسازد و یا به روش همسنجی، از روی واژگان «میخندد»، «میجنگد» واژهی «میدَردَد» را میسازد. این کار کودک را نمیتوان نادرست دانست و آن که نیک در راستای سرشتین زبان است. آنچه در زبان کودکان در یک زمان میبینیم در زبان بزرگتران نیز در درازای زمان روی میدهد.
گاهی نیز ساختهایی که از راه همسنجی پدید آمدهاند در ستیزه با آنچه از راه شنیداری در زبان بازمانده است، به ساختهای ناهمگون یا چندگانه برای یک ماده میانجامد. برای نمونه، پویهی «خفتن» را درنگرید. مادهی این واژه در اوستایی به چهرهی xvafna باشنده است. ساخت گذشتهی آن در زبانهای پارسی میانه با افزوده شدن پارهی ta به پایان ریشهی واژه ساخته میشده است، xvaf+ta. در پارسی دری ساختهای گوناگون آن دستورمندانه به چهرهی «خفتم، خفتی، خفت، خفتیم، خفتید، خفتند» درآمده است. ولی در ساختهای زمان اکنون، مادهی واژه که پارهی «ت» را ندارد بر پایهی آیینهای دگرگونی زبان به چهرهی خواب xvâb درآمده و سپس ساختهای زمان گذشته با همسنجی از روی ساخت زمان اکنون به چهرههای «خوابیدم، خوابیدی، خوابید، خوابیدیم، خوابیدید، خوابیدند» ساخته شده است و این ساخت همسنجی نوساخته در پارسی امروز چیرهگشته و جای ساختهای زمانِ گذشتهی «خفتم، خفتی ...» را گرفته است.
ü دگرگونی یک واژه به یک پارهی ساختی: گاهی واژهی جداسری از جایگاه خویش فرو کشیده میشود و تنها به چهرهی یک پارهی ساختی به کار میرود. برای نمونه، در پارسی واژگان «ام، ای، است، ایم، اید، اند» از مادهی کهن زبان آریایی، ah به چم بودن و هستی داشتن بر گرفته شدهاند. در پارسی باستان واژهی ahmiy برابر «هستم» و aham برابر «بودم» است. در پارسی دری چون میگوییم «من در خانهام» واژهی «ام» چم خودسری دارد و برابر است با «هستم» و «باشندگی دارم». در سخن «من گرسنهام» یا «من خستهام» این خودسری واژه کمتر آشکارست. ولی در فرازهایی مانند «من به خانه آمدهام» یا «این نسک را دیدهام» دیگر خودسری واژه یکسره از میان رفته و واژهی «ام» تنها بهنام یک پارهی ساختی در ساختمان پویهی گذشتهی بازگفتی بهکار آمده است.
[٢-٢-٣]- دگرگونی فرازشناسانه
دگرگونی فرازشناسانهی زبان نیز، بیشتر برآیند دگرگونی واجها و دگرگونی ساخت واژههاست. در زبانهای ایرانی باستان (پارسی باستان، اوستایی) نام و زاب بر پایهی کاری که در فراز میانجاماندند دچار گشتار میشدند. بدین سان که، اگر واژهای در فراز، پوینده، پوییده، افزا و بَرگیر، سان[٧] ازی یا برایی یا جز ... میبود ساخت آن میدگرید. این دگرش ساخت که «سانهای فرازشناسانه»ی واژه خوانده میشود، خود پیوند واژگان را با یکدیگر در فراز مینمایاند و نشانهی دیگری برای دریافتن خواست گوینده یا نویسنده نیاز نبود.
برای دریافت بهتر، واژهی «مرد» را در پارسی باستان برمیرسیم. این واژه که در پارسی دری تنها دو چهرهی تک و جمع دارد در پارسی سنگنوشتههای هخامنشی از دیدگاه شمارش، سه چهره (تک، دوتایی، جمع) داشته و در هر یک از این چهرهها بر پایهی جایگاه آن چهرههای ساختی گوناگونی میپذیرفته است. در زیر چهرهی تک آن آورده شده است:
سان | ساخت |
---|---|
پویندگی[٨] | martiya |
آیی[۹] | martiya |
وابستگی[۱٠] | martiyahyâ |
پوییدگی[۱۱] | martiyam |
دری[۱٢] | martiyai |
دگرش ساخت، یا به سخن دیگر، گشتار واژه، جایگاه آن را در فراز و پیوند واژگان را با یکدیگر مینمایانده است. واژه در هر جای فراز که بوده جایگاه فرازشناسانهی آن نمایان بوده است. ولی پس از آنکه بر دنبالهی دگرگونی واجها، پارهی پایانی واژه از گفتار به در شده است و در پیآیند آن چهرههای گوناگون واژهشناسانه، یکچهره شدهاند، دیگر این گونه نمایاندن از میان رفته است. پس برای آنکه در فهمیدن و فهماندن دشواری پیش نیاید، سازههای دیگری را در زبان کاربردی کردهاند. یکی از این سازهها «ابزار فرازشناسی یا فرازبندی» یا به سخن دیگر پیوندواژگان و افزونواژگان است. واژگانی مانند از، در، بر، با، به که چم خودسری ندارند و تنها پیوند واژگان در فراز را مینمایانند.
دیگر آنکه، در پارسی باستان واژهای مانند pârsa در هر جای فراز که میآمد، نشانهی پویندگی را به همراه داشته است از این رو جایگاه آن در آغاز، میان یا پایان فراز هیچگاه از پوینده بودن آن نمیکاسته است. ولی همین که پارهی گشتاری آن از میان رفت و از ساختهای گوناگون گشتار واژه تنها یک چهره ماند، دیگر ساخت واژه، نشانهی پیوند آن با واژگان دیگر نیست. پس پیآیند پارههای فراز خود یکی از نکتههایی شد که جایگاه هر واژه و پیوند آن را با واژگان دیگر مینمایاند. فراز زیر را درنگرید:
- همسایه دختر دارد
دختر همسایه دارد
تنها با دگرگون کردن جایگاه واژگان، فرازهایی با چمِ یکسره ناهمسان پدید آمدهاند.
[٢-٢-۴]- دگرگونی واژگان
افزون بر آنچه پیشتر گفته شد، خودِ واژگان نیز دچار دگرگونی میشوند. برخی واژگان برمیافتند و واژگان تازه پدید میآیند. ورافتادگی واژگان بیشتر، برآیند دگرگونیهای مردمی و چپیرهای است. با پدیداری دگرگونی در روش زندگی، آیینها و ابزارهای هر مردمی، بخشی از واژگان جای خود را به واژگان تازه میدهند و ورمیافتند. واژگان «برسم»، «یزشن» و دهها واژهی دیگر را که درپیوند با دین زردشتی است، ایرانیان مسلمان نمیشناسند و هرگز به کار نمیبرند. پارسیزبانان امروز، واژگانی چون بیلک، شغا و نیملنگ، قربوس، فتراک، برگستوان که در دورهی سامانیان و غزنویان نام ابزارهای جنگی و سوارکاری بوده است، را دیگر نمینیازند و به کار نمیبرند. این گونه از واژگان را که تنها در یک دوره از کارنامهی هر مردمی روا بوده و سپس ورافتاده، « واژگان کارنامهای » گویند.
انگیزهی دیگر برای ورافتادگی و فراموشی برخی واژگان، باورهای دینی یا پندارها و یاوهها یا آیینهای چپیرهای است. گاهی مردم، از به کار بردن نام برخی باشندگان زیانآور و ترسناک خودداری میکنند بدان انگیزه که بدشگون اند و مایهی بدبختی میشود تا آن جا که این کار مایهی فراموشی نام پایهی آن پدیده میشود. در زبان روسی، نام «خرس» که مایهی هراس مردمان دشتهای سرد اپاختری بود، فراموشیده است و اکنون واژهای که در آن زبان برای نامیدن آن جانور باشنده است یک واژهی زابنده همچون « انگبین خور » است. در ترکی آذربایجان نام «گرگ» فراموشیده و اکنون آن جانور را «قورت» میخوانند که چم بنیادی آن «کرم» است.
از دیگر مایههای چپیرهای فراموشیدن برخی واژگان، پاسداشت ادب است. مردم برای آنکه نام جای ریختن آخال بدن را بر زبان نیاورند پیوسته واژگانی را برمیسازند و همین که کاربرد آن فراگیر شد از به کار بردن آن میپرهیزند. پدیداری و نابودی واژگانی همچون کنار آب، دستبهآب، آبدست، آبریزگاه، جایی و ... برآیند این ادب مردم است.
اینگونه واژگان که بر دنبالهی باورها، پندارها یا پاسداشت ادب ورمیافتند و جای خود را به واژگان نو میدهند، «واژگان نشایست» نامیده میشود.
پدیداری واژگان تازه نیز انگیختهی کنشگرهای چپیرهای است. با پیشرفت و دگرگونی در چپیره، ابزارها و اندریافتهای تازه پا به میدان میگذارند که برای نامیدن آنها نیاز به واژگان تازه پدید میآید. آن نام تازه، یا با یک سخن زابنده یا با درآمیختن و برگرفتن، ساخته میشود و یا اگر اندریافت و چیز تازه از کشور و مردم دیگری گرفته شده باشد همان واژهی بیگانه را میپذیرند و به کار میبرند. کوتاهوار میتوان روشهای پدیداری واژگان تازه را چنین برشمرد:
ü نامیدن با سخن زابنده: یکی از سادهترین و روامندترین راهها برای ساختن واژگان تازه است و در هر زبانی نمونههای فراوان دارد. در پارسی امروز، آبمیوهگیری، آبخشککن، دربازکن و ... از این دستاند.
ü مانستگی: یکی از روشهای ساده و کاربردی است. در پارسی، واژگانی همچون گاوزبان، زبانگنجشگ، پیلگوش، سگدست، گاوچشم، مارچوبه، سهپستان و ... بدین روش ساخته شدهاند.
ü درآمیختن: بههمپیوستن دو واژه که هر یک دارای چم خودسری است ولی از برآیند درآمیزش آنها چم سومی ناهمسان با دو چم بنیادی پدید میآید. از این دست است روشویی، جارختی، کفشکن، رومیزی، زیرسیگاری، چلچراغ، سهچرخه، دودکش و ... . این گونه واژگان ساختهی ادبیان و دستگاههای دانشی نیست و تنها بینش و پسند پارسیزبانان آنها را ساخته است.
ü برگیری[۱٣]: چسباندن پسوند یا پیشوند و یا هر دو، به یک ماده یا ریشه، مایهی پدیداری یک واژهی تازه است. در پارسی پسوند و پیشوندهای بسیاری هست که در جای خود آنها را برمیرسیم. برای نمونه پسوند باستانی ak را درنگرید که چهرهی تازهتر آن a است که در گویش تهرانی e گفته میشود. با هر دو چهرهی باستانی و نوین این پسوند، واژگانی در پارسی امروز هست که در جای خودشان چم خودسری دارند؛ زردک (ریشهی خوردنی یک گیاه)، زرده (بخشی از تخم پرندگان)، سیاهک (دانهای در کشتزار گندم)، سیاهه (فهرست چیزها)، سفیدک (کفک روی چیزها)، سفیده (بخشی از تخم پرندگان)، سرخک (گونهای بیماری)، سرخه (کسی که موی سرخ دارد)
ü وام گرفتن واژگان بیگانه: کاری است که در همهی زبانها بسیار رواست. درپیوند بودن مردمان با زبانها و فرهنگهای گوناگون، بهناچار بدهبستان واژگان را به همراه خواهد داشت. در زمان باستان و تا گذشتهای نهچندان دور، از آنجا که پیشرفت آدمی کند و آرام بوده است واژگان بیگانهی اندر شونده به زبانها هم کم و اندک بوده و زبان که روی هم رفته پدیدهای کند و لَخت است، از پس گوارش واژگان وامگرفته برميآمده و آن را در خود میگواریده است. ولی پیشرفت شتابان جهان امروز، با لَختی و کندی زبان نمیخواند و چه بسیار زبانها که بر دنبالهی تازش واژگان بیگانهی بسیار، دچار دگرش چهبود شدهاند.
[٢-٢-۵]- دگرگونی اندریافتها
اگر واژهای بی دگرش بماند ولی چم و اندریافت آن دگرگون شود، دگرگونی اندریافت نامیده میشود. نمونههای این دگرگونی نیز در هر زبانی بسیار است و انگیزهی آن میتواند بیرونی، درونی، واژگانی باشد.
ü انگیزههای بیرونی: نماد بیرونی چیزی بر پایهی دگرگونی چپیره میدگرد، آنگاه همان واژهی باستانی را برای اندریافت یا ابزار تازه بهکارمیبرند.
آنچه پارسیزبانان امروز به نام «چراغ» میشناسند یکسره ناهمگون است با آنچه مردمان یکسده پیش یا سیسده پیش میشناختهاند.
«می» و «مل» در بنیاد به چم « نوشاک انگبین» بوده است که سِرِشتهی آن هال سرخوشی و مستی میآورد. از آن زمان که سرشتن آبِ انگور روا شد همان واژهی نخستین بر این نوشاک نوین گذاشته شد.
«دخمه» به چم«جایگاه سوزاندن» است و با واژهی «داغ» همریشه است و یادگار زمانی است که آریاییها مردگان خود را میسوزاندند. آیین سوزاندن مردگان، گویا پس از زرتشت در ایران ورمیافتد ولی واژهی «دخمه» به جایی بربسته میشود که مرده را میگذاشتهاند یا به خاک میسپردهاند.
واژهی «سوار» چهرهی نوین سخن پارسی باستانی asa bâra به چم «برندهی اسب» است. ولی امروز هیچ کس هنگام سوارشدن بر خودرو، پنداری از اسب و اسبرانی و اسببری ندارد.
ü انگیزههای درونی: گاهی پیوند میان دو اندریافت در مغز و ویر[۱۴] آدمی مایهی جابهجایی آن دو اندریافت میان واژگان نماینده ي آن دو خواهد شد. که بر دو گونه است: گستردن چم، ویژیدن چم. گسترش، همان نامیدن کوچک بر بزرگ، خواندن پاره بر هماد، گفتن گونه بر جنس است. چنانکه یونان، نام تیرهای از یونانیها بوده که به ایران هخامنشی نزدیکتر بودهاند، پس همهی یونانیها را بدین نام نامیدهاند.
گل در بنیاد نام گل ویژهای است که انیرانی آن «رُز» است ولی اکنون به همهی گلها گفته میشود.
واژهی «ناب» در بنیاد «نیامیخته با آب» است و در اوستایی «مَذواَناپِم» برابر با «می بیآب» یا «می ناب» است ولی در پارسی دری این واژه چم هامتری یافته و اندریافت نیامیخته و نیالوده و پاک دارد.
ویژیدنِ چم وارون گستردن چم است و آن کوچکتر کردن اندریافت واژه از آن چه پیشتر بوده، است. «خورش» در بنیاد به چم خوردنی است ولی به گونهی ویژهای از خوراک گفته میشود.
«کبریت» که چهرهی دیگری از واژهی گوگرد است و در نوشتههای باستانی پارسی به همین چم آمده است امروز به گونهای آتشزنه گفته میشود.
«نماز» به چم گرامی داشتن است و در شاهنامه به همین چم به کار رفته است ولی امروز برابر صلات تازی که یکی از آیینهای دین اسلام است به کار میرود.
ü انگیزههای واژگانی: گاهی چون دو واژه را با هم به کار میبرند، یکی بر دیگری چیره میشود آن چنان که همان واژه، جانشین هر دو میشود. زبانزد «روضهخوانی» از این دست است. نسکی بوده است و هست به نام «روضه الشهدا» که همان «گلستان شهیدان» نوشتهی ملاحسین کاشفی در بارهی یاد رنجهای پیشوایان شیعیان، و از دورهی صفویان جا افتاده بود که این نسک را بر سر سخنگاه از روی نوشته یا از بر میخواندند. کمکم در گفتار، سخنِ «روضه الشهدا خواندن» به «روضه خواندن» و آنگاه «روضهخوانی» دگرگون شد و اکنون کمتر کسی از واژهی «روضه» و «روضهخوانی» چم بنیادی این واژه را که باغ و گلستان بوده است، درمییابد.[۱۵]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- چَم: معنی
[۲]- گافیدن: تجاوز کردن
[۳]- انگیخته: معلول
[۴]- پایا: ماندگار، ثابت
[۵]- نماردن: اشاره کردن
[۶]- هام: عام
[٧]- سان: حالت، حال
[۸]- سان پویندگی: حالت فاعلی
[۹]- سان آیی: حالت ندایی
[۱٠]- سان وابستگی: حالت اضافی
[۱۱]- سان پوییدگی: حالت مفعولی
[۱۲]- سان دری: حالت مفعول فیه
[۱۳]- بَرگیری: اشتقاق
[۱۴]- ویر: ذهن
[۱۵]-
[↑] بنمایگان
- نوشتارها - زبان و ادب، وبگاه پارسیمان، برگرفته از:
۱- ناتل خانلری، پرویز، تاریخ زبان فارسی
[برگشت به بالا]