جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

تاریخ اندیشه مدرن

از: م. ج. البرز

تاریخ اندیشه مدرن

(فصل هفتم)

شک‌گرایی


فهرست مندرجات

[تاریخ اندیشه]



[] شک‌گرایی

قرن هفده میلادی سده‌ی گسترش و جذابیت روزافزون فلسفه‌ی مدرن بود که پایه‌اش را بر عملگرایی نهاده بود و عقیده به ارزیابی کمّی طبیعت و رد مرجعیت[۱] و نفی دستگاه ارسطویی داشت. اما به موازات فلسفه‌ی نوین، جریان‌های ژرف شک‌گرایی[٢]، که ادعای دانش بشری درباره‌ی شناخت جهان را مورد تردید قرار می‌داد، نیز گسترش یافتند. در طول تاریخ، مفهوم شک‌گرایی دستخوش دگردیسی‌های ریشه‌ای شده است. معنای آن در زمان یونان قدیم با آنچه در قرن هفده و یا امروز از آن می‌فهمیم، فرق دارد. امروزه شک‌گرایی، شک به آموزش‌های دینی و مسایل مذهبی را به ذهن متبادر می‌کند. اما شک‌گرایی در یونان باستان تا قرون هفده و هجده میلادی، فلسفه‌ای بود که محدودیت‌های بنیادی ادعاهای علم را مطرح می‌نمود و پاربندی[٣] و ترکیب اساسی‌اش این بود که هیچ چیز به یقین قابل شناسایی نیست و نه از راه منطق، که همواره به تناقض منتهی می‌شود، و نه راه حواس انسانی، که جایز به خطا و گمراه کننده‌اند، نمی‌توان با قطعیت به معرفت از پدیده‌ها نایل آمد.

شـک‌گرایی در قـرن‌های شـانـزده و هفـده میـلادی، در شـکل فلسـفه‌ی ایمـان بـاوری[۴] ظهور کرد. ایمان باوری معتقد بود که انسان برای دسترسی به حقیقت، اکیداً به ایمان[۵] و فیض[٦] وابسته است و علم انسانی قادر به تحصیل یقین نیست و این نقصان، باید رهرو را قانع سازد که پاسخ مناسب و فروتن، همانا ایمان و نیروی اعتقاد است. در قرن هفده، ایمان باوری عمدتاً در آثار دو نویسنده‌ی بانفوذ متجلی می‌شود. یکی در نوشته‌های متفکر کاتولیک بلیز پاسکال، که درباره‌اش در این فصل گفتگو خواهیم کرد، و دیگری در آثار پییر بییل[٧] است، شخصیتی که امروزه نامش آشنا نیست، ولی در زمان خودش و سراسر قرن هجده، نویسنده‌ای بغایت موثر و مشهور بشمار می‌آمد. بحث پییربییل را به فصول آینده موکول می‌نماییم.

اگر چنانچه بلیز پاسکال وارد عرصه‌ی نگارشات مذهبی نشده بود و به بحث مقولات ایمان باوری نپرداخته بود، باز هم در اندیشه‌ی قرن هفده شخصیتی بزرگ به حساب می‌آمد. کارنامه‌ای علمی پاسکال از هر نظر درخشان و یگانه بود. نوآوری‌هایش در هندسه‌ی مخروطات و منحنی‌ها، جای برجسته‌ای را به او که از کودکی اعجوبه‌ای در ریاضیات بود، اختصاص می‌دهد. مباحث دینامیک سیالات، قوانین گازها و حساب احتمالات در تاریخ علم با نام پاسکال گره خورده‌اند. پدرش مأمور اخذ مالیات در ایالت نورماندی فرانسه بود و پاسکال به اختراع ماشین حسابگری پرداخت که بر اساس سیستم دوگانه‌ی صفر و یک کار می‌کرد. به همین علت یکی از نخستین زبان‌های برنامه ریزی در عصر کامپیوتر به افتخار او، " پاسکال"، نامگذاری شده است. وی در آستانه‌ی انقلاب علمی قرن هفده میلادی زندگی کرد و در علومی که روششان عملگرایی استقرایی[٨]، استدلالات ریاضی و بررسی کمّی بود، متبحر و سرآمد زمان شد. نتیجتاً، وقتی وی مدعی ایمان باوری و مدافع حقانیت ایمان برای کسب حقیقت شد و روش‌های علمی را نفی کرد، سخنش صلابتی حیرت آور یافت. پاسکال با اندکی پیچ و خم و عقبگرد (چون در برخی نکات، نقش دانش را بی‌چون و چرا می‌دید و این نکات را در بحث با رقیبانش هرگز به آنان واگذار نکرد) زندگی خارق‌العاده‌ی علمی خود راپس از آشنایی با جنبش یانسینیسم[۹] بکلی ترک گفت. یانسینیسم جنبشی درون کاتولیسم بود که از اسقفی هلندی بنام یانسن[۱٠] پیروی می‌کردند.


یانسن اثری درباره‌ی فقه آگوستین قدیس به چاپ رسانده بود که در قرن هفده میلادی در اروپا جنجالی را بر پا کرده و به تبع آن، تقریباً هر کس درمورد آن نظر می‌داد، عقیده‌اش توأم با غرض‌ورزی و جانبداری بود. عقاید یانسن در مورد آگوستین قدیس و بطور کلی تمام یانسنیسم را می‌شود از چند نظرگاه مورد بررسی قرار داد. یک دیدگاه، انعکاس و ادامه‌ی بحث بسیار قدیمی‌ای است که هم در غرب و هم در اسلام میان پارسایی و زهد از یک سو، و طریقه‌ی تعقل از سوی دیگر در جریان بوده است. در کاتولیسم، بحث پارسایی[۱۱] و فلسفه‌ی تعقلی[۱٢]، در اختلاف نظرمیان پیروان آگوستین قدیس و مدافعان توماس آکواینس قدیس بازتاب یافته بود. نکته‌ی اصلی تفرقه، هَبوط (سقوط)[۱٣] حضرت آدم و پی‌آمدهای آن برای اراده و عقل بشر و برای رستگاری بود. یانسینیست‌ها بر آن بودند که پیشامد سقوط برای سرنوشت انسان نتایج عمیقاً فاجعه باری به دنبال داشته است و بدون اینکه آدمی از سوی پروردگار برگزیده شود و بر اثر شایستگی، مستحق لطف او واقع گردد، وی قادر نخواهد بود به انتخاب صحیح برسد و از گناهان پرهیز کند تا رستگار شود.

همچنین یانسنیست‌ها می‌گفتند که پیامد سقوط برای دانش و عقل فاجعه آمیز بوده است، اگر چه در این نکته‌ی خاص، میان یانسنیست‌ها تفرقه وجود داشت و پاسکال که یکی از با نفوذترین یانسنیست‌ها بود، در منتهی الیه طیف آن تفرقه قرار داشت. تمام یانسیست‌ها بر این نظر بودند که انسان پس از واقعه‌ی نزول به دلیل وابستگی‌اش به نفس اماره و خواهش‌های جسم به فساد کشیده شده و خدا شناسی از طریق حواس پنجگانه محکوم به شکست است. حواس، آدمی را به پلیدی می‌کشانند و از رستگاری دور می‌کنند. بسیاری از یانسنیست‌ها، بغیر از پاسکال، عمیقاً به فلسفه‌ی دکارت علاقه داشتند، زیرا این فلسفه بدون اتکاء به جسم و حواس انسانی موفق شده بود وجود خداوند و روح را اثبات نماید، میان جسم و روح تفاوت قائل شود و ذهن را بر پایه‌های مطلقاً غیرمادی توضیح دهد. سایر یانسیست‌ها از جمله پاسکال که بانگ رسای این فرقه در فرانسه بودند، می‌گفتند که نتایج سقوط برای عقل آدمی، آن را از شناخت هر حقیقتی ناتوان می‌کند. عقل بشر، به نظر ایشان، قادر به معرفت هیچ حقیقت با اهمیت درباره‌ی ذات طبیعت یا ماهیت خداوندی نیست.

یانسنسیت‌ها همچنین معتقد بودند که بشر برای رستگاری مطلقاً به رحمت و لطف خداوندی نیازمند است و این لطف امری شخصی[۱۴] است که از طریق گزینش و مرحمت الهی به شخص گناهکار عطا می‌شود و وی را از فردی آلوده به فردی مقدس تبدیل می‌کند. این طرز تفکر مشکلات و مسایلی را در چهارچوب[۱۵] کاتولیسم به وجود می‌آورد و با کلیسای کاتولیک در مبحث رستگاری از راه مراسم رسمی کلیسا[۱٦] در می‌افتاد. به همین دلیل یانسیسم جنبشی در درون کلیسای کاتولیک محسوب می‌شود. نظر کلیسا آن بود که فیض و رحمت الهی از راه مراسم غسل تعمید[۱٧] و آیین عشاء ربانی[۱٨] و دیگر تشریفات مذهبی توزیع و نشر می‌یابد. یانسنیسم، اگر چه می‌پذیرد که رحمت عطا شده از طریق مراسم مذهبی برای خود مقامی و جایی دارد، اما چون به کاتولیسم پیرامونش می‌نگرد، از وابستگی این مذهب به رحمت رسمی و تشریفاتی دلزده شده، از دوری کاتولیسم از اصل طلب پوزش شخصی و تماس شخصی با رحمت پروردگار، منزجر می‌شود. یکی از رهبران یانسنیسم، فیلسوفی برجسته بنام آنتوان آرنولد[۱۹]، در اثرش بنام "درباره‌ی مراسم عشاء ربانی مکرر"[٢٠]، مثل پاسکال، کاتولیک‌های دنیوی را به باد انتقاد می‌گیرد: کسانی که روزهای یکشنبه در مراسم اعتراف و توبه شرکت می‌کنند و گویا آمرزیده می‌شوند و فردای آن روز از نو زندگی معصیت بار خود را از سر می‌گیرند؛ گناه از دوشنبه تا شنبه و سپس شرکت مکرر در مراسم عشاء ربانی. آرنولد نوشت: "عیسی مسیح مصلوب نشد تا تشریفات مذهبی تکراری را به انسان نوید دهد. او برای پراکندن رحمت ایثار نمود و خود را فدا نمود تا بر محرومیت و پوچی قلب بشر مرهم گذارد و او را از گناهان برهاند."

محل تجمع یانسنیست‌ها پورت رویال[٢۱] نام داشت که بعدها مرکز انقلاب اخلاقی بر ضد قدرت کلیسایی شد. زمانی که حکومت سلطنت فرانسه علیه یانسنیست‌ها گُرگتازی خود را آغاز نمود، این محل با خاک یکسان شد. هم تاج سلطنت و هم پاپ اعظم به تقبیح یانسنیست‌ها پرداختند و در پاسخ آن، یانسنیست‌ها کلیسای فرانسه را وادار نمودند که حکم تقبیح را پس گیرد. این کشمکش یانسنیسم را به محور عمده‌ی مخالفت علیه مذهب و سیاست رسمی در سراسر قرن هژده بدل کرد و این حرکت را به خفا برد تا فعالیت خود را بر ضد شر سلطنت و بخش بزرگی از نهاد کلیسایی فرانسه ادامه دهد. بسیاری از مورخین به این جنبش به مثابه‌ی نیروی عمده‌ای که قبل از انقلاب فرانسه، رژیم قدیمی سلطنت را تهدید می‌کرد، نگاه می‌کنند.

پاسکال، پس از آشنایی با یانسنیست‌ها فعالیت علمی خود را در کمال نومیدی کنار گذارد. یأس او در چارچوب رابطه‌اش با خداوند بود و می‌گفت که زندگی باطنی‌اش به او می‌گوید رستگار نشده است و بر او یقین گشته که خدای فیلسوفان، خدایی که از طریق برهان‌های فلسفی ارسطوییان و دکارتیان وجودش به اثبات رسیده، خداوند ابراهیم و اسحاق و یعقوب نیست. آن خدا، خدای فیلسوفان، عیسی مسیح به صلیب کشیده شده نیست که خود را برای آمرزش گناهان بشر فدا نمود، مسیحی که منبع نجات و منشأ معرفت واقعی آدمی است. بعد از یک تجربه‌ی شخصی که به عقیده‌ی پاسکال سرآغاز لطف و هدیه‌ی پروردگار در حق روحش بود، وی حوزه‌ی علمی خود را برای همیشه وداع گفت و در زمره‌ی یکی از آپولوژیست‌ها ( مدافعان) بزرگ یانسنیسم و کاتولیسم و مسیحیت درآمد. واژه‌ی آپولوژی که یونانی آن آپولوژیا است، به معنای پوزش طلبی به خاطر عقیده یا روش زندگی نیست. آپولوژی دفاع است. مدافع یک ایمان کسی نیست که بگوید: "از داشتن این ایمان پوزش می‌خواهم." وی مدافع آن ایمان است. کسانی که می‌نویسند: Apologia pro vita mea

به پدافند روش زندگیشان می‌پردازند و پاسکال به مدافع مذهبی با ابعادی ژرف تبدیل شد. پس از مرگش، که در سن ٣۹ سالگی اتفاق افتاد، دوستانش در پورت رویال، در میان نوشته‌هایش، مجموعه‌ای از افکار نگاشته شده را کشف کردند که به وضوح معلوم بود قرار بوده بنیاد اثر بزرگی از دفاعیات او قرار گیرد. آنان این افکار را بزودی پس از درگذشت وی تحت عنوان پانسه‌های[٢٢] پاسکال، یعنی افکار او درباره‌ی مذهب، منتشر کردند. پیش از انتشار، یانسنیست‌ها به منظم کردن "افکار" به ترتیب موضوعات پرداختند. بررسی سرگذشت انتشار "افکار" نشان می‌دهد که پاسکال انگشت بر نکات عمیقی در فرهنگ قرن هفده میلادی گذارده بود. نشر آن شوری را در میان مردم بپا کرد. کتاب بارها و بارها از زیر چاپ بیرون آمد. مردم با ولع "افکار" را می‌خواندند و این کتاب مسیر تازه‌ای برای بحث و اعتقادات گشود. درونمایه‌ی آن، جوانب دفاعیات پاسکال را نشان می‌دهد: ابتدا وی بدبختی انسان بدون خداوند را به تصویر می‌کشد:

زندگی بشر چیست؟ جستجویی بی انتها برای انحراف و سرگرمی. انسان پیوسته ناراضی است و به هر کاری دست می‌زند تا از تنهایی و خلوت خویش و وجدان خودش رهایی یابد. برای نجات روح خود هر عمل ابلهانه‌ای را انجام می‌دهد، با هر کس به صحبت می‌نشیند، به شکار می‌پردازد، نه برای اسیر کردن حیوانات، بلکه برای هیجان شکار. ما طالب هر چیزی هستیم که ما را از خلوت با وجدانمان دور کند و از اندیشه درباره‌ی اینکه "من که هستم؟" و "سرنوشت من چیست؟" بگریزاند. ما موجوداتی هستیم که آوند دو احساس کاملاً خارق العاده هستیم. یکی تنفر و تنفر از خود و دیگری خصومت علیه دیگران و امید به اینکه دوستانمان مغبون شوند. دایم در واهمه به سر می‌بریم که دیگران کامیاب شوند و گویی این به تنهایی و به اندازه‌ی کافی غم انگیز نیست، بیزاری از خود و انزجار از خویشتن و کردار زیان آور علیه خود نیز پیشه‌ی ماست. نگون بختی انسان بدون خدا وی را سوی بی معنایی و پوچی مطلق می‌کشاند. که می‌تواند تنفر و جنگ را توجیه کند؟ "مرز میان دو کشور رودخانه‌ای است. در این طرف رود، دوستان من و در طرف دیگر کسی زندگی می‌کند که اگر من او را هلاک کنم، ستایشم خواهند کرد." این است بی معنایی[٢٣] وضعیت بشری. با دیدن انسان ساده‌ای جز تکبر و انزجار بما دست نمی‌دهد. اما چون خرقه و ردای قاضیان را بر او برپوشند، یا به جامه‌ی شاهی‌اش ملبس کنند، ناگهان آتش احترام و ستایش در قلبمان زبانه می‌کشد. چه چیز پوچ تر از انسان و زندگی اوست؟ دنیا نه بر اساس نیکو کاری، نه بر پایه‌ی محبت و مودت، و نه بر بنیاد خرد می‌گردد، بلکه گیتی حول محورعلایق به اشیاء و شهوت می‌چرخد. ترس از قانون و اینکه چه بر سرمان خواهد آمد، اگر از فلان قرارداد سرپیچی کنیم، نیروی پیش برنده در دنیاست. در نتیجه در جهانی زندگی می‌کنیم که در کلیت خودش به پیش می‌رود. خداوند آنقدر محبت داشته است که تمایلات ما به اشیای دنیوی، قدری از صلح و نیروی زندگی را، آنگونه که شایسته‌ی آدمی است، به ما عرضه می‌کند. اما سراسر وجودمان را ناخشنودی و نابخردی[٢۴] فراگرفته است. از نظر پاسکال، نوع بشر توده‌ای از تناقض‌های غیرقابل توضیح است. هیچ کوششی نمی‌تواند تضادهای درونی آدمی را شرح دهد. پاسکال نوشت، ما موجوداتی بغایت داهی هستیم؛ کافی است به مرزهای دانش و ریاضیات نظر اندازید. در عین حال، مخلوقاتی بی اندازه نادان، سرگردان در خرافات و مبتلا به اعتقادات واهی هستیم. بشر به دانشی درخشان دست می‌یابد، اما از اخلاق و نجابت تهی است. آدمی مملو از انرژی است، اما پویایی‌اش هدف ندارد. آدمی می‌تواند بی نهایت ظریف، خوش طبع و نازک بین باشد، به آثار هنری نگاه کنید؛ اما در آن واحد، بشر تواناست مرتکب ددمنشی و پلشتی ماورای تصور شود. می‌تواند خود را تا آسمان بالا برد، اما توسط ترس و عذاب وجدان فلج شده است. ما مخلوقاتی عقلگرا هستیم، معذالک شالوده‌ی هرچه را که انجام می‌دهیم، خودسری و عادت مرسوم است، نه عقل. عادتی که به هیچ رو قابل دفاع نیست. انجامش می‌دهیم چون اینجا، در این سوی رودخانه، سنت این است. فکر آدمی ضعیف است: عقل را بدون صداقت داریم. فقط آنچه که می‌پسندیم، باور داریم. نمودهای غلط بر ذهنمان حاکمند. همواره پیش داوری‌ها و هیجانات و احساسات بر اذهان و باورهای ما نفوذ داشته‌اند و این از مطالعه‌ی تاریخ و ادبیات بخوبی مشهود است. تأثیر واهیات بر اندیشه‌ها آن اندازه نیرومند است که اگر دانشمندی بر سرراهش گربه‌ی سیاهی ببیند، دلش به لرزه می‌افتد. دانش بستگی به ذهنی دارد که در اختیار داریم. برخی میان ما بر اساس شهود[٢۵] و بعضی دیگر بر طبق احکام اثباتی، قدم به قدم، به شناخت می‌رسند. اما حتی نوابغ نیز قادر نیستند بی نهایت بزرگ و یا بی نهایت خُرد را در تصور خود بگنجانند، لیک بشر چاره‌ای جز این ندارد که در میان این دو حد زندگی کند.

سده‌ی هفده قرن قماربازی بود. همه خود را در بازی شانس مشغول می‌کردند و به همین دلیل آثار پاسکال در حساب احتمالات وی را یکی از چهره‌های برجسته‌ی جهان کرده است. پاسکال آنچه را که "استدلال اهل قمار یا منطق قمارباز" نام میدهد، مطرح می‌سازد. سوءتفاهم است اگر چنانچه فرض شود که این استدلال او، اثبات وجود خداست. استدلالی که در زیر می‌آید اثبات هستی پروردگار نیست. از دید پاسکال برای وجود باری تعالی اثباتی وجود ندارد. خرد و منطق انسان توانا نیست که برای وجود او دلیل بیاورد و اراده‌اش آن را نمی‌پذیرد. "منطق قمارباز" راهی است برای اینکه به خوانندگانش نشان دهد که اگر در جهان حقیقت را نبینند تا چه حد در اشتباهند. وی به همعصرانش نوشت: "آدمی از قمار لذت می‌برد و گمان می‌کند هوش، وی را به قمار مایل می‌کند. او می‌گوید باید شرط بندی کرد: یا خدایی هست یا نیست. فرض کنیم شما شرط می‌بندید که خدایی نیست و حق با شماست. چه سودی می‌برید؟ مطلقاً هیچ. چه چیزی از دست می‌دهید؟ مطلقاً همه چیز را. اگر شرط بستید که خدا هست و بر خطا باشید، چه چیز را از دست می‌دهید؟ هیچ چیز. و اگر حرفتان درست باشد، چه را بدست می‌آورید؟ همه چیز را. این است آنچه که در مقابل آدمی وجود دارد. در یک سوی شرط بندی، امکان هیچگونه ضرری وبرعکس امکان منفعت فراوان و در طرف دیگر احتمال زیان بی نهایت و احتمال هیچ گونه سودی. آیا لااقل نمی‌خواهید خدایی وجود داشته باشد، آیا حداقل این روش را به عنوان انگیزه‌ای برای ایمان نباید در نظر گرفت؟

پاسکال می‌گوید حال اگر به فلاسفه نگاه کنیم، کمبودشان را از شناخت پروردگار و عیسی مسیح می‌بینیم. خداوند دکارت چیست؟ موجودی کامل که از برهان فلسفی استنتاج شده است. یا خداوندی است که کائنات را با تکان اولیه‌ی خویش به حرکت درآورده است. یا علت العلل اشیاء وپدیده‌هاست. چگونه شناخت چنین خدایی، تنفر و تنفر ازخود را درمان می‌کند؟ شرورت انسان و ذات او با چنین خالقی که نتیجه‌ی فکر فیلسوفان است همچنان شرح نادادنی و مبهم باقی می‌ماند. وی نوشت که میان شناخت خداوند و دوست داشتن او تفاوت عظیمی هست و هیچ اثبات فلسفی عشق به خدا را به انسان ارزانی نمی‌دارد. دنیای رنج، محنت، نقصان، تنفر از خود و ناخشنودی همچنان چون معمایی باقی می‌مانند و برایشان توضیحی نیست.

پاسخ این معضل، همانا ایمان و وحی و الهام و کشف و تجلی مذهبی است. عیسی مسیح هم استدلالات خود را دارد. او خویش را از راه نبوت، اقتدار محبت، معجزات، و نتایج ایمان به اثبات می‌رساند. اما اینها دلایلی نیستند که باعث اعتقاد بشر شوند. دل آدمی دلایلی دارد که استدلال قادر به فهم آنان نیست. انسان به کشف عیسایی از راه قلب ایمان می‌آورد، زیرا آدمی را به خدا می‌رساند و با او آشتی می‌دهد وآدمی را سوی عشق به پروردگار می‌کشاند و برای زندگی معنا می‌یابد. اگر سقوط آدم و رستگاریش از طرف مسیح را دریابیم، دوگانگی طبیعت انسان قابل فهم می‌شود. اگر آفرینش ازلی و سپس حادثه‌ی سقوط را درک نماییم، پی می‌بریم چرا نازک اندیش و ظریف و در عین حال زمخت و پلیدیم. چرا خردمند و ابله ایم و چرا قادر به آفرینش زیبایی و پلیدی و پستی هستیم. در می‌یابیم چرا شر در جهان هست و اگر ایثار مسیح را بفهمیم و نجات انسان توسط وی را دریابیم، آنگاه است که در قلب خود به درک و محبت خداوند پی میبریم. این به هیچ وجه ربطی به اثبات فلسفی ندارد.

از دید پاسکال نگرش به جهان از نقطه نظر مذهبی مانند رؤیت تصاویر کلایدوسکوپ است که اگر به آنها از یک نقطه نگاه کنیم، یک شکل را می‌بینیم و از نقطه‌ای دیگرشکل دیگری را. اما ایمانی که از راه لطف خدایی به دست آمده و با درک سقوط آدم و فهم رستگاری مسیح و محرومیت انسان از زمان هبوط، همه چیز سر جای خودش قرار می‌گیرد. آنچه که انسان بدان دست می‌یابد، نتایج فلسفی نیستند، بلکه تسکین درونی است، آن آرامش و نجات آماج زندگی هستند. فلسفه و عقل و خرد تنها آنوقت سودمندند که عقل و هوشمندی را به فروتنی وخضوع تشویق کند.

پاسکال نگرشی را که می‌گوید ایمان و خرد با یکدیگر سازگار نیستند در آستانه‌ی قرن هفده میلادی مطرح می‌سازد، دورانی که به عصر خرَد معروف شده است. حال به نتایج و پی آمدهای این دیدگاه در محیطی که تلاش می‌کرد پایه‌اش را بر عقل گذارد، توجه کنیم.[٢٦]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- Authority
[۲]- Skepticism
[۳]- Composition داریوش آشوری
[۴]- به‌معنای ایمان fides از ریشه‌ی Fideism
[۵]- Faith
[۶]- Grace
[٧]- Pierre Bayle
[۸]- Inductive empiricism
[۹]- Jansenism
[۱٠]- Jansen
[۱۱]- Piety
[۱۲]- Rational philosophy
[۱۳]- The Fall
[۱۴]- Personal
[۱۵]- Context
[۱۶]- Sacramental grace
[۱٧]- Sacrament of Baptism
[۱۸]- Communion
[۱۹]- Antoine Arnauld
[٢٠]- Of Frequent Communion
[٢۱]- Port Royal
[٢۲]- Pensées
[٢۳]- Absurdity
[٢۴]- Irrationalty
[٢۵]- Intuition
[٢۶]- م. ج. البرز، تاریخ اندیشه مدرن (فصل هفتم)، شک‌گرایی، نشریۀ خبری سیاسی الکترونیک ایران امروز


[] سرچشمه‌ها

نشریۀ خبری سیاسی الکترونیک ایران امروز