تاریخ اندیشه مدرن
(فصل چهارم)
ستارهشناسی و کیهانشناسی ِ نوین
فهرست مندرجات
- فصل اول: تاریخ اندیشه و آغاز تحول در مفاهیم
- فصل دوم: طلوع قرن هفدهم - اسکولاستیسم ارسطویی
- فصل سوم: بینش ِ نوین ِ فرانسیس بیکن
- فصل چهارم: ستارهشناسی و کیهانشناسی ِ نوین
- فصل پنجم: آرزوی دانش کامل دکارت
- فصل ششم: شَبح توماس هابس
- فصل هفتم: شکگرایی
- فصل هشتم: کشف نیوتن
- فصل نهم: انقلاب نیوتنی
- فصل دهم: جان لاک، انقلابی در شناخت
- فصل یازدهم: دوران جان لاک
- فصل دوازدهم: تفرعن فقه و ایمان مداراگر
- فصل سیزدهم: فروپاشی مقام مرجعیت و پیدایش متفکران نوین
- فصل چهاردهم: مقدمهای بر خداباوری
- فصل پانزدهم: کشمکش خداباوری با مسیحیت
- فصل شانزدهم: منتسکیو و "نامههای ایرانی"
- فصل هفدهم: ولتر و جامعهای که در آن قانون حاکم است، نه ارادهی انسانها
- فصل هیجدهم: انقلابی در اخلاق
- فصل نوزدهم: دیوید هیوم و شک در خوشبینی
- فصل بیستم: انتقاد از خوش بینی فلسفی – ولتر
- فصل بیست و یکم: فیلسوفهای روشنگری و پیروزمندی روشنگری در فرانسه
- فصل بیست و دوم: سزار باکاریا و اصلاح در قانون
- فصل بیست و سوم: روح سرکش ژان ژاک روسو
- فصل بیست و چهارم: حدود و ثغور روشنگری
- يادداشتها
- پینوشتها
- سرچشمهها
[تاریخ اندیشه]
[↑] ستارهشناسی و کیهانشناسی ِ نوین
همانطور که در فصل ِ اسکولاستیسم ِ ارسطویی بحث شد، این نظام ِ فکری، همیشه نظر ِجداگانهای نسبت به جهان متغییر[۱] و ناکامل[٢] زمینی، از یک سو و دنیای کمالات و ثابت آسمانی، از سوی دیگر ابراز میکرد و میان این دو، تفاوت عمیقی را قائل بود. بههمین دلیل، علم ستارهشناسی که گردش اجسام سماوی را مطالعه میکند، از قدیم، دانشی برای اذهان باریک بین و والا محسوب میشد و به زیر تردید در مفاهیم سنتی آن، بهمعنای مبارزه با ارکان تفکرِ ارسطویی بود. در این بخش بهشرح ِ سیستم ِنجومی بطلمیوس، که سازگار با جهانبینی ارسطو بود، میپردازیم و آن را نه از دیدگاه کشفیات و دانش ِ اخترشناسی قرن حاضر، بلکه بهمنظور ِتوضیح یکی از ژرفترین سطوح فلسفی و روند تزلزل در سلطۀ اندیشۀ ارسطویی، مورد بررسی قرار میدهیم.
ارسطوییان و پیروانش به نظام ِستارهشناسی کلادیوس بطلمیوس[٣]، منجم ِ یونانی قرن دوم ِ میلادی اعتقاد داشتند. این تئوری بهطرز شگفتانگیزی با جهانبینی اسکولاستیک مطابقت داشت و میگفت که در همان حالی که زمین مرکز کائنات[۴] و سرچشمۀ اهمیت گیتی است، در عین حال مکانش در دورترین نقطه نسبت به جایگاه خداوند واقع است. بهعلاوه، بطلمیوس میگفت که کرۀ ماه، سیارات، خورشید و گنبدی که ستارگان ثابت بر آن نصب شدهاند، همگی بگرد زمین بر مدار دایرهای کامل[۵] در گردشند.
در فصل ِ بررسی موضوع جدل[٦]، گفتیم که یکی از وظایف تئوری آن است که با پدیدهها سازگار باشد و رفتارشان را توضیح دهد. نظام ِ بطلمیوسی که حرکت ِاجرام آسمانی را برمدار ِ دایرهای کامل بدور زمین فرض مینمود، از ابتدا با برخی ناهنجاریها و دشواریها مواجه بود. در قرن ما، این مشکلات، با نهادن ِخورشید در مرکزِ منظومۀ شمسی (نظام ِ خورشید مرکزی) وکشف ِ مدار گردش ِسیارات نه بر دایره، بلکه بیضی رفع شدهاند. اما منجمین قدیم، برای اصلاح ِ این نواقص در سیستم نجوم ِ بطلمیوسی، ناگزیر به حک و تغییراتی در آن تئوری بودند. اول، "مدارهای خارج از مرکز"[٧]، یعنی مسیرهای که دایرۀ کامل بودند، اما کرۀ زمین دقیقاً در مرکز آنها واقع نبود را پیشنهاد کردند و دوم، منحنیهای "روی دایرهای"[٨] را (دوایری که مرکزشان روی محیط دایرۀ بزرگتری است ) افزودند. این تبصرهها و اضافات، تا اندازهای توانستند حرکات پس گرا[۹] را که امروز توسط روشهای دیگر توضیح داده میشوند، توجیه کنند. منجمان ناچاربودند از این قبیل مدارهای "خارج از مرکز" و منحنیهای "روی دایرهای" هر روزه به سیستم بطلمیوسی وارد کنند تا دادههای نجومی تبیین شوند.
از جملۀ جنبشهای فکری که اسکولاستیسم ِ ارسطویی را به مبارزه طلبیدند، نوزایی خطی فکری را باید نام برد که سرچشمه اش در اندیشههای ریاضی دان وعارف ِیونان ِ باستان، فیثاغورث،[۱٠] بود. در جایی که اسکولاستیسم، ذات ِ پروردگاررا در کمالات میدید، نوفیثاغورثیان[۱۱] ریاضیات و هندسه را بنیاد آفرینش میدانستند. این تفاوتی ماهوی میان این دو جهان بینی بود، زیرا دیدگاه اسکولاستیسم ارسطویی عمیقاً بر خصوصیات ِ کیفی[۱٢] تکیه داشت و سئوال میکرد که تا چه حد و به چه نحوی یک پدیده، کیفیت ِکمال را در خود بازتاب میدهد و تا چهاندازه آیینۀ زیبایی وتمامیت الهی است. بعلاوه، این نظرگاه، وقتی که به حرکت اجسام و روندها مینگرد، آنان را در چارچوب ِ جوهر[۱٣] و اصلشان بررسی میکند و مقصود غایتشناسانهشان[۱۴] را مورد سئوال قرار میدهد.
اجازه دهید کمی به توضیح این مطلب بپردازیم: اگر به یک موجود از نقطه نظرِ فلسفۀ ارسطویی نگاه کنیم، یک فرم یا شکل خاص را داراست، یک شکل که از مجموعهای از امکانات بالقوه و محدودِ هر جوهر، فعلیت و شئیت یافته است. به عبارت دیگر آن موجود چیزی را داراست که به آن ویژگی خاص میبخشد و از سایر چیزها متفاوت میکند. مقصد، درغایت شناسی، یعنی اینکه آن موجود نهایتی را بیان میکند و در جهت و سوی خاصی عمل مینماید. در نظام ارسطویی، کیفیتِ موجودات در شکل جنبششان بیان میشد. از این دیدگاه، اگر کسی میپرسید چرا سنگی به پایین سقوط میکند، جواب داده میشود که سنگ به سوی پایین در میغلطد، چون مکان شایسته و فیزیکی خود را میجوید. در سلسلۀ بزرگ ِ موجودات، اجسام ِ صلب در دورترین نقطه و پرفاصله ترین مکان از منزلت الهی قرار دارند، زیرا تماماً از جسم بی جان ساخته شدهاند. نتیجتاً سنگها سوی زمین سقوط میکنند تا جای مناسب خود را در کائنات اشغال نمایند. آتش به بالا شعله میکشد، زیرا آتش تن و جسم رامی پالاید و مطهر میسازد؛ به همین دلیل سوی خداوند و نزدیک به او زبانه میکشد. جنبش اشیاء به این طریق جوهر خاص ِ آنان را در جهان ابراز میکنند. جنبش در عین حال مقصود را نیز مینمایاند. باران میبارد تا محصولات برویند.
همین نگرش است که نوفیثاغورثیان را به عصیان میکشاند. دید آنان از پایه با این بینش ِ کیفی و غایتشناسانه متفاوت بود. از نظر نوفیثاغورثیان ذهن خداوند خود را در نظم و هماهنگی و نسبتهای ریاضی بیان میکند. به ذمّ ِ آنان منشأ واقعیت، ذهن الهی است که بنیادش اعداد و توازنهای هندسی اند. افزون بر آن، نوفیثاغورثیان قرص مدور آفتاب را نور مجسم و مهمترین ِ اجسام سماوی در کائنات میانگاشتند. فیثاغورثیان باستان خورشید را میپرستیدند. نوفیثاغورثیان دورههای بعد، آن را نشانه و مُهری از خداوند و همذات او میپنداشتند.
در قرن شانزده میلادی منجمی بنام کوپرنیک، به تجدیدنظر در نظام بطلمیوسی دست زد تا آن را با مدارهای دایرهای منطبق سازد. وی در مرکز گیتی خورشید را قرار داد. این بازنگری امکان داد تا از تعدادِ مسیرهای "روی دایرهای” و "خارج از مرکز" تا اندازهای کاسته شود، هر چند حذف آنها میسر نبود. کوپرنیک، "آفتاب را چراغ و ذهن پروردگار و فرمانروای کائنات و تبلوری از ذات الهی" میدانست. یکی از برجسته ترین رصدگرانِ قرن هفده میلادی، تیکو براهۀ دانمارکی، نظام کوپرنیکی را نپذیرفت. اما مشاهداتش را به دقت گردآوری کرد و انبوهۀ عظیمی از ارقام ثبت نمود. دادههای وی به منجمی خارق العاده بنام کپلررسیدند. کپلر نوفیثاغورثی عارف، غیبگو، ریاضی دان و طالع بینی قهار بود. وی به انطباق ِ مشاهدات ِ تیکو براهه با نظام کوپرنیکی موفق شد. رمز کامیابیِ کپلر در انطباقِ دادههای تیکو براهه به سیستم مرکز- خورشیدی،[۱۵] کاری که به غایت کوه پیکربود، در ایمان ژرفش به رازهای هندسی کائنات نهفته بود. از همان آغاز کار و پیش از آنکه هیچکدام از تحقیقات ِ وی نشان دهند که میان اجسام آسمانی روابط ریاضی برقرار است، عمیقاً معتقد بود که با گذاردن ِ آفتاب در مرکز جهان هماهنگی کمّی و ریاضی، طبق ِ نسبتهای معین، مابین آفریدههای خداوند هویدا خواهد شد. وی در حالیکه در معادلاتش با متغیرهای متعددِ زمان، فاصله و حرکت سر و کار داشت، بدون دسترسی به هندسه تحلیلی و حساب دیفرانسیل که هر دو اواخر قرن شانزده ابداع شدند، به محاسبات ِشاقی همت گماشت که بارها به زمینش زدند و به شکستش کشاندند. با سرسختی و پیگیری ماوراء انسانی و اعتقاد ژرف به اینکه کائنات انعکاسِ خرد ریاضی و نظم خداوندی است و با اندکی مدد از اقبال، وی در سال ِ ۱۶۰۹ به دو قانون اولش در بارۀ حرکت ِ سیارات دست پیدا کرد. همین قوانین به نجوم و سیستم کوپرنیکی نظم و آرایش بخشیدند. کپلراز آن طوری که قانون اول از آب در آمده بود، زیاد راضی نبود، اما قانون دوم به آن بستگی داشت و لذا تا اندازهای دال ِ بر حقانیت ِ قانون اول میشد. قانون اول میگفت که سیارات، از جمله زمین، بر مدارهای بیضی و نه دایره گرد خورشید میگردند. کپلر به دوستی نوشت: "به مدارهای بیضی رسیده ام که چون ارابهای از سرگین اند!" معذالک بر مبنای مدارهای بیضی قانون دوم بدست میآمد که حکم میکرد خطی که سیارهای را به خورشید وصل میکند، در زمانهای مساوی مساحتهای مساوی را میروبد. این نظم هندسی از دید کپلر سخت گیرا بود. ولی در برابر دست کشیدن از مدارهای زیبای دایره ای، پاداشی ناکافی به نظر میرسید. مدارس فلسفی و بخصوص نوفیثاغورثیان، تماماً به مسیرهای دایرهای بهعنوان شکلی کامل و خدایی مینگریستند.
در نتیجه، کپلر به مدت ده سال بعد از آن، کوشش محاسبهای و ریاضی خود را معطوف به اثبات هماهنگی در این دنیای مدارهای بیضی کرد و بالاخره در سال ِ ۱۶۱۹ به آن نائل آمد: مربع دَوَران[۱٦] گردش هر سیاره با مکعب میانگین ِ فاصله اش با خورشید نسبت مستقیم دارد. حالا دیگر مدارهای بیضی معنا و مفهوم داشتند. بر اساس آنان خداوند، خرد خود را در رابطۀ "مجذور دورۀ چرخش 16 یک سیاره بدور خورشید با معدل ِ مکعب ِ فاصله اش از خورشید متناسب است"، بیان کرده است. کپلر در اثر بزرگ خود زیر عنوان ِ"هماهنگی در کائنات"[۱٧] قانون سوم خود را در قالب واژههایی ابراز کرد که با ادبیات علمی و ستارهشناسی قرن بیست و یکم اندکی فرق دارد:
"من شاهد طلوع آفتاب درهجده ماه پیش بودم و سه ماه پیش، روشنی روز بر من هویدا گشت. اینک شعاع ِ خیره کنندۀ آفتاب تابان بر من میخندد. از این ببعد، دیّاری نخواهد توانست مرا باز دارد. لگام اختیار از کف نهاده و با شوق خداگونه ره میسپارم. با آنانی که قصد خواریم را دارند، به مبارزه بر میخیزم. من کشتی فرعون را ربودهام تا مکانی مقدس را برای پروردگار خویش بجورم. جایی که دوراز مرزهای مصر خواهد بود. اگر بر من خشم گیرند، غضبشان را به جان خریدارم. قلاب کمر را محکم انداختهام و زنهار، که آب رفته به جوی بازنخواهد گشت. من برای معاصرانم مینگارم و اگر اینان نطلبند، چه باک، چرا که آیندگانش خواهند خواند. گو آثارم تا صد سال خوانندهای نیابند، مگر خالق متعال شش هزار سال منتظر نماند تا بالاخره تنابندهای با فهم درست بر آفرینشش نظر افکند؟"
گالیله با کپلر نامه نگاری میکرد. گالیله ریاضی دان و منجم بود و بشدت به سیستم کوپرنیکی اعتقاد داشت. اما در پذیرش قوانین کپلر محتاط بود زیرا به نظرش بیش از حد ذهنی بودند. واقعیت این است که قوانین کپلر تا زمان ایزاک نیوتن یعنی سالهای آخر قرن هفده میلادی مورد قبول همگان قرار نگرفتند. اما گالیله با این نظر کپلر موافق بود که طبیعت را باید بر اساس اندازه گیریها و مقیاسهای کمّی دریافت. وی در مقابل ِ تفکرات ِ غایت شناسانه وبر طبق کمالات، شورش کرد و با کاربرد اختراع جدید آن عصر که وی در تکمیلش نقش داشت، یعنی تلسکوپ، با چشمی تازه به آسمانها نگریست؛ و او چیزهایی را دید که بر طبق قوانین ِ قدیم نباید وجود میداشتند. برای مثال حفرههای حاصله از برخورد اجسام سنگین بر سطح ماه با تصور کمال مطلق این کره بمثابۀ جرمی کاملاً دایره وار سازگار نبودند. گالیله میکوشید با محاسبات مثلثاتی، فواصل میان اجرام آسمانی را معین کند تا نظریاتش را به ثبوت رساند و برای توضیح حرکات سیارات به "ریاضی کردن" گیتی پرداخت. او در بحث با یکی از ستاره شناسان ارسطویی و بطلمیوسی گفت: "هنوز نمیدانید در کجا پژوهش کنید. در کتابهایی که بدست بشر نوشته شدهاند، جستجو میکنید، در حالی که چیزی که باید مطالعه شود، کتاب طبیعت است" همچنین نوشت: "باید زبان آفرینش را دانست تا بتوان کتاب آفرینش را درک کرد و زبان آن، اعداد و اشکال هندسی اند که فهم طبیعت بیآنان ناممکن است."
دفاع گالیله از سیستم کوپرنیکی برایش موجب دردسرهای زیادی شد. اما به عقیدۀ بسیاری، خطرناک ترین بخش آثار او و انقلابیترین شورش وی علیه اسکولاستیسم ارسطویی، رد نظریۀ فیزیکی اسکولاستیسم بود؛ بخشی که بنیادش بر کمالات و مقاصد گذارده شده بود. این بخش در سیستم گالیله توسط کیفیات ِ اولیه و کیفیات ثانویه[۱٨] جایگزین شده بودند. کیفیات ِ ثانوی، از دید وی، مجموعۀ زیادی از تجربیات ِ ما از جهان خارج هستند. این کیفیات، خود درون ِ دنیای خارج نبودند، بلکه تأثیر ِ آنان بر حواس انسانی بودند. از نظر گالیله پدیدههای جهان، زرد یا قرمز، شیرین یا تلخ، زیبا یا زشت نبودند. اینها واکنشهای مشاهده کنندگان و سیستم ِ حسی آنان نسبت به آنچه که در جهان بیرون است، هستند. پدیدههای عینی، زرد و قرمز، شیرین و تلخ یا زیبا و زشت نیستند. اینها عکس العملهای مشاهده گرانند. کیفیات ِ اولیۀ طبیعت یعنی آنچه که در جهان ِ عینی، مستقل از آگاهی است و در آفرینش طبیعی خداوند واقعی است، کمّیت است. مثل ِ بُعد و شکل و هرآنچه قابل ِ اندازه گیری باشد. باقی، کیفیات اولیهای هستند که با حواس بشری میآمیزند. به نظر او آنچه که پیروان اسکولاستیسم کمال مطلق مینامیدند، چیزی جز تصور انسانها از جهان طبیعی، یعنی دنیای کمّی ِ در جنبش نبود. حرکتی که با قوانین ریاضی قابل ِ توضیح است. نتیجتاً گالیله تلاش میکرد اجسام در حال سقوط را بر اساس ِ جرم آنان و نه بر اساس ِ سلسله مراتب ِ کمالات و مقاصد ارسطویی بیان کند. در عصری که از دید ِ پیروان اسکولاستیسم اجسام فرو میافتادند تا مکان مناسب ِ خود را در زنجیرۀ کمالات اشغال کنند، گالیله عقیده داشت که ماده، در کلیت ّ خود، میتواند از طریق ِ قوانین ّ فیزیکی و دنیوی و بر پایۀ ریاضیات شرح داده شود. مشاهدات ِ عملی، نظم ریاضی و آزمایشهای علمی به قوانین ِ حرکت منجر خواهند شد. همین قوانین فهم راستین ِ مخلوقات ِ پروردگار هستند. حرکت، کیفیت یا مقصد یک پدیده نیست، بلکه نسبت اجسام است به زمان و فاصله. وی در برابر ارسطو و دیگر مراجع ایستاده بود، اما از اسلوب ارسطو پشتیبانی میکرد که مشاهده ازجهان را تشویق میکرد و آموزش میداد. گالیله نوشت: "اگر ارسطو امروز اینجا میبود، با من موافقت میکرد."
سختترین مشکلی که همعصران ِ گالیله میتوانستند برایش ایجاد کنند، رابطۀ میان فلسفۀ طبیعی و مذهب بود. برای مثال گالیله که عمیقاً به برداشت ِ ریاضی و استقرایی از فرضیۀ کوپرنیک معتقد بود، میدانست که اگر به گونۀ سطحی به مسئله نگریسته شود، این دیدگاه با کتاب مقدس در تناقض است. مثلاً، در کتاب یوشع خداوند به خورشید فرمان میدهد از حرکت بازایستد تا قوم یهود به پیروزی رسند. گالیله در دفاع ِ از خویش، نامۀ پراهمیتی را به کریستینا، دوشس اعظم، مینویسد و در آن بیان میکند که خداوند مؤلف ِ دو کتاب است: کتاب ِ مقدس و کتاب ِ طبیعت. پروردگار نگارندهای اکمل است و در آفرینشش تناقض راه ندارد. آنچه که بشر در طبیعت مشاهده میکند نمیتواند خطا باشد و انسان به درستی به حقیقت آن ایمان آورده است. اگر چنانچه کتاب ِ مقدس سطحاً در تضاد با امر مسلم به نظر برسد، مشکل از کتاب ِ مقدس نیست، بلکه اشکال در تفسیرانسانهاست. گالیله از کلام یکی از پدران روحانی کلیسا استفاده میکند و میگوید: "انجیل حرکت به سوی ِ هفت طبقۀ آسمان را به بشر نشان میدهد، نه حرکت ِ آسمانها را." آدمی به استعاره از بالا آمدن و فرو رفتن ِ خورشید سخن میگوید، نه به این دلیل که فرضیۀ نجومی را بیان کرده باشند، بلکه صرفاً از تجربهای روزمره گفتگو میکند. کتابِ مقدس ذکر از ید ِ خدا و انگشت ِ خالق میکند. آیا به این معنا است که شخص کافر میشود اگر جسمی برای روح الهی قایل نشود؟ انجیل را باید در پرتو خرد ِ انسانی و دانش آدمی فهمید. حواس ِ بشر مخلوق ِ پروردگار هستند، عقل ِ او توسط خداوند آفریده شده، قوۀ اندیشه اش و ریاضیات آدم مخلوقات خدا هستند. اما در دانشگاهها تدریس میشودکه فقه و الهیات ملکۀ دانشهاست و بر سایر ِ علوم برتری دارد. گالیله میگوید: "این سخنی صائب است. آری، الهیات در حوزه و دامنۀ آنچه که بحث میکند، در میدان حکمت ِ الهی ارجح ِ تمام ِ علوم است. اما در آنچه که قلمرو سایر علوم است، بر آنان برتری ندارد. اگر کسی بیمار شود، هرچند الهیات ملکه و سرآمد ِ علوم است، اما او را نزد پزشک که دکتر طب باشد میبرند، نه پیش ِ دکتر الهیات. اگر فردی بخواهد قراردادی بنویسد، اگرچه فقه شهبانوی دانشهاست، وی به دکتر حقوق رجوع میکند، نه به استاد ِ حکمت ِ الهی. بر همین سیاق، اگر شخصی در پی فهم نظام ِ فیزیکی طبیعت و ستاره شناسی باشد، به کسانی مراجعه میکند که از طریق ِ روش استقراء، ریاضی و تجربیات ِعملی کارشناس ِ نظم طبیعی شدهاند. در دورانی که فرضیۀ خورشید - مرکزی ِ کوپرنیک برای تدریس در دانشگاهها قدغن اعلام شده بود، گالیله با صدای بلند میگفت که حقیقت را نمیتوان پامال کرد، زیرا برای کشتن ِ حقیقت باید مردم را واداشت تا از مشاهده دست بکشند و به زور مجبورشان کرد تا به ترک ِ آنچه که پروردگار به آنان عنایت فرموده است، یعنی تجربیات و منطق ریاضی مبادرت ورزند. تجربه و منطق ریاضی محکهای ِ نهایی و معیارهای ِ اصلی آفرینش یزدان هستند، نه تفسیر این یا آن فقیه. جوهر و ذات ِ واقعیت، کمیت است نه کیفیت و غایت.
آثار و موضوعاتی که گالیله بیان میکرد، فراخوانی برای بازسازی مجموعۀ ادراک ِ بشر از جهان خارج بود؛ همانا واگذاری ِ مقولات ِ کمال و هدف ِ غایی به متخصصین ِ علوم الهی و کوته کردن ِ دست آنان از فیزیک و دانش، یعنی همان رشتهای که وی فلسفۀ طبیعی مینامید، بود. گالیله از طرف خود پاپ دعوت شد تا کتابی بنویسد و در آن نشان دهد که اگر بنا باشد که انسان از میان نظام بطلمیوسی و سیستم کوپرنیکی یکی را انتخاب کند، اینکار به چه دشواریهایی منجر خواهد شد. پاپ از او خواست که نتیجۀ نهایی کتاب را طوری تنظیم کند تا خواننده بداند که در مسایلی از این قبیل، همیشه بایستی به نظر مرجعیت، بهعنوان قاضی نهایی رجوع نمود. گالیله این درخواست راتنها از جنبۀ صوری برآورد، اما در واقع، در این کتاب طومار ِ مدافعان ِ نظام بطلمیوسی را در هم پیچید و دیدگاه آنان از اوج به حضیض آورد. نتیجه آن بود که گالیله به محاکمه کشیده شد. جرمش آن بود که فرضیه کوپرنیکی را که میگفت زمین گرد خورشید میچرخد، حقیقت دانسته بود. دشمنانش میدانستند کهاندیشۀ گالیله مبنی بر کیفیات اولیه و ثانویه، اعتقاد مسیحی را دربارۀ تبدیل شراب و نان به خون و جسم ِ عیسی مسیح، غیرممکن میسازد، تبدیلی که به آسانی درچارچوب ِ فلسفۀ ارسطویی قابل تفسیر بود. افزون بر آن، میدانیم که گالیله خصمان خصوصی نیز داشت. وی مباحثه گری چیره دست و مجادله گری موفق بود و دوست میداشت در جدلهای سهمگین درگیر شود. صلابت ِ برهان و نیروی استدلالش بسیاری را به خشم آورده بود. دشمنانش در میان ِ اوراق پروندۀ تفتیش عقاید وی، اسنادی را جعل کردند که گویا پاپ به او امر کرده بود که اصلاً از ذکر نظام کوپرنیکی سرباز زند. حقیقتی است که هنگامی که گالیله با آلات و ابزار شکنجه رو به رو گشت، حرف خود را بطور رسمی پس گرفت و باقی روزهای زندگی را در خانه مبحوث بود. اما با آنکه اجازۀ تالیف از او گرفته شده بود، به نگارش و انتقال مخفیانۀ آثاری که پایۀ فیزیک ِ مدرن هستند، کامیاب شد. باقی قرن ِ هفدهم و تمامی قرن هجده میلادی، وی بطور روزافزون، نه تنها بهعنوان یکی از بزرگترین فیزیکدانان و منجمان وفیلسوفان و پیروان کمیت شناخته شد، بلکه به مثابۀ سمبلی از مبارزه برای گسترش ِ فلسفۀ طبیعی ِ مستقل به حساب آمد. فلسفهای که میتوانست، آفرینش خداوند را بدون فرضیات و ذهنیات از قبل فرض شده، مورد پژوهش قرار دهد. بالاخره کسی پیدا شده تا اویی باشد که خداوند با شکیبایی انتظارش را میکشید و آرزوی کپلر برآورده شده بود. ما در دنیای امروزه فرضیات علمی را فرمولهای فرضی و احتمالی دربارۀ نمودهای گیتی میدانیم. در آثار کپلر و گالیله، این احساس موج میزند که توسط روشی درست، ذهن ِ بشر برای نخستین بار میتواند ماهیت اصلی اشیاء و پدیدهها را دریابد و به آفرینش ِ پروردگار با دیدی صحیح بنگرد. این سرآغازِ فصلی بسیارمهم در انقلاب ِ فکری قرن هفده میلادی بود.[۱۹]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- Mutable[۱۹]- م. ج. البرز، تاریخ اندیشه مدرن (فصل چهارم)، ستارهشناسی و کیهانشناسی ِ نوین، نشریۀ خبری سیاسی الکترونیک ایران امروز
[۲]- Imperfect
[۳]- Claudius Ptolemy
[۴]- Universe
[۵]- Perfect circular motion
[۶]- Disputatio
[٧]- Eccentric
[۸]- Epicycles
[۹]- Retrograde motions
[۱٠]- Pythagoras
[۱۱]- Neo-Pythagorean thought
[۱۲]- Qualitative
[۱۳]- Essentialistic
[۱۴]- Teleological
[۱۵]- Heliocentricism
[۱۶]- Period
[۱٧]- The Harmony of the World
[۱۸]- Primary and secondary qualities
[↑] سرچشمهها
□ نشریۀ خبری سیاسی الکترونیک ایران امروز