- لهجۀ بلخ و دریافت بهتر سخن مولانا
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[زبان دری] [قسمت دوم]
چند دهه پیش در یکی از مجلاّت منتشرۀ تهران (به بیشترین گمان، سخن یا یغما) یادداشتی چاپ شده بود، در باب چگونگی تلفّظ کلمۀ «تو» در یک غزل شمسالدين منصور بن محمود اوزجندی که این دو بیت از آن قصیده است:
آواز خـروس ســـحــری خـاســــت ز هـر ســــو
بـرخـیــز که بـرخـاســـت پـیـالـه بـه یـکـی پــای
بنشــین تـو که بنشــسـت صـراحی به دو زانـو
آنچه که نویسندۀ آن مقالۀ کوتاه را به نگارش وا داشته بود، تعجب از هم قافیه ساختن کلمۀ «تو» با کلمههای سو، و زانو بود. بنده آن یادداشت را در کابل خواند. شهری که کلمۀ تو قاعدةً مانند سو، زانو و ابرو با واو معروف تلفظ میشود. بنده اکنون به یاد ندارد که آن یادداشت به قلم کی بود، اما بیگمان آن نویسندۀ محترم میدانست که چنین کلماتی را در قوافی اشعار مولانا جلالالدين محمد بلخی نیز میتوان یافت، ولی شاید گمان برآن بود که وجود چنان کلماتی در قوافی سخن مولانا بعید نمینماید؛ چرا؟ زیرا که مولوی خود فرموده است:
قـافـیــهانـدیـشــــم و دلــدار مـن | گـویــدم منـدیـش جـز دیـدار مـن |
یا اینکه:
حرف و گفت و صوت را برهم زنم | تا که بیاین هرسه با تو دم زنم |
آن روز کمتر کسی در این اندیشه بود که این سخن مولانا یک تعارف فروتنانه بوده است و در واقع مولانا در دقت و درستی وزن و قافیه و رعایت دقایق دستور هیچ فروگذاشتی نفرموده است.
نگارنده حدود پانزده سال پیش، هنگامی که در ایران اقامت داشت، نکتهای چند در همین موضوع زیر عنوان «لهجۀ بلخ و دریافت بهتر سخن مولوی» نگاشت که نخست در مجله آینۀ پژوهش و سپس در جاهای دیگر از جمله در ماهنامۀ هری انتشار یافت و بسیاری از اهل زبان و ادب به تشویق نگارنده پرداختند و در حق نگارنده و آن نگارش کلمات مرحمت آمیز به کار بردند. چندی بعد در مطبوعات خواندم که همان مقاله در کتاب گرانسنگ دانشور و ادیب نامور شادروان دکتر علی رضوی (نثر دری افغانستان) برگزیده شده و کسانی که نقد و یادداشت بر آن کتاب نوشتهاند، به آن مقاله به دیدۀ استحسان نگریستهاند. همین قدردانی باعث شد تا نگارنده به گسترش دامنۀ آن یادداشت بپردازد. و این مطالعه را نخست در کلیات شمس و سپس در مثنوی معنوی به انجام برساند.
نگارنده به سبب دورافتادگی جغرافیایی اکنون به آن مقاله دسترسی نداشت تا این نگارش را درست به همان نظم و قانون در میآورد، ولی هرچه هست، کوشیده است تا گسترشی از همان یادداشت کوتاه تقدیم شود. در آن نوشته به عرض رسانیده شده است که هرگاه خواننده و شنوندۀ سخن مولانا به لهجۀ کابل و بلخ آشنا باشد، التفات خواهد داشت که مولوی از قواعد عروض و قافیه سر مویی عدول نفرموده است.
[↑] قسمت اول
پیش از آنکه واژهها و عبارات به صورت الفبایی شرح و توضیح شود، به شرح مختصری از نکات آوایی و دستوری میپردازیم:
نخست، توضیح برخی دگرگونیها در مصوتها و صامتها یا واولها و کانسوننتها:
- مصوت او oo به جای و o
تو too
تو (بر وزن مو) با واو معروف
تلفظ تو به این صورت در بلخ و کابل و تمام تاجیکستان معمول است و اگر کسی به این نکته توجه نکند به این وهم خواهد افتاد که مولانا (تو) را با (کو) و (او) با سهل انگاری هم قافیه یا هم سجع ساخته است.
سنگ و کلوخی باشد او، او را چرا خواهم بلا
واو مجهول در کلماتی مانند پل pol
توچوی بیکرانی پیشت جهان چو پولی | حاشــا که با چنین جو بر پل گذار ماند |
تبدیل مصوت اِ (کسره e) به مصوت اَ (فتحه a)
شـَش | در بلخ و کابل شش به فتح اول تلفظ میشود. در هرات با کسر اول و در گفتار هرات به جای کسره (ی) میآید و شیش تلفظ میشود. |
---|
آنکـه در ســر داری از ســـودای یـار | چـه عجـب گر تـو مشــوش میروی | |
شه صلاحالدين برآ زین شش جهت | گرچه ظـاهر اندرین شــش میروی |
تبدیل عین عربی به مصوت آ aa
سلامالیک = سلام علیک | اگر به تلفظ محلی سلام علیک آشنا نباشیم نمیتوانیم این بیت را مطابق وزن عروضی آن درست بخوانیم: |
---|
دل سجده درافتاده، جان بسته کمر جانا
ضمۀ گفتاری به جای فتحۀ معیار در فعل حال استمرار مفرد شخص اول (میدانم)
میدانـُم | شیوۀ تلفظ شخص اول فعل حال، در بلخ، کابل و هرات، به ضم ماقبل الآخر. |
---|
در بادیۀ مردان، محوست تو را جم جم ...
کی رویـد از این صـحرا، جز لقمـۀ پر صـفرا
کی تازد بر بالا، این مرکـب پشـمین سـم
ور پرّد چون کرکس، خاکش بکشد واپس
هـر چیـز به اصــل خـود، بازآیـد مـیدانـم
پیشـُم | پیشم به ضمّۀ شین مخصوصاً در هرات و ولایات همجوار به کار میرود. در بلخ و کابل بیشتر در این مورد سین مکسور است. |
---|
که بنشست آن مه زیبا چو صد تنگ شکر پیشم
حذف کانسوننت پایانی در برخی از کلمات
با | باد، بادا – انداختن صامت آخر در برخی از کلمات در میان تاجیکان معمول است؛ مثلاً هنگام خداحافظی به مهمان گویند: با بیایید = باز بیایید |
---|
مهمـان صــاحب دولـتـم که دولـتـش پـاینـده بـا
حذف کانسوننت اول زبان معیار از مصدر و افعال مشتق نشستن
شستن | نشستن. در هرات شیشتن و نیز شستن تلفظ کنند. |
---|
بی او نتوان شستن بیاو نتوان خفتن
شسته | نشسته، در بسیاری از گویشهای دری و تاجیکی اکنون شسته و نیز شـیشته با دو شین گویند. |
---|
هم شـسته به نظّاره بر طارم تو جانا
شین | بنشین. این شیوۀ تلفظ با حذف نون (نشین) یا حذف با و نون (بنشین) هنوز در بلخ رایج است؛ یعنی به جای آنکه بگویند: بنشینیند، میگویند: شینید. و به جای آنکه گویند: بنشین، میگویند: شین. |
---|
چو جمله سوخته شد شاد شین و خوش میخند
صد دجلۀ خون بینی آهسته که سرمستم
شینم | بنشینم. |
---|
تا شینم و میمیرم کاین چرخ چه میزاید
نشینم | ننشینم |
---|
جز در تک خون دل نشـینیم
یکی سالوسک کافر که ره زن گشت و ره شینی
ادغام مصوتهای «ـه» و «ی» به صورت «اِی» در حالت اضافت
بندۀ تو (بندی تو)
در حالی که مضاف مختوم به فتحه یاهای غیر ملفوظ باشد. در این حالت در زبان گفتار به جایهای غیر ملفوظ و کسرۀ اضافت یای مجهول (یای شبیه به کسره کشیده) میآید یعنی به جای بندۀ تو، بندی تو خوانده میشود. مثلا به جای بندۀ خدا در زبان گفتار گفته میشود: بندی خدا، به جای خانۀ شما، گفته میشود: خانی شما.
چاکر خندۀ توام کشتۀ زندۀ تو ام
گرنه که بندۀ توام بادۀ شادم مده
(٢۴٠٢)
خانی خویش = خانۀ خویش
در زبان گفتار به صورت عموم در حال اضافت حرکت یا فتحۀ آخر مضاف میافتد و تنها یاء که با بودن کسره با همزه نشان داده میشد، میماند.
دیگران رفتند خانۀ خویش باز
ما بماندیم و تو و عشق دراز
(ت٣۴٦۴)
دایۀ میش -
با تلفظ دایی میش. ذیل خندۀ تو و بندۀ تو و زندۀ تو شرح داده شد.
یک صفت از لطف شه آنجا که پرده برگرفت
آب و آتش صلح کرد و گرگ دایۀ میش بود
(غ٧۵۵)
سکون کانسوننت اول
توانا (با سکون حرف اول)
همانند این تلفظ را تا کنون در مود خواهش و خواهر و مانند آنها شنیده و خوانده بودیم، که واو در این کلمات تلفظ میشود، اما اگر دقت شود، به علاوۀ روشنی تلفظ واو نوعی سکون در خ یعنی حرف پیش از واو احساس میشود. عین همین حالت در بعضی از واژهها و فعلهای دیگر دیده میشود که یکی توانستن است. هرگاه به وزن عروضی دقت شود، این تلفظ به وضوح نمایان میشود. بسیاری از فعلها هم هنگامی که پیشینۀ استمرار و نفی میگیرند، نخستین حرف بیصدای آن ساکن میشود. این حالت در تلفّظ بدخشان و تاجیکستان بسیار روشن است. مثلاّ مکنه mekna (به جای میکنه meekona= میکند) و مدوه medwa(به جای میدوهmeedawa= میدود) و مانند آن.
عقل پا برجای من چون دید شور بحر او
با چنین شوری ندارد عقل کل تواناییی
(غ٢٨٠٧)
حذف یا در حالت مضارع از مصدر گفتن
گوَد
گوید.
جان سودا نعره زن،ها این بتان سیمبر
دل گـُو َد احسنت، عیش خوب بیپایان ما
(غ ۱۴٨)
ایمان گودت پیش آ وان کفر گود پس رو
چون شمع تنت جان شد نی پیش و نه پس باشد
(غ ٦٠۹)
افزودن ب در آخر کلمات مختوم به م و تبدیل میم به نون
دنب
دُم. زهی سلام که د ارد زنور دنب دراز
چنین بود چو کند کبریا سلام علیک
(غ۱٣٢۱)
خنب
خم. در گویش دری و هم در تاجیکی اکنون هم چند واژۀ پایان یابنده با "م" را به همین صورت تلفظ میکنند؛ مانند سنب (سم)، دنب (دم)
مستان سبوشکستند برخنبها نشستند
یارب چه باده خوردند یارب چه مُل چشیدند
(غ٨۵٠)
دلست خنب شراب خدا سرش بگشا
سرش به گل بگرفتست طبع بدکردار
حذف واو از مشتقات مصدر توانستن
تانستن
توانستن
هرکه بتواند نگه دارد خرد
من نتانستم مرا باری ببرد
(غ٨۱۵)
ای مظهر الهی وی فرّ پادشاهی
هر صنعتی که خواهی تانی و چیز دیگر
(غ۱۱۱٣)
چون آینۀ رازنما باشد جانم
تانم که نگویم نتوانم که ندانم
(غ۱۴٨٦)
نمی تانم سخن گفتن به هشیاری خرابم کن
ازان جام سخن بخش لطیف افسانهای ساقی
(غ ٢۵٠۵)
مگر خود دیدۀ عالم غلیظ و دردو قلب آمد
نمی تاند که دریابد ز لطف آن چهرۀ ناری
(غ٢۵۵۵)
نمی تاند نظر کاندر رکابت
رسد در گرد مرکب از نزاری
(غ٢٦۹٨)
تو نیز اگر تانی ورگنج بیا اینجا
بازار و چه بازاری کالا و چه کالایی
(غ٣۱٢۹)
سکون کانسوننت اول فعل با آمدن بای مضارع
بکشد bekshad
بکشد با سکون کاف. این سکون هم در مضارع است و هم در استمرار حال. این تفظ مخصوصاً در بدخشان و تاجیکستان به همین حالت باقی مانده است.
گفتا مخنّث را گزد هم بکشدش زیر لگد
امّا چه غم زو مرد را گفتا نکو گفتی هله
(غ٢٢٨٠)
نکنیم naknem
به سکون کاف که اکنون نیز مخصوصاً در بدخشان و در تاجیکستان به همین شیوه تلفظ میکنند.
نکنیم بر وزن هستیم ، و اگر با به ضمّ کاف بخوانیم، یک هجا به وزن افزوده میشود و شنونده و خواننده احساس اشکال در وزن مینماید.
چون دوش اگر امشب نایی و ببندی لب
صد شور کنیمای جان نکنیم فغان تنها
(غ ٨۴)
افزودن الف در ابتدای کلماتی که با شین آغاز میشود:
اشکار: شکار
افزودن الف در آغاز کلماتی که با شین آغاز میشود مکرّر دیده میشود. مثلا اشکم به جای شکم و اشتر به جای شتر و آشنا به جای شنا و اشکنج به جای شکنج. این حالت در برخی کلمات دیگر نیز هست؛ مانند اسپند به جای سپند.
به حق آنکه این شیر حقیقی
چنین صید دلم کردست اشکار
(غ۱٠۴٨)
اشکسته بند: شکسته بند
هم شکننده توهم اشکسته بند
مرهم جان برسر اشکست نه
(غ ٢۴٢٢)
حذف اضافۀ به در حالت امر یا گذشته
خانه بازآ
= به خانه باز آ
خانه بازآ عاشقا تو زوترک
عمر خود بیعاشقی باشد هبا
(غ ۱٧٢)
هرچند بیگه آیی بیگاه خیز مایی
ای خواجه خانه بازآ بیگاه شد کجایی
(غ٢۹٦٦)
عسس رفتیم
با حذف اضافه. یعنی نزد عسس رفتیم.
هرچه دزد چرخ از ما برده بود
شب عسس رفتیم و ازوی بستدیم
(غ ۱٦٦۹)
آمدن اضافۀ در و اندر و بر پس از اسم
اندر، در: بر اساس لهجهء بلخ اندر و در (اضافه در ظرف زمانی و مکانی) میتواند پس ااز نام نیز آید. این کاربرد هنوز در بلخ، و در بسیاری از گویشهای ماوراء النّهر نیز، متداول است.
آب در انداز: در آب انداز، به آب انداز
آب سیاه در مرو: در آب سیاه مرو.
آینه در: در آینه
این جوال اندر
این باغ د ر: در این باغ
بر –
در گویش بلخ و بخارا و توابع (بر) به جای آن که پیش از اسم بیاید، غالباً پس از اسم میآید. به همین شیوه است (به) ؛ یعنی به جای آن که بگویند : به خانه، میگویند: خانه به ، و به جای آن که بگویند: بر زمین ، میگفتند: زمین بر.
آتش بر: برآتش
زمین بر میزنم: بر زمین میزنم
بام برا: بر بام آ
بام بر رو: بر بام رو
ساختن فعل حال استمرار با آوردن میبر سر فعل مضارع
می بروی
می روی، یا میخواهی بروی.
مرو مرو چه سبب زود زود میبروی
بگو که چرا دیر دیر میآیی
(غ٣٠۹٧)
می بیفتی
می افتی، نیز: خواهی افتاد. گویند: میبیایه، یعنی خواهد آمد.
ازحیله خواب رفتی، هرسوی میبیفتی
والله که گربخسبی این باده برتو ریزم
(غ۱٦۹٧)
تقدیم پیشینۀ استمرار میبر جزء اول فعل مرکب
می برون آمد
برون میآمد. آوردن میاستمرار در اول کلمه امروز نیز در لهجۀ بلخ و کابل معمول است. نیز گویند میبیاید، یعنی میآید و خواهد آمد.
لحظه لحظه میبرون آمد زپرده شهریار
باز اندر پرده میشد همچنین تا هشت بار
(غ۱٠٧٦
دیفتانگ (ا َو aw) به جای واو کشیده (اُو oo)
بلور belawr
به فتح لام. در بلخ و کابل به فتح لام و در هرات به ضم لام و واو مجهول.
از رنگ بلور تو شیرین شده جور تو
هر چند که جور تو بس تند قدم دارد
(غ ٦٠٢)
بای تاکید در اول حالت نهی
بمبند
مبند. اکنون در کابل و بلخ نیز گویند: نببند
چون عبهر و قندای جان در روش بخندای جان
در را بمبندای جان زیرا به نیاز آمد
(غ ٦۱۴)
خواهم سخنی گفت دهانم بمبندید
کامروز حلالست ورا رازگشایی
(غ ٢٦٣۵)
بمترسان
نیز گویند نبترسان یعنی مترسان.
بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان
که نشاید که خسان را به یکی خس بخری
(غ ٢٨٧۴)
بمرو
مرو. نیز گویند: نبرو.
نی غلطم در طلب جان جان
پیش میا پس بمرو دور نیست
(غ ۵٠۵)
بمشو
مشو. نیز گویند: نبشو.
بمشو همره مرغان که چنین بیپر و بالی
چو نه میری بن سبلت بچه مالی
(غ ٢٨۱۵)
بمگردان
مگردان. نیز گویند: نبگردان.
سر بمگردان چنین پوز مجنبان چنان
چون تو خری کی رسد در جو انبار من
(غ ٢٠۵٦)
بممانید
ممانید. نیز گویند: نبمانید.
مباش کاهل کین قافله روانه شدست
زقافله بممانید و زودبارکنید
(غ۹۵٦)
بنپیچی
نپیچی. نیز گویند نبپیچی.
با مست خرابات خدا تا بنپیچی
تا وا ننماید همه رگهات افندی
(غ ٢٦٣٠)
افزودن بای تاکید در حال نفی یا تحذیر
بنگرداند
نگرداند.
از گردش گردون شد روز و شب این عالم
دیوانۀ آنجا را گردون بنگرداند
(غ ٦۱۵)
بنهشت
نهشت، نگذاشت
زیرا غلبات بوی آن مشک
صبری بنهشت یوسفان را
(غ ۱٣۱)
حالت نهی با نهادن نـَ بر سر فعل امر
نبگذار
مگذار. نیز گویند: نبیا، یعنی میا. نبرو، یعنی مرو.
بگردان جام عشقای شهره ساقی
نبگذار از وجودن هیچ باقی
(غ ٣۱٦٣)
تخفیف و اختصار - حذف الف در امر شخص دوم مفرد
بیست
بایست، توقف کن. در برخی از گویشهای افغانستان بیست با یای مجهول یا مطلق بست بدون یا میگویند
به برج دل رسیدی بیست اینجا
چو آن مه را بدیدی بیست اینجا
(غ ۱٠٨)
افزودن نون در آخر کلمات مختوم به او
سون به جای سو
بی سون
بی سوی، بیسمت و جهت.
برفرق گرفت موج خونش
می برد ز هرسویی به بیسون
(غ۱۹٣۱)
گلون
گلو. رایج در بلخ و کابل و تاجیکستان. گویند: گلونش درد میکند. یا اینکه درد گلون دارد.
گلون خود به رسن زان سپرد خوش منصور
دلا چو بوی بری صد گلو تو بسپاری
(غ٣٠٨٨)
کاف تصغیر و تحبیب به صورتی که اکنون نیز معمول است
اندکک
بسیار کم. واژههای دیگری نیز به همین صورت تصغیر مکرر میشوند؛ مانند کمک (اندکک) و خوردکک (به جای خردک)، مردکک (به جای مردک) و زنکک (به جای زنک).
مست شدم مست ولی، اندککی باخبرم
زین خبرم بازرهان،ای که زمن باخبری
(غ ٢۴٦٢)
انگشتک
بشکن، در هرات: مشکه؛ ظاهراً مشکن (مقابل بشکن)
ای دل بزن انگشتک، بیزحمت لی و لک
در دولت پیوسته، رفتی و بپیوستی
صورت مفعولی با پیوستن ضمیر متصل مفعول در آخر فعل به جای مرا پیش از فعل
بردیم
مرا بردی، نیز مرا برد. این کاربرد مخصوصاً در زبان گفتار کابل رایج است.
یک ریسمان فکندی بردیم بر بلندی
من در هوا معلّق وان ریسمان گسسته
(غ٢٣۹٧)
فعل مرکب به گونهای که اکنون نیز معمول است
بسته کند
ببندد. به چنین فعل مرکب در بیشتر شهرهای ایران امروز با نا آشنایی مینگرند. تنها در گویش نیشابور افعال مرکب از این گونه فراوان است؛ مثلاً گویند: غذای پخته کرده و لباس دوخته کرده.
آبیش گردان میکند، او نیز چرخی میزند
حق آب را بسته کند، او هم نمیجنبد ز جا
(غ ٢۱)
بسته کنم من این دو لب تا که چراغ روز و شب
هم به زبانهء زبان گوید قصه با شما
(غ ۴۵)
بندکن
ببند. نظیر بسته کن.
ناطقه را بند کن و جمع باش
گر نه ضمیر تو پریشان شود
(غ ۱٠٠۵)
حالت امر مردن به صورت بمـُر به جای بمیر به صورتی که اکنون نیز رایج است
بمُر
به ضمّ دوم یعنی بمیر.
بمرای خواجه زمانی مگشا هیچ دکانی
تو مپندار که روزی همه بازار تو دارد
(غ ٧۵٨)
بمرم
بمیرم.
گر بکشی ذوالفقار ثابتم و پایدار
نی بگریزم چو باد نی بمرم چون شرر
(غ۱۱٢٦) ... نه مانند شرر بمیرم.
آوردن را در آخر اسم به جای اضافت «به» در آغاز
ترا چه؟ به جای به تو چه
به تو چه ربطی دارد؟ در هرات گویند: به تو چه؟ و در کابل و بلخ گویند: توره چه ؟ یا تو ره چی؟
اگر عالم شود گریان تراچه؟
نظر کن در مه خندان و میرو
(غ٢۱٧۹)
صورت خاصی از حالت فاعلی و وصفی چنانکه اکنون نیز رایج است.
باشنده
ساکن، مقیم. کار برد این واژه عمومیت دارد؛ مثلا: من باشندۀ کابل هستم.
ای خنک جانی که لطف شمس تبریزی بیافت
برگذشت از نه فلک بر لامکان باشنده شد
(غ٧٣٧)
گفت مرا عشق کهن، از برما نقل مکن
گفتم آری نکنم، ساکن و باشنده شدم
(غ ۱٣۹٣)
باشیده (بوده، مقیم بوده)
چون نباشم در وصالتای ز بینایان نهان
در بهشت و حور و دولت تا ابد باشیده گیر
(غ۱٠٦۱)
قلب مضاف و مضاف الیه
دروازه برون
بیرون دروازه، بیرون در. دروازه در زبان کابل و بلخ مطلق به معنای در، چه در اتاق باشد و چه در دیگری. دروازه و کلکین همانست که در تهران درو پنجره گویند.
یاران بخبر بودند دروازه برون رفتند
من بیره و سرمستم دروازه نمیدانم
(غ۱۴٧۱)
قدیم خانه
قدیم خانه - خانهء قدیم
ما نگریزیم ازین ملامت
زیرا که قدیم خانهء ماست
(غ ٣٦٦)
صورتی خاص از صفت فاعلی
شناس
آشنا. گویند: شما از کی با او شناس شدید؟ من با او شناس نیستم.
تا نکنی شناس او از دل او قیاس او
او دگراست و تو دگرهان که قرابه نشکنی
(غ ٢۴٨٢)
شناسا
آشنا (تاجیکان به اساس همین ترکیب فهما نیز گویند که به معنای مطلب ساده و زود یاب است که آسان دانسته و فهمیده شود)
چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را
به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را
(غ ٦٨)
تبدیل دال به ت در جمع شخص دوم
دیدیت که تان همی نگارد
دیدید که شما را نقش میبندد
دیدیت که تان همی نگارد
دیگر چه خیال مینگارید؟
(غ٧۱٨)
اختصار فعل با حذف کانسوننت
هیی
هستی. این فعل را در آثار پیر هرات دیده ام ولی اکنون سندی در دست ندارم که نشان دهم.
ای دل به کجایی تو آگاه هیی یا نه
ازسر تو برون کن هی سودای گدایانه
(غ٢٣٢۱)
صفت فاعلی دوانه از دویدن
دوانه
دونده.
هردرد که او دوا ندارد
سوی دل خود دوانه دیدم
(غ۱٢٦۱)
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]