د افـغـان پـه ننـګ مى وتـړلـه تـوره | ننګيالى د زمانى خوشال خټک يم |
مقدمه: بعد از تهاجم چنگیزخان مغول و تیمورلنگ و تخریب و تباهی تمام آثار مدنی و فرهنگی افغانستان قبل از تهاجم، نوبت یورش همسایگان طماع تازه بهقدرت رسیده صفویان فارس و ازبکان شیبانی ماوراءالنهر و سلاطین مغولی هند رسید. این همسایگان خطۀ افغانستان را مثل گوسالۀ بزکشی در زیر سم حملات یورشگرانه خود تکه تکه کردند. صفویان بر هرات و سیستان و قندهار تسلط یافتند و ازبکان شیبانی بر بلخ و بدخشان دست یافتند و سلاطین مغولی هند بر کابل و بامیان و تخارستان سلطۀ خود را قایم ساختند و چون هر یک از این دول در خارج از مرزهای افغانستان، از خود مراکزی داشتند، بنابرین در فکر عمران خرابیهای وارده از دورۀ سلطۀ مغولان چنگیزی نبودند. اقوام ساکن در افغانستان برای مدت دو نیم قرن، از سه سمت مورد فشار و ستم ملی قرار داشتند و این فشارها سرانجام روح مقاومت را در مردم زنده و تقویت نمود. جنبش پشتونها تحت رهبری پیر روشن (از ۱۵۵٦تا ۱٦٧٢) - با وقفهها - در شرق کشور برای سه نسل دوام نمود و در همین دوره رهبران آزادیخواه و استقلالطلبی چون پیر روشان و خوشحالخان ختک و ایملخان ظهور نمودند که از جان گذشتند و بارها عمال دشمن را به کاسۀ سر آب دادند. در همین دوره شعر پشتو نضج و پختگی یافت و از ممیزات ادبیات پشتو در این دوره، سرودن اشعار حماسی توسط خوشحالخان ختک و تنفر شدید نسبت به سلطۀ بیگانگان و شاهان بابری هند است. در زیر به شناسايی همین چهرۀ سترگ فرهنگی – سیاسی پشتون پرداخته میشود.
در ميان رجال و شخصیتهای نامدار سیاسی – فرهنگی پشتون، خوشحالخان خټک (١٦١٣-١٦٩١ م) هم از لحاظ شعر و ادب و هم از جهت قلم و شمشير، رهبری بزرگ و سیاستمداری شجاع و پر شهامت بود. او سردار و بزرگ قوم خټک و پيشتاز قیام ضد پادشاهى اورنگ زيب بهشمار میرود
خوشحالخان، در عين حالى که مرد سياست و شمشير بود، شاعرى انقلابى و توانا نيز بود و براى وحدت افغانها و تشويق آنها براى حصول آزادى و ترک مناصب حکومت مغول با زبان قلم اشعار آبدارى نوشته و بههر پيش آمد اجتماعی و فردی با زبان شعر و قلم پاسخ گفته و بروشنی تمام واقعيات زندگى عصر و محيط خود را در شعر منعکس ساخته است.
خوشحالخان بعد از کشتهشدن پدرش شهبازخان در ١٠٥٠ هـ (= ١٦٤١ م) بهرهبرى قوم خټک برگزيده شد و تا ١٠٦٩ هـ (= ١٦٦٠ م) با حکومت هند در عصر شاهجهان همکارى و امنیت راههای کاروان رو بهسوی کابل را تأمین میکرد.
میر محمدصدیق فرهنگ مىنويسد که: اورنگ زيب پسر شاهجهان، مرد متعصبی بود که میخواست احکام شريعت را طوری که خودش دريافته بود در کشور اجرا نمايد. درين ضمن وى تمام مالياتهای غيرشرعى و از جمله محصول (مالیات) راه را ملغى ساخت. اما چون خوشحالخان علىالرغم دستور شاه به اخذ محصول راه (حقالعبور) دوام داد، حاکم پشاور او را بازداشت نمود و به امر پادشاه براى دو سال در زندان "رتن پور" واقع در راجپوتانه محبوس شد. هرچند خوشحالخان پس از رهايى از زندان دوباره مورد التفات دربار قرار گرفت، اما خاطره اين بىحرمتى را هرگز فراموش نکرد. و اين يکى از انگيزههاى مخالفت او با دولت مغولى بود.[۱]
پس از آنکه روابط خوشحالخان با حکومت مغولی هند تيره شد بقیه ایام عمرش، در کشاکش و مبارزه بر ضد مغول اعظم اورنگزیب گذشت و بسیاری از اشعارش هم میهنان او را بهدفاع از آزادی و آزادیخواهی بر میانگیخت و به اتحاد (که یگانه وسیله پیروزی است) فرا میخواند. آثار او خود معرف کامل او و کارنامه اوست.
الفنستون، محقق و سیاستمدار انگلیس که در سال ۱٨٠٨ میلادی چند ماه در پشاور توقف داشت و سپس در ۱٨۱۵ کتابی زیر نام "بیان سلطنت کابل" نوشت، با ترجمه چند پارچه شعر حماسی خوشحال خټک، نیات و آرزوهای قلبی او را به بهترین شکل معرفی کرده است. الفنستون میگوید که: خوشحالخان مقامی والاتر از رحمان [بابا] دارد و آثارش به پیمانه معتنابهی معرف ملت اوست. اشعارش بسیار ساده و روان وسهلالوصول است، اما بیشتر از روح تسلیمناپذیر او الهام گرفته و در آنها احساسات والای آزادگی بازتاب یافته است. سپس وی یکی از اشعار او را نقل میکند که بسیار دلانگیز است
وی شعر ذیل را هنگامی سروده که برخی از متحدانش به پیروزیهای درخشان دست یافتند و مست از نشۀ پیروزی، هر یک جداگانه بر دشمن تاختند و سرانجام بهدلیل عدم اتفاق و نفاق ذاتالبینی شکست خوردند. در آن وقت او به منطقه یوسفزیان رفت و کوشید آنان را بهجنگ در برابر مغول برانگیزد. مگر یوسفزايیان بهسخنان او گوش ندادند که در این شعر آنان را نکوهش کرده است. در این شعر از پیروزی افغانان یادشده و اورنگزیب به کینتوزی و پیمانشکنی تقبیح گردیده است و به افغانان توصیه قانعکنندهیی دارد که یگانه راه چارهشان نبرد و یگانه راه زنده ماندنشان اتحاد و اتفاق است:
- بیا بشنو این داستان،
که بیانگر نیک و بد است،
که هم عبرت است وهم نصیحت،
که دانایان به آن راه میروند،
من خوشحال پسر شهبازخانم،
شمشیرزن و مبارز.
شهبازخان پسر یحییخان بود،
جوانی بیهمال
یحییخان از "اکورا" بود،
شاه شمشیرزنان بود.
هم مردانه شمشیر میزد،
هم تیراندازی سخت کمان بود.
دشمنی که برابرش بهپا میخاست،
بیدرنگ راهی گورستان بود.
هم شمشیر داشت و هم دیگ (نانده بود)،
هم مردی داشت، و هم احسان.
همنشینانش، همه شیرمردان بودند،
همه با همت و بخشنده.
مردمانی در همه کارها راست،
آغشته بهخون خویش بهخاک رفتند.
چون همه سرداران بودند،
جمعیت قبیله افزون گشت،
و بیشتر جوانان لایق بودند.
از هجرت هزاروبیستودو (١٠٢٢ ق) بود،
که من بهجهان آمدم.
(سپس از مرگ پدر یاد میکند و از اینکه او پس از پدر، خان و رهبر قبیله شد و سههزار تن از قوم ختک از او فرمان میبردند و با شکوهتر از نیاکانش میزیست. سپس از دسترخوانش میگوید که هزاران تن بر سفرهاش مینشستند. پس یاد روزگار نگونبختی میکند و سخت به نکوهش مغول میپردازد و پسر را دشنام میدهد که به امید ترقی به دشمنان میهن پیوسته است.)
- من دشمن اورنگزیب شاهم،
سر به کوه و بیابان نهاده،
در پی نام و ننگ پشتونانم،
اما آنان دنبال مغلان را گرفتهاند
چون سگ پرسه میزنند
در پیرامون مغولان به بوی آش و نان.
به امید ترقی جاه، در پی من اند
دست من به آنان نمیرسد،
ولی روان خویش را تباه نمیکنم.
الفنستون میگوید: خوشحالخان در این قصیده مانند یک شاعر والا با دلاوری و روحیه میهندوستی مبارزاتش را بیان میکند که چگونه موفق شده است سپاه امپراتور مغول را نابود کند.
خوشحالخان ختک باری به چنگ اورنگزیب میافتد، او را به هند میبرند و سه سال در دژ کوهستانی گوالیار (Gwaliar) - زندان بزرگ دولتی آن روزگار - در حجرهای تاریک زندانی میشود. در زندان شکوائیهای میسراید که در آن پس از شرح بدبختیهای خود و کشورش با روحیهً نیرومند میگوید: "سپاس پروردگارا، که با همه بدبختیها، نخست افغانم و بعد خوشحال خټک". سرانجام از بندرها میشود و به میهنش باز میگردد. اشعار بسیاری میسراید و به تالیف کتابی در تاریخ افغانان از اسارت بابل تا روزگار خویش، میپردازد.[٢]
خوشحالخان چه در دوران حبس خود و چه در ايام جنگهاى متواتر، بهخاطر وحدت ملى پشتونها و بيدارى حس آزادىخواهى و مبارزهطلبى آنها در برابر ظلم و زورگويىهاى دولت مغولی هند، اشعار و آثار گرانبهاى ادبى ابداع کرد و در دستی شمشير و با دست ديگر قلم گفت و براى بيدارى و اتحاد قوم خود تلاش فراوان ورزيد.
خوشحالخان در بارۀ بیداری و وحدت قوم خود اشعار وطنی زیادی سروده است و از بیاتفاقی قوم خود شکایت و گله دارد:
- هر يو کار د پښتون تر مغل ښه ده
اتفاق ور سره نشته ډير ارمان دي
که توفيق د اتفاق پښتانه مومى
زوړخوشحال به دوباره شى پدا ځوان
(ترجمه: هرکار پشتون از مغول بهتر است ولی افسوس که اتفاق ندارند، اگر افغانها باهم اتحاد پیدا کنند، خوشحالخان دوباره جوان خواهد شد)
خوشحالخان به کمیت مردان اهمیت نمیدهد، بلکه بر کیفیت آنان یعنی مردان غیرتمند بیشتر توجه میکند و میگوید:
- چې دستار تړى هزار دى
د دستار سړى په شمار دى
(ترجمه: آنانی که دستار میبندند به هزاران تن میرسند ولی بدرد نمیخورند، اما مردانی که مردانگی دارند و بدرد میخوراند، انگشت شمار اند)
اما مساعى خوشحالخان براى تشکيل اتحاديهیی از قبايل مختلف پشتون بهغرض مقابله و مبارزه بر ضد دولت مغولى هند، بهعلت رقابتهاى خان خانى و بىاتفاقى فبيلوى به ناکامى پايان گرفت. از همين سبب ديوان خوشحالخان خټک پر از مذمت و شکايت از قبايل و بىاتفاقى آنان و حتى تمرد و سرکشى و نافرمانى پسرانش از خود او است. اگرچه قيام خوشحالخان بر ضد حکومت مغولى هند ناکام و با شکست روبرو گرديد، اما در پروسه بيدارى و پيدايش شعور ملى و سياسى افغانها نقش برجسته بازى کرد و آهنگ زوال دولت مغولى هند را سرعت بخشيد.
[↑] قیام صافیها و نقش ایمل خان مومند و خوشحالخان خټک در آن:
فرهنگ مىنویسد که، در سال ١٦٧٠ م بعضى از سپاهيان دولت مغولى در کنر بهعفت دخترى از قبيله صافى دستاندازى کردند. صافىها سپاهيان مذکور را بهقتل رسانيدند و عليه دولت دست بهشورش زدند. چون نيروى دولتی براى سرکوبى آنان عازم کنر شد، ايملخان مومند و بهتعقيب او خوشحالخان خټک [بهشمول درياخان اپريدى] بهشورشيان پيوستند. و به اين صورت شورش صافىها بهقيام عمومى مبدل گرديد. در ضمن اين جنگها خوشحالخان به اتفاق افريدىها بر قلعه نوشار حمله برده غنايم زيادى بهدست آوردند. از اين بهبعد خوشحالخان بر ضد سلطه مغولان هند با مبارزين ديگر پشتون پيوسته، شمشير و قلمش را بهکار گرفت و اشعار حماسى و وطنى هيجانبرانگيزى در اين ارتباط سروده است.[٣] چنانکه گويد:
- لا تراوســهئى ما غـــزه په قلار ندى
چاچى ماسره وهلى سر په سنگ دى
(ترجمه: تا هنوز مغزش آرام نيست، کسی که با من درآويخته، سرش را بر سنگ کوبيده است.)
خوشحالخان طرفدار سرسخت يک حکومت ملى و وسيع پشتونها از قندهار تا اتک و اباسين بوده است. پس از تیرهشدن روابط خوشحالخان با اورنگ زیب، وی بفکر آزادی و استقلال پشتونها از زیر سلطه مغولها شد و تصميم گرفت برای برآوردن این مامول با رهبران افريدى، مثل ایملخان مومند و درياخان به مذاکره نشست و پس از موافقت سران افريدى و مومند، درفش شورش و طغيان بر ضديت حکومت مغولى را برافراشت. ساير قبايل افغانى با اين جنبش پيوستند و مدت پنجسال (از ١٦٦٧-١٦٧٢ م) و بنابر محاسبات دیگری از (١٦٦٩ تا ١٦٧٤ م) با نيروهاى مغول سرگرم پيکار شدند و جنگهاى شديدى نمودند. اورنگزيب پادشاه مغولى هند شخصاً براى سرکوبى شورش خوشحالخان در جنگ شرکت جست و مدت سه سال در حسن ابدال برای سرکوبی قبایل پشتون باقیماند، تا آنکه اورنگزیب بعد از حضور در پنج نبرد با خوشحالخان و ایملخان در محال "تهتر" و "دوآبه" و "نوشهر" و "گنداب" و "خاپس" و کشتار تقریباً یکصدهزار نفر از طرفین مگر نتوانست شورش را خاموش کند، بنابرین امپراتور از این جنگ دوامدار خسته شده به دهلی بازگشت و ایملخان در لغمان با آغرخان، سرلشکر اورنگزیب جنگی سخت نمود که نزدیک بود در آن جنگ بهدست شورشیان پشتون کشته شود. در این وقت شهزاده معظم بهادرشاه در کابل و پشاور حکومت میکرد. او در سال ١٦٧٢ سردار پردلخان را که در رأس سپاهی از خوست به کابل می آمد نامردانه فروگرفت و نابود نمود. البته نيروهاى منظم دولت هند برترى نظامى خود را بر نيروهاى غيرمنظم و تعليمنديده قبايل نشان دادند و مبارزين پشتون تلفات سنگينی را متحمل شدند.[۴]
خوشحالخان این جنگها و شتارتها را در شعر ذیل خود چنین بیان میکند:
- باز این بهار از کجا آمد؟
که هر طرف را گلستان کرد،
ارغوان، ضمیران، سوسن، ریحان،
یاسمن، نسترن، نرگس، کلنار،
گلهای بهاری همه رنگ هست،
چرا رخسار لاله رنگین تراست؟
دوشیزگان گلها را چنگ چنگ
به گریبان میریزند،
و جوانان زیب دستار میسازند،
مغنی کمان بر چغانه نهاده،
نغمهای در پرده مینوازد.
ساقی بیا جامی پر به من ده!
تا سرشار شوم و عربده آغاز کنم.
جوانان افغان دستها را [باحنا] گلگون کردهاند،
چنانکه شاهین چنگال به خون صیدآغشته میکند.
شمشیرهای سپید را بهخون آغشتهاند،
چنانکه لالهزار در بهار میشگفد.
ایملخان و دریا خان، هردو زنده باشند،
هیچ کوتاهی نکردند.
بارها درۀ خیبر را با خون گلگون ساختند،
چنانکه رودی از خون در "کریه" روان شد.
کوههای راست قامت،
بارها - گفتی از زلزله - به جنبش آمدند.
اکنون در پنجمین سال،
هنوز چکاچک شمشیر به گوش میآید،
در این راه تباه شدم،
من مُردارم یا اینان؟
برای سپاه بارها فریاد زدم، اما اینان کرانند.
نه ملامت را میشنوند و نه شکایت را
چون حال یوسفزیان را میدانم.
بهتر که به "دمغار" بگریزم.
سگ ختک از یوسفزی بهتر است
گرچه ختک هم سگ برتری ندارد.
همه پشتونها، از اتک تا "قندهار"
در حفظ ننگ و شرف متحد شدهاند.
ببین هر سو چه نبردها شد؟
اما چرا یوسفزیان را عار نیست؟
نخستین نبرد در "تهتره" پشت کوهها بود،
چهل هزار مغول تار و مار شدند.
خواهران و دخترانشان اسیر دست پشتونها شدند
قطارهای اسپ، شتر و فیل بهغنیمت گرفته شد.
دومین جنگ با میرحسین در "دواب" بود،
که سرش چون سر مار بشکست.
سپس جنگ "نوشار کوت" بود،
که من خمار از سر مغول پراندم.
سپس جوات سنگ و شجاعت خان آمدند،
که ایمل در "گنداب" دمار از روزگارشان برآورد.
ششمین جنگ با مکرم خان و شمشیرخان بود،
ایمل در "خاپشی" تارومارشان کرد.
تا بودیم فاتح و مظفر بودهایم،
از این پس هم تکیه بر کردگار داریم.
یک سال است که اورنگزیب در برابر ما فرود آمده است،
حیران و پریشان و دل افگار،
همهً بزرگانش به نبرد آمدهاند،
شمار کشتۀ سپاهش را که میداند؟
خزانۀ هندوستان تهی،
و سکههای زر سرخ در دل کوهها فرو رفته است.
هرگز در هیجده [سال]
کسی فکر چنین کاری را نمیکرد.
از نیت بد پدر را آزرد (مظور شاهجهان است که خلع و زندانی شد.)
دیگر کی به او باور دارد؟
که هم بدنیت است و هم بدعهد، هم مکّار
چارهای نیست،
یا مغول نابود گردد، یا پشتون خوار شود.
اگر گردش گردون همینسان بماند،
بهخواست خدا، نوبت کار است.
آسمان پیوسته به یک رنگ نیست،
گه کار به گل است و گه خار
در چنین فرصتی که گاه نام و ننگ است،
بنگر که این پشتونهای بیننگ چه کردند؟
هر فکر دیگری از نادانی است،
جز با شمشیر راه رهائی نیست.
پشتونها در شمشیرزدن بهتر از مغولاناند،
کاش به دانش نیز هوشیار میبودند.
اگر اولسها با هم متحد شوند،
شاهان در برابرشان روی بر خاک مینهند.
نفاق یا اتفاق - جهل یا علم،
هر چه باشد کار با خداست.
این زمان زمان دفاع از ننگ و ناموس است،
ببینید این پشتونهای بیننگ چه میکنند؟
در زمانی که لشکر مغول در ننگرهار غنودهاند،
ببینید که افریدی و مهمند و شنواری چه میکنند؟
تنها من در اندیشه نام و ننگم.
یوسفزی فارغ بال گرم کشت و کار است،
با چنین بیننگی و بیغیرتی،
فرجام کار، خود آشکار است.
مرا مرگ بهتر از آن زندگی،
که روزگار به عزت نسپرم.
دراین جهان پایدار نخواهم بود،
اما یاد خوشحال ختک خواهد ماند.[۵]
غبار همین روایت را کمی کوتاهتر بیان کرده مینویسد: "آخرین قوه مبارزین زیر رهبری شاعر مشهور و سردار جنگی خوشحالخان جمع شدند و از ١٦٦۸ تا ١٦٧۰ با قشون اورنگزیب چندی بار دست و پنجه نرم کردند و در این قوه مبارز در جنگ "تاتره" اردوی چهل هزاری دشمن را تار و مار نمودند و در جنگ "دو آبه" قوماندان هندی را کشتند. همچنین در جنگهای "نوشهره" و "گنداب" و "خانج" قشون دشمن را کوفتند. مگر بازهم شکست خورده و پسران خوشحالخان (عبدالقادر و اشرف خان) و نواسههایش - کاظمخان شیدا و علیخان - در هندوستان تبعید شدند و هم در آنجا جان سپردند."[٦]
لوسین بُوات محقق تاریخ مغولان هند مینویسد که: در سال ١۰۸۳ه.ق / ١٦٧٢ م رفتار ناخوشایند فوجدار جلالآباد علت اصلی وخامت اوضاع شد. محمدامین خان، حکمران کابل در گردنۀ خطرناک خیبر مغلوب و غارت شد و خوشحالخان خټک بهصورت یکی از سرکردگان دشمن درآمد، قیام عمومی قبایل افغان، سستی و سهلانگاری محبتخان حکمران جدید افغانستان، اورنگزیب را وادار کرد در چهارم شعبان ١۰۸۳ ه.ق / ١٦۷۳ م سپاه بزرگی همراه توپخانهای نیرومند به افغانستان گسیل دارد. شجاعتخان، سردار این سپاه هرگونه امکاناتی را در اختیار داشت. و جاسوان سینگه دستیاری او را عهدهدار بود. لشکرکشی به شکست انجامید وافغانها در دهم ذیقعده سال ١۰۸۳ ه.ق / بیست ویکم فبروری ١٦۷۴ م با استفاده از تاریکی شبی بسیار تیره و بارانی بر سپاه خسته و فرسوده و در عذاب از باران و سرما و برف در حال بارش، در گردنۀ قرهپا بهدشمن شبیخون زدند. در این عملیات غافلگیرانه هزاران نفر از قوای مغول از جمله شجاعتخان کشته شدند. پس از این حادثه اورنگزیب خود رهبری عملیات را بر عهده گرفت و در بیستوپنجم ربیع الاول سال ١۰۸۵ ه.ق / بیست وششم جون ١٦٧۴ م در حسن ابدال بین راولپندی و پشاور اردو زد و یکسالونیم در آنجا ماند. سپاه انبوه و مجهز به توپخانه نیرومند و برخوردار از رهبری سردارانی با تجربه چون آغرخان که با شتاب از دکن فراخوانده شده بود، حمله را آغاز کرد. سپاه مغول در "خاپس" بهسختی شکست خورد ولی بارها انتقام این شکست را گرفت و اورنگزیب [از ادامۀ جنگ با قبایل پشتون چنان خسته شد که] در دوم محرم سال ١۰۸٧ ه.ق / شانزدهم مارچ ١٦٧٦ م به دهلی باز گشت. در هفتم شعبان / پانزدهم اکتوبر شهزاده معظم به فرماندهی سپاه افغانستان گمارده شد. در میان سردارانش امیرخان نامی به شجاعت و رشادت مشهور بود که چندی پس از آن حکمران افغانستان شد و مدت بیست سال از ١٦٧٧-١٦٧۸ م در این مقام باقیماند. سیاست امیرخان متکی بر "تفرقه بینداز و حکومت کن" استوار بود، همواره میان قبایل افغان نفاق میانداخت بهطوری که آنان نمیتوانستند بر علیه او دست بههیچ اقدامی بزنند و فقط هواداران خوشحالخان خټک چند سالی مقاومت کردند.[٧]
یکی از توطئههای ثمربخش امیرخان حکمران مغولی هند در کابل در مورد شورش ایملخان و دریاخان و خوشحالخان این بود که وقتی او به کابل رسید، نامهای به سران و رؤسای قبایل مومند و اپریدی نوشت و از آنها در مورد روش حکومت و کرکتر ایملخان معلومات خواست. سران به اتفاق هم جواب بسیار متین و مناسبی در مورد شخصیت و رفتار عدالتخواهانۀ ایملخان به امیرخان نوشتند. امیرخان دوباره به سران قبایل نوشت که اگر ایملخان یک چنین مرد غازی و عادل و سخاوتپیشه است، پس چرا اراضی تحت تصرف خود را بین سران و مشران همرزم خود تقسیم نمیکند؟ این پیشنهاد امیرخان که بهمنظور ایجاد تفرقه میان هواداران ایملخان و خوشحالخان تحریر یافته بود، اثری فوری و مخرب داشت و سران اقوام به ایملخان گوشزد کردند که چرا به تقسیم اراصیای که بزور شمشیر آنها از دولت مغولی تصرف کردهاند، بین آنها تقسیم نمیشود؟ ایملخان گفت: ما در شرایط جنگ با دشمن استیم، اکنون زمان این کارها نیست، مگر سران قبایل بر تقسیم اراضی تحت سیطره ایملخان پافشاری کردند، ایملخان هم از روی اجبار به آنها گفت هر طور دلتان میخواهد، به تقسیم اراضی به پردازید. اما پر واضح بود که هر یک از سران و روسای قبایل آرزو داشتند تا بهترین اراضی را برای قوم و قبیله خود تصرف کنند. اما قبل از همه سران قوم مومند دست بر روی بهترین اراضی گذاشتند وآن را برای خود خواستند، و ایملخان هم بنابر خصلت قبیلوی به آن رضایت نشان داد. اینجاست که سایر قبایل پشتون از این تقسیمات ناراضی شده از اطراف ایملخان پراکنده شدند، و تیر دشمن یعنی امیرخان بههدف خورد و امیرخان موفق به ناکامی قیام ایملخان و خوشحالخان و دریاخان اپریدی گردید. فقط یک قوۀ کوچک در تیرا توانست دریاخان اپریدی را با شکست روبرو کند و دریاخان هم که در این جنگ زخمی شده بود، به منطقۀ خوست عقبنشینی کرد و در همانجا درگذشت.[٨]
پوهاند حبیبی میگوید که ایملخان در مدت جنگ با اورنگ زیب و پسرش عالمگیر، بهنام ایملشاه بهضرب سکه پرداخت.[۹] متاسفانه آثار و کتبی که از مبارزات ایملخان مومند و رشادتهای جنگی او و همرزمانش بحث میراند در این غربتسرا میسر نیست، من امیدوارم تا کسانی که بر کتبی چون: صولت افغانی، حیات افغانی، تاریخ خانجهانی، تاریخ خورشید جهان، تواریخ حافظ رحمتخانی، تاریخ شیرشاهی، تاریخ سلطانی، تاریخ مبارکشاهی، تاریخ محمودشاهی، تزُک افغانی، فتوح سلاطین، طبقات اکبری، آئین اکبری، رقعات عالمگیر، تُزُک جهانگیر، نسبنامه افغانی، تاریخ افغانه، کلید افغانی، شکرستان افغانی، بهارستان افغانی، مآثر الامراء و تذکرة ابرار و الاشرار آخوند درویزۀ ننگرهاری، تاریخ مرصع و تاریخ پشتونها (پتانز) وغیره کتب آن عصر دسترسی دارند، دست همت بهکمر زنند و حق این مبارز دلیر و کمنظیر پشتون را آنطور که سزاور است به خوانندگان و علاقمندان تاریخ مبارزات قبایل پشتون در دوسوی خط دیورند معرفی کنند.
فرهنگ اعتراف میکند که: "این قیام با نام خوشحالخان بستگی دارد، هرچند مانند حرکت روشانی دوام و گسترش نداشت، اما بهجای خود جنبش مهمی بود و میتواند مرحلۀ دیگری در روند همکاری پشتونها در سطح بالاتر قبیله محسوب شود. هرچند خوشحالخان در مرحله نخست به اثر آزردگی شخصی علیه دولت قیام کرد، اما مقاومت صافیها در برابر تعرض عمال دولت بیگانه و همکاری مومندها و آفریدیها با آنان از پیدایش و گسترش حس همبستگی در بین قبایل پشتون که طلیعۀ اقدام دستهجمعی برای تشکیل دولت بود، نمایندگی میکرد. خوشحالخان مناسبترین شخص برای رهبری این حرکت بود، زیرا علاوه بر صفات شخصی شجاعت و استواری در تعقیب مرام از نظر مقام اجتماعی هم خان و خانزاده و رئیس قبیله بود و خانی و امارت را تالی پادشاهی میدانست. چنانچه در دستارنامه در این باره میگوید: "وقتی که پادشـاه یا امیر در مرحـله اول بـر تخـت یا مسـند جلـوس میکنـد، بر سـر پادشـاه تاج و بر سـر امیـر دسـتار گذاشـته میشـود."[۱٠]
بههر حال خوشحالخان، آن مبارز سترگ و نامدار و شاعر زبردست زبان پشتو به عمر ٧٨ سالگى بهتاريخ ٢٨/٤/١١٠٠ هـ (= ١٦٩١ م) در وطن خود کوهستان ختک، چشم از جهان فرو بست و آخرين وصیتش اين بودکه: "مرا در جاى دفن کنيد که گرد سم اسپان دشمن بر خاکم نيفتد".[۱۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط کاندید اکادمیسین محمداعظم سیستانی برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- میر محمدصدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخير، ج ۱، ص ٦٧
[۲]- الفنستون، افغانان (بیان سلطنت کابل) ترجمه آصف فکرت، ، ص ١٩١-١٩۴
[۳]- افغانستان در پنج قرن اخير، ج ١، ص ٦٧
[۴]- سیستانی، ظهور افغانستان معاصر و احمدشاه ابدالی، چاپ ٢٠٠۶، پشاور، ص ١٢٢
[۵]- الفنستون، بیان سلطنت کابل، ترجمه محمدآصف فکرت، ص ١٩۵-١٩٧
[۶]- غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، ج ١، ص ٣١۵
[٧]- لوسین بوات، تاریخ مغول و تیموریان، ص ١٢٣-١٢٤
[۸]- ایملخان، نوشته میراجان سیال، چاپ ۱۳۸۵ ش، ص ۶٣ بهبعد
[۹]- تاریخ مختصر افغانستان، ص ٢٠٧، ایملخان، نوشته میراجان سیال، ص ۶٣-۹۶
[۱٠]- فرهنگ، همان اثر، ص ٦٨
[۱۱]- معصومه عصمتی، خوشحالخان ختک کیست؟ ١١٣٤، ص ٢٨-٣٤ ، غبار، ص ٣١۵،
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[برگشت به بالا]