- زندگینامه
- مبارزات سیاسی
- واقعۀ مسجد گوهرشاد
- بهلول در افغانستان
- آثار
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[...] [...]
شیخ محمدتقی بهلول گنابادی (زادۀ ۱٣٢۸ ه.ق[۱] - درگذشتۀ ۱۳۸۴ خ) از روحانیان شورشگر ایرانی است که از نقش آفرینان قیام تاریخی مسجد گوهرشاد - در سال ۱٣۱۴ خورشیدی - بر ضد کشف حجاب رضاخانی شناخته میشود.[٢]
[↑] زندگینامه
محمدتقی بهلول فرزند شیخ نظامالدین پسر شیخ زینالدین، روز هشتم جمادیالثانی سال ۱٣٢٨ هجری قمری در روستای بیلند شهرستان گناباد زاده شد[٣]. پدرش مجتهد گناباد بود[۴]. از این روی، او در کودکی به مکتبخانۀ پدرش رفت و هشت ساله بود که حافظ کل قرآن شد. سپس به تحصیل علوم قدیمه پرداخت و دورههایی چون شرح لمعه، مطول تفتازانی و حاشیه را نزد پدر گذراند. در همین دوران در مجالس روضهخوانی شرکت میکرد و بهگفتهٔ خودش، در کودکی برای زنان منبر میرفت. در ۲۷ سالگی برای تکمیل دروس حوزوی به مشهد رفت و از محضر آیتالله حسین قمی درس گرفت.[۵] بعدها پدرش او را بهسبب دشمنی با صوفیۀ گناباد به سبزوار برد. او خود در این مورد مینویسد:
- "در این اوقات بنده در سبزوار بودم و در پیش پدرم لمعه و قوانین و مغنی میخواندم، و کتابهای دیگر را مثل مطول و معالم و سیوطی و شمسیه در منطق را قبلاً در گناد نزد پدرم خوانده بودم...
سبب آمدن پدرم با بنده به سبزوار دو چیز بود: یکی مخالفتی که من با صوفیۀ گناباد داشتم، و در همه منبرهای خود از آنها بدگویی میکردم، و چندبار قصد کشتنم را کردند و پدرم میخواست که از آنها دور باشم. زیرا بهواسطۀ خواندن کتب صوفیه خیلی مخالف نبود، اگرچه عموم صفویه و مخصوصاً صوفیۀ گناباد را باطل و دکاندار میدانست، ولی به این راضی نبود که من عمر خود را بهدشمنی آنها بگذرانم، و بهخطر بیفتم... یکی [دیگر] از اسباب اینکه پدرم مرا به سبزوار آورد، این بود که بنده در گناباد واعظ مشهوری شده بودم و به سبب اشتغال به منبر و موعظه از درس پس میماندم، پدرم میخواست که منبر نروم و درس بخوانم...
... و پدرم، در همین سفر که مرا به سبزوار آورد تا نه ماه به من اذن منبر نداد، و مردم سبزوار هم از منبری بودن بنده خبر نداشتند، ... ولی کم کم آنها از منبری بودنم خبر شدند، و پدرم را واداشتند که در تعطیلی ماه رمضان اذن منبر دهد. پس از آن منبری مشهور سبزوار شدم."[٦]
بازهم به گفتۀ خود او، منبر رقتن بر درس خواندنش غلبه کرد و درس او را تحتالشعاع قرار داد.
- "اگر من از اول عمر منبری نمیشدم و با حافطۀ فوقالعادهای که دارم، درست درس میخواندم عالم بزرگ اسلام میبودم یا شاید در علوم جدیده یک پروفسور مشهور بینالمللی میشدم. اما خواهرم که هفت سال از من بزرگتر و واعظ زنانه بود، مرا به روضهخوانی تشویق کرد ... و از هفت سالگی تا چهارده سالگی روضهخوان زنانه و بعد روضهخوان و واعظ مردانه شدم."[٧]
زمانی که خبر اذیت و آزار علمای اسلامی ایران توسط عمال رضاشاه در سبزوار پیچید، بهلول جوان کینه شاه به دل گرفت.
- "شنیدن این واقعات، نفرت شدیدی از رضاشاه پهلوی در دلم تولید کرد و تصمیم گرفتم تا آنجا که بتوانم با این شاه کافر ظالم مخالفت کنم."[٨]
بهنظر بهلول، برای قیام در مقابل شاه بهیک شخصی ضرورت بود که "اگر اعلم مسلم کل نباشد، حد اقل مجتهد باشد". اما او بهعنوان "یک طلبه شرح لمعه خوان" خود را لایق این کار نمیدید. با این وجود، مراسم پذیرایی که از شاه امان الله و همسرش در روز اول محرم در باغ ملی سبزوار برپا شد، عملاً او را وارد میدان مبارزه سیاسی ساخت.[۹] به این ترتیب تحت تعقیب عوامل حکومت پهلوی قرار گرفت و پیاده رهسپار قم شد و سپس به کربلا رفت. پس از بازگشت از کربلا برای ادامه مبارزات، با توافق، همسر خود را طلاق داد.[۱٠]
مهمترین حرکت سیاسی بهلول پس از اقدامات رضاخان در جهت فرنگیمآبی بهوقوع پیوست. دستور رضاخان برای بر سر نهادن کلاه شاپو و برداشتن حجاب، با مخالفت روحانیون مواجه گشت. روحانیون مشهد نیز با تجمع در منزل آیتالله یونس اردبیلی، تصمیم به فرستادن نمایندگانی برای مذاکره با رضاخان گرفتند و آیتالله حسین قمی به این منظور انتخاب شد. وی که رهسپار قم بود با توقف در باغ مهراجالملک شهر ری بازداشت و ممنوع الملاقات شد.
بهدنبال انتشار این خبر در مشهد، مردم با تجمع در مسجد گوهرشاد، خواستار آزادی آیتالله قمی شدند. از سویی بهلول نیز در فردوس علیه حکومت سخنرانی کرد. پس از فرار از دست مامورین شهربانی فردوس با کمک آقا نجفی - یکی از علمای فردوس - به مشهد رفت و پیش از دستگیری توسط مامورین شهربانی، توسط ماموران آستان قدس در یکی از حجرههای صحن مطهر زندانی شد.
مردم که از این ماجرا اطلاع یافتند به کمک نواب احتشام رضوی وی را آزاد کردند و او نیز با رفتن بهروی منبر، سخنان تندی را علیه حکومت ایراد کرد. بهلول در شب ۲۰ تیر ۱۳۱۴ دوباره برای آگاهسازی مردم به منبر میرفت و همراه نواب احتشام و شیخ حسین اردبیلی سخنانی را ضد دستگاه رضاخان بیان میکرد.
سرانجام در ساعت ۲۱ استاندار و فرمانده لشکر مشهد به مسجد میریزند و با مسلسل و تفنگ به قتل عام مردم اقدام میکنند.[۱۱]
اما بهلول، پس از این واقعه، به افغانستان گریخت و در آن جا نیز دست از مبارزهٔ سیاسی برنداشت و بههمین علت به زندان افتاد و مدت ۳۰ سال را در اسارت گذراند.[۱٢]
پس از آزادی بهدمشق رفت و سپس رهسپار مصر شد و دانشگاه الازهر را محل دائم حضور خود قرار داد که مورد توجه دانشجویان بنیادگرای اسلامی نیز قرار گرفت؛ از این روی، جمال عبدالناصر که مخالف رضاشاه بود، او را بهعنوان رییس بخش فارسی رادیو و تلویزیون مصر بهکار گماشت.[۱٣]
بهلول پس از یک سال و نیم دیگر اقامت در مصر با اجازه دولت این کشور، برای دیدن خواهر و مادرش به نجف رفت و پس از دو سال و نیم اقامت در کنار حرم حضرت علی(ع)، به ایران بازگشت و همان زمان توسط نیروهای حکومت پهلوی دستگیر شد.
وی در سالهای بعد از انقلاب اسلامی ایران، در خراسان سکونت داشت و به وعظ، هدایت و راهنمایی مشغول بود و سرانجام، در روز جمعه ۷ مرداد ماه ۱۳۸۴ پس از ۹٨ سال زندگی، درگذشت و پیکر او بعد از تشییع در تهران، مشهد و تربت حیدریه در روز ۱۲ مرداد در گناباد دفن شد. آرامگاه وی در ورودی شهر گناباد قرار دارد.
[↑] مبارزات سیاسی
نخستین برخورد سیاسی او برهم زدن مراسمی بود که در اول محرم بهمناسبت حضور همسر رضاشاه و امانالله خان پادشاه افغانستان در باغ ملی سبزوار برپا بود[]. او خود مینویسد:
- "... رضاشاه پهلوی شاه ایران و امانالله خان شاه افغانستان و مصطفی کمال پادشاه ترکیه سه نفر دوست صمیمی بودند. این سه نفر در کشور انگلستان باهم عهد بستند که ممالک خود را بهصورت کشورهای اروپایی درآورند، حجاب، دین و روحانیت را از مملکت خود بردارند، و زنا و شراب و باقی محرمات دینی را رواج دهند، و بالاخره این سه مملکت را بهطرف دهریت بکشانند.
امانالله خان در این نقشه ناکام شد، و او را از افغانستان بیرون کردند، و یک نفر سقازاده سلطنتش را گرفت و بعد از نه ماه نادر نامی که قبلاً سپه سالار امانالله بود، آن سقازاده را کشت و مملکت را گرفت، و بعد از چهار سال او را کشتند و پسرش محمدظاهر شاه شد. اخیراً پسر عموی ظاهرشاه که داوود نام داشت، محمدظاهر را از مملکت بیرون کرد و کشورش را گرفت، و رئیس جمهور شد و اخیراً قدیر ترهکی[] داوود و دوازده نفر فامیلش را کشت و قدرت را بهدست گرفت و او را هم کشتند، و فعلاً امین روی کار است تا دیده شود که آینده چه خواهد شد.
مقصود از این گفتار معرفی امانالله خان بود. امانالله خان با خانمش همراه رضاشاه پهلوی شدند، رضاشاه آنها را را از مرز بارزگان ترکیه وارد ایران کرد و از تبریز و... و مشهد عبور داد، و از راه تربت جام بهوطنشان فرستاد. مقصود رضاشاه از گردش امانالله خان با زن بیحجابش در شهرهای ایران پیشرفت رفع حجاب بود، میخواست که زنهای مملکت با رفع حجاب الفت گیرند و در عین حال جواب مقدسین را هم بتواند بگوید، و اگر از او گله کنند بگوید زن من که بیحجاب نشده، زن پادشاه افغانستان است.
در این سفر در تمام شهرها تیمورتاش همسفر و مهماندار امانالله بود، و بههر شهری که میرسیدند باغ ملی آن شهر را زینت میکردند و جشن میگرفتند و یک دو ساعت از آنها پذیرایی میشد، و در این پذیرایی شرابخوری و رقص زنان فاحشه و انواع منکرات و ممنوعات شرع اجرا میشد، اتفاقاً ورود امانالله به سبزوار مصادف با شب اول محرم آن سال بود، باغ ملی سبزوار را آیین بستند و مشروبات الکلی و زنان رقصنده را برای پذیرایی از امانالله آماده کردند، آینهها و فرشها و عکسها که بر در و دیوار و درختها نصب شده کاملاً به آینهبندی شهر شام در ساعت ورود اهل بیت علهیم السلام به آن شهر شباهت داشت، اشخاص متدین و باناموس سبزوار محرمانه گریه میکردند، ولی جرأت مخالفت نداشتند."[]
شيخ بعد از سبزوار به قم مسافرت میكند تا علما را در مقابل دولت همراهی كند ولی وقتی به قم میرسد، هيچ اثری از جنگ و درگيری بين علما و دولت مشاهده نمیكند و حتی مشاهده میكند كه علما در نزد دولت بسيار محترم هستند بهطور مثال میتوان به جريان نظام وظيفه اشاره كرد كه علما از شاه درخواست معاف كردن شهر قم و حومهاش كرده بودند كه شاه هم موافقت كرده بود. شيخ هم با مشاهده اين اوضاع درسش را ادامه داد و گاهی اوقات برای سخنرانی به دهات اطراف قم میرفت بهطوری كه در ميان بيست و پنج ده رسوخ كامل پيدا كرد. مخالفت با ساختن باغ ملی در محل قبرستان قم بعد از قضيه خراب كردن قبرستان قم شهرداری قصد داشت كه بجای قبرستان باغ ملی قم را در همان محل احداث كند برای همين نهالهای زيادی را در آنجا كاشت شيخ بهلول هم بههمراه مردم شبانه به آنجا رفتند و نهالها را كندند و با خود بردند. رئيس شهربانی كه فهميده بود اين كار بهلول است بهفكر افتاد كه او را دستگير كند، ولی طرفداران و دوستان شيخ او را پناه دادند و شهربانی نتوانست او را دستگير كند. ترس از شهربانی مانع از مبارزه شيخ نشد و او از يك ده به ده ديگر میرفت و گاهی اوقات نيز در مجالس بزرگی كه بهسبب مرگ يا عروسی برگزار میشد بهطور ناگهانی وارد میشد و بر عليه شاه و دولت هرچه میخواست میگفت و دوباره به محل اختفای خود بر میگشت. شيخ بهلول بعد از پنج ماه جنگ و گريز با شهربانی كه منتظر قيام علما بود به سبزوار برگشت.
بعد از برگشتن به سبزوار مادر شيخ بهلول از او تقاضا میكند كه او را به كربلا ببرد و او هم قبول میكند. شيخ بهلول در كربلا حضرت آيتالله العظمی سيد ابو الحسن اصفهانی را ملاقات میكند. سيد ابو الحسن از شيخ میپرسد كه تو میخواهی چه كار كنی شيخ در جواب میگويد: میخواهم درسم را ادامه بدهم تا به مقام اجتهاد برسم. سيد ابوالحسن به بهلول میگويد كه درس خواندن در اين اوضاع برای تو حرام است، ما مجتهد بسيار داريم ولی منبری كم داريم تو بهتر است كه به ايران بروی و بر ضد شاه سخنرانی كرده و سياستهای غلط او را برای مردم روشن كنی.
بعد از آن شيخ بهلول به ايران بر میگردد و دستور مرجع عالی قدر خود را اطاعت میكند. دستگيری بهلول بعد از سخنرانی در مسجد شاه تهران شيخ بهلول را برای سخنرانیهايش در مسجد شاه تهران دستگير و زندانی كردند ولی پس از ده روز در اثر اعتصاب مردم تهران او را آزاد كردند و به سبزوار برگرداندند و به پدر و مادرش سپردند. شهربانی به پدر شيخ بهلول گفت اگر ضمانتی در قبال شيخ ندهد او را آزاد نخواهند كرد ولی بهلول به پدرش اشاره كرد كه چنين ضمانتی به شهربانی ندهد. پدر شيخ هم به شهربانی گفت: پسر من ديوانه است و به همين دليل به او بهلول میگويند و من نمیتوانم برای كارهای او ضمانتی بدهم و شما خودتان بهتر میدانيد كه او هر كاری كه بخواهد انجام میدهد. شما هر كاری كه دلتان میخواهد در قبال او انجام دهيد مختاريد. اين مسئله باعث شد كه در جريان مسجد گوهرشاد هم شهربانی پدر او را اذيّت نكند. سرانجام شهربانی در نيمههای شب بعد از گرفتن ضمانت از خود شيخ او را رها كرد، چون میدانست كه اگر او را آزاد نكند مردم سبزوار دست به قيام میزنند و انقلاب در سبزوار حتمی خواهد بود.
[↑] واقعۀ مسجد گوهرشاد
در سال ۱٣۱۴ خورشيدى هنگامى كه قانون تغيير لباس و استفاده از كلاه بينالمللى "شاپو" با خشونت و اعمال زور به اجرا درآمد و زمزمههاى حجابزدايی از طرف مقامات مملكتی در جشنها و سخنرانیها مطرح گرديد، رهبران روحانی كه با اين تغييرات مخالف بودند طى سخنرانیهايی براى مردم، از آنان خواستند كه با جمع شدن و تظاهرات در برابر اين تجاوزها ابراز مخالفت نمايند. روحانيون با تجمع در منزل آيتالله العظمى سيد يونس اردبيلى تصميم گرفتند كه نمايندهاى از سوى حوزه علميه مشهد انتخاب كنند و براى مذاكره با رضاخان به تهران بفرستند.
در اين جلسات آيتالله حاج آقا حسين قمى برگزيده شد و با گفتن اين جمله: «من مىروم تا با اين شاه صحبت كنم، شايد كه او را از تصميمش منصرف گردانم و شما بايد مردم را آگاه كنيد و هوشيار نماييد كه چه توطئه عظيمى در كار است» راهى تهران مىشود. ولى ايشان در شهر رى در باغ سراجالملك كه توقفگاهشان بوده بازداشت و ممنوع الملاقات مىگردند در اين زمان بهلول به دعوت يك كويتی به حج رفت و بعد از برگشتن به وطن خود يعنی گناباد متوجه شد كه شهربانی درصدد دستگيری اوست در نتيجه از گناباد فرار و به فردوس رفت ولی در آنجا هم به شهربانی فردوس دستور رسيد كه او را دستگير كنند. بهلول بعد از فردوس به قائن رفت چون قائن در آن زمان شهربانی نداشت، در آنجا ماجرای ناپديد شدن آيتالله حاج حسين قمی را فهميد. او كه منتظر چنين موقعيتی بود به مشهد رفت و احوال آيتالله قمی را از همسر ايشان جويا شد همسر آيتالله ماجرا را برای بهلول گفت. و همنچنين به او اطلاع داد كه شهربانی مشهد طرفداران مهم آقا را دستگير میكند. بهلول هم تصميم گرفت كه پنج شنبه و جمعه نوزدهم و بيستم تيرماه در مشهد بماند و شنبه يعنی ٢۱ تير به تهران برود و آيتالله قمی را ملاقات كند و امر ايشان را اطاعت كند، ولی چون میترسيد كه او را دستگير كنند تصميم گرفت كه از صحن امام رضا(ع) خارج نشود. در روز پنجشنبه، ساعت دو، فردی به شيخ گفت كه شهربانی شما را خواسته است. بهلول هم بدون مخالفت راه افتاد ولی مردم كه پليس مخفی را شناخته بودند به او گفتند كه شيخ را كجا میبری او هم گفت: شهربانی ايشان را خواسته است. مردم از اين كار جلوگيری میكنند و به قول خود شيخ نزديك بود كه جنگی رخ بدهد ولی چند نفر از خدام حرم ميانجی گری كردند كه بهلول آن شب به شهربانی نرود ولی آزاد هم نباشد و در يك حجره در حرم تحت مراقبت پليس باشد و رئيس شهربانی به حرم برود و كارش را بگويد. مقصود اصلی آنها اين بود كه نصف شب كه مردم بخوابند او را به شهربانی تسليم كنند. به هر حال شيخ بهلول موافقت كرد و به داخل حجره ای رفت و چون میدانست اگر مردم رد او را گم كنند، ممكن است شهربانی او را به تهران ببرد و در آنجا اعدامش كنند. برای همين به كنار پنجره حجره رفت و سرش را روی شيشه گذاشت تا مردم او را ببينند بعد از چند ساعت زنی از اهالی گناباد او را شناخت و داد و فرياد راه انداخت ولی او را با آرامش از آنجا دور كردنند بعد از آن هم چند زن ديگر همين كار را كردند. كم كم چنان جمعيتی در حرم جمع شد كه هيچ جای خالی نبود و حتّی پشت بامها هم پر شد بهلول هم از موقعيت استفاده كرد و آستين خود را به نشانه گريه، جلو چشمان خود قرار داد تا مردم را تهييج كند و اين كار مؤثّر هم واقع شد.
اقدام نواب احتشام رضوی
"سركشيك پنجم آستانه" در اين حال شخصی به نام نوّاب احتشام رضوی، سركشيك پنجم آستانه، مردم را تهييج كرد و مردم هم به همراه او به حجره حمله كردند و بهلول را روی دستان خود قرار دادند و به مسجد گوهرشاد بردند و روی منبر گذاشتند در اين موقع رئيس اطلاعات شهربانی خود را به بهلول رساند و گفت: منبر رفتن برای شما ممنوع است، در اين موقع مردم به او حمله كردند و او را از حرم خارج كردند. بعد از مدّتی كه سر و صدای مردم خوابيد بهلول روی منبر ايستاد و جملاتی را گفت و در لا به لای صحبتهايش مردم را دعوت به جهاد دينی كرد و گفت هركس به خانهاش برود و مايحتاج اهل و عيال خود را برای يك هفته تهيّه كنند و به آنها بدهد و فردا صبح اول آفتاب با هر سلاحی كه در اختيار دارد ما را ياری كند.
آماده شدن دولت برای حمله به حرم
آن شب مردم متفرّق شدند و عدهای هم ماندند آن شب بهلول از يك ساعت بيشتر نخوابيد و همه شب را به دعا گذراند. آن شب شباهت زيادی به شب عاشورا داشت. شهربانی هم به آنها اعتراضی نداشت چون به شاه تلگراف زده بودند و منتظر جواب بودند و همچنين فكر میكردند كه تصرف مسجد آسان است ولی آرام كردن شهر مشكل است. موقع اذان صيح صدای شيپوری كه علامت آماده كردن سربازها برای حمله بود برخواست. بعد از مدّتی نظامیها فلكه را اشغال كردندو از ورود مردم به حرم جلوگيری كردند اين امر باعث ايجاد جنگی بين مردم بيرون از حرم با نظاميان شد. بعد از مدّتی فردی وارد مسجد شد و به شيخ و همراهانش گفت متفرّق شويد و هرچه كه میخواهيد به استاندار بگوييد ولی شيخ قبول نكرد. در لحظه اول به سربازها فرمان شليك دادند ولی از ترس بر پا شدن انقلاب به سربازها دستور داده شد كه به مركزخود برگردند و مردم بيرون هم به مردم داخل حرم پيوستند.
ملاقات با هيئت هشت نفره
پس از مدتی به بهلول خبر دادند كه يك هيئت هشت نفره از طرف دولت از او امان میخواهند كه وارد حرم بشوند و با بهلول گفت و گو كنند. شيخ هم به آنها امان میدهد. از آن هشت نفر چهار نفرشان معمم بودند كه يكی از آن معممها هنگام ورود شيخ با سخنهايش به او حمله كرد و از او خواست كه مردم را متفرّق كند و اين جنگ را پايان دهد. بهلول هم قبول كرد كه تا روز شنبه جنگی نباشد و سكوت و آرامش در حرم بر قرار باشد و روز يك شنبه اگر آيتالله قمی به مشهد آمدند امور را به ايشان میسپارند ولی اگر نيامدند دوباره جنگ را شروع كنند. بعد از آن هم شيخ به دفن مردهها و رسيدگی به زخمیها پرداخت. البتّه ناگفته نماندكه هدف هيئت هشت نفره دولت هم همين بود كه فرصت بيشتری بدست آورند تا بتوانند نيروهای خود را نظم بدهند و آماده كنند. عصر روز يكشنبه تعداد زيادی از مردم دهات اطراف مشهد به ياری بهلول برخواستند و همچنبن به بهلول اطلاع دادند كه مردم قوچان، تربت حيدريه و نيشابور هم خود را آماده پيوستن به مردم مشهد میكنند. دولتیها هم كه سخت نگران شده بودند تصميم گرفتند كه زودتر به اين نهضت خاتمه دهند. ساعت دوازده شب يك شنبه به بهلول خبر میرسد كه دولت نيروها و سلاحهای جنگی خود را آماده مبارزه كرده است و قصد دارند كه نزديكیهای صبح به مسجد حمله كنند. بهلول كه از آمادگی مردم مشهد خبر داشت تصميم گرفت كه تا طلوع آفتاب مقاومت كند تا مردم شهرهای اطراف هم به آنها ملحق شوند و برای همين درصدد فراهم آوردن مقدّمات دفاع برآمد. او هر در از حرم را به گروهی از مردم سپرد و برای آنها رئيسی انتخاب كرد. نيم ساعت به اذان صبح روز يكشنبه نظاميان به مردم حمله كردند و همراهان بهلول با اسلحههای كم و ناقصی كه داشتند چنان در مقابل نظاميان مقاومت كردند كه به گفته خود شيخ بهلول در تاريخ سابقه نداشته است. در مقابل همه درها مردم با نظاميان مقابله میكردند و مانع از ورودشان به داخل حرم میشدند به طوری كه به جز يك در كه نوّاب احتشام رضوی رئيس گروه حفاظت از آن در بود. وقتی كه نظاميان وارد حرم شدند، بهلول تصميم گرفت كه از مسجد بيرون رفته و از مشهد خارج شود، چون میدانست تا طلوع خورشيد دوام نمیآورد كه نظاميان مسجد را میگيرند. لذا به همراهان خود گفت كه من از فلان در خارج میشوم و شما و مردم نظاميان را از حرم بيرون كنيد. نظاميان هم چون میخواستند كه مردم هم به دنبال آنها از حرم خارج شوند، تا بتوانند آنها را دستگير كنند به سرعت عقب نشينی كردند. لذا بعد از اينكه مردم از حرم خارج شدند و فرار كردند. نظاميان هم شروع به تيراندازی هوايی كردند. بعد از پيمودن ۵٠ الی ۱٠٠ قدم، ٦ سرباز و يك سر جوخه در جلو بهلول پديدار شدند و خواستند جلو آنها را بگيرند. ولی يكی از همراهان بهلول به او حمله كرد و او را بر روی زمين انداخت. بعد از آن بهلول تصميم گرفت كه از مشهد خارج نشود چون اين كار عملی نبود و اگر میخواست اين كار را بكند همه كشته میشدند در نتيجه رو به همراهان خود كرد و گفت: هركس به هر نحوی كه میتواند خود را نجات بدهد. خود او هم به همراه ۴ نفر از همراهانش به كوچه ای گريختند. در آن كوچه زنی آنها را به داخل خانهاش هدايت كرد.
خروج از مشهد و رفتن به افغانستان
آن زن به بيرون از خانه رفت تا از اوضاع شهر را برای آنها خبر بياورد. نزديك ساعت ۱٠ صبح برگشت و به بهلول گفت: مأموران فهميدهاند كه شما كشته نشده ايد و همه خانهها را برای پيدا كردن شما میخواهند تفتيش كنند. بهلول به همراهان خود گفت: كه شما به مردم بپيونديد و من هم با كمك اين زن از مشهد خارج میشوم. آن زن هم بهلول را از كوچههای مشهد گذراند و به صحرا رساند و سپس قريهای را به او نشان داد كه مكان امنی برايش بود و مردمش فدايی بهلول بودند. بهلول به آن قريه میرود و پس از آن به افغانستان مسافرت میكند.
[↑] بهلول در افغانستان
بهمحض ورود بهلول به افغانستان، استاندار هرات مطلع شد و دستور داد كه بهلول را بهخانه سرمنشی استاندار ببرند و تحت مراقبت قرار دهند. استاندار هرات پس از اين كار ورود بهلول را به كابل - مركز افغانستان - اطلاع داد و كسب تكليف كرد. پس از ۴٠ روز به استاندار دستور رسيد كه بهلول را به كابل بفرستد.
در كابل دولت تصميم گرفت بهلول را به ايران تحويل ندهد، اما او را زنداني كند تا نتواند كارها و اقداماتی كه در ايران عليه حكومت انجام داده بود در افغانستان نیز انجام بدهد. بهلول به مدّت ۴ سال از عمر خود را در زندان انفرادی گذراند و كار و سرگرميش جوراببافی و سرودن شعر شده بود كه در آن دوران تقريباً صد هزار بيت شعر سرود و چون اجازه نداشت كه از قلم و كاغذ استفاده كند همه اشعارش را حفظ كرد.[*]
[↑] آثار
بهلول علاوه بر تسلط بر ادبیات عرب و تاریخ انبیا، اشعار نغز و طنز نیز میسرود و گفته میشود ۲۰۰ هزار بیت سروده و ۵۰ هزار بیت نیز از شاعران دیگر حفظ بوده است. افزون بر این، در زمان حیاتش، شاهدی زنده از تاریخ صدساله ایران بود.
نمونه شعر:
نیسـت منزل در حقیقت محبـس اســت
مـردمـی كـه انـدر جـهـانـی فـانــی انــد
چــون بـه دقــت بـنـگـــری زنـدانــی انــد
كـس در ایـن زنـدان ز غـم آزاد نیـســـت
یـك دلـی در دار دنـیــا شــــاد نیـســـت
روح انســـان تـا كـه در بـنـد تـن اســـت
هست زندانی و حبسش مسكن است
نمونه شعر طنز:
بشنو از خر چون حکایت میکنـد | و از گـرانبـاری شــکایـت میکنـد | |
که به پشتم تا که پالون کردهانـد | زیــر بــارم زار و نــالان کــردهانـــد |
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]
[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]
[٣٠]
[٣۱]
[٣٢]
[٣٣]
[٣۴]
[٣۵]
[٣٦]
[٣٧]
[٣٨]
[٣۹]
[۴٠]
[۴۱]
[۴٢]
[۴٣]
[۴۴]
[۴۵]
[۴٦]
[۴٧]
[۴٨]
[۴۹]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پيوستها
پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]- یکی از بحثانگیزترین موارد در زندگی بهلول، تاریخ دقیق تولد اوست، بهصورتی که در کتابهای مختلف سالهای مختلفی تولد بیان شده است. اما آنچه مسلم است، بهلول در هنگام حماسه گوهرشاد (٢٢ تیر ۱٣۱۴) ٢٨ سال سن داشته است.۱- کتاب فرهنگ رجال و مشاهیر ایران، سال تولد او را ۱٣٢٨ هجری قمری مینویسد و میافزاید که هنگام مرگ ۹٨ سال داشت.٢- کتاب اعجوبه عصر، سال تولد او را ۱٣٢٠ هجری قمری میداند و مینویسد که زمان مرگ ۱٠٦ سال داشت.٣- براساس آنچه در زادگاهاش شهرت دارد، وی در سال ۱٢٧۵ هجری شمسی (۱٣۱٧ هجری قمری) متولد شده است و در ۹٨ سالگی درگذشت.۴-اسناد و مدارک و مصاحبههای خود بهلول نشان میدهد که او در هنگام قیام گوهرشاد (۱٣۵٦ ه.ق) ٢٨ ساله بوده است. بر این اساس، تاریخ تولد وی سال ۱٣٢٨ هجری قمری است و در زمان درگذشت ۹٨ سال داشت.۵- اشعار بهلول نیز تاریخ تولد او را در سال ۱٣٢٨ ه.ق تاکید میکند:به سـال یکهزار و سـیصدوسـیدو کمتر سال مهتابی شمسی بـه روز هشــتم مـاه جیـم ثانـیمرا شــد جا در این دنیـای فانی بنابر این، تاریخ دقیق تولد او روز هشتم جمادیالثانی سال ۱٣٢٨ هجری قمری است و سن او زمان مرگ ۹٨ سال بود.[۲]- بهلول، محمدتقی، خاطرات سیاسی بهلول (با نگاهی به قیام مسجد گوهرشاد)، قم: انتشارات حضور، ۱٣٨۴ خ، ص ۹
[۳]- روستای بیلند در عرض جغرافیایی ٣۴ درجه و ٢۱ دقیقه شمالی و طول جغرافیایی ۵۸ درجه و ۴۲ دقیقه شرقی در ارتفاع ۱۱٠٠ متری از سطح دریا قرار دارد. مساحت آن ۱۵٠٧ کیلومتر میباشد که با فاصله ۴ کیلومتری از شهرستان گناباد موقعیت دارد.
[۴]- خاطرات سیاسی بهلول، پیشین، ص ٢۱
[۵]- محمدتقی بهلول، از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
[۶]- خاطرات سیاسی بهلول، پیشین، صص ٢٠-٢٢
[٧]- همانجا، ص ٢٢
[۸]- همانجا، ص ٢۳
[۹]- همانجا، ص ٢۳
[۱٠]- محمدتقی بهلول، از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
[۱۱]- همانجا
[۱۲]- همانجا
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-
[۳٠]-
[۳۱]-
[۳۲]-
[۳۳]-
[۳۴]-
[۳۵]-
[۳۶]-
[۳٧]-
[۳۸]-
[۳۹]-
[۴٠]-
[۴۱]-
[۴۲]-
[۴۳]-
[۴۴]-
[۴۵]-
[۴۶]-
[۴٧]-
[۴۸]-
[۴۹]- با وجود اینکه اشتباهات زیادی در این گزارش جانبدارانۀ شیخ بهلول دیده میشود، نام نورمحمد ترهکی را هم اشتباهاً قدیر ترهکی نوشته است.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
□
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]