[فلسفه] [تاریخ فلسفه]
[↑] فلسفه چيست؟
چـراغ دل بـه نـور جـان بـرافـروخــت
ز فضلش هر دو عالم گشت روشن
ز فيضـش خاك آدم گشـت گلشـن
فلسفه حوزهای از دانش بشری است كه به پرسش و پاسخ درباره مسائل بسيار كلی و جايگاه انسان در آن میپردازد؛ مثلاً اين كه آيا جهان و تركيب و فرآيندهای آن به طور كامل مادی است؟ آيا به وجود آمدن يا به وجود آوردن جهان دارای هدف است؟ آيا ما میتوانيم پاسخ قطعی بعضی چيزها را بيابيم؟ آيا ما آزاد هستيم؟ آيا ارزشهای مطلقی وجود دارند؟ تفاوت اصلی فلسفه يا علم در اين است كه پاسخهای فلسفی را نمیتوان با تجربه يا آزمايش تاييد كرد.
از جهتی میتوان برای فلسفه دو معنی در نظر گرفت، در معنی نخست مراد از فلسفه عبارت است از تامل و تحقيق عقلانی و پيشين در باب موضوعات خاص میباشد. موضوعاتی از قبيل خدا، شناخت، هستی، اخلاق، انسان، ذهن، جامعه و ... در اين معنی از فلسفه، فلسفه به عنوان دانشی با موضوع خاص میباشد كه فراتر از آن نمیرود. برای مثال فلسفه در نزد ابن سينا و يا ملاصدرا يعنی علم به وجود و اوصاف آن، يا نزد كانت فلسفه يعنی تامل عقلانی در باب شناخت و معرفت انسان و يا فلسفه نزد ويتگنشتاين يعنی تحقيق و تامل در باب زبان و ... در چنين تلقیای از فلسفه، فلسفه در معنايی محدود به كار میرود و در محدوده خاصی محدود جهان، شناخت، زبان، انسان و در اين معنا، فلسفه معنای عامی میيابد و حوزه وسيعی را شامل میگردد به گونهای كه شامل تمام حوزههای محدودی كه هر فيلسوف برای خود در نظر گرفته است، میگردد. حال آنچه از فلسفه در عنوان "تاريخ فلسفه" مراد است، همانا معنی دوم از معانی سابق میباشد چرا كه آنچه با عنوان تاريخ فلسفه مورد بررسی واقع شده و میشود طيف گستردهای از مباحث فلسفی اعم از هستی، خدا، جهان، انسان، اخلاق، معرفت و ... را شامل میگردد.
تحقيق در معنی فلسفه مستلزم تحقيق در معنی تاريخ فلسفه است.
فلسفه، حيات انديشه است. فلسفه پرسش از وجود موجود و علم به اعيان موجودات است. فلسفه سير مدام و در راه بودن است.
افلاطون وجود موجود را ماهيات ثابته و ارسطو منشايت اثر و دكارت من متفكر دانسته و كانت مابعدالطبيعه را متعلق به ماهيت بشر خوانده و آن را منحصر در نقادی شناسايی انگاشته و هگل فلسفه را بكلی از معنای يونانيش كه حب دانايی است دوره كرده و آن را عين دانايی و دانندگی مطلق دانسته است. فهم اين معانی بدون انس با آنها ميسر نيست و اين انس هم به صرف خواندن و آموختن فلسفه، يعنی با علم فلسفه، حاصل نمیشود. طی طريق در انديشه فلسفی ما را به انس با اين معنی میرساند. با اين همه رسوخ در تفكر گذشته و تذكر نسبت به آن، شرط هر تفكر تازه است. اما بايد آن زمان فرا رسد – و شايد بزودی فرا رسد – كه بشر بتواند نه با رای فضولی بلكه با خروج از آن، يعنی خروج از اداره خود و خودرائی، ندايی را بشنود كه او را به تفكر میخواند؛ آن وقت بشر از مفهوم به معنی میرود و پرسش قلبی از وجود میكند. وقتی پرسش قلبی مطرح باشد، ديگر حتی تفكيك پرسش و پاسخ هم مورد ندارد بلكه پرسش عين پاسخ است. فلاسفه تصديق دارند كه از طريق علم حصولی نمیتوان به اعيان و ماهيت موجودات و اشياء رفت بلكه اين فقط با انس و در اصول حضور ميسر است. تفكر اصيل همزبان شدن با وجود و با متفكران است. در سير تفكر، پرسش و پاسخ يكباره با هم میآيد.
ويليام جيمز میگويد: فلسفه چيزی جز وصول به كنه حقايق اشياء و غور در معانی عميق آنها نيست و در سلسله واقعيات، پيدا كردن جوهر ذاتی يا به قول اسپينوزا ذات جوهری آنهاست؛ بدين طريق تمام حقايق با هم متحد میگردند و به "كلی مافوق كليات" میرسند.
در فلسفه لذتی وجود دارد؛ حتی در سراب بيابانهای علم بعدالطبيعه جذب و كششی هست. هر طالب علمی اين معنی را تا هنگامیكه ضروريات قاطع حيات مادی او را از مقام بلند انديشه به سرزمين پست مبارزه اقتصادی فرود نياورده است، درك میكند. اغلب ما در بهار عمر خويش روزهای طلايی را گذراندهايم كه در آن معنی قول افلاطون را كه "فلسفه لذتی گرامی است" درك كردهايم، در آن روزها عشق به حقيقتی ساده آميخته با اشتباه برای ما خيلی برتر از لذايذ جسمانی و آلودگيهای مادی بود. ما همواره در خود ندای مبهمی میشنويم كه ما را به سوی اين نخستين عشق به حكمت میخواند. ما مثل براونينگ چنين میانديشيم كه: "طعام و شراب من برای تحصيل معنی زندگی است". قسمت اعظم زندگی ما بیمعنی است و در ترديد و بيهودگی هدر میرود؛ ما با بینظمیهايی كه در درون و بيرون ماست میجنگيم و مع ذلك حس میكنيم كه اگر بتوانيم روح خود را بشكافيم يك امر مهم و پرمعنی در آن پيدا میكنيم. ما در جستجوی فهم اشياء هستيم: "معنی زندگی برای ما اين است كه خود و آنچه را كه به آن برمیخوريم به روشنی و شعله آتش مبدل سازيم." مانند ميتيا در "برادران كارامازوف" از "كسانی هستيم كه احتياجی به آلاف الوف ندارند، فقط پاسخی به سوالات خود میخواهند." ما میخواهيم ارزش و دورنمای اشيايی را كه از نظر ما میگذرند دريابيم، و بدين وسيله خود را از طوفان حوادث روزانه بركنار داريم. ما میخواهيم پيش از آنكه دير شود اشيای كوچك را از بزرگ تشخيص دهيم و آنها را چنانكه در واقع و نفس الامر هستند ببينيم. ما میخواهيم در برابر حوادث و ناملايمات خندان باشيم و هنگام مرگ هم تبسمی بر لب داشته باشيم. ما میخواهيم كامل باشيم و نيروها و قوای خود را بررسی كنيم و آنها را نظم و ترتيب دهيم و اميال خويش را هماهنگ سازيم، زيرا نيروی منظم و مرتب آخرين سخن اخلاق و فن سياست و شايد آخرين كلمه منطق و مابعدالطبيعه نيز هست. ثورو میگويد: "برای فيلسوف شدن داشتن افكار باريك و حتی تاسيس مكتب خاص كافی نيست، تنها كافی است كه حكمت را دوست بداريم و بر طبق احكام آن زندگی ساده و مستقل و شرافتمندانه و اطمينان بخش داشته باشيم."
اگر ما فقط حكمت را پيدا كنيم میتوانيم مطمئن باشيم كه بقيه به دنبال آن خواهند آمد. ليكن چنين اندرز میدهد: "نخست اموری را كه برای روح خوب و صالح است جستجو كن تا چيزهای ديگر بر آن بيفزايد و يا لااقل فقدان آن حس نشود." حقيقت ما را توانگر نمیسازد ولی آزاد بار میآورد.
كلامی از ويتگنشتاين وجود داشت كه اشليك هم نقل میكرد داير به اينكه فلسفه نظريه و آموزه نيست، فعاليت و عمل است. حاصل و نتيجه فلسفه مجموعهای از گزارههای صادق يا كاذب نيست، زيرا علوم بايد به اينگونه گزارهها رسيدگی كنند؛ بلكه صرفاً عمل روشن كردن و تحليل و در بعضی موارد، برملا كردن مهملات است.
جملهای كه بعضاً بكار میرود اينكه مساله "حل نمیشود، منحل میشود" كه از جمله كارهای فلسفه است.
فلاسفه بزرگ هميشه به زبانی حرف زدهاند كه افراد عادی از آن سر در آوردهاند و بنابراين، جوهر و چكيده آن را دست كم بصورت ساده فهميدهاند. ديد و بينش محوری و اساسی فلاسفه بزرگ ساده است. (راسل)
هدف فيلسوف بيان حقيقت است و بنابراين او از نظر حرفهای در اين كار نيست كه به اظهارات ارزشی مبادرت كند، كار او اين نيست كه به مردم بگويد چه بايد بكنيد، چون اينگونه گفتهها ارزشی است و بنابراين به معنای دقيق كلمه، نه به هيـچ و جه صـادق اسـت و نه كاذب. از طـرف ديگـر، چـون هـدف او كشـف حقايـق امكانی (contingent) و تجربی هم نيست از جهت حرفهای احكام تركيبی و تجربی هم صادر نمیكند. كار فيلسوف از اساس با كار معلم اخلاق و دانشمند تفاوت دارد. كار حرفهای او، بر پايه آن دو فرقی كه گفتيم، كشف آنگونه حقايق تحليلی است كه نسبتهای منطقی بين مفاهيم را آشكار میكنند. فلسفه ذاتاً و عمدتاً عبارت از تحليل مفاهيم است
بعد از اينكه در جهان قرار گرفتيد، اولين وظيفهای كه فلسفه پيدا میكند توصيف است. فيلسوف میخواهد شيوهها و وجوه مختلف بودن ما را در دنيا بررسی و توصيف كند.
حقيقت فلسفه انكشاف چيستی موجود و نحوه وجود آن است و اين حقيقت از آن جهت كه تاريخی است در هر دورهای به نحوی و با نامی ظاهر میشود.
تاريخ ترقی انسانيت در طول فرهنگ سازی و مدنيت، همه از بركت تفكر فلسفی بوده است. زيرا راه گوش و چشم و بينی را میتوان بست و نشنيد و نديد و نبوييد اما راه تفكر و فهم را نمیتوان بست، زيرا در دست بشر نيست و جريانی درونی و باطنی است.
بنابر عقيده افلاطون، وظيفه فلسفه چيزی جز اين نيست كه معرفت و دانش معقول را جانشين ايمان سازد و برای اثبات درست بودن قوانين و سرمشقهايی كه مورد اطاعت كوركورانه جامعه است براهين و دلايل معقول پيدا كند. به عبارت ديگر تمام آن قوانين و سرمشقها را به محك استدلال بزند و از صحتشان در پرتو برهان (و نه در پرتو ايمان) اطمينان حاصل نمايد.
افلاطون و ارسطو حيرت را آغاز فلسفه دانستهاند.
آيا در حقيقت فلسفه بیحاصل است؟ چرا بايد به فلسفه رسيد؟
به نظر میرسد كه علم دائماً در پيشرفت است و حال آنكه فلسفه قلمرو خود را از دست میدهد ولی اين امر فقط بدان جهت است كه فلسفه وظيفهای سنگين و پرحادثه دارد و آن عبارت است از حل مسائلی كه هنوز ابواب آن بر روی روشهای علوم باز نشده است: مانند مسائل خير و شر، زيبائی و زشتی، جبر و اختيار، و حيات و موت؛ به محض اينكه ميدانی از بحث و بررسی معلوماتی دقيق با قواعد صحيح در دسترس میگذارد علم به وجود میآيد. هر علمی مانند فلسفه آغاز میشود و مانند فن پايان میپذيرد؛ با فرضيهها بيرون میآيد و با عمل جريان پيدا میكند. فلسفه تعبير فرضی مجهول است و يا تعبير فرضی اموری است كه به درستی و چنانكه بايد هنوز معلوم نشده است؛ فلسفه نخستين شكافی است كه در حصار حقيقت رخ میدهد. علم سرزمين تسخير شدهای است كه در ماورای آن مناطق آرامی وجود دارد و در آن معرفت و هنر جهان ناقص و شگفت انگيز ما را میسازند. فلسفه ساكن و متحير به نظر میرسد، ولی اين امر از آن جهت است كه وی ثمرات پيروزی خود را به دختران خود، يعنی علوم، واگذار كرده است، وی راه خود را به سوی مجهولات و سرزمينهای كشف نشده ادامه میدهد و در اين كار اشتهای ملكوتی سيری ناپذيری دارد .حتی در اين راه مخالفت با فلسفه، خود نوعی فلسفه است.
علم عبارت است از مشاهده نتايج و تحصيل وسايل؛ فلسفه عبارت است از انتقاد و تنظيم غايات، و چون امروز كثرت وسايل و اسباب و آلات با تعبير و تركيب ايدئالها و غايات متناسب نيست، زندگی ما به فعاليت پر سر و صدا و جنون آميز تبديل شده است و هيچ معنی ندارد. ارزش يك امر بسته به ميل ماست، و كمال آن در ربط آن به يك نقشه يا يك كل است. علم بدون فلسفه مجموعه اموری است كه دورنما و ارزش ندارد و نمیتواند ما را از قتل و كشتار حفظ كند و از نوميدی نجات بخشد. علم، دانستن است و فلسفه حكمت و خردمندی است.
فلسفه هم بطوری كه میدانيم ميدانی وسيع دارد و هر كس قوه تفكر و نيروی استنباط داشته باشد میتواند در مسائل فلسفی چيزهايی بگويد كه قبل از او بفكر ديگران نرسيده است، لذا خواندن حاشيههائی كه دانشمندان بر كتب فيلسوفان نوشتهاند میتواند برای كسانی كه بخواهند از نظريه فيلسوفان مطلع گردند سودمند باشد.
كسی نمیتواند فلسفه را از ديگری بياموزد. فيلسوف شدن راه و رسم معينی ندارد كه بشود فی المثل با برنامهريزی فيلسوف تربيت كرد.
اگر كسی تاكنون يا به ميل و اراده خويش و يا به علت اينكه نظام آموزش و پرورش او را به اين راه هدايت نكرده، به فلسفه علاقمند نشده باشد، چه دلايلی میتوان برای او آورد كه چنين علاقهای پيدا كند؟
به طور صريح، فلسفه پنج قسم بحث را دربر میگيرد:
منطق: | مشاهده و درونبينی، قياس و استقراء، فرض و تجربه، تحليل و تركيب، صور فعاليت انسانی است كه منطق میخواهد آن را تهيه و تنظيم كند، اين امر برای اغلب ما خشك و بیحاصل است، ولی با اينهمه، اصلاحاتی كه در روش تفكر و تحقيق نصيب مردم شده است از حوادث مهم تاريخ فلسفه محسوب میشود. |
---|---|
علم الاجمال: | مطالعه شكل مطلوب، يا همان زيبايی، و نيز فلسفه هنر است. |
اخلاق: | مطالعه در رفتار كمال مطلوب است و علم خير و شر و علم حكمت عملی و به قول سقراط، علم اعلی است. |
سياست: | بحث در تشكيلات ايدئال اجتماع است (و چنانچه میگويند فن به دست آوردن قدرت و حكومت و نگاهداری آن نيست) و بازيگران فلسفه سياسی عبارتند از: حكومت مطلقه، حكومت اشراف، حكومت عامه، سوسياليسم، آنارشيسم، و طرفداری از حقوق زنان. |
مابعدالطبيعه: | بحث در حقيقت بازپسين كليه اشياء است، يعنی طبيعت واقعی ماده (علم الوجود) و روان (روانشناسی متافيزيك) و نسبت "روح" و "ماده" در ادراك و معرفت (بحث درباره معرفت انسانی يا "شناسايی نگری").[۱] |
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- فلسفه چیست؟، نشريه الكترونيكی حيات انديشه
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ نشريه الكترونيكی حيات انديشه؛ برگرفته از: ملاصدرا، هانری كوربن؛ نامه فلسفه، مسعود امير، ش ۱۱، خداوندان انديشه سياسی، نشر امير كبير
[برگشت به بالا]