جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

برکلی، جُرج

از: دانشنامۀ آریانا


فهرست مندرجات

[فلسفه][تاریخ فلسفه]


جُرج برکلی (به انگلیسی: George Berkeley) (زادۀ ۱۶۸۵ م - درگذشتۀ ۱۷۵۳ م) فیلسوف و کشیش ایرلندی بود، که توسط بسیاری از فلاسفهٔ امروزی بانی نظریهٔ آرمانگرایی (ایدئالیسم) مدرن محسوب می‌شود[۱].

جملهٔ مشهور وی "Esse est percipi" (ترجمه تقریبی: شرط وجود، درک شدن توسط حواس است) پاسخی به مسایل دوالیسم رنه دکارت بود، و مدت‌ها در محافل فلسفی مورد بحث قرار داشت[٢].

شهر برکلی در کالیفرنیا و دانشگاه برکلی به افتخار وی نامگذاری گردیده‌اند.[٣]


[] زندگی‌نامه

جُرج برکلی، در سال ۱٦۸۵ میلادی، از اجداد انگلیسی اما در ایرلند زاده شد. پدربزرگش در عصر بازگشت پادشاهی به انگلستان، راهی ایرلند شده بود[۴] و در آنجا تحصيل كرد[۵].

جُرج در پانزده سالگی جواز ورود به "ترینیتی کالج"[٦] دوبلین را اخذ کرد. در آنجا فلسفه و الاهیات را به‌خوبی فراگرفت و در ٢۴ سالگی فارغ‌التحصیل شد. پس از آن، او که مردی به شدت مذهبی بود، به خادمی كليسای انگليس و دستياری كشيش آن گمارده شد. اندكی بعد دو اثر فلسفی منتشر كرد كه روان‌شناسی را تحت تأثير قرار داد: مقاله‌ای در رابطه با نظريه‌ای نوين درباره بينايی (۱٧٠۹) و رساله‌های مربوط به اصول دانش انسان (۱٧۱٠). خدمت او به روان‌شناسی با اين دو كتاب پايان پذيرفت. به گفتۀ سهیل اسدی، مشهورترین آثارش "تألیفی درباره نظریه جدیدی از تصور"[٧] و "رساله‌ای درباره اصول دانش بشری"[٨] محصول این دوره است.

او در سراسر اروپا به مسافرت‌های زيادی پرداخت و در ايرلند چند شغل را عهده‌دار شد و از جمله در كالج ترينی‌تی در دوبلين يك سمت آموزشی را بر عهده گرفت. با دريافت پول هنگفتی به‌عنوان هديه از طرف زنی كه در يك ميهمانی شام با او ملاقات كرده بود، استقلال مالی به‌دست آورد. او به ايالات متحد آمريكا مسافرت كرد و پس از گذرانيدن سه سال در نيوپورت و ردآيلند، هنگام ترك آنجا خانه و كتابخانه‌اش را به دانشگاه ييل اهدا نمود[۹].

برکلی، در ۱٧٣۴ میلادی به اسقفی شهر "کِلُین"[۱٠] از توابع ایرلند درآمد[۱۱] و آخرين سال‌های عمر خود را در مقام اسقفی كلوين گذرانيد[۱٢]. در ۱٧۵٢ پس از سال‌ها تدریس فلسفه و الاهیات در آکسفورد بازنشست می‌شود. در همان اطراف خانه‌ای برای خود دست و پا می‌کند. یکسال پس از آرامش بازنشستگی، در ۱٧۵٣ میلادی، روزی که همسرش با صدای بلند برایش انجیل می‌خواند، چشمانش را برای همیشه فرو می‌بندد[۱٣].

جرج برکلی همراه با خانواده‌اش

پس از مرگ، بنا به‌ دستور خود او كه در زمان حياتش نوشته بود، جسدش دست نخورده و در رختخواب باقی ماند تا اينكه شروع به متلاشی شدن كرد. بركلی بر اين باور بود كه تعفن جسد تنها نشانه مطمئن مرگ است و او نمی‌خواست پيش از آنكه مرگش فرا رسد به‌خاك سپرده شود.

شهرت بركلی، يا دست‌كم نام وی، هنوز هم در ايالات متحد باقی است. در ۱٨۵۵ كشيشی از ييل، به‌نام عالی‌جناب هنری دورانت، دانشگاهی در كاليفرنيا تأسيس كرد و به افتخار اين اسقف خوب نام بركلی را بر آن نهاد، شايد هم به قدردانی از شعر بركلی "درباره چشم‌انداز پرورش هنرها و يادگيری در آمريكا" كه شامل سطری با اين مضمون است كه بارها آن را نقل كرده‌اند: "مسير امپراطوری راه خود را به‌سوی غرب طی می‌كند".

ادراك واقعيت منحصر به‌فرد است. بركلی با لاك هم‌عقيده بود كه همه دانش‌های ما درباره جهان خارج، از تجربه ناشی می‌شوند، اما با تمايزی كه لاك برای صفت‌های نخستين و ثانوی قائل بود توافق نداشت. بركلی چنين استدلال می‌كرد كه هيچ نوع صفت نخستينی وجود ندارد، بلكه تنها چيزی كه وجود دارد همان است كه لاك آن را صفت‌های ثانوی می‌ناميد. به‌نظر بركلی همه دانش‌ها تابعی از شخص تجربه‌كننده يا ادراك‌كننده‌اند.

نامی كه چند سال بعد به ديدگاه او داده شد ذهن‌گرايی است كه بيانگر تأكيد بركلی بر پديده‌های ذهنی محض بود[۱۴].


[] دیدگاه‌های برکلی

اُسقف برکلی در سده‌ی روشنگری اروپا (قرن هجدهم میلادی) در نقطه‌ای از اروپا می‌زیست که مذهب همچنان از عزت و احترام بسیاری برخوردار بود. از این روی، او نه‌تنها به ابعاد و اصول جنبش روشنگری وفادار نماند، بلکه منتقد آن بود.

برکلی به موجودیت جوهری[۱۵] کائنات معقتد نیست. نقطه جنجال برانگیز فلسفه ایدئالیسم او نیز در همین‌جا نهفته است. اعتقاد او چنین است که مجموع هر آنچه در عالم خارج وجود دارد، یا هر آنچه را از طریق حواس درک می‌کنیم در حقیقت انعکاسی از ایده‌های ذهنی ما هستند.

هر اندیشه‌ای که باور داشته باشد جهانِ خارج محصول ذهن است، "ایدئالیسم"[۱٦] نامیده می‌شود. برکلی یکی از طرفداران این منطق بود. در بسط و قبض آن تلاش‌ها کرد. او باور داشت که خداوند ایده‌ها را در ذهن ما بنا به‌ترتیبی که باید موجود شوند قرار می‌دهد. اما تمام ایده‌ها در ذهن او قائم بذات و بدون ترتیب زمانی واقع شده‌اند. آنگاه "واقعیت" چیزی به‌جز ذهن ابدی خدا و مجموع اذهان محدود ما آدمیان نمی‌باشد، و ارتباط منطقی مابین خدا و بندگانش توسط ابزار "ایده" صورت می‌گیرد.

جُرج برکلی حتی فراتر می‌رود و موجودیت جوهر مستقل از ایده را نفی می‌کند. در باور او هرآنچه در اطراف ما نهاده شده است از جنس ایده است و بس. در هستی دو موجودیت برقرار است؛ ایده[۱٧] و روان[۱٨] (روح). ایده معلول است و روان عامل. روان خود به دو قسم تقسیم می‌شود. روانِ مطلق که همان ذات باری‌تعالی باشد بر سیطره‌ی هستی محاط است، و آدمیان – همچنین دیگر جانداران - دارای روانِ محدود می‌باشند. روان آن‌ها برآمده از منبع مطلق الاهی است. هر ایده‌ای که به روانِ محدود خطور می‌کند، بنابر اراده‌ی روان مطلق صورت یافته است. در عالم واقع، روان دریافت کننده است و ایده‌ها دریافت شونده. اما در حوزه‌ی روان، روانِ محدود قادر به شناسایی و دریافتِ مستقیم مشابه خود نیست. همچنین نمی‌تواند مستقیماً به دریافت روان مطلق نایل شود. ایده نقش واسطه را بر عهده دارد. روان‌های محدود بواسطه‌ی ایده‌ها با یکدیگر و جملگی به روانِ مطلق که منشأ هستی است متصل می‌باشند. مبحث "دریافت کنندگی و دریافت شوندگی"[۱۹] نقطه‌ی آغازین استدلال برکلی را تشکیل می‌دهد. او می‌گوید، برای موجودیت، یا بایست دریافت کرد یا دریافت شد. حالت سومی وجود ندارد. برکلی تا به این حد با پیشین خود "جان لاک"[٢٠] هم عقیده ماند که ایده‌های ذهنی خصوصیاتی را بر اشیأ قرار می‌دهند. تمام خصوصیاتی که از یک شیء ساطع می‌گردد، برآمده از ماهیت آن نیست. برخی را ذهن ما به‌مجرد دریافت تصویر به آن اضافه می‌کند. جان لاک می‌گوید، دسته‌ای از خصوصیات مثل حجم، اندازه و حرکت از نوع بنیادین یا اولیه می‌باشند بنابراین در ماهیت شیء قرار دارند، اما دسته‌ی دیگر مثل رنگ، مزه و حرارت خصوصیات ثانوی هستند که ذهن ما برای شیء می‌شناسد و در شیء به‌خودی خود موجود نیست. اما برکلی این را قبول ندارد. او می‌گوید هر دو دسته از خصوصیات به اذهان ما تعلق دارند و اشیاء، خارج از ذهن ما نه‌تنها موجود نیستند، بلکه هیچ خصوصیت قائم بذاتی بر خود حمل نمی‌کنند. همه و هرچه که دریافت شونده می‌باشد از ذهن ساطع شده است.

او معتقد بود که فرضیات علمی دانش‌های پایه هیچکدام دارای مبنای عملی نیستند، چرا که تمام جهانی که آن‌ها درباره‌اش سخن می‌گویند، دارای ماهیت جوهری نیست. در مقابل، فرضیات علمی صرفاً برای فهم و درک بیشتر ما سودمند می‌باشند. لاجرم سودمندی نظریه در مقابل کاربردی بودن آن را جدل فلاسفه و دانشمندان سده‌ی بیستم تصدیق کرد. امروز می‌دانیم که انبوه نظریات علمی بیان کننده‌ی آن چیز نیستند که در واقعیت رخ می‌دهد. بلکه صرفاً توجیهات سودآوری برای فهم مکانیزم آفرینش می‌باشند[٢۱].


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- جرج برکلی، از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[۲]- همان‌جا
[۳]- The Roots of Consciousness. Jeffrey Mishlove. 1993. P 66. ISBN 1-56924-747-1. (برگرفته از منبع پیشین)
[۴]- سهیل اسدی، خِرد اُسقف برکلی، سايت تاریخ فلسفه
[۵]- روانشناسان "ب": جرج برکلی، Persian Book (شركت گسترش فرهنگ رايانه‌ای كتاب)
[۶]- Trinity College
[٧]- An Essay Towards a New Theory of Vision (1709)
[۸]- A Treaties Concerning the Principles of Human Knowledge (1713)
[۹]- پرشین بوک، پیشین
[۱٠]- Cloyne
[۱۱]- سهیل اسدی، پیشین
[۱۲]- پرشین بوک، پیشین
[۱۳]- سهیل اسدی، پیشین
[۱۴]- پرشین بوک، پیشین
[۱۵]- Matter (or Corporal Substance)
[۱۶]- Idealism
[۱٧]- Idea
[۱۸]- Spirit
[۱۹]- Perceive and be perceived
[٢٠]- John Locke
[٢۱]- سهیل اسدی، پیشین



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها








[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]




[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]