جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۳, سه‌شنبه

گفتگو با شيعيان افغانستان

از: مصطفی حامد ابوالوليد المصری


فهرست مندرجات

[قسمت دوم]



[] پاسخ مصطفی حامد به سه پرسش شیعیان افغانستان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

با سلام، بعد از اینکه مطالعه مجموعه کتاب‌های "ثرثره خارج نظام العالم" را به پایان بردم و به گفتگوهایی که میان شما و آن کارشناس استرالیایی صورت گرفته است، و نیز به مقالاتی که در وب سایت خود قرار داده‌اید نگاهی داشتم، خواستم سؤالات خود را مطرح کنم. که اول از سؤالاتی شروع می‌کنم که تا به‌حال افراد زیادی از من پرسیده‌اند:

  • از میان مذاهب اسلامی رایج در افغانستان، طالبان پیرو کدام مذهب است و کدام مذهب را ترویج می‌کند؟
  • بر کسی پوشیده نیست که مذهب طالبان همان مذهب اکثریت مردم افغانستان یعنی مذهب حنفی است. و از آنجا که این مذهب در طول قرن‌ها در افغانستان بوده است نیازی به ترویج و تبلیغ ندارد و مذهب رایج افغانستان است که مردم افغانستان نسل به نسل آن را حفظ نموده و علماء در مدارس و مساجد آن را به مردم آموزش می‌دهند همانطور که والدین در خانه آن را به فرزندان خود تعلیم می‌دهند.

  • از نظر طالبان حکم شیعه چیست؟ (این سؤال بر اساس حوادثی که در مزار شریف روی داد و نحوه رفتار طالبان با مردم، پرسیده شده است).
  • از نظر طالبان شیعیان مسلمان هستند. حکم شیعه از نظر مذهب حنفی که مذهب طالبان و اکثریت ملت افغانستان است، این است که شیعیان مسلمان هستند.

    پیداست که این سؤال تردیدهایی را در خود دارد که سؤال قبلی نیز همین تردید را در خود داشت. و سؤال بعدی که نیز همینطور. به نظر می‌رسد که مقصود اصلی از این سه سؤالی که در این گفتگو مطرح شده همان سؤال سوم باشد. جواب دادن به این سؤالات شاید با کلماتی کمتر از کلماتی که در خود سؤال‌ها استفاده شده امکان پذیر باشد. اما موضوع اصلی خیلی عمیق‌تر و مهم‌تر و حساس‌تر است و در نتیجه توجه و دقت بیشتری می‌طلبد.

    بنابراین، بیشتر از اینکه توجه خود را مستقیماً بر روی جواب‌ها متمرکز کنیم، در باره این تردیدها توضیح می‌دهیم. می‌گوییم: این سؤال دو قسمت دارد:

      یک – در مزار شریف چه گذشت؟
      دو – رفتار طالبان با مردم؟

    حال در مورد قسمت اول یعنی حوادث مزار شریف بحث می‌کنیم. و این سؤال را از شما می‌پرسم: در مزار شریف چه کسانی دچار حادثه شدند و چه بر سر آنان آمد؟

    و یک سؤال دیگر هم این است که: در مزار شریف چه حوادثی رخ داد و باعث و بانی آن‌ها چه کسانی بودند؟

    مثل اینکه سؤال‌ها یک مقدار پیچیده شد، اما باید گفت که آنچه اتفاق افتاد بسی پیچیده‌تر از این‌هاست. حال تلاش می‌کنم ضمن رعایت اختصار به بیان و توضیح آن بپردازم.

    حوادثی که در مزار شریف یک‌بار در سال ۱۹۹٧ و بار دیگر در سال ۱۹۹٨ روی داد، بهترین نمونه و مثال از آن چیزی است که نویسنده مشهور مصری محمدحسنین هیکل آن را فتنه زمان کنونی توصیف کرده است. که این حوادث به‌طور تصادفی رخ نداد. بلکه باید دانست که غرب استعمارگر بعد از تجربه جنگ سرد شگردهای فتنه‌انگیزی پیشرفته و پیچیده‌ای را به‌کار گرفت که با این توصیف می‌توان از آن به‌عنوان پروژه فتنه یاد کرد که همه حوادث به هم مربوط بوده و از قبل برنامه‌ریزی شده‌اند.

    اینجانب (مصطفی حامد) که در مورد حوادث مزارشریف در آن دو سال مذکور تحقیقات زیادی به‌عمل آوردم، همین توصیف را دقیق‌ترین توصیف از آن حوادث می‌دانم. کسانی که در وقوع حوادث مزارشریف نقش داشتند، برخی از روی قصد و غرض و با طرح و نقشه قبلی وارد عمل شدند و برخی دیگر بی‌قصد و غرض بوده و برای اسلام خلوص داشتند اما غافل از اینکه شگردهای دشمنان به‌حدی پیشرفته و پیچیده شده است که خیال شیاطین هم به آن نمی‌رسد و نتیجه آن شد که فتنه مزارشریف در کامل‌ترین الگوی آن با نمره 20 اجرا شد. و شاید به گزاف نگفته باشیم اگر بگوییم که حوادث مزارشریف ارزش آن را دارد که در دانشکده‌های علوم سیاسی نظامی و امنیتی مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد. و در درجه اول باید افرادی مخلص از فرزندان افغانستان باید این پدیده را موشکافی و آسیب‌شناسی کنند تا دریابند که چه خطر بزرگی آنان و نسل‌های آینده و وطن آن‌ها افغانستان را احاطه کرده است. و این کشور که از غنی‌ترین کشورهای دنیاست همچنان در معرض شدیدترین خطرات قرار دارد.

    این مطلب را هم بگویم که همه افغانستانی‌ها در مزارشریف فریب خوردند.

    و برای تکمیل بحث این مطلب را هم اضافه کنم که همه افغانستانی‌ها در مزارشریف و از حوادث مزارشریف زیان دیدند و تا هنوز هم دارند تاوان پس می‌دهند و این مطلب از سؤالات مطرح شده به‌خوبی پیداست.

    به نظر می‌رسد که اکثر فرهیختگان افغانستان تا هنوز هم از حقیقت آنچه که در مزارشریف روی داد، غافل هستند. به همین سبب آنان هنوز هم به‌دنبال ظاهر قضایا هستند تا بفهمند چه کسی، چه کسی را کشت. و در جستجوی حقیقت آن حوادث بر نمی‌آیند که بپرسند چه کسی همه آن مصیبت‌ها و ماجراها را و با چه هدفی، برنامه‌ریزی کرد و اکنون چگونه می‌توان از ادامه و تکرار مجدد آنگونه حوادث جلوگیری کرد؟

    تمامی طرف‌هایی که در جریان آن حوادث حضور داشتند و یا در آن حوادث نقش داشتند، روایات بسیار مختلفی از حوادثی که روی داده را روایت می‌کنند. که این نیز خود گویای موفقیت طراحان بین‌المللی فتنه است که طوری برنامه‌ریزی کردند که اطراف درگیر به کشتار همدیگر پرداختند و حوادث بسیار دلخراشی رخ داد بدون اینکه خودشان هم بفهمند که این باد از کجا وزیدن گرفت. اما دفتر بین‌المللی طراحی فتنه تنها مرجعی است که از حقیقت ماجرا خبر دارد و سر نخ تمام حوادث مزارشریف و دیگر حوادثی که در افغانستان رخ داد را، در اختیار دارد.

    آیا ملت افغانستان همچون هیزمی بوده و هستند که طراحان بین‌المللی فتنه هرگاه خواستند برای آتش افروزی فتنه از آن استفاده کنند؟

    در فرمایشات حکیمانه امام علی علیه‌السلام در کتاب نهج البلاغه چنین آمده است: (إن الفتن إذا أقبلت إشتبهت وإذا أدبرت عرفت).

    یعنی فتنه‌ها آن زمان که رو کنند، شناخته نمی‌شوند ولی چون سپری شوند آثار و مشخصات آن نمایان می‌شود. چرا فرهیختگان مسلمان افغانستان همچنان در مورد فتنه مزار شریف دچار شبهه هستند؟

    به نظر من دلیلش این است که تا هنوز هم فتنه به‌قوت خود باقی است و سپری نشده است. و فتنه‌ای که در مزارشریف رخ داد فتنه‌ای کوچک و مقدمه‌ای برای فتنه‌ای بزرگ‌تر یعنی حمله خارجی‌ها و اشغال افغانستان بود.

    همان‌هایی که در حوادث و فتنه مزارشریف با برنامه‌ریزی و از روی قصد و غرض شرکت داشتند همان‌ها نیز اکنون حامیان اشغالگر هستند. اما شایسته نیست که اندیشمندان و روشنفکران فرهیخته اکنون هم و غم‌شان این باشد که در مزارشریف چه اتفاق افتاد؟

    گرچه جزئیات حوادث مزارشریف برای همه معلوم نیست اما حداقل خطوط اصلی آن برای همه روشن است. آنچه رخ داد جزئی از پروژه فتنه بود. پروژه‌ای که در افغانستان سامان داده شد تا اینکه در نهایت به اشغال این کشور انجامید. و همین فتنه گسترش یافت تا تمام دنیای اسلام را در برگیرد و همچون مار افعی خود را برگرد دنیای اسلام بپیچد که در این‌صورت اولین کار این افعی خفه کردن قربانی خود در هم شکستن دنده‌های آن است و در گام بعدی هم بلعیدن آن.

    اما این اتفاق نخواهد افتاد. می‌دانید چرا؟ زیرا افغانستان مقاومت خواهد کرد. و ملت افغانستان دیگر قربانی و خوراک فتنه نخواهد بود که افعی امریکایی آن را ببلعد. بلکه افغانستان این افعی را از پای در آورده و عضلات آن را در هم می‌شکند و بعد هم پوست آن را کنده و از بر دیوار تاریخ پرشکوه افغانستان خواهد آویخت. همچنان‌که که قبل از این، پوست امپراطوری‌های زیادی همچون شوروی و بریتانیا و تاتار و یونان را کنده و بر دیوارهای تاریخ پر شکوه خود آویخته و این پیروزی را برای خود ثبت نموده است.

    این تاریخ ملتی است که به حق می‌توان نام درهم کوبنده ستمگران بر آن نهاد. به‌راستی که این ملت خراسان است که هر وقت خداوند اراده کند کمر ستمگری را درهم شکند، با نیروی همین ملت با آنان مبارزه نموده و توسط همین ملت آن ستمگر را در هم می‌شکند.

    آیا تا کنون شنیده‌اید که اشغالگری نسبت به ملت و خاک افغانستان جسارت به خرج دهد و سالم از افغانستان خارج شود؟

    حوادثی که در مزارشریف روی داد و نیز نحوه رفتار طالبان با مردم، حاصل فضای فتنه‌آلود است که در چنین فضایی هر کدام از طرف‌های درگیر تصویری بسیار زشت و وحشتاک – البته تصویر نادرست – از همدیگر در ذهن دارند.

    اکنون ماجرایی را برایتان نقل می‌کنم تا دریابید که در فضای فتنه آلود چه مقدار دروغ‌پردازی‌ها رشد کرده و میان مردم شایع می‌شود و کم کم رنگ و بوی حقیقت به‌خود می‌گیرد.

    در سال ۱۹۹٧ نیروهای طالبان بعد از توافق با جنرال مالک که از افراد نزدیک به رهبر ازبک عبدالرشیم دوستم بود، وارد مزارشریف شدند. اما بعد از اندکی شورشی در داخل شهر رخ داد که تعداد زیادی از طالبان کشته شدند و اقلیت پشتون که در این منطقه ساکن بودند مورد هجوم و آزار و اذیتی غیر قابل توصیف قرار گرفتند. یکی از بزرگان حرکت طالبان به‌نام احسان‌الله احسان از قربانیان این ماجرا بود. (مولوی احسان‌الله احسان یک سال قبل از این ماجرا در مدرسه حقانیه در پاکستان سخنانی ایراد کرده بود که پس از آن به‌شدت مورد خشم و کینه امریکا و پاکستان قرار گرفته بود).

    در آن زمان شایعه‌ای پخش شد که همگی آن را تصدیق کرده و بر راست بودن آن تأکید می‌کردند. چنین شایع شد که شیعیان مزارشریف، مولوی احسان‌الله احسان را دستگیر کرده و او را بر سر قبر مزاری با چاقو سر بریده‌اند تا با این کار انتقام رهبر خود را از طالبان گرفته باشند.

    این شایعه به‌سرعت در میان مردم پیچید و تا چندین سال هم به قوت خود باقی ماند و کسی هم آن را تکذیب نکرد. اما من از همان زمان در مورد صحت این ماجرا تردید داشتم زیرا در همان زمان خارجی‌های عرب و غیر عرب خواستار این بودند که جنگی علیه شیعه به راه اندازند که به یک باره شیعیان را از افغانستان ریشه کن کنند.

    این شایعه تا چندین سال همچنان به‌قوت خود باقی بود تا اینکه من برادر احسان‌الله احسان یعنی مولوی عبدالغنی را در هرات دیدم و از او درباره آن حادثه دلخراش پرسیدم. او در جواب گفت که خود او در آن زمان همراه برادرش بوده است. بعد از شورشی که در مزارشریف روی داد و شهر از کنترل طالبان خارج شد او و برادرش به همراه عده‌ای دیگر در حال عبور از ولایت بغلان بودند که در دام کمین گرفتار می‌شوند و از طرف باران گلوله بر سر آنان می‌بارد. در این ماجرا مولوی احسان‌الله احسان و تمامی افراد قافله جان خود را از دست می‌دهند و مولوی عبدالغنی تنها کسی است که از این حادثه جان سالم به‌در می‌برد. اگر کسی غیر از برادر مولوی احسان‌الله احسان این ماجرا را برایم نقل می‌کرد، در صحت آن تردید می‌کردم زیرا که روایت اول که شایع شد و همه‌جا را پر کرد با این روایت از زمین تا آسمان تفاوت دارد.

    مسأله دیگری در مورد اختلاف این دو روایت این است که نوع اختلاف روایت نتیجه تحریف و یا تغییر روایت نیست بلکه مسلم است که این نوع روایت‌های نادرست ساخته و پرداخته مراکزی است که طراحی پروژه‌های فتنه‌انگیزی را بر عهده دارند و تقریباً در هر منطقه و مکانی از هر ملیت و نژاد و مذهبی، نمایندگی دارند.

    از سویی دیگر ماجرای کشته شدن رهبر بزرگ شیعی شیخ عبدالعلی مزاری است که در حادثه‌ای که خود از سوءتفاهم حکایت دارد کشته شد و ماجرای قتل این مرد از قبل برنامه‌ریزی نشده بود و هیچ انگیزه انتقام‌جویی و یا مذهبی در کشته شدن او دخالت نداشت.

    کمی قبل از این حادثه تأسف‌بار، منطقه کارت سه که در اطراف کابل واقع است، به طالبان اجازه ورود داد و طالبان هم وظیفه برقرار نظم و امنیت آن منطقه و دفاع از مردم شیعه ساکنان آن منطقه را در مقابل حملات مسعود و ربانی به عهده گرفتند و در مقابل هم مردم آن منطقه اسلحه‌های سنگین خود را به نیروهای طالبان تحویل دادند.

    در این میان مسعود به یک فریب متوسل شد و ابتدا تظاهر به تسلیم در مقابل طالبان نمود و بعد به یک باره و به‌طور ناگهانی با پشتیبانی موشک باران بی‌امان حمله کرد و طالبان هم در دفاع از منطقه شکست خوردند. و ساکنان آن منطقه که از مردم شیعه بودند با عقب‌نشینی ناگهانی طالبان قربانی حملات مسعود شده و متحمل کشتارهایی شدند. و بر نیروهای طالبان که در حال عقب‌نشینی از کارت سه بودند آتش گشودند. و سوء تفاهمی که از این حادثه بوجود آمد حوادث دیگری را به‌دنبال داشت که هر کدام این سوءتفاهم‌ها را عمیق‌تر کرد.

    شیعیان می‌گفتند که طالبان شروط موافقتنامه را رعایت نکرده و آنان را در مقابل حملات مسعود بی‌پناه گذاشتند و مسعود هم موفق به قتل عام شیعیان گشت. و طالبان هم می‌گفتند که شیعیان از پشت به آنان خنجر زدند (از پشت سر بر آنان آتش گشودند) که خود نوعی خیانت است. در همان زمان من به‌خوبی متوجه این مطلب بودم که هر طرف تنها قسمتی از ماجرا را روایت می‌کند که به‌نفع خودش است و طرف مقابل را محکوم می‌کند. این شرایط مجال را برای طراحان پروژه فتنه و دستیاران آنها فراهم ساخت.

    از تأسف‌بارترین حوادثی که به‌دنبال قتل عام کارت سه رخ داد، این بود که طالبان رهبر حزب وحدت شیعی عبدالعلی مزاری و همراهان او را دستگیر کردند. مقررات بازرسی در مورد تمام تاکسی‌های اطراف کابل اعمال می‌شد و آنان هم در جریان همین بازرسی‌ها توسط نیروهای طالبان شناسایی و دستگیر شدند. و بنا به‌دستور امارت اسلامی توسط هیلی‌کوپتر به پایتخت منتقل شدند اما او و همراهانش در داخل هلی‌کوپتر دست به ماجراجویی زده و تلاش کردند که کنترل هلی‌کوپتر را به‌دست گیرند هلی‌کوپتر در آسمان غزنی بود که آنان موفق شدند سلاح یکی از مأموران امنیتی را گرفته و یکی از مأموران را کشتند و خلبان را هم زخمی کردند. و هلی‌کوپتر که به‌طور غیر عادی فرود آمد توجه گشتی‌های طالبان را که در منطقه بودند به‌خود جلب کرد. با آمدن نیروهای طالبان میان آنان و افراد مزاری درگیری رخ می‌دهد که به کشته شدن مزاری منجر می‌شود و این چنین شد که تردید و دشمنی میان شیعیان و طالبان وارد مرحله‌ای تازه و دامنه‌دارتری شد. در این میان شاهد روایت‌های مختلفی در مورد کشته شدن رهبر برجسته شیعی بودیم که ظهور و رواج این روایت‌ها نیز با هدف دامن‌زدن به درگیری و فتنه‌انگیزی صورت می‌گرفت تا دل‌های مردم داغدار را به جوش آورده و آنان را به‌سوی جنگ‌ها و کشتارهای بیشتری سوق دهد و اینگونه حوادث و بازتاب‌های ضد و نقیض آن همه و همه زمینه را برای نیروهای خارجی فراهم نمود تا نفوذ خود را در افغانستان تثبیت نموده و بتوانند ثروت‌های آن را به یغما برند.

    نتیجه‌ای که از حادثه اخیر به‌دست می‌آید این است که طراحان پروژه فتنه از زمان‌های قبل فعالیت داشته و تا کنون نیز به فعالیت خود ادامه می‌دهد.

    اینجاست که همه ملت و مخصوصا رهبران اسلامی آنان و به‌طور اخص روشنفکران آنان مسئولیت خود را دریافته و با یافتن سر نخ‌های فتنه، بتوانند با درایت فتنه و آثار آن را – مخصوصا بزرگترین و خطرناک‌ترین اثر آن یعنی اشغالگران امریکایی را – از بین ببرند و از تکرار دوباره این نوع فتنه‌ها جلوگیری کنند.

    در اینجا قصد ندارم در باره ماجرای کشته شدن دیپلمات‌های ایرانی در هنگام بازگشت دوباره طالبان به مزارشریف در سال 1998 سخن بگویم. چرا که مطلب تازه‌ای برای گفتن ندارم جز آنچه که در کتاب اخیر خود (سه جنگ در 30 دقیقه) آورده‌ام و گمان می‌کنم که مخاطب من در این گفتگو (مرتضوی) به محتوای آن کتاب واقف باشد. و قصد ندارم که از گفتن اتفاقات، به‌نحوی گریز بزنم چرا که آنچه در آن شرایط در آن زمان اتفاق افتاد به نحوی قابل تصور و مورد انتظار بود.

    اما حوادثی که در مزار شریف رخ داد و رفتارهایی که طالبان با مردم داشت، به هیچ عنوان انگیزه مذهبی و قومی نداشت. بلکه نوعی واکنش طالبان در مقابل رفتار شیعیان بر ضد طالبان بود. و اگر اختلافات مذهبی را اساس رفتار خود قرار می‌داد، امکان نداشت که رهبران شیعه همچون محمد اکبری و افراد او از بامیان و نیز الله‌یار و فاضل از غزنی را در جمع خود پذیرد و آنان همانند سایر رهبران طالبان، از صلاحیت های برابر برخوردار بودند.

    آنچه برایم مسلم است این است که در مزارشریف انتقام‌گیری لجام گسیخته‌ای رخ داد و کسانی که در سال پیشین بخاطر نژاد و یا مذهب مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند این بار تلافی کردند. و ذکر این نکته هم لازم است که قساوت و سنگدلی که در انتقام گیری‌ها اعمال شد با سنگدلی و قساوتی که در سال پیشین روی داده بود متناسب بود و این نکته را برایم توضیح ذکر می‌کنم و قصد ندارم که حوادث را توجیه نمایم و آن اقدامات را تأیید کنم. جرمی که در سال پیشین در مورد اقلیت نژادی رخ داد شرف زنان را مورد تعرض قرار داد و همه می‌دانند که چنین رفتاری در جامعه افغانستان چه معنایی دارد.

    اما جای آن دارد که برای هر دو طرف تأکید کنیم که پیروز واقعی آن میدان، طراح بزرگ و بین‌المللی فتنه بود. همان کسی که لختی درنگ نمود و بعد نیروهای خود را برای اشغال کشوری که زیر بار فتنه‌ها و جنگ‌های داخلی بی‌رمق گشته بود را به اشغال خود در آورد.

    به عقیده من اینکه چه کسی در آن ماجراها کشته شدند و چه کسانی آنان را کشتند، ممکن است مهم باشد اما مهمتر این است که طراح این فتنه و مهمترین عوامل اجرایی آن را شناسایی کنیم. و این مسئولیتی است که متوجه همه مسلمانان مخلص افغانستان است از جمله مخاطبان این گفتگو (افردای مثل مرتضوی).

  • در زمان تسلط طالبان بر افغانستان، اداره کشور به‌دست چه کسی بود که ما ملت افغانستان را به چنین مصیبت‌هایی مبتلا ساخت. آیا اداره افغانستان به‌دست رهبری از خود افغان‌ها بود یا اینکه این کشور توسط علمای حرمین شریفین اداره می‌شد؟
  • در پاسخ به این سؤال باید گفت که خود این سؤال یکی از نتایج و آثار همان پروژ فتنه است که در افغانستان اجرا شد.

    همان پروژه‌ای که ملت افغانستان را بر اساس مذهب و یا نژاد تقسیم بندی کرد که هر کدام بر در مقابل دیگری سنگر گرفتند چرا که هر کدام از طرفهای درگیر در ذهن خود بدترین و خشن‌ترین تصور را از طرف مقابل خود داشتند و این تصورها و تصویرها براساس معلومات و اطلاعاتی شکل گرفته بود که دفتر مرکزی طراحی فتنه توسط نمایندگان افغان و عرب و نمایندگان خود از سایر مذاهب و اقوام، درمیان مردم رواج داده بود.

    در آن زمان من از حوادثی که رخ داد بی خبر و یا بی تفاوت نبودم. بلکه خودم شخصا گاهی در کابل به سر می‌بردم و گاهی در قندهار. و از نزدیک حوادث را دنبال می‌کردم و افراد زیادی را می‌شناختم که خود از جمله مجریان آن حوادث بودند. و من به خوبی می‌دانم که چه کسی بر افغانستان حکومت می‌کرد. و طالبان کدام مذهب و فقه را اساس کار خود قرار داده بودند. و من به خوبی در مورد نقش علمای حرمین شریفین – حداقل آن عده که در امور افغانستان و در پیدایش حوادث آن و اختلافات مذهبی نقش داشتند – را می‌دانم.

    و اگر مخاطب من بخواهد که بطور مختصر و صریح و بطور مستقیم پاسخ دهم، پاسخ من چنین است:

    در آن زمان و بر این اساس که بزرگان علماء و بزرگان قبائل با ملا محمد عمر به عنوان امیرالمؤمنین بیعبت کرده بودند، او رهبری کشور را بر عهده گرفت. و تا آنجا که من – که حوادث را از نزدیک شاهد بودم – می‌دانم، ملا محمد عمر عملا حکومت را در اختیار داشت و کسانی که با وی بیعت کرده بودند از روی اخلاص و محبت از وی اطاعت می‌کردند که در آن زمان مشخص بود که این عده افراد اکثریت ملت افغانستان را تشکیل می‌دادند و اکنون این حقیقت خود را بیشتر نشان داده است. و اشغالگران بهتر از مسلمانان دنیا این واقعیت را درک می‌کنند که ملا محمد عمر مورد اطاعت اکثریت ملت افغانستان است.

    اما سؤال شما در مورد مصیبت‌هایی که بعد از آن بر سر ما آمد که شاید مقصود، دخالت خارجی‌ها و جنگ و اشغالگری باشد، در جواب به موارد زیر اشاره می‌کنم:

      ۱- حوادث ۱۱ سپتامبر تنها بهانه‌ای برای حمله بود و دلیل و علت حمله نبود. بلکه سال‌ها قبل از این ماجرا در مورد حمله به افغانستان تصمیم‌گیری شده بود. و سال‌ها قبل از این ماجرا، طراحان پروژه فتنه، نقشه خود را طراحی کرده بودند و مجریان مناسبی را هم برای عملی ساختن نقشه خود یافته بودند و طراحان اصلی توسط مجریان خود حادثه ۱۱ سپتامبر را خلق کردند تا دستاویزی برای پیشبرد استراتژی تجاوزکارانه خود در تمام دنیا داشته باشند و این فقط منحصر به افغانستان و آسیای میانه نیست.

      ٢- تصمیم امارت اسلامی به رهبری ملا محمد عمر در مورد پناه دادن به عربهای مهاجر که برخی از آنها تحت تعقیب هم بودند، و دفاع از مهمانان خود و عدم تحویل دادن آنها به ایالات متحده بر اساس دو اصل صورت گرفت که هر کدام دیگری را تقویت می‌کند:

    اول: شریعت اسلامی. ملا محمدعمر و علمای امارت اسلامی در شریعت اسلامی حکمی را نیافتند که بر اساس آن بن لادن و دیگر عربها را به امریکا و یا حکومتهای ستمگرشان تحویل دهند تا با طناب دار و یا زندان و شکنجه‌ها از آنان پذیرایی شود و اینان هیچ جرمی نداشتند جز اینکه روزی در افغانستان جهاد کرده بودند. و همه جرم و جنایت آنان در جهاد آنان خلاصه می‌شد و اتهامات دیگر همگی ساخته حکومتهای شیطان صفت بود.

    اصل دوم: از آغاز آفرینش، از جمله آداب و اعتقاد افغان‌ها بوده است که بزرگواری و شجاعت و گرامی داشت مهمان و دفاع از مهمان را مورد توجه و از امور مقدس می‌دانستند و این ویژگی تمامی مردم افغانستان است که به قوم و یا نژاد خاصی محدود نمی‌شود.

    ملا محمدعمر با توجه به موارد یاد شده، حمایت خود را از مهمانان خود اعلام نمود. که تمام دنیا چه مسلمان و چه کافر از این موضع گیری بهت زده شدند. حتی دشمنان امارت اسلامی هم از این رفتار شگفت زده شدند. بلکه در مقابل کمال اخلاقی افغان‌ها شوکه شدند.

    و همه ملت افغان (به جز کسانی که آتش فتنه شدند و به ترویج فتنه همت گماشتند) این موضع گیری را تأیید کرده و کسی نسبت به این موضع گیری اعتراضی نکرد. و اگر هم اعتراضاتی صورت گرفت این اعتراضات متوجه خود برخی از مهمانان عرب و رفتارهای نامسئولانه و افکار نابخردانه آنان بود.

    امارت اسلامی افغانستان و ملا محمد عمر در تاریخ افغانستان و در تمام تاریخ اسلامی و انسانی رکوردی را به ثبت رساند که پیش از او کسی چنین رکوردی را ثبت نکرده بود. و آن عبارت بود از ایستادگی در برابر تمام دنیا و حتی جنگ با دنیا بخاطر دفاع از برادران دینی و مهمانانی که به امارت اسلامی پناهنده شده بودند و امارت اسلامی خیانت به مهمان خود و تسلیم آنان به دشمنانشان را با قاطعیت رد کرد.

    تا کنون در تمام تاریخ مسلمانان چه کسی چنین اقدامی انجام داده است؟

    در صدد آن نیستیم که میان امارت اسلامی و برخی کشورهای دیگر که جرأت نکردند حتی به اندازه یک هزارم امارت اسلامی، از خود تحمل نشان دهند و حتی سرزنش امریکایی‌ها را هم تحمل نکردند مقایسه‌ای انجام دهیم ضمن اینکه برخی کشورهای دیگر در قتل و تعقیب کسانی که امریکا و اسرائیل از آنان رضایت نداشتند همکاری نموده و آنان را زندانی کرده و مورد آزار و شکنجه قرار دادند. هیچ کدام از این کشورها قابل قیاس با افغانستان نیستند.

    کسی نمی‌تواند به خود جرأت دهد که در این جوانمردی و مردانگی خود را به ملت افغان نزدیک کرده و در صدد بر آید که قد کوته خود را با قامت رسای شرف و بزرگواری افغان‌ها قیاس کند.

    به تمام مخاطبان خود (بچه‌های افغانستان) می‌گویم که به آنان غبطه می‌خورم چرا که کشورشان ابر مردی چون آن مرد و سربازان بزرگوارش را پرورده است. کاش ما نیز مثل شما می‌بودیم و با شما به رستگاری بزرگ دست می‌یافتیم.

    مخاطب گرامی، اکنون به آن بخش از سؤال می‌رسیم که با عبارت "سرانجام کار" از آن تعبیر نموده‌ای.

    گمان می‌کنم که منظورت اشغال کشور توسط بیگانگان و مصیبت‌هایی است که دامنگیر ملت شده است. و شاید منظورت این باشد که ملا محمد عمر و حرکت طالبان مسئول این وضیعت هستند. به همین سبب می‌خواهم بگویم که امریکا و هم پیمانانش اشغال افغانستان را پیش از اینها در برنامه خود داشتند زیرا که:

      ۱- ملت افغانستان به‌هیچ عنوان جایگزینی را به‌جای دین اسلام نمی‌پذیرند و این ملت همچون سایر ملت‌های مسلمان بلکه در صدر ملت‌های مسلمان، خواستار حکومت اسلامی در سایه شریعت مقدس اسلام هستند.

      ٢- ملت افغانستان به‌هیچ وجه تبعیت و دنباله روی از کشورهای خارجی را قبول ندارند و رضایت نمی‌دهند که کشورشان تحت قیمومیت و به نفع نیرویی خارج از این کشور اداره شود.

      ٣- افغانستان یکی از غنی‌ترین کشورهای دنیا – و شاید هم غنی‌ترین کشور دنیا – از نظر مواد خام و کمیاب طبیعی است. و بعد از خروج نیروهای شوروی از افغانستان در میان سیاستگذاران امریکا سخن از افغانستان و فعالیت شرکت‌های امریکایی برای غارت منابع طبیعی این کشور بود. آنان در سال ۱۹٨۹ م. بلا فاصله بعد از خروج نیروهای شوروی و پیش از فروپاشی نظام کمونیستی کابل چنین تصمیمی گرفته بودند و گفته بودند که قبل از هر چیزی باید عرب‌های تروریست را از آنجا بیرون راند.

      ۴- افغانستان کلید استراتژیک آسیا است و اهمیت آن فقط به نقش کلیدی آن برای دست‌یابی به نفت محدود نمی‌شود.

      هر قدرتی که بر آن کشور تسلط پیدا کند، می‌تواند نقش تأثیر گذار و فعالی در تمام آن قاره ایفا کند در نتیجه می‌تواند در تمام معادلات سیاسی و اقتصادی دنیا نقش مؤثر و فعالی را بازی کند.

      ۵- اقتصاد امریکا به درآمدی که از کانال تجارت مواد مخدر تأمین می‌شد به شدت نیاز داشت و بعد از قرنها تولید این ماده در افغانستان، طالبان برای اولین بار از کشت آن جلوگیری نمود. در آمد امریکا از این راه تجارت مواد مخدر به صدها میلیارد دولار می‌رسد (این مطلب را در کتاب جنگ سوم تریاک به طور مفصل توضیح داده ام).

      ٦- اقتصاد امریکا و دولت امریکا به عنوان تنها ابرقدرت روز دنیا نیاز به این داشت که با دست آهنین خود نفت خاورمیانه را در چنگ خود داشته باشد تا بتواند تمام رقبای اقتصادی خود را به زانو در آورد. امریکا نمی‌خواهد که در دنیا منطقه‌ای نفتی خارج از سیطره امریکا وجود داشته باشد و یکی از دلایل مخالفت و دشمنی با ایران هم همین مسأله است.

    برادران گرامی ببینید که امریکا به رقیبان خود چه رشوه‌ها و امتیازاتی داده تا آنها در عوض سیطره امریکا بر افغانستان را بپذیرند.

    و به این نکته هم توجه کنید که هر کشوری که در قبال دریافت رشوه و امیتازاتی، افغانستان را به اشغالگران امریکایی سپرد، موقعیت ژئوپلیتیک آنها در منطقه و دنیا به مخاطره افتاده است. و آیا کسی تصور می‌کرد که چین و روسیه در شورای امنیت در کنار امریکا و در مقابل ایران موضع گیری کنند؟؟ هر کس ذره‌ای عقل در سر داشته باشد، علت این موضع گیری را به خوبی درک می‌کند. علت این است که ایران افغانستان را به دست امریکای اشغالگر سپرد (بلکه در حقیقت به امریکا هدیه کرد) و این نوعی معامله استراتژیک بود که در مقابل امریکا، دست ایران را در عراق نسبتا باز گذاشت.

    این تنها یک معامله غیر عادلانه و بلکه زیانبار است و اولین نشانه‌های شکست اخیرا در شورای امنیت خود را نشان داد. که دلایل زیادی بر این امر وجود دارد.

    همین مطلب در مورد چین به عنوان واسطه تجاری امریکای اشغالگر نیز صدق می‌کند که رشوه‌های که به آن تعلق گرفت همان سرمایه گذاری در عرصه‌های مختلف بود.

    و عکس این مطلب در مورد هند صدق می‌کند. هند در اشغالگری با امریکا شراکت کامل دارد و مانند پاکستان و ترکیه نیست که تنها نقش یک مزدور و حقوق بگیر را بازی کند. و هند مانند ایران و روسیه نیست که در ابتدا عملا با اشغالگر همکاری کردند و بعد هم در قبال رفتارهای اشغالگر سکوت اختیار کردند.

    برادران گرامی، افغانستان از لحاظ استراتژی و نیز از لحاظ منابع مادی بزرگترین گنج روی زمین را داراست. اما از نظر ما مسلمانان، افغانستان بزرگترین گنج روی زمین است فقط بخاطر اینکه شریفترین و شجاع‌ترین و متدین‌ترین ملت را در خود جای داده و پرورده است. و اینها حقایقی است که دشمنان به خوبی از آن آگاهند اما متأسفانه اکثر مسلمانان از آن غافل هستند. از مهمترین هدفهای امریکا و غرب این است که تا جایی که امکان دارد فرزندان این ملت را به قتل برساند و آنگاه راحت‌تر می‌تواند دین و فرهنگ بازماندگان را تغییر دهد. و آنگاه مسلمانان در کنار اندلس و هند و فلسطین دیوار ندبه «حائط مبکی» جدیدی خواهند یافت که نامش افغانستان است.

    اما این خیال خام آنان هیچگاه به واقعیت نمی‌پیوندد. و من این مطلب را با اعتمادی که به خداوند به ملت افغانستان دارم، تأکید می‌کنم.

    به موضوع مهمانان عرب و غیر عرب باز می‌گردیم همانها که شکوک و تردیدهایی را در میان ملت افغانستان نسبت به یکدیگر ایجاد کردند که آثار این تردیدها در سؤالات شما به خوبی خودنمایی می‌کند.

    دراینجا مطلبی را برایتان می‌گویم و خودم مسئولیت آن را به عهده می‌گیرم:

    گروههایی از عرب و غیر عرب به افغانستان آمده بودند که صراحتا خواستار جنگ قومی و مذهبی بر علیه شیعیان افغانستان بودند و بر خواسته خود اصرار می‌ورزیدند بلکه برای ریشه کن کردن شیعه، کمکهای مادی و انسانی نیز پیشنهاد کرده بودند. در اینجا باید این حقیقت را مورد تأکید قرار دهم که امارت اسلامی آن جریان سرکش را با نرمی و نادیده گرفتن خواسته‌هایشان از هدفی که در پیش داشتند بازداشت.

    اما برخی در بحبوحه حوادث و با هدف ایجاد درگیری در منطقه بامیان جنایتهایی را علیه شیعیان مرتکب شدند که از نظر هر قانونی از جمله قانون عدالت گستر اسلامی، محکوم و درخور پیگیری و بازخواست است. و من براساس اطلاعاتی که خودم شخصا به دست آورده ام، افرادی که مهمترین هدفشان کشتن شیعیان بود، از افراد سپاه صحابه پاکستان بودند. که در پاکستان نیز همین هدف را دنبال می‌کنند. اما عرب‌ها علی رغم اینکه شیعیان را کافر می‌دانستند اما هیچکدام مبادرت به قتل شیعیان نکردند.

    اما کثرت و تداوم حوادث و رخدادها از یک سو و عدم حضور شیعه در دستگاه حکومتی امارت اسلامی و صف آرایی شخصیتهای مهم و نیروهای جنگی آنان در مقابل امارت اسلامی سبب شد که شیعه علی رغم اینکه قربانی این نوع جنایتها گشت، اما اولیای دم نتوانستند شکایات خود را در دادگاههای امارت اسلامی مطرح کرده و با پیگیری آن، عاملان جنایت را قصاص نمایند. که اگر چنین اتفاقی می‌افتاد شاید حوادث جور دیگری رقم می‌خورد.

    گروه سپاه صحابه همان جنایات را بلکه خشن‌تر و گسترده‌تر در کشورهایی چون پاکستان و عراق انجام دادند که واکنش گروههای شیعی به گسترش فعالیتهای خون ریز آنان دامن زد. اینها گروههای فرقه گرا و بی ریشه و تنگ نظری هستند که تنها برای منافع خود و منافع مشترکی که با حامیان خارجی خود دارند، فعالیت می‌کنند گذشته از اینکه این حامی خارجی چه کشوری بوده و هست.

    بعد از حمله امریکا، این گروهها به منطقه قبیله‌ای درشمال غرب پاکستان یعنی به وزیرستان شمالی و جنوبی رفتند. و در آنجا تمام محرماتی را که امارت اسلامی از آن منع کرده بود، مرتکب شدند. و موفق شدند نظریات سیاسی و شرعی و جهادی خود را به برخی از رهبران قبائلی بقبولانند. و نتیجه هم آن شد که اکنون موج مقاومت در وزیرستان دچار چند دستگی شده است. یک جریان بر بیعت خود با امارت اسلامی و ملا محمد عمر باقی است و یک جریان دیگر از امارت اسلامی تبعیت نکرده بلکه با مشورت گروههای مهاجر به منطقه رفتار می‌کند.

    و نتیجه این چند دستگی هم این شده است که مقاومت در برابر امریکا در وزیرستان از جریان مردمی فاصله گرفته است. در حالیکه برخلاف دولت پاکستان که از دیرباز از دوستان بریتانیا و امریکا بوده است، این جریان از دشمنان دیرین امریکا و بریتانیاست.

    از این گسست هم پاکستان و هم افغانستان متضرر شدند. زیرا که برای افغانستان حرکت مقاومت جهادی در پاکستان اولین خط دفاعی و مهمترین منبع امدادات تسلیحاتی و مالی و نیروی جنگی به شمار می‌آید. بدین سان بود که این جریانهای سرکش هم قبل از اشغال و هم بعد از ماجرای اشغال به افغانستان و امارت اسلامی آسیب‌های جدی وارد کردند.

    چند دستگی و پراکندگی که این جریانها در میان قبائل وزیرستان ایجاد کردند اکنون رابطه این جریانها را با رهبران قبیله‌ای که در آغاز نسبت به این جریانها روی خوش نشان دادند، دچار ضعف و سستی نموده است.

    رهبران قبائل حکم دادگاههای محلی را در مورد تعدادی از این افراد، که به جرم جاسوسی خود اعتراف کرده بودند، اجرا کرده و این افراد را اعدام کردند. و در نتیجه رابطه میان آن جریانات و قبائل از هم گسست و اعتماد میان آنان از بین رفت. و اکنون آن مهاجرین خودشان مسئولیت حراست از خود را برعهده گرفته اند. و دشمن با استفاده از این بی ثباتی توانست با عملیات جاسوسی موفق رهبران بزرگ از ملیت‌های مختلف را ترور کند که شیخ سعید (مصطفی ابو یزید) مرد شماره سه القاعده از آن جمله است.

    اما امارت اسلامی موفق شده است که خود و مجاهدین و ملت جهادی خود را از اینگونه ناهماهنگی‌ها و آسیب‌های آن حفظ کند. به همین سبب است که می‌بینیم جهاد افغانستان در تمام ابعاد سیاسی و نظامی و اداری و اسلامی خود، یکپارچه و متحد و قدرتمند باقی مانده است.

    اکنون نوبت من رسیده است که سؤالات خود را از آقای مرتضوی و برادران شیعه بپرسم:

      - شما به عنوان فرهیختگان شیعه تا کی می‌خواهید نسبت به سرنوشت مسأله اسلام در افغانستان بی تفاوت بمانید؟

      -و تا کی شیعه افغانستان دنباله رو سیاستهای دیکته شده از خارج خواهند بود؟

      - چرا با رهبران بلند مرتبه خود در سیاستهای کهنه و ناکارآمدی که رهبرانتان از زمان فتح کابل در ۱۹۹٢ تا کنون شما را به سوی آن سیاستها سوق داده اند، تجدید نظر نمی‌کنید؟ سیاستهایی که براساس آن، گاهی با این جبهه اتحاد کردید گاهی با آن جبهه و خودتان بزرگترین قربانی این اتحادهای متناقض بودید. در کنار همه گروهها و بر علیه همه گروهها جنگیدید و نتیجه این شد که همه گروهها از شما انتقام گرفتند. این چه سیاستی است و چه سودی تا بحال برایتان داشته است؟ و همه این تغییر جبهه‌ها و اتحادها به سود چه کسی بوده است؟

      - چرا اکنون در کنار امریکای اشغالگر و دولت دست نشانده بی رمق آن نشسته اید. و این کار شما کدام مجوز شرعی و عقلی می‌تواند داشته باشد؟

      - چرا حتی یک تن از شیعیان در صف مقاومت دربرابر اشغالگران امریکایی حضور ندارد؟

      - به گواهی دین اسلام و به گواهی تاریخ کهن و جدید، اشغالگر از افغانستان رفتنی است. فرهیختگان و رهبران بلند پایه شیعی، بعد از شکست اشغالگر، چه جایگاهی را در افغانستان خواهند داشت؟

      - چرا شما به عنوان تحصیل کردگان و فرهیختگان و روشنفکران و رهبران دینی یا در خارج از افغانستان به سرمی برید یا اینکه در داخل افغانستان به حمایت از اشغالگر پرداخته و تهمت‌های کهنه و تازه و ادعاهای نادرست خود را متوجه جریان مقاومت می‌کنید تا بدینوسیله موضع گیری نا دلیرانه خود را توجیه کنید. آنگاه ادعا می‌کنید که بخاطر مذهب از جانب طالبان بر شما ستم روا داشته شده است در حالیکه امارت اسلامی نه در دوران حکومت خود و نه در دوران جهاد کنونی کوچکترین بی حرمتی به شیعیان که اساس آن اختلاف مذهبی باشد روا نداشته و می‌توان گفت که یک موی از سر شیعه کم نکرده است. و مال و ناموس هیچ شیعه‌ای را مورد تعرض قرار ندادند. بلکه همواره تلاش نموده که کرامت انسانی آنان را پاس بدارد. علی رغم اینکه موضع شیعیان موافق با اشغال افغانستان بود درست همان موضعی که شیعیان عراق اتخاذ کردند.

    اما آنچه که جای سپاس دارد این است که شیعیان افغانستان بر روی برادران مجاهد و مقاومت سنی مذهب خود سلاح بلند نکردند که این لطفی بس اندک و ناکافی است چرا که دینی که مجاهدین اهل سنت برای آن جهاد می‌کنند دین شیعیان نیز هست و اختلاف شیعه و سنی تنها در فروع دین است نه در اصل دین.

    و همین افغانستانی که مجاهدین مقاومت سنی مذهب جان خود را فدای آن می‌کنند، وطن شیعیان نیز هست. و ملتی که مجاهدین مقاومت سنی مذهب برای استرداد حق و حفظ کرامت و دین آن جهاد می‌کنند، ملتی است متشکل از سنی و شیعه همانطور که این ملت اقوام مختلفی چون پشتون و تاجیک و هزاره و ترکمن و دیگر اقلیت را‌ها نیز شامل می‌شود.

    تاریخ حوادث را ثبت می‌کند و ملت هم روزی این جریانات را مورد محاسبه قرار می‌دهد. شما بعد از خروج اشغالگران چه انتظاری دارید؟ آیا به نظر شما کسانی که قبل از فتح با جان و مال خود جهاد کنند با کسانی که با اشغالگر همکاری نموده و یا اینکه در غربت و به دور از مشکلات، سرگرم زندگی خود باشند و با تیرهای انتقاد خود مجاهدینی را هدف گیرند که همزمان بمبهای دشمن نیز آنان را هدف قرار گرفته است، برابر و مساوی هستند؟

      - خوب می‌دانم که اکنون، زمان سرزنش نیست بلکه زمان نصیحت و آگاه ساختن غافلان است.

      - اکنون نه وقت تعصب کورکورانه مذهبی است بلکه وقت حمایت آگاهانه برای خدمت به اسلام است.

    چرا که اسلام دین ملت افغانستان است و همه آنها مسلمان هستند. و افغانستان وطن همه آنهاست و همه در برخورداری از حق شهروندی یکسانند.

    درود ما را پذیرا باشید.[۱]


    [] يادداشت‌ها

    يادداشت ۱: اين گفت و گو برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.



    [] پی‌نوشت‌ها

    [۱]- مصطفی حامد ابوالوليد المصری، پاسخ مصطفی حامد به سه سؤال شیعیان افغانستان، مصاحبه کننده: سید علی مرتضوی: ۳/٦/٢٠۱٠



    [] جُستارهای وابسته

    [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10]





    [] سرچشمه‌ها

    مافا السياسی (ادب المطاريد)


    [برگشت به بالا]