جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه

غرانیق

از: دانشنامه‌ی آریانا

غرانیق


فهرست مندرجات
قرآنآیات شیطانی

غرانیق (به عربی: قصة الغرانيق؛ به انگلیسی: Gharaniq یا Satanic Verses) در تاریخ صدر اسلام اشاره به ماجرایی دارد که بر اساس برخی منابع تاریخی و تفسیری، محمد پیامبر اسلام در دوران زندگی در مکه در حال خواندن سوره نجم بود که شیطان دو آیه کوتاه بر زبان وی قرار داد و سپس توسط جبرئیل از وحی نبودن این آیات و شیطانی بودن آن مطلع شد. بیش‌تر مسلمانان دوران معاصر تا پیش از انتشار رمان جنجالی «آیات شیطانی» در دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی توسط سلمان رشدی در این مورد، از این ماجرا اطلاعی نداشتند. یا اگر اطلاعی داشتند، درباره‌ی آن دچار اختلاف‌نظر بودند. چنان‌که تقریباً همه مسلمانانی که اصل عصمت پیامبر را مسلم می‌دانند، این داستان را ساختگی دانسته و رد ‌کرده‌اند. به‌هر حال، این داستان، جز سیرت پیامبر و بخشی از تاریخ صدر اسلام است.


واژه‌شناسی

غرانیق، جمع غرنوق یا غرنیق است. غرنوق به‌معنای مرغ آبی است که گردن بلندی دارد و سپید یا سیاه‌رنگ است، به‌معنای جوان سپید زیباروی نیز به‌کار رفته ‌است. در فرهنگ فارسی عمید نیز به‌همین دو معنا اشاره شده است: «غرنوق یا غرنیق واژه‌ی عربی است به‌معنای پرنده‌ای دریایی شبیه به کرکی با گردن دراز و ساق‌های بلند. هم‌چنین به‌معنای جوان سفیدپوست و خوب‌‌صورت».

برخی غرنوق را لک‌لک، بوتیمار (غم خورک) نیز معنا کرده‌اند. از این‌رو این آیات را غرانیق می‌نامند که به این گمان اعراب، که می‌پنداشتند، بت‌ها، مانند پرندگان، به آسمان عروج می‌کنند و برای پرستندگان خود شفاعت می‌نمایند، نزدیکی معنایی دارد.


داستان غرانیق
عزی، یکی از سه بت مشهور کعبه

داستان چنین است که محمد روزی در نزدیکی کعبه سوره‌ی نجم را برای جمعی از قریش می‌خواند. در این سوره (آیه‌های ۱۹ و ۲۰) اشاره‌ای به سه بت معروف اعراب جاهلیت (لات، عزی و منات) هست. طبق داستان غرانیق، محمد دو آیه‌ی دیگر در ادامه‌ی این دو آیه خوانده‌ است که بعدها به‌عنوان این‌که این آیه‌ها را شیطان بر زبان محمد جاری ساخته و وی از ابراز آن پشیمان شده است، از متن قرآن حذف گردید. متن دو آیه‌ی ادعا شده این‌گونه است:

«تلك غرانيق العلي. فسوف شفاعتهن لترجي» معنی آن به‌فارسی چنین است: «ایشان مرغان بلندپروازند که بر شفاعت‌شان امید می‌رود». نام ماجرا از همین واژه‌ی غرانیق که در متن عربی دیده می‌شود گرفته شده ‌است. ادامه‌ی ماجرا چنین است که سرانجام محمد آیه‌ی سجده را خواند و مسلمانان و نامسلمانان به سجده افتادند. این رفتارها و گفتارها نوعی سازش با نامسلمانان تلقی می‌شد. بلعمی در «تاریخ‌نامه‌ی طبری»، یکی از کهن‌ترین متون فارسی، چنین آمده است:

    «پس مشرکان مکه از خواندن پیغمبر به‌ستوه آمدند و او را به مزگت مکه خواندند و گفتند که ما ترا انصاف بدهیم اگر خواهی که ما خدای ترا پرستیم، تو نیز خدایان ما پرست، تا هم تو بر دین ما باشی و هم ما بر دین تو، و اگر دین ما بهتر است، تو از دین ما بسنده باشی، و اگر دین تو بهتر است ما دین خویش از دین تو یافته باشیم. پس خدای عزوجل آیت فرستاد و گفت: قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَاهِلُونَ إِلَى قَوِلْهِ وَكُن مِّنْ الشَّاكِرِينَ. و معنی این آن است و در جواب ایشان خدای تعالی گفت: قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ. الی آخر السورة. شما دین خویش نگاه دارید و ما آن خویش.

    پس مشرکان چون دانستند که او به دین ایشان اندر نشود، ... گفتند ما را حیلت آن است که از محمد و از متابعان او جدا شویم و با ایشان نیامیزیم و سخن نگوییم، و از ایشان زن نخواهیم و مر ایشان را زن ندهیم، تا ایشان اندر مکه ذلیل شوند و برخیزند و بروند. پس از هر قبیله‌ای دو مرد اندر مزگت گردآمدند و به اتفاق چکی بنوشتند و هر کسی خط خویش اندر آن‌جا کردند بدین شرط که گفتیم و همه اهل مکه را بر خویشتن گواه کردند. و پس آن یک را بر در کعبه فرود آویختند تا همه کس می‌بیند و می‌خواند. و مسلمانان سوی پیغامبر شدند، و همه قریش از دیگر سو شدند مگر بوطالب عم پیغمبر و بولهب سوی قریش شد و از بوطالب جدا شد. و آن کار بر بوطالب و بر بنی‌هاشم سخت گران آمد و بر همه مسلمانان، که کس به مکه اندر با ایشان سخن نگفتی و کس با ایشان خرید و فروخت نکردی. هفت هشت ماه بر این برآمد و بدین ماه سورت و النجم مُنزل شد بر پیغامبر. پس پیغمبر بر مزگت آمد و همه قریش نشسته بود. پیغمبر سوره‌ی والنجم برخواند. چون بدین‌جا رسید أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى، وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى، أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى. ابلیس بیامد و بر زبان او براند تا گفت: تِلْكَ الغَرانیقُ العُلی وَإِنَّ شَفَاعَتَهُنَِّ لَتُرتَجی. گفت این بتان شما بزرگ‌اند و شفاعت ایشان بزرگ است شما را. پس مشرکان شاد شدند و گفتند کار بود که محمد بتان ما را بستود و سخن نیکو گفت. پس پیغمبر سورت به آخر آورد. سجود کرد و همه مشرکان سجود کردند متابعت پیغمبر را از بهر آن سخن که بر زبان پیغمبر برفت به سهو. و ایشان گمان بردند که وی بتان را بستود.

    پس دیگر روز جبریل آمد و گفت: یا محمد، سورت والنجم بر من بخوان. چون پیغمبر آن کلمات بر خواند، جبریل گفت: یا محمد، من چنین نیاورم، ایدون آوردم: تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى. تو بگردانیدی و جز این خواندی. پیغمبر از آن بترسید و باز مزگت رفت و آن‌سورت را باز خواند. چون گفت: تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى. مشرکان گفتند که محمد پشیمان شد از آن‌که خدایان ما را بستود. و پیغمبر از آن سخت بترسیده بود و سه روز طعام و شراب نخورد از خوف خدای تعالی. پس جبریل آمد و این آیت آورد: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ. گفت: خطای بر زبان تو نرفت، پیش از تو هیچ پیغمبر نبود که نه چون وحی بدو فرود آمدی، ابلیس بر زبان او سخن راندی و مردمان را بدان بداندیش کردی، جز آن‌که خدای عزوجل فرموده بودی، و خدای تعالی آیت خویش درست کرد و آن سخنان ابلیس منسوخ کرد، و پیغمبر را دل خوش کرد. پس دیگر بار مشرکان از او جدا شدند و این خبر سجود مشرکان به حبشه افتاد که قریش همه به محمد بگرویدند و خدای را سجود کردند مگر ولید مغیره که او پیر بود و رنجور، و سجود نتوانست کردن. آن‌گه مشتی خاک برگرفت به‌دست و به پیشانی باز نهاد.

    پس آن مردمان از یاران پیغمبر که به حبشه بودند گروهی برآمد و خیبر بگشاد. و از آن کس‌ها که بازآمدند یکی عثمان بن عفان بود.»

لات، عزی و منات، سه بت مشهور کعبه، قبل از اسلام

در بعضی تفسیرها شأن‌نزول آیه‌ی ۵۲ سوره‌ی حج را همین ماجرای غرانیق دانسته‌اند. در این آیه خطاب به محمد گفته می‌شود که پیامبری پیش از تو [محمد] نفرستادیم جز آن‌که چون برخواند، شیطان به وی القائاتی نمود و خدا آن القائات را باطل کرد. و این را از بابت پشیمانی سترگی که محمد از برخواندن آن دو جمله احساس می‌کرده ‌است، دانسته‌اند.

    «از ابن عباس و سعید بن جبیر و ضحاک و محمد بن قیس و محمد بن کعب روایت شده که گویند سبب نزول آیه‌ی ۵۲ سوره‌ی حج «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ» آن است که وقتی پیامبر آیات «أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى، وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» در سوره‌ی النجم را تلاوت فرمود، شیطان در تلاوت رسول خدا این کلمات را القأ نمود: «تِلْكَ الغَرانیقُ العُلی وَإِنَّ شَفَاعَتَهُنَِّ لَتُرتَجی» و معنی آیه تسلیتی از برای پیامبر بود از این‌که خداوند هر نبی و رسولی را که معبوث فرمود، در هنگام تلاوت آیات خدا، شیطان در تلاوت او القأ می‌نمود.»

طبری و ابن ابی‌حاتم از مفسرین عامه (اهل سنت و جماعت) نیز در تفاسیر خود، ذیل آیه‌ی ۹٨ سوره‌ی نحل از سعید بن جبیر روایت کرده‌اند:

    «کلبی گوید علت نزول این آیه چنین بوده که رسول خدا در ابتدای وحی روزی در خانه‌ی کعبه ایستاده بود، و سوره‌ی النجم را قرائت می‌نمود، بعضی از کفار نیز حاضر بودند. چون به این آیات رسید: «أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى، وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» یعنی: ای مشرکین آیا دو بت بزرگ لات و عزی را دیدید (که بدون اثر است) و سومین بت دیگر خود را به‌نام مناة دیدید (که جمادی بی‌نفع و ضرر است). به‌ناگاه بر زبان وی این عبارات برفت: «تِلْكَ الغَرانیقُ العُلی، منهاَّ الشَفَاعَةَِّ تُرتَجی». کفار قریش وقتی که این عبارات را از پیامبر شنیدند، پنداشتند که محمد خدایان آن‌ها را می‌ستاید. لذا شاد شدند. ولی متوجه نشدند که پیامبر آن عبارات را از جهت انکار و استخفاف و سبک شمردن بت‌ها بر زبان می‌راند و منظورش این بوده که این لات و عزی و مناة که مشرکین و کفار آن را بزرگ داشته و به‌شفاعت آن خود را امیدوار می‌دانند، کاری از آن‌ها ساخته نیست (چنان‌چه ترجمه‌ی آن عبارت نیز همین است). ولی اهل مکه پنداشتند که محمد سخن از روی اعتقاد می‌راند. لذا شادمان شدند تا این‌که رسول خدا سوره‌ی النجم را تا به آخر قرائت نمود و به آیه‌ی سجده آن که رسید خدا را سجده نمود و در این حالت در خانه‌ی کعبه باز بود، در حالتی که بت‌ها هم در میان آن بوده است. باز کفار مکه پنداشتند که محمد به خدایان و بت‌های آن‌ها سجده می‌کند؛ لذا همه به‌سجده افتادند و به پیروی از پیامبر سجده نمودند. این خبر در مکه پیچید که محمد به آیین بت‌‌پرستان گرویده و از طرفی نیز شایع شد که اهل مکه با این سجده دین محمد را پذیرفتند و قرآن او را هم استماع نمودند و مسلمان شدند؛ جبرئیل نزد رسول خدا آمد و گفت یا رسول‌الله این چه کلماتی بود که بر زبان خود راندی و خلقی را از آن گفتار به اشتباه انداختی. رسول خدا به جبرئیل گفت: مگر من نمی‌بایستی آن را گفته باشم؟ جبرئیل گفت: نه. پیامبر اندوهگین شد و سپس آیه‌ی ۵۲ سوره‌ی حج «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ» یعنی: ما پیش از تو هیچ فرستاده و پیامبری نفرستادیم مگر هنگامی که (آیات ما را) می‌خواند اهریمن در خواندن او چیزی می‌افکند؛ نازل گردید. پیامبر گفت: ای جبرئیل اگر از این پس اهریمن در سخن من چیزی بیفکند، چه بکنم؟ خداوند این آیه را فرستاد یعنی: هر وقتی که خواستی قرآن بخوانی «أَعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ» یعنی: «پناه می‌برم به خداوند از شر شیطان رانده شده» بگو تا خداوند شیطان را از تو دور نماید[تفسیر کشف‌الاسرار]. چنان‌که این موضوع در ضمن آیه‌ی ۵۲ سوره‌ی حج و نیز در ضمن آیه‌ی ۴۵ در سوره‌ی زمر نیز ذکر شده است.»

صاحب مجمع‌البیان، داستان غرانیق را از ابن‌عباس و دیگران روایت کرده است. ابن عباس گويد سران قوم - مانند: ولید و عاص و اسود و امیه - فراهم آمدند و به پيامبر وعده دادند که مالی بدو دهند چنان‌که توانگرترين مرد مکّه شود و هر که را خواهد به زنی به او دهند، گفتند:

    «ای محمد اين چيزها از آن تو باشد که خدايان ما را ناسزا نگوی و به بدی ياد نکنی و اگر اين را نمی‌پذيری، چيزی ديگر به تو عرضه می‌کنيم که به صلاح ما و تو باشد»

پيامبر گفت: آن چيست؟ آن‌ها درخواست کردند که برای رفع اختلاف؛ طرفین خدایان یکدیگر را بپذیرند.

در چنین موقع سوره‌ی الکافرون، در پاسخ درخواست آنان نازل گردید؛ و پیامبر مأمور گشت که در پاسخ آن‏‌ها چنین بگوید: «لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد» (من آن‌چه را شما می‏‌پرستید عبادت نمی‏‌کنم، و شما نیز پرستنده خدای من نخواهید بود.)

با وجود این، چنان بود كه پيامبر خداىصلى‌الله عليه و سلم به‌صلاح قوم خويش راغب بود و مى‏‌خواست با آن‌ها نزديك شود. محمد بن كعب قرظى گويد: چون پيامبر ديد كه قوم از او دورى مى‌‏كنند و اين كار براى او سخت بود آرزو كرد كه چيزى از پيش خداى بيايد كه ميان وى و قومش نزديكى آرد؛ زیرا كه قوم خويش را دوست می‏‌داشت و مى‏‌خواست خشونت از ميانه برود و چون اين انديشه در خاطر وى گذشت و خداوند اين آيات را نازل فرمود:

«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى‏، ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوى‏، وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏» يعنى: قسم به آن ستاره وقتى كه فرو رود كه رفيق‌تان نه گمراه شده و نه به باطل گرويده است، و نه از روى هوس سخن مى‏كند. و چون به اين آيه رسيد كه: «أَ فَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَ الْعُزَّى، وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى»‏ يعنى: مرا از لات و عزى، و منات سومين ديگر، خبر دهيد.

شيطان بر زبان وى انداخت كه «تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لَتُرتَجى.» (يعنى اين بتان والا هستند كه شفاعت‌شان مورد رضايت است.)

و چون قرشيان اين بشنيدند خوشدل شدند و از ستايش خدايان خويش خوشحالى كردند و بدو گوش دادند و مؤمنان نيز وحى خدا را باور داشتند و او را به خطا متهم نمى‌‏داشتند و چون پيامبر در قرائت آيات به محل سجده رسيد سجده كرد و مسلمانان نيز با وى سجده كردند و مشركان قريش و ديگران كه در مسجد بودند به سبب آن ياد كه پيامبر از خدايان‌شان كرده بود به سجده افتادند و هر مؤمن و كافر آن‌جا بود سجده كرد، مگر وليد بن مغيره كه پيرى فرتوت بود و سجده نمى‏توانست كند، مشت ريگى از زمين برگرفت و به پيشانى نزديك برد و بر آن سجده كرد.

گويد: و چون قرشيان از مسجد بيرون شدند خوشدل بودند و می‌گفتند: «محمد از خدايان ما به نيكى ياد كرد و آن را بتان والا ناميد كه شفاعت‌‌شان مورد رضايت است.» و قصه سجده به مسلمانان مقيم حبشه رسيد و گفتند قرشيان اسلام آورده‏‌اند و بعضی‌شان بيامدند و بعض ديگر به‌جاى ماندند، و جبريل بيامد و گفت: «اى محمد چه كردى، براى مردم چيزى خواندى كه من از پيش خدا نياورده بودم و سخنى گفتی كه خداى با تو نگفته بود.» و پيامبر خداى سخت غمين شد و از خداى بترسيد، و خداى عز و جل با وى رحيم بود و آيه‏‌اى نازل فرمود و كار را بر او سبك كرد و خبر داد كه پيش از آن نيز پيامبران و رسولان چون وى آرزو داشته‌‏اند و شيطان آرزوى آن‌ها را در قرائت‌‌شان آورده است و آيه چنين بود:

    «وَ ما أَرْسَلْنا من قَبْلِكَ من رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلَّا إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ في أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ الله ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ الله آياتِهِ وَ الله عَلِيمٌ حَكِيمٌ»

يعنی: پيش از تو رسولى يا پيغمبرى نفرستاده‌‏ايم، مگر آن‌كه وقتی قرائت كرد شيطان در قرائت وى القأ كرد خدا چيزى را كه شيطان القأ كرده باطل مى‌‏كند سپس آيه‏‌هاى خويش را استوار مى‌‏كند كه خدا دانا و فرزانه است.

و غم پيامبر برفت و ترس وى زايل شد و چيزى كه شيطان به زبان وى انداخته بود منسوخ شد و اين آيه آمد كه:

    «أَ لَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنْثى‏، تِلْكَ إِذاً قِسْمَةٌ ضِيزى‏، إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ الله بِها من سُلْطانٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ ما تَهْوَى الْأَنْفُسُ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ من رَبِّهِمُ الْهُدى‏. أَمْ لِلْإِنْسانِ ما تَمَنَّى. فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى‏. وَ كَمْ من مَلَكٍ في السَّماواتِ لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا من بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ الله لِمَنْ يَشاءُ وَ يَرْضى‏»

يعنی: آيا پسر خاص شماست و دختر خاص خداست؟ كه اين خود قسمتی ظالمانه است. بتان جز نام‌ها نيستند كه شما و پدران‌تان ناميده‏‌ايد و خدا دليلى درباره آن نازل نكرده جز گمان را با آن‌چه دل‌ها هوس دارد، پيروى نمی‌‏كنند در صورتى‌كه از پروردگارشان هدايت سوى ايشان آمده است. مگر انسان هر چه آرزو كند خواهد داشت. كه سراى ديگر و اين سراى متعلق به خداست. چه بسيار فرشتگان آسمان‌ها كه شفاعت‌شان كارى نمى‏سازد مگر از پس آن‌كه خدا به‌هر كه خواهد و پسندد اجازه دهد.

و چون قرشيان اين بشنيدند گفتند: «محمد از ستايش خدايان شما پشيمان شد و آن را تغيير داد و سخن ديگر آورد.» و اين دو كلمه كه شيطان به‌زبان وى انداخته بود به دهان مشركان افتاده بود و سختی آن‌ها با مسلمانان بيفزود و گروهى از مهاجران حبشه بيامدند و چون به نزديك مكه رسيدند شنيدند كه خبر مسلمانى مكيان نادرست بوده و در پناه ديگران يا پنهانى وارد مكه شدند و اين جمله سى‌وسه كس بودند كه‏ در مكه بماندند تا با پيامبر سوى مدينه مهاجرت كردند.

ابن‌ هشام در سیرت رسول‌الله، بدون آن‌که به داستان غرانیق اشاره کند، از محمد بن اسحاق نقل می‌کند:

    «چون مدتی برآمد، کسی رفت به حَبَش و صحابه که آن‌جا بودند، خبر داد که «اهل مکه به اسلام درآمدند و جملگی مُطاوعت و مُتابعت پیغامبر کردند.»
    ایشان چون این خبر پشنودند، جماعتی از ایشان، از بهر خدمت سید، به مکه مُعاودت کردند. چون نزدیک مکه رسیدند، تفحص کردند و بدانستند که حال برخلاف آن است که ایشان را گفته بودند. آن‌گاه بعضی پنهان به مکه درآمدند...»

از آن‌جا که بازگشت صحابه از حبشه به‌دنبال داستان غرانیق اتفاق افتاده است، نمی‌توان انکار کرد که ابن هشام یا محمد ابن اسحاق از ماجرای این داستان بی‌اطلاع بوده‌اند. اما ظاهراً به‌دلایلی که بر ما پوشیده است، از بیان آن داستان سر باز زده‌اند.


بررسی منابع

از میان قدیمی‌ترین سیره‌های به‌دست رسیده، این ماجرا را نخست از همه، واقدی، طبری، ابن سعد (آن‌هم از طبری) نقل کرده‌اند؛ اما داستان غرنیق در سیرت ابن‌هشام دیده نمی‌شود. در حالی‌که تقریباً در تمام منابعی که از قرون اولیه به‌دست ما رسیده، این داستان ذکر شده است، البته در جزئیات ماجرا میان این منابع اتفاق‌نظری وجود ندارد. این‌که آیا داستان غرانیق در قدیمی‌ترین زندگی‌نامه محمد مربوط به ابن اسحاق آمده بوده یا نه اختلاف‌نظر است (به‌عنوان مثال یوری روبین، شهاب احمد معتقدند که بوده و آلفرد ولش معتقد است که احتمالاً نبوده). نوشته‌های به‌جا مانده از علمای مسلمانان، از قرن چهارم اسلامی به‌بعد، به‌صورت شدیدی صحت تاریخی این روایت را زیر سؤال می‌برند چنان‌چه امروزه نیز عموم عالمان اسلامی داستان غرانیق را ساختگی می‌دانند و جالب توجه آن‌که به گفته‌ی دکتر نوروز اکبری‌زادگان، حتی واقدی و طبری در نقل اسرائیلیات و خرافات بی‌پرده بوده‌اند و مواردی از این نوع در آثار آنان یافت می‌شود.


دیدگاه‌ها

ماجرای غرانیق برای مسلمانان می‌تواند آزاردهنده باشد چون می‌تواند در تضاد با اصل عصمت قرار گیرد. آزاردهندگی تا به آن‌جاست که برخی این «قصه» را سم مهلک دانسته‌اند. برخورد مسلمانان با ماجرای غرانیق که در بعضی کتاب‌های تفسیر آمده‌ است چندگونه ‌است. عده‌ای با توجه به این ماجرا (و پذیرفتن تلویحی یا نسبی آن) و مواردی دیگر «عصمت» را تنها در ابلاغ رسالت دانسته‌اند. گروهی دیگر از جمله شیعیان منکر این ماجرایند و به‌نظرشان این داستان، براساس دلایل تاریخی و عقلی و نقلی جعلی است. از جمله آیه‌ی ۵۲ سوره‌ی حج را که در بالا گفته آمد آیه‌ای مدنی می‌دانند.

به نوشته‌ی لغت‌نامه دهخدا داستان غرانیق از داستان‌هایی است که از طرف مخالفان اسلام ساخته شده ‌است[یادداشت ۲] و به تفسیر بهاءالدین خرمشاهی ماجرایی است علیه قرآن و اصالت وحی. این داستان در تاریخ طبری، تفسیر طبری، طبقات ابن سعد و اسباب التنزیل واقدی با سندهای مفرد نقل شده ‌است.

به‌نظر آیت‌الله محمدهادی معرفت در كتاب علوم قرآنی، افسانه غرانیق داستانی است که به آیات شیطانى معروف گشته است. این داستان نه تنها با اصل مقام عصمت ناسازگار است كه حتی پایه و اساس نبوت را نیز متزلزل می‌سازد. او به نقل رسالة‌الشفا چنین می‌نویسد:

    این افسانه را هیچ‌یك از محققین علماى اسلام نپذیرفته و آن را خرافه‌اى بیش ندانسته‌اند قاضى عیاض مى‌گوید: «این حدیث در هیچ‌یك از كتب صحاح نقل نشده و هرگز شخص مورد اعتمادى آن را روایت نكرده است و سند متصلى هم ندارد صرفاً مفسرین ظاهرنگر و تاریخ‌‌نویسان خوش‌باور، آنان كه فرقى میان سلیم و سقیم نمى‌گذارند و در جمع‌آورى غرایب و عجایب ولع مى‌ورزند، آن را روایت كرده‌اند و دست به‌دست گردانده‌اند. قاضى بكر بن علا راست گفته است كه مسلمانان گرفتار چنین هوس‌خواهانى شده‌اند با آن‌كه سند این حدیث سست و متن آن مشوش و مضطرب و دگرگون است.»

همو می‌افزاید: «ابوبكر ابن العربى مى‌گوید: «هر آن‌چه طبرى در این مورد روایت كرده باطل است و اصلى ندارد» محمد ابن اسحاق رساله‌اى درباره ایـن حدیث نگاشته و كاملاً آن را تكذیب كرده است و آن‌را ساخته و پرداخته زنادقه مى‌داند. محمدحسین هیكل گفتار دقیقى درباره‌ی این افسانه دارد و با بیانى روشن تناقض‌گویى و دروغ بودن آن را آشكار مى‌سازد.»

اکثر مستشرقین این داستان را با این استدلال پذیرفته‌اند که امکان این‌که مسلمانان خودشان چنین داستانی را ابداع کنند، یا این‌که آن را از معاندان اسلام بپذیرند کم است.

دائرةالمعارف قرآنی لایدن بیش‌تر سندهای داستان مشهور به غرانیق را منتهی به تابعین و گاه به‌برخی از صحابه می‌داند که از لحاظ زمان‌بندی نمی‌توان به جمع‌بندی دقیقی رسید جز آن‌که داستان به‌صورت نسبی قدیمی است. هم‌چنین شواهدی منبی بر این‌که ممکن است این داستان در زمانی در نیمه اول قرن دوم هجری (هشتم میلادی) پدید آمده باشد، وجود دارد.

تاریخ اسلام کمبریج (جلد اول) می‌نویسد: «دشمنی و مخالفت میان پیامبر اسلام و سوداگران مکه، پس از حادثه‌ی «القائات شیطانی» شدیدتر شد و این حادثه به اندازه‌ای شگفت‌انگیز است که نمی‌توان آن‌را اختراع محض دانست، هرچند روایات‌‌کنندگان آن انگیزه‌های گوناگونی برای نقل کرده‌اند... و از قرآن کریم سوره‌ی حج آیه‌ی ۵٢ چنین بر می‌آید که لااقل در یک مورد، در وحی‌ای که به پیامبر رسیده بود، شیطان چیزی افکند... و شاید پیامبر در قبول تقدیس این بت‌ها (لات و عزی) بر اساس آیات شیطانی چنان تصور می‌کرده است که خطاب، متوجه برخی از فرشته‌ها بوده است، در آغاز این اجازه عبارت را نوعی سازش با مشرکان تصور نمی‌کرد ولی با گذشت زمان بر وی آشکار شد که رواداشتن چنین تقدسی، اصول تعلیمات وی را به‌خطر می‌اندازد و فرقی میان دین تازه و شرک باقی نمی‌ماند... و پس از آن‌که آیات شیطانی القأ شد، شکاف و اختلاف بین محمد و سوداگران بزرگ وسیع‌تر شد.»


[] يادداشت‌ها


در لغت‌نامه‌ی دهخدا درباره‌ی واژه‌ی غرانیق آمده: غرانیق. [غ َ] (ع اِ) ج ِ غُرنوق. (منتهی‌الارب) (اقرب الموارد) (دهار). جوانان زیباشکل. (از غیاث‌اللغات). ج ِ غُرنَیق و غرنیق و غِرنَوق و غرونق و غرناق و غرانق. (از اقرب الموارد). غرانق. غرانقة. (اقرب الموارد). رجوع به کلمات مذکور شود. || غَرانیق ُ العُلی̍؛ مراد اصنام است. (غیاث‌اللغات). در کتب لغت معنی ذکر نکرده‌اند و این معنی تنها در داستان غرانیق آمده است. داستان غرانیق از داستان‌هایی است که از طرف مخالفین دین اسلام ساخته شده است و آن حاکی از این است که پیغمبر اسلام بت‌های مشرکین را ستایش کرده است. طبری در این باره نویسد. وقتی پیغمبر دید خویشاوندانش از او رو برگردانده و از وی دوری می‌کنند آرزو کرد که خدا آیه بفرستد شاید به وسیلهٔ آن به خویشاوندانش نزدیک شود، و با محبتی که به خانواده‌ی خود داشت مایل بود این خشونت و دشمنی به نرمی و آشتی مبدل شود. نتیجهٔ این آرزو و تلقین به نفس این شد که وقتی سوره‌ی نجم بر او نازل گشت و آن را در مجمع قریش خواند همین که به آیه‌ی «افرأیتم اللات والعزی» (قرآن ۱۹/۵٣) رسید شیطان از خیال درونی پیغمبر سؤاستفاده کرد و به‌زبان او گذاشت که در ستایش بت‌ها بگوید: «تلک الغرانیق العلی و ان شفاعتهن ترتضی» (آن‌ها بتان بزرگ‌اند، همانا میانجی‌گری آن‌ها پذیرفته است). قریش از ستایش خدایان خود خرسند گشتند و پذیرفتند. مسلمانان هم تصدیق کردند. همین‌که پیغمبر به سجده رسید و سوره را پایان داد مسلمانان و مشرکان همه سجده کردند. خبر سازش قریش با پیغمبر به حبشه رسید دسته‌ای از آنان به مکه برگشتند و دسته‌ای باقی ماندند. از آن‌سو جبرئیل بر پیغمبر نازل شد و گفت: چه کردی؟ آن‌چه خواندی من نیاوردم. سخنی گفتی که خدا نگفته بود! پیغمبر سخت اندوهناک شد، و خدا برای آرامش خاطر وی این آیات را نازل کرد: «وماارسلنا من قبلک من رسول و لا نبی الا اذا تمنی القی الشیطان فی امنیته فینسخ اﷲ ما یلقی الشیطان ثم یحکم اﷲ آیاته واﷲ علیم حکیم». (پیش از تو پیغمبری نفرستادیم جز این‌که هرگاه آرزویی می‌کرد شیطان در آن راه می‌یافت پس خدا آن‌چه را که شیطان القأ می‌کند نسخ کرده و آیات خود را محکم می‌سازد و خدا دانا و حکیم است). (قرآن ۵٢/٢٢). و پس از آن برای ابطال قول شیطان: «تلک الغرانیق العلی ...» این آیات فرود آمد: «الکم الذکرو له الانثی تلک اذا قسمة ضیزی ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آباؤکم ... تا... لمن یشاء و یرضی». (قرآن ۱۹/۵٣-٢٧). و به‌قولی این آیات بر پیغمبر نازل شد: «و ان کادوا لیفتنونک عن الذی اوحینا الیک لتفتری علینا غیره و اذا لاتخذوک خلیلا.» (قرآن ٧٣/۱٧). «و لو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئاً قلیلاً اذاً لاذقناک ضعف الحیوة و ضعف الممات ثم لاتجد لک علینا نصیراً». (قرآن ٧۵/۱٧). ولی از همین آیات که ناقلین داستان ذکر کرده‌اند معلوم می‌شود این داستان بی‌اساس است و افسانه‌ای بیش نیست، زیرا در آیه آمده: اگر ترا پابرجا نمی‌ساختیم نزدیک بود به کافران بگرایی ... پس معلوم می‌شود خدا پیغمبر را پابرجا ساخته و نگذاشته است به کافران متمایل شود و بت‌ها را بستاید. (رجوع به تفسیر طبری، جزء ۱٧، صص ۱۱۹ و ۱٢٠ و تاریخ طبری، ج ٣، ص ۱۱۹٢، چ دخویه و الطبقات الکبری، ج ۱، صص ۱٣٧-۱٣۹ و کتاب جنایات تاریخ، ج ٣، صص ۱۹-۴٦ شود و در کتاب اخیر چگونگی داستان و رد آن با دلایل علمی به‌طور مبسوط آمده است).
يادداشت ۳: مونتگمری وات در تاریخ اسلام کمبریج از آیات شیطانی هم‌سخن به میان آورده و قضیه را تحلیل کرده است. در مقاله دانشنامه بریتانیکا هم از غرانیق (آیات شیطانی) سخن رفته و گفته شده است که در تاریخ طبری به آن اشاره شده است.
«منابع قدیمی اسلامی مانند طبری و ابن سعد و واقدی (ولی نه ابن هشام)، واقعه‌ای را در این زمان ذکر می‌کنند که در بین مسلمانان به «غرانیق» شناخته شده‌است. بر اساس این روایت، محمد وجود سه خدای مکه - که دختران الله خوانده می‌شدند - را پذیرفت، آن‌ها را ستایش کرد، و شفاعت‌شان را وارد دانست. اخبار این ماجرا به مسلمانانی که به حبشه هجرت کرده بودند رسیده و برخی از آن‌ها قصد مراجعت به مکه را کردند. این روایات ذکر می‌کنند که پس از نزول جبرئیل بر محمد، او این آیات را پس گرفت. نوشته‌های علمای اسلامی از قرن چهارم اسلامی به بعد شدیداً صحت تاریخی این روایت را زیر سؤال بردند.»


[] پيوست‌ها


...


[] پی‌نوشت‌ها

غرانیق، از ویکی‌پدیا، دانشنامه‌ی آزاد؛ برگرفته از:
Seyyed Hossein Nasr, "Muhammad". Encyclopædia Britannica. Ultimate Reference Suite
علی دشتی، بیست و سه سال، ص ٢٧۸
عمید، حسن، فرهنگ فارسی عمید، ج ٢، ص ۱۴٧٧
اسماعیل بن حماد جوهری، الصحاح، ص ۱۵۳۷
ابن الاثیر، النهایه، ج ۳، ص ۳۶۴؛ الطریحی، مجمع البحرین، مکتبْ المرتضویه، ج ۵، ص ۲۲۲
بلعمی، تاریخنامه‌ی طبری، ج ۱، صص ۵٧-۵۹
تفسیر جلالین، سورۀ حج، آیۀ ۵۲
محقق، محمدباقر، نمونه‌ی بینات در شأن‌نزول آیات، صص ۵۴٦-۵۴٧
همان‌جا، صص ۴٨٧-۴٨٨
همان‌جا، ص ۵۴٧

۵٣: ۱-٣
۵٣: ۱۹-٢٠
٢٢: ۵٢
۵٣: ٢۱-٢٦
تفسیر طبرى، ج ۱٧، ص ۱٣۴-۱٣۱. تاریخ طبرى، ج ٢، ص ٧٨-٧؛ سیره ابن اسحاق، ج ۱، ص ۱٧۹-۱٧٨. الروض الانف، ج ٢، ص ۱٢٦. جلال الدین سیوطى، الدار المنثور، ج ۴، ص ۱۹۴ و ٣٦٨-٣٦٦. ابن حجر عسقلانى، فتح البارى فی شرح البخاری، ج ٨، ص ٣٣٣.
بن هشام، عبدالمالک، سیرت رسول‌الله، ص ۱٧٣


مهاجرانی، ص ۶۵
تفسیر نمونه، ذیل آیات ۱۹ و ۲۰ سوره نجم
بهاءالدین خرمشاهی، ص ۱۵۰۵
تاریخ الامم و الملوک، ج ۲، صص ۲۲۷-۲۲۶
ترجمه تفسیر طبری، ج ۷، صص ۱۷۷۱-۱۷۶۹
طبقات ابن سعد، ترجمه مهدوی، ج ۱، صص ۲۰۲-۲۰۳
دائرةالمعارف قرآنی لایدن؛ مقاله «حدیث و قرآن» (Hadith and the Quran) نوشته: جوین بویل (Juynbool) ؛ ترجمه در دو فصل‌نامه‌ی قرآن و مستشرقان، شماره‌ی ۳
رساله الشفا، ج ٢، ص ۱۱٧
فتح الباری، ج ٨، ص ٣٣٣
تفسیر كبیر فخررازی، ج ٢٣، ص ۵٠
حیاة محمد، صص ۱٢۹-۱٢۴
Quran Encyclopedia of Leiden
The observations that Muqātil, the early exegete, hints at the controversy (Tafsīr, iii, 133), that al-Ṭabarī (Taʾrīkh, i, 1192) cites Muqātil's contemporary, the Medinan (later Iraqi) mawlā Ibn Isḥāq, while Mujāhid leaves it unmentioned, all may point to its having originated sometime in the first half of the second / eighth century
دائرةالمعارف قرآنی لایدن؛ مقاله «حدیث و قرآن» (Hadith and the Quran) نوشته: جوین بویل (Juynbool)؛ ترجمه در دو فصلنامه قرآن و مستشرقان، شماره ۳
لمبتون، هولت و دیگران، تاریخ اسلام کمبریج، ترجمه‌ی تیمور قادری، ج ۱، صص ٧۴-٧۵


[] جُستارهای وابسته






[] سرچشمه‌ها







[] پيوند به بیرون

[۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]

رده‌ها: قران‌شناسی