- خداپرستی در جامعه حجاز
- بتپرستی و ستارهپرستی
- بحران در بتپرستی حجاز
- ماجرای بت سعد
- عدی بن حاتم و بت فلس
- جندب بن جناده (ابوذر غفاری) و بت فلس
- حنفأ
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[تاریخ عرب] [اسلام]
تحلیل عقاید دینی عرب جاهلی، خاصه تحلیل و تبیین بتپرستی و ستارهپرستی ایشان کاری بسیار صعب و دشوار است. این صعوبت در درجهٔ نخست به آشفتگی، تضاد و ناهماهنگی گزارشها و اطلاعات موجود مربوط است و در درجه بعد به پیچیدگی و ابهام عقاید دینی و ماهیت بتپرستی و تفاوت ویژهای که بتپرستی و ستارهپرستی عرب جاهلی با بتپرستی سایر جوامع بدوی دارد. اگر چه در مؤلفهها و ترکیب باورهای بتپرستی عرب جاهلی تقریبا تمام خصایص اعتقادات یک جامعه بدوی بهچشم میخورد؛ همچنین در بتپرستی عرب جاهلی صفات عمومی و مشترکات ادیان ابتدایی، نظیر تقدس اشیاء، اعتقاد به مانا، فتیشیسم، تابو، سحر و جادو، آنیمیسم و باور بهوجود روح طبیعت[۱] وجود دارد؛ با تمام این احوال، در مرکز ثقل همهٔ این باورها، عقیده به مقام خالقیت الله نیز موجود است، عقیدهای که در هیچ کدام از باورهای دینی جوامع بدوی که دینشناسان مورد مطالعه قرار داده و صفات مشترک باورهایشان را طبقهبندی و توصیف کردهاند، دیده نمیشود.
بهعبارتی دیگر آنچه مانع تحلیل همگون بتپرستی عرب جاهلی با مذاهب ابتدایی میشود این است که در دین دوره جاهلی، اولین باورهای دینی یا باورهای ساده و اولیهٔ انسانهای عهد اولیه تاریخ و دورهٔ بداوت، زندگی انسان با خداپرستی چنان با یکدیگر پیوند خورده و بهگونهای درهم تنیده شدهاند که نه بهسادگی قابل تفکیک هستند و نه امکان تحلیل بهگونهٔ تحلیلهای دینشناسان غیر الهی را میسر میکنند. دینشناسان غیر الهی معتقدند که، خداپرستی در روند تکامل عقیدهٔ دینی و بهدنبال طی مراحل باور دینی از ساده به پیچیده پدید آمده است. مطابق این تحلیلهای کلی و استقرارهای بسیار جزئی و محدود و بدون بنیادهای منطقی و واقعا استقرایی این دینشناسان و حتی برخی از دینشناسان الهی، نظیر هیوم،[٢] اعتقاد به خالقیت الله در عقاید دینی جامعه جاهلی، در تحول و تکامل و سیر طبیعی دین از ساده به پیچیده پدید آمده و بر باورهای بدوی، تاخر زمانی ملموسی داشته باشد، حال آنکه گذشته از حضور مشترک بتپرستی و خداپرستی در عقاید اعراب دوره جاهلی، مطابق گزارشهای مورخان عرب (که طبعاً نقض آنها باید مبتنی بر اصول نقادی علمی باشد نه صرفاً با انکار آنها)، دین نخستین جامعه حجاز و اعراب عدنانی، یکتاپرستی ابراهیمی بوده است، نه باورهای بدوی و از جمله بتپرستی، تاریخ تحول عقاید دینی، اگر نه در میان همه سامیان، لااقل در میان اعراب اسماعیلی گویای تقدم خداپرستی بر بتپرستی است و این دقیقاً نشان میدهد که تحلیلهای مبتنی بر تحول دین از ساده به پیچیده، کلی گوییهایی است که از گزارش برخی انسانشناسان و مردمشناسان و بعضی مطالعات غیردقیق تاریخی، استنتاج شده است و نه از بررسی تاریخ عقاید دینی در تمام جوامع، به بیان دیگر، این تحلیلهای کلی نه بر استقراری کلی و تام مبتنی بودهاند و نه مستند بر پژوهش دقیق تاریخی و وارسی روایات تحول عقاید دینی در همه جوامع و تحلیل و تبیین نقیضهای عدیده آن تحلیلهای سطحی و کلی.
پیچیدگی و نارسایی جدی تحلیل عقاید بتپرستی عرب جاهلی زمانی بیشتر خواهد شد که بدانیم اساساً برخی از دینشناسان نظیر ویلهلم اشمید بر این باورند که تمام اعراب در اصل و از آغاز موحد بودهاند و شرک و بتپرستی در میان ایشان بر توحید تأخر داشته است. اشمید پس از تحلیل انواع معتقدات قبایل عرب و پس از غور و بررسی در محتوای آنها به این نتیجه میرسد که تمام عقاید قبایل مذکور در تحلیل نهایی بر محور اعتقاد به یک خالق بزرگ قدیم یا پدر اکبر، یعنی "اله واحد" استوار است و به همین یکتاپرستی بر میگردد. اشمید این باور به توحید قدیمی و اولیه را در لاتینی “urmono theis mus” مینامد.[٣]
از کاستیهای پژوهشی تحلیل دیگری از ستارهپرستی و بتپرستی اعراب، در بحث از ادیان جنوب عربستان به اشاره و اجمال سخن گفتهایم. برخی از مستشرقان و دینشناسان همان تحلیل پیوند ستارهپرستی و بتپرستی با شیوه زندگی و مرحله فعالیت اقتصادی را به دین اعراب شمالی نیز تعمیم دادهاند، اما حقیقت این است که نه تنها آن تحلیل و تبیین در اینجا نیز صادق نیست و موارد نقیض فراوان دارد، بلکه اساساً در جامعه شمال بیش از جنوب سمبلهای ماه، زهره و خورشید و انواع ستارگان و خدایان، یکجا و در یک شهر پرستش میشوند و هرگز با مرحله زندگی شبانی یا کشاورزی و یا تجارت پیوند ندارند. تبیین و تحلیل ساخت دینی حجاز با تفسیر دورکیمی دین نیز میسر نیست، چرا که سمبلهای دینی و انواع تنهای مورد پرستش در هر بطن، عشیره و قبیله و شعب، نه تنها تجسم و تبلور روح جمعی نیستند،[۴] بلکه میان قبایل و عشیرههای متخاصم نیز مشترکند. همین اشتراک سمبلها و بتها در میان قبایل متخاصم و در عین حال با اذعان و اعتراف قبیله در وحدت پدر اولیه، بارزترین نقیض تحلیل دورکیمی از پدیده دین در جامعه حجاز است.
از آنچه بیان شد میتوان چنین نتیجه گرفت که در جامعه حجاز در دوره جاهلی و آستانه ظهور اسلام، ادیان متعددی وجود داشتند که بر روی هم هویت دینی این جامعه را تشکیل میدادند. مطالعه کلی این ادیان نیز نشان میدهد که پدیده دین در این جامعه پیچیدگی خاصی دارد و تحلیل آن جز بر مبنای تعاملات عدیده فرهنگی و ذهن ساده بدوی و نیاز روحی آنها به پرستش میسر نیست. تأثیرات متقابل این عناصر بر روی یکدیگر اصلیترین دلیل تعدد ادیان در حجاز است. تأثیرات متقابل این عناصر بر روی یکدیگر اصلیترین دلیل تعدد ادیان در حجاز است. مسلماً در این جامعه، چنانکه تاریخ تحول دینی آن نشان میدهد، دین با توحید آغاز شده و به مرور ایام به بتپرستی انحطاط پیدا کرده است. این درست عکس سخنی است که قائلین به تکامل دین از شرک به توحید عنوان کرده و آن را تعمیم نیز دادهاند.
[↑] خداپرستی در جامعه حجاز
صرفنظر از اولویت، تقدم و قدمت خداپرستی در جامعه حجاز، این عقیده که ریشه در آیین ابراهیم(ع) داشت، در آستانه ظهور اسلام نیز در میان ساکنان حجاز روایت داشت و شالوده باور اعراب را نسبت به هستی و منشأ جهان و مسأله خلقت تشکیل میداد. برخی از محققان عربشناس بارزترین تفاوت دین عرب جنوبی و شمالی را در اولویت و اهمیت پرستش ماه در جنوب و ارزش بیشتر خورشید در شمال دانستهاند. حال آنکه اگر نگاهی دقیقتر به تفاوت بتپرستی و ستارهپرستی جنوب و شمال داشته باشیم، میتوانیم بگوییم که بارزترین وجه تمایز دین جنوب با شمال آن است که در شمال پرستش خدا یا الله به عنوان خالق هستی و آسمان و زمین، شالوده جهانشناسی عرب حجاز است ولی در جنوب جایی برای پرستش الله وجود ندارد.
دین جنوب عربستان و حتی عقاید دینی تمدنهای نبط و تدمر در شمال، ماهیت دینی ادیان بینالنهرین را دارند. در جوهره دین جنوب نه تنها جایی برای الله به عنوان خالق یگانه هستی وجود ندارد، بلکه در آنجا ستارگان و بتها به عنوان سمبلهای الهی آفرینندگان عدیدهای هستند که مقام الوهیت، خالقیت و تقدیر و تدبیر هستی را دارند، حال آنکه در بتپرستی حجاز، بتها مقام الوهیت و خالقیت ندارند. این معنی بوضوح از تأثیر یکتاپرستی ابراهیمی در دین عرب حجاز، که از طریق نخستین فرزندان اسمایل در این منطقه پراکنده شد حکایت میکند.
قرآن معتبرترین سند تاریخی ماست که آشکارا از عقیده ساکنان حجاز به خالقیت الله سخن میگوید. به آیات زیر توجه کنید:
"ولئن سألتهم من خلق السموات و الارض و سخّر الشمس و القمر لیقولن الله"، "ولئن سألتهم من نزل من السماء ماء فاحیا به الارض من بعد موتها لیقولن الله" (عنکبوت، آیات ۶۱ و ۶۳). گذشته از تصریح قرآن مبنی بر پرستش الله در میان اعراب بهعنوان خالق آسمان و زمین، در نامهای اشخاص نیز مکرراً به نامهایی نظیر عبدالله و عبدالرحمن برمیخوریم که نشان میدهد عربهای عهد جاهلیت، الله را میشناخته و مورد پرستش قرار میدادهاند. در بتپرستی شمال بتها به تصریح قرآن از زبان اعراب، مقام شریکالله را داشتند و شفیعان خود در نزد خداوند تلقفی میشدند. به همین دلیل باید توجه داشت که اعراب دوره جاهلی بتها را آفریننده نمیشمردند و در مقام خالقیت نمیشناختند.
متأسفانه منابع تاریخی در باب چگونگی رواج بتپرستی اطلاعات قابل اعتماد و روشنی نداشته و در گزارشی قصهگونه به تفسیر آن پرداختهاند؛ گزارشی که اگرچه در تفسیر رواج بتپرستی قابل اعتماد نیست، لااقل در آن به تقدم خداپرستی و توحید بر بتپرستی در میان اعراب اسماعیلی تأکید شده است. ابنکلبی، معتبرترین مورخی که اطلاعات وسیعی درباره بتپرستی اعراب داشته و غالب مورخان بعد از او گزارشهای وی را در کتابهای خود آوردهاند، دو تفسیر در توجیه رواج بتپرستی در میان فرزندان اسماعیل دارد: مطابق تفسیر نخست، به مرور ایام بر تعداد فرزندان اسماعیل و ساکنان مکه افزوده شد و بنابراین برخی از آنان ناگزیر شدند تا به سرزمینهای دیگر پراکنده شوند. بهنظر ابنکلبی این مهاجرت آغازی بود بر پرستش تدریجی بتها، او مینویسد:
و چیزی که باعث شد آنان از دین "ابراهیم" به پرستش بتان و سنگها بپردازند، این بود که کوچ نمیکرد از مکه هیچ کوچکنندهای مگر اینکه سنگی از سنگهای "حرم" را با خود میبرد - از لحاظ بزرگداشت "حرم" و دلبستگی به "مکه" - پس هرجا وارد میشدند، آن سنگ را مینهادند و دور آن به طواف میپرداختند، همچنان که دور "کعبه" طواف میکردند، برای تیمن و تبرک به "کعبه" و دلبستگی و دوستی به "حرم". و در عین حال هنوز "کعبه" و "مکه" را بزرگ میشمردند و بنا بر عادت موروثی که از "ابراهیم" و "اسماعیل" (علیهماالسلام) به ایشان رسیده بود، حج و عمره بهجا میآوردند. سپس رفتهرفته این عمل، آنان را به پرستش آنچه دوست داشتند (و میپسندیدند) کشانید و فراموش کردند آنچه را که بر آن بودند، و دین "ابراهیم" و "اسماعیل" را دگرگون ساختند و بتان را پرستیدند و بازگشتند به آنچه امتهای پیش از ایشان بر آن بودند... و با وجود این در میان ایشان بقایایی از (رسوم) دورهٔ "ابراهیم" و "اسماعیل" باقی مانده بود که از آن پیروی میکردند، از قبیل: تعظیم و طواف "کعبه" و حج و عمره و وقوف بر "عرفه" و "مزدلفه" و قربانی شتران و اهلال (بههنگام) حج و عمره با افزودن چیزهایی در آنکه از آن نبود. چنانکه قبیله "نزار" هنگام "تلبیه" میگفت:
لبیک اللهم لبیک! لبیک! لاشریک لک الا شریک هو لک تملکه و یا ملک!
و خدای را در ضمن "تلبیه" یگانه میشمردند، ولی شریک میکردند با او خدایان خود را و خدایان خویش را ملک خدای (یگانه) قرار میدادند.[۵]
گزارش و تفسیر دوم ابنکلبی ماهیتی کاملاً افسانهآمیز دارد. مطابق این گزارش:
پس اولی کسی که دین "اسماعیل"(علیهالسلام) را دگرگون ساخت و بتان را بپا داشت، و "سائبه" و "وصیله" و "بحیره" را رسم کرد، "عمرو" پسر "ربیعه" بود، و او "لحیّ" پسر "حارثه" پسر "عمرو" پسر "عامرازدی" است که نیای قبیلهٔ "خزاعه" بوده است... پس چون "عمرو" پسر "لحی" به حد بلوغ رسید با "حارث" در امر تولیت خانه به نزاع برخاست و با کمک "بنیاسرائیل" با قبیلهٔ "جرهم" جنگید و برایشان پیروز شد و آنان را از کعه راند ... آنگاه "عمرو" پسر "لحی" به بیماری سختی دچار شد و به او گفتند که در "بلقاء" چشمه آب گرمی است که اگر به آنجا روی (و در آب شستشوکنی) بهبود خواهی یافت. پس به آنجا رفت و در آن چشمه حمام گرفت و بهبود یافت. (در آنجا) اهالی "بلقاء" را دید که بتانی میپرستند، پرسید اینها چیستند؟ گفتند به شفاعت آنها طلب باران میکنیم، و با توسل به آنان بر دشمن چیره میشویم. از آنها خواست که به او نیز بتهایی چند ببخشند، و بخشودند، و آن بتها را وی با خود به "مکه" آورد، و در پیرامون کعبه نصب کرد.[٦]
گزارش پرستش الله و تقدم آن بتپرستی در میان اسماعیلیان تنها اختصاص به علمای اخبار و مورخین ندارد. یکی از عربشناسان براساس مطالعاتی بر روی الواح کشف شده در عربستان و نیز براساس مطالعات نامشناسی مینویسد: الله نام قدیمی است و در دو لوح جنوبی که یکی معینی و دیگری عنوان خالق و معطی بزرگ و یکتا میشناختهاند، از آیات قرآن قابل استنباط است و مسلم است که الله معبود سابق قریش بوده است.[٧]
علیرغم افسانهآمیز بودن گزارش ابنکلبی و گذشته از تصریح بهتقدم خداپرستی بر بتپرستی در متن گزارش او، براساس همین اطلاعات وی میتوان گفت که اگر نه اقدام عمروبن لحی، ولی پیوندهای اجتماعی و فرهنگی اسماعیلیان در عربستان، عامل مهمی در انحطاط خداپرستی در میان ایشان و گرایش تدریجی آنان به بتپرستی بوده است. گذشته از آمیزش طولانی اسماعیلیان با عمالقه و سپس جرهمیان پس از سیل عرم، طوایف و عدیدهای از جنوب عربستان در خاک حجاز استقرار یافتند و همانها آیین بتپرستی را در میان فرزندان اسماعیل رواج دادند. گذشت زمان و کمرنگ شدن باورهای توحیدی و آیین ابراهیمی در میان اسماعیلیان، خود عامل مهمی در تأثیر پذیری ایشان از فرهنگ و باورهای دینی مهاجران عربستان جنوبی بود. این تأثیرپذیری ایشان از فرهنگ و باورهای دینی مهاجران عربستان جنوبی بود. این تأثیرگذاریها در زندگی اجتماعی اعراب شمالی در زمانهای بعدی نیز به دلیل تعاملات فرهنگی مستمر آنان با شامات و یمن همچنان ادامه یافت و به گسترش بتپرستی در حجاز کمک زیادی کرد. اگر به فرض داستان انتقال هبل به وسیله عمروبن لحی به مکه صحت داشته باشد، این اقدام خود نمونهای از تأثیرپذیری جامعه حجاز از فرهنگ و اعتقادات دینی تمدنهای مجاور حجاز است. این تأثیرات اگرچه شدید، مستمر و عمیق بود، هرگز نتوانست تمام آموزشهای ابراهیمی را از حجاز محو کند و چنانکه خواهیم گفت سرانجام نیز جمعی از بتپرستان، با استعانت از بقایای آیین ابراهیم، آیین حنیف را در حد امکان احیا کردند و به آن گرویدند.
[↑] بتپرستی و ستارهپرستی
بتپرستی با همان هویت خاص و تفاوتهای ویژهاش با بتپرستی جنوب عربستان رایجترین دین عرب در دوره جاهلی بود. ساکنان حجاز بتهای گوناگون و متعددی داشتند. بتها با توجه به جنس مادهای که از آن ساخته میشدند، سه دسته بودند: انتصاب، اصنام و اوثان.
انصاب عبارت از همه سنگهایی بود که پرستش میشدند؛[٨] اصنام بتهای شکلداری بودند که از طلا و نقره یا چوب ساخته شده بودند؛[۹] اوثان نیز نام بتهای تراشیده از سنگ بود که طواف آنها را "دوار" مینامیدند.[۱٠]
غیر از اعتقاد و امیدی که اعراب به شفاعت بتها داشتند، آنان معتقد بودند که بتها همانند پدر و رئیس قبیله از ایشان حمایت میکنند و قادرند تا هر مشکلی از مشکلات آنان، حتی پراکنده شدن و رم کردن شترانشان را حل کنند. از نظر بتپرستان حجاز، دشمنان هر قبیله دشمنان بت آنان نیز محسوب میشد. علیالقاعده این اندیشه نباید درباره بتهای مشترک صادق باشد. به تناسب تفاوت درجات و مراتب اقتصادی و اجتماعی افراد، بتهای ایشان نیز درجاتی متفاوت داشتند. ابنکلبی نوشته است که برخی از اعراب برای بتهای خود بتخانههایی درست میکردند و برخی بتی را تراشیده و بدون ساختن بتخانه برای او، پرستش میکردند. هرکس که توانست بتی برای خود بتراشد و یا بتخانهای درست کند، سنگی در مقابل حرم یا هر جای دیگری که دوست داشت، نصب میکرد و بهطواف و پرستش آن میپرداخت.
با تأمل و دقت در فهرست اصنام، اوثان و انصابی که انکلبی و دیگران ارائه دادهاند، تاثیرات بارزی از ستارهشناسی بینالنهرین، جنوب عربستان و شمال شرقی عربستان، در بتپرستی حجاز دیده میشود. درست است که خدایان بینالنهرین، مانند ود، سواع، یغوث، یهوق و نسر،[۱۱] که در حجاز پرستش میشدند، هم در مقایسه با بتهای بزرگ و معروف این منطقه مقام درجه دوم را داشتند و هم بهعنوان بت و نه ستاره و یا سمبل کواکب پرستیده میشدند، ولی به هرحال این بتها در فهرست خدایان عدیده حجاز قرار داشتند و تأثیرات دینی بینالنهرین را در حجاز بروشنی نشان میدهند. قدمت مدنیت در عربستان جنوبی و تقدم پرستش بتهای بینالنهرین در جنوب عربستان نشان میدهد که باورهای دینی بینالنهرین جنوب عربستان و مهاجرت قبایل جنوب به شمال، به حجاز راه یافتهاند.
ودّ خدای ماه در عقیده جامعه معینی، به نزد سبأییان "القمه" نام داشت؛ قتبانیان او را بهنام "عمّ" میشناختند؛ همین صنم که در جامعه حضرموت "سن" یا "سین" نام داشت، در حجاز با نام ودّ پرستیده میشد.[۱٢] عبدود که بهعنوان لقب برخی از مردان قریشی انتخاب شده بود،[۱٣] حاکی از پرستش این بت در حجاز و اشتهار آن در میان ساکنان این منطقه است. پیامبر اسلام از غزوه تبوک خالدبن ولید را برای انهدام بت ودّ فرستاد، چون خالد قصد اینکار را کرد، بنوعبدود و بنوعامر اجدار مانع شدند؛ به همین دلیل خالد با ایشان جنگید و پس از کشتن ایشان جنگید و پس از کشتن ایشان بت ودّ را منهدم کرد.[۱۴]
سواع یکی از بتهای بدویان حاشیه یثرب بود. نوشتهاند که بنیکنانه، هذّبل، مزینه و آل ذیالکلاع آن را میپرستیدند. سواع در رهاط از سرزمین ینبع در نزدیکی یثرب قرار داده شده بود.[۱۵] پردهبرداری این بت را بنیلحیان به عهده داشتند.[۱٦] یغوث یکی دیگر از بتهایی بود که در حجاز پرستیده میشد و از جمله بتهای پنجگانهای بود که از بینالنهرین وارد عربستان شد. ابنکلبی پرستندگان اصلی یغوث را قوم مذج و اهل جرش دانسته است،[۱٧] اما اطلاعات دیگری حاکی است که بنی غطیف از قبیله مراد قریش، بنی هوازن و بنی تغلث را میپرستیدند.[۱٨] بت دیگر یعوق نام داشت که قبیله خیوان آن را میپرستیدند.[۱۹] برخی عبادت این بت را به کهلان نسبت داده و نوشتهاند که از طریق ایشان به میان همدان راه یافت. بت نسر در میان قبیله حمیره پرستیده میشد و در جایی به نام بلخع قرار داشت. آل ذی اکلاع از حمیر پرستیده میشد و درجایی بهنام بلخع قرار داشت.[٢٠] آل ذی الکلاع از مشخصترین پرستندگان این بت بودند.[٢۱] عدم اشاره منابع خبری به پرستندگان یعوق و نسر و انحصار پرستش آن در جنوب عربستان نباید این تصور را پدید آورد که دو بت مذکور در حجاز باشد. قبلاً گفتیم که ودّ، سواع و یغوث در شمار بتهای درجه اول حجاز نبودند. طرح نام یعوق و نسر در قرآن (نوح، آیۀ ۲۳) بر این معنی دلالت دارد که این دو بت نیز همانند سه بت دیگر در حجاز پرستش میشدهاند.
آخری مطلب درباره بتهای پنجگانه، گزارش افسانهای ویژهای است که در برخی از منابع در باب این بتنها آمده است. به موجب این گزارش ود، سواع، یغوث، یعوق و نسر نام پنج نفر از مردان صالحی بود که در فاصله زندگی حضرت آدم و نوح زندگی میکردند.[٢٢]
جالب است بدانیم که ابنکلبی و به پیروی از او ابنجوزی، منشأ اولیه بتپرستی را پسران قابیل دانسته و مینویسند: پس از مرگ حضرت آدم فرزندان شیث جسد آدم را که در غاری گذاشته بودند، زیارت میکردند. در این حال یکی از فرزندان قابیل به دیگر پسران وی گفت: فرزندان شیث طوافی دارند و ما از آن بیبهرهایم. پس هم و برای بنیقابیل بتی تراشید تا ایشان نیز چیزی برای طواف داشته باشند. این پسر قابیل، نخستین کسی که بت تراشید.[٢٣]
مشهورترین بتهای حجاز که در میان تمامی بتهای این منطقه مقام اول را داشتند، بتهای ثلاثه، یعنی لات، عزّی و منات بودند که به دختران خدا موسوم شدند.[٢۴]
لات صخره چهارگوش سفیدی بود که در طائف قرار داشت و ثقیف پرستندگان اصلی آن بودند بر روی این سنگ بنایی ساخته شده بود و بنوعتاب یا بنومعتّب پسران مالک پردهداری بت را میکردند.[٢۵] مطابـق نسـبت علـمای اخـبار که پرسـتش تمـام بتهای حجـاز را به عمـرو بـن لحی نسـبت میدهنـد، پرسـتش لات نیـز بـه عمـرو نسـبت داده شـده اسـت. برخـی نوشـتهانـد که لات مـردی از ثقیـف بـود که چـون درگـذشـت، عمـرو بن لحیّ به ثقیـف گفـت که او نمـرده، بلـکه در این صـخره داخـل شـده اسـت. پس ثقیـف به دسـتور پسـر لحّی بـر روی آن صخـره بنـایی سـاختنـد و آن را لات نـام گذاشـتند.[٢٦] در زیر صخره لات، حفرهای به نام غبغب وجود داشت که هدایا و اموالی را که به لات تقدیم میشد، نگهداری میکردند. چون مغیره بن شعبه و ابوسفیان، پس از اسلام آوردن ثقیف مأمور خراب کردن بنای لات و تخریب صخره شدند آن اموال را برداشته و نزد پیامبر اسلام بردند.[٢٧] برخی از مفسرین نوشتهاند که لات، از الله مشتق شده است، چنانکه عزّی نیز از عزیز اشتقاق یافته است.[٢٨] تاء در اللات برای تأنیث است چنانکه مونث عمرو، عموره و مونث عباس، عباسه است.[٢۹] علیرغم قرار داشتن بت لات در طائف، تمام قریش و ساکنان حجاز این بت را پرستش میکردند.[٣٠] از آنجا که بت لات از بتهای قدیمی عرب است که هرودوت نیز از آن نام برده است، بعید نیست که پرستش آن از طریق نبطیان به میان مردم حجاز راه یافته باشد.[٣۱]
عزّی، دومین بت از بتهای سه گانه و از جمله دختران خدا و خدای مؤنث مردم حجاز بود. این بت که در نخلهٔ شامیه که حراص نامیده میشد، قرار داشت. بنا به گزارش ابنکلبی نخستین کسی که عزّی را برای پرستش انتخاب کرد، ظالم پسر اسعد بود.[٣٢]
ابن اسحاق نوشته است که سدانت و حجابت این بت را بنوشیبان از سلیم، همپیمانان بنیهاشم به عهده داشتند.[٣٣] بعضی عزی را بت بنی غطفان دانستهاند.[٣۴] از ابناسحاق نقل شده است که عزی را عمروبن ربیعه (عمروبنلحّی) در منطقه نخله قرار داد. مردم حجاز وقتی حج را به پایان میبردند، بدون آنکه از احرام خارج شوند، نزد عزّی رفته و پس از طواف بت از احرام خارج میشدند. عزّی اگرچه در آغاز بت خزاعه بود، به مرور توسط مردم حجاز بخصوص قریش و بنیکنانه پرستیده شد.
بت عزّی، عبارت بود از سه درخت بزرگ بههم پیوسته[٣۵] که بنا به گزارش ابنکلبی پرستش آن در میان مردم حجاز پس از پرستش لات رواج یافت.[٣٦] پیامبر اسلام پس از فتح مکه به خالدبن ولید دستور داد تا بهسوی عزّی رفته و آن درخت را نابود کند. همانند لات، پرستش عزّی نیز در سایر نقاط عربستان رواج داشت. عزّی در نزد نبطیان سمبل زهره بود. پادشاهان حیره نیز عزّی را پرستش کرده و برایش قربانی میکردند.[٣٧]
منات، سومین بت معروف از بتهای سهگانه مردم حجاز بود. این بت در ساحل دریای احمر در قدید از سرزمین مشلّل، در نزدیکی یثرب قرار داشت.[٣٨] اوس و خزرج، مکیان و تمام ساکنان حجاز منات را پرستش میکردند، برایش قربانی مینمودند و به او هدایایی تقدیم میداشتند[٣۹] و چـون منـاسـک حـج را بـه عمـل میآوردنـد، سـر خـود را نمیتـراشـیدند تا نـزد منـات آمـده و آنـگاه پـس از عبـات او سـر میتراشـیدنـد.[۴٠] ارزقی نوشـته اسـت که منـات را قبـایـل ازد و غسّـان میپرسـتیدنـد.[۴۱]
گرچه اغلب مفسرین درباره معبد منات سکوت کردهاند، اما برخی از آنان نوشتهاند که معبد منابت در قدید قرار داشت و خزاعه و بنوکعب در آن معبد به پرستش منات میپرداختند.[۴٢]
در باب اینکه پس از فتح مکه پیامبر چه کسی را برای تخریب مناب فرستاد، اتفاق نظری نیست. برخی نوشتهاند که پیامبر علی بنابیطالب(ع) را به قدید فرستاد و برخی نیز معتقدند که آن حضرت این مأموریت را به ابوسفیان داد. کسانی که این مأموریت را برای حضرت علی ثبت کردهاند، نوشتهاند که علی بنابیطالب از معبد منات دو شمشیر آورد که پیامبر آنها را به حضرت علی بخشید و یکی از آن دو شمشیر همان ذوالفقار است.[۴٣] صاحب مجمعالبیان در گزارشی خلاف مشهور مینویسد که گفته شده است که لات و عزّی و منات اصنامی از سنگ بودند که در کعبه قرار داشتند.[۴۴] منات از بتهای قدیمی عرب بود که قبایل مختلف عرب قرنها از اسلام آن را میپرستیدند. این بت همان است که در نزد نبطیان به "منوت" (manavat) شهرت داشت.[۴۵]
از میان بتهای متعددی که در مکه وجود داشتند و در کعبه قرار گرفته بودند، هبل قدیمیترین و مشهورترین بت قریش بود. چنانکه قبلاً گفتهایم مورخان و علمای اخبار انتقال هبل را از شام به مکه به عمرو بن لحی نسبت دادهاند. هبل بتی بود که از عقیق سرخ ساخته شده بود و شکل و صورت انسان را داشت. چنانکه نوشتهاند وقتی قریش این بت را بهدست آوردند؛ چون دست راست آن شکسته بود، دستی از طلا برایش ساختند. بنا به گزارش ابنکلبی نخستین کسی که هبل را در کعبه نصب کرد، خزیمه پسر مدرکه پسر الیاس، پسر مضر بود که هبل خزیمه نامیده شد.[۴٦]
برخی نوشتهاند که عمو بن لحی هبل را داخل کعبه و در کنار چاهی که در کعبه قرار داشت، مطابق سنت پرستش هبل، هرکس از مسافرتی مراجعت میکرد و یا قبل از سفر، کنار هبل رفته سر خود را میتراشید. بنا به گزارش ابن اسحاق:
کنار بت هبل هفت تیرچوبه بود که برهر یک نوشتهای بود، بر یکی از آنها پرداخت دیه و خونبها نوشته شده بود و چون در مورد پرداخت خونبها و دیه اختلاف پیدا میکردند که چه کسی باید بپردازد با آن هفت چوبه تیر قرعه میکشیدند و آن چوبه به نام هرکس در میآمد پرداخت خونبها را عهدهدار میشد، بر چوبهای "آری" نوشته شده بود و بر چوبه دیگر "نه" و چون میساختند کاری را انجام دهند قرعه میزدند. اگر چوبه آری بیرون میآمد با آن عمل میکردند و اگر نه بیرون میآمد با آن عمل نمیکردند. بر چوبه دیگری نوشته شده بود "از شماست" و بر چوبهای دیگری نوشته بود "پیوسته" و بر چوبه دیگری نوشته شده بود "از غیر شماست" و بر چوبه دیگری نوشته بود "آبها". هرگاه میخواستند چاهی در جایی حفر کنند چوبه آبها را میان دیگر چوبهها مینهاند و قرعه میکشیدند و در هر نقطه آن چوبه بیرون میآمد چاه را حفر میکردند، همچنین هرگاه میخواستند پسری را ختنه کنند یا کسی را همسر دهند یا مردهای را در جایی دفن کنند یا در مورد نسب کسی شک و تردید میکردند آن شخص را همراه صد درهم و چند پرواری کنار هبل میبردند و پول و قربانی را به کسی که عهدهدار قرعهکشی با چوبههای تیر بود، میدادند که قرعه بکشد. سپس کسی را که میخواستند برای او قرعه بکشند پیش میآوردند و میگفتند: پروردگارا! این فلان کس که میخواهیم درباره او چنین و چنان کنیم حق را درباره او آشکار کن؛ سپس به قرعهکش میگفتند: قرعه بزن. اگر قرعه "از شماست" بیرون میآمد او را از خود میدانستند و اگر قرعه "غیر از شماست" بیرون میآمد او را همپیمان خود میدانستند و اگر قرعه "پیوسته" بیرون میآمد آن شخص میان ایشان به حال خود بو و او را همپیمان و نه دارای نسب مشخصی میدانستند، اگر در مورد کاری که میخواستند انجام دهند قرعه "آری" بیرون میآمد آن کار را انجام میدادند و اگر قرعه "نه" بیرون میآمد، انجام آن کار یک سال عقب میانداختند و بار دیگر قرعه میزدند و چندان تکرار میکردند تا قرعه به نام آنچه میخواهند درآید. گوید عبدالمطلب هم به هنگامی که میخواست پسر خود عبدالله را قربانی کند همین گونه رفتار کرد.[۴٧]
ابنکلبی چهار تیر از ازلام را به نامهای: صریح، ملصق، تیر مرده و تیر زناشویی نام میبرد و مینویسد که سه تیر دیگر برای من تفسیر نشده است که چه نشانی داشتند. با تیر صریح، حلالزادگی نوزاد معلوم میشد و ملصق ناپاکی و حرامزادگی طفل را اعلام میداشت.[۴٨] یعقوبی تیرهای فال و قمار یا ازلام عرب را به شرح زیر نام برده و تفسیر کرده است: ۱) الله عزوجل، ۲) لکم (به سود شماست)، ۳)علیکم (به زیان شماست)، ۴)نعم (آری)، ۵)منکم (از شماست)، ۶)غیرکم (از دیگران است)،۷)الوعد (وعده).[۴۹]
اساف و نائله دو بت دیگر از مجموعه بتهای موجود در کعبه بودند. به پندار اغلب علمای اخبار که افسانههای جاهلی را باور کرده و گزارش کردهاند، اساف و نائله مرد و زنی از قبیله جرهم بودند که در داخل کعبه با هم درآمیختند و خداوند ایشان را تبدیل به سنگ کرد. اعراب ابتدا ایشان را مقابل کعبه گذاشته بودند تا مردم پندگیرند، اما به مرور پرستش اساف و نائله نیز رواج یافت.[۵٠] برخی نوشتهاند که پس از مسخ شدن اساف و نائله، آنها را از کعبه درآورده، یکی را در کوه صفا و دیگری را در مروه قرار دادند. هدف از این کارها همان عبرتآموزی بود، اما چون عمروبنلحی به سروری مکه رسید، دستور داد تا مردم آن سنگها را پرستش کنند. چون روزگار سروری قصیبن کلاب رسید، به دستور او آن دو بت را از صفا و مروه آورده، یکی را کنار کعبه و دیگری را در کنار زمزم قرار دادند.[۵۱] برخی گفتهاند که هردو را در کنار زمزم گذاشتند.[۵٢]
حقیقت این است که تفسیر اجتماعی کثرت فوقالعاده بتها، بخصوص اشتراک پرستش آنها در میان همه قبایل امری دشوار و صعب است. تعصب عشیرهای، قومی و قبیلهای، وجود منازعات و رقابتها و دستهبندیهای عدیده حکم میکند که قبایل در درجه نخست، خود را از طریق اختصاص بت مورد پرستش از یکدیگر جدا و میان خویش مرزبندی کرده باشند، اما پدیده شگفتی که تفسیر آن بسادگی میسر نیست، این است که قبایل متخاصم، هرگز پرستش بتهای مشترک را در دایره خصومت خود وارد نمیکنند. حتی تعصبات خونی و نسبی نیز مانع وحدت پرستش ایشان نمیشود. این معنی هم در چهارچوب تیرههای هم خون چون اوس و خزرج صادق است، هم میان اوس و خزرج با قریش و این هردو با هوازن، بنیغطفان و غیره. همین معنی گذاشته از آنکه تحلیل و تفسیر دورکیمی را از پدیده دین در جامعه حجاز نادرستتر مینامند، بروشنی آشکار میسازد که پدیده دین را در جامعه حجاز نمیتوان با قالبهای رسمی تفسیر و تحلیل دین در جوامع بدوی تبیین کرد، چرا که در دیانت حجاز ابتداییترین مراحل پرستش و دیانت با پیشرفتهترین شکل اعتقاد دینی، در متن همان بتپرستی و پرستش بتهای کثیر درهمآمیخته و پدیده اعتقادی بسیار ساده و در همان حال بسیار غامض و پیچیدهای بهوجود آورده است.
[↑] بحران در بتپرستی حجاز
ریشههای انحطاط آیین ابراهیم(ع) در میان اسماعیلیان به قرنها قبل از میلاد میرسد. در آستانه ظهور اسلام، عوامل مختلف و متعددی سبب شدند تا ابتدا شهرنشینان و سپس بدون حجاز، در عقاید جاهلی خود تجدیدنظر کنند و معدودی از آنان بتپرستی را ترک گفته، تعدادی نیز در عقاید خود دچار تردید گردند. تاریخ اجتماعی حجاز نشان میدهد که در سده نخست پیش از ظهور اسلام،عصیانهای متعددی در میان ساکنان حجاز،علیه بتپرستی به وجود آمده بود. حران بتپرستی در این منطقه، دلایل گوناگونی داشت که از آن جملهاند: توسعه و گسترش ادیان یهودی و مسیحی در حجاز، ازدیاد روابط تجاری و توسعه نسبی اقتصاد مکه، گسترش تعاملات فکری و فرهنگی با شامات، عراق و سایر مراکز تمدنی مجاور عربستان.
شایان ذکر است که بحران در بتپرستی ابتدا در میان شهرنشینان جلوه کرد و آنگاه در میان بدویان اثر گذاشت. همین امر نیز شاهدی بر تأثیر عوامل مذکور است در میان ساکنان شهرها.
اقدام هاشم که دو سفر زمستانی و تابستانی را با عقد معاهداتی میان قریش و قبایل بدوی با قدرتهای مجاور و همسایه حجاز، میسر کرد، بهترین اقدامی بود که به ایجاد ثبات سیاسی در شمال عربستان و مسیر راههای تجاری منتهی شد و باعث شکوفایی اقتصاد مکه گردید. ایستگاه تجاری کوچک مکه که پس از سقوط مراکز مهم تجاری شمال، یعنی نبط،تدمر و غزّه روز به روز اعتبار و اهمیت بیشتری مییافت، با اقدام هاشم فعالتر و اهمیتش فزونتر شد و همراه با رشد اقتصادیاش، به دلیل افزایش ارتباطات و تعاملات انسانی، اقتصادی و فرهنگی، از تمدنها و فرهنگهای مجاور بیشتر تأثیر پذیرفت. همین تأثیرپذیری فرهنگی و رشد نسبی اندیشهها و عقول، این کانون بتپرستی را که پیش از آن تحت تبلیغات مستقیم و غیرمستقیم یهودیت و مسیحیت، ضربهپذیر شده بود، پیش از پیش ضربهپذیر ساخت و نخستین جوانههای مخالفت و اعتراض علیه بتپرستی را در آن هویدا کرد. اگرچه مجموع مطالعات و پژوهشها در زندگی بتپرستان حجاز در قرن نخست قبل از ظهور اسلام معلوم میکند که بتپرستی در حجاز رو به بحران بود، با تمام این احوال، باید توجه داشت که این سیر بحران و عدول از بتپرستی بسیار آهسته و بطئی بود. بنابراین نباید در این زمینه مبالغه و تصور کرد که اگر اسلام نیز ظهور نکرده بود، تحول اعتقادی سریعی در جامعه حجاز پدید میآمد و بتپرستی نابود میشد. درست است که در آستانه ظهور اسلام، حجاز تحت تأثیر فرهنگهای همسایگان قرار گرفته بود و بنابراین تردیدهایی درباره بتپرستی ایجاد شده بود، ولی اولاً آن تأثیرپذیری محدود بود و هرگز قادر نبود تا جامعه حجاز را به سوی یک تحول سریع عمومی سوق دهد و دین جدیدی را پایهریزی کند، ثانیاً فقط تعدادی از اعراب دچار تردید شده بودند.
یکی از عربشناسان، درباره میزان تأثیر تمدنها و فرهنگهای همسایه حجاز در ساکنان این منطقه مطلبی نقل میکند که بسیار به واقعیت نزدیک است. وی مینویسد:
با اطمینان توانیم گفت که در قرن پیش از رسالت محمد(ص) انعکاسات مختلف معنوی و دینی و مادی که از مراکز رومی و شامی (آرامی) و ایرانی و حبشی بر راههای غسانی با لخمی یا یمنی گذر میکرده، در حجاز طنینانداز بوده است، اما نمیتوان گفت که حجاز عملاً با فرهنگ پیشرفته شمال چندان مربوط بوده است که تمدن شمالی در قیافه تمدن قبایلی آن مؤثر افتاده است و نیز با آنکه مسیحیگری به نجران و دین یهود به یمن و حجاز جای پایی استوار داشتهاند، روشن نیست که این یا آن در عقول عیان شمال اثری چندان نهاده باشند، اما روشن است که بتپرستی شبه جزیره کهنسال به حدی رسیده بود که معلوم میشد که با حاجات معنوی قوم سازگار نیست و گروهی از ناراضیان که بعضی افکار مهم یکتاپرستی در خاطرشان پرورش یافته بود و عنوان احناف داشتند از آن دل کنده بودند.[۵٣]
تمام کسانی که در حجاز دست از بتپرستی میکشیدند، چنان نبود که در جریان ارتباطی مستمر با فرهنگهای پیشرفته و یا در پرتو تفکر مستمر قبلی دست از بتپرستی کشیده باشند، بلکه بعضی از آنها در برخورد با یک واقعه، هوشیاری یافته، نسبت به بتپرستی دچار تردید شدهاند. نمونههای زیر شاهد این سخن هستند:
[↑] ماجرای بت سعد
سعد بن قبیله بنی ملکان بود که در میان صحرا گذاشته شده بود. روزی مردان از این قبیله شتران خود را نزد سعد آورد تا بت به آنها برکت دهد. شتران چون به مقابل سعد رسیدند و او را در حالی که خون قربانیها بر سر و رویش ریخته بودند، دیدند، وحشت کرده و رمیدند و در صحرا پراکنده شدند. صحاب شتران، خشمگین شد، سنگی برگرفت و بر سعد کوبید و گفت: خدا خیرت ندهد که اشترانم را پراکنده کردی. آنگاه به دنبال اشتران رفت و پس از آنکه آنها را با زحمت جمع کرد، چنین سرود:
- اتینا الی سعد لیجمع شملنا
فشتّتنا سعد فلا نحن من سعد
و هل سعد الاصخره بتنوقه
من الارض لا تدعوا الغی و لارشد
نزد سعد آمدیم تا پراکندگی ما را جمع کند. پس سعد ما را پراکنده ساخت و ما از سعد نیستیم. اما سعد جز قطعه سنگی است که در زمین افتاده است و او را نمیتوان برای هدایت و گمراهی خواند؟[۵۴]
[↑] عدی بن حاتم و بت فلس
صیفی متولی فلس، ماده شتر زنی از قبیله بنی علیم را میگیرد و وقف فلس میکند. زن مزبور از مالک، همسایه خویش کمک میخواهد و او نیز بر اسب برهنهای سوار میشود و پس از رسیدن به صیفی، شتر را گرفته و به آن زن باز میگرداند. صیفی در پیشگاه فلس و در حضور عدیبن حاتم، مالک را نفرین میکند، اما در میان شگفتی عدیبنحاتم، هیچ گزندی به مالک نمیرسد. در روزهای بعد نیز مالک صدمهای نمیبیند. عدی از مشاهده عدم توانایی و ضعف بتفلس، پرستش آن را ترک میکند و به مسیحیت میگرود.[۵۵]
[↑] جندب بن جناده (ابوذر غفاری) و بت فلس
جندب بن جناده، مردی از قبیله غفار بود که در تاریخ اسلام با نام ابوذر غفاری شهرت دارد. وی از جمله کسانی بود که قبل از بعثت رسول خدا به خداپرستی گرایید و بتپرستی را ترک گفت. از خود او نقل شده است که مدتها قبل از ایمان آوردن به پیامبر اسلام، پرستش فلس، بت قبیله خویش را ترک گفته بود. بیاعتقادی ابوذر به فلس از آنجا آغاز شد که روزی دید که سگ قبیله خود را به کنار فلس رساند و بت را آلوده کرد ولی بت هیچ واکنشی نشان نداد.[۵٦]
اگرچه مشاهده چنین عصیانهایی علیه بتپرستی، چنانکه گفتیم نشان از بحران بتپرستی حجاز دارد، نباید چنین تصور کرد که گویا جامعه مذکور با خودجوشی خویش به سوی یک تحول سریع اعتقادی پیش میرفته است و بنابراین اسلام نیز به دنبال همین تطور و با ریشهای در درون جامعه پدید آمده است. درست است که تا همین زمینههای لازم نیز فراهم نمیشد، ممکن نبود تا جامعه عربی، دست از عقاید خود کشیده و به اسلام روی آورد، اما اینها زمینههای مساعد برای ظهور دین جدید بودهاند، نه پدید آورنده آن دین. تصور اینکه اسلام برآمده از همین عصیانها و معلول بحرانهای محدود موجود باشد، تصوری است که با هیچ واقعیتی انطباق ندارد. همه تحولات سیاسی، اعتقادی و اجتماعی نیازمند فراهم آوردن حداقل زمینهها و شرایط مناسب هستند، اما چنین نیست که علل تکوین آن تحولات نیز ریشه در جامعه داشته باشند. ادیان الهی در نیازمندی به زمینههای مناسب اجتماعی برای ظهور، با اندیشههای برآمده از جامعه تشابه دارند ولی تفاوت بارز آنان این است که این ادیان، در عین نیاز به زمینههای مناسب اجتماعی، هرگز ریشه در جامعه نداشتهاند و هیچگاه با درجه تکامل اجتماعی نیز مرتبط نبودهاند. آیین حضرت ابراهیم و جهانبینی توحیدی این آیین، همچنین دیانت حضرت موسی و عیسی، هیچ سنخیتی با مرحله رشد اجتماعی جامعه ابراهیمی، جامعه بدوی یهود و بستر اجتماعی فلسطین که حضرت عیسی در آنجا مبعوث شد، نداشتهاند. به موجب نظریات دین شناسانی که ظهور ادیان را در پیوند با مراحل تکامل اجتماعی تفسیر میکنند، علیالقاعده آیین توحیدی حضرت ابراهیم و سایر پیامبران توحیدی، نمیباید در دوره حیات گلهداری، شبانی و بداوت و صحرانشینی ظهور کند. این دین مطابق آن معیارها، باید در آخرین مرحله تکامل عقلی و اجتماعی بشر ظهور کرده باشد، نه در عصر شبانی جامعه انسانی.[۵٧] همین سخن در باب دین اسلام نیز صادق است یعنی اسلام نیز با مرحله رشد اجتماعی جامعه عرب، که در دوره حیات صحرانشینی و آغاز تبدیل این زندگی به زندگی مدنی و شهری، به سر میبرده است، هیچ سنخیتی ندارد و بنابراین ظهور آن به عنوان دینی که با عصر خرد و رشد عقول بشری و تکامل نهایی جوامع انسانی، پیوند دارد، نامعقول و از زاویه تحلیلی نظریات رایج دینشناسی، نمیشود آن را تفسیر کرد.
[↑] حنفأ
در آستانه ظهور اسلام، در عربستان شمالی معدود افرادی با عقاید خاص پدید میآمدند که خود را پیرو آیین حضرت ابراهیم(ع) خوانده، به حنفأ مشهور شدند. علمای لغت واژه حنیف را به شرح زیر معنی کردهاند:
۱) میل و گرایش، هر آنکس که بر آیین حضرت ابراهیم باشد،[۵٨]
۲) مایل به دین مستقیم[۵۹]، مایل از خیر به شر یا از شر به خیر،[٦٠]
۳) روی برتافتن از گمراهی و روی آوردن به استقامت؛[٦۱] مسلمی که از ادیان دیگر برمیتابد و به حق روی میآورد،
۴) مخلص، کسی که به فرمان خدا تسلیم باشد و در هیچ چیز انحراف نیابد،
۵) در دوره جاهلیت بتپرستان خود را حنیف مینامیدند و میگفتند ما حنیف و بر دین ابراهیم هستیم،[٦٢]
۶) در عصر جاهلی هرکس که ختنه میکرد و حج میگزارد حنیف نامیده میشد.[٦٣]
برخی نوشتهاند که در زبان سریانی حنیف مترادف "صابی" است. صابی نیز در سریانی، به معنای کسی است که از دیانت قوم خویش اعراض کرده باشد.[٦۴] با عنایت به این معانی لغوی و اطلاعات تاریخی موجود که حاکی از عدول عدهای از بتپرستان از بتپرستی و تمایل ایشان به آیین ابراهیم است، میتوان گفت که حنفأ افرادی از بتپرستان دوره جاهلیت بودند که بتپرستی را ترک گفتند و با عمل به آنچه از سنن ابراهیمی در فرهنگ دینی جامعه مانده بود، خود را پیرو حضرت ابراهیم شمردند.
با اینکه تمام مورخانی که از حنفأ سخن گفتهاند، از حنیف، همین معانی اساسی، یعنی عدول از بتپرستی و عمل به سنن ابراهیمی را اراده کردهاند، ولی تمامی مصادیقی که ایشان برای حنفأ نشان دادهاند، با هردو بخش تعریف فوق تطبیق ندارد. به این معنی که گرچه تمام مصادیق مورد اشاره ایشان، از بتپرستی روی برتافتهاند، همگی آنان به آیین حضرت ابراهیم نگرویده، بلکه، بعضی از ایشان، به مسیحیت روی آوردهاند. همین مسأله نیز موجب شده است تا برخی آیین حنیف را شعبهای از مسیحیت معنی کنند،[٦۵] حال آنکه در آیین مسیحیت حج و ختنه کردن، به عنوان فرائض دینی مطرح نبوده است.
با تأمل در گزارشهای مورخان و با عنایت به معنایی که آنان از حنیف اراده کردهاند، میتوان گفت که ایشان در باب حنفأ و تعیین مصادیق این واژه، دچار آشفتهگویی شده و زندگی حنفأ و بتپرستانی را که به مسیحیت روی آوردهاند، با هم خلط کردهاند. این معنی در ارائه گزارشهای ایشان در باب حنفأ روشنتر خواهد شد.
ابنهشام دریافت کیفیت اعراض برخی از بتپرستی مینویسد: قریش هرساله عیدی داشتند که در آن روز در اطراف بتی جمع میشدند. یک سال که در کنار آن بت جمع شده بودند، چهار نفر از قریش به کناری رفتند و درباره کارهای آن روز و عبادت در برابر بت به گفتگو پرداختند. اینان عبارت بودند از: ورقه بن نوفل، عبیدالله بن جحش، عثمان بن حویرث، و زید بن عمروبن نفیل.
ابن هشام مینویسد که این افراد قرار گذاشتند که تمام سخنانشان را از دیگران مخفی بدارند. یکی از آنان گفت: سوگند به خدا که این مردم کار نادرستی انجام میدهند و بتپرستی دین پدرشان ابراهیم نبوده است. پس این چهار نفر، هرکدام به سویی رفتند ورقه بن نوفل به دین نصاری درآمد. عبیدالله جحش در حال تردید بماند تا اینکه اسلام آورد و همراه مسلمانان به حبشه هجرت کرد و در آنجا از اسلام روی برتافت و به مسیحیت گروید. عثمان بن حویرث نزد امپراتور روم رفت و در آنجا مسیحی شد زیدبن عمروبن نفیل مدتی در حال تردید ماند و سرانجام از بتپرستی دست کشید و خود را پیرو آیین حنیف خواند.[٦٦]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- ر.ک: تاریخ جامع ادیان؛ ص ۱۳ به بعد
[۲]- ر.ک: هیوم، دیوید؛ تاریخ طبیعی دین؛ ترجمه حمید عنایت، تهران: انتشارات خوارزمی، ۱۳۴۸.
[۳]- المفصل؛ چ ۷، ص ۳۶.
[۴]- "با وجود آنکه سامیها به شجرهنامههای خانوادگی علاقه بسیار نشان میدادند، ولی هیچ گونه پرستش نیاکان در میان آنها رواج نداشت" (لینتون، رالف؛ سیر تمدن؛ ترجمه پرویز مرزبان، تهران: نشر دانش، ۱۳۵۷، ص ۲۷۶).
[۵]- کتاب الاصنام؛ صص ۱۰۲-۱۰۳.
[۶]- همان؛ ص ۱۰۴-۱۰۵. دو گزارش ابن کلبی در منابع عدیدهای انعکاس یافته که برخی از آنها به قرار زیرند: تاریخ یعقوبی؛ ج ۱، تاریخ یعقوبی؛ ج ۱، ص ۳۳۱. و مروج الذهب؛ ج۲ ، ص ۲۹. و سیره این هشام؛ ج ۱، ص ۷۷. و سیره ابنکثیر؛ ج ۱، ص ۳۱. و اخبار مکه؛ ص ۹۵ به بعد و جمهره اتساب العرب؛ ص ۲۳۵. و البدایه و النهایه؛ ج ۲، ص ۱۸۷.
[٧]- تاریخ عرب؛ ج ۱، ص ۲۲۸. بروگلمان نیز تصریح میکند که اعراب به الله باور داشتند و این خدا را از یهودیان و مسیحیان نیز نگرفته بودند، بروکلمان از تفسیر و تبیین علت وجود الله پرستی ریشهدار در میان اعراب طفره رفته و آن را مسکوت میگذارد (ر.ک: تاریخ دول و ملل اسلامی؛ ص ۱۴).
[۸]- النهایه؛ ج ۵، ص ۶۰ و لسان العرب؛ ج ۱، ص ۷۹۵. و تاج العروس؛ ج ۱، ص ۴۸۶.
[۹]- النهایه؛ ج ۳، ص ۵۶ و لسانالعرب؛ ج ۱، ص ۳۴۹. و تاج العروس؛ ج ۸، ص ۳۷۱.
[۱٠]- النهایه، ج ۵، ص ۱۵۰. و لسان العرب؛ ج ۱۳ ص ۴۴۲. و تاج العروس؛ ج ۹، ص ۳۵۸ و الاصنام؛ صص ۱۲۹ و ۱۳۷.
[۱۱]- نوح، ۲۱ و لسان العرب؛ ج ۳، ص ۴۵۵.
[۱۲]- المفصل؛ ج ۶، ص ۵۴.
[۱۳]- از جمله مشهورترین افرادی که عبدود لقب داشت، پدر عمروبن عبدود جنگجوی شجاع قریش در جنگ خندق بود که به دست حضرت علی(ع) کشته شد.
[۱۴]- الاصنام؛ ص ۱۵۱.
[۱۵]- الاصنام؛ ص ۱۰۶. و لسان العرب؛ ج ۸، ص ۱۷۰. و تاریخ یعقوبی؛ ج ۱، ص ۳۳۲. و سیره ابنهشام؛ ج ۱، ص ۷۸. و مجمع البیان؛ ج ۱۰، ص ۳۶۴.
[۱۶]- الاصنام؛ ص ۱۰۶.
[۱٧]- الاصنام؛ ص ۱۰۶.
[۱۸]- المفصل؛ ج ۷، ص ۲۶۲.
[۱۹]- الاصنام؛ ص ۱۰۷. و سیره ابنهشام؛ ج۱، ص ۷۹.
[٢٠]- مجمعالبیان؛ ج ۱۰، ص ۳۶۴.
[٢۱]- الاصنام؛ ص ۱۰۷. و سیره ابنهشام؛ ج ۱، ص ۸۰.
[٢۲]- مجمع البیان؛ ج ۱۰، ص ۳۶۴.
[٢۳]- الاصنام؛ ص ۱۴۷. و مجمعالبیان؛ ج ۱۰، ص ۳۶۴. و ابن جوزی بغدادی، جمالالدین ابیالفرج عبدالرحمن؛ تلبیس ابلیس؛ بیروت: دارالکتب العلمیه، (بیتا)، ص ۵۳.
[٢۴]- الاصنام؛ ص ۱۴۷. و تلبیس ابلیس؛ ص ۵۳.
[٢۵]- تاریخ عرب؛ ج ۱، ص ۱۲۵. و معجم البلدان؛ ج ۴، ص ۱۱۶.
[٢۶]- الاصنام؛ ص ۱۱۲. سیره ابن هشام؛ ج ۱، ص ۸۵.
[٢٧]- معجم البلدان؛ ج ۵، ص ۴.
[٢۸]- تاریخ الطبری؛ ج ۳، ص ۹۹. و الکامل؛ ج ۲، ص ۲۸۴.
[٢۹]- مجمع البیان؛ ج ۹، ص ۱۷۶.
[۳٠]- المفصل؛ ج ۷، ص ۲۳۱.
[۳۱]- الاصنام؛ ص ۱۱۲.
[۳۲]- المفصل؛ ج ۷، ص ۲۳۳.
[۳۳]- الاصنام؛ ص ۱۱۴. و تلبیس ابلیس؛ ص ۵۷.
[۳۴]- سیره ابن هشام؛ ج ۱، ص ۸۴. و اخبار مکه؛ ص ۱۰۳. و سهیلی، عبدالرحمن؛ الروض الانف فی شرح سیره النبویه لابن هشام؛ تعلیق و شرح عبدالرحمن الوکیل، مصر: دارکتب الحدیثه، (بیتا)، ج ۱، ص ۳۵۵.
[۳۵]- معجم البلدان؛ ج ۴، ص ۱۱۶.
[۳۶]- اخبار مکه؛ ص ۱۰۳.
[۳٧]- اخبار مکه؛ ص ۱۰۲ و مجمع البیان؛ ص ۱۷۶. و تفسیر ابن کثیر؛ ج ۶، ص ۴۵۴.
[۳۸]- اخبار مکه؛ ص ۱۰۳.
[۳۹]- اخبار مکه؛ ص ۱۰۳، و تلبیس ابلیس؛ ص ۵۷. و تفسیر ابن کثیر؛ ج ۶، ص ۴۵۴.
[۴٠]- المفصل؛ ج ۷، ص ۲۳۸.
[۴۱]- سیره ابن هشام؛ ج ۱، ص ۸۵. و اخبار مکه؛ ص ۱۰۱. یعقوبی نوشته است که منات در فدک در طرف ساحل نصب شده بود (تاریخ یعقوبی؛ ج ۱، ص ۳۳۲).
[۴۲]- تلبیس ابلیس؛ ص ۵۶.
[۴۳]- الاصنام؛ ص ۱۱۰. و تلبیس ابلیس؛ ص ۵۶.
[۴۴]- اخبار مکه؛ ص ۱۰۱.
[۴۵]- المفصل؛ ج ۷، ص ۲۴۷.
[۴۶]- الاصنام؛ ص ۱۱۱-۱۱۲. و تفسیر ابن کثیر؛ ج ۶، ص ۴۵۴.
[۴٧]- مجمع البیان؛ ج ۹، ص ۱۷۶.
[۴۸]- المفصل، ج ۷، ص ۲۵۰.
[۴۹]- الاصنام؛ ص ۱۲۳.
[۵٠]- اخبار مکه؛ ص ۹۶-۹۷.
[۵۱]- الاصنام؛ ص ۱۲۳.
[۵۲]- تاریخ یعقوبی؛ ج ۱، ص ۳۳۸-۳۳۹.
[۵۳]- الاصنام؛ ص ۱۲۴. و اخبار مکه؛ ص ۹۷. و سیره ابن هشام؛ ج ۱، ص ۸۲-۸۳. و مروج الذهب؛ ج ۲، ص ۲۳. و سیره ابن کثیر؛ ج ۱، ص ۳۶.
[۵۴]- اخبار مکه؛ ص ۹۷. و البدایه و النهایه؛ ج ۲، ص ۱۹۰.
[۵۵]- سیره ابن هشام؛ ج ۱، ص ۸۲. و روض الانف؛ ج ۱، ص ۳۵۴.
[۵۶]- تاریخ عرب؛ ج ۱، ص ۱۳۶.
[۵٧]- سیره ابن هشام؛ ج ۱، ص ۸۳. و الاصنام؛ ص ۱۵۶. و روض الانف؛ ج ۱، ص ۳۵۴.
[۵۸]- الاصنام؛ ص ۱۵۵.
[۵۹]- الطبقات الکبری؛ ج ۴، ص ۲۱۹. و کلینی، ابی جعفر محمد بن یعقوب؛ روضه الکافی؛ صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری، بیروت: دارالاضواء، (بیتا)، ص ۲۴۷. و صفوه الصفوه؛ ج ۱، ص ۵۸۷. و مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار؛ تصحیح محمدباقر بهبودی، تهران: اسلامیه، (بیتا) ، ج ۲۲، ص ۴۲۱-۴۲۲ و ابن اثیر؛ اسد الغایه فی معرفه الصحابه، (بیجا )، المکتبه الاسلامیه، (بیتا)، ج ۵، ص ۱۸۶.
[٦٠]- مرحوم دکتر شریعتی که اساس این استدلال از ایشان است، مینویسند: "... ابراهیم در دوران زندگی قبایلی میزیست و از نظر جامعهشناسی باید یکی از عوامل تحول و ارتقاء مذهب "فی تیشیسم" یا ارواح پرستی = "آنمیسم" و یا پرستش قوای طبیعت و مظاهر آن – مثل ستارهپرستی و ماه و خورشید پرستی – به مرحله Idolatrie ،یعنی بتپرستی – که شکل تکامل یافتهٔ مذهب شرک است – میبود و در حالی که بر خلاف زیر بنای اقتصادی و نظام اجتماعی مرحله تحول تاریخی جامعهاش که قبایلی – nomase – است بنیانگذار مکتب توحیدی جهانی میشود. بعدها موسی میآید و بعد عیسی و در آخر پیامبر خاتم که هیچکدام بنیانگذار دین جدیدی نبودند … بر اساس این تحلیل جامعه شناسی نباید ابراهیم را در بین النهرین سه هزار و نهصد سال پیش ببینیم، بلکه باید در دو هزار یا دو هزار و پانصد سال پیش ببینیم و آنهم نه برخاسته از یک نظام قبایلی و تولید دامداری، بلکه وابسته به یک امپراتوری و تمدن بزرگ و جامعه فوق قبیلهای و فوق قومی" (شریعتی، علی؛ سلسله درسهای تاریخ ادیان؛ تهران: انتشارات حسینیهٔ ارشاد، (بیتا)، درس دهم، ص ۳۳۸).
[٦۱]- النهایه؛ ج ۱، ص ۴۵۰. و طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین؛ تحقیق التیاحمه الحسید، تهران: المکتبه المرتضویه، (بیتا)، ج ۵، ص ۴۰، و مجمع البیان؛ ج ۱، ص ۲۱۵.
[٦۲]- مجمع البحرین؛ ج ۵، ص ۴۰. و لسان العرب؛ ج ۹، ص ۵۷.
[٦۳]- لسان العرب؛ ج ۹، ص ۵۷.
[٦۴]- راغب اصفهانی؛ المفردات فی غرائب القرآن؛ تحقیق محمد سبد کیلانی، بیروت: دارالمعرفه: (بیتا) ، ص ۱۳۳.
[٦۵]- لسان العرب: ج ۹، ص ۵۷
[٦٦]- لسان العرب؛ ج ۹، ص ۵۷، و ج ۹، تاج العروس؛ ج ۶، ص ۷۷.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ سایت باشگاه اندیشه؛ به نقل از تاریخ صدر اسلام نوشته غلامحسینزرگری نژاد، نشر مهر، ۱۳۸۵
[برگشت به بالا]