محمدامین ملنگ جان (زادۀ حدود ۱٢۹٣ خ - درگذشتۀ ۱٣٣۵ خ)، شاعر مشهور، وطندوست و محبوبپشتونهای افغانستان بود.
[↑] زندگینامه
محمدامین شـشمین فرزند عبدالشکور در سال ۱٢۹٣ خورشیدی (۱۹۱۴ میلادی) در دهکده چمیار، منطقۀ بهسود استان ننگرهار، بهدنیا آمد. در سال ۱٢۹٦ (۱۹۱٧ میلادی)، پدرش از سوی دشمنان تیرباران شد و مادرش - با ده کودک و نوجوان یتیم - رهسپار روستای چهارمسی گردید[۱].
به گفتۀ صبورالله سیاهسنگ، تفگنداران افـزونخواه برای دستیابی به ملک و دارایی این خـانواده و نیز برای پایان دادن به «درد سـرهای آینده» بهزودی محمدابراهیم برادر بزرگ وی را کشتند. بازماندگان سوگوار و بیپناه چمیاری از چارمسی به روستای داربنگ (کامه) و از آنجا به روستای پیراور (بهسود) کوچیدند[٢].
محمدامین که از همان کودکی، واپسین تپیدنهای دو پیکر به خونخفته پدر و برادر را با چشمان خود دید و از این روی، همیشه اندوه بزرگی را باخود حمل میکرد، ناگزیر شد، بهجای فراگیری خواندن و نوشتن، برای امرار معاش خانواده، زندگی کودکانه را با مزدوری و چوپانی در کنار رودخانهی کنر آغاز کند.
سالهای تنهایی، او را از گسترۀ دشت و کنار رودخانه به بیکران موسیقی و شعر فراخواند. از آنجا که خود قادر نبود سرودههایش را بنگارد، آنها را بهدیگران، بهویژه دوستان آوازخوانش میخواند. به این گونه، محمدامین با اسم هنری ملنگ جان، رفته رفته از راه موسیقی و رسانههای چاپی ننگرهار به مردم شناسانده شد[٣].
در نیمۀ نخست دهه ۱٣۱۹ خورشیدی، (۱۹۴٠ میلادی)، محمدداوود (وزیر دفاع دولت شاهی افغانستان) که هر سال برای بازدید از پادگانهای نظامی در بخشهای مرزی افغانستان و پاکستان، به ننگرهار میرفت، از نام و آوازۀ ملنگ جان آگاه شد. به گفتۀ صبورالله سیاهسنگ، گمان برده میشود که محمدداوود برای پیاده کردن نقشههایش، پیرامون جغرافیای آرمانی «پشتونستان»، او را کارآترین چهـرۀ هنری یافته بود. از همینرو، در ۱٣٢٨ خورشیدی (۱۹۴۹ میلادی) ملنگ جان را به پایتخت فراخواند، و فرمان داد که هرچه زودتر او را با خامه و نامه آشنا ساخته سازند. باری از او نقل شده است:
- «چندی پیش سردار محمدداوود خان مرا به ارگ خواسته بود. داوود خان با دیدنم از جا بلند شد و مرا بوسید. بعد دستم را گرفت و بهدفتر ظاهر شاه برد. داوود خان به اعلیحضرت گفت: فکر میکردم کسی مانند من عاشق خاک و وطنش نخواهد بود، اما این جوان که شاعر است و ملنگ جان نام دارد، صدبار بیشتر از من عاشق افغانستان است. ظاهر شاه هم از جا برخاست، مرا در آغوش گرفت و رویم را بوسید.»[این مطلب را خوشحال ملنگ، از زبان پدرش محمود ایوب و دوست پدرش سید فقیرمحمد روایت کرده است. رجوع شود به: «د وطن د مینی کچکول»، برگهای ۵٧٢ و ۵٧٣]
در کابل، ملنگ جان نخست به عضویت افتخاری «د پشتو تولنه» (انجمن پشتو) دست یافت، بهدنبال آن در نقش گردانندۀ برنامهی موسیقی پشـتو در رادیو کابل به کار گماشته شد و در سال ۱٣٣٣ خورشیدی (۱۹۵۴ میلادی)، از سوی ریاست مستقل مطبوعات برندۀ جایزۀ «رحمان بابا» گردید.
ملنگ جان، همراه پسر سه سالهاش بهنام دواجـان اندکی پس از چاشت شـنبه دوم نوامبر ۱۹۵٧ در گذر خواجه سه بابای جگدلک کابل در تصادف (حادثه ترافیکی) کشته شـد.
[↑] نمونهای شعر
- دا زمـونژ زيبا وطـن
دا زمـونژ ليلا وطـن
دا وطـن مـو ځان دی
دا افغـانسـتان دی
دا وطـن دي ځان زمـونژ
دا وطـن ايمـان زمـونژ
وايی په خاپوړو کی
داسـی مـاشـومـان زمـونژ
دا مـو د بابا وطـن
دا مـو د دادا وطـن
په مـونژ باندي ډير گـران دی
دا افغـانسـتان دی
ځار يی د سـيندونو شــم
ځار يی تر ډاگـونو شـوم
ځار يی د خـوړو نه شــم
ځار يی له دی غـرونه شــم
دا زمـونژ اشـنا وطـن
درد له مـو شـفا وطـن
زړگی می پری روشـان دی
دا افغـانسـتان دی
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]
[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی با استفاده از نوشتار آقای صبورالله سیاهسنک زیر عنوان نوکر ریاست عشق برشتۀ تحرير درآمده است.
[↑] پيوستها
پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
[↑] پینوشتها
[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ صبورالله سیاهسنک، نوکر ریاسـت عـشـق، نشریۀ اینترنتی فـردا و کلوب قلم افغانها
□
□
□
[↑] پيوند به بیرون
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]